اندر باب شهادت داکتر و چند دیوانه سر
نويسنده: حکیم فرحت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
خواب رسیدن به مقام های از دست رفته، لگام از دست آدمی رها کند و سرش را اندر هوا! این را از بزرگی شنیدم و همچو گوشواره یی در گوشش کشیدم.
حالا روزگار طوریست که پرستار و بیمار راه از چاه و فرق دُم و سُم گم کرده و گویی هر یکی از بیگاه تا پگاه سر اندر خُم.
در کشوری به سر می برم که هر روز یکی دو تا را سر می برند؛ هیچ کس را از بیم از این سر بریدن ها نباشد و مگر هواداری از تیم خود.
اگر آسمان چند روز پیاپی ابری شود، عده یی قهری شوند که فلان ابن فلان وزیر خارجه است و هوا چنین مِه آلوده! اگر روز ها آفتابی شود، باز صدا برآرند که فلان ابن فلان وزیر تجارت است و با این ممارست!
قضا را یک ایتالوی و اجمل نقشبندی به دست ملایی مکتب ناخوانده "دادالله" افتاد و از بخت بد در نخستین روز، سر راننده اش را از تن جدا کردند و بقیه را برای فروش در خفا.
ایتالیا را تب ملاریا فرا گرفت که چه سان کسی را مجال باشد که خبرنگاری از خبرنگاران ما را در بند نگه دارد؛ حال آن که ما عبدالرحمن عیسوی شده را پناه بخشیده ایم، مگر نتوانیم که عیسوی خود از بند رهانیم؟ همگان دست به کار شدند و پنج تا متخصصِ تروریزم در بدل کارشناسِ ژورنالیزم، پرداختند و خود از فشار مردم رهاندند!
وزیری از وزرای حکومت بر این امر برآشفت که "فرهنگ تبادله، آبلة دل مردم را حل نباشد و این سلسله را گسل!".
دریغ و درد ملا داد الله که داد خلق را الله از وی بستاند، گردن اجمل نقشبندی را با تیغی بُران نقش ببند و خون سرخش را بر زمین افگند.
بیخبران روزگار، داد همی برآوردند که دادالله قصور خود از سخنان وزیر گرفتی و وزیر را نشاید که چنین حرفی بر زبان براندی. بیچاره گان حتی ندانستندی که وزیر را سخن به سوی آن خبرنگار ایتالیایی بود و نه در موردِ آن نقشبندیِ کمتر از مالیزیایی!
گیرم که سر نقشبندی از سر سخنان آن وزیر بریده گشت، سر راننده چرا؟ سر آن دیگر به جرم قتل اختر محمد عثمانی به دست کودکی 12 ساله چرا؟ و ده ها سر دیگر را کدام بیانیه، بیعانة مرگ ببخشود؟
و وقتی انگشتی از انتقاد به سوی اینان دراز کنی، همانست که باب دشمنی به خود باز! همی بر رخت کشند که من در جهاد گذشتانده ام و تو در فساد! هیچ کس نباشد که آنان را سخن اندر گوش نشاند که بعد از جهاد، شیرپور را شیرچور بگشتاندی! این نقیصه ات به آن کمالت مجرا و خدا را بردار دست از این ماجرا!
مگر جهاد کردی تا فردا در کنار گلابزوی و علومی، گلاب سعادت برچینی و علومی تازه بیاموزی؟ چرا از این خواب بر نمیخیزی که دادالله در روز روشن، رئیس زراعت غزنین را همی رباید و بی آن که انتظار بیانیه یی بر خود ارزانی نماید، سرش از تن جدا فرماید!
این حکایت را از روی شکایت با پیرمردی جهاندیده روایت کردم. گفت: به این قلم زنان بگویید که همچو زنان قلم نرانند و خوی مردانگی را اگر هنوز باقیشان باشد، در سر نگه دارند:
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس!
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر میکُنی، میکَنی بیخ خویش
پيامها
7 می 2007, 02:08, توسط سعدي در قرن بيست و يك
سلام!
با خواندن مقاله تان در ابتدا بسيار افسوس خوردم كه چرا در دوره سعدي عليه الرحمه خلق نشديد تا با نوشتن اين نثر مسجع شاهكاري ثبت مي كرديد در حد گلستان سعدي و امروز بي جهت ايرانيها به خود نمي باليدند كه ما سعدي از شيراز داريم و شما هيچ نداريد.
دوم گل وگلزار، ما كه آخر نفهميديم روي سخن شما باكيست و كدام جفاكارمورد خطاب شماست. زمين و زمان و خدا و شيطان ، هه را به انتقاد گرفتيد بدون كدام نتيجه گيري از گفته هاتان.
8 می 2007, 05:47, توسط ملالی
روی سخن فرحت آن گونه که من دانستم با آنانی است که در شیرپور خانه چور کرده اند و قیمت زمین آن قصر ها را از ناداری! نپرداخته و هنوز از خون این ملت می نوشند! روی سخن او با دزدانی است که بیت المال هر چه به دست شان رسید، ربودند و حتی از چاپ سند دزدی های شان هم نشرمیدند! روی سخن او با آنانی است که از شهادت اجمل نقشبندی استفاده سیاسی کرده و به جای ملا داد الله به جان وزیر خارجه و شکریه بارکزی افتادند.
بشرمید که می خواهید آفتاب را با دو انگشت پنهان کنید!
19 جولای 2007, 03:22
فرحت صاب زنده باد!
یک دوست ما نوشته کرده اند که این طنز برای برای چه بود؟ هدف که بود؟ واضح است که هدف همان دزدان و شریران هستند که قلعه تاریخی چور پور را ویران و چون جهاد کرده بودند برای خود یک، یک یا چند چند نمره جدا کردند.
البته این افراد که پدر و پدر کلان های شان همه از پنچر مینی، سقاوی، چاه کنی، خانه سامانی، دزدی، بد اخلاقی، مرده گاوی، دووسی، حرامزاده گی و بد فعلی کاری دیگری نداشتند امروز اولاد هایشان و نواسه هایشان در خانه های شیر چور زنده گی میکنند.
البته این گنای این بی ناموسان و سقاوان نیست، گناه از کرزی است که این مرده گاوان را که همه از ترس طالب به کولاب و سوراخ های کوها پنا برده بودند، دوباره دالر مست شان ساخت.
کرزی چون طبعیت زبون، جبون، ترسو، ایزک، زنچه، پست و مسخره دارد این همه را انجام داد. ورنه اگر من بجای کرزی میبودم، هر کدام این سقاوان، جنایت کاران، خاینین و وطنفروشان را در محضر عام زنده پوست میکردم، به جلادان میگفتم تا چشمان شانرا در محضر عام بواسطه پل ریش بکشند و جای آنرا از تیزاب پر کند. در سر هرکدام آنها 1 کیلو میخ میکوبیدم.
ناخن های شانرا با موش پلاس بیرون میاوردم. نتنها خودشان، بلکه حتی طفل شیر خوراش را هم سر میبریدم تا آن نطفه های حرام دوباره نرویند.
افسوس افسوس به حال این کرزی ایزک!
7 می 2007, 02:21, توسط حکیم
در حکایت آورده اند که در زمان سلطنت امیر جهانگیر حامد کرزی، وی وزیری داشت سپنتا نام که از جمله یاران سلطان بود و شب روز در خدمت و چاکری و نمامت از دیگر یاران به سلطان حاضر. گاهی در میان خلق افواه انداختی که اخوان شیاطین مرا چنان کردی و شب به نزد سلطان رفتی و گریه و سوران انداختی که جنگ سالاران به خون من تشنه اند و روز به نزد جنگ سالارن که قبیله سالاران قصد هلاکت من دارند. البته همه این کارها، جزئی از "سیاست منزل" بودی که وی در آن ادعای فضل نمودی چه اینکه مکتب را در فرانکفورت خواندی که جایی است نزدیک زادگاه ماکیاول علیه رحمه.
حکایت وزیر در جایی دیگر خواهم آورد، اما در روایات آمده است که وزیر را مداحی بود حکیم فرحت نام که هر غلطی که وزیر نمودی وی در میان خلق به توجیه آن پرداختی و زبان به سخن گشودی تا شاید از سوی آن جناب صلهء دریافت کردی، وی بدیشن چشم داشت سوی چشم اش را از دست داد، چه اینکه برای کتابت چند سطر شعر در وصف وی و ذم رقیبانش مجبور گشتی تا در تاریکی و نور اندک متون قدیم خواندی و سری به کلیلکه و دمنه زدی و اوراقی از تاریخ بیهقی خواندی، این چنین آن مسکین روزگار گذراندی. تا وزیر نگفتی وی لب فرو بستی و به اشارت وی چیزها نوشتی که خلق بر آن بخندند و آهسته زمزمه کنند که مردک با این کارها آبروی خویش نزد خلاق بردی. خدا هدایتش کناد، از قدیم گفته اند که ... مال عاقبت خوبی نداشتی.
8 می 2007, 05:38, توسط عبدالکریم نوازش
من نمی دانستم که اوباشان هم دسترسی به انترنت دارند و می توانند به نویسندگانی مثل آقای فرحت دشنام بدهند. خوب شد این را هم از سعدی قرن 21 دیدم که حتی از شرم نام خود پنهان کرده است.
زنده باد حکیم فرحت و نثرش قویتر و صدایش رساتر باد!
7 می 2007, 06:11, توسط حکیم فرحت
عجبم آید که عزیزانی چند در آن فکر اندر اند که مکتب فرانکفورت، درب و دروازه و صنف و کلاسی دارد و هنوز ندانند که مراد از این مکتب، نه همانست که طالبانش به آتش کشند! یاران دیوانة من هنوز ندانند که "شهادت داکتر" مراد از طنزیست با عنوان "چرا داکتر شهید نمی شود". بر من ببخشایید اگر همچمو معلم صنف اول مکتب با شما پیشامد نکرده ام؛ زیرا باوری یاورم بود که کابل پرس? را خوانندگانی کم سواد و بداخلاق نشاید! آنانی که دشنام می بافند، مرا خوشتر می سازند، چه می بینم که تحمل شان به مراتب کمتر از حمار است و سر شان هنوز اندر خمار!
7 می 2007, 10:04, توسط حکیم
حکیم فرحت آن نبشه را در نقد طنز "چرا داکتر شهید نمی شود؟" دهزاد نامی سیاه نمودی و چون در جای دیگر، جز مدح داکتر سپنتا، و جنگ سالاران آن هم به قصد ربودن خلعت و صله توشه یارای نوشتنش نیستی فرق بین طنز و سخن جد ندانستی و مرکب قلم را به هر سو راندی تا مراد حاصل نمودی و نا مراد نرفتی. چون حکایت بدین سیاق برفت خلایق دست وی و خدعه اش گشودندی، این بر وی گران آمد و وی را صفرا سخت بجنبید و تحمل از کف برفت و سخن ها گفت که جز از طفلان از عاقلان نشاید و تحلیل ها نوشت همه بر روی یخ و آب در هاون کوبیدن که پشیزی نیرزیدی، اما چون سخن مسجع گفتی، خاک بر چشم خلایق بی هنر رفتی و آن را هنر پنداشتندی، و از هر سو به به و چه بر خواستی که حکیم جان از هر پنجه ات هنر باریدی و تو سعدی زمانه بودی و خلق ندانستندی. فرق لگدپرانی ، با هنر و سخن هنری از زمین تا ثریا بودی. به اشاره سخن گفته آمد تا عاقلان خود منظور ما فهم کنند و فرق حمار و آدمیزاد بدانند.
من حکایت بدینجا ختم کنم تا فصلی دیگر در وصف بی مقداری های بی هنران اگر فرصتی دست دادی سواد نمودمی.
7 می 2007, 21:42, توسط سعدي در قرن بيست ويك
سلام بر فرحت نام عزيز كه لاف سواد زند ودانايي و همه از خوانندگان كابل پرس جز خود را بي سواد پندارد.
كم خرد،در قرن بيست و يك كس فرصت كنايه آميز نوشتن و خواندن به سبك قدما را ندارد. هر چه در چنته داري ساده و روان بر خوانندگان عرضه كن تا همه آن را به محك عقل خود آزمايند. فضاي سياسي هم چندان خفقان آور نيست كه ديوانه اي چون تو اوضاع را به صد گوشه و كنايه بيان كند.
7 می 2007, 22:35
سلام آقای فرحت درود بر شما و قلمی که دارید. با اینکه این مملکت پر شده از دیوانه سران و نا پختگان، ولی باز خوشحالم که می توان معدود کسانی را جست که می دانند و می فهمند که چه می گویند و دیگران چه می خواهند.امیدوارم استوار و پایمردانه در راهتان قدم گذارید و خناسی مشاطگان دربار زورمندان پاو دستتان را لرزاند زنده باشی و برجا و قلم به دست
7 می 2007, 08:35, توسط محمد عظیم تمنا
دوست عزیز حکیم جان فرحت، نوشته های زیبای تان را می خوانم، اما آدرس ایمیل و یا نمبر تیلفون تان را ندارم. از دشنام های یکعده اوباش آزرده نشوید، همیشه در پی کاروان های بزرگ، سک هایی پارس می کشند و می جفند. افتخار دارم که امروز کسی از میان ما چنین قلم رسایی دارد. آیا در کابل هستید، می خواهم دیداری با شما داشته باشم.
نثر تان ما را امیدوار می سازد که هنوز جوانه هایی در راه هستند که جلو بیراهه گی ادبیات را سد شوند. از کابل پرس? هم ممنونم که همیشه مضامین با محتوا دارد، اما اگر دشنام ها نسبت به افراد را ممنوع قرار دهند، کار خوبی خواهد بود.
7 می 2007, 08:35, توسط سعدی شیرازی
بود نبود وزیری بود در کابینه مید ان امریکای کرزی، نامش سپنتا بود، در پارلمان گرگان برفت و چنان کلمات پرطراوت و عجیب و غریبی از دهانش برجهیدند که مغز وکیلان را یارای درکش نبود و به اغما فرو رفتندند و رای به وزیر شدنش بدادند.
و بعد بود نبود سازمانی بود به نام «راوا» که وزیر صاحب را بیآب کرد و پوچاق هایش را به آسمان بپراند.
آنلاین : سپنتا، نیلوفری در لجنزار یا مرتدی دنبل دار؟
10 می 2007, 12:01, توسط Dr. Aslam
Thank You very much , you put this important information
in this site. I did not think that Sapanta is too much traitor before read this rawa message
7 می 2007, 08:49, توسط کبیر امیر
سلام! مرا باید حتماً به خاطر داشته باشید، بعد از سال ها از شما می خوانم و آن هم کاملاً به سبک دیگر!
بسیار زیباست، بسیار خوب بافته شده و کلامی است که می خواهم چندین بار آن را بخوانم. می خواهم گفتة حافظ را برایتان بیاورم:
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
و ما هم مستحق بودیم و این مقالة شما را به زکات دریافت کردیم:
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادم
طول عمر تان را می خواهم، قلم تان رساتر باد. در یک سخن بگویم، منطق، فلسفه، طنز، نثر مسجع، خبر، بخشی از تاریخ و حتا شناسنامة افراد و دلایل واکنش های شان را در یک متنی کوتاه ولی نهایت زیبا گنجانیده اید.
چه خوشبخت هستید که چنین می نویسید. کاش من هم بتوانم همچو شما باشم. آنانی که فاقد هنر و منطق باشند، همیشه دشنام می دهند و تهمت می بندند.
7 می 2007, 09:46, توسط عبدالقدوس رحمت بغلانی
زنده باد حکیم فرحت!
اینست زبان سچه، رُفته، سفته و آراستة پارسی دری! بنویس هر چه می نویسی، حتی اگر بر ضد من هم بنویسی چنان شیرین می نویسی که من از دهان تو دشنام آرزو دارم! شنیده ام که کلام تو سخت شیرین است!
حکیم جان فرحت، همیشه بنویس، گرچه می دانم که نوشتن چنین نثر و ان هم در ارتباط موضوعات روز، نوعی شاعری است و باید از روح آدم برخیزد. ولی کوشش کن زیاد زیاد بنویسی تا دماغ ما را تازه کنی.
اگر آدرست را داشته باشم، می آیم و دستت را می بوسم و قلمی را که با آن می نویسی به یادگار می گیرم.
7 می 2007, 11:47
در روزگار سلطان حامد کرزی اَطالَاللهُ بقائَه حکیم فرحت آن نبشه را در نقد طنز "چرا داکتر شهید نمی شود؟" دهزاد نامی- که سخنان وزیر ممالک خارجه را با طنزی نواخته بودی- سیاه نمودی و چون در جای دیگر، جز مدح داکتر سپنتا آن هم به قصد ربودن خلعت و صله توشه یارای نوشتنش نیستی فرق بین طنز و سخن جد ندانستی و مرکب قلم را به هر سو راندی تا مراد حاصل نمودی و نا مراد نرفتی. همیشه چشم نهاده بودی تا کسی اگر به قبلهء عالم، صاحب متکب فرانکفورت، منورالفکر شهر یک چشمه ها بگوید بالای چشمت ابروست اين مرد از کرانه بجَستي و فرصتي جُستي و مقالتی نوشتی مسجع و در نهایت سخافت و دانستی که تخت مُلک فعلا سلطان فعلی راست و امارت وزارت اصحاب "یمین" و "یسار" میها. خردمندان دانستندی که حقیقت نه چنان است و" سري ميجنبانيدندي و پوشيده خنده ميزدندي که وي گزافگوي است." و با خود همی گفتند چاکران و بندگان را زبان همواره چنین است. چون حکایت بدین سیاق برفت خلایق دست وی و خدعه اش گشودندی، این بر وی گران آمد و وی را صفرا سخت بجنبید، برخويشتن سخت ميژکيد، تحمل از کف بداد و سخن ها گفت که جز از طفلان از عاقلان نشاید و تحلیل ها نوشت همه بر روی یخ و آب در هاون کوبیدن که پشیزی نیرزیدی، اما چون سخن مسجع گفتی، خاک بر چشم خلایق بی هنر رفتی و آن را هنر پنداشتندی، و از هر سو به به و چه بر خواستی که حکیم جان از هر پنجه ات هنر باریدی و تو سعدی زمانه بودی و خلق ندانستندی. فرق لگدپرانی ، با هنر و سخن هنری از زمین تا ثریا بودی. به اشاره سخن گفته آمد تا عاقلان خود منظور ما فهم کنند و فرق حمار و آدمیزاد بدانند. من حکایت بدینجا ختم کنم تا فصلی دیگر در وصف بی مقداری های بی هنران اگر فرصتی دست دادی سواد نمودمی.
7 می 2007, 22:15, توسط نیلاب مهرگان
سلام بر دوستان
آقای فرحت نثر شما زیبا و فشرده بود و اما آنانکه دشنام میدهند،به گمان من سواد بیشتر از دشنام دادن و عقده پراگنی ندارند.
7 می 2007, 23:02, توسط مهجور
سلام مع الکرام مر دوستان ومخالفان وزیر با وتزویر راکه بیجهت اوقات ضایع نمودی واز طاعت عزوجل به مدح و هجو بنده ناچیز بپرداختی اندر روایت کهن امده است که دوستی با ملازمان شاه نه موجب قربت است بل وسیله هلاکت،و دهان نیکان نه محل صدور شناعت وزیر اندر وزارت نپاید اما زخم زبان سال هابپاید که این نه رسم عیاری باشد ونه شیوه جوانمردی سپنتا مشغول خرمی وتنی چند مصروف نامردمی،شرط دوستی به جا اوردن چیزیست و قلم مقدس را راندن چیزی.
دفاع از مسکینی شیوه عیاران که اسلوب سمکیان باشد نه منازعه برسر اسپنتیان این شیوه مذوم باشد وقبیح و دوستان ومخالفان اندر وقیح
7 می 2007, 23:53, توسط شیلا سعادت
لازم به تمجید و توصیف ندارد، همه می بینند که چه نثر زیبایی و چه منطق عالی! چند نوشتة قبلی تان را هم خوانده بودم، لاجواب است!
تشکر از این که ما را به یاد شیوه یی دیگر از نثر نویسی ما انداختید و این روش را زنده کردید.
آنانی که دشنام می دهند بیچاره ها منطق دارند و یا حتماً در شیرپور خانه دارند و یا هم به آن آدم هایی تعلق دارند که شما با منطق عالی، درس شان داده اید!
کسانی که از بیم گلابزوی و علومی در مراسم جشن 8 ثور اشتراک کرده نتوانند، دیگر چه باید بکنند؟ همه را دشنام می دهند.
آن ها از حسادت می سوزند: حسادت نثر زیبا و منطق تان و این که خاموش شان می سازید!
8 می 2007, 00:12, توسط شیلا سعادت
با هر لینک چند طنز عالی دیگر از حکیم فرحت را در کابل پرس? بخوانید همه زیبایند:
http://kabulpress.org/maghala6...
http://kabulpress.org/maghala_...
http://kabulpress.org/maghala2...
8 می 2007, 05:31, توسط محمود نعیم زاده
من در نوشتة حکیم فرحت چیزی ندیدم که عده یی را مجبور ساخته باشد او را دشنام بدهند. او بهترین نویسندة نثر مسجع ماست و هر از وقت که نوشته یی از او می خوانم، لذت می برم و می بینم که او در اوج هنر و کمال به مسائل بسیار مهم روز می پردازد.
آفرین و شادباش بر تو باد آقای فرحت که خار در چشم بدخواهان خلاندی. برای انانی که چیزی از نوشته هایت نفهمیده و دشنام می دهند می خواهم بگویم:
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
که لطف فهم و سخن گفتن دری داند
آنانی که نمی دانند کسانی اند که باید برایشان گفت:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آیینه سازد سکندری داند
8 می 2007, 15:57, توسط حکیم
آقای فرحت در این چند مقالهء که نوشته اند فقط هنگامی قلم رنجه کرده اند که کسی چیزی به سپنتا گفته است و وی هم با زبان بازی که هنر هم نیست و شاهکار هم نیست مثلا در قالب نثر مسجع نقد نوشته است. اگر عقلمان در آهنگ کلام باشد بله کلامی آهنگین است اما اگر محتوا نگریسته شود و نیت، آن موقع است که بلاهت نوشته آشکار می شود. آقای فرحت بهتر است هرگاه که طنز می نویسند و یا موضوعی جدی یک کم متنوع بنویسند و در دفاع از آقای سپنتا این قدر قلم فرسایی یک کم نوشته های وی را بی محتوا کرده است. چون نه نقد است نه طنز. سخن مسجع هم چندان سخت نیست که کسی به آ« افتخار کند. من دوتا پیام بالا را بدون گذاشتن وقت زیاد نوشتم و اگر مقصود نوشتن به آن سبک باشد مطمئنا با کمی تلاش همه می توانند بنویسند، اما نوشته به خودی خود زیاد اهمیت ندارد، اینکه چه می نویسیم اهمیت دارد. اگر محتوا مهم است، باید آقای فرحت کمی بیشتر دقت کنند و موضوعات بهتری را انتخاب نمایند تا دیگران از ایشان بهره ببرند در غیر آن نشستن و دفاع کور کورانه از این یا آن سیاست مدار کار عاقلانه ای نیست. و جالب است که همه طنزهایی که در کابل پرس? از آن جناب نشر شده است در واکنش به انتقادات از سپنتا صاحب است. در نوشته اخیر و جندتای دیگر از ایشان از زبانی" بد اخلاق" و توهین آمیز استفاده کرده اند و انتظار نداشته باشند که خواننده ها بیایند نثرس را وصف کنند. گرچه نثر پخته ای هم نیست. در ضمن اقای فرحت هر وقت عصبی می شوید دیگران را خر و الاغ خطاب نکنید، ممکن است که با بکار بردن بی محابای این کلمات خامی خودتان را نشان دهد. به آسانی کسی می تواند بگوید حمار خودت هستی جانم!