صفحه نخست > دیدگاه > بررسی نسبی عمقِ استراتژی امريکا در افغانستان

بررسی نسبی عمقِ استراتژی امريکا در افغانستان

در سياست حقايق گفته نمی شود ، واقعيت ها را بايست درک و احساس نمود ، درک حقايق به ذهن دراک نياز مند است .
حميد کاتوزيان
شنبه 11 جنوری 2014

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

سياست رسمي ايالات متحده امريکا در ارتباط افغانستان عبارت از اين است که : « امريکا عملاً در جريان مبارزه عليه تروريزم ، کشت و قاچاق مواد مخدر در افغانستان حضور نظامي دارد . بخاطر که افغانستان دوباره به مرکز تروريزم ، کشت و قاچاق مواد مخدر ، اعمال خلاف حقوق بشري و جنگ های داخلي دچار نگردد ،از حکومت نوپای افغانستان، حمايت سياسي، نظامي و اقتصادي می کند ؛ بنابرين دولت امريکا، قصد دارد تا بعد از 2014 در افغانستان، نقش داشته و خواهان امضای پيمان امنيتي با حکومت افغانستان می باشد . »

بنابر مقولۀ سياسي:« درسياست حقايق گفته نمی شود؛ واقعيت ها را بايست از اَعمال، رفتار وگفتارِ رهبران سياسي درک و احساس نمود.» برای دريافت واقعيتِ موضوع، لازم می بينم تا تيوري های مطرح را که از طرف صاحبنظران و کارشناسان سياسی در رابطه به استراتيژي و حضور امريکا در منطقه و «افغانستان» اظهار گرديده، برای خواننده گان عزيز مطرح نموده، و نقطه های مثبت و منفي آنرا بررسي نمايم.

  • يک تعداد از کارشناسان به اين عقيده اند که:«جنگِ افغانستان برای امريکا ختم گرديده، امريکا توانست، اسامه بن لادن را از بين ببرد و گروهِ القاعده را مضمحل سازد، و طالبان را تنبيه کند. پس حضور امريکا با مصارفِ ده ها و صدها ميليارد دالر در سال به هيچ عنوانی ،توجيه پذير نيست. زيرا امريکا منحيث يک قدرت بزرگ، با امکانات اطلاعاتي و تکنالوژي پيشرفته ،میتواند منطقه و افغانستان را از دور کنترول و نظارت کند.»

*بلی، نظريات کارشناسان بسيار واقعبينانه بنظر می رسد ؛ اما از لحاظ عملي، با سياست های امريکايی ها همخواني ندارد. امريکا می تواند ،با ضمانت کشور های عربي و پاکستان، با مصارف بسيار قليل، قدرت سياسي را دوباره برای طالبان دهد. امريکا در حاليکه چراغ سبز از سوی کشورهای عربي، پاکستان وطالبان دريافت می کند، ولی امريکا به خواست کشور های مذکور و طالب ها،علاقهء نشان نداده است. بلکه تاکيد دارد تا از حکومت کابل حمايت کند، و پيمان امنيتي را با حکومت کابل امضاء کند، و درافغانستان حضور نظامي و نقش فعال سياسي داشته باشد.

تعدادی از کارشناسان را عقيده براينست که، «امريکا با بازی دراماتيک (11 سپتمبر) موضوع تروريزم را وسيله قرارداد و ده ها هزار سرباز خويش را با وسايل پيشرفته نظامی در افغانستان جابجا ساخت. امريکا با يک بازي حساب شده بعد از پيروزي مجاهدين ،عمداً آنها را به فراموشي سپرد تا درگير جنگ های داخلي گردند، بعداً با همکاری پاکستان، انگلستان و کمک مالی کشور های عربی ،سازماندهی و مديريت گروه طالبان را به عهده گرفت. امريکا با اين نيرنگ توانست، از يک سو سوء اداره اخواني ها و طالبان ديوبندي را در داخل و خارج به نمايش بگذارد؛ از سوی ديگر افکار عمومي را در داخل افغانستان و جهان برای لشکر کشي به افغانستان مساعد سازد . بعد از سقوط اتحاد جماهير شوروی، افغانستان برای امريکا از اهميت زيادی بر خوردار گرديد. امريکا ،افغانستان را به حيث دروازۀ بسوی آ سيای ميانه می داند. امريکا چشم به منابع سرشار کشور های آسيای ميانه دوخته است ، و حضور خويش را در افغانستان برای بدست آوردن اين منابع ضروري و لازمي می دانند.»

*هرگاه امريکا به منابع آسيای ميانه نظر دارد؛ پس به اساس کدام استراتژي می خواهد که در آسيای ميانه نفوذ کند ؟ امريکايی ها ، آگاه اند که اين ذخاير در ساحۀ نفوذ روسها قرار دارد؛ روسها سدهای آهنينی را، برای جلوگيري از نفوذ غربي ها در اين کشورها، ايجاد نموده اند.روسها در بسياري از کشورهای آسيای ميانه دارای پايگاه نظامي هستند؛ از سوی ديگر حکومت های طرفداری خويش را در اين کشور ها حاکم ساخته، و از آنها حمايت سياسي، اقتصادي و نظامي می کند . روسها برای جلوگيري از بحران های اجتماعي در اين کشورها، امتيازاتی را برای اتباع کشور های آسيای ميانه در روسيه فراهم ساخته - اتباع کشورهای آسيای ميانه می توانند بدون ويزه داخل روسيه شوند، آزادانه رفت و آمد انجام دهند. روسها در بدل اخراج پايگاه نظامي امريکا در « ماناس» برای حکومت قرغزستان کمک های مالی را وعده داد، و مصروفيت های شغلي را با تابعيت دوگانه برای قرغزها فراهم ساخت. اتباع کشور های آسيای ميانه که در روسيه مشغول کار و بار هستند، سالانه ميلياردها دالر را به کشور های خود سرازير می کنند، که اين سبب - باعث تقويۀ اقتصادِ مردم منطقه و تحکيم پايه های حکومت های ايشان می گردد؛ از سوی ديگر باعثِ تحکيم استراتيژي روسها در منطقه، و تضعيف نقش غربي ها می گردد.

