گر وزارت نبود ، خاک به فرق وطنا!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
گويا از گپ گپ ميخيزد . انتقاد کابل پرس? از ناظمی و کامنت های مربوطه مرا واداشت ، سری به کتابخانه کابل بزنم و اين يادداشت تاريخی را ترتيب دهم :
استاد لطيف ناظمی ، ( آخرين مقام دولتی = رييس کميته دولتی کلتور ، که معادل وزارت اطلاعات و کلتور است و سالها رييس راديو افغانستان ، در رژيم ببرک کارمل و داکتر نجيب )، وقتی در ايام آخر زمامداری نجيب ، وطن را به قصد کشور جرمنی ترک کرد ، از ديار غربت ، چکامه ای سوز ناک ( !) در وصف وطن ، فرستاد که گويا اولين و ( شايد آخرين) شعر استاد در ستايش وطن باشد! چند بيتی ازين چکامه برای اينکه خوانندگان در فضای امر قرار گيرند ، از روی کتاب ( نمونه های شعر امروز افغانستان) منتشره در کشور ايران سال ۱۳۷۱ نقل ميشود :
وطنا ، کشته افتاده به غربت وطنا / از چه آغشته به خون گشت ترا جان و تنا !
قصه رنج و عذاب تو به هر برزن و کوی / ذکر نام تو به هر محفل و هر انجمنا
ياد تو خنجر بران ، تن من مرغ اسير / دل من مرغ مسمن ، غم تو با بزنا !
از چه ويرانه سرا گشت ترا شهر و دهت / از چه اطلال و د من شد همه باغ و چمنا
پشته ها بينی از کشته همه مالامال / کشته ها بينی افتاده همه بی کفنا !
من ز غرناطه همی تا به لب قلزم هند / وزختن تا به بخارا و خليج عد نا :
نشنيدم که رود اينهمه بيداد به خلق / يا به ملکی رسد اين گونه عذاب و محنا
آن گزند يت که از لشکر سقلاب ۱ رسيد / کس نخوانده است به تاريخ نوين و کهنا !
چه توان کرد به اين خيل منافق يارب / لفظ قرآن به لب و زندقه اندر يخنا
پانويس : ۱ـ گويا منظور اتحاد شوروی است!
شعر شاعر محترم وقتی به کابل رسيد ، بر هر خواننده و شنونده ای اين سوالات و ابهامات را ايجاد کرد:
۱ ـ چرا شاعر محترم وقتی از وزارت ، برکنار شد، در فکر وطن افتاد؟
۲ ـ شاعر محترم مگر همه روزه در راديو افغانستان با مشاوران روسی ، خلوت و مشورت نمی فرمود ؟ چرا اکنون ، شوروی را پس از چندين سال اشغال کشورش ، بد ميگويد ؟
۳ ـ آيا « و طن » برای بعضی آدم ها ، فقط چوکی و مقام و « وزارت » است و دگر هيچ !
از ميان جوابيه های انتقادی منظوم ، خواندنی و تاريخی که به جواب محترم ناظمی از خامه شاعران مختلف در نشريات کابل چاپ شد ، گويا در، اخبار هفته ، انيس و پلوشه بود ، من جريده پلوشه را امروز از کتابخانه عامه پيدا کردم ، فقط به نقل همين منظومه ، اکتفا ميکنم : پلوشه تاريخ ۲۰ وژی (سنبله) ۱۳۷۰ را در خود دارد و به مديريت شا ه زمان وريح ستانيزی ، ژورناليست سابقه دار، منتشر می شده است :
وطن يا وزارت ؟
ای وزارت زده ،ای شاعرک پر فتنا / ای گرفته سر الفت به فرنگی چمنا !
يادم افتاد ازان بنز طلايی که ترا / ميرسانيد بهر کوی و بر و انجمنا
وطنت بود وزارت ، چمنت ، مکرويان / گر وزارت نبود ، خاک به فرق وطنا !
عجبست اينکه به ياران قديمت گويی : / « لفظ قرآن به لب و زند قه اندر يخنا !
تو نبودی که نماينده آنان بودی ، / لويه جرگه چو نمودند به آخر زمنا ؟ ۲
تو نبودی که به اين خيل منافق ، هردم / سجده ميکردی به بيتابی و شوق شمنا !
تو تيوريسن فرهنگ و زبان و آهنگ / حزب ودولت ، همه همراه تو چون پيرهنا !
وقت دلتنگی ات « اين خيل منافق» دادند : / يک گذ ر نامه خدمت به تو، نازکبد نا!
تا روی جرمنی و شعر بگويی به وطن! / شوی يک شاعر برجسته خلقی سخنا!
روزگاری که بدل گشت ، رژيم فعلی / قهرمان گونه بيايی چو يکی کوهکنا :
باز تشريف وزارت به تو تقديم کنند : / بزنی خنده به ريش من و ما و وطنا!
