درمانى براى كاپيتاليسم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در امريكا كاپيتاليسم، مثل قانون اساسى، مثل انجيل يك موضوع پرسش ناپذير است. به بحث گذاشتن و نگاه انتقادى به كاپيتاليسم در رسانه هاى مشهور و مطرح امريكا(Corporate Media رسانه هاى كمپنى هاى بزرگ) يك تابوى پذيرفته شده است. رشته اقتصادى كه در دانشگاه هاى امريكا تدريس مى شود، تجليل و تأييد كاپيتاليسم است. از ميان سه تيورى مطرح و مهم اقتصادى، نيو كلاسيكل The Neoclassical، كنزين Keynsianو ماركسين Marxian، اين آخرى سرسرى مرور مى شود. و بلمقابل دو تيورى نيوكلاسيكل و كنزين كه كاپيتاليسم را تأييد مى كنند به وفور تجليل مى شوند. كاپيتاليسم در دو سده گذشته، با فراز و فرود، توانسته به حياتش ادامه دهد. بر خلاف اينكه گفته مى شود، "كاپيتاليسم يك نظام با ثبات اقتصادى است." طبق آمار هاى رسمى، از دهه سى قرن بيستم تا حالا، علاوه بر دو بحران بزرگ Great Depression and Recession ، كاپيتاليسم يازده بحران كوچك را تجربه نموده است؛ و در هر مورد موجب بيكارى و سقوط اقتصادى ميليونها خانواده شده است.
امروز، در نتيجه تبليغات موفقانه اى امپراتورى هاى رسانه اى، اكثر مردم عملا به كاپيتاليسم تسليم شده اند. اينكه كاپيتاليسم موجب توزيع وحشتناك نابرابر ثروت مى شود هيچ جاى ترديد نيست. اما، وحشتناك تر آنستكه، تصور نماييم تنها شيوه اى كارآ و ممكن اقتصادى كاپيتاليسم است.
در جهان امروز، كاپيتاليسم كامل و محض، حتا در جايى مثل امريكا نيز، حاكم نيست. پاره هاى از سوسياليسم در تمام جوامع غربى به وفور به چشم مى خورند. بيمه صحى رايگان، مكاتب دولتى، خدمات پستى دولتى و...همه پاره هاى از سوسياليسم استند. والبته كه اين خدمات اجتماعى تحفه كاپيتاليست ها نيست و بلكه نتيجه مبارزات موفقانه سوسياليست ها و اتحاديه هاى كاگرى است. در امريكا در چهار دهه اى گذشته، به ويژه در هشت سال زمامدارى ريگان، بسيارى از مقررات در مورد كمپنى ها برداشته شد و ميزان ماليات كمپنى ها تاحدى زيادى كاهش يافت. روساى جمهور دموكرات و جمهورى خواه كه پس از ريگان روى كار آمده اند تا حد زيادى سنت اقتصادى او را دنبال نموده اند. ايدلوگ هاى دموكرات و جمهورى خواه، هر دو مى پذيرند كه ديدگاه اقتصادى هر دو حزب تفاوتى زياد ندارد. چپى هاى امريكا به كرات اين جمله را تكرار مى كنند كه، "در امريكا يك حزب جامه دو حزب را بر تن نموده است."، "كسانى كه امروز خودشان را دموكرات مى خوانند، در گذشته جمهورى خواهان معتدل خطاب مى شدند." چپى هاى امريكا دموكرات ها را متهم به خيانت مى كنند، نه براى اينكه چرا از نظامهاى متفاوت اقتصادى سخن نمى گويند و بلكه براى آنكه چرا،لأقل، كارآمدى و ناكارآمدى كاپيتاليسم را به بحث نمى گيرند.
كاهش ماليات كمپنى ها موجب كاهش درآمد دولت مى شود، و در نتيجه برنامه هاى خدمات اجتماعى كم و كوچك مى شوند. ثروتمندان كه محتاج خدمات دولتى نيستند، زيرا اولادهاى آنها در مكاتب خصوصى مى روند و خودشان احتياج به تداوى رايگان و ساير خدمات اجتماعى ندارند، پيوسته ايده اى مخالفت با "دولت بزرگ" را تبليغ مى كنند. The bigger the government, the smaller the citizens يكى از شعارهاى محافظه كاران است. شبكه خبرى فاكس و راديو هاى محافظه كاران بزرگترين نماد قدرت دروغ در امريكا هستند. پايگاه اجتماعى محافظه كاران شهرهاى كوچك و مناطق دهاتى است. جاه هاى كه اكثر مردم آن فقير هستند و كمكهاى دولتى دريافت مى كنند. اما رسانه هاى محافظه كار از كم سوادى آنان استفاده نموده و شعارهايشان را با چاشنى نژادى و مذهبى مخلوط مى كنند و در خور آنان مى دهند. انگيزه اصلى، اولى و مردمى تى پارتى Tea Party خشم عليه وال ستريت و بانكها بود، اما به دليل دهاتى و سفيد پوست بودن حركت، اين جريان توسط محافظه كاران دزديده شد.
هدف اصلى كمپنى ها به حد اكثر رساندن فايده است to maximize the profit. براى ثروتمندان و كمپنى ها طبيعت و انسان ابزار محض اند. تخريب طبيعت و سواستفاده از كارگر براى كاپيتاليست ها و كمپنى ها كاملا توجيه شده است. به همين لحاظ كمپنى ها در مقابل افزايش دستمزد كارگران به شدت مقاومت مى كنند، آنگونه كه در مقابل حداقل مقرارت براى حفظ محيط زيست ايستادگى مى كنند.
در امريكا در چهار دهه اى گذشته نيروهاى چپ و اتحاديه هاى كاگرى سركوب و منزوى شده اند. تا آنجا كه واژه هاى سوسياليست و كمونيست در امريكاى امروز تبديل به دشنام شده اند. در نتيجه اى سركوب هاى پيوسته، در امريكا در حال حاضر تنها ٣٠ درصد كارگران سكتور دولتى و ٧ درصد كارگران سكتور خصوصى عضو اتحاديه هاى كارگرى استند. بهرحال، سركوب نتوانسته است تا نيروهاى چپ را كاملا نابود نمايد.
نيروى ها چپ در امريكا، على رغم سركوب و انزوا، به شكل خزنده مقاومت نموده اند. از چهره هاى مشهور و مطرح چپ مى توان از نوام چامسكى، مايكل مور و اليور ستون، و از رسانه هاى چپ مى توان از تلويزيون "دموكراسى نو" Democracy Nowو راديوى "پسيفيكا" Pacifica و وبسايت "تروت اوت" Truth Out نام برد.
در كل در عرصه هاى هنر و دانش نيروى هاى چپ و ترقى طلب حضور گسترده دارند. تقريبا در اغلب دانشگاه ها، به ويژه ايالت هاى كاليفرنيا، نيويارك، مساچوست و... وفور مى توان استادانى با تمايلات سوسياليستى را يافت. و همينگونه در عرصه هنر. تا آنجا كه يكى از فعالان اكادميك محافظه كار در سال ٢٠٠٦ كتابى با عنوان "پروفيسورها: يك صد و يك شخصيت اكادميك خطرناك در امريكا"
The Professors: The 101 Most Dangerous Academics in America
را نوشته است.
من معمولا هنگام رانندگى به راديو گوش مى دهم. اغلب أوقات NPR و بعضى وقتها راديو هاى محافظه كار را مى شنوم. حدودا شش ماه قبل، بصورت اتفاقى از ميان صدها فريكانس و صدا "پسيفيكا"را يافتم. پسيفيكا كاملا يك صدا و نواى متفاوت بود. آنچه كه شما از رسانه هاى مشهور امريكا نمى شنويد. پسيفيكا، آديو audio دموكراسى نو Democracy Now را پخش مى كند، برنامه اى به نام "موسيقى بدون مرز" دارد. "ديده بان اعدام" Execution Watch در مورد اعدام و اعدامى ها در امريكا سخن مى گويد. از ميان اغلب برنامه هاى پسيفيكا "آپديت اقتصادى" Economics Update تاحد زيادى در خور شنيدن است. ميزبان و مجرى اين برنامه ريچارد ولف Richard Wolff اقتصاددان و استاد پيشين دانشگاه يل و استاد فعلى دانشگاه نيو سكول است. اخبار و موضوعات اقتصادى امريكا و جهان سوژه اى برنامه آپديت اقتصادى است. اين برنامه علاوه برآنكه بر آگاهى و دانش اقتصادى ما مى افزايد، گزينه هاى متفاوت اقتصادى را نيز به بحث مى گيرد. ريچارد ولف نويسنده كتابهاى متعدد در زمينه اقتصاد است. عنوان يكى از كتابهاى او "يك دارو براى كاپيتاليسم: دموكراسى در محيط كار" است. پادكست اكثر برنامه هاى راديويى ريچارد ولف در انترنت بصورت رايگان قابل دسترس است. از ريچارد ولف بسيار مى توان آموخت. در آينده اگر فرصت يافتم مطالبى "از" و "در مورد" "آپديت اقتصادى" و "ريچارد ولف" خواهم نوشت.
پادكست هاى ريچارد ولف
http://www.democracyatwork.info/radio/
وبسايت دموكراسى ناو
http://m.democracynow.org
پيامها
9 دسامبر 2013, 19:39, توسط دانا
جان کاکا ما خو نفهمیدیم که این مطلب خودت بوده، کت و پست بوده و یا هم ترجمه.
10 دسامبر 2013, 04:16, توسط ضمير
تحليل عالى بود آقاى رضايى. لطفا از اين آقا بيشتر بنويسيد. انگليسى ما تا حدى نيست كه سخنرانى هاى آقاى ولف را بفهميم.
10 دسامبر 2013, 07:45, توسط جعفررضايى
داناى گرامى اين مطلب استكه من نوشته ام. حتما مى گوييد كه شما اقتصاددان نيستيد و چطور در مورد تيورى هاى اقتصادى مى نويسيد. ما معلومات خود را از كتابها و رسانه ها مى گيريم. من نيز لأقل در پنج سال گذشته كتاب خوانده ام، مناظرهاى تلويزيونى را تماشا نموده ام، راديو گوش نموده ام، پادكست شنيده ام و وبسايت ها را مرور نموده ام. البته كه من تلويزيون مسكينيار و يا نشريات ايرانى را نمى خوانم. ٩٠ درصد مطالب كه مى خوانم و مى شنوم به زبان انگليسى است...اين بحث توزيع ثروت در سالهاى آخر مرا بسويش مى كشد. گاهگاهى احساس مى كنم كه يك چپى بين المللى مى شوم. زيرا پيروزى سوسياليست ها در فرانسه مرا خوشحال ساخت آنگونه كه تيرباران كارگران در افريقايى جنوبى غمگينم ساخت. حتا پيروزى شهردار جديد نيويارك كه طرفدار جنش تسخير است، براى من يك خبر خوشايند بود. هر موضوع و خبرى كه با چاشنى نبرد طبقاتى همراه باشد براى من جالب است. فرق نمى كند در كجاى جهان اتفاق مى افتد. اينروزها، برداشت و باور من اينستكه كمتر معضل و رنج بشرى است كه بى ارتباط به فقر نباشد....من بيشتر از اين پاسخى نخواهم نوشت. چون بعضى ها به كج بحثى و نفرت مبتلا هستند.
10 دسامبر 2013, 12:53, توسط صبور
جعفر رضایی عزیز، شما به جای چسبیدن به انتی امیریکنیسم، بهتر است پایه های تیوریک سوسیالیسم مورد نظر خود را توضیح بدهید و بعد با استدلال توضیح بدهید که چرا کاپیتالیسم کار نمی کند. در این مقاله شما چیزهایی را از ضد امریکایی ها نسخوار کرده اید. چطور است که یک چکری به کوریای شمالی و یا کوبا بزنید تا بدانید که سوسیالیسم واقعی چه قسم مزه دارد؟
همچنان، تی پارتی در حقیقت حرکت راست افراطی بود که هدف اصلی آن مبارزه با طرحهای اجتماعی اوباما بود که میزانی بلندی از نژاد پرستی را در خود داشت. تی پارتی را یک حرکت سوسیالیستی دانستن و بعد دزدیده شدنش توسط راست افراطی ، یک ایده ای نادرست است. تی پارتی از همان اول یک حرکت نژادپرستانه و راست افراطی بود.
همین امروز اگر امریکا به شهروندان کشورهای دیگر و حتی به اروپایی ها اجازه اقامت در امریکا را بدهد باور کنید که بیشتر از نصف جمعیت جهان راهی امریکا خواهند شد. فکر می کنید اینها ادمها همه احمق اند؟
10 دسامبر 2013, 16:27, توسط جعفررضايى
صبور گرامى اينكه شما انتقاد از كاپيتاليسم را انتى امريكنيسم مى خوانيد اين دقيقا همان استدلال و زبانى استكه محافظه كاران افراطى به كار مى برند...درست استكه تى پارتى امروز جناح افراطى محافظه كار است. اما در آغاز اين روستايى ها بودند كه به نمايندگان دموكرات فرياد مى كشيدند كه "دولت در Medicare من دخالت نكند" در حاليكه خود Medicare يك برنامه دولتى است. شما بايد تحولات اجتماعى امريكا را عميق بشناسيد تا بفهميد كه "انگيزه ابتدايى تى پارتى خشم عليه بانكها و وال استريت بود."...شكى نيست كه تصويرى كه هاليوود از امريكا ارايه نموده خيلى جوانان را بسوى امريكا مى تواند بكشاند. اما شنيدن صداى دهل از دور خوش استكه. اينجا وقتى شما بيمار شويد، شما روى تخت افتاده ايد، محاسب هاى شفاخانه به اين فكر مى كنند كه چقدر از شما پول كنده مى شود. من شما را دعوت مى كنم كه مستندهاى مايكل مور تماشا كنيد...اين قضيه مهاجرت معكوس نيز است. هرسال ده ها هزار نفر امريكا را نيز ترك مى كنند.
10 دسامبر 2013, 16:43, توسط دانا
از توضیحات ات تشکر آغای رضایی. اما یادت نرود که اگر قرار است چپ شوی باید چپ واقعی شوی. بسیاری از سوسیالیست ها در اروپا کنه فلسفه و تحلیل طبقاتی مارکس را بدور انداخته اند و خواستار ملایمتر کردن و انسانی کردن نظام در چارچوکات نظام سرمایه داری اند همین سرمایه داری که هدف اصلی و ماهوی اش سود و افزایش سود است. من متاسفانه با سیاست های نظامی گری اولاند موافق نیستم و این یعنی حمله به آزادی و استقلال و تامین منافع شرکت ها و سرمایداران فرانسوی و اروپایی. تنها خواست ام از شما اینست که خوب مطالعه کنید و اگر توان و وقت اش را داشتی از مارکس شروع کن و هرگز مارکس را با کسانی که بخاطر منافع حزبی و شخصی خود از مارکسیزم سوء استفاده می کنند یکی نکن. درمان نظام سرمایه داری در خود نظام نیست، درمان این نظام در تغییر سیستم تولید و در تغییر نظام سیاسی و حقوقی جامعه سرمایه داری است. موفق باشی.
10 دسامبر 2013, 16:51, توسط دانا
و برای صبور جان باید بگویم که هیچ وقت تحت تاثیر تبلیغات رسانه های غربی قرار نگیر و کوریای شمالی و یا هم چین و شوروی سابق را مورد معادل سوسیالیزم ندان. سوسیالیزم در فلسفه و اقتصاد مارکس چیز دیگر است که متاسفانه بسیار بد فهمیده شده است. کوریای شمالی یعنی دیکتاتوری یک خانواده به قیمت جان دهها ملیون نفر. انتقال قدرت بشکل میراثی کافی است تا پی برد که کوریای شمالی فرسنگ ها با سوسیالیزم فاصله دارد. برای من سوید بیشتر به سوسیالیزم نزدیک است تا کوریای شمالی و یا چین. این واقعیت ها را تنها زمانی خوب میفهمی که به تاریخ و فلسفه مارکسیرم رجوع کنی و فرق گفته های مارکس و فلسفه و اقتصاد مارکس را با عملکرد های چند رهبر خود خواه و چند حزب تک محور و رهبران فاسد و رویزیونیست پی ببری.
و یادت باشد که در افغانستان ما هیچ وقت دولت مارکسیستی و یا سوسیالیستی نداشته ایم. خلق و پرچم تفاله های سیاست های سوسیال امپریالیستی شوروی بود و بس.
11 دسامبر 2013, 10:12, توسط بیدل
agar amrica bad ast pas chira onja zindage mekoni chira nameyayaei afghanistan
12 دسامبر 2013, 04:18, توسط صبور
آقای دانا،
اولا من شیوه ای سخن گفتن شما را نمی پسندم. بسیار متکبرانه و خود-همه -همه -چیز-فهم است.
دوما، هیچ اندیشه ای، تا موقعی که در عمل پیاده نشده است، درستی و نادرستی اش ثبوت شدنی نیست مگر در علوم تجربی. سخنان شما، شباهت بسیار به سخنان مومنین مسلمان دارد که معقتدند اگر اسلام واقعی پیاده شود، بشریت به خوشبختی می رسد و همچنان معتقدند که در هیچ دوره ای در طول تاریخ، اسلامی به صورت واقعی و کامل تطبیق نشده است.
در بیش از یک قرن گذشته، اگر افکار مارکس قابل پیاده کردن نبوده است، همین خود برای ما سخن ها می گوید. چه شد که در هیچ کشوری، کسی نتوانست اندیشه ای مارکس را پیاده کند؟ چون این اندیشه، صرفا بر از نگاه اقتصادی به بشر و تاریخ نگاه می کند و واقعیت های غیر اقتصادی بشر را پاک از یاد می برد.
حالا که شما این قدر مارکس شناس هستید، من از شما می خواهم که در چند جمله برای ما توضیح بدهید که یک نظام مارکسیست واقعی چگونه نظامی خواهد بود. لطف کنید این کارا را بکنید. هم برای مذهب تان که همان مارکسیسم باشد خدمتی می کنید و هم به ما فرصت یک طول و ترازو کردن بی طرفانه را می دهید.
من شخصا، از تکس دادن خسته شده ام. در کشوری که من زندگی می کنم، ملیونها نفر افغانی، عرب، اروپایی، افریقایی کار نمی کنند و شب و روز اولاد تولید می کنند و دولت باید برای شان همه چیز بدهد. در امد من که یک متخصص هستم 450 یورو در هفته است که از آن جمله بیش از 130 تکس می کنم. در حالیکه در امد یکی از دوستانم که دو اولاد دارد و 15 سال است که کار می کند 400 یورو در هفته است که برایش مفت و مجانی دولت می دهد. من ماهانه 800 یورو کرای خانه می دهم و هر بار داکتر می روم حد اقل 50 یورو می دهم و خانم و دو اولادم همچنان. اما ان دوست من، کرای خانه ندارد چون دولت می دهد و تمام فامیل اش بیمه ی مفت و مجانی صحی و دولتی دارد.
من در روز 8 ساعت کار می کنم و او تمام روز را بر سر خانمش اقایی می کند اما در پایان هفته پول پس انداز او از من چندین برابر است. ایا این عدالت است؟ این وضع را احزاب سوسیال دموکرات حاکم کرده است.
دهها ملیون نفر در اوپا کار نمی کنند و نان مفت می خورند. تمام کشورهای اروپایی به استثنای یکی دو کشور، بر سر پول قرص روزگار می گذرانند.
12 دسامبر 2013, 11:17, توسط دانا
صبور جان هیچکس نگفته که اسلام اصلی خوب است و غیره. این تعبیر خودت و چند مسلمان دیگری است که اسلام را میراث از پدر و مادر و غیره گرفته اند. اسلام در اساسات اش نیز چیز خوبی ندارد. در اسلام برده داری مجاز است و این یعنی خط بطلان به آزادی، شان انسانی و دهها ارزش دیگر که ریشه در آزادی دارد.
فلسفه ی مارکس و اقتصاد مارکس در هیچ کشوری به بشکل درست عملی نشده و خود مارکس نیز اساسا سرمایه داری را نقد کرده بود و آینده را بیشتر منوط به شرایط دانسته بود و اما چیزی که برایش مهم بود خاتمه بخشید به مالکیت خصوصی بود. دیکتاتوری پرولتاریا نیز بد فهمیده شده است چون خود مارکس بسیاراشارات کم در مورد ماهیت اش داشته است. برایش مهم تغییر نظام از راه قهر و انقلاب بوده است. برای مارکس عدالت و توزیع عادلانه ی ثروت مهمترین رکن اقتصاد سیاسی اش بود. مشکل اساسی جهان فعلی حاکمیت شرکت های غول پیکر چند ملیتی هست که با پیچیده ترین شیوه ها و سازمان های طویل و عریض تجارتی و غیره چرخ اقتصاد جهان را به نقع خود می چرخانند. همین امریکایی را که همه شیفته اش اند بخاطر سرمایه داری افسار گسیخته بیش از 35 فیصد ثروت در دست 1 فیصد جامعه است. در سطح کل جهان وضع بدتر از این است. چیزی بیش از 75 فیصد ثروت دنیا در دست کمتر از یک 1 فیصد است.
اگر واقع بینانه به مسایل ببینی مشکل این نیست که مارکس چه گفته است و یا دیگران چه تعبیر از مارکس کرده اند. مشکل در نظام جهانی است که بر پایه سیستم تولید و توزیع سرمایه داری تنظیم شده است. آیا با این گفتار مارکس که ثروت باید عادلانه توزیع شود و انسان بنابر نیاز و استعداد از منابع مادی جامعه استفاده کنند موافق نیستی. فکر می کنم اما با این گفتار موافق اند و اما چگونگی عمل کردن اش یک مسئله ی سیاسی است و حقوقی است. این مسایل در نظام سرمایه داری قابل حل نیست چون سرمایه داری یعنی انباشت ثروت در دست عده ی محدود.
فکر می کنم مسایل بیش از این بغرنج اند که در چند جمله توضیح داده شود. بسیاری از مسایل باید حل شود مثلا عدالت چیست، عادلانه بودن یعنی چی، حق یعنی چی و کی ها باید قوانین را وضع کنند، دمکراسی یعنی چی و آیا شرط دمکراسی تنها شرکت در انتخابات است و یا مثلا برخورداری از منابع اقتصادی و امکانات جامعه بخاطر اشاعه افکار و مرام ها نیز مهم است و دهها مسئله دیگر.
در مورد شکایت ات از کشوری که در آن زندگی می کنی تنها همینقدر می گوییم که با وجود اینکه من سوسیالیست های اروپایی را معادل سوسیالیست مارکسی نمی دانم اما نظام حقوق و توزیع ثروت را در بعضی کشور های اروپایی عادلانه تر (اگر چه بخاطر انسانی کردن سیمای سرمایه داری) از امریکا می دانم. اگر یکسال در امریکا زندگی کنی بعد می دانی که مالیه یعنی چی و بیمه و درمان یعنی چی. یکی از دوستان امریکایی ام با وجود پروفیسور بودن در یکی از دانشگاه های امریکا و دادن مالیه کم به دولت بسیار خوش شده بود زمانی که یکی از پسران اش در یکی از کشور های اروپایی شمالی دچار پا شکستگی شده بود. چون از حق بیمه برخوردار بودند تمامی درمان برایشان تقریبا مفت تمام شد. و اما اگر در امریکا می بودند، بقول دوستم، باید تا سالها قرض بیمه را می پرداختند.
حداقل خوش باش که اولاد هایت در امریکا به دانشگاه نمی روند اگر نه حتی اگر در گوکل هم کار کنی غرق می شوی.
اینکه بسیاری از مهاجران پول مفت می گیرند درست است. راه حل اش تغییر سیاست دولت در زمینه ی کار و کاریابی برای آنان است. دوم اینکه در تمامی کشور ها و در تمامی اعصار بعضی انسان ها بخاطر بعضی مشکلات (مثل مشکل بیکاری وحشتناک در اسپانیا و یا یونان و یا جنگ در سوریه و غیره) بیکار می شوند و این مکلفیت دولت ها است تا حتی بخاطر ملوحظات اخلاقی هم اگر باشد برایشان نان بخور و نمیر بدهد. و فکر می کنم که نظام سوسیال در بعضی کشور های اروپایی یعنی نان بخور و نمیر. اینکه بعضی چند طفل می آورند تا بیشتر پول بگیرند و غیره مربوط اخلاق و سطح دانش و رشد معنوی خودشان می شود. اما اینان نیز فراموش می کنند که بچه کلان کردن در اروپا و یا امریکا با بچه کلان کردن در کشور های فقیر فرق دارد. بچه یعنی مصرف بالا و پس انداز کم.
12 دسامبر 2013, 11:29, توسط دانا
راستی یک مسئله ی مهم که باید یاد آوری کنم اینست که قسمت بیشتر مالیه در کشور های غربی از درک شرکت های تولیدی است. اگر مقدار مالیه کم شود بدان که به ضرر ات است چون از بسیاری از خدمات عامه محروم خواهی شد مثل مکتب، دانشگاه برای اولاد ها، مرخصی مادر بعد از زایمان با معاش و غیره و غیره. من فرض ام را بر این گذاشته ام که شاید در هالند و یا آلمان باشی و اگر در کشور های سکاندینوی باشی از این بهتر. دوم اینکه نظام مالیات در این کشور ها تصاعدی است و افراد با درآمد کم (مثل خودت و ملیون های دیگر) آنقدر مالیه نمی دهند که مثلا رییس فلان شرکت و یا معاون فلان بانک و یا رییس خودت در همان بخش کاری ات.
12 دسامبر 2013, 18:49, توسط صبور
محترم دانا،
لطفا وقتی نظر کسی را می خوانید دقت کنید. فقط به فکر انداختن نظر خود تان نباشید. من نگفتم که اسلام خوب است و یا بد است. گفتم وقتی تجربه ای تاریخی و بشری و غینی اسلام را مثال بیاوری و بخواهی با آن میزان عملی بودن و غیر عملی بودن و درستی و نادرستی اسلام را بسنجی، مسلمانان می گویند که تجربه های تاریخی اسلام، کاری به اسلام ندارد. می گویند اسلامی واقعی پیاده نشده است. دقیقا مثل شما. اینکه مارکس چه گفته است، در ذات خود اهمیتی چندانی ندارد. بلکه اهمیت نظریات مارکس وقتی فهمیده می شود که ما به نتایج تطبیق آن توجه کنیم. تلاش برای تطبیق نظریات مارکس، بیشتر از فایده ضرر داشته است و در بعضی موارد بشریت را به خاک سیاه نشانده است مثلا در روسیه، کوریای شمالی و حتی چین زمان مایو ....
ارمان عدالت اقتصادی مارکس خیلی ارزشمند است. اما این فقط مارکس نبوده است که در تاریخ خواهان عدالت اقتصادی شده است. مهم این است که چه راهی و چه شیوه ای برای تامین عدالت اقتصادی باید به کار گرفته شود. در عمل خیلی تیوری های قشنگ کار نمی کند. نظر مارکس و انقلاب پرولتاریای وی در عمل کار نکرد و به جای خوشبختی بدبختی اورد.
مارکسیسم یعنی انچه در کشورهای مارکسیستی پیاده شد. مارکسیسم روی کاغذی که شما از آن سخن می گویید یک خیال پردازی است که وقتی در عمل پیاده شد روز مردم را سیاه کرد.
دقیقا مثل اسلام که روی کاغذ چیزهایی خوب دارد اما در عمل نظام های طاللبان و ایران و ... را به وچود اورده است.
در مورد کشورهای اروپایی،
این فقط یک تعداد مهاجر نیست که نان مفت می خورند. بخش هایی وسیع از جامعه ای اروپایی نسل اندر نسل کار نمی کنند و کارشان نان مفت خوردن و جرم و جنایت است. وقتی دولت برای شان نان مفت، خانه مفت، داکتر مفت و همه چیز مفت بدهد چرا کار کنند؟
اکثریت کشورهای اروپایی به استثنای ناروی که دخایر طبیعی دارد، بلندترین میزان قرض های عامه را دارد. اکثریت کشورهای اروپایی با پول قرض سیستم دولت های رفاه شان را تامین می کنند. این سیستم ماندگار نیست و نمی تواند دوام کند. اکثریت جامعه غیر تولیدی زندگی می کنند و کار شان نوشیدن الکل و مواد مخدر و فیشن است. این کشورها زیر قرض غرق است. این است نتیجه ای سوسیالیسم نرم حالا چه برسد به سوسیالیسم تمام عیار.
گرچند من طرفدار یک میزان بسیار سبک سوسیالیسم در کشورهای مثل افغانستان هستم و ان هم برای حمایت از طبقات بسیار اسیب پذیر جامعه اما نان مفت دادن را راه حل نمی دانم و همچنان کنترول کامل دولت بر اقتصاد را عامل عقب ماندگی و گرفتن ازادی افراد می دانم. از میان بردن کامل مالیکیت خصوصی یک خیال پردازی است و اگر تطبیق هم بشود در چنین جامعه ای ازادی وجود نخواهد داشت.
من اگر در امریکا زندگی کنم مجبور نیستم با کسی که کار نمی کند در یک سطح زندگی کنم. در اینجا کار کردن من حتی برای خودم به حماقت می ماند. با تمام پولی بودن تحصیل در امریکا، تعداد زیادتر امریکایی ها نسبت به اروپایی ها به تحصیلات عالی دست رسی دارند و تحرک اجتماعی ( social mobility ) در امریکا به درجات بیشتر از اروپا است. نو اوری و دانش در اروپا بسیار کمتر از امریکا است و در حقیقت تولید ناخالص تمام کشورهای اتحادیه ای اروپا فقط اندکی بیشتر از تولید ناخالص ملی امریکا است. در امد سرانه ای ملی امریکا از بسیاری از کشورهای اروپای غربی بالاتر است. همچنان طبقه ای متوسط امریکا بسیار بیشتر از طبقه ای متوسط اتحادیه ای اورپا است. اکثریت مردم امریکا نه فقیر و یا کارگر بلکه مربوط طبقه ای متوسط هستند و بخش اعظم اقتصاد امریکا در دست کمپنی های کوچک-متوسط است نه کمپنی های چند ملیتی غول پیکر.
همچنان، در امریکا غیر سفید های وضعیت بسیار بهتری نسبت به اروپا دارند. در ایتالیا یک وزیر سیاه برای اولین بار در تاریخ این کشور حتی از سوی سیاستمداران ایتالیا تحقیر می شد. حتی در بریتانیا نخست وزیر شدن یک غیر سفید یک ارمان است که حد اقل تا چندین قرن دیگر ناممکن است. شما بهتر است به وضعیت روماها در اروپا توجه کنید که به بدترین شکل ممکن دچار تبعیض است حتی از سوی سوسیالیست های فرانسه است. وقتی ما می خواهیم کشوری را نقد کنیم باید به تمام بخش های ان نگاه کنیم.
جعفر محترم،
شما تی پارتی را کاملا نادرست فهمیده اید. همین که تی پارتی مخالف برنامه ای دولتی صحت بود نشان می دهد که اینها از اساس راست افراطی بودند که اوباما را کمونیست و سوسیالیست می دانستند و خواهان ان بودن که دولت در زندگی شان دخالت نکند. اینها خواهان دولت کوچک بودند از همان اول. طرفداران دولت کوچک همیشه راست افراطی و کاپیتالیست هایی هستند که دوست ندارند دولت در زندگی شان مداخله کند.
شاید بهتر باشد که در کنار گوش دادن به رادیو، تحصیل و یا مطالعه بکنید. خیلی سخت است که از گوش دادن به رادیو ادم سیستم پیچیده ای اقتصادی جهان را درک کند.
13 دسامبر 2013, 12:19, توسط دانا
محترم صبور، متاسفانه بسیاری از مردم را در بسیاری از کشور ها توهم و رویای امریکایی فرا گرفته است. مسایلی را که خود برشمرده ای متاسفانه بی بنیاد و بسته به خواب و خیال اند. من در مورد مارکس چیز نمی گویم جز اینکه تا زمانیکه در دنیا بی عدالتی و نابرابری است ما ناگزیر هستیم تا کراتا به مارکس سر بزنیم.
اما در بخصوص در رابطه با چند نکته ای که اشاره کرده ای مختصرا به چند نکته اشاره می کنم.
1- طبقه متوسط در امریکا به نسبت نفوس اش نسبت به تمامی کشور های اروپایی کم است. ربته امریکا بنا بر آخرین تحقیقات و برآورد های علمی و اکادمیک بیست و هفتم است. اگر چه تعریف مشخص طبقه متوسط مشکل است اما در این تحقیق درآمد میانگین را (median) معیار قرار داده اند. این البته برای خودت شاید غیر قابل باور کردنی باشد، اما واقعیت همین است که رویای امریکایی دیگر خریدار ندارد و بعد از آمدن ریگن این رویا به اسطوره تبدیل شده است. بعد از جنگ دوم رویای امریکایی تا حدی به تحقق پیوست که البته بسیار هم طبیعی بود چون روند تولید سرمایه داری و رشد فرآورد کار و ماشین درآمد ملیون ها امریکایی را افزایش داد این درست پروسه ی است که فعلا در بعضی کشور های در حال رشد، بخصوص چین، رخ می دهد.
2- مسئله ی تحرک یا جابجایی اجتماعی یا همان (social mobility) نیز در امریکا آنطوری نیست که شما گفته اید. در این رتبه بندی باز هم مقام امریکا نسبت به بسیاری از کشور های اروپایی پایین است. تحقیقات آخر از طرف سازمان کشور های پیشرفته (2012) نشان داده است که این تحرک در کشور های سکاندینوی بیشتر و در امریکا و بریتانیا کمتر است. جزیئات را ممکن نیست در این تبصره درج کنم. اما خودتان می توانید تا به این تحقیقات در انترنت دسترسی پیدا کنید. مسئله سفید و سیاه بسیار مهم نیست، مسئله ی اصلی بر جابجایی عمودی و تحرک پایین به بالای افراد در سطح کل جامعه است. در رابطه با سیاه پوست باز هم در اشتباه هستید. در این شک نیست که یک سیاه پوست در امریکا وزیر و غیره می شود و این باید هم چنین باشد چون اکثریت مطلق سیاه پوست در امریکا از لحاظ تاریخی باشندگان اصلی گفته می شوند. البته در اینجا قصدم از بومیان اصلی امریکا که سرخپوستان باشند نیست. منظور هم بعد از رفتن اروپایی ها به امریکا است که سیاه را نیز با خود داشته اند. و اما در کشور های اروپایی سیاه پوستان مثل من و خودت مهاجر اند. این مسئله را باید نادیده نگیریم. با این هم وضع سیاه پوستان و مردمان امریکایی لاتین در امریکا بسیار بدتر از مهاجران ترک مثلا در المان است. آما و ارقام را خودت می توانی در منابع مختلف پیدا کنی.
3- در این شک نیست که اکثر کشور های اروپایی مقروض اند، اما شاید فراموش کرده باشی که بخاطر همین ارتقای سقف قرضه در امریکا همین یک ماه پیش بخش از دولت فدرال امریکا بسته شد. قرض امریکا 67 در صد کل درآمد ملی اش است. در اروپا بزرگترین در ایتالیا است که بیشتر قروض داخلی است.
4- در رابطه با شرکت های چند ملیتی غول پیکر نیز در اشتباه هستید. اینجا من به جزیئات ساختار و قوانین این شرکت ها (corporate governance) نمی پردازم اما همینقدر اشاره می کنم که سهم شرکت های غول پیکر امریکایی ( corporations ) بیش از 80 فیصد کل ت درآمد ناخالص امریکا است. با وجودیکه این شرکت ها در حدود 19 فیصد ساحات تجاری را در برمی گیرند اما سهم شان در تولید و افزایش درآمد ملی چشمگیر است. این مسایل را نباید نادیده گرفت. اینجا من به جزیئات نمی روم چون جای اش نیست. اما این مسایل را حتی در کتاب های درسی دانشگاه های امریکایی نیز پیدا می توانید. مثلا رجوع کنید به کتاب های درسی در رابطه با کوپرت فایننس و یا هم جورنال های اکادمیک در رابطه با شرکت های چند ملیتی.
بهرحال، منظور م از ذکر این مسایل تایید اروپا و یا رد کامل امریکا نبوده است. اینجا تنها خواستم با توجه دادن تان به آمار و تحقیقات آکادمیک (نه مثل مقالات کابل پرس? وغیره مطبوعات افغانی) توضیح دهم که سرمایه داری لیبرال در اروپا انسانی تر از امریکا است. در بسیاری از کشور های اروپای غرب تحرک بیشتر است و همین سوید بیشترین تحقیقات اکادمیک نسبت به نفوس اش را انجام می دهد. جایگاه امریکا دوم است.
امیدوارم تا این مسایل را با مراجعه به تحقیقات اکادمیک و آماری پیگیری کنید والا رویای امریکایی شما را نیز رویایی می کند!
13 دسامبر 2013, 12:34, توسط دانا
راستی چند مسئله دیگر که در نوشته تان آمده است:
1- دراینکه درآمد ملی سرانه در امریکا بیشتر است دال بر غنی بودن و یا مرفه بودن اکثریت مردم در امریکا نیست. مسئله ای اصلی در اقتصاد توزیع این درآمد است. شرکت مایکروسافت و یا اپل و یا شرکت های غول پیکر نفتی و زراعتی تولید کنندگان اصلی درآمد در امریکا اند. اما زمان توزیع و تقسیم، درآمد این شرکت ها به افراد بسیار معدود می رسد.
2- در نوآوری (innovation) رتبه سوید و فنلاند بالاتر از امریکا است. اگر بیشتر دقت کنی در مطالعات ات به این نتایج می رسی. همین حالا هم وضع صنایع آلمانی بسیار بهتر و رضایت بخشتر از امریکا است.
اگر توانستم در مقاله مفصل این مسایل را با ذکر منابع اکادمیک و غیره نوشته خواهم کرد. فعلا تنها برایتان توصیه می کنم تا کتاب جوزیف ستگلیز، معاون رییس سابق بانک جهانی، اقتصاد دان مشهور و برنده جایره نوبل در اقتصاد، بنام "بهای نابرابری" را بخوانید تا با رویای امریکایی تان بکلی خداحافظی کنید. موفق باشید.