
سرکرده های"راوا" و "پاپی گک" ظاهر شاه!
مغالطه کاری و بی ربط گویی از روش های خاص کار شما سرکرده های سازمان پوشالی راوا می باشد
سال 1374( 1995) آن زمانیکه آوازه ء برگشتن ظاهرشاه از ایتالیا به افغانستان گرم بود و طالبان به نام لشکر ظاهرشاه ظهور کرده بودند و سریع السیر پیش می رفتند سرکرده های راوا فکر میکردند که ظاهرشاه می آید و به قدرت میرسد . برای تقدیم ارادت به ظاهرشاه در یک مقاله نوشتند که (( ظاهرشاه می آید ، اخوان می لرزد )) و گفتند که از شروع جنگ ضد روسی تا حال ورد زبان مردم ما این بوده است که اخوان از ظاهرشاه می ترسد مثل آنکه جن از بسم الله . در همان نوشته برای اثبات نوکرمآبی خود علاوه بر به آسمان رساندن ظاهرشاه پای " پاپی گک " او را هم به دیده مالیدند . نوشته ء را که میخوانید تبصره ء است برآن مقاله ء راوا که در پیام زن شماره مسلسل 40 سرطان 1374 چاپ شده بود .
بسیار مردم شاید به یاد داشته باشند که در زمان جنگ های ضد روسی که مردم پای لچ و غریب افغانستان با شهامت در مقابل قوتهای روسی و نوکرهای شان می جنگیدند محمد ظاهر پادشاه سابق در اروپا رحل اقامت انداخته و مصروف عیاشی بود. ظاهر شاه خاین در زمان جنگ ضد روسی هیچکاره بود . خودش مرد جنگ نبود حزب و تنظیمی نداشت که قدرت نظامی و سیاسی او را تمثیل کند . خودش یک شخص نیم نیم مرده و بی جرئت بود در اطرافش چند نفر های بودند که به درد هیچ کار نمی خوردند. ظاهر شاه با این شرایط که داشت نمی توانست در دل هیچ کسی ترس و لرز ایجاد کند و جز در حالتی که کسی منطق خود را از دست داده باشد نمیتواند بگوید که از آغاز جنگ های ضد روسی اخوان از ظاهر شاه قسمی می ترسید که جن از بسم الله .
در آن وقت که اکثریت اخوانی ها از کبر زیاد به زمین زیر پای خود میگفتند که منت دار باش که ما در رویت راه می روییم گلبدین ، سیاف ، خالص ، ربانی و دیگر رهبر ها با رئیس جمهور های جهان مجالس داشتند نماینده های ظاهرشاه هرقدر تلاش میکردند قادر نمی شدند که به دربار رهبرها مشرف شوند میتوانستیم بگوییم که اخوان از ظاهرشاه می ترسید چنان که جن از بسم الله ؟
شاه مخلوع چه داشت که کس از او بترسد یا بلرزد ؟ کسی که به قرار گفتهء خود تان (( تنهاست و عدهای بوروكراتهای ملكی و نظامی بدنام، فرتوت و فرصتطلب خود را به او چسبانیدهاند؛ تشكیلات ندارد؛ در برابر دشمنان مسلح، فاقد نیروی نظامی است؛ و در برخورد به بنیادگرایان قاطع نیست.)) میتوانست در آغاز جنگ ضد روسی یا در وسط جنگ ضد روسی یا در آخر جنگ ضد روسی کسی را بترساند و بلرزاند ؟
سرکرده های راوا نوشته کردند که از شروع جنگ ضد روسی همیشه ورد زبان مردم افغانستان این گپ بوده است (( اخوان از کی می ترسد ؟ از ظاهرشاه ، مثل ترس جن از بسم الله ! )) و زیاد می کنند که این (( واقعیتی است که جز خود اخوان خاین ، هیچکس آن را انکار نمی کند . ))
شاید کمتر آدمی با عقل سلیم پیدا شود که قبول کند که (( از آغاز جنگ ضد روسی و تاحال )) حد اقل از ماه جدی سال 1358 تا سرطان 1374 زمان نشر مقاله راوا در پیام زن ، (( ورد کلام مردم ما بوده است )) که ((اخوان از کی میترسد ؟ از ظاهر شاه ، مثل ترس جن از بسم الله ! ))
گپی که " ورد کلام " و ورد زبان کسی باشد ، گپی است مثل دعا و ذکر که شخص آن را شب و روز بر زبان راند. وقتی که ادعا می شود که آن گپ از آغاز جنگ ضد روسی و تاحال ورد زبان مردم ما بوده است باید گفته شود که این گپ بر کدام سند استوار است؟ روشن کنید که شما از روی چه فهمیدید که آن کلام ورد زبان مردم بوده است ؟ کدام مصاحبه با مردم انجام دادید ؟ کدام موسسه بین المللی تحقیق و تجسسی در مورد کرده بود ؟ به روی کدام آمار و ارقام شما به آن نتیجه رسیدید که آن گپ با همان به اصطلاح وزن و قافیه که شما نوشته کردید از آغاز جنگ ضد روسی ورد زبان مردم افغانستان بود ؟ هوایی گپ زدن کار یک سازمان واقعا دیموکراتیک نمی باشد . سرکرده های راوا متاسفانه بسیاری اوقات احکام مطلقی را بیرون میدهند که بر هیچ اساس استوار نمی باشند.
