ملاحظاتی در مورد "دولت ملی و مستقل خراسان"
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در تالیفات و آثار تاریخی از موجودیت سه دولت چون " دولت بزرگ خراسانی" ابومسلم، حکومت ملی خراسان " طاهر بن حسین، و " دولت آزاد بومی اسلامی خراسان و سیستان " یعقوب لیث بحث و استدلال شده که این سه شخص با رهایی از سلطۀ عرب به تشکیل دولت مستقل خویش پرداخته اند. دراین قسمت نگاهی داریم به این مطلب که، آیا سرزمین کشورما (افغانستان کنونی) شاهد استقرار همچو دولت های مستقل و فارغ از نفوذ عرب بوده است یا خیر؟
« بعد از آنکه ایالات مسلمان شده را از تسلط عرب آزاد ساخت، و ایران را از طرفداران دولت اموی پاک کرد، در سال 752 به ماوراءالنهر سوقیات کرد و حاکم عربی " زیاد " را بکشت، و به این ترتیب یک دولت بزرگ خراسانی تشکیل نمود که خود [ ابومسلم ] در راس آن قرار داشت.» ( م. غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، صفحه 78).
« طاهر بعداز وصول به خراسان اولاً در توحید اداره و استقرار مرکزیت کوشید و در مدت دو سه سال کرمان، سیستان، هرات، نیشاپور، مرو، جوزجان، بلخ، طخارستان را به مرکز خود وصل کرد، و تا 205 هجری – 820 میلادی ازاین فتوحات مهم فارغ گشت و نقشۀ استقلال را طرح نمود... روز جمعه 24 جمادی الاخری سنه 207 هـ- 822 م بود که طاهر اعلان استقلال خراسان بداد، و در خطبه جمعه نام مامون را ذکر نکرد... این روز تاریخی در تاریخ خراسان اولین روزیست مساعی دو قرن این مردم در راه تحصیل آزادی بار داد و نخستین اساس حکومت ملی در خراسان به دست طاهر پوشنجی گذاشته شد. » ( حبیبی، صص. 113 – 114، تاریخ افغانستان قبل از اسلام، نشر انترنت ).
« تقریباٌ دو سدۀ دیگر سپری گردید تا اینکه یعقوب لیث صفاری، بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی اسلامی در سیستان، کابل را به طور نهایی فتح نموده دین اسلام را در آن رایج ساخت... صفاریان اولین دولتی بودند که در شرق اسلامی از سلطۀ مستقیم عرب آزادی یافتند و دولت مستقلی را که مرکز آن شهر زرنج بود در سیستان و خراسان بنیاد نهادند» ( میر محمد صدیق فرهنگ، صص. 39-40-41 افغانستان در پنج قرن اخیر چاپ نزدهم ) .
به قول آقای غبار، ابومسلم، کشور خودرا از وجود عرب تصفیه و به تشکیل " دولت بزرگ خراسانی " پرداخت. نوشتۀ آقای حبیبی حاکی است که خراسان، هیچگاه مستقل نبوده است و در نتیجۀ مساعی دو قرنۀ مردم، " حکومت ملی " در خراسان تاسیس گردید. بر اساس نوشتۀ آقای فرهنگ " اولین دولت آزاد بومی اسلامی " بعداز دو سده به دست یعقوب لیث بنیاد گذاشته شده است. این گفته می رساند که قبلاً دولت مستقل اسلامی بومی وجود ند اشته است. بنابراین، ابومسلم و طاهر بن حسین، نه تنها دولتی تشکیل نداده بلکه " بومی " نیز نمی باشند. همین مورخ در صفحه 51 کتاب خویش چنین خبر داده که: « ... بازهم خراسان بود که با تاسیس دولت های طاهری و صفاری و سامانی به تسلط مستقیم عرب پایان بخشید. » دراین نوشتۀ آقای فرهنگ، دو نکته قابل توجه می باشد اولاً، موصوف از موجودیت " دولت بزرگ خراسانی " ابومسلم ذکری به عمل نیاورده است و ثانیاً ، این دولت ها به " تسلط مستقیم عرب " پایان داده اما هنوز از تسلط غیر مستقیم عرب رهایی نیافته است.
الف: " دولت بزرگ خراسانی " ابو مسلم!
در مورد ابومسلم اظهار نظر های گوناگون و متناقض وجود دارد. به درستی معلوم نیست وی در کجا تولد شده و در چه محیطی بزرگ شده و اسلاف او کیست؟ به قول ابن خلکان مندرج صفحه 209 جلد دوم ترجمۀ وفیات الا عیان، ابومسلم از کنیزی متولد شده و پدرش، قبل از تولد وی، خوابی می بیند که در اثنای رفع حاجت، آتشی از بدن اش خارج و به آسمان میرود و کل زمین را روشن نموده و به سرزمین شرق می افتد. وی خواب خویش را به عیسی بن معقل عجلی تعریف می کند. عیسی می گوید که کنیز، کودک به دنیا می آورد. پدر ابومسلم، منتظر تولد وی نشده، راهی آذربایجان می شود و در آنجا وفات می کند. ابومسلم، زیر سرپرستی عیسی در کوفه پرورش می یابد. همین منبع می گوید که پدر ابومسلم از روستایی بنام " ماخوان " بوده است. معلوم نیست او در کدام یکی ازاین مناطق تولد شده است. ( سرپل، مرو، اصفهان، و کوفه )
روایات دیگر:
« ابوعاصم یونس با عیسی بن معقل عجلی در زندان بود، که ابومسلم نیز با عیسی بود که خدمت او می کرد. بکیر آن ها را دعوت کرد که مسلک وی را پذیرفتند، به عیسی بن معقل گفت: " این پسر کیست؟ " گفت: " مملوک است. " گفت: " اورا می فروشی؟ " گفت: " از آن تو باشد. " گفت: " خوش دارم که بهای اورا بگیری. " گفت: " به هر بها که خواهی از آن تو باشد. " گوید: پس بکیر چهارصد درم بدو داد. وقتی از زندان درآمدند ابو مسلم را پیش ابراهیم فرستاد که ابراهیم اورا به موسی سراج داد که به نزد وی به استماع و حفظ کردن پرداخت. پس از آن سرانجام وی چنان شد که به خراسان افتاد. » ( صص. 4300 – 4301 جلد دهم ترجمۀ ؟تاریخ طبری، نشر انترنت )
« ابومسلم که نامش پیش از آن که محمد بن علی اورا عبدالرحمن بنامد، ابراهیم بن عثمان بود خدمت گذاری عیسی بن معقل را داشت...» ( صفحه 300 جلد دوم تاریخ یعقوبی، نشر انترنت )
« عیسی اورا [ ابومسلم ] را در هفت سالگی به کوفه برد و چون با ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس ( رهبر ) دیدار کرد، به او گفت نامت را دیگر کن زیرا بر پایۀ آنچه در نبشته ها خواندم، کار ما جز با دگرگونی نام تو سامان نیابد. او خودرا ابومسلم بن عبدارحمن بن مسلم نامید و به راه خویش رفت. » ( صفحه 3105 جلد هفتم تاریخ کامل، نشر انترنت )
اما حکایت آقای غبار که در صفحۀ 77، جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ، قید می باشد، طور دیگری است.
