سيرى بر حقيقت پرت وپلاى جناب لمبه و حقيقت فاشيزم
براى شناخت جنايات و اشتباهات امير محبوب شما كافى است كه به واكنش مردم در برابر اقدامات نا موجه و جاهلانه آن فريفته اتاترك اشاره نمود، امير بى سواد بدون در نظر داشت وضعيت اجتماعى، انسانى و ظرفيت عقل جمعى جامعه اش دست به كار هاى زد كه حتى خود اش نيز در آتش آن با وجود فرار تا آخر عمر سوخت و آشفته و مضطرب دنيا را وداع گفت/ نویسنده: مهديار سيد
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
متاسفانه تعصب و لجنزار و مافيايي انديشى و قبيله بينى به اندازه ء بعضى از انسان ها را كور كرده است ، كه حتى تلاش مى ورزند جنايت را و جرم قتل را كه به هيج وجه نه در انديشه دينى ونه در وجودى گرى انسانى قابل توجيه است ،بدون هيج گونه تأمل و تعقل تحت عناوين ترقى خواهى و حركت بسوى دمكراتيزه كردن جامعه، نه تنها توجيه كنند بل آن قتل را دال بر اين شمارند كه گويا شاه جوان از اينكه در پاى قتل پدر سر موافقت جنبانده اين خود حجت و توجيه موجه است بر انسان محورى آن شاه، كه با تقلبات مزاجى وانديشه هاى بلهوسانه اى كه نه خود به پيامد هاى ناشى از آن پى مى برد ونه آن گويا مشروطة خواهان كه بدور وبر آن حلقه زده بودند، اين شاه پرستان نه تنها بر اشتباهات شاه باز نگرى نمى نمايند، بل بعد از گذشت اين همه سال به خود اجازه نمى دهند اسباب وعلت هاى شكست مفتضح برنامة شاه واصلاحات نام نهاده آنرا مرور نمايند وبراى عدم وقوع دو باره در نفس سطحى گرى براى آن چاره انديشى نمايند.
اين شاه پرستان مغروق درجنون بيجا و غرور بى محتوى، از اين هم نيفه بالاتر بر زده استدلال مى ورزند بر اينكه قتل حبيب الله پدر توسط امان الله پسر عين صواب است وبايد هم براى رسيدن به غايت نبيل دست به برگه هاى غير مشروع در امر رسيدن به هدف استراتيژيك زد، اين توجية كه بيان گر جهل مركب اين طائفة نسبت به اندكترين مسائل حقوقى است روى ديگر سكه است كه بى مايه گى اين گروه را مى نماياند، اما اين شاگردان مكتب ماكياول حتى اين قتل را هم كه از نظرى شرعى شريعت اسلام در زمرة گناه كبيره قلمداد نموده همهء آنهاى را كه براى انجام پذيرفتن آن برنامه ريزى كرده اند قاتل قلمداد مى نمايد توجيه كرده اين جنايت هولناك را هم بيانگر تعالى روح وعشق آتشين آن شاه نسبت به مفاهيم آزادى، برابرى، وتساوى حقوق مى پندارند ،غافل از اينكه حقوق به هيج صورت توسط قاتل آنهم قاتل از نوع بدر نمى تواند تأمين كردد، قاعدة شرعى در اين مورد كاملا وضاحت دارد ، هر آنچه بر فساد بناء يابد نتايج آنهم جز فساد و تكرار دور باطل فساد چيزى ديگر بيش نخواهد بود.
عزيز ما كه چنان پر رو و سر تمبه ديگران را به فاشيستى گرى و تعصب در حد لجنزار و ابتذال برچسب مى زند ، چرا به خود جرأت نمى دهد تا شجاعانه در مسئله چگونگى مشروعيت و ماهيت مملكت امانية وسياست هاى راه بردى و راه كارى آن روشنى انداخته و از حقايقى خاك روبى نمايد كه تا امروز ده ها سوال مشروع را متوجه كردار نا صواب امان الله و رفقاى درب اش مى نمايد.
مردم مى پرسند كه چى شد كه غازى امان الله ، فاتح جنگ هاى دولت افغانية علية انگليس وبانى استقلال افغانستان معاصر چرا آنچنان ملت عالية افغانية را نيمة راه گذاشت و خود فرار را بر قرار ترجيح داد؟ مردم مى گويند اگر امان الله در برابر مردم و هويت دينى وفرهنگى مردم جفا نكرد پس چرا آنچنان از مردم ترس و واهمه داشت وبراى مردم سينه اش را در برابر اغتشاشيون سپر نكرد ؟ مردم مى پرسند خلع حجاب كدام درد كهنگى شده مردم را علاج مى بخشيد كه شاه بلهوس شان آنچنان بدان پا مى فشرد؟
پوشيدن دريشى به شكل فرنگ و بر سركردن كلاه به مود انگلو ساكسون آيا واقعا افغانستانى ها را متمدن وبى نياز از نظر مالى، وفقر را ريشه كن مى نمود كه شاه پا را در يك موزه كرده بود كه بايد همه اتباع عاليه دولت افغانية بدان بايد خود را مى آراستند؟
شاه پرستان تلاش مى ورزند به نحوى چنين به نا خواننده گان تاريخ تصوير ارايه دهند كه گويا هر آنچه امروز در جعبه داريم دست آورد دوره امانى است در حاليكة تاريخ اين مسئله را به وضاحت بيان مى دارد كه حتى دست آورد هایى هم كه در عرصة اقتصادى، اجتماعى، صناعت ، آموزش و پرورش و پويايي فرهنگى بدست آورده ايم در مقارنه با آنهايكه يكجا با ما استقلال بدست آوردند نا چيز بوده و آنچى هم در زمينه هاى مختلف بدست آورديم در نتيجه مديريت سالم اداره كننده گان نه بلكه در نتيجه كمك ها خارجى وسهم گيرى كشور هاى متعدد در امر باز سازى و اعطاى قرض هاى مالى اى بود كه كشور هاى متعدد به كشور نو استقلال افغانستان اعطاء نموده بودند .
ايجاد دبيرستان هاى مختلف ، شركت هاى صناعتى، بند هاى برق و قصر هاى بويژه توسط كشور هاى معروف در كابل ومناطق ديگر، دال بر اين تشارك مساعى بين المللى در امر بازسازى كشور در آن عهد است.
با آنهم بايد اعتراف كرد كه امان الله خان در پهلوى اشتباهات زياد اش از جمله بهترين شاهان افغانستان در 200 سال اخير بوده است اما اين بدين معنى نيست كه اشتباهت استراتيژيك او را نديده گرفت بويژه در عرصه هويت كشور ومسئلة حفظ توازن اجتماعى و حساسيت هاى فرهنگى.
جناب لمبه بر پدرام خرده گرفته اند كه چرا در مصاحبه اش با راديو پيام زنان ادعا بر اين نموده است كه امان الله مجموعة از شكست ها وپيروزى هاست و امان الله خان در حيات سياسى اش دست آوردها و اخفاق ها داشته است. لمبه در ارتباط اين وصف پدرام كشف خارق العاده اى در اين مورد نموده وادعا نموده اند كه پردازش پدرام بدين سان نسبت به شخصيت امان الله خان بيانگر فاشيست مشربى آن بوده وپدرام با اين شيوه ء برخورد در مورد امان الله خان خواسته است در طبق عسل زهر را به پيشگاه ميزبان ويا شنونده ارايه دارد. لمبه نسبت بيان اشتباهات امان الله خان توسط پدرام به نحوى در ارتباط به پدرام دچار سر خورده گى شده و او را عنصر ضد پشتون و متعصب تجزيه طلب در چهارچوب فدراليزم قلمداد نموده و بر شخصيت انسانى او تاخته است ، او در اين راستا به حكايتى نيز متوسل شده است كه به ظن او مى تواند سند محكمى دال بر فاشيست بودن پدرام باشد. او حكايتى را روايت مى كند كه گو يا فردى از تيم كمپاين كانديداتورى پدرام در خطابه اش به مردم اذعان داشته است كه پشتون ها از نگاه اتنيكى ويا قومى يهود اند . لمبه نسبت اين وصف خيلى عصبانى شده و پدرام و گروه اش را به مؤمن بودن به فاشيسم در سطح ابتذال متهم نموده است. من نمى دانم چرا لمبه براى مطرح شدن يك مسئله علمى كه از قضاى روزگار مورد اتفاق بعضى از نخبگان پشتون از جمله احمد شاه بابا مؤسس دولت افغانستان حديث نيز است چنين بر آشفته شده اند و بدون تحفظ به پرتو نادرى، پدرام و زرياب پرت و پلا گفته اند. نمى دانم جناب چرا اين قدر با آن فرد، حسابى حساس شده ايد مگر فكر مى كنيد آن فرد يگانه فردى است كه اين بدعت را بر زبان رانده و يا اينكه حتى مسئله بدعت هم مطرح نيست فقط مى خواهيد همچو وزير فرهنگ بى سواد حكم نمايد كه گويا آن فرد حرف مخالف حقوق انسان ، اسلام و عرف ملى افغانستان بر زبان رانده است .