میگویند که آن گپ (( از آغاز جنگ ضد روسی و تا حال ورد کلام مردم ما بوده است و واقعیتی است که جز خود اخوان خاین دیگر هیچکسی آن را انکار نمی کند.)) باز سوال پیدا می شود که از روی چه میگویید که این واقعیت است ؟ معنی " واقعیت " را می فهمید ؟ از روی چه اطمینان دارید که جز خود اخوان خاین دیگر هیچ کسی آن را انکار نمی کند ؟ شما با همه غیر اخوانی ها در این مورد گپ زدید و برایتان معلوم شد که هیچ کسی آن را انکار نمی کند ؟ اگر چند نفر غیر اخوانی آن واقعیت شما را انکار کند بر حکم شما خط بطلان کشیده می شود . متاسفانه شما سرکرده های راوا بارها به این قسم مطلق گویی پرداخته اید و تصور خود را واقعیت گفته اید . برای اثبات این برداشت از نشرات شما مثال های زیاد میتوان بیرون آورد که فعلا به آن ضرورت نیست و همین یک مثال فعلا میتواند کافی باشد.
سرکرده های راوا اگر خود تان به آن حد سقوط کردید که ظاهر شاه عیاش و بزدل برای تان منبع امید افغانستان شده بود و در نظر تان قدرتی داشت و فکر میکردید که کسی از او می ترسد و ایمان خود را به وی ابراز کردید کار خود تان بود ، اما به مردم افغانستان تهمت نزنید و نگویید که همه مردم مثل شما ظاهرشاه را صاحب عظمت میدانستند که اخوان یا کسی دیگری ازش می ترسید . حد اقل شاید چند نفر ضد اخوانی هم بوده باشند که حکم هوایی شما را انکار کنند و خلاف تصور شما ظاهر شاه را هیچکاره بشناسند .
شما سرکرده های راوا با یک تصور غلط و بی اساس که ظاهر شاه در بین مردم افغانستان محبوبیت داشت و (( از حمایت اكثریت قریب به اتفاق مردم برخوردار )) بود و اخوان ازش می ترسید و می لرزید و وقتی که آن طور بود طبعا " امکان توفیقش" در رسیدن به قدرت هم بعید به نظر نمی رسید ، خود را به دُم " جریان ظاهرشاه " بسته کردید و برای ظاهرشاه بابا بیشتر از اطرافیان دایمی اش به تملق و نوکرمآبی پرداختید و درماندگی رقتبار خود را به نمایش گذاشتید. سقوط روحی و زوال اخلاقی شما سرکرده های ورشکسته و درمانده ء راوا به حدی بود که گوی سبقت از همه شاه پرست ها ربودید و نه تنها به پابوسی ظاهرشاه و جنرال عبدالولی جان شتافتید که در ستایش " پاپی گگ " او نیز به افتخار نوشته ها کردید . هیچ شاه پرست دیگر را نمیتوانید پیدا کنید که در نوشته های خود نوکرمآبی را به حدی رسانده باشد که " پاپی گک " ظاهرشاه را صاحب شرف بداند. شاه پرست ها که در تملق به ظاهرشاه و خانواده اش مانند ندارند و شاید برای خوشی ظاهر شاه پای های " پاپی گک " او را لیسده باشند ، اما در نوشته های خود از " پاپی گک " ظاهر شاه هرگز یاد نکرده اند . تنها شما سرکرده های درمانده و ورشکسته ء راوا بوده اید که نه تنها خود ظاهرشاه عیاش و خاین را به آسمان بلند بردید بلکه به سگش هم با افتخار و بار بارسر تعظیم خم کردید و شرافتش را به رخ مردم کشیدید . درمداحی ظاهرشاه نوشتید که ((ما مد تها پیش گفته بودیم كه از نظر مردم حتی پاپیگك او بر جلادان بنیاد گرا شرف دارد.))
مهم نیست که شما سرکرده های درمانده ء سازمان پوشالی راوا مدتها پیش و مدت ها پس در چه ارتباط و به کدام بهانه شرف "پاپی گک" ظاهرشاه را به رخ مردم کشیده اید . این که شما از شرف " پاپی گک " ظاهر شاه در ارتباط با جلادان بنیاد گرا و مقایسه آنها با ظاهرشاه یاد کرده اید نمیتواند درماندگی و ورشکستگی و سقوط رقتبار شما را به پای " پاپی گک" ظاهر شاه توجیه کند . اگر نیرنگ بازی نمی کردید جمله ء تان کوتاه تر می بود (( ما مدتها پیش گفته بودیم ... که پاپی گک او .. . شرف دارد )) . کلمات " از نظرمردم " و "جلادان بنیاد گرا " در جمله ء شما کلمات اضافی هستند که به خاطر فریب یک تعداد کس ها در جمله اضافه کرده بودید.
شما برای آن که زوال اخلاقی خود را بپوشانید به مردم افغانستان تهمت می زنید و کلمات " این ورد کلام مردم ما بوده است " و " از نظر مردم " را به گفته های تان می چسپانید . اگر مردم افغانستان مثل شما به "پاپی گک " ظاهر شاه آنقدر احترام و محبت داشتند چرا یک نفر انقلابی یا ارتجاعی دیگر در طول سی سال پیدا نشد که از " پاپی گک" با شرف ظاهرشاه و محبت و احترام مردم به آن یاد کند ؟ شما سرکرده های درمانده و ورشکسته ء سازمان پوشالی راوا واقعا هم که موجودات استثنائی هستید و گپ های استثنائی می زنید که به عقل هیچکس دیگر جور درنمی آید . واقعا سخت است که کسی مثل شما " انقلابی! " باشد که با افتخار پای " پاپی گک " ظاهر شاه را به دیده بمالد !
