صفحه نخست > دیدگاه > اراجیف جنرال طاقت، یون و افغانمل در پرتو مستندات تاریخی

اراجیف جنرال طاقت، یون و افغانمل در پرتو مستندات تاریخی

منصوری
پنج شنبه 2 جنوری 2014

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اخیراً ‍سخنان توهین آمیز عدۀ بی فرهنگ و فاقد اخلاق در مورد اقوام غیر پشتون باعث ایجاد خشم و واکنش گستردۀ چه در سطح رسانه ها و چه در متن جامعه گردید.
اگر چه هتک حرمت و دهن کجی نسبت به اقوام شریف کشور‍نه تنها مسبوق به سوابق است بلکه حافظه تاریخ تراژیدیهای کله منارها٬ جابجایی ناقلین غاصب وسیاست زمین سوخته و موارد مترادف آن را نیزفراموش ننموده است. اما آنچه این مسئله را در چنبرۀ سوال قرار میدهد اینست که آیا اقداماتی از این دست که بدون توجه به حساسیت های اجتماعی و ضوابط اخلاقی جامعه صورت میگیرد. ساخته و پرداخته عدۀ اراذل و اوباش ایست که شرف و عزت شان را در فاشیزم قبیلوی باخته اند یا تفکر جمعی٬ سیاست کلی و استراتیزی فاشیستی یک قوم خاص.
تنش های از این قبیل مارا به نقطۀ میرساند که ما کیستیم؟ و اینجا کجاست؟
آنچه واکنش عمومی را در پی داشت طرح دو مسئله از جانب نامبرده گان است که:
افغانستان کنونی سرزمین صرفاً پشتون هاست نه سایر اقوام. -۱
اقوام تاجک٬ ازبک و هزاره نا اهل٬ نا خلف و حرامی اند. -۲
من بر آنم تا مطالبم راحول محور این دو مسئله ارائه نموده و در پرتو دلایل و مستندات تاریخی به وآکاوی آن ها بپردازم.
مورخین را عقیده برآنست که تاریخ باید برمبنای دو عنصر اتکا داشته باشد. واقعیت نگری و عینیت. در مورد شجره افغانها (پشتونها) نظریات گوناگونی وجود دارد.
میر غلام محمد غبار مورخ شهیر کشور(افغانستان در مسیر تاریخ، مقدمه ۱۹۹۹) مینویسد: تا قرن ۱۸ افغان نام عمومی پشتوزبانان مملکت قرار گرفته بود. و بعد ازقرن ۱۸وسعت آن بجایی رسید که نام عمومی مردم افغانستان اعم از دری زبانان و ترکی زبانان وغیره شناخته شد.‍ مسئله مسکن گزینی افغانها (پشتونها) از لحاظ تاریخی توجه بیشتری را بخود جلب میکند. ازاینرو نباید میان قوم افغان ﴿پشتون) وتاریخ نامگذاری افغانستان معاصر علامه تساوی گذاشت.
غبار (درافغانستان در مسیر تاریخ در صفحه ۳۱۰) مینگارد: از وقتیکه تاریخ بیاد میدهد پشتونها در شرق افغانستان وجبال سلیمان اقامت داشتند. و به تدریج به چهار طرف منتشرگردیدند.
بطلیموس، جغرافیدان نامدار یونان، پشتونها را یکی از ۱۱ قبیله بادیه نشین آریایی معرفی میکند که از منطقه جنوبی دشت های آسیایی میانه حرکت کرده از سلسله جبال هندوکش گذشته و در دامنه های کوههای سلیمان اقامت اختیار نموده اند.
هرودت، مورخ یونانی ۴۴۰ قبل از میلاد و پروفیسور گاردون٬ پشتونها را قبیله که در مناطق شمالغرب هند متوطن میباشند معرفی میکنند.
راورتی، دانشمند انگلیسی، پشتونها را متعلق به دو خانواده یهودی میداند که از اسراییل باستان منشأ میگیرند.
رومودین، دانشمند روس، (در کتاب افغانستان، جلد دوم، صفحه ۲۲) مینویسد که در تورات، کتاب مقدس عبرانی، کلمه افغانه بطور مکرر تذکر یافته است و افغانه را نواسه ساوول محسوب میکند.
افضل خان ختک، مورخ پشتون، (در اثر خود بنام تاریخ مرصع، صفحه ۲۹، و ریاض السیاحه، صفحه ۱۵) مینگارد بعد ز اخراج یهودان از ولایت شام فرزندان افغانه طرح اقامت را در کوهستانات غور٬ غزنی٬ کابل و قندهار ریختند.
نعمت الله خان مورخ افغان (درکتاب خود بنام د پشتنو تاریخ، صفحه۱۲) ضمن تایید آن٬ این حادثه را بالاثر حملۀ بخت النصر به اسراییل و تصرف معبد سلیمان ارتباط میدهد.
عبدالله خان هراتی، الفنستون و اولف کاروی (در کتاب خود بنام پتان، صفحه ۹) نیز منشای یهودی پشتونها را تایید میکنند.
قاضی عطاالله خان مورخ پشتون (در کتاب خود بنام د پشتنو تاریخ، صفحه ۱۸۰) وگریگوریف، مورخ روسی، (در کتاب خود بنام کابلستان و کافرستان، صفحه ۴۵۴-۴۵۵) نیز بر اساس عادات عمومی پشتونها٬ شباهت چهره و طرز معاشرت آنها به بنی اسراییل روی این مسئله صحه میگذارد.
افضل خان ختک مورخ مشهور پشتونها و مولف تاریخ مرصع در صفحه ۶۱۲-۶۱۳ کتابش از چگونگی وجه تسمیه پشتونها مخصوصا غلجایی ها پرده برداشته و مینگارد:
شیخ بیت در ردیف فرزندانش دختری داشت بنام متو. نسبت کشمکش و روزگار یک جوان بنام شاه حسین از امیرزادگان غور از وطن خود دور گشت. و به موجب تاثر وآزرده گی از عزیزان خود نزد شیخ آمد شیخ اورا در قبیله خود جاه داد. روش مهربانی پدرانه به او کرد. شاه حسین با متو، دختر شیخ بیت، رابطه نا مشروع پیدا کرد .علایم این رابطه تبارز کرد. شیخ ناگزیر پس از کاوش و تحقیقات لازمه متو را در نکاح شاه حسین غوری درآ ورد. طفلی که بدنیا آمد غلزوی یاد کردند که سر انجام غلجایی را بخود گرفت.
اولف کاروی (در اثرش بنام پتان در صفحه ۱۶) این ماجر را تایید نموده و غلزوی را حاصل عشقبازیهای مخفیانه شاه حسین و متو میداند.
عبدالحی حبیبی مورخ مشهور پشتون (در کتابش بنام تاریخ مختصر افغانستان، صفحه ۷۱، جلد دوم) در رابطه با اولادگان شیخ بیت چنین تذ کر میدهد:
از اولادگان شیخ بیت شخصی بنام غلزوی -غلجایی معروف است که جد بزرگ غلجایی های افغانستان میباشد.
عبدالحمید محتاط، سیاستمدار و مورخ شهیر کشور، ( در تاریخ تحلیلی افغانستان در صفحه ۶۵) مینگارد که اکثریت مورخین را عقیده بر آنست که شاه حسین از مردمان تاجک بود وبر نژاد آرایی منتهی میشود و بعض غوری ها را نژاد ترک میپندارند.
اولف کاروی، غوری ها را در اصل تاجک با منشا فارسی میداند. وی پشتون ها را به ۳ بخش تقسیم میکند:
قبایل غربی -۱
در قسمت غربی کوههای سلیمان سکونت دارند عبارت اند از درانی ها -غلجایی ها که در قندهار٬ قلات٬ غزنی و هرات حیات بسر میبرند. (افغانستان کنونی)
قبایل شرقی -۲
اینها در بین رودسند وجناح جنوب شرقی سلسله جبال سلیمان سکونت دارند که در مردان و پشاور حیات بسر میبرند. (پاکستان کنونی)
پتان ها -۳