امريکا با مبارزه با تروريزم ، طالب ها و دور نگهداشتن آنها از سرحدات آسيای ميانه در حقيقت، برای منافع روسها منحيث سپردفاعي عمل می کند . در حاليکه نفوذ تروريست ها و طالب ها در آسيای ميانه می تواند - اين کشور ها را از نفوذ روسها خارج ساخته و زمينه برای نفوذ غربي ها در منطقه فراهم گردد. پس کنش سياسي غربي ها در منطقه ، ابهاماتی را در ذهن هر فرد در رابطه به اسراتژي امريکايی ها در افغانستان به وجود می آورد . البته هدف بنده هم در اين نوشتار توضيح و روشني در رابطه به اين مسايل خواهد بود.

  • تعدادی از کارشناسان «تيوري توطئه» را مهک قرار داده، می گويند:« امريکا در تلاش است تا نظمِ نوين را در جهان حاکم سازد. که اين پروژه شاملِ کشورهای افريقايی ، آسيايی بخصوص کشور های «اسلامي» می گردد. امريکا با لشکرکشي ها و دست اندازي هايی در امور داخلي کشورها، آنها را بی ثبات ساخته و زمينۀ تجزيه و پارچه پارچه شدن آنها را فراهم می سازد. اين پروسه آغاز گرديده، بسياري از کشور ها از جمله:سودان، ليبيا، سوريه ، عراق و حتی افغانستان، پاکستان، ايران در اين مرحله قرار دارند. امريکا با اين سياست کوشش می کند تا کشورها را به جزايری کوچک و بزرگ منقسم سازد، تا از يکسو آنها مصروف درگيري های قومي، زباني، مذهبي و منطقه يی گردند، و امريکا منابع کشور ها را در مقابلِ سلاح تبادله نمايد. در اختتام ايجاد کشورهای کوچک با اختلافات متذکره، برای امريکا زمينه را فراهم می سازد تا از تهديد هايی که احتمالاً از طرف کشور های «اسلامي» متصور است، در امان باشد، و از سوی ديگر اين کشور ها را بدون دردسر، کنترول و نظارت کند. حضور نظامي امريکا در افغانستان هم چنين اهدافی را تعقيب می کند؛ زيرا امريکا باوجود داشتن نفوذ سياسي، اقتصادي، نظامي و برتري های اطلاعاتي يی که در منطقه دارد، از برقراري صلح و ثبات در افغانستان شانه خالي می کند.»

*بعد از حادثۀ پرتشنج که باعث پريشاني و آشفتگي توده ها می شود، و برای آنها بی نظمي غير قابل درک ميباشد، و مردم در پي درک و فهم وقايع می گردند؛ بعد از جنگ اول جهاني، در آستانۀ جنگ دوم جهاني ، بعد از تشکيل حکومت اسرائيل در1948 ، بعد از جنگ شش روزۀ در 1967 و بعد از سوء قصد های ضد امريکايی در 11 سپتمبر 2001 تئوري توطئه به خواست ادراک و حواس پاسخ ساده لوحانه ميدهد .

هرگاه ما منافع استرتيژيک امريکا را در منطقه از نگاه تئوري توطئه به بررسي گيريم ، به يک سلسله واقعيت ها و تناقضاتی بر خواهيم خورد که با سياستِ عملي امريکا در منطقه در تضاد است. طرحی که از طرف جيمز بلکول استراژيست حزب جمهوري خواه امريکا ، پيشکش گرديده بود، در حقيقت مانند صدها طرحيست که سالانه از سوی نهاد های تحقيقاتي در زمينه های مختلف برای ارگانهای حکومتي (امريکا) ارسال می گردد. محتوی طرح آنست که در مقابل نظمِ کلاسيک بريتانيای کبير در منطقه ،(افريقا و آسيا) نظمِ جديدی را با دلايل منطقي و اهدافِ سياسي برای دولتمردانِ امريکايی پيشنهاد می کند؛ اما اين طرح تا چه اندازه يی با منافع و سياست های عملي امريکا در منطقه همخواني دارد و يا ندارد، موضوعيست قابلِ بحث... امريکا با رژيم هايی که با منافع امريکا در منطقه، سرِسازش ندارند ، در جستجوی براندازي اين رژيم ها می باشد؛ اما اينکه امريکا طرفدارتغيير جغرافيایِ سياسي کشور های منطقه باشد، و نظمِ جديدی را در منطقه ايجاد کند، کاريست دشوار و عبث که از همه بيشتر منافع خود امريکا را در منطقه ضربه ميزند تا کشوری ديگر! امريکا در منطقه بخاطر منابع نفتي خليج فارس حضور دارد؛ کوچکترين برخورد نظامي، سياسي در منطقه باعثِ بلندرفتن قيمتِ نفت می گردد، که قابل تحمل مصرف کننده گان کشورهای اروپايی و امريکا نمی باشد . پس به فرض مثال: هرگاه امريکا با اين هدف از کشورهای عربي شروع و تا به پاکستان، اين طرح را عملي سازد؛ تمام اين کشورها و منطقه به آتشکده يی مبدل خواهد شد، که کنترول آن از قدرت امريکا خارج خواهد شد. ازسوی ديگر اين جنگ دامنِ چاه های نفتي را خواهد گرفت، و صدور نفت را به کشورهای غربي مختل خواهد ساخت . البته که اين سبب باعث يک فاجعه در کشور های اروپايی و تمام جهان خواهد شد. کشورهای مانند روسيه از اين موقع استفادۀ سوء نموده، قيمتِ نفت را در بازار های جهان بلند برده، که از يکسو باعث تمرکز سرمايه در روسيه شده ، وبلمقابل کشورهای اروپايی و حتی امريکا را تضعيف خواهد نمود. همچنان اگر در اين مناطق حنگ های داخلي شعله ور گردد، هيچ ضمانتی وجود ندارد که گروه های اسلامی ، اسلام را وسيله قرارداده و به کمک کشورهای روسيه و چين، خواستدار خروج امريکا از منطقه گردد ، که اين هم ضربۀ مرگباری به کشورهای غربي خواهد بود . پس تطبيق چنين پروژه يی به نفع امريکا نيست؛ امريکا در منطقه به خاطر منابع نفتی حضوردارد ؛ تازمانيکه اين منابع هست؛ حضور خواهد داشت؛ اما حضور بی دردِ سر! تجارب نشان داده است که امريکا بخاطر منافع خود در منطقه از ارتجاعي ترين رژيم ها پستيباني نموده ، در مقابل از داعيه های آزادي خواهي و تجزيه طلبي ملت های مظلوم پشتيباني نکرده است.