جوش و خروش شما از آوازه ء آمدن ظاهر شاه و ملاقات تان با جنرال عبدالولی خاین و راز و نیازی که با ظاهرشاه بابا در نوشته ء " ظاهر شاه می آید ، اخوان میلرزد " کرده اید تعجب آور می باشد مخصوصا وقتیکه ظاهرشاه را فیلسوفانه رهنمایی می کنید که چه کار ها کند تا به " اعتبار، موقعیت و امكان توفیقش لطمه ای جدی وارد " نشود .
بنازیم این طور " انقلابی " های را که از آوازه ء آمدن یک مرد عیاش و بی اعتبار قسمی به جوش بیایند که از جنرال عبدالولی قصاب سوم عقرب و دشمن قسم خورده ء روشنفکران افغانستان و از ظاهرشاه عیاش و ضد انقلابی به حیث کابوس خاین ها و تب لرزه انداز به جان جنایتکاران یاد کنند و بگویند که (( اكنون با آمدن جنرال عبدالولی، بار دیگر كابوس ظاهرشاه، اخوان را به تب لرزهای مرگبار دچار ساخته است.))!
توجیه شما قطعا درست نیست که میگویید شما ظاهرشاه را در تقابل با اخوان مطرح کرده اید و در مقایسه ء آن دو ظاهر شاه را بر اخوان ترجیع داده اید. مساله این است که شما از درماندگی زیاد به شکل نوکرمآبانه پیوستن تان به " جریان ظاهرشاه " را اعلان کردید و طرح موضوع به صورت مقایسه و تقابل ظاهرشاه با اخوان یک نیرنگ شما بود برای خاک زدن به چشم کس های که در توهم " انقلابی " بودن شما به سر می بردند. شما نمی خواستید که سقوط رقتبار تان در زباله ء شاه پرستی برای آن های که شما را هنوز هم یک جمعیت " انقلابی " فکر میکردند کاملا هویدا شود و از جانب دیگر میخواستید که به ظاهرشاه بابای تان نشان دهید که شاه پرست بهتر و با وفاتر از شما را نمی تواند پیدا کند که پاهای "پاپی گک " او را هم به چشم میمالید . موضوع اصلی در آن زمان آمدن ظاهر شاه بابای تان بود که شما " از طریق جنرال عبدالولی " جان دریافتید که بابای تان آمدنی است و بدون آنکه درست بسنجید احساسات شاه پرستانه ء تان به جوش آمد . اخوان ، اخوان گفتن تان در آن نوشته هیچ ربطی به اصل موضوع ندارد و فقط برای فریب کسانی بود که هنوز هم سازمان شما را یک سازمان انقلابی تصور میکردند . هدف اصلی شما در آن نوشته نشان دادن ترس و لرز اخوان از ظاهر شاه نبود بلکه هدف آن بود که صف خود را برای ظاهرشاه عیاش و جنرال عبدالولی قاتل مشخص سازید تا آنها اطمینان حاصل کنند که سازمان راوا هم در صف شاه پرست ها قرار دارد و سرکرده هایش حاضرند که هر چتلی را برای خوشی بابای کبیر به رخ بمالند . اخوان ، اخوان گفتن شما در آن نوشته نیرنگ مغالطه کاری است که شما در بسیار موارد دیگر هم از آن استفاده کرده اید . مغالطه کاری و بی ربط گویی از روش های خاص کار شما سرکرده های سازمان پوشالی راوا می باشد که اگر بخواهید ده ها مثال دیگر هم برای تان نشان خواهیم داد.
شما سرکرده های ورشکسته و درمانده ء راوا کمی خجالت کشیدید یا نه وقتی دیدید که نه ظاهرشاه در آن وقت (سال 1374 – مطابق 1995) به افغانستان آمد و نه کسی ازش ترسید و لرزید ؟ وقتی هم که بابای تان پس از اشغال افغانستان توسط امریکا به کابل تشریف آورد دیدید که با همان رهبران خاین اخوانی مجالس ترتیب داد و کله پلو ، سینه پلو ، زمرد پلو و زرده پلو های جنایت کارهای اخوانی و جهادی و مافیایی و افغان ملتی را نوش جان نمود و هیچ کسی هم ازش نترسید و نلرزید . دیدید که بابای کبیر تان پس ازآمدن به کابل هیچ کاری انجام نداد غیر از آنکه خودش و اعضای خاندان سلطنتی زمین ها و جایداد های را که در زمان قدرت خاندان طلایی دیره دونی خود غضب کرده بودند و بسیار املاک قبلا دولتی را به نام ملک شخصی خود به فروش رساندند و پول های سرسام آوری را ازافغانستان به غرب انتقال دادند . ظاهرشاه بابای شما و مشاورعزیز تان جنرال عبدالولی بدنام تاریخ کدام شخصیت برتر و بهتر از خاین های اخوانی و غیر اخوانی دیگر نداشتند و ندارند . شما به خاطر چند دست آورد بسیار ناچیز خود را به پای ظاهرشاه بابای تان انداختید پای" پاپی گک" او را هم بوسیدید و شرمندگی کلان را کمایی کردید.
درماندگی "راوا" در پاسخ گفتن به ما
شما سرکرده های سازمان پوشالی «راوا» به درماندگی رقتباری گرفتار شده اید
شنبه 10 مه 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
" راوا " و شعار دیموکراسی !
کم ترین نافرمانی از اوامر سرکرده ها باعث اخراج دایمی و نفرین شدن یک عضو می شود
يكشنبه 4 مه 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
"راوا" بايد حساب پول ها را بدهد!
پول برای مردم و به نام مردم افغانستان است نه برای مصرف شخصی سرکرده های راوا و خوش گذرانی آنها
پنج شنبه 1 مه 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
فاجعه ء ننگین هفت ثور درس عبرتی به راوایی ها!