که بنام کرلانی نیز یاد میشوند. در این جمله وزیر٬ بنو چی٬ ختک٬ بنگش و افریدی شامل میشود. (پاکستان کنونی)
بیلیو، دانشمند بریتانیا، (در صفحۀ ۱۱۰ کتاب نژادهای افغانستان) مینویسد: تاجکها در سراسر اراضی پهناور افغانستان از هرات الا خیبر و از قندهار الا رود آمو زیست داشتند.
مک گریگور (در صفحه ۷۰۷ کتاب آسیای میانه) به نحوۀ دیگر این مطلب را بیان میدارد: تاجکها نفوس عمدۀ کابل٬ قندهار و هرات را تشکیل داده اند.
راورتی (در صفحه ۴۱ کتاب نصابنامه افغان) ننگرهار را به حیث یکی از شش ناحیه و یا سرزمینکه تاجکها در شمال سفید کوه و یا سپین غر زیست میکردند ترسیم میکند. او میگوید که در درهً ننگرهار ۱۵ هزار فامیل تاجک زندگی دارند. نویسندۀ مذکور در صفحه ۶۵ همین کتاب میآفزاید: قبل از انتخاب کابل به حیث پایتخت دولت سدوزایی ها در زمان سلطنت تیمور شاه٬ کابل محل سکونت کسانی بود که به زبان فارسی تاجکی صحبت میکردند.
ظهیر الدین محمد بابر (در صفحۀ ۸۳ کتاب بابرنامه) نیزدر قرن ۱۵ و ۱۶ این حقیقت را تایید کرده میگوید: تاجکها باشنده گان اصلی شهر کابل و نواحی آنرا تشکیل داده اند.
ریسنر( درصفحه ۸۰ کتاب رشد فیودالیزم و تشکیل دولت افغانی) مینویسد: تاجکها اکثریت عظیم شهرهای کابل، جلال آباد و کوهستان را در پایان قرن های ۱۸ و ۱۹ تشکیل نموده بودند وهمچنان دسته های مجزایی از آنها در دره های کنر، خوست و سایر مناطق زنده گی داشتند.
عبدالحمید محتاط، مورخ وسیاستمدار برجسته کشور، (در صفحه ۱۵۱ کتاب تاریخ تحلیلی افغانستان) مینگارد: در دوره های حکومت سامانی ها در قرن ۹ و ۱۰ هجری و حکومت غوری ها در قرن ۱۲ و ۱۳ هجری٬ مردمان هرات٬ قندهار٬ غزنی و کابل را تاجکان تشکیل میدادند٬ اما در نیمۀ قرن ۱۸ یعنی زمان سلطنت احمدشاه درانی و نیمۀ قرن ۱۹ پس از خونریزی های طولانی٬ تصاحب و غصب اراضی و مالکیت زمین در نواحی جنوب افغانستان از طرف بنیانگذاران دولت ابدالی و جانشینان بعدی آنها عملی گردید.
آنچه از مطالعۀ مطالب متذکره مشهود است اینکه: پشتونها در مغایرت با آنچه ادعا میکنند نه صاحبان اصلی این سرزمین بلکه مهاجران متجاوزی اند که از نقاط دیگر به اینجا سرازیر شده اند و هویت قومی خود را در گسترۀ زمان بر سایر اقوام تعمیم بخشیده اند.
طبق نظریه جامعه شناسان٬ پشتونها جز محدود اقوام بزرگی در جهان اند که تا هنوز با همۀ فراز و نشیب سیر تکامل تاریخ جوامع بشری پایبندی عمیق شان را به سنت های قبیلوی شان حفظ کرده اند. خصیصه های منحصر به فرد اتنیکی و گرایش مفرط بومی آنها به قبیلگرایی مانع از ایجاد دولت قدرتمند مرکزی در طول حیات سیاسی شان بوده. در مقاطعی از تاریخ هم که بطور نسبی مطرح بوده اند. تسلط شان محصول دو فاکتور استبداد داخلی ووابستگی خارجی بوده. علیرغم آنکه در طی حدودا‌ً سه قرن اخیر سکاندار قدرت سیاسی در کشوریکه از گروه های نژادی٬ قومی٬ لسانی٬ مذهبی و فرهنگی مختلف ترکیب یافته٬ بوده اند. اما هیچگاهی درایجاد ملت وتعمیر هویت ملی توفیقی نداشته اند. و تا هنوز که هنوز است٬ افغانستان بعنوان ملتی پارچه پارچه و متفرق در جغرافیآی سیاسی جهان قرار دارد.
در روزگاری که پروسۀ ملت سازی درسایر کشور ها٬ زمینۀ انکشاف واعتلای دولتها و ملل را فراهم میکرد. دولتمردان پشتون در کشور ما مصروف بازی های کودکانه چون جابجایی قومی٬ تحمیل لسان پشتو٬ تغییر نام مناطق٬ تعمیم لباس کوچی ها بعنوان لباس ملی٬ تعیین چرخک زدن دیوانه وار به حیث اتن ملی و موارد مشابه آن بوده اند. غافل از آنکه هویت ملی نه از راه قلع وقمع هویت های قومی و تحمیل هویت یک قوم بر سایر اقوام٬ بلکه از طریق احیای افتخارات مشترک تاریخی شکل میگیرد. از راه تعامل فرهنگی٬ نه چیره گی یکی بر دیگری حاصل میشود. هویت های ملی دارای عناصر مشترکی اند که سرزمین٬ تاریخ ٬ ارادۀ با هم زیستن و زمان اجزای آن اند که بر شالودۀ مواریث تمدنی٬ دینی و فرهنگی یک ملت اعمار و ایجاد میشود.
و اکنون که امواج تند جهانی شدن حدود و مرزهای قومی و ملی را در نوردیده و عصر عقلانیت وارتباطات و برسمیت شناختن و تعامل و گفتگوی فرهنگها و تمدنهاست. فرو رفتن در گرداب های گندیدۀ قبیلگرایی، تخریب هر چه بیشتر بنیاد سست و لرزان هویت نیمبند ملی محسوب میشود.
دریغا که نه تنها روشنفکران و زمامداران پشتون از تاریخ درس عبرت نگرفته و پا در نقش قدم کسانی میگذارند که بدبختی امروزما محصول عملکرد غلط آنهاست. بلکه تفکر قبیلوی بمثابۀ دانۀ سرطان در لایه های مختلف وطیف های گوناگون جامعۀ پشتون قوياً و عميقاً ریشه دارد. که حتی نخبه گان فرهنگی شان نیز نتوانسته اند خود را از قید اسارت آن برهانند. چنانچه عبدالحی حبیبی، مورخ شهیر پشتون، عصارۀ سالها تفکر و تجربه اش را نه تنها بعنوان گفتگوی محرمی با قوم پشتون بلکه بمثابۀ پیام فاشیستی روشنی به سایراقوام در قالب شعری چنین ابراز میدارد:
قوم من ای تودهْ والا نژاد
ای نیکان غیورت مرد و راد
باتو دارم گفتگوی محرمی
تا زاسرار حیات آگاه شوی
بشنو ای پشتون با صدق و صفا
حافظ کهسار وقلب آسیا
اولاً پشتو لسانت زنده ساز
هم براین شالوده کاخت برفراز
تا توانی تکیه بر شمشیر کن
قصر ملت رابر آن تعمیر کن
چقدر مضحک است که نامبرده نتوانسته نه تنها پیامش را به زبانی که مطالبۀ زنده کردنش را دارد بیان نماید بلکه اعتلای فرهنگی را در گرو تکیه بر شمشیر توصیه نموده است!!؟
محتوای این شعر٬ مانیفست ٬منحط قبیلوی ایست که در بستر تاریخ به شیوه های متنوع در چهره وعملکرد محمد گل خان مهمند٬ حبیبی٬ حفیظ الله امین٬ حکمتیار٬ ملا عمر٬ کرزی٬ احدی٬ خلیلزاد، اشرف غنی احمدزی...٬ و تفاله های گندیدۀ چون افغانمل٬ اسماعیل یون٬ طاقت٬ عصمت قانع و... منعکس و متبلور بوده و است.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • به من به كرات و كراهت ميگويند كه از تبار قبيله ميآيم، از تبار دهل دوسره و فرهنگ ستيزى. من يكبار، آنهم در خيلى كودكى و خيلى كوتاه به زيارت تبار خود مشرف شده ام.