چرا آنقدر هم براى يك مسئله علمى و قابل بحث اين قدر بر پرت و پلا پناه برد. آخر اين نخستين فرد نيست كه اين سخن را بر زبان رانده بل منابع عربى و منابع اورپائى و حتى منابع و آثار كه از خود نويسنده گان پشتون بجا مانده، اين موضوع را بعنوان يكى از فرضيه ها، در مورد اصالت هويت تاريخى پشتون ها بيان مى كنند و حتى بعضى ها از خود همين پشتون ها ادعا مى كنند كه نواده گان بن يامين بن اليعيزر اند، پس شما مترقى و طرفدار سخت شاه جوان چرا اينقدر زود تحمل از دست داده ايد و يكسره از همه گذشته به خايیدن و گزيدن اين نامبرده كه خود بدان اشاره داشته ايد متوسل شده ايد !!
جناب عقلانيت و اومانيزم شاه جوان به شما همين را حالى كرده است كه بايد با اسماء و آيات خداوند در ستيز بود؟ مگر يهود بودن نه از پس منظر گاه عقدى بل به عنوان قوم وآيتى از آيات خداوند در عرصه اجتماع و انسان برابر با پلشتى است؟ جى عيبى دارد اكر بشتون ها يهود باشند از نظر اتنيكى؟
بنى اسرائل آنگاهان كه عدل مى كردند وبندگى خدا را بجا مى آوردند بر گزيد گان مخلوقات خداوند بودند، آنها آنگاهان از جانب خداوند تكريم شدند همچو تكريم كه خداوند آنرا ويژه كينونه وفطرت انسان ساخت و آنرا از جمله ثوابت دين خود قرار داد و مقاصد شرع اش را در همخوانى با مسئله كرامت انسان پايه ريزى نمود، آخر چى عيبى دارد اگر پشتون ها از نظر خونى يهود بوده باشند و در گذشته به ديانت يهودى و يا ديانت حضرت سليمان مؤمن ؟ آنها امروز ديگر به تمامگى مسلمان اند مگر جناب لمبه حديث بيامبر را نشنيده اند كه مى فرمايد : اسلام ما سابق اش را مى پوشاند، چرا اين قدر سرخورده ايد از يك مسئله علمى حالا پارس ها مگر قبل از اسلام مزدكى نبودند؟ مگر مزدكيزم كفر نبود؟ حالا اگر كسى بيان دارد كه تاجك ها قبل از اسلام به دين مزدك بودند طبيعى خواهد بود كه يك تاجك پرت وپلا گويد؟
اسلام از جمله ضروريات خمس كه حفظ آن از جمله وظائف اساسى شريعت است مسئله حفظ نفس را از جمله آن وظايف بس استراتيژيك در برابر جامعة اسلامى و انسانى قرار مى دهد. اما شاه ترسوى لمبه مسئله حفاظت از اين ضروريات انسانى را با نقض يكى از آن پايه هاى اساسين آغاز مى نمايد( قتل پدر). جناب لمبه آنكه از پيوند صلة رحم پسر پدر بدور باشد وخود خواهى و خود بينى و قدرت خواهى به اندازه اى او را در گرو جنون نگهدارد كه حتى بر پدرهم رحم نورزد و براى رسيدن به آن كرسى لعنتى آن هم از نوع سلطنتى و پادشاهى آن ، چنان دست به جنايت يازد كه خود پدر را با دستان و در همكارى با مادر به خاك و خون كشد بس ديگر چگونه بايد از آن جانى اميد عدالت داشت ؟
جناب لمبه منظور از اين اشارات حاشا و كلا اين نيست كه گويا ما با محكوم نمودن فعل امير جوان و ترسوى شما، در صدد توجيه جنايات پدر خون آشام اوييم؛ نه اين اشارات فقط براى اين است كه ذاكره نه چندان قوى شما را متوجه اوصاف حقيقى شخصيت انسانى امير محبوب تان نمايم!
ما بيش از حد سر امير سر مست تان تمرکز نمى نمايم .
براى شناخت جنايات و اشتباهات امير محبوب شما كافى است كه به واكنش مردم در برابر اقدامات نا موجه و جاهلانه آن فريفته اتاترك اشاره نمود، امير بى سواد بدون در نظر داشت وضعيت اجتماعى، انسانى و ظرفيت عقل جمعى جامعه اش دست به كار هاى زد كه حتى خود اش نيز در آتش آن با وجود فرار تا آخر عمر سوخت و آشفته و مضطرب دنيا را وداع گفت.
من نمى دانم شما كه آماده هتك حرمت به ساحت انسان ها براى دفاع از نظام شاهى ايد ، آنهم شاهى در قرن بيست و يك، مگر جامعه را بحدى از تعالى فرهنگى و پويايى رسانده ايد كه اگر نظام شاهى مشروطه را به عنوان نظام ايد آل قبول نمايند نظام مسؤليت پذير خواهد بود و با شهروندان كشور اش به سان ديگر شاهى هاى مشروطة برخورد خواهد كرد و آماده حساب دهى خواهد بود؟
امروز در فضاى افغانستان بصورتی نا اعتمادى در همه سطوح حكم فرماست هيچ كس به كسى ديگر اعتماد ندارد. در همچو فضا حرف از نظام شاهى زدن به مثابه كوبيدن كوس در صحراى بى آدمى است. من نمى دانم شما با وجود ادعاى ترقى خواهى و روشنفكرى چرا تپيدن تا سرحد خونريزى براى مركز گرایی و يا سنتراليزم را اختيار كرده ايد. آيا واقعا در افغانستان فقط يك فرد صالح است كه اداره مردم را بدوش گيرد و ديگران همه بد و براى تنظيم حيات شان به شيوه او بايد گوش فرا دهند؟ يا افغانستان و مردم اش قابليت اين را دارند تا به صورت شورى و لا مركزى اداره امور خود را خود سر وسامان دهند؟ نمى دانم چرا در صدد يد همه تلاش تان را بكار بنديد تا قدرت به دست فرد باقى بماند. آيا در علم اداره قطعيات علمى بدين نتيجه رسيده كه نسبيت اشتباه افراد كمتر نسبت به گروه هاست يا بر عكس؟ آخرچرا آنقدر از نظام فدرالى و يا دمكراسى پارلمانى نفرت داريد؟ آخر چى عيبى دارد اگر بجاى فرزندان محمد زى و سدوزى يك دو نفر ديگر هم وارد دائره اداره كشور شوند ؟
چراهراس داريد كه فدراليزم وحشت و بربريت به ارمغان مى آورد؟
براى اينكه ديگر مردم طبق خواست شان استاندار يا شهر دار و يا سردارهاى ايالتى ويا مجالس و يا كابينه هاى ايالتى تشكيل خواهند داد. آخر عيب مسئله در اينجا در كجاست؟ يا شما هنوز هم در خواب اين ايد كه صابر شاه كابلى بيايد به نماينده گى از همه بى خبر ها ، بر شاه هاى همچو شاه ترسوى مورد نظر شما و شاهان شبيه شاه شجاع و كرزى براى 200 سال ظلم، تعدى و تبعيض ديگر تاج پوشانى ديگر ى كند يا مسئله اصلا از قرار ديگر است كه ما نمى دانيم!
جناب لمبه شما دوره حبيب الله خاديم دين رسول الله را با دوره ملاعمر شبيه دانسته و قياس نموده ايد ، فارغ از اينكه فاصله زمانى ميان اين دو تا در چى حدى است، اين قياس به تمام معنى قياس مع الفارق است. جناب شما اتهام شاخدار ديگرى را هم متوجه خادم دين رسول الله نموده ايد و آن اينكه حبيب الله در تبانى با انگليس دولت شاه مترقى شما را گويا سقوط داده است ، زهى عقل و زهى وجدان !
جناب لمبه، شما را به خدا سوگند آيا هيچ چيزى را دال بر اين يافته ايد كه غير از نا بالغى سياسى امان الله خان چيزى ديگر باعث سقوط سلطنت او شده باشد!
جناب لمبه، تاريخ به ياد دارد كه هيچگاه قشونى از انگليس ها و مليشه هاى وزيرستانى و مهمندى وبا جورى و سواتى در ركاب حبيب الله به كابل وارد نشدند و هيج گونه ارتباطى هم بين قيام گران دوره حبيب الله و انگليس در هيج قسمتى از كشور ديده نشده و احدى هم در اين مورد ادعا نكرده است. والا خود مى دانيد كه سازمان جاسوسى انگليس هر چهل سال بعد ، اسناد محرمانه روابط انگليس را فاش مى نمايد. اگر چنين مى بود تا حال حتما شما مثال هاى از آن رابطه در نبشته تان به عنوان دليل بر مدعا تان مى آورديد. اما در مورد نادر خان سپهسلار و جناب ملا عمر لطفا به صفحات تاريخ، وسائل اطلاعات جمعى امروز سرى زنيد تا برايتان از حديث مجمل من تفصيل گويند.
اگر بدان اطلاعات جمعى هم اعتماد نمى كنيد سرى به خليل زاد زنيد و دمى همنشين اش شويد و ازش آهسته بپرسيد قصه طالب را!
جناب لمبه شما مريض هستيد لطفا براى علاج خود به يگان فردى كه عقل اش نيمه در تسخير فاشيست ها باشد سرى زنيد تا هم از حقيقت چيزى نصيب گرديد و هم با اشباع حس فاشيستى از مرگ و سكته آنى قلب در فراق شاه هاى فاشيست، دو سره و لجام گسيخته دمى خود را تسكين بخشيده و از مرگ توأم با عناد خود را نجات دهيد.
جناب لمبه پرت وپلا گفتن و مردم را زير تهديد مرگ نگهداشتن براى اينكه وحدت ملى ظاهرى و تماميت ارضى دروغين نگهدارى گردد راه به هيج جاى نخواهد برد مردم ديگر شعور اجتماعى وعقل جمعى انسانى شان بحدى از پختگى رسيده كه بتوانند حقوق و مصالح شان را تشخيص و مطالبه نمايند. ديگر وضعيت سياسى و حقوقى دنيا هم در منوال آن زمان ها نيست كه انگليس نادر را بفرستد و نادر دول بكوبد و با وزيرى ها ومهمندى ها از آنسوى مرز بيايند و دارائى ها و حتى خشت هاى خانه هاى ديگران را بين هم تقسيم نمايند. همگرایی بشرى در حدى از اعتلا و شگوفاى خود رسيده است كه هر گاه شما و شاهان ترسو تان هم اگر بخواهيد در تبانى با طاغوت امروز امريكا وانگليس چنين سناريوى را به تكرار گيريد تكرار آن به سان گذشته ديگر از مستحيلات زمانه به شمار مى رود.
جناب لمبه بيايد همين دوره مجاهدين را حساب اش را يكطرفه كنيم جناب شما از شهادت دو مليون انسان حرف مى زند گويا اينكه آنها را ربانى، مسعود، خليلى، دوستم و غير خودى ها كشته اند. مثلى كه حتى حافظه نيم بند تان را هم از دست داده ايد و الا خوب مى دانيد عامل و مسبب شهادت دو مليون انسان افغانستانى هيج كسى جز سردار ديوانه ء كه دچار مرض جنون بى جا وغرور بى محتوى بود كسى ديگرى نيست. او حتى پسر عموى خود را هم كه در سلطنت آن صدر اعظم بود امان نداد و وكشور را وارد حلقه اى از انتقام كشى و عقده گشائى هاى نمود كه در مدت دو صدسال محروميت ها و ظلم كشى ها متراكم شده بودند. آنهایی هم كه بعد از سردار ديوانه آمدند همه زائده طبيعى جامعة در بند كشيده افغانستان بودند و براى اينكه تراكم تاريخى استبداد آنها را نيز به سرحد جنون كشانده بود، ديديم كه هم كشور را به روس دادند هم خود استاد خود، نابغه شرق را با دستان خود به قتل رساندند. اگر مسؤليت مباشر شهادت دو مليون انسان افغانستانى بدوش جانيان خلق وپرچم و ماترياليست هاى ديالكتيك ماركسيزم افگنده مى شود بايد درك كرد كه بدون ترديد مسؤليت غير مباشر آن مربوط به اشتباهى مى شود كه صابر شاه كابلى مرتكب شد و بدون آنكه مسئله قدرت را بصورت اصولى حل نمايد، زمينه را مساعد ساخت تا يك دورى ديگر از كهنوت سلطنت و استبداد خانوادگى بر ما چيره گردد و اين استبداد منتج به زرع درخت خبيثه كمونزيم گردد و در فرجام باعث شهادت دو مليون انسان، اما بعد از ختم دوره كمونست ها خود مى دانيد كه در تبانى با پاكستان و مطرح سازى مسئله اكثريت واقليت در سايه سياست عمق استراتيجك پاكستان وتخدير عقل جمعى پشتون ها بنام دفاع از حق آبائى ببخشيد در منطق فاشيست ها (طبيعى) و جمع آورى پول و حمايت امريكا، دام وتزوير انكليس، جنايت و بربريت عرب، فريب چچينى فليپينى ، ازبكستانى، ايغورى وسائر مسلمان مظلوم و خود خواهى پاكستانى چى گلى به آب داديد.
خود مى دانى كه 65 هزار كابلى توسط كى كشته شدند. توسط همانى كه امروز هم دم از جهاد مى زند وهم همه كرسى هاى حكومت كرزى فاشيست را بنام قوم اكثريت و شعور تفوق قومى در چنبره خود نگهداشته است. با وجود اشتباهات زياد حكومت ربانى در عرصه اداره كشور و نبود كادر هاى دلسوز ، توانا ، امين و عدم همكارى همسايه ها و مجامع بين المللى با آن دولت و سياست هاى چپ و نا موجه برخى از دولت مداران آنزمان. اما اگر كمى دقت كنيم و به امور بصورت موضوعى بنگريم در خواهيم يافت كه انصافا آن حكومت در صدد خدمت بود اما بدخواهان نگذاشتند آن حكومت روى پاى خود بايستد. با آنهم آن حكومت دست آورد هاى در عرصة مشاركت گروه ها ، اتكاء به منابع درونى مشروعيت دولت و دفاع از تماميت ارضى كشور داشته است. سقف پاسخ دهى بر تقاضا ها هميش بر وفق توانائى قابل برخورد است ، طلب آنچى طرف در توان ندارد در حقيقت تقاضا ى غير موجه بوده قابليت اين را ندارد كه بدان جدى بر خورد گردد ، چون حكومت ها هم در حد توان و امكانيات شان قابل محاسبه اند.
جناب لمبه آنانيكه مثل شما مى انديشند چى وقت به حكومت ربانى اجازه دادند كه آن حكومت بايد به سر وسامان دهى امور كشور مى پرداخت؟ راكتيار كابل را به موشك بست! زرداد كشتن افراد طبق هويت قومى را بدوش گرفت!با آنهم چاره اش نشد پاتك سازى را به راه انداخت. مولوى جلال الدين حقانى لقب مولوى كبال را به خود اختصاص داد . گل آقا شيرزى به ايما و اشاره فاشيست هاى افغان ملت به بدنام سازى دولت در جنوب پرداخت، بشير بغلانى ناقل، گستره چور وچپاول را در شمال پهن كرد.
اسماعيل خان را با وجود دست آورد ها اش در عرصه امنيتى ، اقتصادى و اجتماعى و آموزش پرورش با تمام توان و با بسيج خرافات قبيله و امكانات آى اس آى از سر راه بسط نفوذ قبيله و اعادة مجد خرافى دولت ملى پوشالى و تخيلى فاشيست ها از سر راه بر داشتيد تا كابل هر چه بيشتر ضعيف گردد و بلآخرة بايد به مركز ايالت پنجم پاكستان بدل گردد!
دوستم و هزاره ها را با تحديد و تطميع توسط بينظير پاكستانى ومشاركت اسلام كريموف به جبهة گيرى و كودتا عليه دولت واداشتيد. هزاره ها هم براى اينكه زياد از نظر تاريخى كوبيده شده بودند مظلوم ها بدين فكر بودند كه همين اولين چانس و آخرين چانس آنهاست پس بايد سقف مطالب را بالا برد، در عين زمان بايد پا فشارى كرد كه به نحوى حلقه اى ببار آورد كه عملا يكه تازى پشتون ها را براى هميش خاتمه دهد .
اما دولت براى اينكه مسئله انسجام قوم ها صدمه نبيند با وجود معقوليت طرح جانب هزاره به آن طرح توجه نكرد وآن طرح را حلال مشكلات ندانست و بر اين پافشارى كرد كه بايد تبعيض ها و فوارق بصورتى طبيعى از طريق آگاهى دهى ، تعليم وتربيه، نشر آگاهى هاى حقوقى وسياسى بايد خاتمه يابد نه بصورت فوقى و ساختن محور هاى ميكانيكى. جناب لمبه آيا واقعا به آن حكومت فرصت انديشيدن در مورد كشور دارى را داديد!
آنگاهان وقتى مطمئين شديد كه مى توانيد تخريب وسبوتاﮊ نمايد و هر آن راه كارى، غير از راه كار قبيله را مى توانيد به چالش كشيد. آنگاهان بدان چنگ يازيديد و طبق نقشه راه مدروسة از طريق دواير فاشيستى به تطبيق آن گام نهاديد و آنرا تا تغير به سناريوى خونين تر ادامه داديد و آنگاهان كه آن دولت را از طريق انارشيسم و توطئة چينى و سبوتاﮊ داخلى و فتنه نتوانيستيد بر اندازيد، رخ به ستون هفتم خود خليل زاد وكاخ سفيد كرديد و به گفته بعضى ها بازى بزرگ خون ريزى را به كار گردانى گرفتيد. من آن بازى شوم را فتنه مثلث شيطانى ذهبى انگلو ساكسون ، عرب و پاكستانى نام نهاد ام. بلى خليل زاد را به عنوان دايريكتر خون ريزى وخون آشامى به عرصه معركة كشانديد و آن جوجگان خونخوار يونيكال، دلتا و بريداس را لقب پروانه هاى صلح اعطاءنموديد. براى همين هم است كه در نبشته ات از 65 هزار شهيد توسط راكتيار كه به نحوى طرف جنك با دولت ربانى بوده نام مى برى اما از 160 هزار افغانستانى كه در مدت 9 سال فتنه طالبانى اولى و هفت سال فتنه طالبانى ثانى به خاك و خون كشيده شدند خمى به ابرو نمى آورى اين است واقعا مبارزه شما عليه فاشيزم مبتذل؟ زهى بر اين عقل وزهى بر اين قضاوت!
من با وجود تمايزم با لطيف پدرام ، پرتو نادرى و زرياب اما اين را خوب مى دانم كه راه آنها براى خارج كردن هم زبان هاى شان از زير سانسور( قطع و برش زبانى) زبانى كه توسط فاشيست ها راه اندازى شده است راه درست و عين صواب است. آخر كريم خرم با كدام منطق مى آيد واستفاده از واﮊه هاى فارسى دانشكده و دانشگاه را غير اسلامى و غير ملى قلمداد مى نمايد؟
مگر چرا اشرف غنى بعد از اين همه سال زندگى در غرب با آن لقب اكادميك مى آيد و مانع از اين مى شود كه بر تابلوى دانشگاه كابل در پهلوى كابل پوهنتون دانشگاه كابل بنويسند؟ خواننده گان محترم شما خود قضاوت كنيد حالا ما را به جنبه هاى ديگر شخصيت جناب هاى كه نام هاى شان برده شد كارى نيست اما در همين مورد دفاع در برابر همچو برنامه هاى فرهنگ سوز حق مسلم آنها و همه ما است و گذشتن از حق در همجو حالات جز اين نيست كه جز ذلت و نكبت هيچ ارمغان ديگرى ببار نخواهد آورد.
آخر چرا ما مردم مان را از حرف زدن به زبان مادرى شان محروم بسازم آنهم با تكيه بر قانون؟
چرا مگر آنها نبايد به زبانى مادرى شان بنويسند و سخن گويند؟ جناب لمبه خود قضاوت كنيد سلوك و برخورد ربانى و آنهاى را كه مثل ربانى مى انديشند در برابر دولت كرزى و سلوك و برخورد حكمتيار و ملا عمر را در برابر دولت ربانى؛ بعدا بصورت آرام خود براى يك بار هم كه شده بدون غرض ومرض قضاوت نمايد، كه به پوست فاشيزم كيها چسبيده اند و كيها هستند كه بدون رياست جمهورى اى كه فقط براى قد واندام آنها بايد پاره شده باشد ويا بغير از سلطة مطلقه به هيچ چيزى ديگر راضى نمى شوند حتى اگر به قيمت اشغال و نابودى افغانستان هم كه تمام شود .
به اميد اينكه روزى فرا رسد كه بدون اين همه نا ملايمتى ها همه با هم براى توسعه وتعالى كشور به عنوان شهروند ، براى آبادانى آن بكوشيم وبراى شگوفايي ديگران نيز هميار باشيم، چون پيامبر دست پر و يارى دهنده را بهتر از دست خالى و دست كمك گيرنده توصيف كرده است.
وما علينا الا البلاغ المبين
پرت و پلا گویی های لطیف پدرام
اگر از یکسو شئونیزم برتر طلبانه حکام مستبد پشتون دمار از طبقات زحمتکش، چه پشتون و چه غیر پشتون، کشیده است؛ از سوی دیگر ناسیونالیزم بشدت مبتذل و تنگنظرانه چیزی برای انسان روزگار ما نمانده است. "روشنفکران" زمانی که از یک ایدئولوژی مترقی و پویا حرکت نکنند، یا به باتلاق شئونیزم برترطلبانه کثیف می افتند و یا هم در منجلاب چتل ناسیونالیزم تنگنظرانه تا فرق غرق می شوند
چهار شنبه 2 ژوئيه 2008, نويسنده: لمبه
پيامها
3 جولای 2008, 20:08, توسط پویا
شوونیزم چه از جانب پشتون باشد، چه تاجیک و چه هزاره و نورستانی و پشهای و بلوچی، مردود است و آنی را که به این مرض بیدرمان مصاب میشود در کنار فاشیست ها و جنایتکاران و ستمکاران مینشاند.
و من عملا در نوشته بالا این نکته را مشاهده میکنم.
چند خاین و جنایتکار میخواهند برای گرم ساختن تنور دین فروشی و سیاست فروشی شان مسایل ملیتی را دامن زده با انداختن اختلافات میان ملیت های برادر ما آب را گل آلود کرده و خود ماهی صید کنند. اما در مقابل یک تعداد که نام روشنفکر را هم بر خود میگذارند، به این دام میغلتند.
این جناب برای اینکه در مخالفت با شوونیزم پشتون برخاسته باشد، عملا به دفاع جرثومه های خیانت و جنایت و وطنفروشی مثل ربانی، اسماعیل، دوستم، پدرام و ... برخاسته میخواهد آنان را همسنگ تنها زمامدار وطندوست و مترقی کشور ما شاه امان اله قرار دهد! واقعا باید به این نوع بیشرمی اشک ریخت!
4 جولای 2008, 06:31, توسط مزاری
دوستان عزیز درود برشما !
شوونیزم بد است ! همه میگویند بد است ! واقعأ هم بد است ! پس شوونیستان بد اند یا شوونیست گویان ؟ وقتی اعمال ما شوونیستی است ، پس چرا به شوونیست گویان ، شونیست بگویم . اولین بار امیر عبدالرحمن بابا ؟ رسمأ شوونیزم را بنیان گذاشت و در عمل پیاده ساخت ، بعدأ توسط نوحه اش و نادر خان بابا ؟ بشکل سیستماتیک پی گیری شد . شوونیزم در زمان حاکمیت ظاهر شاه بابا ؟ با رهنمائی علامه واژه زا و مولف پته خزانه به پشتو تولنه سازی جامعه بشکل بدویت و به زور دانگ (سوته) پولیس اقدامات عملی به معرض اجرا قرار گرفت . ماتریالیستان قومی هم در زمان تره کی هوتکی بابا ؟ و حفیظ الله خروتی بابا ؟ به شوونیزم قومی رو آوردند . کارمل بابا ؟ هم بخاطر خوش خدمتی به شوونیزم داماد قبیلوی کرد . نجیب بابا ؟ هم تمام دستگاه دولتی خود را فدای شوونیزم کرد . جنگ های مجاهدین بابا ؟ ها هم بخاطر شوونیزم بود . بلاخره در زمان طالبان شوونیزم جوشید و سر آمد و قیماق دویمه سقاوی به مردم عرضه شد .
اگر زمام داران شوونستی چندبسوه و یا یک دو جریب املاک باشنده گان شمال کشور رااز هرشخص بنام اضافه جریبی ، غضب و به سایر شوونیستان توزیع کردند ، ولی شاه جوان ؟ هزاران جریب زمینهای باغی ، آبی و للمی حتی حویلی های نشیمن میرزا محمد قاسم خان را در خرم ، سارباغ ، دره زندان ، خلم و مزارشریف مسترد نمود و به سایر شوونیستان طور رایگان توزیع نمود .ازلت و کوب مردم ، جریمه های نقدی ، کسر معاش ، به تعویق انداختن رتبه های نوبتی مامورین دولتی بخاطر فرا گیری جبری زبان قبیله سخنهاست که درین صفحه کوچک گنجایش ندارد. اینست شوونیزم به معنی واقعی آن .
بشرمند آنانیکه سر خود را در ریگ بیابان نادانی فرو برده اند و باد وحدت ملی رها میکنند و از شوونیزم هم بد میبرند !
4 جولای 2008, 07:45
مردم ما شاه امان اله خان را در مقایسه با امیران یا روسای جمهور پیشین و پسین او به درستی در حد قهرمان قبول دارند. زیرا که اتفاقاً تمامی حاکمان این سرزمین بلادیده در دوره های قبل و بعد از امان اله سیاهکار و خونریز و وابسته و بیگانه با بهروزی مردم بوده اند.
اما آموزندگی تاریخ یکی هم در اینست که درسهایش جمعبندی شده و از تکرار اشتباهات جلوگرفته شود.
با صرفاً قهرمان نامیدن و ستودن امان اله نمیتوان مردم را آگاهی واقعبینانه تاریخی بخشید. باید اشتباهات او را نیز برملا ساخت – مخصوصاً در این غمناکترین مقطع- تا با درسها و معیار های لازم جلو تکرار مکرر تاریخ – هرچند به مضحک ترین و خونین ترین اشکال آن- را در میهن فلکزدهی ما گرفت.
در اینجا قصد سرانگشت گذاردن روی اشتباهات امان اله خان در زمان حکومتش را نداریم. تاریخ همانست که واقع شده است. و از سویی چه بسا که اشتباهات مذکور متنازع فیه باشند و هرکس آنها را به زعم خود طور دیگری تفسیر و رد یا قبول کند.
بحث ما بر سر کمبودها و خطاهای وی پس از خلع قدرت است که به نظر ما نشان میدهند که شاه ترقیخواه فقط تا زمانی به بیرون کشیدن افغانستان از قعر عقب ماندگی وحشتناک و بی نظیر و بردگی می اندیشید و می خواست کار کند که بر مرکب پر دبدبهی سلطنت سوار باشد ولی به مجردی که از آن محروم شد رسالتش را نیز پایان یافته تلقی کرد و کشورش را از یاد برد.
این یک به اصطلاح فتح باب در موضوع است. بیگمان تاریخ نگاران میهنپرست و مترقی ما دقیقتر و عمیقتر می توانند و باید موضوع را بشکافند.
پارهای از آنچه را که شاه حسرتبدل نفهمید یا نکرد یک یک بشماریم:
۱- بعد از چیره شدن جهالت ننگین سقوی و متعاقب آن رژیم های تا مغز استخوان مرتجع و آزادی کُش و خون آشام نادر شاه و هاشم و شاه محمود و داوود خان در عهد ظاهر شاه، امان اله تنها به یک نظاره گر مطلقاً منفعل و بی حس بدل گشت و از کوچکترین حرکت در همداستانی و کمک به مبارزان ضد ارتجاع های خونریز فوق الذکر ابا جست. او با شهرت مثبت خود در اروپا از وسیعترین امکانات سیاسی و مادی و تبلیغاتی برخوردار بود اما متاسفانه تلاشی به خرج نداد تا از آنها برای ادامه مبارزه استفاده کند. او در اولین سالها و حتی ماه های سقوطش شاهد سر به نیست شدن مبارزان بود ولی خون عبدالرحمن لودین ها، سید کمال ها، عظیم منشی زاده ها، عبدالخالق ها، محمد ولیخان ها، فقیر احمد خان ها، غلام نبی چرخی ها و دهها و صدها شهید دیگر بود ولی این خون های جلیل نتوانست انفعال و محافظه کاری و سازشکاری او را بشکند.
۲- او در اروپا میتوانست با نوشتن کتاب و کتابهایی حاوی خاطرات سیاسی اش روشنگر یکی از سیاهترین دوره های تاریخ کشور ما باشد تا راه برای مسخ آن بوسیله تاریخ نگاران وجدان باخته مسدود گردد. اما حتی صفحهای هم ازاینگونه چیز ها از او به جا نمانده است یا اگر هم چیزی نوشته باشد چرا آن را انتشار نداد یا چرا آن را به آنچنان دستهای ناخلف سپرد که دهها سال پس از مرگش هم به علت محافظه کاری های "شاهانه" نمی خواهند انتشار یابند.
۳- او از یکسو اگر باید از زندگی و شخصیت و کار غلام نبی چرخی، عبرالرحمن لودین، محمد ولی خان و سایر مبارزان و هواخواهانش می نوشت، از سویی هم باید روشنفکران خاین و درباری مثل برهان الدین کشککی، اکبر اعتمادی، سید قاسیم رشتیا، صدیق فرهنگ، حسن شرق، اسحق عثمان، هاشم میوندوال، صلاح الدین سلجوقی و امثالهم، جلادان و کاسه لیسان دربار مثل سید شریف سریاور، عبدالغنی قلعه بیگی، فیض محمد ذکریا، عبدالاحد ماهیار، فضل احمد مجددی، محمد علی مورخ و امثالهم و ملا عبدالقدیر شهاب، ملا حضرت شوربازار و غیره ملایان جاسوس و مزدور را افشاء مینمود.
اگر ملت افغانستان بخت داشتن تاریخ نویس ارجمند و مبارزی چون غلام محمد غبار را نمی داشت، شاید امروز این عصاره های استبداد و ارتجاع بر مبنای تبلیغات رژیم های مخدوم و مقامات کلانی که احراز کرده بودند، هرکدام را "رجل بزرگوار و خدمتگزار بی همتای کشور" می پنداشتند.
۴- سکوت امان اله خان در برابر جنایتهای دوران نادرشاه و ظاهرشاه چنان مرگبار بود که وی حتی از مصاحبه با نشریات خارجی هم برای آنکه مبادا مناسباتش با خاندان های حاکم به هم بخورد یا هر ملحوظ غیر قابل بخشایش دیگر، امتناع می ورزید. گویی از اول قسم خورده بود که بعد از برافتادن از سلطنت زبان نگشاید. در کتاب معروف "تاریخ افغانستان" نوشته لویی دوپره آمده که قبل از ترک کشور وقتی وی هنوز در قندهار بود، خبرنگار "شیکاگو تریبون" با او مصاحبهای انجام داد. اما با جستجو برای دیدن این مصاحبه در می یابیم که شاه به قول خبرنگار مذکور امروز و فردا میکرد و هیچگاه حاضر به مصاحبه نشد.
۵- فرزندان زیادی از وی به جا مانده است. با اینکه حساب پدر و فرزند یا فرزندان را ازهم جدا باید دید، ولی عجیب است که متاسفانه هیچیک از فرزندان (چه رسد به دیگر بستگان) وی از شیوه نادرست پدر عدول نکرده و هیچکدام از مبارزه عملی و پیگیر او برای آزادی و دموکراسی که بگذریم حتی صفحهای هم از زندگی خود را که ارزش تاریخی داشته باشد، ننوشتند. امان اله خان اگر خود در راه مبارزه برای آزادی افغانستان متعهد باقی میماند، مسلماً با تمام توان میکوشید فرزندانش راهش را ادامه دهند.
مصاحبه "همبستگی غږ" با دختر وی را هرکس با علاقمندی فراوان خواند ولی می بینیم که در سراسر آن هیچ نکته قابل توجه و ﺗﺄمل وجود ندارد.
شاه نور دوم سهانوک با بسیاری از اعضای خانواده اش در جنگ آزادی برای وطنش کامبوج سهم گرفت ولی شاه امان الهی ما نه اینکه خود از دخالت در سیاست کشورش کاملاً استعفا داد بلکه کوشید فرزندانش هم از آن بیگانه بمانند تا مبادا آسیبی برای شان برسد.
تلاش جمعی از روشنفکران افغانی مقیم اروپا برای ایجاد حزبی بر سرکردگی امان اله خان به منظور برانداختن نادرشاه اولین و آخرین اقدام عملی او به شمار می رود که دیگر هرگز دنبال نشد و به نظر می رسد با کشته شدن غیر انسانی غلام نبی خان چرخی، اراده امان اله هم در زمینه مبارزه علیه نادرشاه بکلی شکست.
۶- او به خاطر دفاع از یک حرکت ارزشمند شخصی اش هم که شده باید روی مسایل معینی روشنی می انداخت. از بین دهها مثال که در تاریخ غبار هست یکی هم اینکه گویا اعلامیهای به امضای او در مورد برانداختن نادرشاه توسط سه نفر به شمول یک مهاجر هندی به کابل آورده شده بود. امان اله خان می توانست درمورد اعلامیه و اساساً جزئیات حزبی که در اروپا ایجاد شده، توضیح دهد که بدبختانه هیچگاه اینکار را نکرد.
چرا او متن اعلامیه را در اختیار هموطنانش قرار نداد؟
مگر غیر از این بود که میخواست با رژیم جنایتکار نادرشاه کنار آید؟
۷- امان اله خان اگر مغروق آسوده طلبی و محافظه کاری "شاهانه"اش نمی بود، وقتی سید کمال کشنده برادر نادرشاه در آلمان محکوم به اعدام شد، میتوانست با همراهی مبارزان افغان در خارج به دفاع قاطع از وی، منشی زاده، فقیر و عبدالخالق و دیگران برخاسته، همگی یا لااقل تعدادی از آنان را از مرگ نجات دهد. بخصوص سیدکمال که چه ساده محکوم به اعدام شد، زیاد ممکن بود با راه انداختن کارزار دفاعی جلو اعدامش را گرفت.
تاریخ اگر هرخطای امان اله را ببخشد، بی تفاوت ماندن دردآورش در برابر ریخته شدن آنهمه خون های شریف را نخواهد بخشید.
۸- امان اله میتوانست به پیکار در راه آزادی کشورش پشت کند – که کرد. ولی به لحاظ حفظ کرامت و استغنای شخصی اش هم که شده باید هر مشکلی را به جان می خرید و نباید آن نامهی سبک را به "حضور اعلیحضرت غازی" (نادر شاه) در باره دریافت املاک و فابریکه های "من و ثریا و اولادها"یش و یا بیعت نامهی خفتبار را به ظاهرشاه می نوشت. (برای دیدن نامه و بیعت نامه رجوع شود به جلد دوم تاریخ غبار صفحه های ۱۰۱ و ۱۲۴)
لحن نامه های مذکور آنقدر ذلتبار و به دور از ﺷﺄن شخصیتی است که با توجه به آن اگر از زبان غبار و مستند نمی بود به مشکل می شد پذیرفت که امان اله زمانی جهت خدمت به وطنش، پدر هرزه و وابسته اش را از سر راه برداشته است.
امان اله خان تا نیمهی راه رفت (قهرمان بود) ولی بعد جنگ ناکرده و آسان تن به تسلیم سپرد (قهرمان نبود).
او با ادامه راهی که در ابتدا در آن قدم گذاشته بود، می توانست نقش مهمی در آگاه ساختن و اعتلای جنبش آزادیخواهانهی مردم داشته باشد که بدون تردید اجازه نمی دادند اینچنین ساده و پیهم از یک سوراخ بار بار گزیده شوند.
همان طرز تفکر و نیرویی که اماناله ترقیخواه را سرنگون کرد اینک بیش از دهسال است به مهمترین مانع در راه آزادی و آبادانی سرزمین سوگوار ما بدل شده اند.
آنلاین : از همبستگی غړ
18 جولای 2008, 15:22, توسط سردارعلی
این مطلب در زیر مقالهء دیگر هم نوشته شده است اما فکر میشود به این مقاله خوبتر ارتباط دارد.
پدرام به سخنانش آخرین بت قبیله را شکسته است. زمانی که قبیله پرستان احمدشاه مسعود را که سی سال تمام برای آزادی وطن جنگید و سرانجام سر در راه آزادی داد، "قاتل کابلیان" میخوانند وحاضر نیستند هیچگونه امتیازی به او بدهند، کدام تاجک احمق باشد که حاضرشود به پیامبر پشتون امت شود؟؟؟؟؟؟
مساله برسر حق و ناحق بودن نیست. مساله روشن است که هرکه از قوم ماست، بهتر است و هرکه از قوم دیگر است خاین است.
بلی، امان الله کی بود؟ امان الله شهرتش را بیش ازان که مرهون کار و کردار خودش باشد، مرهون بدبینی مردم نسبت به کسانی است که پس از او آمدند. به خصوص خاندان نادرغدار که در برابر همه روشنفکران قرار گرفته بود و نوکر انگلیس بود. ازینروست که مردم تصور میکردند جون نادر مخالف امان الله است و نادر به مزدور خائن است پس حتماً امان الله نیک است.
عبدالحی حبیی به نقل از عبدالهادی داوی میگوید که: وقتی رهبران یا عاملین جنبش ملای لنگ دستگیر گردیدند، امان الله خان آنها را بدون محاکمه اعدام کرد. من (داوی) برای امان الله خان گفتم که این ها به راستی باید به جزای اعمال شان میرسیدند، اما باید محاکمه میشدندو پس از حکم محمکه اعدام میشدند بهتر بود. داوی میگوید که امان الله در جواب من گفت: مگر نمیدانی که نواسهء کی هستم؟
امان الله به این می نازید که نواسه کیست- نواسه عبدالرحمن جلاد!
به همین گونه حبیبی می نویسد که وقتی تلاش مشروطه خواهان برای "مشروطه" کردن نظام به جایی نرسید و امان الله حرف آنها را برای تعیین یک صدراعظم و تشکیل شورای انتخابی ملی نپذیرفت، بسیاری از امان الله دوری گرفته و دریافتند. حبیبی می افزاید که ازجمله عبدالرحمن لودین مشهور به کبریت، کابل را ترک کرده به کندهار رفت و گوشه نشینی اختیار کرد. همین عبدالرحمن لودین درمورد "مشروطه" امانی گفته بود:
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
اینست چهره اصلی امان الله خان از زبان یاران خودش. یعنی همه درک کرده بودند که "عاقبت گرگ زاده گرگ" شده است.
گیرم که لطیف پدرام بد ترین آدم، گیرم که همکار حقیقت انقلاب ثور نی که گردانندهء اصلی انقلاب ثور، گیرم که خود لینین، اما آیا منطقی در برابر گفته هایش دارید؟
پدرام میگوید از امان الله خدا و پیامبر نسازید که از هرگونه انتقاد مبری باشد.
حالا بیایید بسنجیم که آیا جای دادن پشتون ها در شمال کار درستی بود؟ ایا امان الله غیر پشتون ها را در جنوب و قندهار جای داده بود؟ اگر شاه عادل بود باید غیر پشتون ها را نیز در جنوب جای میداد. هدف از جای دادن پشتون ها درشمال چی بود؟ حفظ سلطنت؟ آیا سلطنت تنها با پشتون ها حفظ میشد؟ اگر جواب بلی است، پس باید پذیرفت که او بر غیر پشتون ها اعتماد نداشت. یعنی غیر پشتون ها شامل قدرت نبودند و سرزمین غیر پشتون ها اشغال شده بود....
امروز دیگر شیشه های خانه های خیالی حاکمیت قبیلوی همه شکسته اند. دیگر محال است که کسی حاکمیت قبیلوی و قومی را بپذیرد.
اگر تعقل و خرد را به کار میبرید، باید از بت سازی و عنعنه پرستی بگذرید. البته روشن است که خردگرایی و تعقل با قبیله گرایی در تعارض است. اما باید گوشزد کرد که زمان ما زمان خردمند و خردورزی است. هیچ کسی را با طلسم عنعنه و نیرنگ سنت های قبیلوی نمیشود فریفت...
قبیله گرا ها با همان عنعنه پرستی و خردگریزی یی که درمورد بت های قبیله یی خود زانو میزنند و از دیگران نیز میخواهند چنان کنند، با همان خردگریزی دیوانه وار از دادن هرگونه امتیازی به شخصیت های قومی و در جمع به اقوام دیگر ابا میورزند. درحالی بت های خود را منبع خیر مطلق معرفی میکنند به بت های دیگران را منبع شر مطلق میدانند...
بازهم برمیگردیم به مسعود و امان الله. پدرام میگوید که امان الله زحمت یک سالهء مسعود را در تمام عمر خود برای این وطن ندیده و نکشیده است. اما آیا کسی از بتپرستان قبیله حاضر است حتی یک امتیاز به مسعود بدهد؟
زمانی که چنین باشد، دیگر هیچ کس توفع نداشته باشد که به شخصیت های مورد احترام قومی شان کسی احترام بگذارد.
30 جولای 2008, 20:09, توسط غنی
واه واه! چه زیبا سروده که! وای چه تله د انصاف په لاس کی ورکی خپل تتو او د بل آس به برابر کی
مه جز خاموشی جوابی بهتری به شما عزیزان ندارم!یا ایوب خان یا اکبر خان یا ملالی قهرمان اند یا ربانی یا سنکفروش و سیفو و ستاره!!
4 جولای 2008, 04:42, توسط آزادی
میخواهم یک نکته را که هم در مقالهء لمپه و هم در این مقاله به آن اشاره شده است، تصحیح نماییم.
امان الله خان روحش هم خبر نبود که پدرش را می کشند. پدر امان الله با نقشهء نادر خان و بعضی از اطرافیان از جمله برادر خود حبیب الله نصر الله خان، در کله گوش پغمان کشته شده است. همین بود که نصر الله خان قبل از امان الله خود را شاه خواند. بهر صورت در این زمینه کتاب جدید و بسیار تحقیقی و مسند از ظفر حسن آیبک «یک جوان مسلمان هندی» که در آنوقت سکرتر نادر خان بود و در خانه اش هم پسران او را تعلیم می آموخت با ترجمهء آقای فضل الرحمن فاضل به نشر رسیده است. در این کتاب این موضوع بدقت و سند تشریح شده است.
بهر صورت در قتل حبیب الله عوض که قاتلین اعدام شوند، کسانی اعدام شدند که در آنشب خواستند از قتل او جلوگیری کنند.
4 جولای 2008, 12:40, توسط طالب کاکو
اگر از غلطی های املائی نویسنده ( مانند"تهدید" که ایشان تحدید نوشته اند <ة> مدور که اصلا درزبان فارسی همانا <ه> است ونیز ضمیر ملکیت راکه ایشان همیشه "اش" را استعمال میکنند درحالیکه بعضی جاها چنان اقتضا میکند که کار بر<ا> ضرور نمیباشد مثل:
مقابلش" خودش" مردمش" ملتش" وطنش" کارش" وغیره که اینها همه بدون حرف "ا" استعمال میشود اما بعضی جاهای دیگری مثل:
جمله اش" عقیده اش"رویه اش" باید حرف "ا" بیاید که البته مثالهای دیگری هم است که باید درزمینه توجه کنیم.)بگذریم ومستقیما پرسشهای خودرا مطرح کنیم پرسشها از اینقرار است که:
همه کس از اصطلاحات مانند: شوونیزم، فاشیزم قومی، وبرتری جوئی های قومی وغیره نفرت دارند یا لااقل تظاهر به چنین اکتها وادا ها میکنند.
آقای پدرام درصحبت رسمی خود، که کرده وهمچنان خود این نویسنده، قیام حبیب الله خان را یک قیام دهقانی واسلامی درمقابل امان الله خان مشروع دانسته اند. سوال این است که :
آیا میشود که قیام ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ را هم علیه امان الله خان مشروع دانست؟
موضوع دیگریکه جناب نویسنده به آن تماس گرفته اند، علت شکست حکومت مجاهدین برهبری برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود بود ایشان عوامل را برچیده اند که گویا همه آن عوامل دست بدست هم داد وزمینه ایجاد وظهور وحشی ترین وکثیف ترین ودرعین حال بی ناموس ترین گروه سیاسی قرن ، یعنی طالبان فراهم گردید.
سوال این است که حمایت استاد ربانی درابتدای امر، ازین حرکت وحشی وغیرانسانی طلبه ها را چگونه میتوانید توجیه کنید؟
ملاقات فرمانده احمدشاه مسعود در میدان شهر ولایت وردک با یکی از بی ناموس ترین رهبران آنها یعنی ملاربانی را چگونه تفسیر میکنید؟
درشکست سلطنت امانیه نقش یکی از کثیف ترین جواسیس روسیه تزاری ومرموز ترین انسان که حیثیت مار آستین را داشته است یعنی ، محمدولی خان در ورازی را جگونه ارزیابی میکنید؟
درینجا ناگزیرم که بازهمان لینک قبلی را ازین شخصیت بدنام تاریخ،دربین چهره های دوران مشروطه را بدهم که طبق ادعای نویسنده های امروزی ایشان جاسوس روسیه وقت، بودند ودرهنگام اجرای وظیفه شان درماسکو بخاطر سقوط نظام امان الله مرتد قرارداد های را باآنها به امضا رسانیده بودند تا درافغانستان یک نظام لائیک وکمونیستی را برقرار سازند .
لطفا نظرات خویش را درین باره بنگارید، درهمین حال امیدوارم که خانم ویا آقای لمبه همراه با نویسنده تازه وارد پشتون نویس ما جناب حضرت استاد پروفسور انجنیر زکریا یوسفزی نیر شامل این بحث شوند بخاطریکه ایشان جنگ های بین التنظیمی کابل را سگ جنگی گفته اند امیدوارم که درین بحث آزاد شامل شوند.
درخاتمه باید عرض کنم که القاب خوب وبد که اینجا توسط بنده استعمال شده است، عقیده شخصی این بنده حقیر وفقیر ونادان را منعکس نمیکند بلکه آنچه که از نوشته های مخالف وموافق خوانده ام برای روشن شدن بیشتر حقایق استعمال میکنم. آنانیکه از قلم بنده بعنوان کثیف ترین بی ناموس تری ورذیل ترین افراد معرفی شده اند نزد طرفداران شان شخصیت های برجسته استثنائی قهرمان مستقل مزاج عظیم وماندگار تاریخی نیز بحساب می آیند. منفی حرکت طالبان، که در مزدور بودنشان به مقامات آی اس آی هیچ شک وشبهه وجود ندارد.
4 جولای 2008, 04:55, توسط آزادی
من به عنوان یک نکتهء بسیار مهم عقیدتی ودینی این دو حدیث پیامبر ص را درج میکنم، تا هر کسی که دوستی و دشمنی اش بر اساس قومی استوار باشد و شاید فکر هم کند که خوب مسلمان است و عبادت زیاد هم نماید. حال اینکه اگر کسی بر دل چنین اندیشه ای را داشته باشد در او صفات از جاهلیت قبل از اسلام است:
1ـ لیس منا من دعی الی العصبیة. «از ما نیست کسیکه به قوم پرستی دعوت میکند» حدیث شریف.
2ـ یکی از اصحاب مسئله ای را که بوی قومی میداد یاد کرد. پیامبر بزرگوار بلا درنگ فرمودند: دعها فإنها نتن. «این اندیشه را ترک کنید و از یاد آوری آن خود داری کنید، زیرا آن بد بوی است»
آیت قرآنی کریم هم هست: « ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، شما را گروه گروه و قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید، هر آئینه بهترین شما نزد خدا با تقوی ترین شماست»
این آیت شریفه می رساند که برتری نزد خداوند بر اساس تقوی است. حتی مطرح کردن ملیت در سطح مرزهای یک کشور در اسلام جواز ندارد و ما باید برتری را بر اساس اسلامیت و تقوی بدانیم.
در دو حدیث شریف که یاد کردم. بشدت از نژاد پرستی منع شده است و پیامر آن را بد بوی میداند.
به این اساس اگر کسی عقیده ای در دل به اساس قوم داشته باشد، باقی اعمالش نزد خداوند هباء منثورا است.
پس بر حذر باشید ای مسلمانان!!!!
4 جولای 2008, 09:02, توسط shadmehr
جناب آقای مير هزار. موضع گيری عليه شاه امان ا لله که شاه افغان در قرن ۱۹ بوده و به باور غبار و صدها محقق داخلی و برونمرزی ، مردی وطنخواه ، تحول پسند و آزاديخواه بوده است ، صفحات کابل پرس? را به دست مرتجعين بنيادگرا ، ژاژخواهان و ياوه سرايان خواهد داد که پرت و پلا بگويند ! فردا آقای سياف ، شيخ آصف شکم و ربانی نيز بر سکوی جهالت با لا خواهند شد و انگشت اتهام بر کامران مير هزار بلند خواهند کرد که چرا مراسم حج عمره يا قربانی را مورد سوال قرار ميدهد ، آنانيکه بر امان الله خان شوريدند همان های هستند که ميتوانند با همان بهانه ها که اتا ترک بد است و گلب الدين خوب است ، هرلحظه سقف نشريات مترقی را فرو ريزند و مير هزار ها و آزاد انديشان را به غل و زنجير بکشند ! من از کابل پرس توقع دارم بر مشکوک ساختن بديهيات و احکام مسلمه و بلا ترديد تاريخ ، پای نفشرد و کمی دور انديش باشد . با احترام . اکبر شاد مهر
4 جولای 2008, 15:51, توسط طالب کاکو
شادمهرخانه!
اولا بدیهیات واحکام مسلمه درتاریخ افغانستان،وجودندارد،میرغلام محمدغبار،ازنظر شما وطرفدارنش شخصیت قابل قدر استند ونزد این بنده فقیر نیز تاجائیکه عقلم قد داده است خصوصا جلد دوم آن توانسته است یک سلسله حقایق تکان دهنده را راجع به مظالم خاندان بدنام محمدزائی خصوصا بخش آل یحی بازگوکند که خداوند ایشان(میرغلام محمد غبار) را دربحبحات جنات نعیم مسکن گزین سازد.
اما همان بزرگوار باتمام قلم رسائی که درتصویر حوادث ازخویش بجاگذاشته اند نمیتواند بعنوان احکام بدیهه تلقی گردد زیرا مدت زیادی را وی درحبسهای خانگی وکوته قفلی ها وتبعیدها گذشت وازطرف دیگر ازطرف مخالفانش وی به کتمان بعضی حقایق تاریخی متهم استند مثلا درزمینه تسلیم شدن امیردوست محمد که بسیاری از نویسنده گان مخالفش باوی هم عقیده نیستند باید این را بدانید که هیچ چیز تاریخی بعنوان احکام مسلمه وبدیهیات نیست.ازاتاترک یادکرده اید باید از قتل عام ارامنه بدست ترکها درعهد خلافت عثمانی وموضعگیری حکومت های سکیولار ترکیه را که آنرا نسل کشی نمیدانند واز آن معذرت خواهی نمیکنند نمونه ازاین خوبیهاست.
تبعیض که از بدو تأسیس حکومت بیدین ترکیه درقسمت کردها اعمال میشود نیز گواه صادق است که رژیم مذکور تاکنون نتوانسته است بصورت واقعی خدمتگار مردم خود باشد.
یاهم درزمینه همدستی خاندان امانی ونادری درفروش قصرها وملکیت های عامه که ازطریق سایت های مختلف منجمله سایت پرچمی های کارملی بنام آریائی خود گواه روشن است که احکام مسلمه وبدیهیات تاریخی وجود ندارد وموضوع محسنی وسیاف وربانی ودیگران را بهانه میسازید تا برجنایات شاهان مزدور،ترسو، بی ایمان ورذیل سابق پرده بیندازید.
اگر کامران میرهزار به نشر پیامهای متضارب ومتقابل دست نزند و به خاطر گل روی شما شاه پرستان وسیکولار ها ازنشر مقالات امتناع بورزد مگر سایت دیگر پیدا نخواهد شد که آنرا نشر کند؟
مگر تازه ترین مقاله میرهزار را دررابطه به میزان محبوب بودن سایت های انترتی خوانده اید که وی چی میگوید؟
تاچی وقت شما به عقاید کهنه واستبداد گرانه تان ادامه خواهید داد؟
آیا دردنیای مدرن امروز میتواند صداها خاموش بماند؟
4 جولای 2008, 17:32
حق گفتی. باید از حقیقت دفاع کرد هرچند از زبان کسی برامده باشد که زیاد به منافع ملت فکر نمی کند
حامد