که اگر قدرت داشته باشند خلقی ، پرچمی ، جهادی و طالبی همه از یاد مردم برود
سه شنبه 29 آوريل 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
شرمک "راوا" از شعله ای بودن!
سوال از سرکرده های راوا این است که چرا خودشان از شعله ای بودن خود می شرمند ؟
چهار شنبه 23 آوريل 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
"راوا" رو در روی امریکا!
گزافه گویی محمود گودرزی در باره ء راوا
دو شنبه 21 آوريل 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین
راوا هم کشمش بی چوبک نیست!
سرکرده های راوا هیچ وقت نگفته اند نظر شان در مورد ترور خوب ترین کادرهای انقلابی سازمان رهایی از طرف جناح داکتر فیض و کشور کمال و امین میوند چیست؟
جمعه 18 آوريل 2008, نويسنده: مهدی نیک آیین

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدdostan aziz man kari be rawa ya ghaire rawa nadaram faqat mekhastam yak mesla ra khedmate shoma arzkonam ke hich chapgra ya gruhai chap az bartari tabaqati hemaiat namekonad shah bashad ya gadah. hamagi yak ensan ast. beswat bashad ya ke baswat.ma felan dar qarn21 zendagi mekonem kar va kirdar ma baiad ensni bashad va baiad be ensan ehtram qail bod qabl azi ke be shah o khan qomandan digar khainen ehtram guzasht. zahirshah khain 40sal bar gurde mardom mazlum ma swar bod bedone kochiktarin khetmati.emroz agar yak sazamane chap ta inhat shah bazi o khan bazi konad wai be hal melat ma!! dar zemn az jenaiat rastgraian am ma baiad gile nadashta bashim waqti ke chaphai ma ta inhat aqabgra bashand!!nabod bad aqabgrai.
غوغائیان بی آزرم.
آقای مهدی نیک آئین- امیدوارم اشتباً کرده باشم که همان میرهزار هستید- !
اولین چیزی که از شما می خواهم همانا رها ساختن یدک "نیک آئین" از دنباله "مهدی" است. به شما نمی زیبد.
این غوغای "راوا" دوستی و "راوا" ستیزی که توسط میرهزار و سایت وزین شان براه انداخته شده است به همین خاطر است که هر کسی و با کمال پوزش "ناکسی" چاک دهن را برای بیرون ریختن هرچه بر دهن آمد تا می تواند بدون ذرۀ مسوولیت باز کند؟
گروه "راوا" مثل اکثرسازمان های سیاسی اسلامی و کمونستی، متولد شرایط جنگ سرد بوده و وابسته به دنیا آمدند. تا به حال هم وابسته هستند، متناسب به شرایط "سیاست" می کنند و سیاست"مداری" گری.
بسیار خوب که این احزاب، تشکیلات، سازمان ها، گروه ها و گروهک ها، تنظیم ها و جبهه ها افشا شوند تا مردم باز فریب شانرا نخورده و به اگاهی برای شکل دادن نیروهای سالم سیاسی برسند. آیا نحوه بحث را که جناب شما آقای "مهدی" به راه اندخته اید راهی به ترکستان نیست؟ یا شاید شما هم صرف به خاطر عقده گشاهی نوع راوای و غوغا برپاکردن این هیاهو را به راه انداخته اید؟
من از نوشته بالا شما نتوانستم چیزی بدانم. من نمی دانم چرا شما باید به یک مقاله فراموش شده چندین ساله پیش را رو باورید. مگر در همین مقالات نزدیک امسال و اخیر سال گذشته راوا به اندازه کفایت شواهد بر خودمحور گری، استبداد گرای، مزدورمنشی، مخشوش سازی، قوم گرایی، دروغ پراگنی، فحشنامه بازی و تفرقه افگنی راوا نیافتید که رفتید به سال های گذشته؟
مگر توهین های که راوا در حق سیاه سنگ، اکرم عثمان، واصف باختری، خالدنویسا و تعدا بی شمار نویسنده گان خوب و بد ما می کند برای تو که خوشی که "نیک آئین" را هم یدک میکشی اهمیت ندارد که رفتی به سال های گذشته و با توهین نوع راوایی به ظاهر شاه گویا راوا را "نقد" می کنی.
از راوا به خاطر ثبوت ادعایش در مورد ظاهر شاه سند می خواهی ولی خودت بدون هیچ نوغ سندی ظاهر شاه را در همین نوشته "ظاهر شاه عیاش و بزدل"، "ظاهرشاه عیاش و خاین” خطاب می کنی؟ تو چی سند داری عزیزم ؟ گفته های تو مثل گفته های تمامی اخوانی ها و کمونیست های دو تا چند آتشه در مورد ظاهر شاه است که همش ناشی عقده است تا اینکه مبتنی بر تحلیل درست از شخصیت ظاهر شاه و کارکرده هایش باشد. متوجه باش که من نه شاه طلب هستم و نه سلطنت طلب.
غوغا کردن آسان ترین کار است. بنشین و قلم را بدست بگیر و مثل تمامی غوغائیان بی آزرم هیاهو به پا گن تا متوجه تو شوند و نانت به روغنی برسد.
برادر نیک آئین تشکر از مضمون جالب شما.امادرباره خاندان بزدل دیره دونی بگوئیم که هنوز عبدالخالق قهرمان ، سید کمال قهرمان وعبدالعظیم قهرمان نمرده ایشان شهید شده وراه شان ادامه دارد.این وطن از مجاهدین پابرهنه افغانستان بوده ومی باشد.خاندان بزدل ووطنفروش دیره دونی وابسته به استکبار ،مافیا وفرماسیونر بین الملی نمیتواند مجاهدین قهرمان راشکست دهد انشاالله .
من کدام نکته قابل بحث درین جمله نمیبینم و کاملا آنرا مطابق واقعیت فکر میکنم، نمیدانم چرا آقای نیک آیین اینقدر به آن چسبیده؟
((ما مدتها پیش گفته بودیم كه از نظر مردم حتی پاپیگك او بر جلادان بنیاد گرا شرف دارد.))
این یک واقعیت تمام است. افغانستان را آنقدر که اخوانی ها برباد و تباه کردند شاید هیچ کسی در تاریخ نکرده باشد. امروز عملا این اخوانی های بیمسلک و خواهر و مادر نشناس وطن را به سوی نابودی کشانیده اند و همهی شان دور دولت منفور و تجاوزگر امریکا حلقه زده اند و آنرا منجی افغانستان تصور میکنند و درین حالت ننگ نمیکنند که مقاومت ضد روسی مردم را میخواهند به نام خود بنویسند در حالیکه اینها بودند که از پشت مقاومت را خنجر میزدند بیش از روسها مردم عام و همدیگر را میکشتند. و اینرا هم به سادگی فراموش میکنند که کل شان نوکر پاکستان و آی اس آی و سی آی ای بودند و رهبری عمده هم بدست همین دولتها و استخبارات بود و وقتی هم که دولت مزدور روس سقوط کرد، حمام خون را برپا کردند که هم خود و هم افغانستان را در پیش جهانیان شرماندند.
ظاهرشاه با اینکه برای افغانستان در طول پادشاهی چهل ساله اش هیچ خدمتی نکرد، اما مثل اینان افغانستان را برباد هم نکرده بود و به اندازه اینان تاریک اندیش و خاین هم نبود.
نوکر صفتی راوايیها انکار ناشدنی است. ببينيد نورانی درباره راوا چه نظر دارد
محمد ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان که 40 سال بر اریکه سلطنت تکیه زده بود، به عمر 93 سالگی در کابل درگذشت. این شاه که بعد از دوران حکمروایی اش بیشتر خبرساز شد، بعد ازآنکه پدر دکتاتورش به خونخوا هی چرخی ها، لودین ها و دهها آزادیخواه دیگر به وسیله جوان دلاوری به نام عبدلخالق به ضرب گلوله از پا درآمد، در 1312 بر تخت شاهی جلوس کرد.درآن وقت کاکای خونریزش هاشم خان صدراعظم بود وچون به بدخشان رفته بود، اعضای دیگر خاندان فرصت را غنیمت شمرده، ظاهر نزده ساله را بر اورنگ قدرت نشاندند. بعد از آن، هاشم خان برای 13 سال دیگر همچنان صدراعظم ماند و سکان قدرت را به طور بلامنازعه در دست داشت و هر چه از استبداد، ظلم، خدعه ونیرنگ درچانته داشت، در حق ملت مظلوم افغانستان دریغ نکرد. کاکای دیگرش شاه محمودخان وزیر دفاع، شاه ولی خان، داودخان، نعیم خان و سرداران دیگری که در ارگ شاهی می لولیدند، مقامات کلیدی کشور را به عهده داشتند وتا توانستند، پول اندوزی کرده، مال ومنال عامه را قباله نمودند. بالاخره با فشار خانواده که هر یکی می خواست نوبت صدارت را بگذراند، هاشم خان در 1325 استعفا کرد و برادرش سردار شاه محمود خان بر چوکی صدارت تکیه داد و برای اینکه بر جنایات برادرش هاشم خان پرده انداخته باشد، دموکراسی را اعلان کرد و احزاب ونشرات زیادی در کابل و ولایات پا به عرصه گذاشتند.
دوره 7 پارلمان که با مبارزات روشنفکران مشروطه طلب همراه بود، در نمایشاتی که در پایتخت و بعضی از ولایات به راه می انداختند، بر ضد روند سرمایه های غربی و استبداد خاندان، سخنرانی های تندی می کردند و بالاخره محمودی و غبار ازکابل وجمعاً50 تن از روشنفکران وطنپرست و آزادیخواه از سراسرکشور به پارلمان راه یافتند. مردم دلیر افغانستان نشان دادند که چگونه برضد استبداد هیئت حاکمه در هر فرصتی رای شان را به پای آزادیخواهان می ریزند. بدین صورت، اولین باری بود که با صحبت ها وطرح های این جمع در پارلمان ارکان رژیم مستبد خاندانی به لرزه درآمد و با آغاز مبارزات دوره 8 ، محمودی و غبار به زندان رفتند و در بسیاری نقاط کشور، آزادیخواهان دیگر نیز به چنین سرنوشتی گرفتار شدند. دکتاتوری خاندانی نشان داد که دموکراسی تاجدار شاه محمودخانی جز شگردی جهت حفظ قدرت خاندان چیز دیگری نبوده است.
درین دوران ظاهرشاه به عنوان فردیکه سمبول قدرت خاندان را بدوش میکشید، صلاحیت عملی نداشت و یا اگر داشت در حدی نبود که بتواند دربرابر سرداران بد مغز و مستبد دیگر قدآرایی کند. فئودالان، ملاکان شریر و ملاهای سنتی به نحوی به قدرت چسپیده بودند، تا میتوانستند بر توده ها ظلم و استبداد روا می داشتند و شیره جان دهقانان و خرده مالکان دهات را می مکیدند. با اینکه ظاهرشاه از لحاظ فکری با تربیتی که در فرانسه یافته بود، بیشتر به شیوه حکومت داری های غربی که شا هان تا آن زمان کلیشه های اشرافیت را در بعضی از آنها حمل میکردند، تمایل داشت و به این خا طر ریش میتراشید، لباس لوکس پاریسی می پوشید، ملکه حمیرا با شیک ترین لباس های اروپایی در مراسم تشریفاتی در کنارش مینشست و در بیاناتش اصطلاحات دینی را به کار نمی برد. ولی جهت حفظ سلطه خاندان به فئودالان و اشراف احترام می گذاشت، رهبران قبایل را می ستود، به سنت های عشیرهای پابند و پارلمان هایش مملو از این طیف افراد بودند. برتری محمدزایی ها را در اداره کشور می پسندید، از جهش میهراسید و بیشتر به سکوت تمایل داشت. بدین ترتیب در روحیات او پارادوکس های قوی که میان ایدیولوژی فیودالی و بورژوایی در نوسان بودند، وجود داشت. ظا هرشاه با چنین روحیاتی در مقابل آغه لاله اش (داودخان) هرگز جرئت ایستادگی نداشت و چون داودخان به عنوان سردار پولادین، بد مغز و دیوانه شهرت یافته بود، جبراً در 1332 (بعد از اعلان استعفای شاه محمودخان که گفته میشود خودش از آن خبر نداشت) زمام امور اجرائی (صدارت) را به عهده گرفت. او که قبلاً وزیر دفاع، حکمران سمت غرب و وظایف مهم دیگری را گذرانده بود ودر میان مردم شهرت کسب کرده بود، بمجرد رسیدن به صدراعظمی با آزادیخوا هان برخورد سخت استبدادی کرد. محمودی را سالها در قفس نگهداشت، غبار را تبعیدکرد و زندان ها را از آزادیخواهان دوره 7 شورا پر نمود. او پروژه های معین اقتصادی را به پیش برد و روابطش را با اتحاد شوروی مخصوصاً در بخش تسلیحات گسترش داد. ظاهرخان در این دوره بیشتر به تفریح و شاهی میپرداخت، به سفرهای خارجی وداخلی میرفت و در نقاط مختلف کشور مثل نورستان، پغمان، شمال وغیره استراحت گاه هایی اعمار کرده و با عیال و فرزندان به استراحت مصروف بود.
در 1342 ظا هرخان تصمیم گرفت تا خود را در حد معینی از زجر و فشار خاندان برهاند، دهه دموکراسی را اعلان و قانون اساسی 1343 را به تصویب رساند که در آن رسیدن به صدارت و دیگر کرسی های بلند را به روی خانواده بست. این بار گرچه مارشال شا ه ولی خان خود را طبق نوبت به صدارت آماده میکرد، اما به علتی که پسرش سردار ولی با بلقیس دختر ظاهرشاه عروسی کرد و به این صورت ستاره اقبالش در بدست گیری سکان اردو بالا گرفت، مارشال بیچاره هم این ادعایش را بدل آب و دانه کرد و صدایش را بر نیاورد. ظاهر شاه با اعلان دموکراسی غربی که آن را در فرانسه آموخته بود، جرئت نکرد تا قانون احزاب را توشیح کند و اقتصاد بازار را قایم بسازد، به اینگونه دموکراسی نیم بند در ده سال با 5 صدراعظم و7 دولت و دو دوره شورا (12و13) نتوانست آنچه اعلان شده و در قانون اساسی قید گردیده بود را برآورده سازد. در این دوره سطح زندگی مردم نه تنها بالا نرفت که بیکاری، خشکسالی و سیلاب ها در آخر این دوره مردم را در زندگی برزخ آسایی قرار داد و فرار نیروی کار به سوی ایران آغاز گردید.
کودتای 26 سرطان 1352 داود، تومار حکومت 40 ساله ظاهر شاهی را در نوردید و بعد از چند روز که شاه در ایتالیا بود، جمهوری داودخانی را به رسمیت شناخت و بعد از چند ماه تمام خانواده به او پیوست و تا آخر جمهوری داودی، حاصلات زمین، باغ و کرایه خانه ها او و وابستگانش با اعزاز و احترام برایش فرستاده می شد. دراین تغییر، محافظه کارترین فیودالها، ملاکان، ملاها و رئیسان قبایل، کوچکترین عکس العملی نشان ندادند و توده های مردم هم که بدنبال گشایش و دروازه رحمتی سرگردان بودند، در ابتدا از این کودتا ناخشنود نبودند، ولی بعد ها دیدند که رئیس جمهور دیوانه هم کاری انجام نداد، ضعیف ترین افرادی را به دورش جمع کرد، با خدعه ونیرنگ در لویه جرگه کذایی، برای هفت سال دیگر خود را بربام قدرت نشاند که کودتای 7 ثور چنین مجالی را از او گرفت.
ظاهر شاه 29 سال در تبعید گذراند و بی سر و صدا زیست. بعد از آنکه جنگ در افغانستان برضد نیروهای شوروی آغاز گردید و بعد تر از آن ماهیت رهبران دست نشانده تنظمیی برای عموم افشا شد، یکباره ظاهرشاه و طرفداران او پا به میان ماندند و خوشبینی های فراوانی که گویا او منجی و حلال مشکلات است، نزد حتی چپ ترین گروه های ضد اشغال شوروی به میان آمد، اما خود شاه و شهزادگان یکبار هم از ایتالیا نجنبیدند و فقط با دادن اعلامیه گهگاهی حضور خود را در ذهنیت ها حفظ کردند. شاه در این مدت به هیچ جایی سفری نکرد، مقالهای ننوشت، فعال نبود وخود را به دست تقدیر سپرد تا اینکه نجیب اورا مطرح کرد، بخشی از تنظیم ها هم به او اقتدا کرده، سوءاستفاده کردند و طالبان تا دروازه کابل را فتح کردند، همه فکر میکردند که اینان لشکریان ظاهرشاه اند، ولی او هیچگاه مردم را ازین سردرگمی بیرون نیاورد و آرام در روم نشست.
بعد از 11 سپتامبر، بار دیگر جامعه جهانی به ظاهرشاه محتاج شد و پروسه روم را برایش ساخت و به این گونه دولت با قاعده و سیع بنیان گذاشته شد!! ظاهرشاه به کابل آمد و در ارگ جاداده شد و در قانون ا ساسی نقش سمبولیکی برایش به تصویب رساندند و بودجه ی مهمی برای مصارفش در نظر گرفته شد. او که دیگر توان فعالیت های فزیکی را نداشت، فقط گاه گاهی زمینه دیدار او را با موسفیدان هموار میساختند و سردار ولی که بر چوکی متحرکی مینشیند، رتبه ستر جنرالی دریافت کرد و همیشه در کنار او دیده میشد. شهزادگان که هر کدام از گذشته به نام و نشان خود زمین و ملکی در اختیار داشتند، عده ای از قاضیان و خگارنوالان زمان پدر را پیدا کرده و جایدادهای گذشته را دوباره تصاحب و به فروش آنها آغاز نمودند که در این میان فروش قصر نمبر 8 سر و صداهایی را خلق کرد. با این همه، اعضای این خانواده شهامت نکردند تا قبر پدر کلان خود را درست کنند و روزیکه ظاهر شاه را به تپه نادر خان انتقال دادند، از خجالت روی دیوارهای گنبد را با تکه سیاه پوشانده بودند که با آنهم سوراخ های دیوار از بالای تکه سیاه قا بل رویت بودند.
مرگ ظاهر شاه با اعزاز بسیاری بر گزار شد و رسانه ها طبق فیصله خود ویا دستور، یکباره همه و همه ظاهر شاهی شدند ودر وصف او صد چندان گفتند و پخش کردند و تحلیلگران هم یکبار از کمبودها و استبداد این خانواده که ظاهرشاه هم جزء آن بود و بعد بیکارگی های دوران تبعید او کلمهای نگفتند. گویا در این روزها همه مهر بر لب زده، جامعه یکباره ظاهرشاهی شده بود! ! بسیاری فقط در وصف ظاهر شاه به خاطری درافشانی کردند که نسبت به سی سال گذشته در زمان او مردم در آرامش به سر می بردند. این در حالی که فراموش کرده اند که هاشم خان و داودخان با چگونه استبدادی زیستند و حکومت کردند. مقایسه ظاهرشاه با فاشیست های دموکراتیکی، تنظیمی و طالبی هرگز نمی تواند برای او امتیازی بیاورد زیرا واقعاتی که در زمان اینان اتفاق افتاده، آنان را می توان فقط با هلاکو، چنگیز و هتلر مقایس کرد، و بردن در چنین مقایسه یی هرگز امتیاز دانسته نمی شود.
مصطفی ظاهر که نا اعلان شده خود را وارث هویت این خانواده میداند و گفته میشود که با دختر شهزاده بلقیس(حمیرا ولی) میانهی خوبی ندارد، در جدال های خانوادگی و اداهای اسلامی، ریش گذاشتن، مقولات اسلامی را پیوسته قلقله کردن و بعد پیوستن به جبهه ملی و از ارگ برآمدن و به کارته سه رفتن، به نوعی جدال های بعدی را به نمایش خوا هد گذارد که شق خوردن میان خانواده را به نمایش می گذارد. گر چه اسلاف این شهزادگان در رقابت ها، لشکرکشی ها و شمشیرزنی ها بارها افغانستان را به ویرانه مبدل کرده اند، اما این بار مثلیکه ستاره اقبال خانواده افول کرده و با مرگ ظاهرشاه "معجزه ها و باران های رحمت" این خـانـواده دیـگـر بـه ظـهور نخواهد پیوست.
هفته نامه پيشرو
واین هم مقاله مکمل راوا:
خوانندگان میتوانند خود قضاوت کنند.
«اخوان از كی میترسد؟
از ظاهرشاه، مثل ترس جن از بسماله!»
این از آغاز جنگ ضد روسی و تا حال ورد كلام مردم ما بوده است و واقعیتی است كه جز خود اخوان خاین، هیچكس آن را انكار نمیكند.
و اكنون با آمدن جنرال عبدالولی، بار دیگر كابوس ظاهرشاه، اخوان را به تب لرزهای مرگبار دچار ساخته است. منتها اوضاع امروز با دیروز فرق دارد. اگر تا دیروز تنها از دستهای بنیادگرایان خون مردم میچكید، امروز از فرق سر تا پای آنها در خون و خیانت و رذالت آغشته است. بنابر این روسیاهی عظیم، در لحن اكثر این ریاكاران نسبت به ظاهرشاه، تفاوت دیده میشود. گلبدین كه همانند رسول سیاف، ظاهرشاه را تهدید به مرگ میكرد، به اصطلاح رئیس «شورای هماهنگی» صبغتاله مجددی و تروریست معروف حسین منگل را به دیدارش میفرستد. ربانی هم تا هنوز خجالت نكشیده ـ هر چند او و دیگر برادران «قیادیش» در بیشرمی مانند ندارند ـ كه شخصاً علیه او با زبان یك آدمكش سخن گوید. و فقط سیاف چون حیات و مماتش به آویزان بودن در پای جمعیت ربانی بسته است، گویی بمثابه دستپاك ربانی و گلبدین و امثالهم و كاملاً بیاعتنا به شاخهای خیانت و جنایت بر كلهاش، وظیفه گرفته تا تقریباً با همان لحن لچكانهی گذشته، بر ضد وی بتازد.
ظاهرشاه باید بداند كه افغانستان بعلت سرایت مكروب مهلك بنیادگرایی، اینچنین در حال نزع افتاده و نجاتش فقط و فقط با دور كردن این مكروب از تن پر درد و پاره پارهاش میسر است و بس. ظاهرشاه معجزه نمیتواند، ولی در شرایط حاضر چه كاری از او ساخته است؟
ما مدتها پیش گفته بودیم كه از نظر مردم حتی پاپیگك او هم بر جلادان بنیادگرا شرف دارد. ولی او تنهاست و عدهای بوروكراتهای ملكی و نظامی بدنام، فرتوت و فرصتطلب خود را به او چسبانیدهاند؛ تشكیلات ندارد؛ در برابر دشمنان مسلح، فاقد نیروی نظامی است؛ و در برخورد به بنیادگرایان قاطع نیست.
اما از جانب دیگر او از حمایت اكثریت قریب به اتفاق مردم برخوردار میباشد كه غیر از داشتن وجهه برای كسب پشتیبانی بینالمللی، همین باید متكای اصلیش را در ورود فعال به صحنه سیاسی كشور اخوانگزیدهی ما تشكیل دهد. ولی آیا او كسی است كه بر ضد جنگسالاران خاین اخوانی، مردم ما را جهت برپایی قیامی عمومی فرا بخواند؟
بهیچوجه. از طریق جنرال عبدالولی دریافتیم كه او خواستار انعقاد لویه جرگه میباشد. صرفنظر از مسایل متعدد كه در تركیب انتخاب اعضا و چگونگی اجلاس آن وجود دارد، آیا بنیادگرایانی كه در شهوت قدرت میسوزند و مزهی آنرا هم تا حدودی چشیدهاند، به تصامیم این لویه جرگه بهایی قایل خواهند شد؟ اگر نه، با در نظرداشت اینكه بنیادگرایی بینالمللی هم سخت در تلاش است تا عوامل كثیف افغانیش را آشتی داده و آنان را مقابل ظاهرشاه، ولو هم موقتاً در یك صف نگهدارد، اقدام موثر بعدی وی چه خواهد بود؟
البته او میتواند بر عوامل مساعد ذیل توجه كند:
- احتمال ایجاد دودستگی علنی بین جمعیت اسلامی.
- اگر چه بریدن مجددی منحیث زایده گلبدین از «شورای هماهنگی» بیاهمیت است اما ماه عسل دوستم، گلبدین و كریم خلیلی نیز مدت زیادی نهپاییده و وحدت آنان دستخوش از هم پاشیدگی و شكافهای جدیتری خواهد شد.
- تمرد قومندانهای متعددی از رهبران خاین و اعلام پیوستن شان به جریان ظاهرشاه.
ولی اگر شاه سابق، به نیرویی مثل طالبان تكیه كند كه از لحاظ ضدیت با دموكراسی، زن و علم و فرهنگ، برادران سكهی بنیادگرایان جانورخو بشمار میروند، یا بدون هیچ قید و شرطی دستهای خونآلود خاینان بنیادگرا و میهنفروشان پرچمی و خلقی را بفشارد، در آنصورت بر اعتبار، موقعیت و امكان توفیقش لطمهای جدی وارد خواهد آمد.
ظاهرشاه باید بداند كه افغانستان بعلت سرایت مكروب مهلك بنیادگرایی، اینچنین در حال نزع افتاده و نجاتش فقط و فقط با دور كردن این مكروب از تن پر درد و پاره پارهاش میسر است و بس.
به نظر بنده دربین تنظییمهای به اصطلاح بنیاد گرا ازبدو اشغال افغانستان توسط شوروی سابق تا بقدرت رسیدن تنظیمها درکابل چند تنظیم بصورت مشخص از ظاهر شاه در ظاهر امر ابراز نفرت میکردند اما به مرور زمان این نفرتها رنگ خودرا به محبت تبدیل کرد چون اشتراکات مسایل قومی وقبیلوی نزد رهبران جهادی مهم تر از مسایل ایدیالوژی وعقیده بود .
چیزی را که راوا بمردم نشخوار کرد هدفش این بود که تحت بهانه اخوانی ها خواستند که اتصال وپیوند خویش را باجریان ظاهر شاهی توجیه کنند که متأسفانه هیچ پایه منطقی ومعقول در آن دیده نشد.
این بود که سرکرده های راوا چنین استدلال میکردند که :
ما بخاطری ظاهرشاه را دوست داریم که از اخوان نفرت داریم درحالیکه درخفا هم دوست ونوکران حلقه بگوش حامیان اخوان یعنی ای اس آی پاکستان بودند وهم میزبان جنرال سردار عبدالولی شدند که بااین عمل خویش راوائی ها بدنامی ورسوائی دنیا وآخرت را کمائی کردند که حالا توان پاک کردن آنرا بازنگ نایل هم ندارند .نتیجه اینکه:
نه راوا یک سازمان انقلابی بود و نه هم آنانیکه خودرا بنام "اخوان" جازده بودند اخوانی بودند.
همه جا دکان رنگ است همه رنگ میفروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ میفروشد}
مرحوم رازق" فانی"