  • تعدادی از برادران اخواني ، ديوبندي(طالبان) وگروه های افراطي ،«حضور امريکايی ها را در منطقه به مثابۀ جنگهای صليبي و ضد اسلامي می دانند. به نظر اين صاحبنظران غربي ها يا کشورهای مسيحي بخاطر توهين ، تحقيرمسلمانان و ارزش های مذهبي ايشان در منطقه فعاليت دارند. از سوی ديگر کشورهای اسلامي را اشغال نموده، منابع طبيعي آنها را غارت کرده، و ارزشهای غربي و مذهب مسيحی را در کشورهای اسلامي تبليغ می نمايند. بناًء جنگ غربِي ها در منطقه يک جنگ مذهبي و صليبي می باشد . پس برای تمام مسلمانان فرض است تا بخاطر دفاع از دين و ارزش های اسلامي به جهاد و مقاومت در برابر اشغالگران صليبي به پا خاسته و به جهاد مقدس اقدام نمايند.»

* حضورنظامی کشورهای غربي را در منطقه بخصوص افغانستان نبايد جنبۀ مذهیي و صليبي داد، و از آن به عنوان پيراهن خونآلود عثمان، ماهي سياسي گرفت. بعد از رنسانس و به حاشيه رفتن کليسای مسيحي از قدرت سياسي، وايجاد حکومت های سيکولار در کشورهای اروپايی، ديگر مذهب در استراتيژي آنها نقشی ندارد، و نخواهد داشت. علل جنگ های کشور های اروپايی در قرون19 -20 که بيشتر آن در ميان ملل مسيحي مذهب به وقوع پيوسته، بنابر ملحوظات جهان گيري، ايجاد مستعمرات و وسعت آنها، تسخير منابع طبيعي و در مجموع در اثر تضاد و تقسيم منافع صورت گرفته است، نه براساس ارزشهای مذهبي ! جنگ منافع که يک پديدۀ طبيعي ست، تنها مختص به کشورهای غربي نبوده بلکه تاريخ کشورهای اسلامي مملو از اين حوادث تاريخي می باشد، که تا حال در بين کشورهای اسلامی ،احزابی افراطي و حکومت های قبيله يی جريان دارد، که باعث فجايع بیشماری انساني گرديده است.

درحاليکه کشور های اروپايی بعد از انقلاب صنعتي به بزرگترين قدرت های نظامی در سطح جهان تبديل گرديدند، و تا امروز به حيث بزرگترين قدرت نظامي، اقتصادي، سياسي و اطلاعاتي و تبليغاتي بشمار می روند ؛ اما در استراتيژي آنها مذهبي سازي جهان وجود نداشته است . هرگاه اين ابر قدرت ها،مانند قديم به جبر به مذهبي سازي مردم کرۀ زمين شروع می کردند ، شايد امروز به جز از مذهب مسيحي در دنيا مذهبی و جود نمی داشت، در حاليکه خوشبختانه نفوس مسلمانان از ميليار د به بالا رسيده است. حتی کشور های اروپايی برای سرزمين های از دست رفته روم شرقي(ترکيه) که در زمان سلجوقي ها و عثماني ها اکثريت نفوس آنرا رومي ها و اقليت های ارمني ... تشکيل می داد، برای بازپسگيري اين سرزمين ها اقدامی نکردند؛ بلکه عثماني ها را در مقابل روسيه تزاري کمک و ياري نمودند. پس بهتر و احسنتر است تا جنگ منافع کشور ها را با ارزش های مذهبي، اخلاقي و انساني خلط ننموده ؛ زيرا امروز نهاد های بسياری بنابر ملحوظات انساني، در نقاط مختلف جهان مصروف کمک و ياري رساندن، برای آسيب ديده گان از جنگ، فقر و حوادث طبيعي هستند، که آنها احترام به کرامت انساني و بشري را شعار قرار داده و به رنگ پوست، مذهب و دين وشکل وصورت انسانها کاری ندارند. بنی آدم آعضاء يک پيکر اند- که در آفرينش ز يک گوهر اند- چو عضو به درد آورد روزگار- ديگر عضو ها را نماند قرار. (سعدي)

با بررسي مطالب فوق، ابهامِ ما راجع به استراتژي امريکا در منطقه (افغانستان) بيشتر می گردد، و سؤالاتی در نزد خوانندۀ اين نوشتار پديد می آيد؛ اما ، می شود تمامِ سؤالات را در يک نکته خلاصه نمود . امريکا در منطقه بخصوص در افغانستان به دنبالِ چيست؟ می شود به صورت کلي گفت: امريکا در منطقه و افغانستان در جست و جوی منافع خويش است. بلی، بحث منافع در تعاملاتِ سياسي، يک گفتمانِ درست و عقلايست؛ اما باز بحث چگونگي منافع امريکا در افغانستان مطرح می گردد، که امريکا در افغانستان چه منافع دارد ، که بيش از يک دهه در اين کشور، سياست فعال سياسي و نظامي دارد، و بازهم در يک چوکات قانوني می خواهد در افغانستان حضور داشته باشد.

غرب و امريکا در منطقه و افغانستان به صورتِ بسيار مرموزی سياست می کنند. خواست و استراتيژي آنها نه تنها برای صاحبنظران، بلکه برای اوليای امورسياسي قابلِ دَرک نيست. آقای کرزي در نشستی که با نماينده گانِ مطبوعاتِ آزاد داشت، به اين مسئله اشاره نمود: « عمق استراتيژي غرب برای ما قابل درک نيست.» عجز آقای کرزي در مقابل پاليسي های غرب و امريکا يک سخن نو نيست؛ زيرا سياسيون و نظامي های پاکستان قبلاً ناخورسندي و بی اعتمادي خويش را در اين مورد اشعار نموده بودند. از سوی ديگر، سياسيون و کارشناسان روسي هم در ارتباط به حضور و عدم حضور ناتو در افغانستان ، گپِ قاطع ندارند . گاهی موجوديت ناتو را در افغانستان برای روسيه، خطرآور قلمداد میکنند؛ گاهی حضور ناتو را در منطقه به خصوص در افغانستان توجيه می کند.

امريکا بعد از جنگِ دوم جهاني، در شرق دوُر و خاور ميانه وارثِ مناطق استرازتيژيک کشور های بريتانيا و فرانسه گرديد، آهسته ، آهسته خاور ميانه منحيثِ خط سرخ منافع امريکا شناخته شد. در مقابل امريکا وظيفۀ تأمين امنيتِ کشور های اروپای غربي را در مقابل اتحاد جماهير شوروي به عهده گرفت.

