صفحه نخست > کارتون > طنز روز > اندر باب شهادت داکتر و چند دیوانه سر

اندر باب شهادت داکتر و چند دیوانه سر

نويسنده: حکیم فرحت

همرسانی
  • mail
  • google
  • linkedin
  • printer
  • reddit

خواب رسیدن به مقام های از دست رفته، لگام از دست آدمی رها کند و سرش را اندر هوا! این را از بزرگی شنیدم و همچو گوشواره یی در گوشش کشیدم.

حالا روزگار طوریست که پرستار و بیمار راه از چاه و فرق دُم و سُم گم کرده و گویی هر یکی از بیگاه تا پگاه سر اندر خُم.

در کشوری به سر می برم که هر روز یکی دو تا را سر می برند؛ هیچ کس را از بیم از این سر بریدن ها نباشد و مگر هواداری از تیم خود.

اگر آسمان چند روز پیاپی ابری شود، عده یی قهری شوند که فلان ابن فلان وزیر خارجه است و هوا چنین مِه آلوده! اگر روز ها آفتابی شود، باز صدا برآرند که فلان ابن فلان وزیر تجارت است و با این ممارست!

قضا را یک ایتالوی و اجمل نقشبندی به دست ملایی مکتب ناخوانده "دادالله" افتاد و از بخت بد در نخستین روز، سر راننده اش را از تن جدا کردند و بقیه را برای فروش در خفا.

ایتالیا را تب ملاریا فرا گرفت که چه سان کسی را مجال باشد که خبرنگاری از خبرنگاران ما را در بند نگه دارد؛ حال آن که ما عبدالرحمن عیسوی شده را پناه بخشیده ایم، مگر نتوانیم که عیسوی خود از بند رهانیم؟ همگان دست به کار شدند و پنج تا متخصصِ تروریزم در بدل کارشناسِ ژورنالیزم، پرداختند و خود از فشار مردم رهاندند!

وزیری از وزرای حکومت بر این امر برآشفت که "فرهنگ تبادله، آبلة دل مردم را حل نباشد و این سلسله را گسل!".

دریغ و درد ملا داد الله که داد خلق را الله از وی بستاند، گردن اجمل نقشبندی را با تیغی بُران نقش ببند و خون سرخش را بر زمین افگند.

بیخبران روزگار، داد همی برآوردند که دادالله قصور خود از سخنان وزیر گرفتی و وزیر را نشاید که چنین حرفی بر زبان براندی. بیچاره گان حتی ندانستندی که وزیر را سخن به سوی آن خبرنگار ایتالیایی بود و نه در موردِ آن نقشبندیِ کمتر از مالیزیایی!

گیرم که سر نقشبندی از سر سخنان آن وزیر بریده گشت، سر راننده چرا؟ سر آن دیگر به جرم قتل اختر محمد عثمانی به دست کودکی 12 ساله چرا؟ و ده ها سر دیگر را کدام بیانیه، بیعانة مرگ ببخشود؟

و وقتی انگشتی از انتقاد به سوی اینان دراز کنی، همانست که باب دشمنی به خود باز! همی بر رخت کشند که من در جهاد گذشتانده ام و تو در فساد! هیچ کس نباشد که آنان را سخن اندر گوش نشاند که بعد از جهاد، شیرپور را شیرچور بگشتاندی! این نقیصه ات به آن کمالت مجرا و خدا را بردار دست از این ماجرا!

مگر جهاد کردی تا فردا در کنار گلابزوی و علومی، گلاب سعادت برچینی و علومی تازه بیاموزی؟ چرا از این خواب بر نمیخیزی که دادالله در روز روشن، رئیس زراعت غزنین را همی رباید و بی آن که انتظار بیانیه یی بر خود ارزانی نماید، سرش از تن جدا فرماید!

این حکایت را از روی شکایت با پیرمردی جهاندیده روایت کردم. گفت: به این قلم زنان بگویید که همچو زنان قلم نرانند و خوی مردانگی را اگر هنوز باقیشان باشد، در سر نگه دارند:

نیاساید اندر دیار تو کس

چو آسایش خویش جویی و بس!

مکن تا توانی دل خلق ریش

وگر میکُنی، میکَنی بیخ خویش

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
  • سلام!
    با خواندن مقاله تان در ابتدا بسيار افسوس خوردم كه چرا در دوره سعدي عليه الرحمه خلق نشديد تا با نوشتن اين نثر مسجع شاهكاري ثبت مي كرديد در حد گلستان سعدي و امروز بي جهت ايرانيها به خود نمي باليدند كه ما سعدي از شيراز داريم و شما هيچ نداريد.
    دوم گل وگلزار، ما كه آخر نفهميديم روي سخن شما باكيست و كدام جفاكارمورد خطاب شماست. زمين و زمان و خدا و شيطان ، هه را به انتقاد گرفتيد بدون كدام نتيجه گيري از گفته هاتان.

  • در حکایت آورده اند که در زمان سلطنت امیر جهانگیر حامد کرزی، وی وزیری داشت سپنتا نام که از جمله یاران سلطان بود و شب روز در خدمت و چاکری و نمامت از دیگر یاران به سلطان حاضر. گاهی در میان خلق افواه انداختی که اخوان شیاطین مرا چنان کردی و شب به نزد سلطان رفتی و گریه و سوران انداختی که جنگ سالاران به خون من تشنه اند و روز به نزد جنگ سالارن که قبیله سالاران قصد هلاکت من دارند. البته همه این کارها، جزئی از "سیاست منزل" بودی که وی در آن ادعای فضل نمودی چه اینکه مکتب را در فرانکفورت خواندی که جایی است نزدیک زادگاه ماکیاول علیه رحمه.

    حکایت وزیر در جایی دیگر خواهم آورد، اما در روایات آمده است که وزیر را مداحی بود حکیم فرحت نام که هر غلطی که وزیر نمودی وی در میان خلق به توجیه آن پرداختی و زبان به سخن گشودی تا شاید از سوی آن جناب صلهء دریافت کردی، وی بدیشن چشم داشت سوی چشم اش را از دست داد، چه اینکه برای کتابت چند سطر شعر در وصف وی و ذم رقیبانش مجبور گشتی تا در تاریکی و نور اندک متون قدیم خواندی و سری به کلیلکه و دمنه زدی و اوراقی از تاریخ بیهقی خواندی، این چنین آن مسکین روزگار گذراندی. تا وزیر نگفتی وی لب فرو بستی و به اشارت وی چیزها نوشتی که خلق بر آن بخندند و آهسته زمزمه کنند که مردک با این کارها آبروی خویش نزد خلاق بردی. خدا هدایتش کناد، از قدیم گفته اند که ... مال عاقبت خوبی نداشتی.

  • عجبم آید که عزیزانی چند در آن فکر اندر اند که مکتب فرانکفورت، درب و دروازه و صنف و کلاسی دارد و هنوز ندانند که مراد از این مکتب، نه همانست که طالبانش به آتش کشند! یاران دیوانة من هنوز ندانند که "شهادت داکتر" مراد از طنزیست با عنوان "چرا داکتر شهید نمی شود". بر من ببخشایید اگر همچمو معلم صنف اول مکتب با شما پیشامد نکرده ام؛ زیرا باوری یاورم بود که کابل پرس? را خوانندگانی کم سواد و بداخلاق نشاید! آنانی که دشنام می بافند، مرا خوشتر می سازند، چه می بینم که تحمل شان به مراتب کمتر از حمار است و سر شان هنوز اندر خمار!

  • دوست عزیز حکیم جان فرحت، نوشته های زیبای تان را می خوانم، اما آدرس ایمیل و یا نمبر تیلفون تان را ندارم. از دشنام های یکعده اوباش آزرده نشوید، همیشه در پی کاروان های بزرگ، سک هایی پارس می کشند و می جفند. افتخار دارم که امروز کسی از میان ما چنین قلم رسایی دارد. آیا در کابل هستید، می خواهم دیداری با شما داشته باشم.
    نثر تان ما را امیدوار می سازد که هنوز جوانه هایی در راه هستند که جلو بیراهه گی ادبیات را سد شوند. از کابل پرس? هم ممنونم که همیشه مضامین با محتوا دارد، اما اگر دشنام ها نسبت به افراد را ممنوع قرار دهند، کار خوبی خواهد بود.

  • بود نبود وزیری بود در کابینه مید ان امریکای کرزی، نامش سپنتا بود، در پارلمان گرگان برفت و چنان کلمات پرطراوت و عجیب و غریبی از دهانش برجهیدند که مغز وکیلان را یارای درکش نبود و به اغما فرو رفتندند و رای به وزیر شدنش بدادند.

    و بعد بود نبود سازمانی بود به نام «راوا» که وزیر صاحب را بی‌آب کرد و پوچاق هایش را به آسمان بپراند.

    آنلاین :

  • سلام! مرا باید حتماً به خاطر داشته باشید، بعد از سال ها از شما می خوانم و آن هم کاملاً به سبک دیگر!
    بسیار زیباست، بسیار خوب بافته شده و کلامی است که می خواهم چندین بار آن را بخوانم. می خواهم گفتة حافظ را برایتان بیاورم:
    این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
    اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
    و ما هم مستحق بودیم و این مقالة شما را به زکات دریافت کردیم:
    مستحق بودم و این ها به زکاتم دادم
    طول عمر تان را می خواهم، قلم تان رساتر باد. در یک سخن بگویم، منطق، فلسفه، طنز، نثر مسجع، خبر، بخشی از تاریخ و حتا شناسنامة افراد و دلایل واکنش های شان را در یک متنی کوتاه ولی نهایت زیبا گنجانیده اید.
    چه خوشبخت هستید که چنین می نویسید. کاش من هم بتوانم همچو شما باشم. آنانی که فاقد هنر و منطق باشند، همیشه دشنام می دهند و تهمت می بندند.

  • زنده باد حکیم فرحت!
    اینست زبان سچه، رُفته، سفته و آراستة پارسی دری! بنویس هر چه می نویسی، حتی اگر بر ضد من هم بنویسی چنان شیرین می نویسی که من از دهان تو دشنام آرزو دارم! شنیده ام که کلام تو سخت شیرین است!
    حکیم جان فرحت، همیشه بنویس، گرچه می دانم که نوشتن چنین نثر و ان هم در ارتباط موضوعات روز، نوعی شاعری است و باید از روح آدم برخیزد. ولی کوشش کن زیاد زیاد بنویسی تا دماغ ما را تازه کنی.
    اگر آدرست را داشته باشم، می آیم و دستت را می بوسم و قلمی را که با آن می نویسی به یادگار می گیرم.

  • سلام بر دوستان
    آقای فرحت نثر شما زیبا و فشرده بود و اما آنانکه دشنام میدهند،به گمان من سواد بیشتر از دشنام دادن و عقده پراگنی ندارند.

  • لازم به تمجید و توصیف ندارد، همه می بینند که چه نثر زیبایی و چه منطق عالی! چند نوشتة قبلی تان را هم خوانده بودم، لاجواب است!
    تشکر از این که ما را به یاد شیوه یی دیگر از نثر نویسی ما انداختید و این روش را زنده کردید.
    آنانی که دشنام می دهند بیچاره ها منطق دارند و یا حتماً در شیرپور خانه دارند و یا هم به آن آدم هایی تعلق دارند که شما با منطق عالی، درس شان داده اید!
    کسانی که از بیم گلابزوی و علومی در مراسم جشن 8 ثور اشتراک کرده نتوانند، دیگر چه باید بکنند؟ همه را دشنام می دهند.
    آن ها از حسادت می سوزند: حسادت نثر زیبا و منطق تان و این که خاموش شان می سازید!

  • با هر لینک چند طنز عالی دیگر از حکیم فرحت را در کابل پرس? بخوانید همه زیبایند:

    http://kabulpress.org/maghala6...
    http://kabulpress.org/maghala_...
    http://kabulpress.org/maghala2...

  • من در نوشتة حکیم فرحت چیزی ندیدم که عده یی را مجبور ساخته باشد او را دشنام بدهند. او بهترین نویسندة نثر مسجع ماست و هر از وقت که نوشته یی از او می خوانم، لذت می برم و می بینم که او در اوج هنر و کمال به مسائل بسیار مهم روز می پردازد.
    آفرین و شادباش بر تو باد آقای فرحت که خار در چشم بدخواهان خلاندی. برای انانی که چیزی از نوشته هایت نفهمیده و دشنام می دهند می خواهم بگویم:
    ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
    که لطف فهم و سخن گفتن دری داند
    آنانی که نمی دانند کسانی اند که باید برایشان گفت:
    نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
    نه هر که آیینه سازد سکندری داند

  • Kamran Mir Hazar Youtube Channel
    حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
    سابسکرایب

    تازه ترین ها

    اعتراض

    ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

    جستجو در کابل پرس