    من زاده ى شهرِ فضل فروشان مكتبى ام و بوى قبيله را هنوز نه شميده ام، ولى مرا با پيوند هاى خونى ام با تنفر عصر جهان وطنى پيوسته سنگسار ميكنند.

    من از تبار آزاده گانم، ولى دست ها و پا هاى مرا چنان با ريشه هايم در پيشينه ى ناكرده گى هايم سخت گره ميزنند كه مجال جنبيدن و به پيش رفتن را از من مى دزدند و يگانه راه را به سمت كوه هاى سليمان برايم نشانى ميدهند.

    من نداى رساى نسل نافرمان خود هستم كه از امروز غبار آلود بى باورى ها، به فرداى زلال باورها چشم دارد. اما مرا شوربختانه در بلوط گذشته ميخكوب مى كنند و به چشمانم خاك مى زنند.

    آيا تبار و ريشه و گذشته ى من چنان ننگين اند كه شرم و سرافگنده گى مى زايند تا براى به دست آوردن مجوز همرديف بودن و سخن گفتن در بى تبارى و بى ريشه گى و بى گذشته گى دست و پنجه نرم كنم؟

    تبار من گمشده هاى بنى اسرائيل نيست كه موساد در پى يافتن آنها هر درز تاريخ را ميكاود تا نشانى از آن گمشده ها را در بيگانه ترين گوشه هاى انسانيت بيابد.

    من در برابر روايت هاى اسطوره ها عصيان نه ميكنم، اما به صيقل دادن جوهر تبار خود با ذغال بيگانه گى سازگار نه ميشوم .

    تبار من نفرين شده يا برگزيده ى يگانه ى خدا نيست. در شريان هايش همان خون داغ موج ميزند كه در رگهاى عرب و عجم ديار من جاريست.

    تبار من از ديار وحشت و بربريت سر برون نياورده كه هر باد آورده يى با سرگذشت پر هياهو و پرآوازه آن به نرخ بازار بورس معامله كند؛ تبار من متاع ارزان هياهو هاى معامله گرى مندوى نيست كه صحنه ى ليلام آن براى خوشگذرانى بيگانه شده ها جشن نوبتى برپا سازد؛

    تبار من زاده ى بى هويتى سرنوشت نيست كه هر بى نشانى از گليم رجز خوانى، همخونى و ناخونى مرثيه ى پس از دفنش را سر دهد. تبار من هويتش را با خون ريخته ى هزاران هزار سپاهى سر به كف با واژه هاى والاى شهامت و نجابت بر پيشانى تأريخ عبرتناك سرزمين من حك كرده است؛

    تبار من از تب لرزه ى بى زبانى رنج نه ميبرد تا دُر دانه هاى باور ها و سنتهاى ارزنده ى خودرا بر انگشتر فرهنگ و تمدن عصر من به گدايى سوار كند و واقعيتِ بودن خودرا در اين بازار مكاره بار بار به نمايش گذارد؛

    هر انسان، هر دهكده، هر قبيله، هر طايفه، هر گذرگاه و هر بيشه، از ذره تا كيهان در زبان پالوده ى تبار من در درازناى پرتلاطم سده ها جان يافته و مفهوم پيدا كرده است. زبان تبار من هنوز خيلى نورَس است و براى به پا شدن و پر بار شدنش سده ها در انتظارش است. مگر كور بايد بود كه اين آمد آمد را نه توان ديد؛

    تبار من در پيوسته گى پيشداورى هاى روزگار نا خجسته ى ما با سگاليدن تماميت خواهى و فاشيزم به كوچه هاى بدنامى عرضه ميشود و چى دريغ كه بيداد امير ها و فرمانروا هاى مستبد و خونريز، اميل گردن تبار من ميگردد و از من خواسته ميشود تا از خون هاى ريخته شده سرافگنده باشم. خون پاك فرزند تاجيك، ازبيك، هزاره با خون هم تبار من در جويچه هاى عبرت انگيز ماجرا هاى همين ديار سرازير شده است. امير ستمگر الگوى تبار من نيست؛

    تير پشت تبارم هنوز تا روزگار من از زير بار كوه آهن و خنجر و شمشير و خمپاره و تانك و راكت و باروت راست نه ميشود و هر سنگ و سنگلاخ سرزمين من نشانه ى گوياى وحشت و بيداد جهانگشايان ناخوانده را در خاطره دارد. من آزمايشگاه جبروت زورآوران جهان ام؛

    انگشتانم در تعريف ماتم سراى تبارى كه خون آن در رگهايم جاريست، چنان ناتوانى نشان ميدهند كه تحمل برچيدن گلهاى خوبى و صفايى و معصوميت آنرا نه دارند. اين توانايى را از من دزديده اند. من براى توصيف برازنده گى هاى تبار خود بايد پيش از هر چيزى ديگر از تنگناى حساسيتها و حسادتها بگذرم تا فاشيست و تماميت خواه نه خوانندم؛

    ديروز، امروز و فرداى تبار من با مردمان آزاده ى سرزمين من چنان تنگ بافت خورده كه بودنش در نه بود ديگران افسانه و مهال است. تبار من با همه گان تابلوى يگانه ايست كه هر رنگ و هر صحنه ى آن تكميل كننده ى يك كارنامه ى منحصر به فرد خلقت است. تبار من تمثال يكدلى و باهمى است و از انحصار يگانه بودن بيزار است. تبار من جوازنامه ى مالكيت بلامنازع سرزمين بود و باش مرا نه دارد؛

    تبار من از تيغ بيرحم مقدونى ها در خون داغ خويش غسل كرده، از درد زخم ناصور اولاده ى چنگيز و تيمور و بابر در خود پيچيده، عربِ صحرا نشين فرهنگش را دزديده، فرنگ در چهار ديوار جغرافياى امروزى اسيرش كرده، خرس سفيد داغدارش ساخته و يانكى با ماتم مدرن سياهپوشش ميكند.

    هند را ناخواسته با زور بازوى تبار من خوار و حقير ساختند، فارس را زير سم ستوران تبار من خورد و خمير كردند و دراخير، شام غم انگيز سرنوشت آنچه بيچاره گى، فقر، بدبختى و انزوا بود، به رسم انتقام آويزه ى درگاه فرزندانش ساخت. شمشير برايش گرسنگى و دور ماندن از كاروان زنده گى را تحفه كرد.

    امروزِ تبار من زايده ى خون ريخته شده ى چند سده ى پيهم است كه نسل بعد نسل با تآريخ خود يكجا ميسوزد؛

    تبار من يكجا با باشنده هاى سرزمين من سده هاى پيهم پاسدار هستى اين مرز و بوم بوده است. به پاس سربلندى ها بر سرم شمله ى غرور و دليرى گذاشتند و مرا سرتاج جهاد و گردنكشى ناميدند، اما به جايش درد سوزان بى سوادى و نادانى برايم به ارمغان آوردند. حتى جاهلانه ميكوشند تأريخ مرا از خراسان و دُر درى بيگانه سازند و در قيچى كردن اين سرفرازى ها بخش سرگذشت مرا نيز از من بربايند. تبار من بيشترينه از خراسان سرزده و به امروز رسيده است. سرنوشت من از زبان درى جدا نيست.

    همين امروز تبار من بيرحمانه با شلاق چرا هاى هم نسل هايم زخم مى بردارد. از من ميپرسند كه: "چرا تولد قشری به نام روشنفکر در جامعه ی پشتون این زایمان را سخت و مشکل ساخته است ؟ چرا درس خوانده ها و روشن نگر های پشتون از قید و بند ها، پیش شرط ها و قوانین قبیلوی پشتون زیر نام پشتونوالی بیرون شده نمی توانند ؟"

    آزاده هاى تبار من، همان جنگ آوران پر شهرت در زير كدام خاكهاى نمزده خوابيده اند كه سر بلند كنند و به پاسخ اين پرسشها بپردازند؟ كجاستند آن هند گشايان و امپراتوهاى ستم گستر و مهيب كه سر از زير هاجر هاى نم زده ى تاريخ خونين سرزمين من بلند آورده و گره هاى اين ماجرا را باز كنند؟ زنده گينامه ى عبرت انگيز تبار من به اين پرسش ها پاسخ داده است. فقط بايد مغز سرد را به حلاجى فراخواند تا به اين پاسخها دست يابيد.

    من به جنگ تبارها بى باورم. اين "جنگ" ويژه گى درون آشفته ى چند مكتبى اسير در "آژدههاى خودى" است كه نابرابرى هاى ناگزير هستى مارا به سنگ تبارى مى بندند.

    من به جنگ تبار ها بى باورم. اين "جنگ" نمايانگر آز و كينه ى سلاله داران بى آزرم همجواران است كه از سرگذشت مايه هاى نادرست برداشته اند و امروز در معادله ى سرنوشت ضريب هاى فريبنده را به آزمايش ميگيرند و در فرداى خيالى سود مى پالند.

    من به جنگ تبارها بى باورم. اين "جنگ" دربازى بزرگ، پيوست هاى همبود تبارى مرا براى برنامه هاى دراز مدت آزمندان سيرى ناپذير عصر جهان وطنى ويران ميكند. سايه اورنگ امروز نيز سرزمين مرا پوشانده است و تزوير ميكند تا در تنش تبار ها سفره ى خودرا رنگينتر سازد.

    نداى من از بيچاره گى و هردم شهيدى تبار من رنگ نه گرفته است. نداى من در تكبر و غرور تبار من ريشه نه دارد. نداى من جدا و بيگانه از اتنيك هاى سرزمين من نيست.

    نداى من هوشدار به پرچمداران انديشه ها و باورهاى ناجور برترى جويى و جدايى طلبى است كه در هوس قدرت و ثروت وطنم را با آزمايش نوبتى خون و خمپاره روبرو ميسازند.

    كاشتن تخم بى باورى قومى و نفرت تبارى بس است !

    غرزى لايق

  • لائق صاحب بزر گوار!
    خيلي نا وقت جنبيده ايي جانم !
    مه صدقه جد واجدادت؛ مگر نشنيده ايي كه بعد از گوز زدن چهار زانو نشستن فايده اي ندارد؟ آيا اين شعارهاي تو خالي را به گوش تراب صاحب ويون صاحب وطاقت صاحب وافغانمل صاحب ميچكاني كه همهء غير اوغانها را حرامي ونا خلف اعلام كردند ويا بر اي خرسازي غير پشتونها ي سر داده ايي كه حالا ديگر به مرحلهء خود آگاهي رسيده اند ودر برابر اپارتايد افغاني (نه) ميگويند؟
    با اين شعارهاي پرطمطراق ؛ كي ها را ميخواهيد بازي بدهيد؟
    قربانيان زمينهاي سوختهء شمالي را ويا بازمانده گان نسل كشي هاي مزار ويكاولنگ وباميان را؟
    جونم فدات! شما وپدر بزرگوار تان محترم لائق صاحب هر وقتيكه ملاحظه فرموديد كه غير پشتونها به خود آگاهي رسيده اند وبيش ازين شعارهاي افغانيت و افغان بودن به زباله دان تاريخ سپرده ميشود آنگاه به ترفند هاي اينچنيني رو مي آوريد واز آسمان وزمين گز ميكنيد كه با خراسان پيوند داريد ؟؟؟؟؟؟! ههههههه شما وپدر محترم تان وأمثال شما شخصيت ها مانند برادر حكمتيار از بركت همنشيني وهمزيستي با غير پشتونهاي شمال وتاثيرپذيري از فرهنگ وادبيات فارسي ، وعلم وسواد آن مردم اگر بي ادبي نشود ميتوانم بگويم كه : آدم شديد، انسانيت وعلم وأخلاق وادبيات را آموختيد ورنه چرا همين نوشته ء ترا پسر اجمل ختك كرده نميتواند ؟ولي دريغا كه نتيجهء اين همهء افغان پروري ، اين شد كه پدر بزرگوارت با مشوره هاي نفاق افگنانه وقومگرايانه اش كه ريشه در همان تمايلات قبيله گرايي داشت زمينهء سقوط يك دولت را فراهم سازد ، وبعد هم بقدرت رسيدن چهار تا تاجيك وازبيك وهزاره را تحمل نكرده وهمه زير بيرق آي آس آي با همكاري عرب وعجم در آمده و علنا ورسما با چاپ كتاب سقاوي دوم مانيفيست پشتونيزم به همگان آشكار شد كه اوغان قبيله جز خود؛ أقوام ديگر را شايستهء سالاري در ين وطن نميدانند وحالا كه ما شاء الله با نشر مقالات زنده بزبان پشتو وظهور شخصيت هاي مانند تراب ويون وافغان مل وطاقت ديگر همه چيز نزد مردم حل شده است كه قبائل اوغان تا سرحد تباهي وبربادي خودشان هم كه شده از بقدرت رسيدن أقوام ديگر جلوگيري ميكنند، ولي شما اينجا آمده ايد وبه تقليد از پدر بزرگوار تان ميخواهيد با شعر سرايي و ادبيات بچشم فارسي زبانان خاك بپاشانيد
    شايد براي سرايش چنين شعر سرايي ها نا وقت شده باشد

  • {{}}محترم غرزي صاحب لايق ببين تصوير پدر بزرگوارت كه براي محو فزيكي اقوام غير پشتون نقشه مي كشد

  • تا زمانیکه فاشیست های مانند بهمن درین سایت و درین وطن وجود ننگین
    شانرا داشته باشند، آشتی تبار ها نا ممکن است.
    بهمن ها هیزم آوران دوزخ نفاق اند که از باداران شان وظیفه گرفته اند،
    که تا توان دارند تخم دشمنی و خصومت را بین اقوام درد دیده این کشور زرع
    و با خون مردم ستمدیده ما آنرا آبیاری کنند.
    امید که این آرزوی شانرا با خود به گور ببرند.

  • جناب لایق!
    پیامت با وجود که بسیار زیبا نوشته شده است، هر کلمه و سطر آن توضیحات مستدل را ایجاب می کند و با کلام و جملات خیالی و شاعرانه نمی توان مسائل تاریخی را حل کرد و هزاران صفحۀ آن ارزش نخود سیاه را ندارد. برای فعلاً دو سوال را مطرح می کنم که امیدوارم جواب آن ها را ارائه کنی. باز هم تاکید می کنم که اسناد و مدارک مستند فراموشت نشود.
    نوشتی که « تبار من از تيغ بيرحم مقدونى ها در خون داغ خويش غسل كرده، از درد زخم ناصور اولاده ى چنگيز و تيمور و بابر در خود پيچيده، عربِ صحرا نشين فرهنگش را دزديده، فرنگ در چهار ديوار جغرافياى امروزى اسيرش كرده، خرس سفيد داغدارش ساخته و يانكى با ماتم مدرن سياهپوشش ميكند. »
    1- آیا می توانی توضیح بدهی که تبار تو در کدام ولایت سرزمین افغانستان کنونی با مقدونی ها، چنگیز، تیمور در مصاف قرار گرفته است؟ 2- در مورد این مطلب که عرب فرهنگ ات را دزدیده، کنجکاو هستم بدانم که زمانیکه لشکریان عرب از سه جبهه وارد سرزمین افغانستان کنونی شدند تبار تو در کدام ولایت تشریف داشتند؟ و چگونه آن ها فرهنگ ات را دزدیدند؟ اگر به تاریخ هم مثل ادبیات مسلط باشی، میدانی که عرب ها در جنوب هندوکش بیشتر از دو قرن درگیری داشتند در مورد جنگ های دفاعی تبارت بر علیه عرب ها و محل درگیری آن در جریان این مدت طولانی، اگر کمی معلومات بدهی خوش می شوم.

  • اي دوست عزيزي كه بر من بيچاره تاخته ايي ونامت را نيز ننوشته ايي!
    بهمن بيچاره چه گناه دارد زمانيكه يك قوم خاص براي خود حق ميدهد كه خودرا باشنده هاي اصلي وديگران را مهاجرين آواره از سرزمينهاي بيگانه اعلام كند ولي هر باري كه مشت اش باز شد، آتگاه مثل پسر لايق صاحب به شعر سرايي رو آورده ديگران را فاشيست وغاصب وخود را موسيچهء بيگناه جلوه دهد كه گويا مردم او را به كرات وكراهيت قبيله گرا گفته اند، من ازين جوان مي پرسم چرا به عوض اين شعر سرايي ومظلوم نمايي هاي كاذب از عملكرد پادشاهان وسلاطين ظالم وفاشيست همتبار خود كه طي سه قرن حاكميت قومي شان ، اين سرزمين را به خاكدان سياه نشاندند محكوم نكرده وآنها را بحيث خاينان تاريخ برسميت نمي شناسد، چرا به عوض اين لاطايلات گويي ها از كله منارهاي عبدالرحمن وكوچ دادنهاي اجباري هزاره ها ونسل كشي آنها ويغماي قبايل جنوب در شمالي وغصب زمين هاي مردم شمال توسط همتباران خود وبالاخره بي تاريخ سازيها وبي هويت سازي عمدي غير پشتونها توسط محمدگلخان مومند وديگر پشتونيستها در يك قرن اخير ياد نميكند ونميگويد كه آري!
    من فرزند اين حراميان تاريخ هستم، ولي حالا بخود آگاهي رسيده ام كه اين أجداد من بودند كه در حق ديگران ظلم روا داشتند ، بياييد حالا زمان آن فرا رسيده است كه يكسره مسير تاريخ را تغير دهيم واين نام گنديده وتوهين آميز افغان را ديگر به زباله دان تاريخ بسپاريم، برويم به سوي شهروند شدن وتمدن وپيشرفت.
    درحاليكه لايق صاحب با ألفاظ ؛ بازي ميكنند، لائق صاحب قبل از آنكه جهالت وناداني وسرتمبگي ولجاجت همتبارانش را كه هم افغانستان وهم پاكستان را بطرف نابودي سوق ميدهد محكوم كند ، بر عكس ؛ آمده است براي برائت خود در پيشگاه تاريخ شعر سرايي ميكند وخودش را در جايگاه مغصوبين ومظلومين ومحرومين قرار داده است واز ديگران ميخواهد : بخاطريكه ايشان بحيث يك پشتون بزبان فارسي توانايي چنين شعر سرايي را دارند، بايد همهء فارسي زبانها ممنون شان باشند وبخاطر اين شعر سرايي شان چشمان شان أشك آلود گرديده وغرزي صاحب را به آغوش بگيرند و بعد ازين شعر سرايي نبايد ايشان را وهمچنان پدر بزرگوار شان را كسي قبيله گرا خطاب كند.
    در حاليكه، تاريخ را با شعر سرودن نميتوان مسخ كرد
    رفيق سليمان لايق يكي از عوامل أساسي سقوط رژيم نجيب الله احمدزي شمرده ميشود كه به اعتراف تمام پرچمي ها، ايشان دولت وقت را بخاطر همين گرايشهاي قبيلوي شان ومشوره هاي قبيلوي كه به نجيب الله احمدزي ميدادند، سر انجام آندولت را نيز به سوي سقوط بردند.
    رفيق لائق بعد از حكومت مجاهدين طراح ونظريه پرداز كتاب سقاوي دوم به شمار ميروند، وصدها خيانت وجنايت ديگر.....
    بناء به محترم لائق صاحب لازم بود كه درين موارد روشني مي انداختند.
    به اين تصوير نگاه كنيد آيا اين كار كدام پنجشيري ويا ازبيك ويا هزاره است يا از افغان؟

  • بالای کله بهمن خر یاسین خاندن بی فایده ست.
    او استفراق های همیشه گی خوده نشخوار میکنه.

  • دوست بي نام ا پيش اين كله چرا ياسين ات را نمخواني تا آدم شود

  • تعـصب د یـو وګړي یا یـوې ډلې ته د منسوب وګړي په اکله هـغـه تنګ نــظره او مغـرضانه فکـر او احساس دی چې د اســـتـدلال، معلـوماتـو او رښتــونې تجربې سره اړخ نه لګـوي او تبعـیض ته لار هواروي. ژانـژک روسو دا غـوره ګڼي چې پخپله دی دې په تضادونو ډک سړی وي، خـو متعـصب سړی دې نه وي. انګـریز مفکر ویلیم هازلیت (۱۷۷۸ تر ۱۸۳۰) « تعصب د ناپـوهۍ بچی» ګڼي. ســویسي سـاه څیـړونکی کارل ګوستاف یونــګ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) ویـلی و چې فکـر کـول مشکل دی، ځکه خــو خلک ډیــر قـضاوت کـوي. دغه شان، یو نا معلوم چا ویلي دي چې که انسانان ‎د یو بل سره ډیـر وغـږیـږي، د یـو بل په اکله به لـږ وغـږیـږي. د تعـصب د ټولنیزې ساه پوهنې لــپـاره ولــولــئ

    Christian S. Crandall and Mark Schaller (eds.), Social Psychology of Prejudice: Historical and Contemporary Issues (2004).

    تاریخـپوه ګیانیـنـدرا پانــدې په ۲۰۱۳ کې په خپل چاپ شوي کتاب کې د نړۍ په دوه غـټـو ولسـواکیـو(امریکه او هندوستان) کې د تعـصب څـڼـډې راسـپـړلې دي

    Gyanendra Pandey, A History of Prejudice: Race, Cast, and Difference in India and the United States (2013).

    ګـونـدې موږ ټـول له لاندې پیـښـو نـه زده کړه وکړو

    پـښتانه په دې نه ارزي چې عـلاج یـې وشـي: د یـو طبـي ډاکتـر تـعـصب

    دطبي ډاکتر وظیفه داده چې لږتر لږه ناروغ ته قــصدا ضرر ونه رســوي. زه دلــته په ټــولـو چـنـداولی او یا شیعه افغانانو قضا وت نه کوم، بلکې د یـو وګړي په ګناه ګـړیـږم او لوستونکو ته د هغه د پیـژندګلوۍ لپاره دغه نښې ور په ګوته کوم. د کابل د چـنـداول سیـمې یــو اهـل تشـیع افغـان (ح. ظ.) چې طبـي ډاکـټرو، په کابل کې یـې خـپـل طـبي کـتـنځی(معاینه خـانه) لــرله. پــه پســرلي کې بــه کـوچــیان له کابـل نــه تـیــریـدل. یخنۍ وهـلي کوچیان بــه ټـوخـي نیــولي وو. هـغــوی لــه نــري رنـځ ( تـوبـرکـولوزیـس،سـیل) نه ډیــر ویــریــدل او لــه دې امـلـه بــه یې لــه ټـوخي نــه هــم ډیـره تــرهـه لرله. کوچیان به چې کابل ته راورسـیدل، د سـږو ایکسرې به یې اخیستلې. د دغــه هـدف لپاره به د پاس معـرفي شــوي ډاکـتر کـتـنځي تـه ور تـلل. د ایکــسرې د اخـیستـــلو لپاره بــه مجبــور وو چې خپـل کمــیسونه وبــاسي، څــادرونه لــرې کړي، او هـرڅه شــاته کــیـږدي. په دغه مهـال بـه ذکرشوي ډاکـټـر د هغـوی له جـیبــونــو نه پـیسې ویستــلې. دغــه غـل او جنایت مــزاجه ډاکتـر یـو وخت پـه پکـتیا ولایــت کې د جـرمنیانــوپـه پــروژه کې مـصروفــیت لاره. د دغــې پــروژې جـرمــن نــژاده طبــي ډاکتـریــا کـمپوډر (؟) تــه یې تقـریــبا پـه دې الــفاظو ویـلي وو: پـښتانـــه په دې نــه ارزي چــې عــلاج یـې وشــي. هغــه جـرمنی کمپــوډر/ ډاکتـر حیـران شـوی و چې ذکر شوی افغان ډاکتر ولې د پښتنـو د نــاروغۍ د عــلاج په ځای د هغـوی مــړینـه روغـه ګـڼـله؟! دغــه حادثه به په احتمال سره د محّمد داود خان د ولسمشرۍ (۱۹۷۸-۱۹۷۳) په مهال پیـښه شـوې وي. ما ځیـرکیار تـه دا قصه یـو څـه وخت وړانــدې یـو بل افغان طبي ډاکـتر کـړې وه چې اوس په لـویـدیـز یـورپ کې استـوګـن دی او د ذکـر شوی جـرمنی ډاکتر/کـمپـوډر سره یې په پکتیا کې لـیدلی و. که د دغـه جـرمني ډاکـتر/کمپوډر نــوم پیـــداشي، شایـد په خــپلو یاداشــتونـو کې بـه یـې پـه دغـه اکــله څه لـیکلي وي . اوس نو فکـر وکړئ چې که د دغه شیعه افغان ډاکتربې وجداني رښتیا وي، او د ده په شان نور افغانان د ۲۰۰۱ له سپتمبر را په دیخوا د امریکې، برتانیې، فرانسې ، جرمني او روسیې په پروژو کې د ډڼـډورچي، ژباړن، یا «کلتوري چارپـوه» (مخبر؟) په حیـث کارکـــوي، څـومره پـښتانه به یې د کلکـو روحي او جسمي عـذابــونو، الــیکترونیک ټـاپـو او وژنو میلمانه کړي وي
    جـرمـنی هـورست بـیـوشـر او افـغـان ملت

    Horst Buescher on Afghan Mellat (Afghan Social Democratic Party)

    د جرمني د بهـرنیـو چارو د وزیـر جـوشکا فـیشر غـضب

    German Foreign Minister Joschka Fischer’s Rage

    د فــد رالي جــرمني د بهـرنــیو چــارو وزیـر جوشکا فـیشر ( ۱۹۹۸ - ۲۰۰۵) په ۲۰۰۱ کې په افــغانستان بانـدې د امریکې د بې پــیــزوانــه امپـGleichheitsbewusstsein und Widerstandskultur

    وایي. استعمار او امپریالیـزم ذاتاَ د سمسمکي شعـور او د پاڅون د کلتور سر ټکر لري، خو د دې پـه مقابل کې تـفـاوت طلبه شعـور او د سر ټـیټـۍ کلتور ته په درنه سترګه ګوري (۲) چپ مزاجه جوشکا فـیشر د ««شنـو» (ګریـونـیـن) سیاست وال و. زه هم د شنو ( چاپیریال ساتونکي) سیاست پلوي یم. خـو زه یــو څه شک لـرم: د کابل پـو هـنتون د اقتصاد پوهنځي ، په جرمني کې د بوخوم پـوهنتون د اقــتـصاد د پــوهنځي سره هــمکاري لــرله. د دې لپاره چې جرمن پروفـسیرانو خپلې څیـړنې د افغانستان په ټــولنه کې زر تــر زره پشپـړې کړې وي، په افغانستان کې به یې اقلیتي محصلینو او نورو اقـلیتـي افغــانانو تــه مراجعه کوله او هم به يې د بوخوم پوهنتون د اقتصاد د پـوهنځي اقلیتي افــغان محصلـینو ته مراجعه کوله. د شوروي کمونیزم د زوال او د چینایي کمونیزم د بدلون سره، ښــایي د بــوخـوم د پـوهـنتون د اقتصاد د پوهـنځي چپـي /شعله یي افغان محصلیـن ، کارمندان او فارغان او په جرمني کې نور شعله مزاجه افغانان به د جـرمني مترقي سازمانونو ته( لکه شنه او ســوشل دیــمـو کراتــیک ګــوند ته) ور نــنـوتلي وي. ښایي دغه ډول چینایي مزاجو او ایران پالو شعــله یانو به پخوانی انارښیـست جوشکا فـیـشـر د پښتنو او پښتو ژبې په ضد لمسولی وی؟ (۳) دغــه شان د پښتــنـو د ژ بې (پـښتو) په مقابل کې د جرمني د بهـرنیو چارو د وزیـر جوشکا فـیشر بې منطقه او قهرجن عکس العمل ښایي د نوموړي له هغه پټ انزجار نه راولاړ شوی وي چې په ۱۹۸۹کې د برلــین د دیوال د رانسکـوریدلو سره تړاو لري. پښتنو د انګریزي استعمار زور اوبه کــړ، د ټولنیز امــپـریالیـزم (شــوروي اتحــاد) د تاریخ بــې ننګان یې سـر ټـیټي له حیـرتان پُـل نه پــه مـاتې سـره وځـغـلـول. لـه اکــتــوبــر ۲۰۰۱ راهــیسې د پـښتنو پاڅـون د نړۍ وال شخصي امــپـریـالیزم ســره لاس په ګــریــوان دی، د هــغــه شخصي امپـریالـيـزم سـره چې د تاریـخ غـل ښاغـلي جــوشکا فـیــشـر پکې سر د خـیټـې لاندې کړی دی او پـیسې پکې ګـټـي. د جـرمني د بهرنیو چارو یو وزیر چې په شلمه پیـړۍ کې د افغانستان سره د خپل هیواد د بهـرنیـو اړیکـو په تاریخ نا خبره وي، د ۱۹۴۱ په اکتوبر کې به د پښتنو له میـړانې نه څه خبر وي: ناپـیـیلي افغان حکومت د لنـد ن او ما سـکو فـشا ر ته تسلیم نه شو، بلکې په افغانستان کې اوسیدونکي جرمنیان یې د پیـښور، کـراچۍ ، بصرې ، بغـداد او ناپـیـیلې تــرکیې له لارې خپل هیــواد ته امانت ورسـول. زه ډاډه یـم چې ټـول جـرمن ملت نه د جـوشکا فـيشـر په شان دی او نه په افغانستان کې د هغه جرمن جنرال په شان دی چې د افغانستان په شمال کې یې د امریکې په امر افغان ماشومان بـمبــاري کــړل
    په ښکیل شوي افغانستان کې اقـلـیت لـه اکـثـریـت نـه غــټ د

    د امریکې مرکزي استخبارات د هر کال په جولای کې «د نړۍ د حقـیقتـونو کتاب» خپروي. زه غواړم چې د پښتنو

    او د دوی د ژبې د احصایٔیو موضوع توضیح کړم. لکه چې پوهـیـږو، پښتون- دښمنه شمالي ټلواله د پرچمي ببرک

    کارمل د کمونستانو په مرسته، د ۱۹۹۲ په اپریل(۱۳۷۱ثور) کې په کابل کې قـدرت ته ورسیدله. له دې پــیښې نه څـه کم درې میاشتــې وروستــه، د امــریکې مرکزي استخباراتـو د نـړۍ د حیقتونوکتاب د جولای په میاشت کې خپـور کړ. په دغـه کتاب کې د لومړي ځل لپاره د اکثریتي پښتنـو او د دوی د ژبې شمیرنې په ارتـه کچه راولــویدلې: له ۵۰ ٪ وګړو نه ٪۳۸ وګړو ته، او د پښتوژبې سلنې له ۵۰ ٪ نه ۳۵٪ ته راټـيټې شوې وې. د امریکې د مرکزي استخباراتو له خوا په افغـانستان کې دغـیـر- پښتون لـږکیانو د وګړو د شمیر پـړسول او په مقابل کې د ډیـرکیانـو پښتنو د شمیر راټـیـټـول څه هـد ف لري؟ د امـریکې د استخباراتــو لـه خــوا دا سنجول شوی او ځان- ګټی کوښښ چې د ډیــرکیانــو پښتــنو ټـولــنیــزـ ژبنــئ شمیـرنې راټـیټې کړي، د عامه اړیکیو(پبلیک ریلیشنـز) د چل(دسیسې) څرګــندوی دی – دهغــه چل چې د ناروا جنګ په ملا تړ راچاپـیـر دی، او د مشروع جنګ پرتوګ وراغـوندي. په بله وینا، د دغه چل تنسته داسې غځول شوې ده چې په افغانستان کې« اکثـریت» (یعنې په واقعیت کې غــیـر- پښتـــون اقــلـیت) د «اقـلیت» (یعنې پـه واقعــیت کې پښتــون اکثریت) له تـش پــه نــامه ستــم نـه خـلاص کـړي . دې ډول احصایٔیوي- روحي عملیاتو د واشنګـټـن سره مرسته وکړه چې په افغانستان کې اکثـریتي پښتـون قـوم محـروم او اجـنبـي کړي او نړۍ والو ته یې د یـو ظالم اقلیت په څــیـر رسم کړي. استعمار او امپـریالیزم ډیـر ځلې د نورو هیوادونو اقلیتونه د اکثریت په مقابل کې را پاروي او د خپلـو پلانونو په چوکاټ کې یې استعمالـوي. د شمالي ټــلوالې مشــر احمد شاه مـسعود هـم د پخـواني شوروي اتحاد په درد وخـوړ، هم د اوسنئ روسیـې، هم د ایران، او هـم د امریکـې

    دوه ډاډ وړ افغان پـوهانو چې د نـومونــو ښــودل یې لازم نه دي، ما(ځیـرکیار) ته وویل چې درې سـړي د پښتنــو د احصایٔو د راټیــټولو په عملیه کې «دخـیل» وو، یانې لاس یې پکــې لاره: دوه تنه(ر.ف. او ا.ا.) غـیر- پښتون افغانان دي چې هر یو یې د داکترۍ علمي درجه(پي. ایچ. ډي) په ژبـپوهنه کې لاسته راوړې ده. دریم سړی(ی. ت.)د افغانستان په چارو کې یو امریکا یي چار پوه دی چې د « زل» سره ښې اړیکې لري. په دوه غـیـر- پښتون افغان ژبـپوهانو کې یو یې (ا. ا.) د امریکې په دفاع وزارت کې ژباړن او د (فارسي؟) ژبې ښوونکی دی، او هغه بل یې د افغانستان په پخوانیـو حکومتونو کې یو لوړ رتبه مامور و. دواړو د مسعود- رباني د رژیم (۱پریل ۱۹۹۲-سپتمبر ۱۹۹۶) سره ډیرې ښې اړیکې لرلې. دا معلومات یو ځل بیا زما ادعا کوټـلې کــوي چې تور بي بي (سي.آې.أې) او د مسعود- ربانــي رژیــم د ډیره کیانو(اکثریتي) پښتنــو د شمــیرنو پــه راټيـټولو کې د یو بل همکارۍ ته اړتیا لرله. مسعود او د ستمي ممبر خادمانو یې له پښتنو نه، په تیره له پښتو ژبې نه کرکه لرله، ځکه چې پښتو د دې جوهـر لري چې د یو دولت او یو هیواد په څیر د افغانستان ملي پـیژاند (هـویت) خونـدي کړي. ښکیلاک (استعمار) نه یـوازې ښکیل شــوی ولس د خپل برلاسي ښکیلاک ګـر کلتور د اداره چـیانو له لارې په ولکه کې ساتــي، بلکــې پـه غـیـر مستـقـیم ډول يې د ښکــیل شوي کلـتور د مطیعـوغـــړو د استعــمالولو لــه لارې هــم څارنه کـوي. کلونیالیزم او امپـریالیزم دواړه یو بل پیاوړی کوي . د دواړو شاتـه هڅه ونکې قوه داده چې لـه ښکیـل شــوو یا پـه ولکــه کې ساتــل شــوو ولسونــو نه ګــټه واخلـي. د شـمالي ټـلـوالـې مـشـر مسعـود د مشکل کـــشا په څــیـر پــه افغـانـستان کې د پخــواني شــوروي اتحاد، اوسنئ روسیــې ،ایــران، او دامـریکې د سیاسي اجــنــدې لپـاره کـار ورکــړ

    یــرغلګر پوځیان چې خورا درنه وسله په خپله بې مــوراله جګړه کې استعــمالوي،د بریالـیتـوب چانس یې کم دی د هغو کم وسله افغان پاڅون والـو په مقابل کې چې د خپـل روغ هـدف(خپلواکۍ) لپاره په سـرتیـرتیا سـره جنګـیـږي. پـه امــریکه کې زیـږیــدلی ایـریک مارګــولیس یـو تجــربـه کـار ژورنالـیست، لـیکـوال او معـتــدل جمهوري پـلوه ســړی دی چې په غټـه کچه د منځني ختیز، سهــیلي اسیا او اسـلام پــه اکـله لیکــنې خپـروي. پــه ۲۰۰۹ کې هغــه دې پایــلې ته ورســیـد چې امــریکه په افغــانستان کې سـوله او استحکام نــشي تامینولی خـو داچې ډیـرکي پـښتانه (۵۵٪) په خپل هیواد کې د حق څښتنان شوي وي، یانې «د طالبانو سـره دې» چې د «پښتون ولس یو برخه ده نیغـه معامله وشي». د زیاتو معلوماتو لپاره ولولئ زما ځیرکیار لیکنه په پښتو او انګریزي ژبو کې: د «سي. آې. أئ. د حقایقو د کتاب» څیـړنه ۲۰۱۲-۱۹۸۱: د پښتون دښمنې دسیسې څـڼـډې[بـریـښنایــيـز شکل].

  • زيركيار صاحب!مبارك باشد همراه اينقدر اتهامزني تان به أقوام غير پشتون!
    يك اوغان مانند غرزي لايق صاحب خود را به خراسان پيوند ميزند وبه زبان فارسي نويسي خود افتخار نموده وخودرا از تبار إنسان معرفي ميكند، اما اوغان ديگر زبان پشتو را استعمار شكن دانسته وجز پشتون ديگران را همه اقليتهاي مطيع استعمار معرفي ميكند، حال آنكه براي اين سوژهء خيالي خود از آن داكتر چنداولي كه هنگام فراغت اش سوگند ياد كرده كه به جنس بشر خدمت ميكند واز آموختني هايش درجهت ضرر رساندن به بشريت كار نميگيرد، آن بيچاره را بخاطر شيعه بودنش اينجا درين داستان ساختگي وخيالي آورده و او را در لباس سفيد طبابت عليه بشريت يك جنايتكار معرفي كرده است ، ولي با وجوديكه او چنان جرم سنگين را مرتكب شده ولي نويسنده از او نام هم نمي برد، زيرا ميداند كه اگر چنين اتهام بي سند را به يك شخص حقوقي وارد كند تحت پيگرد قرار ميگيرد، ازهمه جالب اينكه اين دكتر در حضور يك آلماني در پكتيا آنهم در زمان سردار داوود، ديوانه ؛ علنا إقرار ميكند كه فلان قوم بخصوص ارزش تداوي را ندارند اما آن كمپودر آلماني در برابر چنين حرف خطرناك سكوت اختيار كرده وفقط إظهار تعجب ميكند
    كجاي اين داستان با عقل وخرد إنساني برابر است
    ازين سخن معلوم شد كه بقيهء داستان هاي ديگر نيز ساختگي وحاصل يك مغز بيمار رواني مي باشد
    توصيهء بنده به آقاي زيركيار اين است كه : ازچنين لاطايلات نويسي ها بپرهيزند، در غير آن سطر سطر مقالات تان قابل نقد است، اگر جنابعالي باورمند استيد كه : پشتونها اكثريت باشنده گان افغانستان اند چرا به سر شماري نفوس گردن نمي نهند
    دوم اگر زبان پشتو، اينقدر كمال دارد كه افغانستان را در برابر استعمار خارجي حفظ ميكند، چرا اين زبان شيرين سي مليون پشتون را از زير تسلط پنجابي آزاد نساخته است؟
    اگر اين نظر جناب عالي را بپذيريم كه روسيه وايران وحالا امريكا همه بالاي به اصطلاح شما اقليتهاي قومي غير پشتون تكيه ميكنند،پس سازمان استخبارات نظامي پاكستان والقاعده بالاي كدام قوم تكيه كرده است؟
    آيا دورهء طالبان پشتون تبار؛ دورهء اشغال افغانستان توسط پاكستان نبود؟
    همين حالا در مناطق جنوبي پول كلدار وزبان اردو تسلط ندارد؟
    چرا اين غيرت پشتونوالي تان در برابر هژمونيزم پنجاب شور نميخورد؟
    شما فاشيستها آنقدر. در دنياي غرب لابيگري برضد أقوام غير پشتون كرده ايد كه حتي بسياريهاي تان دين اسلام را ترك داده وبه مسيحيت رو آورده ايد، اگر باور تان نميشود اين هم سند تصويري

  • بدون تعصب، بدون کدام دشمنی، من در جامعه ای پشتون و در فرهگ پشتون روح انسانیت را نمی بینم.

    قهر نوشید پشتونها عزیز ، حق باید گفته شود. کدام انسانیت در جامعه ای پشتون وجود دارد کدام انسانیت در فرهنگ پشتون وجود دارد

    انتحاری از اسمان نمی اید. زن ستیزی از اسمان نمی اید. تعصب و کین از اسمان نمی اید. این چیزها در فرهنگ پشتون ها وجود دارد و در دوران کودکی توسط طفل به فامیل منتقل می شود.

    تا هنوز هم پاکستان و هم در افغانستان پشتون ها به غیر از نجاست کاری نکرده اند. بی خود نیست که عقب مانده ترین بی سواد ترین و بدوی ترین مردم جهان و منطقه پشتونها هستند.

  • یون را باید از کون آویزان کرد!!!!!!!
    این حرامی پاکستانی را باید ترور کرد. کشتن یون و سیاف و اندیوال هایشان ثواب دارد و نه کشتن مردم بی گناه.

  • Zirak Yar
    ihr seid wie ein Stück Dreck mit viel Gestank. Ihr seid die Huren Söhne der Engländer und Pakistanis. Ihr habt eure Wuzeln bei Sulaiman Berge. Ihr seid wilde Nomaden, die keine menschliche Gefühle haben. Ihr seid nicht zivilisiert

  • « په دغـه کتاب کې د لومړي ځل لپاره د اکثریتي پښتنـو او د دوی د ژبې شمیرنې په ارتـه کچه راولــویدلې: له ۵۰ ٪ وګړو نه ٪۳۸ وګړو ته، او د پښتوژبې سلنې له ۵۰ ٪ نه ۳۵٪ ته راټـيټې شوې وې. د امریکې د مرکزي استخباراتو له خوا په افغـانستان کې دغـیـر- پښتون لـږکیانو د وګړو د شمیر پـړسول او په مقابل کې د ډیـرکیانـو پښتنو د شمیر راټـیـټـول څه هـد ف لري؟ »
    جناب زیرکیار صاحب! یک کمی زیرک باش و کتاب را یکطرف بگذار و پشتون ها را قانع بساز و آنچه را که محترم بهمن ارقام داشته قبول کنند تا اکثریت و اقلیت معلوم و مشخص و جنجال های ناشی از آن بر طرف شود که این خواست جدی تاجک ها، ازبک و هزاره ها می باشد.

    « پشتونها اكثريت باشنده گان افغانستان اند چرا به سر شماري نفوس گردن نمي نهند. »

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس