تحلیل چیست و تحلیل گر کیست؟
صحبتی با آقای علی امیری/ بخش اول
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
آنان که در مناقب ارباب ظلم و جور
مدح رسا و حرف دل آویزگفته اند
توماری از فتوت وشرحی معدلت
دروصف هرستمگروخونریزگفته اند
کج طبع بوده اندوطمعکاروچاپلوس
زانرو دروغ مصلحت آمیز گفته اند
این روزهاالقاب"تحلیل گر"،"نویسنده"،"محقق"،"پژوهشگر"را زیاد می بینیم. اینها در موازات القاب "استاد"، "مورخ"،"ادیب"،"ملک الشعرا"وحتی"دانشمند"و"اکادمیسین"پیش روی نام افرادظاهر میشوند. دستگیر پنجشیری، اعظم سیستانی و..غیره را ببینید و رتبه علمی اکادمسین بودن را.
به مسخره گرفتن مدارج علمی باکودتای هفت ثورشروع گردید.خلق وپرچم آنرابه خاطرتکافوی خلاهای سیاسی،تشکیلاتی وفکری شان بکارگرفتند.آنهاهرباسوادوبی سواد را"اکادمیسین"،"پوهاند" ،"ملک الشعرا"وغیره ساختند. اما وقتی مجاهدین برسرقدرت رسیدند، نسخه دیگراین مسخره گی رابه صحنه آوردند. آنهاالقاب "امیر"،"آمر"،"جنرال"،"استاد"وغیره را بین افراد توزیع کردند.چنانچه یک سال بعدازتصرف قدرت دولتی افغانستان پراز"امیر"،"جنرال"و"استاد" شده بود که ازاهالی کابل"دعای قنوت"امتحان میگرفتندویابرسرمخالفین شان میخ می کوبیدند.
حمل القاب ولوالقاب علمی درجه تفاوت زندگی ونفوذاجتماعی حمل کننده راباطبقه کارگروتوده های زحمتکش بدون القاب میرسانند. هرلقب ازنظرعلمی- تاریخی بیانگرتقسیم کاردرجامعه است.ازجائی که سرمایداری تضادهای طبقاتی رابه عالی ترین مرحله ممکن آن ارتقا میدهد، این القاب بیانگرانکشاف تضادهای کار"یدی" و"فکری"درجامعه میباشد. کسی که یک لقب رابانامش پیوند میدهد،اعلان میکندکه ازطبقه کارگروسایراقشارزحمتکش"بالاتر"است.
درجامعه فئودالی افغانستان بعدازنابودی نظام کاستی طبقات استثمارگرکه نمیخواستندبابرده ها،سرف هاورعایای معمولی اشتباه شوندبه دودسته تقسیم شده بودندکه یکی باالقاب"شاه"،"شهزاده"،"شاهدخت" "خان"،"میر"،ملک"،"ارباب"وغیره ودیگری باالقاب"سید"،"خواجه"،"ایشان"،"حضرت"، "پیر"، "ملا"،"امام" وخودرابربرده ها، سرف ها ورعایا تحمیل میکردند. همانگونه که دربالا اشاره کردیم، القاب بیانگر موقعیت اجتماعی حمل کننده اش رامیرساند وازتضاد کارفکری وکاریدی نمایندگی میکند، ازنظرتاریخی باریختن خون هزاران انسان برجامعه وذهن انسان مظلوم تحمیل گردیده اند.
متخصصین جامعه شناسی وکرکترشناسی اجتماعی امریکا واروپااین مسایل رابصورت دقیق در کشورهای تحت مستعمره شان زیرنظردارند، واز آنها به نفع خود استفاده میکنند. اگر بتاریخ مراجعه کنیم می بینیم که استعمار انگلیس درهندوستان تمام ساختار تولید و مبادله جامعه ماقبل کمپنی هند شرقی راویران ساختندامابه نظام قدرت نواب ها، راج هاومهاراج هاوخادمین خدایان هندودست نزدند. آنها میدانند که القاب درسیطره حکمروائی دیدگاه سرمایداری درخدمت سرمایداری اند.به همین دلیل آنها بعدازبرافغانستان برای قدردانی ازمیرزاهای فرمایش نویس شان القاب مختلف ابداع کردندکه "تحلیلگر"یکی ازآنها میباشد. انقلاب یکی از"تحلیلگر"ان همین دوره آقای علی امیری است.علی امیری"استاد"دانشگاه ابن سینادرکابل میباشد. اودراین اواخرنوشته ای راتحت عنوان"شعله جاوید، خاکستربجامانده ازمائویزم افغانی" دروب سایت بی.بی.سی. به نشرسپرده ودرآن نوشته از مائویزم افغانی"تحلیلی" ارائه کرده است. من نمیخواهم ازمائویزم واینکه علم انقلاب وجنبش طبقه کارگرنمیتواند"افغانی"و"ایرانی"باشددراینجا حرف بزنم، زیرامیدانم که افرادی که بمراتب بهترازمن میتواننداینکاررابکنند،به آن خواهندپرداخت.اما میخواهم باآقای علی امیری برروی این مطلب حرف بزنم که وقتی آدم لقب"تحلیل گر"و"استاد" را حمل میکند، یک وظیفه بزرگ وبامسئولیت راپیش روی خودمیگذارد. ووقتی یک "تحلیلگر" و "استاد" ازحنجره استعمار انگلیس"حرف" می زند، آدرسش مشخص است.
آقای امیری یکی ازآنهائی است که احتمالاپدرومادرش درزمان اشغال افغانستان به واسطه نیروهای اتحادشوروی به ایران پناه برده واودرآنجادرس خوانده است. درایران هرکس نمیتوانست درس بخواند زیراازیکطرف هرطفل مجبوربودوهست که به شکلی ازاشکال پدرومادرش راکمک کند؛ ثانیا، پسران کسانی که بایک آخندباقدرت رابطه نمیداشت ویایکی ازسران حزب وحدت اسلامی سفارش اورابمثابه نورچشمی فلان خانواده” قابل اعتمادوپیروولایت”نمیکرد،"نورچشمی"واردمدرسه نمیشد اگرهم میشد از صنف ششم ببعدمشکل داشت. اماعلی امیری دریکی ازدانشگاه های ایران تحصیل کرده وازاین جا میتوان دیدکه"تحلیل"اودرمورد"مائویزم افغانی"باچه انگیزه هاواغراض دیدگاهی وفکری همراه است. امامن بازهم برروی این اغراض وانگیزه هاحرف نمی زنم وحتی دیدگاه" التقاطی اشراقی لنگان"اورا ببحث نمیگیرم وفقط میخواهم اورابه این مسئله واقف سازم که"تحلیل چیست"وچه مقدمات وضروریات بلااستنکاف را تقاضامیکند.
تحلیل چیست؟
باری، "تحلیل"چیست" و"گزارش" کدام است؟افرادزیادی خواهندگفت که"تحلیل ازیک رشته علوم تا رشته دیگرفرق"میکند.امااین حکم نادرست است. اگرقرارباشدکه بامتدولوژی(تقرب جستن به حقیقت با تئوری علمی)وپرنسیپ های تجربی(امپیریک)وابژکتیف تحلیل کنیم، آنوقت تحلیل یک مسئله اجتماعی بایک موضوع علوم طبیعی هیچ تفاوت اساسی ندارد. برای هردوبایدداده های اولیه را گردآوری کردودرجمع آوری داده هاازمتدعلمی استفاده نمود، وسپس هردورا با تئوری های علوم بطور سیستماتیک تجزیه کرد، قوانین وروابط حاکم میان اجزاراپیدا وارتباطات یک بایک"و"یک باکل"راتعین نمود، وظایف، شیوه عمل، افزایش وزوال هرجز رادریافت کردوازهمه مهمتراینکه درتمام این پروسه ها"احساسات، عواطف ونظرات"خودرادرکارشامل نساخت.
وقتی ما احساسات، نظرات، وعواطف خودرا دراین پروسه شامل سازیم، اگرموضوع تحلیل یک مسئله اجتماعی باشد، تحلیل ما به یک مقاله سیاسی تبدیل میشود واگرموضوع مورد بحث یک مسئله علوم طبیعی باشد، ماازتحلیلی که انجام داده ایم، به استنتاج درست نمیرسیم. به همین لحاظ آدمی که قصد تحلیل کردن رادارد، دراول باید فیصله کندکه برای چه تحلیل میکند؟میخواهدباتحلیلش چه کاری راانجام بدهد؟ وازانجام دادن آن کاربه چه نتائیجی دست یابدوخوداز آن چه سودی ببرد؟
یک مثال ازعلوم طبیعی:
کسی میخواهد یک توته سنگی راکه ازکوتل حاجی گگ آورده موردتجزیه وتحلیل قراردهد. سوال او اینست که درسنگ مذکورچه مقدارآهن وجود دارد؟
دراینجادونوع “تحلیلگر" میتوانیم داشته باشیم ، یک تحلیلگرآگاه، باشخصیت فنی و متعهد به قوانین علوم که بخویشتن به حیث اسباب دریافت حقیقت می نگردو بخودنقش بیشترازیک یابنده بیغرض را نمیدهد. اوآگاه است که اگراغراض وانگیزه هایش رادرمعادله شامل کند"حقیقت تغییرنمیکند".
تحلیل گرثانی آدم ابتدائی، فاقد شخصیت فنی وناآگاه ازپرنسیپ های پژوهش و تحلیل که نمی تواند پژوهش و تحلیل رابانظرات، احساسات، انگیزه هاواغراض فردی اش آلوده نسازد. اواگرفطرتاآدم مغرض ودارای انگیزه های شیطانی هم نباشد، دراینجابه یک آدم مغرض وبی پرنسیپ تبدیل میشود.
تحلیل گراولی که یک ساینتیست با شخصیت است،سنگ رادریک بیکرشیشه ای پرازآب می اندازد ومقدارآب خارج شده رااندازه میکندوسپس سنگ راوزن میکندوازاینطریق ثقلت ووزن مخصوص آنرا بدست می آورد. اگرچند تئوری وزن مخصوص تا اندازه ای میگوید که"سنگ چه نوع سنگ است" اما او میدانداین فقط یک بخش ازحقیقت است ونمیتواند حقایق دیگرنهفته درسنگ را بیان کند.اگراوبه این نتیجه گیری اکنفاورزد، به آدم بی حوصله، سهل انگاروبی پرنسیپ تبدیل میشودکه متدولوژی علمی راکنارگذاشته وبه نتائیج آپرایوریستی بسنده کرده است. پژهشگران وتحلیلگران دیگروقتی به پروسه کارواستنتاجی که اوازکارش گرفته، برخوردمیکنند اورابه حیث شخصی که دیسیپلین"آموزش وآموزش رابکاربستن"بخودتعلیم نداده و"الله توکلی وشانسی دیپلوم گرفته است"درمی یابند. نتیجه گیری های اوبعدازتعین ثقلت، بقیه همه پادرهواوحدسیاتی اندکه اوباواژه های"آبدار"ودهن پرکن بیان کرده است.چنین کسی بیشترشارلاتان است تاپژوهشگریاتحلیلگروازنظرآگاهی درچنان سطحی فقرو فلاکت دانش قرارداردکه نمیداندعلوم با"ظن وگمان"اولیه وابتدائی کارنمیکندبلکه مرزهای دقیق ویک به یک راخواهان است. آقای علی امیری که شایددرتمام زندگی اش یک تحلیل به معنی واقعی کلمه و یایک پژوهش باوزن وارزش علمی راانجام نداده باشدازاین موضوع نیزآگاهی نداردوبهمین دلیل خصلت سیاست علمی جنبش دموکراتیک نوین افغانستان(شعله جاوید)را"ناب گرائی"میخواندومورد نکوهش قرارمیدهد.
تحلیل گرائلی پیش میرود زیرا میداند که وظفیه او با تحلیل کامل سنگ وتشخیص اجزای ترکیبی، روابط مالیکولی، زمان به وجودآمدن، شرایط به وجودآمدن،انرژی تجزیه به عناصرو...غیره آن تمام میشودنه پیش ازآن . یعنی اووظیفه دارد تعین کند که چه قوانینی برجذب ودفع مالیکیول های آن حاکم وچطوراین ترکیب مالیکیولی به وجودآمده، فشار ثابت وپروسه کریستالیزاسیون درآن چگونه بوده و تحت کدام درجه حرارت میتوان آنهارادرهم شکست وکدام درجه برودت وانقباض میتواندآنراازهم مجزاسازد.
برای انجام چنین کاری اوبه چندچیزضرورت دارد:1) تئوری های علمی موادشناسی، شیمی وزمین شناسی.2) وسایط واسباب لابراتواری.3) درک روشن وواضیح ازتاریخ دینامیزم پلات تک تونیک و تجزیه وترکیب قشرها ولایه های زمین درادوارمختلف.4) دانش،مهارت ، شخصیت وصداقت علمی. بدون این چهارچیزاوبه هیچ صورتی نمیتواندآن توته سنگ راتحلیل کندوبه نتیجه گیری درستی از تحلیلش برسد. اماتحلیلگردومی که ممکنست دیپلوم،لابراتوارمجهزوغیره را دراختیارداشته باشد، به دلیل نداشتن شخصیت علمی وانضباط فکری ودیسیپلین آگاهانه، هیچ زمانی نمیتواندبه یک تحلیلگر قابل حسابی مبدل شود وازشارلاتانیزم فاصله بگیرد. به اینصورت یک تحلیلگرومحقق، پژوهشگرو ساینتیست درگام اول بایدهم فطرتاوهم ازنظردیدگاهی شخصیت تحلیل وپژهشگری راداراباشد.
یک مثال ازعلوم اجتماعی
فرض کنیدخانم سیماسمریاآقای محقق به آقای علی امیری میگویدکه تحلیل کندکدام شعارهای انتخاباتی موردپسندمردم است تاکاندیدای مورد نظرآنهاآن شعارهاراعلم کرده ودرانتخابات ریاست جمهوری برنده شود. درجریان تحقیقات وجمع آوری احصائیه هاآقای علی امیری متوجه میشودکه افرادمختلف خواست های مختلف دارند، برخی خارج شدن کامل نیروهای خارجی ازافغانستان رامیطلبند،برخی بر قراری یک رژیم عاری ازفساد،ارتشاوقبیله بازی،محاکمه جنایتکاران خلقی- پرچمی وجهادی، بعضی هامبارزه باباندهای جنایت کاری که مشغول اختطاف اطفال ودست اندرکارتجارت اعضای بدن آنها میباشند- را می طلبند. عده ای میخواهند که امنیت برقرارشود، باتولیدموادمخدرمبارزه صورت گیرد، یک بخش میخواهندکه به معتادان کمک شود،وقسمتی هم میگویندکه برای صلح باطالبان اقدامات صورت گیردو...قس علیهذا.
آقای علی امیری به حیث محقق وتحلیل گرواردجامعه میشودوعده ای ازمکتب خوانده هاوافرادباسواد رااستخدام میکندوسوالاتی راازقبیل آنچه دربالاذکرشدبرروی کاغذمی آوردوافرادش رادرپوهنتون مرکزی کابل، ودانشگاه های دیگر،مرکزشهر،وجاهای شلوغ میفرستدوبه آنهامیگویدکه فورمه هارابا صداقت خانه پوری کرده وبرگردانند. فرض کنیداو20 نفررا در 20 شهرافغانستان استخدام کرده وهرکدام این 20 پرسشگر با50 نفرمصاحبه کرده است که درمجموع 20000نفرمیشود. این گام اول درراه تحلیل یک قضیه اجتماعی است. دراین جافرض میکنیم افرادپرسشگرانتخاب شده افرادی اند که مهارت وفن پرسش را بگونه ای انجام میدهند که 95%پاسخگویان حرف دل شان را بگویند. حالاآقای امیری پشت میز"تحلیل" اش می نشیندوتحلیل میکند. اودرگام اول کته گوری های مربوط به خواست هایاشعارهای انتخاباتی را حساب میکندوفیصدی هرکدام آنهاراتعین مینماید. مثلا: درمی یابدکه 60% مردم افغانستان خواهان اخراج کامل وفوری نیروهای خارجی ازافغانستان میباشند.40% آنهاخواست های دگردارند. حالاآقای امیری میرودوبه خانم سیماسمرویا آقای محقق میگویدکه مسئله ازچه قرار است. فرض کنید کاندیدای مورد نظرآقای محقق یا خانم سیماسمرهمان شعارهارابالامیکند که آقای علی امیری آنهارا تجویز کرده بود ودرانتخابات شکست میخورد.مشکل اساسی درکجا بوده است؟ آیاآقای امیری توانسته بودحقیقت راکشف کند؟نه. اومانند"سازمان انقلابی افغانستان"که دربرنامه اش به طورانتزاعی فیصدی های مالکین زمین راازمقاله اعظم سیستانی کاپی کرده وگزارش میدهد، نتوانسته بودحقیقت راکشف کند. زیراکشف حقیقت قبل ازآنکه به مهارت فردواسباب پژوهش تعلق داشته باشدبه دیدگاه وخط فکری فرد تعلق دارد.آنچه اودریافته بودیک بخش ازحقیقت بودنه حقیقت تعین کننده. اوکه دیدگاه دست یافتن به حقیقت رانداردهمان زاویه کوچکی ازحقیقت رابه حیث کل حقیقت به کاندیدای مورد نظرفرمایش دهندگانش توصیه کرده بود.این متدولوژی راطوری که در بالا هم تذکر دادیم درفلسفه"آپرایوریزم"میگویند.آپرایوریزمA-priorism شعبه ای ازطرزتفکر "پراگماتیزم" است که سرانجام به پرتگاه شکست منتهی میشود.
برای آنکه آقای امیری میتوانست تحلیلگر خوبی باشد،به چندچیزضرورت داشت:
1)آگاهی به متدولوژی یا داشتن دیدگاه فلسفی علمی.امااواین دیدرابمسخره میگردوآنرا"ایدئولوژی" میخواند و داشتن ایدئولوژی علمی رامخصوص مارکسیست ها میداند. درحالیکه هرطبقه درجامعه ایدئولوژی یادیدگاه خودرا به جهان وامورات جامعه داردوداشتن ایدئولوژی خاص مارکسیست هانیست. مخالفت با داشتن ایدئولوژی خودیک ایدئولوژی است.
2) داشتن آگاهی علمی یعنی آگاه بودن به تئوری های کرکترشناسی اجتماعی وازآنجمله تئوری هایپرجنومتریک یاتعین مرکزثقل خواست افراددرجامعه، تئوری مومنت دوم خواست یاتعین مرکزثقل- مرکزثقل خواست ها یک شعارعمومی انتخابات. 3) تئوری تعین سمت حرکت خواست هاوفاکتورزمان درتعین کرکتراجتماعی ومحاسبه امیدواری های(Mathematical Expectation).
4)بیرون کشیدن استنتاج ازتمام اینها بدون دخالت دادن احساسات، غرایض وانگیزهای خودش.به ایندلیل می بینیم که کوتاهی همه جانبه آقای امیری به کاری که بعهده اش سپرده شده بود، موجب شکست کاندیدای مورد نظر فرمایش دهندگان او شده است.
به اینصورت می بینیم که وقتی لقب تحلیل گرراپیش روی نام مامی نویسیم مسئولیت بزرگی را بردوش میگیریم. یاواقعاصلاحیت، آگاهی وفهم تحلیل کردن را داریم وبا حوصله تخصصی می نشینیم پروسه هارایک به یک ردیف میکنیم، دانش واندوخته های علمی مارابه کمک وسایل محاسباتی الکترونیکی بکارمی اندازیم،نرابادوستان وآشنایان باصلاحیت ومتخصص مادرمیان میگذاریم،نظرات آنهارادرزمینه میپرسیم، انتقادات وتوصیه های شان رامدنظرمیگیریم وبرای حل مشکل پاسخ ارائه میکنیم. یااینکه مانندپالان دوزانی که تصور میکنند خیاط اند، پشت کامپیوترمان می نشینیم ومقاله های کشاله داری رامی نویسیم، واژه های راکه درذهن ماجورمی آیندوفکرمیکنیم که آنها"پدر طرف مقابل رادرمی آورند"درجمله استعمال میکنیم ودرآن چندلغت مشکل رامانند"نوستالژی"می گنجانیم وبه بی.بی.سی. میفرستیم. بی.بی.سی.که درپراگندگی نظرات مردم افغانستان وخصومت هرفردباجریان های فکری مترقی وپیشروضدتجاوزواشغالگری نفع دارد، با کمال خرسندی"مقاله" مارا به نشر می سپاردوخودماراباواژه های"نویسنده"و"تحلیلگر"پاداش میدهدولی ماخودچه کرده ایم؟مابا مقاله ماخودرا درافکارآنهائی که ازمسایل آگاه اندبه یک Clownیامسخره بیچاره ای تبدیل کرده ایم که قابل ترحم میباشد. پایان بخش اول
پيامها
7 جنوری 2014, 17:15, توسط پرویز "بهمن"
اگر تمام تحلیل جناب آقای پیمان در رد نوشتهء آقای علی امیری به همین سبک پیش برود پس ازهمین حالا آقای پیمان باید بپذیرند که شکست خورده اند وحرف جدید وجدی برای گفتن ندارند.
زیرا : تقریبا نیم صفحه را تعرض وحملات شخصی برسر نام آن بیچاره تشکیل میدهد که او چرا امیری تخلص میکند؛ حتما او پسر کدام امیر جهادی می باشد. ؟!!!!!!!!!واه واه
این هم شد انتقاد!!!!!!
حالا اگر پدر ویا پدر کلان آن بیچاره امیر محمد یا امیر علی نام داشته آنوقت آقای پیمان چه اعتراضی خواهند داشت؟
دوم : اینکه آن بیچاره در دانشگاه های ایران درس خوانده است که ازین بابت مورد خشم جناب پیمان قرار گرفته است مگر علی امیری کار بدی انجام داده است؟
مگر درس خواندن در دانشگاه های ایران جرم است؟
سوم: مثالهای جناب آقای پیمان هرگز با تحلیل آقای علی امیری دربارهء مائوویستها سر نمیخورد؛ آقای امیری؛ بهترین تحلیل را هم ازنظر تاریخی وهم ازنظر مبادی ایدیالوژیک سازمانهای مائوویستی ارائه داده اند؛ برای من بسیاری از گفته های امیری دربارهء مائووییستها واقعا جدید بود.
امروز در افغانستان مائوویستها را میتوان در پشت نامهای مستعار در سایتهای شعلهء جاوید؛ راوا؛ وسایت آقای چاچا معروفی بنام ( افغانستان آزاد) پیدا کرد که هم یکدیگر خود را دشنام میزنند وهم دیگران را
اگر غیر ازین مائوویستها کدام کمال وهنری ازخود نشان داده باشند منتظریم که جناب پیمان آنرا در بخش های بعدی نوشتهء شان به خواننده گان آشکار بسازند.
7 جنوری 2014, 17:20, توسط حکمت
نوشته علی امیری:
’شعله جاوید’ و خاکستری بجا مانده از مائویسم افغانی
علی امیری
نویسنده و تحلیلگر
"مبارزه در راه رهایی تودههای زحمتکش از قید نفوذ بورژوازی به طور اعم و از قید نفوذ بورژوازی امپریالیستی به طور اخص، بدون مبارزه با خرافات آپورچنستی در باره دولت، امکان ناپذیر است.
لنین این جمله را در سال ۱۹۱۷، درست در سال پیروزی انقلاب اکتبر در مقدمه کتاب "انقلاب و دولت" نوشت. لنین اما، خود بنیانگذار بزرگترین دولت توتالیتر تاریخ شد تا گواهی دهد که "هیولای دولت" سختجان تر از آن است که با افسون آنارشیسم و سحر باطل جریان های رنگارنگ چپ از بین برود.
موضوعات مرتبط
گزارش و تحلیل، سیاست افغانستان
اما نوستالژی ستیز با دولت تا دیرها خاطر گروه های چب را در گوشه و کنار جهان از جمله در افغانستان نوازش می کرد. "شعله جاوید"، یکی از این دست گروه های دولتستیز در افغانستان است که گرچه اکنون چیزی جز خاکستر خاطرات آن، در ذهن ها باقی نمانده، اما سرشت سوگناک آن عبرت انگیز و آموزنده است.
کمونیسم چینی و روسی در افغانستان
جنبش چپ در افغانستان دو سر چشمۀ فکری داشت؛ حزب کمونیست روسیه و حزب کمونیست چین.
با اینرو، ما در افغانستان، در کنار مارکسیسم روسی، مارکسیسم چینی نیز داشتیم. مارکسیستهای روسی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" را تشکیل دادند و با کسب قدرت سیاسی از ایده آل های رنگین خود واقعیت های خونین به وجود آوردند.
اما گروه های مارکسیستی نوع چینی، نه در عمل طعم تلخ یا شیرین قدرت را چشیدند و نه از حیث نظر و یا به قول خود شان "از لحاظ تئوریک" دست از ستیز با دولت کشیدند.
جنبش چپ در افغانستان سرنوشت کمیک-تراژیک داشت؛ ترکیبی بود از ساده لوحی و بلند پروازی و توحش معصومانه و رمانتیسم ناشیانه که تا مرز بلاهت می رسید. در میان طیف گسترده گروههای چپ در افغانستان، "شعله جاوید" اما، این ویژگی ها را یک جا نمایندگی میکرد.
نام اصلی شعله جاوید "سازمان مترقی" بود که در سال ۱۳۴۳ تاسیس شد. اکرم یاری از شاخص ترین رهبران اولیه و از بنیانگذاران این جریان بود که در تصفیه های درونی گروههای چپ در همان آغاز جان خود را از دست داد.
ارگان نشراتی این سازمان "شعله جاوید" نام داشت که مروج ادبیات انقلابی بود و به تدریج این نام به تمام جریان اطلاق شد. ناب گرایی های ایدئولوژیک سبب شد که فرقه کوچک شعله جاوید به دهها گروه کوچک تجزیه شود که به نام های "سازا"، "ساما" و "راوا" و خوانده می شد.
اما یکی از جالب ترین انشعاب ها در شعله جاوید، انشعاب جریان "پس منظر" بود که نشان می دهد در رفتار و حتی نام گذاری این جریان و شاخه جدا شده آن، بیش از آنکه برداشت ایدئولوژیک خاصی مطرح باشد، حرکت های موجی و هیجانی تعیین کننده است.
پس منظر شعله جاوید
"پس منظر" عنوان مقالهای بود که یکی از اعضای شعله جاوید (سازمان مترقی) بنام دکتر عثمان که در اصل مهندس تحصیل کرده در چین و هواخواه مارکسیسم چینی بود، در نقد اکرم یاری نوشت و او را به دلیل آنکه مدتی را در خانه ظاهر شاه زندگی کرده است، برای مبارزات انقلابی فاقد صلاحیت و غیر شایسته اعلام کرده و به این ترتیب پس منظر او را افشا کرده بود.
بعد از چاپ این مقاله، شاخهای در درون شعله جاوید به عنوان جریان "پس منظر" معروف شد که غلظت ایدئولوژیک آن به شدت بالا بود.
مارکسیسم افغانی روی هم رفته در باز کردن گره کور تاریخی افغانستان نا توان بود و نتوانست طرح سیاسی که اعتماد عمومی را جلب کند ارایه کند. همچنان دولت ستیز باقی ماند و هیچ گاه نتوانست که ویژگی های چون تمامیت خواهی، دیگرناپذیری و افق محدود و فقدان نگاه انسانی را در فرهنگ عمومی افغانستان مورد نقد و توجه قرار دهد.
پیروان این ایدئولوژی به خصوص نتوانستند که میان ایده آل هایی که در سر می پروراندند با واقعیت اجتماعی، نسبت معقول و منطقی بر قرار کنند. از نیم قرن به این سو همه دولت های چپ و راست مورد نقد و ملامت شعله جاوید قرار داشته است.
شعله جاوید کتاب دوجلدی را با عنوان "حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بهتر بشناسید" نشر کرده است. در این اثر تاسیس این حزب را به تجدید نظر طلبان روس نسبت داده و آن را به انحراف از اصول اصلی مارکسیسم محکوم کرده و دولت داری خونین آنان را مردود انگاشته است.
دولت مجاهدین بدیهی بود که از نظر شعله جاوید جز "حاکمیت بورژوازی و ارتجاع" معنای دیگری نداشته باشد، و دولت طالبان نیز به درستی با اصطلاحات چون "سیکتاریسم" و "شئونیسم" در ادبیات شعله جاوید توصیف می شد.
اما شاخه هایی باقی مانده از شعله جاوید، دولت بعد از طالبان را نیز به چیزی کم تر از "دست نشانده امپریالیسم" نوازش نمی کند.
این امر نشان میدهد که علاوه بر دولت ستیزی، علامت نوعی رخوت و انجماد فکری است و نشان می دهد که شعله جاوید، به رغم تبار چینی اش نه تنها از فضای "دولت و انقلاب" لنین بیرون نشده است که برخی تحلیل های عالی و بصیرت های درخشان همان اثر را نیز در نیافته است.
سهم شعله جاوید در ترویج خشونت های فیزیکی هنوز به درستی و با تمام ابعاد روشن نیست، اما این جریان بی تردید یکی از بانیان خشونت کلامی و زبانی در جامعه افغانی است.
این که نام نشریه حزب نام جریان را تحت شعاع قرار داده است، خود حکایت تاثیر کلام این جریان بر جامعه و شناخت جامعه از این جریان بر پایۀ ادبیات انقلابی آن است. اما می توان پرسید که این کلام بران و انقلابی حامل چه پیامی بوده است؟
جستجوی پاسخ این پرسش که خواه نا خواه ما را به ارزیابی میراث فکری شعله جاوید می برد، چندان خرسند کننده نیست. میراث فکری شعله جاوید بسیار فقیر و تهی مایه است.
این جریان هیچ اقدام فرهنگی و فکری که بتواند در توسعه بینش جامعه افغانی نسبت به خودش و جهان موثر باشد، از خود نشان نداده است. بر عکس خشونت کلامی آنها که با رنگ و لعاب انقلابی عرضه می شود و همواره چاشنی از کلمات لنین و مائو را با خود دارد، یک سره از محدودیت هایی فرهنگی و زبانی جامعه افغانی بار گرفته و در همین چارچوب قابل ارزیابی است.
مائویسم افغانی
بیش از نیم قرن از عمر مائوئیسم افغانی می گذرد. به جز برخی مهره های این جریان که در دیگاه خود تجدید نظر کرده و به لیبرالیسم گرویده و برشی –هرچند ناچیز- از کیک قدرت را نصیبب شده اند، مائویسم افغانی در کل، جریان حاشیه بوده است و می توان گفت کم تر نقش مثبت یا منفی در ساختار قدرت سیاسی افغانستان معاصر داشته است.
از جریانی که شعار حل مشکل "پرولتاریای جهان" را سر می دهد، انتظار تاثیرگذاری روی فرهنگ و ذهنیت و رفتار سیاسی، انتظار چندان بالایی نیست.
اما شعله جاوید از لحاظ منش و رفتار به ندرت توانسته است که خود را از چارچوب بینش و فرهنگ سنتی افغانستان بیرون کند و حتی با تلاش برای تطبیق ایدئولوژی های وارداتی در چارچوب فرهنگ افغانی چه بسا که به خشونت های بیشتری دامن زده است.
راز انزوا و حاشیه نشینی جریان مارکسیسم چینی در افغانستان را نیز تا حدی می توان در همین ناخودآگاهی تاریخی و دور بودن از مسایل اصلی زمانه جستجو کرد.
در سال ۱۹۹۴ غلام حسین دای فولادی (با نام مستعار ارزگانی) در نشریه "امروز ما" ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان در پاکستان، مقاله در جدل با شعله جاوید نوشت و عنوان آن را "شعله جاوید خاکستری بر فقر بینش" گذاشته بود.
این نوشته گرچه از جدل های ایدئولوژیک میان احزاب جهادی و چپی خالی نبود، اما با این حال نشان می داد که از نظر رقیبان محافظه کار نیز یک جریان چپ مدعی پیش رو، بیش از آنکه به بدعت و بلند پروازی متهم باشد، به "فقر بینش" و عقب ماندن از جریان زمانه و ناهمزمانی با عصر و روزگار خود متهم بود.
انشعاب و انحلال
واقعیت نیز این است که شعله جاوید، گرچه به لطف ارتباطات کنونی ممکن است که در فضای مجازی حضور داشته باشد، اما در دنیای واقعی حتی به عنوان یک جریان مزاحم نیز دیگر واقعیت خارجی ندارد.
در تحولات جهانی، مارکسیسم روسی در ناسیونالیسم روس منحل شد؛ مارکسیسم چینی در حال استحاله شدن به کاپیتالیسم است و چینی ها با ترکیب انسداد سیاسی و آزادی اقتصادی، در راهی به شدت متناقض و نا شناختهای قدم نهاده اند.
چپ، مفهوم کلاسیک خود را در جهان ازدست داده؛ مارکسیسم اروپایی به جریان فرهنگی و انتقادی بدل شده است و حتی آنچه را که چپ مدرن می خوانند، به سختی می تواند مرز خود را با"ویرژن" های تازه لیبرالیسم معین کند.
اما شعلۀ جاوید، ۱۲۰ سال بعد از میلاد مائو و نیم قرن تلاش سیاسی در افغانستان، هنوز ایمان خود را به نجات بخشی پرولتاریا از دست نداده و از تقابل "پرولتاریا" و "بورژوازی" و "سوسیالیسم" و "امپریالیسم" سخن میگوید.
اما نه شعله جاوید و نه این گونه سخن گفتن هیچ یک، ریشه در واقعیت های امروز ندارد. شعله جاوید اگر وجودی دارد، بیشتر میغی در فضا است، تا صخره یا سنگی در زمین.
کارل مارکس در مانیفیست در توصیف پرشور و پیشگویانه از وضع جدید گفته است: "هر آنچه مقدس است دنیایی می شود، هر آنچه سخت و استوار است دود می شود به هوا می رود."
جای شگفتی است که این بصیرت درخشان تاریخی مارکس، هیچ ردپایی در گروه های چپ افغانی نداشته است و در این میان بیش از همه، شعله جاوید، امروزه مصداق این "دودِ هوا" به نظر می رسد.
8 جنوری 2014, 08:19
سرشناس ترین تحلیل گر جامعه ما پرویز بهمن است که خود را
بدون هیچ غرض و مرض مگس هر دوغ میسازد.
8 جنوری 2014, 21:44, توسط پرویز "بهمن"
اين جملات آقاي پيمان نيز از سر عقده واحساسات است لطفا بخوانيد
این روزهاالقاب"تحلیل گر"،"نویسنده"،"محقق"،"پژوهشگر"را زیاد می بینیم. اینها در موازات القاب "استاد"، "مورخ"،"ادیب"،"ملک الشعرا"وحتی"دانشمند"و"اکادمیسین"پیش روی نام افرادظاهر میشوند. دستگیر پنجشیری، اعظم سیستانی و..غیره را ببینید و رتبه علمی اکادمسین بودن را.
به مسخره گرفتن مدارج علمی باکودتای هفت ثورشروع گردید.خلق وپرچم آنرابه خاطرتکافوی خلاهای سیاسی،تشکیلاتی وفکری شان بکارگرفتند.آنهاهرباسوادوبی سواد را"اکادمیسین"،"پوهاند" ،"ملک الشعرا"وغیره ساختند. اما وقتی مجاهدین برسرقدرت رسیدند، نسخه دیگراین مسخره گی رابه صحنه آوردند. آنهاالقاب "امیر"،"آمر"،"جنرال"،"استاد"وغیره را بین افراد توزیع کردند.چنانچه یک سال بعدازتصرف قدرت دولتی افغانستان پراز"امیر"،"جنرال"و"استاد" شده بود که ازاهالی کابل"دعای قنوت"امتحان میگرفتندویابرسرمخالفین شان میخ می کوبیدند.
حالا اينكه دستگير پنجشيري و اعظم سيستاني از توليدات كودتاي ثور ميباشند هيچ شكي نيست، اينكه اين دو نفر بخاطر حفظ مقام وچوكي ؛ به نرخ روز شعر سرايي ويا مقاله نويسي كرده اند نيز ميتواند قابل قبول باشد؛ اينكه وقوع كودتاي ثور باعث چه بدبختي ها و مصيبتها براي مردم افغانستان شد نيز از هيچكسي پوشيده نيست ، اما اگر بخاطر نحوست كودتاي ثور رتبه هاي اكادميك اعضاي حزب خلق وپرچم را هم به باد تمسخر واستهزاء بگيريم از جادهء انصاف بيرون شده ايم، حالا اگر بنده منحيث يك مخالف أعطم سيستاني هر روز در سايت ها بنويسم كه اعظم سيستاني ؛ بيسواد مطلق است وشايستگي رتبهء كانديد اكادميسني را ندارد ، در دهن من كسي پياز را هم ريزه نميكند، زيرا تنها حساب كتابهاي سه صد صفحه ايي او در رشتهء تاريخ بالاتر از مقالات بنده در سايت كابل پرس ميباشد، تعداد مقالات بندهء عاجز در كابل پرس اكنون از مرز صد گذشه است، اما تا جاييكه به تأليفات اعظم سيستاني از زمان كارش در اكادمي علوم تا نوشته ها وكتابهاي ديجتالي اش توجه كنيم، بيش از ده ها جلد كتاب ورساله ومقاله ميشود، آيا يك إنسان جاهل وبي سواد قدرت وتوانايي نوشتن اييقدر مواد را دارد؟
به همين ترتيب دستگير پنجشيري ، سليمان لائق، مجاور احمد زيار، مرحوم داكتر رحيم الهام، شاه علي اكبر شهرستاني، زنده ياد پروفيسور جاويد وغيره هر كدام در رشته هاي خودشان توانستند كه ألقاب ورتبه هاي علمي را از آن خود كنند، اما اينكه بنده بگويم كه تمام اين رتبه هاي علمي بخاطر تجاوز شوروي ها به افغانستان از اعتبار ساقط ميباشد، اين قضاوت من در ميان حلقات اكادميك جهاني كه جناب احمد علي پيمان سنگ وفا داري آنرا به سينه ميكوبندبه پشيزي ارزش ندارد، زيرا كار تحقيقات وپژوهش با اختلافات ايديالوژيك زياد ربط ندارد، مي پذيرم كه در دورهء سلطهء استالين در شوروي سابق يك زمان فرهنگستان ويا اكادمي علوم شوروي دستور گرفت : كه هر نوع پژوهش وتحقيقي كه ايديالوژي دورانساز طبقهء كارگر را زير سؤال ببرد از نظر حزب كمونيست شوروي مردود بوده وصاحب آن تحقيق قابل مجازات ميباشد، بهمين ترتيب، در ايران آخوندى نيز مطابق فتواي حضرت آية الله خامنه ايي هر نوع تحقيقات ژنيتكي راجع به إنسان كه عقايد مسلمانان را درمورد خالق هستي به شك وترديد مواجه بسازد ممنوع بوده وبر فاعل آن جزاي سنگين مرتب ميگردد،
خوب، آيا ميتوانيم بخاطر اين محدوديتهاي دولتي بر شوروي سابق وإيران امروزي منكر تمام دست آوردهاي علمي شوروي سابق شويم وبگوييم كه شوروي سابق نه اكادمي علوم داشت ونه هم كدام دست آورد علمي ، نه در آنجا دانشگاه وجود داشت ونه انستيوت شرق شناسي ونه مركز مطالعات تاريخ كشورهاي خاورميانه وخاور دور وخاور نزيك نه كسي در شوروي سابق خودرا زحمت ميداد كه زبانهاي شرقي تا سطح دكتورا بخواند ونه در آنجا استاداني بود كه از عهدهء تدريس چنين زبانها بر آيند. حال، قضاوت جناب احمد علي پيمان راجع به اعظم سيستاني و دستگير پنجشيري بر همين منطق استوار است كه كودتاي ثور را روسها توسط مزدوران شان براه انداختند، بسا أشخاص عالم ودانشمند اين وطن را سر به نيست كردند ولي خوشان نيز از الف تا يا در بحر بيسوادي غرق بودند وهيچ كدام اكادميسن حقيقي و دانشمند با سواد در ميان شان نبود آنانيكه اين ألقاب را در يافت كردند همه بيسواد محض بودند و هيچ شايستگي در يافت رتبه هاي علمي را نداشتند، پس سؤالي كه پيش مي آيد اين است كه اگر در زمان شوروي دريافت القاب كانديد اكادميسن و اكادميسن بخاطر ملحوظات سياسي بهر كسي إعطاء ميگرديد چرا شخص زنده ياد ببرك كارمل نتوانست كه با آنهمه خطابه هاي آتشين وانقلابي و نوشتن تيزيس هاي ده گانه حايز القابي چون : كانديد اكادميسن و اكادميسن شود؟
چرا خود ديكتاتورهاي شوروي از استالين گرفته تا گوربا چف ازين ألقاب مستفيد نگرديدند، پس معلوم شد كه در شوروي سابق آنطوريكه ما فكر ميكرديم، ميدان ؛ شغالي نبوده است كه هركسي بدون داشتن يك دست آورد علمي، ادبي وياهنري مفتخر به دريافت ألقاب علمي گرديده باشد.
حال پرسش پيش مي آيد كه پس اختلاف ما با بعضي ازين اكادميسن ها در چي است؟
من نميتوانم دربارهء تمام اشخاص اكادميك در زمان حاكميت احزاب خلق وپرچم قضاوت كنم، يگانه شخصي كه بنده به كارها تحقيقاتي اش راجع به مسائل تاريخي در افغانستان باور ندارم ، آقاي سيستاني است كه تا كنون ثابت كرده است كه وجدان علمي ندارد و بخاطر تمايلات وگرايشهاي منفعت طلبانه واپورچنيستي اش بار بار در چندين جا مثل ماش لول خورده است وهميشه به پهلوي لغزيده كه در آن نفع شخصي اش بوده است، يك روز خودرا بلوچ معرفي كرده، روز دوم باركزي شده است، يكروز احمدشاه مسعود قهرمان كتاب اش بوده، روز بعد مسعود جنايتكار معرفي شده و نجيب الله احمد زي قهرمان اعلام شده ولي ديري نگذشته كه سيلي از اتهامات را به او وبه رفقاي تيم او حواله كرده واز قاتلانش طالبان تجليل نموده، اما بعدا به ملالي جويا اعلام دلبستگي كرده واز دشمنانش بد گويي كرده است، خلاصهء سخن هيچ پستي ورذالتي كه در جهان نبوده كه آنرا اين كانديد اكادميسن ما انجام نداده باشد، ولي با وصف تمام اين زذالتها اگر او را در قطار انسانهاي بيسواد و نا فهم بشمار آورم و بگويم لقب علمي او يك مسخره گي بوده دروغ گفته ام وچنين قضاوتي هرگز با معيارهاي علمي واكادميك برابر نيست،
بهمين ترتيب قضاوت جناب احمد علي پيمان در بارهء أمرائ تنظيمهاي جهادي ازهمين سنخ مي باشد كه پرداختن به آن فعلا از حوصلهء بنده خارج است.
جناب آقاي پيمان خيلي كوشيده اند تا ثابت كنند كه آقاي علي اميري در قضاوت اش راجع به مائوويستهاي افغانستان تحت تأثير احساسات وعواطف قرار گرفته و آنچه نوشته است همه به روي حب وبغض هاي شخصي نسبت به ماويوويستها بوده است، در حاليكه خودشانرا از ياد برده اند كه سطر سطر مقالهء شان مملوء است از توهين و استهزاء به جانب مقابل،
درست مطابق همان تعريف دقيق كه جناب علي أميري از ماويويستها ارائه ميدهد
9 جنوری 2014, 10:28
سرشناس ترین تحلیل گر جامعه ما پرویز بهمن است که
بدون هیچ غرض و مرض خود را مگس هر دوغ میسازد.
11 جنوری 2014, 07:15, توسط Jawad
جالب هست که بهمن این پرچمی مزدور و کثیف که کثافات شان تمام کشور را گنده کرده و حتا بعد از چند دهه هنوز هم بوی تعفنش مردم مارا آزار میدهد به هر در سر گنده خود را داخل کرده مرداری و کثافت میکند. بی حیاهی هم یک اندازه دارد
15 جنوری 2014, 12:11
جواد خان!
مايوويستها بدتر از پرچمي ها ميباشند، زيرا علاوه بر آنكه مايوويستها مايوويست مي باشند از را عقب هم ..... آنچناني ميباشند