« وقتیکه این مبلغین در افغانستان؟! می آمدند، مردم به سخنان شان گوش میدادند و در مقابل عمال اموی از آن ها حمایت می کردند... ابومسلم تمام این چیز ها را میدانست و می خواست عباسیان را، که به پیغمبر اسلام منسوب و در نزد ملل مسلمان معتبر بودند و سیلۀ انهدام شهنشاهی اموی قرار دهد، و از آن بعد عرب را در افغانستان بر اندازد و دولت ملی تاسیس کند. دراین وقت ابراهیم پسر امام محمد متوفی به حیث امام عباسیان در کوفه میزیست، پس ابومسلم در سال 741 به کوفه رفت و با امام مذاکره نمود و قرار هایی گذاشت، بعداز آن به افغانستان برگشت و خودش را " امیر طرفداران بنی عباس " معرفی کرد ... در هر حال او [ ابومسلم ] توانست به سرعت، مردم بسیاری از طبقۀ ناراضی و محروم، از علاقه های هرات، پوشنگ بادغیس، مرو، مرغاب، نسا، ابیورد، توس، سرخس، بلخ، چغانیان، تخارستان، غور، ختلان، کش، نسف. و سایر علاقه های نزدیک – در حدود صد هزار نفر اسب سوار و خر سوار به دور خود جمع کند. دراین وقت نصر بن سیار والی اموی افغانستان، از مرو غایب و در جنگ با جدیع کرمانی مشغول بود. ابو مسلم ازاین فرصت استفاده کرده در پنجم رمضان سال 129 هجری مساوی 746 میلادی در مرو پرچم سیاهی بر افراشت، خود لباس سیاه پوشید و در بین هزاران نفر از داوطلبان آزادی خواه و جنگجو، خلع خلفای اموی را از سلطنت و نصب عباسیان را به خلافت اعلام کرد و وخودش را شهنشاه خراسان خواند. »
نکات آتی در رابطه به نوشتۀ آقای غبار، قابل توضیح پنداشته می شود.
نکتۀ اول: نوشتۀ فوق می رساند که، ابومسلم، در سن رشد و بلوغ که قادر به تشخیص اهمیت تبلیغات مبلغین آلعباس، بوده، از خراسان در سال 741 به کوفه میرود تا با امام ابراهیم مذاکره نماید. اولاً این توضیح با توضیحات طبری، یعقوبی، ابن اثیر و ابن خلدون هم آهنگ نمی باشد. مطابق اظهار نظر آن ها ابومسلم در کوفه بزرگ شده است. ثانیاً آقای غبار در صفحه 76 کتاب خویش سال تولد ابومسلم را 720 میلادی گفته است. بناءً زمانیکه او به کوفه میرفت، بیست و یک ساله بوده، در حالیکه طبری و ابن اثیر می گویند که وی نزده سال داشت که به خراسان آمد.
نکتۀ دوم: در نوشته آمده است که ابومسلم، به کوفه رفته تا در مورد " تاسیس دولت ملی " و " بیرون راندن عرب " از خراسان، با امام عرب مذاکره کند. ابومسلم هزاران فرسنگ فاصله را طی کرده تا در مورد " تاسیس دولت ملی " در خراسان با امام مذاکر کند. تاسیس دولت ملی، هدف ابومسلم می بود می باید به دولت های تخارستان که پایتخت اش در قندوز قرار داشت و کابل مراجعه می کرد و از تجارب آن ها بهره مند میشد. یا با مردمی که در ماوراءالنهر و خراسان با عرب در حال جنگ بوده می پیوست. ابومسلم به اهمیت تبلیغات مبلغین آلعباس پی برده ولی به این نکته متوجه نشده که رهایی از سلطۀ عرب به واسطۀ عرب ناممکن است. ارتباط ( جنگ تورکان با عرب در منطقۀ خلم صفحه 4190، جنگ تورکان با عرب در نواحی بلخ صفحه 4193، جنگ تورکان با عرب در گوزگان، جنگ تورکان با عرب در مروالرود صفحه 4191 جلد دهم ترجمۀ تاریخ طبری چاپ انترنت مطالعه شود.) این جنگ ها در سنۀ 119 هجری در زمانی که ابومسلم در خراسان بوده است.)
نکتۀ سوم: در نوشته از صد هزار اسب سوار و خر سوار ذکر شده است که چگونگی جمع شدن اینقدر مردم، جا و خوراک آن ها مسایلی است که ایجاب توضیح را می نماید.
الف: مبلغین آلعباس در مدت سی سال تبلیغات خویش در خراسان سی نفر خراسانی را نتوانسته، متشکل سازند، پس ابومسلم با کدام نفوذ و پایگاۀ اجتماعی خویش قادر به جمع آوری صد هزار اسب سوار و خر سوار شده است؟ . اگر گفته های طبری و ابن اثیر را بپذیریم در آن صورت، ابومسلم در کوفه بزرگ شده، بنابراین، نه شناختی از محیط و مردم خراسان دارد و نه قوم و خویشی. ( در سطور بعد ی خواهد آمد که دیگران در مورد تعداد افراد ابومسلم چه گفته اند ).
ب: ابو مسلم، این خیل عظیم را که سه برابر لشکر اسکندر مقدونی بوده است در کجا مستقر ساخته و با کدام پشتوانۀ مادی و مالی خویش به تامین خوراک آن ها، قادر شده است؟
پ: اگر هدف و آرمان ابومسلم، تاسیس " دولت ملی " و آزاد سازی خراسان از سلطۀ عرب می بود، اولاً فرمانروایی عرب را نمی پذیرفت، چه فرقی داشت که امویان حکومت می کرد و یا عباسیان. ثانیاً ابومسلم با این صد هزار داوطلب جنگی خویش می توانست ضمن مطیع ساختن امویان و عباسیان، کشور های هند و چین را نیز تسخیر نماید. مع الاسف، او قادر نشد وطن خودرا آزاد سازد چرا؟
نکتۀ چهارم: دراین نوشته ادعا شده که ابومسلم در میان هزاران آزادیخواه خویش امویان را از قدرت خلع و عباسیان را نصب نموده و خودش را " شهنشاه " خوانده است. خواننده اگر به مفهوم عبارات " خلع خلفای اموی " و " نصب عباسیان " و " وخودش را شهنشاه خراسان خواند" دقیق شود متوجۀ این نکته خواهد شد که چطور ممکن است، ابومسلم به نفع و نصب عباسیان لباس سیاه پوشیده در عین حال خودرا شهنشاه اعلام نماید؟ ثانیاً اینکه " شهنشاه " یعنی " شاه شاهان "! دانسته نشد که شاهان چند کشور مطیع و منقاد شاهنشاهی ابومسلم بوده اند؟
نکتۀ پنجم: آقای غبار گفته است که در سال 129 هجری، ابومسلم با استفاده از غیابت نصر بن سیار، یکجا با هزاران نفر آزادی خواه خود لباس سیاه پوشیده خلع امویان را اعلام داشته است. صحت این گفته مورد تردید است زیرا به قول طبری، در سال 130 هجری مرو در تصرف نصر بن سیار بود. توجه کنید به توضیح زیر که، چگونه ابومسلم وارد مرو شده است.
« ... علی بن کرمانی به ابومسلم پیغام داد که از آن طرف که هستی وارد حصار [ مرو ] شو و من و عشیره ام نیز ازاین طرف که هستیم وارد میشویم و بر حصار تسلط می یابیم.
ابو مسلم بدو پیام داد بیم دارم که تو و نصر بر نبرد من اتفاق کنید، تو وارد شو و میان خودت و او و یارانش جنگ انداز. پس علی بن کرمانی وارد شد و جنگ انداخت، آنگاه ابومسلم، ابو علی و شبل بن طهمان نقیب را با سپاهی فرستاد که وارد حصار شدند... » ( صص. 4549-4550 جلد دهم ترجمۀ تاریخ طبری ) این واقعه در سال 130 هجری اتفاق افتاده است.
پیام حاکی از بیم و هراس ابومسلم، گویای این حقیقت می باشد که کسی با صد هزار اسب سوار و خر سوار خویش از داخل شدن به حصار مرو اجتناب کرده، اما چگونه توانسته اموی ها را سقوط دهد؟
کلیه گزارش ها و روایات در مورد ابومسلم سوال بر انگیز است. در یک گزارش آمده است ابومسلم، در سال 129 هجری به خراسان می آید و پیام امام را که اورا رهبر داعیان آلعباس مستقر در خراسان تعیین کرده بود، ابلاغ می کند. اما مبلغین مستقر در خراسان، به پیام امام اعتنا نکرده و از اطاعت رهبر تازه جوان سر باز می زنند. سال دیگر ابومسلم، امام را در مکه ملاقات می کند و عرض حال می نماید و رهبر، بار دیگر چنین دستور میدهد:
« پس ابراهیم به آن ها [ مریدان مسن و آزموده ] خبر داد که ازاو [ ابومسلم ] شنوایی و اطاعت کنند. سپس گفت: " ای عبدالرحمن تو یکی از ما خاندانی، سفارش مرا به یاد داشته باش، این قبیلۀ یمنی را بنگر و حرمت بدار و در میان شان اقامت کن که خدا این کار را جز به کمک آن ها به کمال نمی رساند. ... اگر توانستی زبان عربی را از خراسان براندازی، انداز. هر نو سالی را که به پنج وجب رسید اگر از او بدگمان شدی خونش را بریز، با این پیر، سلیمان بن کثیر مخالفت مکن و چون کاری به نظر تو پیچیده آمد از من به او بس کن." » ( صص. 4500 4501 جلد دهم ترجمۀ تاریخ طبری نشر انترنت )
از گزارش های طبری و ابن اثیر بر می آید، زمانیکه ابومسلم، مشغول دعوت مردم به نفع عباسیان بود، نصر بن سیار عامل اموی خراسان با جدیع کرمانی و شیبان در منطقۀ مرو در حال زدوخورد بودند. طرفین جنگ هم، مانع کار ابومسلم نشده است. ابومسلم بر خلاف نوشتۀ آقای غبار، از شریط مساعد استفادۀ لازم را نکرده، اهمال وی سبب خشم و غیظ رهبر قرار گرفته است. دقت کنید!
« ابراهیم ضمن نامۀ ابومسلم را لعن می کرد و دشنام میداد که چرا فرصتی را که نصر و کرمانی به وی داده اند از دست داده و بدو دستور میداد که همه عربان خراسان را بکشد.» (صفحه 4538 جلد دهم تاریخ طبری)
امام خشمگین، برای گرفتن انتقام اهمال ابومسلم، فرمان کشتار کلیه عربان خراسان را صادر کرده است. همین آدم، قبلاً به ابومسلم هدایت داده بود که وقتی به خراسان میرود میان مردم عرب قبیلۀ یمن اقامت کند. زیرا بدون کمک و مساعدت قبیلۀ مذکور کامیابی ناممکن است. دشنام و صدور دساتیر متناقض و امر کشتار نو سالان مظنون از یک رهبر سالم، آدم را به وادی تحیر فرو می برد. تحیر آور تر اینکه، ابومسلم در راس مبلغینی قرار می گیرد که بیشتر از عمر او مصروف تبلیغ بوده اند.
روایت دیگر حاکی است که ابومسلم در سال 129 هجری به خراسان می آید. در همین سال از امام ابراهیم رهبر خویش دستور دریافت می کند که به خاطر ارائۀ گزارش به سوی او روان شود و زمانیکه وی به قومس می رسد بیرق نصرت رهبر را با مکتوبی که شامل امر بازگشت دوباره وی بود به دست می آورد. بر اساس فرمان رهبر، ابومسلم بر می گردد و در یکی از دهات مردم خزاعۀ بنام سپیدنگ مستقر شده و طبق دستور رهبر دعوت خودرا آشکار می نماید. بعداز چهل روز اقامت در آنجا، به " ماخوان " نقل مکان نموده، قیام می نماید و مردم مرو از او حمایت می کنند. روایات گوناگون و متناقض در بارۀ تعداد کسانیکه به دعوت او لبیک گفته، وجود دارد. در یک روایت، 900 نفر با چهار سوار، در روایت دیگر، در شب فراخوانی به دعوت از جانب ابومسلم، مردم شصت قریه حاضر می شوند. مطابق روایت دیگر، صد هزار اسب سوار و خر سوار با وی ملحق می شوند. روایت دیگر حاکی است که زمانیکه وی در منطقۀ بنام " ماخوان " مستقر می شود، هفت هزار مرد جنگی داشت.
ابومسلم با هزاران مرد جنگی خویش در اردوگاه ماخوان بود، مردم قبایل عرب ( یمن، مضر و ربیعه ) با کنار گذاشتن کلیه اختلافات و منازعات قبیلوی خود، علیه ابومسلم متحد شده در سال 130 هجری اورا با همه پرسونل اش از ماخوان بیرون انداختند. ( صفحۀ 4533 جلد دهم تاریخ طبری )
ابومسلم با هفت هزار مرد جنگی و صد هزار اسب سوار و خر سوار خود، ماخوان را که چهار ماه در آنجا ساکن بود، از دست می دهد، اما دعوتچی او شخصی بنام ابوداود تا طخارستان فتح می کند. مردم بلخ و ترمز و طخارستان که در گوزگان ( جوزجان ) به خاطر جنگ گرد آمده بودند به محض نزدیک شدن موصوف، به سوی ترمذ فرار میکنند و ابوداود وارد بلخ می شود. وی به خاطر دعوت رفته و یا به جنگ، با لشکر رفته و یا بدون آن، هیچ نوع اخبار و گزارشی پیرامون جزئیات این فتوحات در هیچ کتابی وجود ندارد. بنابراین، سفسطۀ فتوحات ابوداود مانند قهرمانی ابومسلم در بیرون انداختن عرب از خراسان، تاسیس دولت ملی و انتقال قدرت از امویان به عباسیان، دیگر کسی را گمراه کرده نمی تواند.
در واقعیت امر، اموی ها، هفت سال قبل از رویکار آمدن عباسیان، اقتدار خودرا از دست داده بودند. سه خلیفۀ آخر اموی به خصوص، مروان بن محمد که با شکست دادن خلیفۀ پیشین خود، قدرت را غصب کرده بود، پنج سال دورۀ زمامداری خویش را نه در ادراه بلکه یکجا با برادرانش در میدان های نبرد جهت سرکوب قیام های مردم سپری کردند. قیام کنندگان نه خراسانیان بلکه خوارج و مردمان حمص، غوطه، فلسطین، شام، اندلس، کوفه، موصل، مکه، مدینه بودند. این قیام ها که با گذشت هر روز عرصه را بر مروان تنگ و تنگتر می ساخت، و بالاخره اورا به فرار وادار کرد، نمی تواند خود جوش بوده باشد. خواهی نخواهی همان تشکیلاتی که به مقصد کسب قدرت در سال 100 هجری یعنی در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، اساس گذاری شد، در سازماندهی این جنبش ها نمی تواند نقشی نداشته باشد. در سال اول خلافت اولین خلیفۀ عباسی، مردم جزیره علیه او شورش می کنند و در حران با سه هزار مرد جنگی ابو عباس سفاح تحت قوماندانی موسی بن کعب در آنجا مستقر بودند، نبرد می کنند. در همین سال خلیفۀ مذکور دوازده هزار مرد جنگی را به قوماندانی برادرش یحیی بن محمد به موصل می فرستد. این دو مثال به خاطری ذکر شد که عباسیان برای گرفتن قدرت آمادگی قبلی داشتند. ( صفحات 3298 – 3309 جلد هفتم تاریخ کامل مراجعه شود. )
برای معلومات مزید در بارۀ جنبش های ضد اموی، لطفاً از صفحه 4453 به بعد جلد دهم طبری، از 3179 تا 3199 جلد هفتم تاریخ کامل، از 214 تا 236 جلد دوم ابن خلدون مطالعه شود.
ب: " حکومت ملی " طاهر بن حسین
« طاهر بعداز وصول به خراسان اولاً در توحید اداره و استقرار مرکزیت کوشید و در مدت دو سه سال کرمان، سیستان، هرات، نیشاپور، مرو، جوزجان، بلخ، طخارستان را به مرکز خود وصل کرد، و تا 205 هجری – 820 میلادی ازاین فتوحات مهم فارغ گشت و نقشۀ استقلال را طرح نمود... روز جمعه 24 جمادی الاخری سنه 207 ه- 822 م بود که طاهر اعلان استقلال خراسان بداد، و در خطبه جمعه نام مامون را ذکر نکرد... این روز تاریخی در تاریخ خراسان اولین روزیست مساعی دو قرن این مردم در راه تحصیل آزادی بار داد و نخستین اساس حکومت ملی در خراسان به دست طاهر پوشنجی گذاشته شد. » ( حبیبی، صص. 113 – 114، تاریخ افغانستان قبل از اسلام، نشر انترنت )
قبل از بحث روی نوشتۀ فوق الذکر، لازم است توضیح مختصری در مورد چگونگی انتصاب طاهر بن حسین در خراسان، ارائه گردد.
زمانیکه طاهر به ملاقات مامون رفت، مامون با دیدن او اشک ریخت. طاهر که نتوانسته بود علت را از زبان خود مامون بشنود، بناءً در صدد برآمد تا بداند که مامون چرا با دیدن او گریه کرده است. به این منظور خادم مامون را تطمیع کرد و ازاین طریق به کشف سبب اشک ریختن مامون موفق شد. بنابراین، موصوف بودن خودرا در نزدیکی مامون مصلحت ندید. موضوع را با امین بن ابی خالد در میان گذاشت و از او خواست که چارۀ باندیشد و اجازۀ رفتن اورا از مامون بگیرد. امین بن ابی طالب، به حضور خلیفه آمد و درخواست طاهر را مستقیاً با او در میان نگذاشت. طوری وانمود کرد او از ناحیۀ، غسان ولایتدار منصوبۀ خلیفه در خراسان نگران است و به مامون گفت: « برای آنکه غسان را ولایتدار خراسان کرده ای که او همراهانش خورندگان یک سر اند، بیم دارم یکی از ترکان بر ضد او برخیزد و درهمش کوبد». خلیفۀ بغداد از امین پرسید، چه کسی باید برود. امین جواب داد طاهر بن حسین. همین بود که فرمان طاهر به عنوان عامل بغداد در خراسان صادر شد. بر اساس فرمان دیگر عبدالله بن طاهر را در جای پدرش به " رقه " برای جنگ با نصر بن شبث و مردم مضر، فرستاد. طاهر در سال 205 هجری آهنگ منزل کرد و دوسال بعد داعیۀ اجل را لبیک گفت. مامون، پسر طاهر را به مقام پدرش منصوب نمود.
توضیح واضحات است که تشکیل " حکومت ملی " اینقدر ساده و بسیط نیست که تنها با ذکر نکردن نام خلیفه در خطبۀ جمعه، بتوان به ایجاد آن موفق شد؟
در فوق اشاره شد که عبدالله ؟ در " رقه " به خاطر مامون، علیه نصر بن شبث و " مضریان " پنج سال جنگید و سپس به جنگ دیگری فرستاده شد. پس، چطور ممکن است که پدر اعلان استقلال کند و پسر در خدمت خلیفه باشد؟ آیا " اعلان استقلا ل " از جانب پدر به قیمت جان پسر تمام نمی شد؟
طاهر، اگر استقلال خواه می بود، از فرصت مناسبی که چندین سال قبل یعنی بعد از خلافت امین مساعد شده بود، استفاده نموده اعلان استقلال می کرد. بر عکس، او تا پیروزی نهایی مامون در خدمت وی بود. فداکاری های طاهر در جنگ های ری، مداین و اهواز علیه سپاهیان امین ( خلیفۀ بغداد ) زمینۀ موفقیت مامون را فراهم نمود. اولین پیروزی در جنگ ری علیه سپاهیان خلیفه بود که طاهر لقب " ذوالیمینین " را کسب کرد. مامون قبل از غلبه بر برادرش، طوریکه خودش می گوید، دو انتخاب داشت؛ رفتن نزد برادرش امین و یا صرفنظر کردن از همه چیز و پنا بردن به شهریار تورک. دقت کنید به مکالمۀ وی با فضل بن سهل که با وی بود. در صفحۀ 3759 جلد 8 ترجمۀ تاریخ کامل تالیف ابن اثیر چاپ انترنت:
« مرا نرسد که با او ( امین ) ناسازگاری کنم به ویژه آنکه بیشترینه فرماندهان با او هستند و دارایی اش بسیار است و مردم به درم و دینار گراینده تر ند تا با پاسداشت پیمان و سپرده ، و هم اینک توان آن را ندارم که از خواست او سرباز زنم، مردم جبغویه هم سر کشیده اند و خاقان شهریار تبت از فرمان برون رفته، و شهریار کابل میرود تا خودرا برای یورش به مرز ها آماده کند و شهریار اتراد بنده از پرداخت باز سرباز زده، و برای یکی از این ها گریزم نیست، باید آنچه را دارم بگذارم و به خاقان شهریار ترک پناه برم تا مگر جان خویش بدر برم. »
این گفتار منتهای ضعف و ناتوانی مامون را نشان میدهد. آیا طاهر نمی توانست با استفاده ازاین فرصت طلایی، خود و کشور خودرا مستقل سازد؟ چرا وی اعلان استقلال را به زمانی موکول نمود که بیش از یک روز به مرگ اش نمانده بود؟ همان جانفشانی که طاهر برای مامون کرد اگر به خاطر خود می کرد می توانست کشور خودرا مستقل ساخته ارباب خویش گردد. توجه کنید به مشورۀ فضل بن سهل به مامون که در صفحات 3759 - 3760 کتاب فوق الذکر درج میباشد:
« رفتن بی توان و توشۀ تو سوی برادرت به سری می ماند بی پیکر. تو نزد او چنان یکی از مردان خواهی بود. فرمان او بر تو رانده خواهد شد بی آنکه در ستیز با او شکست خورده و نا گزیر باشی. نامۀ به جبغویه و خاقان بنویس و هر دو را بر سرزمین شان بدار، و برای شهریار کابل نیز ارمغان های از خراسان پیش فرست و با او نرمی در پیش گیر، چشم از باژ شهریار اترادبنده نیز فروبند و نیرو های جای جای خراسان بسیج کن و به سپاهت پیوند شان ده. اسبان در برابر هم بیارای و پیادگان نیز هم، اگر فیروزی یافتی چه نیکو وگرنه به خاقان می پیوندی. » همین مکالمه در صفحات 424 – 425 جلد دوم تاریخ ابن خلدون نیز قید گردیده است.
پ: " اولین دولت آزاد بومی " یعقوب لیث صفاری
آقای فرهنگ، یعقوب لیث را " بنیاد گذار اولین دولت آزاد بومی اسلامی در سیستان و خراسان " لقب داده است، او می نویسد:
« صفاریان اولین دولتی بودند که در شرق اسلامی از سلطۀ مستقیم عرب آزادی یافتند و دولت مستقلی را که مرکز آن شهر زرنج بود در سیستان و خراسان بنیاد نهادند». ( صص 41.39 افغانستان در پنج قرن اخیر چاپ نزدهم )
کلیه توضیحات مؤلف در یک کتاب پر حجم راجع به " اولین دولت آزاد بومی ..." و موسس این دولت، به دو سطر فوق خلاصه شده است. از مطالعۀ صفحه 1286 کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر " بر می آید که نامبرده در سال 1940 بنابر سفارش " انجمن تاریخ " کتابی در مورد " صفاریان " تحریر و تقدیم انجمن مذکور نموده است. قسمتی ازاین کتاب مورد تائید انجمن قرار گرفته و چاپ گردیده است و قسمت دیگر آن بنابر نوشتۀ خودش رد شده است. چقدر عالی میبود، خلاصۀ مهمترین نکات همان قسمت پذیرفته نشده، دراین کتاب که سال ها بعد تحریر گردیده، انعکاس می یافت تا معلوم میشد که یعقوب لیث چگونه موفق به راندن عرب از مناطق خراسان و سیستان گردیده است.
حمدالله مستوفی قزوینی مولف " تاریخ گزیده " در بارۀ یعقوب لیث چنین می نویسد:
« ... لیث رویگر بچۀ سیستانی بود. چون در خود نخوتی میدید به روگری ملتفت نشد به سلاح ورزی و عیاری و راهزنی افتاد... شبی خزانۀ درهم بن نصر بن رافع بن لیث بن نصر بن سیار که والی سیستان بود ببرید و مال بی مقیاس بیرون برد. پس چیزی شفاف یافت. تصور گوهری کرد. برداشت و زبان امتحان بدو زد: نمک بود. حق نمک پیش او بر قبض مال غالب آمد و مال بگذاشت و برفت. شبگیر خازن از آن متعجب شد. به درهم بن نصر باز نمود. درهم منادی کرد و دزد را امان داد تا حاضر شود. لیث صفار پیش او رفت. درهم پرسید که چون بر اموال قادر شدی نا بردن را موجب چه بود. لیث نمک و حق آن یاد کرد. درهم را پسندیده آمد. اورا به درگاه خود راه داد. نزدیک او مرتبه و جاه یافت و امیر لشکر شد. بعد از او پسرش » ( تاریخ گزیده، سایت تخصصی تاریخ اسلام )
دیوان و تشکیلات لازمۀ دولت ها است، اما قبل از آن اندیشۀ آن را باید در ذهن داشت. از شخصی چون او بسیار بعید به نظر می رسد که کوچکترین تصوری دراین مورد داشته باشد، زیرا از نوشتۀ فوق دانسته شد که وی به ترتیب چه نوع تشکیلی مهارت دارد. در کتب تاریخی، به طور کلی از دولت، فتوحات، خرابکاری ها، هدیه های ارسالی وی به بغداد و نامۀ تضرع آمیزش عنوانی خلیفه، بحث شده، مگر در بارۀ تشکیلات و دولت داری او حرفی به میان نیامده است. آقای غبار در صفحه 91 کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ " از یک طرف از بی اعتنایی یعقوب لیث " به فورمالیته دفتری و تشریفات بوروکراسی " سخن رانده و از جانب دیگر در صفحۀ 95 همین کتاب از تشکیلات منظم دولت صفاری یاد نموده است. توضیح داده نشده که یعقوب لیث به کمک کدام وزیر کار فهم خویش دارای تشکیلات منظم دولتی شده است. به جای کلی بافی، دو نفر اعضای این دولت به استثناء یعقوب لیث و برادرش نام گرفته میشد تا خواننده میدانست که واقعاً چنین دولتی وجود داشته است.
« در۲۵۷ هجری ( ۸۷۱) او [ یعقوب لیث] قاصدی به نزد موفق [ برادر معتمد خلیفهء وقت بغداد] فرستاد و پیغام داد که وی خودرا یکی از غلامان پست خلیفه میداند و مصمم گشته که شرایط خدمت را بجا آورده وشئون و احترامات خلیفه را کاملاً حفظ نماید... لهذا خلیفه حکومت بلخ و طخارستان و سایر نواحی و قطعات دوردست شرق را به او واگذار نمود. » ( سرپرسی سایکس، تاریخ ايران، جلد دوم ، صفحه 22. )
قربانی این انتصاب نا میمون در قدم نخست مردم بلخ و سپس مردم کابل بود. قصر " نوشاد" که در بیرون از شهر بلخ توسط داود بن عباس بن بانیجور والی بلخ توسط یعوب لیث تخریب گردید. بر اساس اطلاعات مندرج " تاریخ سیستان " و " تاریخ گزیده " شش هزار نفر مردم کابل به دست یعقوب لیث و لشکرش، قتل عام گردیدند و سی هزار نفر هم اسیر شدند. معابد را ویران و آثار با ارزش تاریخی را غارت نمودند. از جمله پنجاه بت طلا و نقره که جزو سرمایۀ فرهنگی این سرزمین بود تا تسلط یعقوب لیث در کابل نگاهداری میشد، از جانب وی طور هدیه به خلیفۀ بغداد ارسال گردید. در صفحه 110 " تاریخ سیستان " آمده است که :
« و پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود به سوی معتمد فرستاد... چون هدیه ها و بتان به معتمد رسید، شاد شد به غایت. »
در صفحه 6404 جلد پانردهم ترجمۀ تاریخ طبری نیز از آوردن بت های به غنیمت گرفته از کابل به بغداد ذریعۀ فرستادۀ یعقوب لیث سخن رفته است. نوشتۀ طبری در صفحه 723 کتاب " تاریخ افغانستان بعد از اسلام " تالیف حبیبی نیز منعکس شده است. همین موضوع در صفحه 4308 جلد دهم تاریخ کامل تالیف ابن اثیر، صفحات 195 و 196 " ایران شهر در جغرافیۀ بطلیموس تالیف مارکوارت و صفحه 58 کتاب " یعقوب لیث " تالیف باستانی پاریزی نیز امده است. اما با کمال تاسف، هیچ توضیحی در در مورد کشتار جمعی مردم کابل و بلخ و اهدای مجسمه های طلاه و نقره به خلیفۀ بغداد در کتب تاریخی " افغانستان در مسیر تاریخ " و " افغانستان در پنج قرن اخیر " تالیفات مورخان محترم غبار و فرهنگ، ارائه نشده است. دانسته نشد چرا؟
آقای فرهنگ در صفحه 42 کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر " با انعکاس تخریبات و کشتار چنگیز و تیمور کار درستی نموده و اعتراضی به آن وارد نیست. ولی در مورد غارت و چپاول آثار تاریخی، تخریبات و قتل عام بنیاد " اولین دولت آزاد بومی اسلامی خراسان و سیستان " خاموش اند.
همان طوریکه یعقوب لیث در خدمت خلیفۀ بغداد بوده است و برادرش عمر لیث نیز بعد از مرگ وی اطاعت و انقیاد خودرا به خلیفۀ بغداد اعلام میدارد. نوشته های زیر طبری و ابن خلدون و " تاریخ سیستان " را میتوان برای تائید و ثبوت این ادعا شاهد آورد.
« و هم دراین سال [ 265 هجری ] یعقوب لیث به اهواز در گدشت و برادرش به جایش نشست. عمرو به سلطان نوشت که شنوا و مطیع است...» ( صفحه 6481 جلد 15 ترجمۀ تاریخ طبری ) در صفحۀ بعد همین جلد از توظیف عمرو لیث بر خراسان و فارس و اصفهان و سیستان و گرگان و سند به واسطۀ ابو احمد تذکر رفته است.
« چون یعقوب بمرد، برادرش عمرو لیث به معتمد نوشت و فرمانبرداری کرد.» ( صفحه 576 جلد دوم ترجمۀ تاریخ ابن خلدون ) در مورد اظهار اطاعت عمرو لیث از خلیفۀ بغداد در صفحه 121 " تاریخ سیستان " نیز چنین نوشته شده است: « عمرو نامه نبشت سوی معتمد، به سمع و طاعت. »
مارکوارت در صفحه 197 کتاب خویش " ایران شهر در جغرافیۀ بطلیموس " در بارۀ خیانت بزرگ و نابخشودنی عمرو لیث چنین نوشته است: « عمرو لیث از دادن غنایم بدست آمده از " سکاوند " به متولیان خود که در سال 283 هجری/ 896 میلادی در بغداد ملاقات کرده بود، خودداری نکرد. آنچه که به خصوص باعث تحسین زیاد گردید، اهدای مجسمۀ زنی به چهار بازو، با کمر بندی از سنگ های قیمتی سرخ و سفید بود. بین دسته های مجسمه، مجسمه های کوچکتری وجود داشت که دست ها و صورت های آنان مزین به زیور و آلات و سنگ های قیمتی بود. این ستون مصور بر روی عرابۀ قرار داشت که به اندازۀ طبیعی آن تهیه شده بود و بر روی شتری حمل می شد. »
" قصر سکاوند " بر اساس نوشتۀ بیرونی در لوگر و مطابق قول مقدسی بین کابل و غزنی واقع است. ( صفحه 232 همان منبع )
عمرو لیث یکی از دو عضو " اولین دولت آزاد بومی اسلامی خراسان و سیستان " و " دولت صفاری " بود که جانشین برادرش یعقوب لیث شد و شخص خودش، شتر حامل مجسمه های با ارزش تاریخی کشور را تا بغداد همراهی کرده و به دستان خویش تقدیم خلیفه نموده است. اما فهمیده نشد که چرا مولفین کتب تاریخی "افغانستان در مسیر تاریخ" و " افغانستان در پنج قرن اخیر" دراین مورد سکوت کرده اند؟
منابع:
1. افغانستان در مسیر تاریخ، میر غلام محمد غبار، چاپ ششم.
2. تاریخ افغانستان قبل از اسلام، عبدالحی حبیبی، نشر انترنت ( سایت کتابخانۀ فارسی )
3. افغانستان در پنج قرن اخیر، میر محمد صدیق فرهنگ، چاپ نزدهم.
4. وفیات الا عیان، جلد دوم، ابن خلکان، ترجمه احمد بن محمد بن عثمان...
5. تاریخ طبری، جلد های دهم، پانزدهم ترجمه ابوالقاسم پاینده نشر انترنت
6. تاریخ کامل، جلد های هفتم و دهم، عزالدین ابن اثیر، ترجمۀ دکتور سید حسین روحانی، نشر انترنت
7. تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ترجمه محمد آیتی، نشر انترنت
8. تاریخ یعقوبی، جلد دوم ترجمه محمد ابراهیم آیتی، نشر انترنت
9. ایران شهر در جغرافیۀ بطلیموس، یوزف مارکوارت، ترجمه دکتر مریم احمدی، چاپ اول.
10. تاریخ ایران، جلد دوم، سرپرسی سایکس، سید محمد تقی فخر داعی گیلانی، چاپ هشتم.
11. تاریخ سیستان، چاپ دوم، ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی
12. یعقوب لیث، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نشر انترنت.
پيامها
4 نوامبر 2013, 05:22, توسط محمد
این مقاله مستند است درست است ، به این اساس تاریخ غلام محمد غبار، میرمحمد صدیق فرهنگ و پوهاند حبیبی د ر
تاریخ نویسی متقد م خراسان دیروزی وافغانستان امروزی د رست نبوده غلت است علاقه مندان تاریخ خراسان مطلع باشند.
4 نوامبر 2013, 07:00, توسط داکتر عبید فضل پور
محترم غلام سخی سخا: سلام مراپذیرفته مضمون خوب وجالب نوشته اید من سراپا به دقت آنرا ئطالعه نمودم. خیلی واقعیت های عینی جامعه مارا نوشتید مورد تایید من است.
خاطره : اگر اشتباه نکرده باشم شما در فاکولته حقوق و من هم در فکولته طب کابل بودیم که در لیلیه مرکزی بودوباش ما بود بخاطر دارید؟ اگر مرا بخاطر آوردید وشناختید .لطفا برایم آدرس ایمیل ونمبر موبایل خودرا ارسال دارید من تا حال در کابل هستم از شما نمیدانم که کجاتشریف دارید. بااحترام . داکترعبید.نجرابی.
5 نوامبر 2013, 02:29, توسط سخی
برادر بزرگوار و عالیقدر داکتر صاحب نجرابی! سلام و احترامات قلبی مرا نیز قبول کنید. با نوشتن کامنت از احوال و سلامتی خود اطلاع دادید بسیار بسیار خوش شدم باور کنید که حد و حدود آن را نمی توانم با الفاظ و کلمات بیان نمایم. داکتر صاحب محترم، شما را چطور می توانم فراموش کنم، اگر تنها نام خویش را هم می نوشتید، حافظه ام تازه می گردید. امیدوارم داکتر صاحب حسن نیز سلامت بوده باشد و احترامات خویش را به حضور شان تقدیم میدارم. من شخصاً ایمیل ندارم. اگر این لطف را شما کنید، بلا درنگ می توانیم با هم تماس برقرار نمائیم. مخلص شما سخا
5 نوامبر 2013, 07:39, توسط داکترعبید فضلپور
برادر محترم سخا: سلام های مرا پزیرا شده خوش شدم که مضمون تانرا مطالعه نمودم واز احوال تان باخبر شدم وبسیار خوش شدم که زنده صحتمند. وسرحال هستید.از وظیفه وکار خود نگفتید در کجا هستید؟ حتما در در یکی از محاکم عدلی وقضایی مشغول وطیفه باشید. من در کابل هستم اما بدون وطیفه.از نطر مسلک متخصص امراض داخله عمومی هستم. مدت تقریبا سی سال در جاهای مختلف کار کردم از فساد اداری ودیدن این حالات بسیار خسته شدم بلاخره فعلا بیکار هستم. شاید یک کار شخصی در یکی از ولایت پیداکنم. شما میتوانید بامن تماس حاصل نمایید. اگر در کابل باشید من در مکروریان 4 هستم. اکر نمبرموبایل مر اخواستید هم برایتان مینویسم. شما هم از کاروبار زندگی شخصی شماره تیلفون وسکونت خودرا بمن بنویسید. دوران فاکولته یک بخشی از زندگی دوره جوانی مارا تشکیل داده و خاطرات پر از فراز ونشیب های آن دوران را باخود بیادگار مانده است وهرگز فراموش نخواهد شد. از دوستان همصنفی ها وهم اطاقی های آن دوران فراموش ناشدنی درکابل کسی را دیده نتوانستم نمیدانم که کی در کجا است همه در کار روز گار مصروف شدند و ین تعداد شاید مهاجر شده باشند.
یاد همه به خیر خوش شدم که از شما احوالی دریافت نمودم به امید دیدار.عرض وحرمت دوستانه. داکتر عبید.
آنلاین : http://gmail
5 نوامبر 2013, 16:03, توسط حقیقت تلخ است
سلام به دکتر محترم سخی جان سخا فارغ فاکولتهء حقوق کابل وسلام به همهء قلمبدستان ازبک وترک!
اگر از صراحت نویسی من ؛ دوستان ازبک خفه نمیشوند لطفا این حقیقت تلخ را بخوانند
دوستان ازبک ما درین وقتها به تقلید از روشنفکر نماهای پشتون در پی یافتن هویت جعلی خویش بر آمده اند تا برایشان یک جایگاهی آبرومند تاریخی درین حوزهء تمدنی بیابند .
اما تاریخ به زور وجبر ساخته نمیشود. برادر محترم سخا باید بدانند که دولت ملی خراسان اگر مستقل بوده ویا زیر تاثیر اعراب بلاخره یک چیز ؛ که مورد اتفاق همهء مورخان داخلی وخارجی است و وآن : مردمان این خطه هرگز درفرهنگ عرب مانند مصریها ذوب نشدند وزبان خویش را حفظ کردند. ابومسلم خراسانی را هرچند جناب عالی درمورد زادگاهش وهویت قومی اش نوشته ایی که مورخین روایات متناقض داده اند معلوم میشود که ایشان ازنظر تباری ازبک ویا تورک نبوده است بلکه از نژاد اصیل فارس بوده است که دین اسلام را پذیرفت ولی تسلط اعراب را نمی پذیرفت . مردم این خطه یعنی خراسان برخلاف برداشت تاریخی شما ازخود زبان وفرهنگ خاص خودرا داشته است و بلاخره این اعراب بوده اند که نسل های بعدی شان در فرهنگ بومی این خطه ذوب گردید
اگر به این تحقیقات پا درهوای شما باور کنیم به این نتجه خواهیم رسید که :هرچه درین حوزهء تمدنی خراسان بوده یا از آن ازبکهای کله خام ونسل مغول وچنگیز بوده یا از اوغانهای وحشی سلیمان کوهی ویا اصلا هیچ چیزی بنام خراسان وجود خارجی نداشته است من میگویم اگر این تحقیقات بیطرفانه باشد بر پدر خوب ازبک کله خام لعنت واز اوغان خر وحشی مانند عبدالحی حبیبی ازطرف دیگر
شما اولادهای سگ( پشتون وترک) زمانیکه به این حوزهء تمدنی یکی از طرف شمال ودیگری از طرف جنوب مانند سگ وشغال به این وطن ریختید تمام آثار تمدنی این حوزه را به فلان ننه جان تان داخل کردید وبلاخره از بس که بی فرهنگ وبی زبان بودید اولادهای تان مجبورا بار دیگر به فرهنگ وزبان فارسی رو آوردند واز آنها شخصیتهای بزرگی مانند امیر علیشیر نوایی ومیرزا الغ بیگ وخوشحال ختک وحمید مومند جور شد. اما شما ازبک های کله خام حالا مانند اولادهای حرامی در تلاش این استید که تمام تاریخ این حوزه را بخاطر زبان فارسی جعلی نشان دهید.
اما این تلاش تان بیهوده است. زیرا درین حوزهء تمدنی جز زبان فارسی دیگر زبانی قدامت واصالت تاریخی ندارد اگر لشکریان عرب اینجا آمده اند بعداز یک نسل نسل دومی شان درفرهنگ این حوزه ذوب شده است اگر چنگیز آمده است هذا القیاس واگر پشتون آمده است هذا القیاس.
بناء شما زیاد خودتان را زحمت ندهید تا تناقضات مورخین فارسی زبان را برخ ما بکشید. اگر فلان مادر تان را هم پاره کنید بلاخره تمام تحقیقات وپژوهشی که میکنید بزبان من فارسی زبان انجام میدهید نه به زبان (قیلدینگ بیلدینگ)
اگر زبان (قیلدنگ بیلدینگ) کدام زبان کارا باشد بفرمائید همین تحقیقات تان را به این زبان درکابل پرس به نشر برسانید بعد ببنید که حتی سگ هم آنرا نخواهد خواند چه برسد به خر.
6 نوامبر 2013, 16:33, توسط ارمان
http://books.google.de/books?i...;’Historia+religionis+veterum+Persarum’’+Deri&hl=pt-BR&sa=X&ei=11x6UsapIcmTtQado4HABA&ved=0CDAQ6AEwAA#v=onepage&q=’’Historia%20religionis%20veterum%20Persarum’’%20Deri&f=false
اين کتاب را توماس هايد پيش از تولد احمد خان ابدالى تغير نام به درانى نوشته است. اين کتاب در سال 1700 به چاپ رسيد . درى از درگاه ويا دربار آمده و زبان معيارى پارسى است که در دوران ساسانيان درزمان بهرام گو ر به اوج خود رسيد.
Historia Religionis Veterum Persarum, Eorumque Magorum: Ubi etiam nova ...
, MDCC Por Thomas Hyde
1700=MDCC
حاکمان پشتون = جعل واقعیت, دروغ هاى پى درپى, نيرنگ , فريب, چال, بازى دادن, جهل ودرجهل نگاشتن مردم شريف پشتون, شادى بازى فرهنگى, تخريب , ويرانى, آوارکردن آبادى ها, کشت نفرت, جنگ انداختن بين ملتها, سوزاندن, تاخت وتاز, کشتن حيوانات, ريش کن جنگلها, کاريدن نباتات براى مواد, کاشت نباتات براى مواد مخدر, آزاردادن, زنستيزى, غارت , غصب چمندزارهاى غير پشتون بويژه درهزارستان , ونسل کشى
وحدت ملى در ستان افغان سراب است
حاکمان اوغان در پشت آن دوان دوان است
تغيرنام افغانستان ضرور است
تا که نام افغان است ملک درفغان است
تا که افغانستان است نام اش بطلان است
6 نوامبر 2013, 18:23, توسط محمد
به جواب به نام جعل حقیقت تلخ ا ست ،
د رحقیقت ، حقیقت تلخ ا ست ، این عنوان به تو بی ایمان ترسوجاهل ، نمیزیبد توخود حرام زاده بوده ای که ناحق دیگران را
حرام زاده مینوسی ، تو اگرحق به جانب میبودی با استدلال معقول نوشته میکردی چون دروغ گوی بوده ای نام خودرا نتوانی
بنویسی ( الکذاب لا امتی ) حدیث شریف است . تودروغ گوی لافوک ، لوچک بیحیا بوده ای . تو نشان بده کدام آثارتاریخی
ازفارسی های تود ر خراسان یا افغانستان موجود ا ست ؟؟؟ زبان فارسی شما هزارسال پیش وجودخارجی نداشته است ،
شاهان تورک زبان دری را تقویه کردند تشویق کرده رواج داده اند شما کورنمک ها حرام زاده ها خود را به کوچه شیطان
میزنید . تاریخ حقیقی د ر خراسان ازتورک ها ا ست بسوزی و بریان شوی احمق کودن ها . شما به جزیاوه سرایی تهمت و
خود خواهی بخیلی نظرتنگی د ر گذشته و حال چیزی ازخود نگذاشته اید و ندارید وای برحال کثیب شما دروغ گوی دشمن خدا هستی .
7 نوامبر 2013, 10:06, توسط ارمان
نگارنده حقیقت تلخ ا ست !
آيا از ادب وادبيات پارسى شناخت داريد?
آيا فردوسى را مى شناسيد?
ازین مرز تا آن بسی راه نیست
سمنگان و ایران و توران یکیست
http://ganjoor.net/ferdousi/sh...
8 نوامبر 2013, 10:17, توسط زنده چا آبی
سلام به شما ! آقای حقیقت تلخ است " اصرار ورزیده ای که دانشمندان اوزبیک به زبان تو درد و گفتنی های خویش را ابراز و انعکاس میدهند و این کار را جفا پنداشته و لاجرم به دامن توهین غنوده ای که خود به شما شخصیت و فرهنگ داری خویش را چون مار زیر آستین ثابت ساختی. پیش از این شرایط تاریخی و بافت اتنیکی را در نظر بیگری ؟ کسی سگ صفت نباشد و به دیگران این واژه ناب تازی <سگ> را به آدرس دیگران حواله نمیکرد! نفرین برتازی صفت با فرهنگ و دانش !!!