پانويس :
۲ ــ گويا منظور لويه جرگه نمايشی است که قانون اساسی داکتر نجيب را تصويب کرد و رياست جمهوری ويرا صحه گذاشت !درين جرگه فرمايشی که به دستور خونخوار ترين رييس خاد و عضو ک.گ.ب (نجيب) داير گشته بود ، افزون بر ناظمی ، جناب واصف باختری ، ، رهنورد زرياب و ساير برجسته گان انجمن نويسندگان نيز حضور فعال داشتند!
پيامها
13 آگوست 2008, 02:43, توسط ahmadkabulistani@yahoo.com
If the leaders of Afghanistan after the collapse regime of communist, started thier trial and punished them, every things was clear, but now all communists crimenals louding thier thirty voices, shut thier mouths for ever
13 آگوست 2008, 09:37, توسط ! امان ا لله بادغيسی
روشنفکران و نخبه گان فرهنگی ما ، اغلب به دنبال ، رتبه و مقام اند . قانونی ( رييس ولسی جرگه ) اکنون حتا فراموش کرده که زبان مادری او چيست ! از اروپا و امريکا ، با ريش و تسبيح خودرا به رياست جمهوری آينده ، کانديد ميکنند ! اينان امتحان خود را داده اند ، شوروی را که به افغانستان آورد ، سليمان لايق ها ، امين ها و ببرک ها و ناظمی ها ! مرگ بر روشنفکران مقام پرست . زنده باد ملت ! امان ا لله بادغيسی
13 آگوست 2008, 09:50, توسط غضنفر احمدی
ناظمی و عبدالله شادان و ظاهر طنين که در دوره ببرک و نجيب الله ، تبليغاتچی و بلندگوی دولت بودند ، هيچگاه نويسنده ، ژورناليست و شاعر مردمی نبوده اند ! ناظمی اگر دوباره وزير کلتور شود ، حاضر است در وصف گواتيمالا و نياز وجودی آن ، در وصف افغان ملت و موسس آن ودر توصيف دلاوری ! مکناتن ، واپسين سرباز جنگی بريتانيای کبير ، نيز شعر بگويد و با حبيب الله رفيع در ساختن سرود ملی تازه! همکاری کند! با احترام . غضنفر احمدی
14 آگوست 2008, 10:41, توسط کامبيز
سندی محکمتر و بديهی تر ازين نميشود سراغ کرد ! وقتی کسی در لويه جرگه نجيب ( گاو ) بوده باشد و برای دوام زمامداری اش ، رای داده باشد ( حتا به زور برچه و تفنگ ) ديگر صف او از صف ملت ، جداست ، او وطنش را به اشغالگران فروخته است و در صف متجاوزان است ، چه وزير باشد چه پياده دفتر ! افسوس در جهان يک قطبی ، بيدادگر و بيداد پرور زندگی ميکنيم که زمام امور در کف چپاولگرانی چون بوش و پوتين است ، درين برهه زمان، سنگ در پای لنگ است و همه نعمات به کام پلنگ . چه کسی ، کدام محکمه و عدالت به حساب ، سياف و گلب الدين و گلابزوی و چوکره های فرهنگی شان ، ناظمی ها و حسين فخری ها و ... خواهد رسيد ؟ نميدانم . اما محکمه ملت ناظمی هارا محکوم ميداند ! با احترام . کامبيز حقجو
14 آگوست 2008, 10:58, توسط استاد بهلول کامنتی
اينهمه استاد گفتن ها و القاب نهادن ها نکند برای تعجيز و فريب مردم باشد ؟ استاد ناظمی ! استاد کريم خليلی ! استاد رهنورد زرياب ! استاد سراج وهاج ! استاد محقق ! استاد حبيب الله رفيع ! استاد گلزمان ( آواز خوان) ! استاد جان محمد ( خليفه سلمانی ) استاد دينو ( صاحب نانوايی ) استاد فريد ( راننده تاکسی ) استاد عين ا الدين ( رمال و فالگير ) استاد سليم ( شکسته بند و طبيب) استاد احمد ( دلاک حمام خير خانه) و ... ماکه ميان اينهمه استاد ، غرق شديم ! پس چه کسی شاگرد است ؟ اينهمه تعارف و قلمبه گويی ! ما از ايرانی ها هم جلو زده ايم ، مگر نيست ؟ با احترام . استاد بهلول کامنتی
14 آگوست 2008, 15:13, توسط بلال هروی
در حومه هرات يک قبرکن قديمی هست به اسم گل محمد ، که اورا به اختصار « استاد گلو » گويند . جالبتر اينکه در همسايه گی مان ، شخصی که کودکان را « ختنه » ميکند ، نيز استاد ميگويند . هر سرکارگر ساختمانی « مهندس بناء» را نيز اينجا ، استاد يا به اختصار « اوستا» مينامند . بايسکل ساز گذر مارا که اسماعيل نام دارد ، اغلب « استاد اسماعيل » ميگويند ، پس بيچاره استاد عطامحمد ( والی بلخ ) که به لقب « استادی » قناعت کرده از شکسته نفسی اوست! بلال هروی