با فروپاشي اتحاد جماهيرشوروي، غرب چشم طمع به ساحۀ نفوذ و ذخاير انرژي شوروي سابق دوخت ،که نه تنها شامل اروپای شرقي، قفقاز شمالي -جنوبي، آسيای ميانه، بلکه شامل روسيه می شد؛ اما ايجاد کشور جمهوري فدراتيف روسيه،به حيث وارثِ حقوقي اتحاد جماهيرشوروي، و قدرت نمايی اين کشور در تعاملات بين المللي به خصوص در آسيای ميانه ،قفقاز جنوبي، قفقاز شمالي و اروپای شرقي، اثراتی را در سياست جهان به جای گذاشت . پس بهتر است تا يک تبصرۀ کوچک راجع به وضعيت سياسي ، اجتماعی و اقتصادي اين کشور بزرگ جهان داشته باشيم، که البته ما را به هدف نزديک خواهد ساخت.

جمهوري فدراسيون روسيه در1991 عملاً بعد از انحلال اتحاد جماهيرشوروي با مساحتِ17075400 کيلو متر مربع که تقريباً 76 در صد خاک شوروي سابق را تشکيل می دهد، در جغرافيای سياسي جهان عرض اندام کرد. روسيه که وارث امپراطوري های سلف خويش است؛ اما اين ارث در حاليکه روسها را صاحب 11.5 فيصد خشکي جهان ساخته که تراکم نفوس در هر کيلومتر به8.7 نفر می رسد . همچنان روسيه صاحب بزرگترين منابع آب معدني و ذخاير زير زميني در جهان است ؛ اما دولت روسيه وارث تمامِ نابساماني های سياسي، اجتماعي، مذهبي، اقتصادي ، مشکلات ارضي با همسايگان و به ويژه به کمبود نيروی بشري مواجه می باشد. اين معضلات باعث چالش های زيادی در روسيه گرديده ؛ از سوی ديگر روابط روسيه را با جمهوريت های سابق اتحاد جماهير شوروي، خدشه دارساخته است ؛ از طرف ديگر، منابع سرشار طبيعي و اختلافات ارضي با کشور های چين و جاپان ، سبب گرديده که قدرت های بزرگ جهان برای بدست آوردن اين منابع و اراضي از دست رفته دست به تحرکاتی زند که اين تلاش ها ، تماميت ارضي روسيه را در آينده به خطر مواجه خواهد ساخت.

حکومت روسيه بعد از افزايش قيمت نفت و گاز در بازار های جهاني ، توانست اقتصاد روسيه را سر و سامان دهد، و تمرکز سرمايۀ دالري را در کشور ازدياد بخشد. حکومت نوپای روسيه به رهبري آقای پوتين با استفاده از پول های نفت و گاز، پايه های حکومت ِ خويش را در روسيه استحکام بخشيد. آقای پوتين با استفادۀ امکانات حکومتي، حزب روسيه « متحد »را ايجاد کرد. حزب «روسيه متحد» در انتخابات پارلماني توانست اکثريت کرسي های پارلمان روسيه را بدست آورد، و دستِ آقای پوتين را برای ايجاد قوانين جديد آزاد گذارد. در حقيقت پوتين توانست، تمام قدرت را منحصر به خود و حزب « روسيه متحد » سازد، و رقبای داخلي را از صحنۀ سياسي در حاشيه راند ؛ از سوی ديگر آقای پوتين که تا سال 2004 مصروف حل مشکلات داخلي روسيه بود، بعد بخاطر جلوگيري از نفوذ غرب در ساحات نفوذ روسيه دست کمک برای رژيم های حاکم در اروپای شرقي و آسيای ميانه دراز کرد، و با کمک های مالي ، نظامي و حمايت سياسي از اين حاکمان، دست غربي ها و اسلام گراه ها را تا اندازه يی کم ساخت.

سياست ِ حکومت روسيه به رهیري آقای پوتين، متکي به جايگاهِ تاريخي روسيه در جهان است. آقای پوتين که خود را پطرکبير دوم روسيه می داند، آرزو دارد تا وقار وحيثيت گذشتۀ روسيه را در سياست بين المللي باز گرداند ؛ اما اين آرمان و آرزو ، مخالف واقعيت های داخلي روسيه می باشد ؛ از سوی ديگر مخالف تحولات داخلي کشور های آسيای ميانه و رقابت ها در سياست جهاني ست . روسيه زمانی به يک امپراطوري بزرگ تبديل شد که قدرت های بزرگ اروپايی ، مشغول وسعت بخشيدن مستعمرات خويش در آمريکا، افريقا و آسيا بودند، و روسيه با استفاده از اين موقع توانست امپراطوري خود را به شرق ، شمال و جنوب آسيا گسترش دهد . اتحاد جماهير شوروي ، بر اساس و پايه های محکم روسيه تزاری عرض اندام نمود. رقابت ها در جهان امروز بر عکس گذشته ، متکي به بازي های اقتصادي ست که در يک ساحۀ محدود جغرافيايی و مرکز منابع انرژي قرار گرفته است . امروز مرکز ثقل رقابت های اقتصادي و بازي های قدرت های بزرگ جهان در مناطق «اورآسيا» قرار دارد؛ زيرا خاور ميانه به شکل سنتي ساحۀ نفوذ غربي ها بشمار می رود . امروز نه تنها ساحات نفوذ اتحاد شوروي سابق ، بلکه قلمرو آن قدرت بزرگ گذشته : اروپای شرقي، قفقاز شمالي، قفقاز جنوبي و کشور های آسيای ميانه و حتی خود روسيه مرکز رقابت های ابر قدرت های بزرگ قرار گرفته است . برندۀ اين بازي ها در حقيقت قدرت بزرگ آينده و صاحب جهان خواهد بود. پس بدون موجب نيست که نخبگان ، اساتيد دانشگاه ها و کارشناسان امور سياسي در روسيه، برای کرملين توصيه می کنند :« ما نبايد بخاطر منافع کوتاه مدت، منافع دراز مدت روسيه را به خطر مواجه ساخت. » منافع ملي روسيه ايجاب می نمايد که کرملين از درِ مخالفت و مخاصمت با کشور های اروپای غربي و امريکا کار نگيرد، و با واقعيت های جهان امروز هم آهنگ گردد. روسيه با غرب مشترکات فرهنگي، مذهبي، زباني و نژادي دارد. روسيه بايست در مسئله اقتصادي و ساحات نفوذ خويش با کشور های اروپايی، راهی انعطاف پذيري را در پيش گيرد؛ زيرا تاريخ شاهد استکه سياست های مخاصمت آميز با غرب باعث عقب مانده گي روسيه گرديده است. آغازجنگ سرد موجب تشديد مخاصمت با کشورهای غربي گرديده، و در آينده برای تماميت ارضي و منافع ملي روسيه خطر ناک می باشد. اما سياست عملي روسيه برخلاف اين ادعا را ثابت می کند. آقای پوتين در ارتباط به حملات تروريستي اخير در شهر ولگاگراد، گفت: « روسيه بزودي پاسخ عاملان انفجار های ولگاگراد را خواهد داد؛ پاسخ ما طوری خواهد یود که نقشۀ خاور ميانه را تغيير خواهد داد. وی همچنان ، رژيم حاکم عربستان سعودي را يک رژيم تروريستي توصيف نمود.» سخنان آقای پوتين در حقيقت، تهديدی بود برساحات نفوذ سنتي امريکا ، يعني: «خاور ميانه»؛ اما اين سخنان آقای پوتين تا چه اندازه يی واقعبينانه و جنبۀ عملي خواهد داشت، آنرا زمان ثابت می کند. اما تمام موانع و مشکلاتی که سد راه رسيدن روسيه به حيثيت گذشته آن می گردد، می توان در چند مورد ذيل خلاصه نمود.

مشکلات داخلي

اقتصاد روسيه تا اواخرقرن«19» متکي به کشاورزي بود . سپس روند تکامل اقتصاد روسيه در جريان جنگ اول جهاني و جنگ های داخلي دچار وقفه گرديد. استالين پايه های پيشرفت صنعت مدرن را در اتحاد جماهيرشوروي بنياد نهاد؛ اما بيشتر توجه مقامات کرملين در آن زمان متوجه توليدات ماشين آلات ثقيله بود ، و کمتر به توليدات مصرفي در روسيه توجه گرديد ، که اين روند تا هنوز جريان دارد. بعد از انحلال شوروي سابق 1991 و ظهور روسيه که ميراث دار مشکلات فراوان اقتصادي بود ؛ اما روسيه به کمک مالي و قرضه های کشور های غربي توانست به پا ايستد. روسيه با اجرای قوانين بازار آزاد و خصوصي سازي ملکيت های دولتي، اقتصاد روسيه به وضعيت بغرنجی روبرو گرديد ، زيرا نهاد های اقتصادي سابق از بين رفت ، و از طرف ديگر سيستم جديد تا هنوز استقرار نيافته است، و سقوط توليدات صنعتي به مشاهده می رسد . در روسيه 37 درصد نيروکاري مصروف کارهای صنعتي می باشد ،صنعت کشتي سازي، طياره سازي، موترسازي و ماشين آلات ثقيله در حالت نيمه جان بسر می برد. کمپني موترسازي « مسکويچ » و « ولگا » سقوط نموده ، و تنها کمپني « لادا» با توليدات موتر های بی کيفيت در بازار های داخل روسيه فعاليت دارد . اکثريت مردم روسيه از موتر های ساخت جاپان، جرمني، امريکايی و فرانسوی استفاده می کنند. روسيه تمام مواد مصرفي خويش را از خارج ، بخصوص چين و ترکيه وارد می کند. زراعت و کشاورزي هم در روسيه انکشاف قابل ملاحظه يی ننموده، و تنها 12.5 در صد نيروکاري مصروف زراعت در روسيه استند ، که ضرورياتِ داخلي را کفايت نمی کند، و روسيه مواد خوراکه و ميوه جات را از خارج وارد می کند. اقتصاد روسيه - يک اقتصاد مصرفيست که تمام ضروريات مردم از خارج وارد گرديده و 50.5 در صد نيروی کاري مصروف کارهای خدماتي هستند. اقتصاد روسيه در مجموع متکي به عوايد نفت و گاز و مواد خام معدنيست، تا اندازه يی از فروش سلاح ، تکنالوژي فضايی و گمرکات و ماليات عوايدی داخل بودجه دولت می گردد.

وضعيت سياسي و اجتماعي روسيه هم به بن بست مواجه گرديده است . قدرت نمايی در مقابل غرب، بلند بردن بودجه نظامي ، توسعۀ ساحات نفوذ روسيه در اروپای شرقي ، قفقاز جنوبي و شمالي و آسيای ميانه ،( تعدادی از کارشناسان روسي به اين نظر اند: « يکی از تکتيک های امريکا آنست که روسيه را در موقفی قرار دهد تا روسيه به توسعه مناطق نفوذ خود اقدام کند و مصارف نظامی وتسليحاتي خود را بالا برده و در نتيجه اقتصاد نو پای روسيه که متکي به نفت و گاز است ، متلاشي گردد.») و امتياز دهي برای جمهوري های سابق شوروي که باعث مهاجرت ميليون ها کار گر غير قانوني در روسيه گرديده است. از سوی ديگر تمرکز سرمايه در شهر های بزرگ که باعث تمرکز بيش از 74 در صد جمعيت در شهر های بزرگ گرديده است. از طرف ديگر در 65 در صد خاک روسيه که در مناطق آسيايی قرار دارد، تنها 28 درصد نفوس زنده گي می کند، متباقي نفوس در 35 درصد اروپايی حيات بسر می برند، که اين بيان گر عدم رشد متوازن اقتصادي ، سهولت ها و خدمات اجتماعي را در فدراتيف روسيه نشان می دهد.

يکی از مشکلات ديگر حکومت روسيه را کمبود نيروی بشري و يا رشد منفي جمعيت نشان می دهد . حکومت روسيه تا به حال نتوانسته برای رفع اين معضل راهی دريابد، اگرچه بعضی اقداماتی و سهولت هايی برای مادرانی که از دو طفل بيشتر دارند در نظر گرفته شده است؛ اما به علت محدود بودن و بروکراسي حاکم در روسيه باعث تشويق فاميل های روسي نگرديده است. بنابر گزارش تحقيقي «بي بي سي» تا سال 2030 جمعيت روسيه تقليل می يابد؛ اما حکومت روسيه در رابطه به افزايش نفوس خوشبين می باشد . نفوس روسيه تا سال 2004 به 143782338 نفر می رسيد و رشد نفوس تا سال 2004 به 0.045 فيصد ، 23 درصد نفوس را سنين 0-14 سال و 66 درصد نفوس را سنين 15-64 سال تشکيل می داد ؛ اما تعداد بيشتر 66درصد نفوس را افراد سال مند تشکيل می دهد .

عواملی که ذکر گرديد ، و همچنان انحصار قدرت دولتي در دست گروه خاص، و استفاده آنها از منابع دولتي و تقسيم غيرعادلانه ثروت که مردم روسيه را به دوطبقه دارا و فقير منقسم ساخته ؛ فساد حاکم در ادارات دولتي که روسيه را شامل لست کشور های فاسد جهان ساخته ؛ حضور ميليونها کار گر غيرقانوني از جمهوري های سابق شوروي که زمينه کار را برای خود روسها محدود ساخته است. از سوی ديگر، افزايش بيش از حد اين مهاجرين، باعث افزايش جرايم جنايی، و نرخ مسکن و کرايه مسکن گرديده است. نبود پروگرام عادلانه برای جلوگيري از افزايش مهاجرت ِ کارگران غيرقانوني از طرف دولت، باعث تنش ها بين روسها و مهاجرين کشورهای آسيای ميانه و قفقاز گرديده، که هر روز اين تنشها افزايش يافته، و در سطوح مختلفِ جامعۀ روسيه و حتی در نشراتِ ديداري و شنيداري به وضاحت ديده می شود ،و به اين تعصبات دامن زده می شود ، و بعضاً به مردمان آسيای ميانه توهين می گردد.

حکومت روسيه که خواستدار نفوذ سياسي در جمهوري های سابق شوروي می باشد، و بنابر تعهداتی که با حکومت های جمهوري های سابقه دارد، نمی تواند جلو اين معضل را بگيرد. بنابرين با صدور قوانين ارتجاعي و عوام فريبانه، از طرف حکومت ، زمينه زنده گي آبرومند و کار آبرومند برای مهاجران مشکل گرديده؛ از سوی ديگر باعث فساد و بحران اجتماعي و تنش های مليتي بين مردم می گردد که سال ها در فضای صلح و آرامش زنده گي نموده بودند .

عوامل بالا باعث دوري مردم روسيه از حکومت آقای پوتين گرديده، و ديگر آقای پوتين و حزب ايشان از محبوبيت سالهای قبلي برخوردار نيست. مظاهرات و اعتصاباتی که به بهار روسي مسمی بود، و در مخالفت با آقای پوتين و تيم حاکم برگزار گرديده بود، در حقيقت مخالفت مردم را در مقابل تيم حاکم نشان می داد. اگرچه حکومت روسيه رفتار خشن در مقابل مخالفين سياسي از خود نشان می دهد و به اشکالی مختلف آنها را در حاشيه می راند، از حضور آنها در رسانه های دولتي و شخصي جلوگيري می کند؛ اما در مجموع مردم روسيه اعتماد خود را نسبت به حکومت از دست داده، و ادامۀ اين حکومت ، هرگاه با بحران اقتصادي همراه باشد، عمرِ طويل نخواهد داشت .

مشکلات روسيه با جمهوري های سابق شوروي

حکومتِ روسيه بخاطر جلوگيري از نفوذ غرب و اسلام سياسي و افراطي در اين کشور ها با رژيم های حاکم کمک و مساعدت مالي و سياسي می نمايد؛ اما اين کمک ها به حدی نيست که باعث پيشرفت و تکامل اقتصادي در اين کشور ها گردد . در حقيقت بسياري از اين جمهوري ها در حالت بن بست سياسي ، اجتماعي و اقتصادي بسر می برند، و نيروی کاري و جوان شان، مصروف کار های شاقه در روسيه هستند. بايد گفت که تنها دو جمهوري فقير« تاجکستان و قرغزستان» برای کرملين گوش شنوا دارند، ساير جمهوري ها مانند: «ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، اوکراين و ديگران...» در صورتی که خواست کرملين مخالف منافع شان باشد، برخلاف مَيل کرملين عمل می کنند. به فرض مثال : « در نشست ِ سازمان همکاري های شانکهای، روسيه تاکيد کرد که ، حضور پايگاه های ناتو درکشورهای آسيای ميانه، منوط به رضايت تمام اعضای اين سازمان است ؛ اما به نظر رييس جمهورقزاقستان، تصاميم شانکهای بالاتر از منافع قزاقستان نيست در صورتی که مخالف منافع ملي ما نباشد از آن پيروي می کنيم. حکومت قزاقستان در 2011 مستقلانه در ارتباط به تحويلي بندر « آکتاو ا» تصميم گرفت تا آنرا در خدمتِ ناتو قرار دهد، که اين سبب باعث تشويش روسيه گرديده بود . در نشستِ شانکهای 2013 روسيه خواست تا اين نوع اقدامات را منوط به اجازۀ کشورهای عضو نمايد. در ساير موارد هم کشور قزاقستان با روسيه از لحاظ منافع ، نظر مشترک ندارد . قزاقها در مورد استفادۀ روسها از پايگاهِ فضايی « بايکونور» چندان خورسند به نظر نمی رسند. »

حکومتِ ترکمنستان در حاليکه روابط خوب با روسيه دارد، و قسمت عمدۀ گاز ترکمنستان توسط خط لولۀ گاز کمپني « گاز پروم روسيه » صادر می شود؛ اما بر خلاف توقع روسيه می خواهد با عملي ساختن پروژۀ « ترانس خزر» گاز خود را با همکاري کشور های غربي از طريق دريای خزر و ترکيه به اروپا صادر کند.

حکومت گرجستان عملاً شامل مناطق نفوذ امريکا و ناتو قرار گرفته ، و با عملي شدن ايجاد سيستم دفاعي«ABM» امريکا در گرجستان، حلقۀ محاصرۀ روسيه ، تنگتر می گردد. اگر چه سواحل بحري روسيه 37653 کيلومتر می رسد؛ اما بيشتر اين سواحل در قطب شمال قرار داشته و يا دريا های مرتبط به آن از طريق تنگه های تحت کنترول کشور های ديگر به آبراه های بين المللي متصل می گردد؛ بناءً روسيه از وضعيت خوب در برقراري ارتباط دريايی با ساير کشور ها برخوردار نيست.

اوکراين هم بعد از «انقلاب نارنجي » خواستدار نزديکي با کشور های اروپايی می باشد. اگرچه اوکراين از طرف کرملين به اشکال مختلف تهديد می گردد؛ اما سياسيون اوکرايني در اين بازي بسيار زيرکانه عمل می کنند. به فرض مثال : « اوکراين در مناقشه اخير توانست از حکومت روسيه 16 ميليارد دالر به شکل قرضه دريافت کند؛ زيرا حکومت ِ اوکراين برای حل مشکلات اقتصادي به مقدار ی قابل ملاحظۀ پول ضرورت دارد؛ اما هيچ گرانتي و جود ندارد که اوکراين در آيندۀ قريب باز تمايل برای اروپايان نشان ندهد . مردم اوکراين با مشترکات فرهنگي، مذهبي و تاريخي که با اروپايی ها دارد ؛ منافع خويش را در آينده با اتحاد و نزديکي با جامعۀ اروپا می دانند نه با کشوری لرزان مانند روسيه!

مشکلات روسيه با چين در آسيای ميانه

کشور چين که در اين اواخر رشد اقتصادي قابل ملاحظۀ داشته است؛ اما به صورت مرموزی به تجهيز اردوی خويش اقدام نموده است، و بلند رفتن بودجه نظامي چين در هر سال اين ادعا را ثابت می کند. روسيه منحيث بازار بزرگ برای خريد اموال چينايی بشمار می رود . چيني ها تحرکات خود را بسيار محتاطانه با همآهنگي روسها در منطقه بخصوص در آسيای ميانه به پيش ميبرند. نفوذ چين بيشتر در آسيای ميانه در ساحات اقتصادي محدود می شود، که ابعاد بسيار گسترده دارد. در سال 2009 خط لوله انتقال گاز از ترکمنستان از طريق ازبکستان و قزاقستان به منطقۀ «سين کيانگ» چين به فعاليت آغاز کرد. يکی ديگر از پروژۀ بزرگ چيني ها ، « ساختِ جادۀ چين غربي به اروپای غربي و راه آهن فرا آسيايی» می باشد که عملاً کار آن آغاز گرديده است. از سوی ديگر چينی ها در شهر های سر حدي روسيه ، مناطق بيشماری را به اجاره گرفته، و چيني ها در اين مناطق اسکان يافته اند و مصروف کار و امور زراعتي می باشند. با در نظر داشت اختلافات ارضي بين دو کشور که قبلاً باعث درگيري گرديده بود، تحرکات و نفوذ چيني ها در آيند ه برای روسيه دور از خطر نخواهد بود. از سوی ديگر نفوذ اقتصادي چين در آسيای ميانه برای امريکايی ها هم قابل تحمل نخواهد بود، و باعث تشديد رقابت ها در منطقه خواهد شد .

مشکلات روسيه با امريکا و کشور های اروپای غربي در آسيای ميانه

نفوذ غرب در آسيای ميانه برای روسها مشکل آفرين جلوه می کند؛ زيرا اين نفوذ بر علاوه که در ساحات اقتصادي عمل می کند ، غرب در تلاش است نظام های سياسي اين کشور ها هم تغييرکند؛ اما نفوذ و فشار غرب در اروپای شرقي و قفقازی جنوبي نسبت به آسيای ميانه بيشتر احساس می گردد. اما در آسيای ميانه نفوذ کشور های اسلامي برای روسيه مسئله ساز است. سازمان های راديکال اسلامي مانند : «حزب التحرير » سال هاست که در کشور های آسيای ميانه فعاليت دارند. به نظر نويسندۀ کتاب « عروسک های الله » نفوذ گروه های افراطي اسلامي در تاتارستان ، و قفقاز شمالي هم رو به افزايش است .

با بررسي مطالب فوق تا اندازه يی به اصل مطلب- عمق استراتيژي غرب در منطقه و افغانستان نزديک گرديده ايم . حال برای رسيدن به عمق استراتيژي غرب، راجع به تکتيک های غرب که برای رسيدن به اهداف مشخص در منطقه « اور آسيا » دنبال می کند به روشني می پردازم .

استراتژي امريکا متکي به سه اصل علم سياست : قدرت- حفظ قدرت- توسعۀ قدرت، استوار است. اصول ذکر شده با همديگر رابطۀ تنگاتنگ دارد؛ هيچ قدرت و نظام سياسي بدون در نظرداشت اصول فوق نمی تواند به حيات سياسي خويش ادامه دهد . امريکايی ها با ايجاد دولت قوي- حفظ اين امپراطوري-توسعۀ آن کوشيده اند و در اين راه موفق بوده اند . اما بايد خاطر نشان ساخت که اصول فوق ثابت نبوده، با تحولاتِ سياسي در جهان متحول می گردد. بعد از سقوط اتحاد جماهيرشوروي1991 و ختم جنگ سرد، سياست دفاعي امريکايی ها تبديل به سياست اِعمالِ نفوذ در ساحات نفوذ اتحاد جماهيرشوروي سابق، جمهوري های اروپای شرقي، قفقاز ، آسيای ميانه و حتی خود روسيه را در بر می گرفت. بعد از انحلال شوروي سابق، امريکايی ها طرفدار انقراض کلي نهاد های حکومتي در شوروي سابق نبودند. غرب با کمک های مالي ، قرضه ها و همکاري های اقتصادي و اطلاعاتي در تحکيم پايه های حکومت جديد روسيه کوشيد، بنابر گفتۀ صاحبنظران روسي : « غربي ها در ساحات مختلف اقتصادي، سياسي ، اجتماعي و فرهنگي، با ما همکاري و مساعدت نمودند، حتی در تدوين قانون اساسي 1993 نقش فعال داشتند ، و همچنان در بخش تعليم و تربيه، وتغيير محتوای کتب تاريخي فعاليت داشتند.» غربي ها بعد از سقوط شوروي سابق از دولت جديد روسيه تقاضا داشتند، تا از سياست سنتي ، کهنه ، خود بزرگ بيني و خصمانه در مقابل غرب بپرهيزد ، و مانند ساير کشورهای اروپايی، عضويت اتحاديۀ اروپا و ناتو را کسب نمايد، و منافع مشترک باکشورهای غربي داشته باشد. بنابرين ديدگاه، روسها بايست مناطق نفوذ خويش را ( اروپای شرقي ، قفقاز و آسيای ميانه ) با غربي ها تقسيم کند، تا غربي ها در اين کشور ها سرمايه گذاري نموده و در ايجاد حکومت های ليبرال کمک کند ، و بلاخره سهمی در سرمايه گذاري منابع انرژي آسيای ميانه داشته باشد . اما حکومت روسيه بعد از به قدرت رسيدن آقای پوتين، از اين تقاضای غرب شانه خالي نمود، و در مقابل به توسعۀ نفوذ خود در اين کشور ها افزوده است. اين پاليسي روسيه سبب گرديد که غربي ها با روسيه از در مخاصمت پيش آيند . غرب با همکاري ترکيه و کشورهای عربي دست به تحرکاتی در ساحات اروپای شرقي ، قفقاز و آسيای ميانه زده است . حضور امريکا در منطقه و افغانستان از همين چشمه آب می نوشد؛ اما تا هنوز حکومتِ روسيه در مقابل فشار های غربي ها مقاومت می کند، و در حقيقت در سياست منطقه و جهان بن بستی را به وجود آورده است .

نتيجه

سياست امريکا در منطقه و افغانستان، شباهت به پلنگی دارد که از دور شکار خود را تحت نظارت دارد، تا در موقع مناسب او را زمين گير سازد. بلی ، سياست امريکا در منطقه و افغانستان يک سياست زمان گير است . امريکا برای يک مدت طولاني بايد در افغانستان حضور داشته باشد ؛ زيرا امريکا بالای پاکستان و کشورهای عربي اعتماد ندارد، طالبان هم انتخاب معقول برای امريکا نيست، صرف به حيث وسيلۀ فشار در معادلات قدرت از ايشان استفاده می شود. امريکا طرفدار نفوذ طالبان و گروه های افراطي در آسيای ميانه و به قدرت رسيدن اين گروه ها در آسيای ميانه نه می باشد ؛ زيرا عواقب آن برای امريکا خطرناک خواهد بود . امريکا می داند که حکومت روسيه از داخل با مشکلاتی روبروست، و امريکا با وسايلی که در دست دارد از بيرون به اين مشکلات می افزايد تا حکومت روسيه را زمين گير سازد ، و به تقاضا ها و خواسته های غرب جواب مثبت دهد .

امريکا از افغانستان خارج نمی شود ؛ بخاطری که اصل سوم سياست امريکا حکم می کند که ، امريکا بخاطر بقای خود نقاط استراتيژک جهان را در کنترول داشته باشد . به قول آقای ديترنيک مايز کارشناس امورسياسي در برلين : « اگر امريکا بخواهد قدرت جهاني باقي بماند، بايد حضور خود را در افغانستان و آسيای مرکزي حفظ کند؛ اگر منطقه را ترک کند، اين آغاز پايان کار امريکا به عنوان يک ابر قدرت خواهد بود . » بدين لحاظ است که امريکا با تحمل مصارف مالي و تلفات جاني عساکر خويش، بازهم تاکيد دارد ، در افغانستان حضور داشته باشد ، ومصارف اردوی افغانستان را با مصارف بودجه افغانستان بپردازد .

با بررسي مسايل گفته شده می شود نتيجه گرفت که افغانستان در عمق استراتژي امريکا قرار ندارد؛ بلکه عمق استراتيژي غرب عبارت از : «منابع آسيای ميانه ، کنترول و نظارت بر تحرکات چين در منطقه و به بحران کشانيدن آن، جلوگيری از ايجاد يک حکومت قوي در روسيه و محاصره اين کشور از طريق خشکه و بحيره سياه و محدود نمودن وسعت جغرافيايی آن و بلاخره ايجاد حکومت های طرفدار غرب در اروپای شرقي ، قفقاز و کشور های آسيای ميانه و حاکميت در منطقۀ « اورآسيا» سرمايه گذاري بر منابع انرژي آسيای ميانه و صدور آن به بازار آزاد از طريق کمپني های غربي .» اما افغانستان هم جزء مناطق « اورآسيا » می باشد، و اين مناطق مرکز توجه ابر قدرت های جهانيست . از سوی ديگر افغانستان به صفت راه عبوري به طرف کشور های آسيای ميانه ست، که از اين لحاظ برای امريکا بسيار مهم است و افغانستان در خط منافع امريکا در منطقه قرار دارد. پس می توان گفت که کشور ما در بدترين و خوبترين نقطۀ جهان قرار دارد . بدترين نقطه بخاطر ی که مرکز رقابت های کشور های بزرگ در حال و آيند خواهد بود و ثبات سياسي آن در حال تزلزل خواهد بود . خوبترين نقطه به علتی که ، هرگاه قدرت های منطقه و جهان باهمديگر به برسر تقسيم منابع انرژي منطقه با هم به تفاهم برسند و يا امريکا در اين بازي ها بر ساير رقبا پيروز گردد ، و يا حکومت روسيه با غرب برسر تقسيم منابع به تفاهم برسد ؛ در آن صورت غرب در منطقه سرمايه گذاري خواهد نمود و اولين اقدام امريکا تامين امنيت در افغانستان خواهد بود. کشور ما در آن صورت به يک کشور ترانزيتي تبديل خواهد شد که عايدات سرشاری را به افغانستان سرازير خواهد نمود . استراتيژی غرب که قدرت بزرگ جهان بشمار می رود ، اين راه را تعقيب می نمايد . در هر حالت ما منتظر تحولات در آنسوی دريای آمو بايد باشيم ، که تحولات مناطق اورآسيا ، سرنوشت سياست جهان را رقم می زند و کشور ما هم از آن متاثر می باشد .


موسسه مطالعات ايران اورآسيا .
روزنامه لوموند چاپ پاريس .
روزنامه نزويسيما گزيته؛ مقاله، الکسي مالا شنکو .
خبرگزاري مهر به نقل از خبر گزاري الغد .
سايت خبري بي بي سي .
تلويزيون РНТВروسيه .

حميد نوابی «کاتوزيان» در سال 1975 درشهر کابل تولد، تحصيلات لسانس ،رشته حقوق و علوم سياسی ، بعد از سال 2000 به خارج مهاجر شد .

آنلاین :

Hamid Katozyan site spip

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • دروغ است عراق بمراتب از افغانستان اهمیت جیوپولیتیک وسیاسی داشت و منبع قوی انرزی و نفت بود ولی با وجود مصارف گزاف غرب و امریکا بدون هیچ دغدغه انرا ترک کرد . اگر خواسته های مطروحه دولت امریکا را کرزی و حکومت اینده افغانستان قبول نکند افغانستان را نیز ترک خواهد نمود و مردم افغانستان در کودال بد بختی بعد از ترک غربی هافرو خواهد رفت و هیچ کسی به دادش هم نخواهد رسید.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس