صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > در فضای باز > کهنه گرایی با ادعای نوگرایی!

کهنه گرایی با ادعای نوگرایی!

چند نوشته از رازق رویین در فضای باز
کامران میرهزار
يكشنبه 17 آگوست 2008

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

در حالی که بیشتر از صد سال از بوجود آمدن جريان های نو در شعر جهان می گذرد و در حدود صد سال اخیر شعر فارسی با ظهور جريان های نيمایی، آزاد، سپید، حجم و فرم های تازه ای که متکی به حرکت های جمعی نیست، به حیات خود ادامه می دهد، در افغانستان برخی با برداشت های کج، بی اعتبار و ضد جريان نوگرایی به عنوان پیشگامان عرصه ی نوگرایی در شعر معرفی شده اند. متاسفانه اين عده با کمک حلقه ی رفقا و رسانه هایی که در اختيار دارند، همچنان که ناشاعری مانندلطيف ناظمی را به عنوان شاعر و آن هم از نوع برتر آن جا می زنند، در نبود کتاب و منبع و نقد ادبی در افغانستان، باعث سردرگمی و از بين بردن استعدادهای جوان نيز می شوند. در حلقه ی رفقا، هر ناشاعری که چند جمله ای سرهم کرد، شاعر می شود و پس از چند صباحی کتابی منتشر کرده و از او به عنوان پيشگام و تهمتن و رستم و...زبان و شعر ياد می شود. متاسفانه نوشته های اين جماعت درست و اصولی مورد نقد قرار نگرفته و در آن چيزهایی هم که نوشته شده، بيشتر از آنکه به ادبيات پرداخته شده باشد، برداشت هایی سياسی می باشد که بهتر است در رقابت های سياسی خودشان طرح شود و نه جایی که قرار است بحث، بحث ادبيات و نقد ادبی باشد. در افغانستان متاسفانه حتا خوش ادعا ترين جريان های سیاسی اش سر در آخور اين و آن دارد و ضمن آن، تصور سیاسی خود را در نقد و بررسی آثار افراد دخيل کرده اند، بدون آنکه آگاهی از ادبيات و نقد ادبی داشته باشند.

و اما چند نوشته از جناب آقای "رازق رویین" که برای ايشان نيز القاب و عناوينی اين چنينی تراشيده شده است:

رویین ، یکی از درخشانترین چهره های شعر و ادبیات معاصر افغانستان است/ سومین گزینه شعرهای شاعر پیشگام دکتر رازق رویین در بلغاریا از چاپ برآمد. رویین به حق یکی از راهگشایان شعرنیمایی کشور افغانستان است/ فرزانه گرانمایه و شاعر شهیر دیگر میهن ما آقای داکتر رازق رویین/ و...

و اما من می خواهم با تاکيد بگويم که حداقل نوشته هایی که در ادامه ی همين مطلب از رازق رویین آمده و حلقه ی رفقا با اشاره به همين نوشته ها و يا نوشته هايی از اين دست وی را به عنوان پيشگام معرفی می کنند، هيچ رنگ و بوی نوگرایی نداشته و با برداشتی کج از نوگرايی، به ضد نوگرایی تبديل شده است.

اين پیشگامان دروغين نوگرایی در شعر، معمولا از دو راه به خطا رفته اند که مایلم آن را شرح دهم:

اول: متاسفانه تصور و درکِ انقلابی که علی اسفندیاری معروف به نیمایوشیج آن را در شعر فارسی طرح کرد و به عنوان شعر نیمایی مشهور شد و با شعرهای درخشان شاعر ما مهدی اخوان ثالث به اوج خود رسید، بصورت ناقص در افغانستان در آثار مدعیان نوگرایی تبارز کرد.

اگر قرار بود که همان ذهن کهنه و وارفته، با برهم زدن قواعد سنتی و آنچه مثلا در " المعجم فی معاییر اشعار العجم" "شمس قیس رازی" به عنوان چارچوب معرفی شده، به شعر نو بيانجامد، بهتر که همان قواعد عروض و قافيه استوار باشد و نسخه ی المعجمی که در اندازه ی خود، معیار و محکی برای شاعر بودن و نبودن يکی تلقی می شد و نيازی به ظهور شعر نيمایی و پس از آن جريان های ديگر نبود.

بماند اينکه خود شعر نيمايی اکنون به جزيی از تاريخ شعر تبديل شده و به حکم اينکه شعر، زمانی شعر است که خلاقيت و آفرينشی در آن باشد و شعر نيمایی اکنون خود به شعر سنتی تبديل شده اما به ظاهر پيشگامان شعر نيمایی در افغانستان، با برداشت ناقض از حرکت نيما و چند دهه بعد از او، محصول ذهن فرسوده و سنتی خود را با کوتاه و بلند کردن سطرها به عنوان شعر نیمایی جا می زنند. اين عده تصور می کنند که اگر وزن و قافیه آنچنان که شمس قیس رازی در سده هفتم قمری گفته کنار بگذارند و سطرها را کوتاه و بلند کنند و قافیه را هر جا دلشان بود بگذارند، آنچه روی کاغذ می آورند شعر است و آن هم شعر نيمایی.

بسیار دردناک است که ما در افغانستان ناچار می شويم حدود 85 سال پس از سروده شدن "افسانه" ی نیما و حدود 50 سال پس از مرگ وی، به اين پيشگامان دروغین تذکر دهیم که شعر نيما شعر سنتی شده است، با این هم، با ذهن سنتی و فسیل شده نمی توان شعر نیمایی نوشت.


نيما در سال 1327 شمسی نوشته است:

می تراود مهتاب / می درخشد شب تاب / نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک / غم این خفته ی چند/
خواب در چشم ترم می شکند / نگران با من استاده سحر / صبح می خواهد از من / کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را / در جگر لیکن خاری / از ره این سفرم می شکند / نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب / ای دریغا به برم می شکند/ دست ها می سایم / تا دری بگشایم / بر عبث می پایم / که به در کس آید / در و دیوار به هم ریخته شان / بر سرم می شکند/ / *** می تراود مهتاب / می درخشد شب تاب / مانده پای آبله از راه دراز / بر دم دهکده مردی تنها / کوله بارش بر دوش / دست او بر در، می گوید با خود: / غم این خفته چند / خواب در چشم ترم می شکند

پیشگامان شعر نیمایی در افغانستان از نوع لطيف ناظمی و رازق رویین اما دهه ها پس از نیما، با عدم درک آنچه وی مرادش بود، کاپی هایی را پشت سر هم ردیف کرده اند که فقط بیانگر ذهن وارفته ی خود آنان است . نه سخن تازه ای، نه تصویر و تخیل تازه ای و نه فضایی تازه. فقط و فقط گویی انقلاب نیما، برای ذهن های تنبلی بوجود آمده که از خم و پیچ وزن و قافیه و ردیف گذشته، حضرات را به شاعری برساند.

حال با ذهن فرسوده و منجمد حضرات، وقتی شعر بدون وزن و قافیه می نویسند چه شاهکاری خواهد شد؟

دوم:اين خود يا رفيق آنان را پيشگام خوانده، برای اينکه به ظاهر نشان دهند که دستی بر آتش دارند و وزن و قافيه می دانند و ضمن آن نوگرا هم تشریف دارند، خود را پیشگام "غزل نو" معرفی می کنند. من قبلا در نقدی که بر چند نوشته ی لطيف ناظمی با عنوان " لطيف ناظمی شاعر نيست" داشتم، گفته ام که آنچه به عنوان غزل نو با استفاده از امکانات گسترده ی چاپ و نشر دولتی در ایران راه افتاده در حقیقت برای زمین گیر کردن جریان حقیقی شعر که شعری کاملا غیر سنتی ست، راه اندازی شده و در سطحی بسیار پایین تر از شعر دوره ی بازگشت می باشد. اين گروه مدعی می گویند که جهان نو و دید تازه را با استفاده از چارچوب های سنتی و همان وزن و قافیه در شعر بروز می دهند. در حالی که این افراد مانند آنچه در بالا توضيح داده ام، به خطا می روند. اگر عده ای هنوز محصول ذهن منجمد خود را با کم و زیاد کردن اندازه ی سطور، به عنوان شعر نیمایی جا می زنند، این عده نیز با زندان کردن مفاهیم و نگاه جدید در چارچوب های سنتی، در حق شعر ظلم می کنند.

در شعر باید چیزهایی را از دست داد تا چیزهای تازه ای بوجود آورد. اگر نتواند مفهوم و محتوای یک نوشته به عنوان شعر از راه فرم و ساختار آن به رخ کشیده شود و فرم و ساختار، سازی برای خود بزند و مفهوم آن ساز دیگری، پس کار شاعر چه می شود و اين شاعر چکاره است؟ از سویی وزن و قافیه و ردیفش می گوید سنتی ست و از سویی زور می زند که بگوید نه سنتی نیست. به نظر من این جریان به نوعی به همان سیستم سنتی یاری می رساند و می کوشد که چند صباحی دیگر سنت را با رنگ کردن آن حاکم نگاه دارد. وانگهی این چند، خود یا رفیق آنان را پیشگام خوانده، هیچ کدام نوآوری ندارند و حتا همان مفهوم جدید را نیز در آنچه خود به عنوان غزل نو مدعی آن اند، نیاورده اند. نوشتن های آنان هيچ رنگ و بوی امروزی ندارد و همان مفاهیمی کلی مانند غم و شادی و عشق و دوری ست که به مراتب پیشینیان و حتا معاصران از آنان بهتر نوشته اند.

باز هم تاکيد می کنم که بسیار دردآور است ما در افغانستان، پس از گذشت بيش از صد سال از ظهور جریان های نو شعر، 85 سال پس از ارايه ی مانيفست شعر نو با شعر افسانه ی نیما و پس از گذشت حدود 50 سال از مرگ نيما و ظهور جريان های پیشرو در شعر فارسی، همچنان می خواهیم مسایل ابتدایی شعر را به حضراتی که داعیه ی پیشگامی در افغانستان دارند، گوشزد کنيم.

لطيف ناظمی شاعر نیست!

در حق شعر ظلم می شود!

جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار


داستان نويس، حافظه و دروغ!

"نازی جان همدم من"، نوشته ای از اکرم عثمان در فضای باز

سه شنبه 12 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار


چند درصد شعر؟

دو نوشته از لطيف ناظمی در فضای باز

دو شنبه 17 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


در حق شعر ظلم می شود!

به بهانه ی درگذشت بيرنگ کوهدامنی

پنج شنبه 13 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


کی به اين چيزها می گويد شعر؟

چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز

يكشنبه 30 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


چند نوشته از رازق رویین:

یک روز نام یاد تو میماند

دیدم که ماه در گذرباد

خوناب اشک روشن خود را

یک قطره می مکید که میدانست

فردا رهین منت خورشید است

«»«»«»«»

در من حضور تست که جاریست

ایکاش همچنان

در چشمهای خوب تو باری

من نیز ماه آخرشب بودم

«»«»«»«»

فردا سلامتم به سلامی بخش

زیرا لبان خستهء ما دیگر

آهنگ گفتن و نشیندن را

تکرار میکنند.

«»«»«»«»

فردای من

فردای ما

امروز را،

در چشمه سارچشم غریبم

جاری کن

بگذار آفتاب دو چشمت نیز

همواره خاک رستن ما را

بنوازد

یک روز نام یاد تو میماند.

یک روز نام یاد تو میماند

دیدم که ماه در گذرباد

خوناب اشک روشن خود را

یک قطره می مکید که میدانست

فردا رهین منت خورشید است

مرثیه یی در مرگ پرنده

پرندهء کوچکی بود

که عمری خواند

آوازش لالایی کودکی من بود

قلبش باغی بود پرگل

و عطش دیدار که او را می آزرد

مرا غمزده می کرد

*

نادره پرنده یی بود

پرهاش رنگ روشن دوستی داشت

و آشیانه اش همواره

هفت سین آواز کودکانش بود

نیایش از سمرقند ( کنت مند ) بود

و مهاجرت را سرودی داشت

در پر

که هنگام پرواز

خاطره های کودکیش را

تداعی میکرد

*

بر گردن ظریفش

طوقی از برده گی قفس بود

و رشته مرواریدی از اشکهای جاری مصایب

و خاک کوچک خانه اش

که همه هستیش بود

که یلغار کودکانش

یکروز
آنرا از او گرفت

*

وقتی میخواند

غمهایش را

آشیانی داشت در کوهستانهای پر برف البرز

که سالها

زال را آنجا

در قصه ها و غصه هایش

پرورده بود

*

آواره گیم ،

کودکیش را می مانست

در چاهسار ظلمت مشرق

*
اندوهانش زمینگیرم کرد

در چهار فصلی که مرگ می بارید

و سرمای جانسوز

استخوان آدمی را میکاوید .

من پرندهء کوچکم را دیدم

سر در پر

گویی گمشده اش را می گریست

که من بودم.

*
او بهار را در پر داشت

که جز آب و آیینه و بهار

شبچره یی نداشت

در وسعت شبهای زمستانیش

وفقر آشیانه اش را

که گرد تاراج داشت

قدسیت کعبهء مومنانه می بخشید

*
و سر انجام

روزی که آسمان

قرص خونین آفتاب را بلعیده بود

آشیانه اش سرد شد .

گویی ،

از شاخساری که آشیانه اش در آن گم بود

پر گشود

و دیگر بر نگشت

*

اندوه بر من

که بر گشتنش را

هیچگونه

بهانه یی ندارم

نه برگی ونه بهاری

زمستانی و دیگر هیچ !

*
و خداوند

به میهمانی خویشش فرا خواند

*
عروجش را اکنون

مرثیه یی دارم

در چهل هزار شاهبیت

نه بدانگونه که

قصیدهء غربتم را

ترجیعی است در تک بیتی

سوگوار

سوفیه 1998

سنگ هوچ

سرود باد و کوهستان و قامتهای سنگین اینسو و آنسو

و نقشستان ونقشستان ونقشستان

صدایی می خزد در جویبار جان بیمارم

که هان ای مرد بی میدان غمگین دل

غمت تا چشمه یی شد در دل خاموش کوهستان

کدامین دست آیا با هوسناکی

سرود آبرا در آبرو های حصار شهر بندان بست و

  • خود از برج بیرون گشت

و دست سرنوشت مرگرا بر جان همگامان جانپیوند

  • رهایی داد

***

دوگوشم تشنه تر از برگ درد آلودۀ پاییز

صدا را در نیایش بود

صدا آرام میلغزید گویی از فراسوی دیار باد :

دران پیشینه های دور

که خشم زنده گی در چشمهای نا امیدان لانه می افراخت

وشهر از بال ققنوسان آتشپر ،

پر از پرواز

و دشمن پای هر دیوار پابر جای

سنگ انداز

شبی زین گونه شبها بود

که دخت پاد شاه شهر خوابی دید و فانوس خیالش

  • کاخ صد پندار شیرین را لعاب روشنایی زد

که آنک آن سپهدار مهاجم ، مرد بی آورد

ورا بریال رخش راهوار خویشتن میبرد

سوی شهر آذینهای رنگارنگ

ولی میدید با افسوس

که با روی حصار شهروندان – اوج بی تسخیر

وراه از چارسو بن بست

سپهدار سپه هم سخت در تشویش

که فرجام کدامین روز از آبستن دیروز در راهست

شنیدی یانه ای همدرد !

که فردا دخت شه راز گشایش را به دشمن برد

و شهر و شهروندان در غبار سم اسپان گم شد و افسرد .

از آن پس باد در بیغوله ها مینالد و در گوش سنگستان چنین آواز می دارد :

کدامین دست آیا با هوسناکی

سرود آبرا در آبرو های حصار شهر بندان بست و خود

  • از برج بیرون گشت

و دست سر نوشت مرگ را برجان همگامان جان پیوند

- رهایی داد .

***

شنیدم راوی تاریخ زان پیوند بد فرجام

  • نامشرا به سنگستان نگارید و چنین فرمود :

( به آغازین ناپایان آن بیراه

سفر کوتاه شد

وفرمان خدای زورمند ، آن فاتح مغرور

صداقت را به جرم آن خیانت در حریم خویشتن ره بست

وآنگه در چنین روزی

هزاران دست سوی سنگ شد وز سنگباران ، اهرمن گویی

سزای خویشتن را دید .)

***

دو گوشم تشنه تر از برگ درد آلودۀ پاییز

صدا را در نیایش بود

نگاهم سوی سنگ هوچ در پرواز

لبم آرام مینالید :

تو هان ای قامت سنگین !

دران آماجگاه درد

بگو آنجا سرود باد بر گیسوی شبناکت شبانگاهان

چی می گوید ؟

چی میخواند ؟

که اینک دور از خویشان و همراهان ره ،

سنگی شدی در قلب کوهستان .

سال ١٣٥٧

از گزینه شعری « بر نطع آفتاب »

لطيف ناظمی شاعر نیست!

در حق شعر ظلم می شود!

جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار


داستان نويس، حافظه و دروغ!

"نازی جان همدم من"، نوشته ای از اکرم عثمان در فضای باز

سه شنبه 12 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار


چند درصد شعر؟

دو نوشته از لطيف ناظمی در فضای باز

دو شنبه 17 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


در حق شعر ظلم می شود!

به بهانه ی درگذشت بيرنگ کوهدامنی

پنج شنبه 13 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


کی به اين چيزها می گويد شعر؟

چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز

يكشنبه 30 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار


نوشته های آقای رویین از سایت کابل ناته و عکس از سایت بی بی سی

شاعر و متخصص سیستم های معلوماتی
سردبیر و ناشر کابل پرس?
هزاره از هزارستان

آنلاین :

Work and Poetry

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • رازق رويين ، روزگاريست ، نکته ها ، عبارتها و مصراع های از چند تا شاعر معاصر ايران را برميگيرد ، اين وصله های ناجور را دوباره نويسی ميکند و به نام خود چاپ ميکند!
    کسی که شعر فروغ فرخزاد را خوانده باشد ، يا سهراب سپهری را ، به اين نوشته های رويين ، به چشم کالای « دست دوم » نگاه ميکند :
    « من پرنده ای کوچک را ديدم / او بهار را در پر داشت / نادره ، پرنده ای بود . تازه من ميگويم اينها اگر از رويين است ، آيا اين ها شعر است ؟ اگر اين نکته ها شعر است پس نثر کدام است ؟ در کتاب تذ کره ا لاوليا عطار ، خيلی فقرات و عبارت های زيبا تر ازين ها پيدا ميشود !
    « آسمان ، قرص خونين خورشيد را بلعيده بود !» رويين شايد اين نوشته های کليشه ای را شعر بگويد ، اما اگر هر استعاره مجردی ، هر کنايه ای ، شعر باشد ، من ترجيع ميدهم که داستان حسنک وزير در تاريخ بيهقی و حتا نوشته های محمد حجازی و علی دشتی را شعر بدانم نه اين نثر های بی رمق را که رويين ، به اسم شعر نو و شاعر پيشقدم ، تحويل ميدهد !
    از ميان شاعران انجمن نويسندگان در دوره حزب ديموکراتيک خلق ، از نظر من رويين يک شارلتان تمام عيار است ، فقط او بود که در پيرانه سر به حزب « پرچميان » پيوست ، از کميته مرکزی ، دفترسياسی حزب ( شعبه تبليغ و ترويج ) بورس تحصيلی گرفت ، عازم کشور بلغاريا ( از متحدين اتحاد شوروی سابق) شد و همانجا تا زمان نگارش اين يادداشت ، رحل اقامت افگنده است ! رويين ، اکنون که ولينعمتان سابقش ، تار ومار شده اند ، علم سبز انقلاب اسلامی و آرم و نشان وعکس مرحوم احمد شاه مسعود و شورای نظار را با خود ميگرداند ! در برخی نوشته های مضحک و روسپی گر ايانه متاخرش ، به « ديگران » خاين و وطنفروش ميگويد !
    رازق رويين علم بردار ابتذال است ، او انجماد يک روشنفکر فوسيل شده را به نمايش می گذارد . با احترام . کمال فاريابی

    • kamal jan salam,
      waqte megoye een sher neest aan sheer nest pas lotf kon wa yagan sheer ra ham enja benwees ta ma cheez na dan ha bedaneem ke sheer chi ast, wa albata agar ehtemalan afghanistan shayer darad behtar ast ta cheze az shayer haye afghani benwesi chon bazdehe har jamea farq mekonad harchand zabane goyesh yaki bashad ok

    • رويين ، برادر ناتنی سليمان راوش ، تنها خود را در ادبيات ، پيشقدم نميداند ، بلکه در سياست و روشنفکری نيز خويشتن را پيشقراول می انگارد . وی گويا داعيه دار فرهنگ خراسان است ، با پشتنونيزم مبارزه دارد و شايد خواب کرسی وزارت اطلاعات و کلتور افغانستان ( به بخشيد خراسان) را هم به بيند!
      رويين و راوش ، هردو پيامبرانند ، اما بدون امت ! آن يکی به کشف بزرگی موفق شده ، يعنی سلطه ۱۴۰۰ساله اعراب در افغانستان ! رويين هم به اختراع شگرفی نايل شده و آن عرضه نثر به جای شعر است و خاک برچشم مردم زمانه پاشيدن ! . يک محفل کوچک در بلغارستان تشکيل شده که رويين گاه گاه برای آنان بحيث « پيشوا » سخنرانی ميکند و گاه به اسم فلان انجمن اعلاميه صادر ميکند !
      آقای رويين به نقد پر جاذبه جناب مير هزار تره هم خورد نميکند ، او که هم بيرق حزب ديموکراتيک خلق و هم علم انقلاب اسلامی افغانستان ! را به دوش کشيده ، و از زبان استاد واصف باختری ( دوست نزديک اش) به لقب شاعر نو گرا و نو آيين ، افتخار يافته ، چرا به خود بزرگ بينی ، دل خوش نکند ، دنيای تعارف و تملق ، زيباتر از دنيای واقعی است ! رويين ، از کوه قاف خويش ، به کوچه های شهر سوخته ، پايين نخواهد شد ! با احترام . حميد کوشانی

    • با عرض سلام
      در این سایت میخواستم ببینم چیز به درد بخور درباره تحلیل شعر امروز افغانستان پیدا می شود یانه. ولی متاسفانه نیافتم . همه با عقده حقارت می نویسند و طرف را شلاق کاری می نمایند . ایا نقد می نویسیم یا داو و دشنام نثار می نماییم .این نشان می دهد که ما تا چه حد آدمهای پرعقده و بی کفایت و بیسواد هستیم . استاد رویین یکی از شاعران موفق کشورما می باشد . من در پوهنخی ادبیان شاگرد ایشان بودم و ایشان را خوب می شناسم . به شاگردی اوشان هم همیشه افتخار کرده ام . مسایل جنگ سیاسی بدبینی و تحقیر درچنین مسایل مهم وانسانی جا ندارد . اگر ایشان پرچمیست یا اخوانی کار خودش است ویا اگر ایشان کهنه گراست و یا نو گراست قابل دشنام دادن نیست .مدعیان اول باید ثابت می کردند که ایشان کهنه گراست .
      اگر از دشنام و هرزگیها خود داری شود بهتر است . بااحترام . حسن یار

    • با سلام
      من اگر به جای آقای میر هزار بودم .در یک چنین مباحث علمی ادبی که سخت به آبروی یک کشور بسته گی دارد ، اجازه نمیدادم تا اشخاص بی صلاحیت و فاقد احساس میهنی با هرزه گی در نغاب فریدونها وعطاخیل ها و کوشانی ها و کمال فاریابیها(که شاید همه دوسه نفر بیش نباشند )، پنهان شده اند و عقده های سرکوفته حقارتبار قبیله وی شان را با زشتترین و زبونانه ترین وجهی برای بد نام کردن و لجن پاشیدن به روی صادق ترین شخصیتهای علمی -ادبی کشور ، دست به کار میشدند . اینان اگر مرد اند و صفای وجدان دارند وبه سر نوشت فرهنگ وطن می اندیشند ، بدون نقاب بر رخ کشیدن ،خود را معرفی کنند تا رو در رو حرف شانرا و انتقاد و نقد خود را ارایه کنند تا باختریها و رویینها و ناظمی ها هم بدانند و ببینند که در برابر شان شخصیتی قرار دارد که نه از روی عقده و تخریب ، بلکه با دلسوزی میخواهد اگر نمیداند بداند و اگر میداند دیگران را راهنما گردد . یعنی خود چیزی بسازد .
      ولی دیده میشود در سایت جناب میر هزار ،هزاران دشمن فرهنگ در لباس چوپان در آمده و تیاق چوپانی در دست گرفته و خیال می کند در کوههای توره بوره است و رمه داری میکند و برای سرگرمی طوله می نوازد . وای به حال این مدرسه .
      حافظ چه خوب گفته است : در میخانه ببستند خدایا مپسند
      که در خانه تزویر و ریا بکشایند .
      چه می شود کرد. شاید اینهم راهی باشد برای نان یابی .
      با احترام .م. آگاه

    • حسن يار محترم . شما که شاگرد استاد رويين بوده ايد ، مرا متحير می سازيد که چرا هنوز فاکولته را ( پوهنحی ) و ايشان را ( اوشان ) می نويسيد ، من چگونه متن شمارا بحيث يک دانش آموخته فاکولتع ادبيات ، باور کنم ؟ احترام . کوکبه آرين پور

  • جناب میرهزار ودیگر قضاوتگران راستی ونه دروغین را درود میفرستم!من گوش به آواز وچشم به راه آنم که این آقای میرهزار، یک نقدی بر وضع وحالات وچگونگی فرهنگی وتاریخی سرزمین افغانستان، از دوره احمد خان الی کرزی خان بکند وبعدآ برگویندگان شعرونثر زبان فارسی دری در شرایط خاص دست یافتن به رشد دانش وآموزش مناسب، ستیز کنند وملامتی را بگردن این راهروان عرصه شعر بگذارند. درغیرآن انسان که جامعه وشرایط بینشگرایی وریشه پیوندی همبودگاهش را نشناسد وبرباشندگانش اراد بگیرد، به نظرمن بی انصافی ویا کمزدن داشته هایست که با هزاران خونابه بدست آمده اند. درکشوریکه گفتن واژه زبانش جرم پنداشته شود، رشد زبانی وگسترش فرهنگ نوزایی را چگونه منتظر باید باشیم؟ درکشوریکه دوصد پنجا سال تحت رهبری بینش قبیله گرایی قرار داشته باشد وپروانه بیان راستی ورشد فرهنگی برای شهروندانش داده نشود وهمه راجامه بقد قبیله گرایان وفرهنگ پاره پاره شده قبیله ی بدوزند، بازهم به جستار استادان خودکوش وخود یاب جستجوگری این زبان درود باید گفت که با صدها مشکیلات تعصبی در برابر زورگویان ایستادند وکم خویش را برای نسل امروزی بیادگار ماندند. من هم به این عقیده هستم که سرایش سرود، یا هنرمندانه باشد ویاپرده درانه بسوی راستی ! سرودیکه با جسارت بیانگر نا بسامانی ویا حقیقت یک جامعه نباشد، در دل مردم آن جامعه نمی نشیند. البته استاد رویین، با سرودهایش یک بخش دردمند جامعه را بیدارمیکند وتا حد امکان کوشش نموده است که، درد پنهان شده ای جامعه مارا در سرودهایش بگنجاند وبه خوانندگانش تقدیم نماید. اینکه کسانی بنام کمال فاریابی ویا حمید کوشانی، می آیند ومغرضانه به قضاوت می نشینند، درد دیگریست که در گفتن راستی استاد رویین رخ میدهد واز بیان شیوا وگفتن حقیقت بیدارگر استاد رویین این کسان بجوش آمده اند وبجای اینکه خود الترناتیف کمبودیهای استاد رویین شوند، فورآ نام از برادر واندیشه رویین میبرند که چگونه می اندیشد ودر بلغاریا دست به چه کارها زدوه ویا میزند. این ترس وهراس بدبینان استاد رویین، بیانگر بینش نیکو وکارکردیست که چندین دهه با شناخت وجایبش در عرصه ادب و رسالتش نسبت به فرهنگ وانسان آن سرزمین، بجا آورده است. به رویین خورده گرفته اندکه از خراسان وفرهنگ اصیل نام برده است ، من با صراحت میگویم که شما سالهای سال در لجنزار دروغهای شاخدار، با غرور کاذبانه زیست کرده اید ونه خود را میشناسید ونه جامعه ونه از تاریخ راستین سرمین خویش خبر دارید ونه نامیکه امروز مایه حقارت شده است، مفهومی در بن وکله خویش قرار داده اید. بردروغ بالیدن تمسخور آوراست ویا حقیقت تاریخ پنهان شده را بیان کردن؟ یکی نقد بر بیان سرود است ویکی نقد بر واقعیت های زمانی ومکانی که ما تا امروز گرفتاری بسیار ننگ آور با این دروغها داریم وتا زمانیکه حامیان این دروغ باوری در سرزمین ما هستند وتلقینگرایان خود بیگانه شده دست آنهارا میگیرند ومصلحت انتزاعی برخود روا میدارند، افشانندگی بر ما دیگر نخواهد تابید. ما همان مغزی خواهیم بود که درمناقشه بجای تفکر انسانی وباز سازی فرهنگی ورشد اقتصادی، بسر خواهیم برد وهرکسیکه پیشرونده باشد، از پایش میگیریم که مبادا ازمیدان قبیله گرایی بدر اید. خوب اقای میرهزار گرامی ! شما خود قضاوت نمایید که: در جامعه ایکه بیان واژه مادری جرم پنداشته شود وادآ کنندگان بجرم غیر اسلامی توهین واز وظیفه برکنارشوند، ویا در کشوریکه همه چیز در چوکات تفکر قبیله گرایی ریخته شود وبدیگران در طول تاریخ سرزنش صورت بگیرد وزبان عام مردم در زنجیر دیدگاه قبیله کشیده شود وهمه چیز آنها بنام ملی وافتخار آور جا داده شود وتاریخ جعل وجفا برماگویندگان فارسی دری، تاریخ مباهات وافتخارات وباباها وغازیها تلقین کرده شود وشخصیتهای ما همه دزد وآدمکش وسقو وبینی پچق وکله خام، درکتابهای نوشته ودر مغزهای ما کاریده شود، به این شاعران امروزی خویش آیا افتخار نکنیم وجایش است که شاعران چنین عرصه را با شاعران ایرانی مقایسه نمایید؟ بازهم به سخن پیش گفته ام تآکید میکنم که، برشما ودیگران لازم است که نخست جامعه وشاهان جفا پیشه این سرزمین ودلیل عقب ماندگی کشور خویش را به نقد بگیرید، برای همه باشندگان روشن خواهد گردید که چرا شاعران ما در مقایسه با شاعران همزبانان دیگرما در حوزه های فرهنگی ایران وتاجیکستان واوزبیکستان وهند وپاکستان،کم رشدتر هستند؟ واز جناب کمال فاریابی خواهشمندم که چند بند سروده های خویش را، برای خوانندگان کابل پرس? شامل این صفحه گردانند، تا در روشنایی این بند سروده ها کمبودی وکهنه گرای سرودهای استاد رویین را ما بهتر وروشنتر بشناسیم. وهرکس که دراین راه نقد میکند وبر بینش دیگران از نگاه فرهنگی وسیاسی، میتازد، مستند وبا دلیل بتازد وجاگزین نشان دهد. اگر با واژه خراسان سازگار نیستید، لطفآ اوغان وافغانستان را معنا کرده، ریشه وداشته های افتخار آور تاریخی آنرا برای ما روشن گردانید. قدامت زبان پشتو را نیز از حمید جان کوشانی تمنا دارم که با نمونه کتاب چند صد ساله وشاعران ونویسندگانش برای ما کسانیکه درهیچ متون واژه پشتون را پیش از امان الله خان نیافتیم، مبرهن گردانید، تا سواد شناخت ما نسبت به این زبان ونام این زبان که واژه دانش ودانشگاه را در پهلویش راه نمیدهد، کاملتر شود. اگر کدام پرسشی دراین بخش داشته باشید، من در خدمت شما خواهم بود واز آقا میرهزار خواهشمندم که به پرسشهای من پاسخ بدهند ومن نقد را رد نمیکنم ومایه درست وبهسازی میدانم ولی کمزدن کوششگران راه فرهنگ این زبان به زنجیرکشیده، جرات خرم وخرمیان خرد باخته را بیشتر میسازد وفاشیزم اوغان ملتی را شاخ وبر زیادتر میدهد. تندرست باید.

    نیک اندیش

    • آقای نيک انديش ! اگر قرار باشد به « وضعيت موجود » و شخصيت های سياسی و فرهنگی موجود افتخار کنيم . خوب ، بايد به جناب احدی ، رييس افغان ملت و عمر خطاب ( موسس ت.وی .صدای افغان ) و اين وآن افتخار کنيم ، فرق احدی و رويين آن است که احدی همين تفکر برتری جويانه را هم ديروز ، تبليغ ميکرد هم امروز ! يعنی آدمی يکرنگ است اما رويين ، شخصيتی با هزار نيرنگ است و اعتماد را نشايد !
      اينکه وضع کشور پاشان است و زبا ن فارسی در تهديد نابکاران است ، دليل آن نميشود که نسل امروز را از فوسيل های فرهنگی و شيادان تاريخ ، مطلع نسازيم و اينان يک روز زير پرچم سرخ کمونيزم ، سينه بزنند و يک روز زير علم سبز اسلام . صحبت از نوآوری برای ادب افغانستان است ، اگر شاعر دلخواه شما ( رويين) کدام تازه آفرينی کرده باشد ، لطفا نشان دهيد ، ورنه ، نگرانی شما به شيون و شين زنان و مردان حرفه ای بر جنازه يک بازرگان می ماند که گويا نوحه گران نيز ، اصلی و واقعی نيستند و به اندازه پولی که گرفته اند ، هياهو ميکنند! با احترام . امير نيک سير

    • جناب م. آگاه . گمان ميبرم جناب عالی ، خود رويين باشيد! زيرا هرکس به هر نامی از رويين انتقاد کرد بر او مهر « فاقد صلاحيت » می زنيد ! خوب نقد ونظر جناب رويين هم معلوم است ، ايشان در باره مرحوم بيرنگ کوهدامنی ( شوهر خواهر خويش ) قبل از رحلت وبعد از رحلت ايشان، در سايت های مختلف ، نقد گونه های نگاشتند که محققان ميتوانند حد سواد ، واقع بينی و سره و تاسره کار شان را به بينند!
      استاد محترم واصف باختری ، بر آثار شعری بسياری شاعران به اصطلاح نقد و نظر نگاشته اند ( يعنی مقدمه ای بر جنگ شعری آنان که منتشر شده ) درين مقدمه ها ، هر چه می بينی ، تعارف است و تحسين ، تبجيل است و تجليل . گويا اين نوشته از يک دستگاه واحد کامپيوتر مقدمه نگار (!) برون آمده است !
      شايد شما گوش تان به همين ( احسنت و آفرين گفتن ها ) عادت کرده است و از جناب مير هزار نيز ( نقد آنچنانی ) ميطلبيد !
      جناب آگاه . شما آگاهی داريد که نقد های دروغين ، ستايشگر ، تعارف آميز و ( تو مرا حاجی بگو من ترا !) چقدر باعث رکود ذهنی ، ابتذال گرايی و رجوع به هنر کاذب ( شبه هنر ) شده است؟
      پس چه وقت بايستی اين دکان تقلب را به بنديم ؟ احترام . سيد موسی

  • شما میتوانید کار هرکسی رامورد نقد و بررسی قرار داده به ضعف و قوت های کارشان انگشت بگذارید. اما مشکل اینجاست که یک روح راوایی را میتوان درین نوشته ها به خوبی مشاهده کرد. چرا که زبان این نقد ها متوجه خود افراد است نه نوشته هایشان. این زبان زبان توهین، طعنه و نیش وکنایه است. این زبان زبان منحوس راواست. با آن که میرهزار با راوا در افتاده است، اما دیده میشود که تاثیر ادبیات سیاسی راوایی در نقد و بررسی یی که جناب میرهزار میکنند نیز به خوب موجود است.

    نوشتهء میرهزار جنان است که گویی در پس همه کم کاری ها و ناقص کاری هایی که درکار شخصیت های نامدار ادبی کشور وجود دارد، دست توطئه یی وجود دارد. یعنی شیاطینی جمع شده اند که خود را بزرگ بخوانند و از زاده شدن بزرگان دیگری جلوبگیرند...

    به یقین که پسمانی و پسماندگی در کار ادب و هنر درکشور ما عواملی وجود دارد. اما بررسی دلایل این پسمانی و پیدا کردن راه برون رفت ازان، به نظر بنده، کاری نیست که بشود آنرا با طعنه دادن به یکی دو نام شناخته شده حل کرد و گناه همه ناهنجاری ها را به گردن این یا آن نویسنده و یا جمعی از نویسندگان انداخت؛ دست های تکاند و کار خود را انجام شده پنداشت.

    اگر هدف آقای میرهزار این باشد که نشان بدهد ماشاءالله به درحه یی از دانش و تجربهء ادبی و هنری رسیده اند که کار دیگران در نظرشان نیست، باید خود چیزی بهتر، نوتر، امروزی تر و مدرن تر ارائه کنند. طعنهء دیگران را به زریاب و عثمان و رویین و ناظمی دادن چه دردی را دوا میکند؟

    علی اسفندیاری چنین بود وشما نیستید.... خسرو گلسرخی چنین بود و شما نیسستید...فلان چنین بود وشما نیستید.....

    مگر آیا تو آقای میرهزار، تاکنون تقدی برابر به کم مایه ترین ناقد ایرانی از شعر و داستان کشورت تهیه کرده ای که حالا از دیگران میخواهی برابر با فلان و یا فلان شاعر ایرانی انقلابی، مدرن و نو گرا نوشته کنند....

    چرا زبان تان را از خشونت پاک نمیکنید؟ چرا با خشونت حرف میزنید؟ زبان طعنه و کنایه و نیش عقربی به کار میبرید؟

    آیا زبان های تان بدتر از مرمی تفنگ تخم بد بینی و نقاق می افگند؟

    کی گفته که منطق به کار نبر و نقد نکن؟ اما آیا چیزی به نام احترام و اداب سخن گفتن سرتان میشود؟

    درست است که باختری چنانی که "ایده آل" دوستان بود و است چیزی نگفته و چیزی ننوشته. اما خدای بزرگ شاهد است که هزاران منقد باختری به یک لحظه ادب، تهذیب، عطوفت، مهربانی، حلم و شکستگی باختری نمیرسند. اکرم عثمان نیز چنین است. اوهم مردیست نهایت مودب.

    من فکر می کنم که جوانان ما هرچه شوند وهرچه کاربزرگانی چون باختری و زریاب و اکرم عثمان به نظرشان نیاید، اما باید سالهای سال زانوی شاگردی برای کسب ادب و تهذیب نزد باختری ها و عثمان ها برزمین زنند...

    اگر میخواهید اصلاح بیاورید، با مردم با احترام برخورد کنید. با این زبانی که دوستان به کار میبرند، هرگز نمیشود کسی و چیزی را اصلاح و آباد کرد...

    شاید کسی بپرسد، کی گفته که این ها قصد اصلاح و آبادی را دارند؟؟

    • سردار عليخان معظم . اينکه واصف باختری مرديست مهربان و اکرم عثمان آدمی است موقر و مودب ! حق شايد با شما باشد ! اما اينجا کارنامه ادبی ( فرآورده های ادبی) شخص ، سبک و سنگين ميشود نه برخورد و طرز معاشرت و اخلاق فردی شخص . اگر ناقدی از نيش کنايه استفاده ميکند يا کارنامه سياسی نويسنده يا شاعر را نيز باز ميکند ، ناگزير است ، زيرا نه اثر در خلا ی مطلق ( دور از جهان بينی اجتماعی ) شاعر و آفريننده شکل می گيرد نه نقد اثر ! من حتا مير هزار را ملامت ميکنم که اين آدم ها را نقد ميکند ، بدون نگرشی و مقدمه ای بر وضعيت سياسی متزلزل ، زبون و تهوع آور شان ! شما در کتاب « طلا در مس » نوشته براهنی مراجعه کنيد ، دريغا که شاعری به مهربنی و سخاوت آفتاب تابان ، يعنی فريدون مشيری ، مورد ارزيابی قرار گرفته ، با الفاظی درشت ، ظاهرا بيرحمانه و بی پروا . حتا عنوان مطلب نيز اگر از دريچه احساس فردی بنگريم ، زشت است . عنوان اين است « مشيری ، شاعری تنبل و احساساتی !» در باره شعر و شخصيت مشيری ، به منابع ايرانی مراجعه کنيد . مشيری نه مثل رويين و واصف و اکرم ، نان به نرخ روز ميخورد نه يک کارنامه رسوای سياسی داشت ؛ نه القاب بلند بالای ، استاد زمانه ها و تهمتن ميدان ادبيات و پيشاهنگ ادبيات کشور و ...ر ا با خود حمل ميکرد. اما ناقد ( يعنی رضا براهنی ) معايير خود را داشت و معايير نقد را قربانی ، رابطه ها و محفل بازی ها و رفيق بازيها ، نميکرد !
      اگر اکرم عثمان را ناديده بگيرم . رويين و ناظمی وواصف ، ادبيات را از سکوی« رهانند گی » و پرخاشگری آن ، ساقط کرده اند ، ادبيات اينان يعنی ، تسليم شدن به زور و زبونی ، يعنی سازش و کرنش در بيدادگاه خاق ! يعنی با دولت ها و رژيم های پوشالی ساختن و ملت را زير پا له کردن ! اينان در حساس ترين برهه تاريخ وطن ، دستی به جام باده و دستی به زلف يار داشته اند ! مجله ژوندون در دوره اشغال کشور را برداريد ، تا کی به چشم ، جوانان و نو رسيدگان ، خاک می پاشيد ! با احترام . احسان پاينده

    • جناب آقای مير هزار ! نقد کارنامه ادبی « انجمنی های بد نام » شايد برای رسواساختن مزيد شان ، لازم باشد ، اما پرداختن به سالخوردگان که اميد اصلاح شان نيست فقط گرد نوميدی بر فضای دل ميپاشد و دگر هيچ ! اگر ممکن است ، ميان سالان و جوانتر ها مثل مظفری ها ، کاظمی ها ، محمدی ها و .. نيز از ياد نروند ، چون ادعای کاظمی هم کمتر از رويين و ناظمی نيست .با احترام . نادر ترابی هروی

    • کامران مير هزار همان رسالتی را بايد انجام دهد که تاريخ به دوش نسل نويسندگان و منتقدان نو ، نهاده است . ادبيات بايد دری به سوی بهروزی و آزادی انسان بکشايد ، ادبياتی که برای دژخيمان و اشغالگران « لالايی » بخواند، و در اتاق خواب يا محافل روشنفکری ، مصرف داشته باشد ، چه به کار آيد؟ اگر ناظمی ها و رويين ها ديروز رسالت خود را انجام ميدادند ، امروز يک شاعر دربدر افغان حاضر نمی شد ، برای رحلت خمينی يا ببرک کارمل ، مرثيه بسرايد ، گوسفند وار به پای خويشتن به کنام گرگ برود ! با ارادت . داوود فرخ

    • خان خانان،احسان خان معظم تر!
      من نگفتم کسی را نقد نکنید. بلکه من با نقد راوایی مخالفت کرده ام. من با نقد سیاسی مخالفم- نقد سیاسی به نفع یک گروه سیاسی یا در رویارویی با یک گروه سیاسی دیگر.

      اگر نقد آنقدر سیاسی میشود که دیگر ادبی بودن آن اهمیت درجه دوم و اهمیت ابزاری بیابد، آن وقت است که دیگر نقد ادبی نی، بلکه سیاسی است. آن زمان است که بحث های سیاسی را بابد دنبال کرد و کار ادب در جای خودش میماند. ظلم ِ مساله اینجاست که همچو نقدی را "ادبی" نام بگذاریم. چرا که همچو نقدی آماج های سیاسی داشته و ادبیات یک بهانه است.

      اگر براهنی "متعهد" بودن شاعر و نویسنده را دربرابر جامعه ومردم مطرح میکند، همچو طرحی بخشی از کار براهنی است، نه همهء محتوی نقدی که او ارائه میدارد. با آن که طلا درمس با یک مقدمهء پرطنطنهء سیاسی آغاز میشود و با آن که براهنی "حمام فین" تاریخ را محور بحث خود در بارهء رسالت و تعهد روشنفکری دران مقدمه میسازد، بازهم اگر سراپای کتاب ارزیابی شود، داشته های کتاب ادبی وهنری است نه سیاسی.

      استدلال براهنی برین پایه استوار است که ادب را فدای سیاست کردن ماندگاری همچو ادبیاتی را ازمیان میبرد. حالا این سیاست، سیاست دولتی باشد یا سیاست کدام حزب سیاسی، هردو یکیست. نقد براهنی را با همه سیاسی نویسی اش نمیتوان در کدام گروه ویژهء سیاسی پیوند داد- هرچند شماری خود براهنی را "تروتسکییست" میخوانند....

      مشکل ما اینست که اگر شماری را نقد میکنیم، نمونه های خوب هم ارائه بکنیم. اما آیا ما نمونه های خوب داریم. وقتی نمونهء خوب نداریم باید سراغ مشکل برویم. چه روی داده که درین آب و خاک یک مرد جنگی در میدان ادب و شعر وفرهنگ نداریم؟

      اگر باختری و زریاب و وغیره نتوانستند تعهد ادبی و فرهنگی خود را نگاهدارند، کدام کسی هست که این تعهد را نگهداشته باشد؟ اگر باختری و زریاب آستان بوس کرملین شدند، دیگران آستان بوس قم و ایوان صدر و کاخ سفید شدند... چه کسی به دنبال رسالت و تعهد در "حمام فین" تاریخ خودش، در پلچرخی تاریخی خودش یا در پولیگون تاریخی خودش به خاطر دفاع از ارزش های آزادی و تعهد اجتماعی از جایگاه یک نویسنده و هنرمند "رگ" یا گردن زده شد؟

      مگر همین حالا ما در کشور خود همچو سرسپرده گانی داریم که به خاطر حرفی، موضعیگیری ادبی و فرهنگی یی حاضر باشد زندان برود؟ آیا بیشترین هیاهو های روشنفکر مابانه درکشور ما به مقصد پناهنده گی نیست؟

      پس مشکل در نویسنده و هنرمند نیست. مشکل در جای دیگریست. باید آن مشکل ردیابی شود. چرا ما چنینیم... به دنبال تنها زریاب و باختری و اکرم عثمان رفتن، چیزی نیست جز "مست گرفتن" از شهری که همه مستند....

      باید دریافت که چرا مردمان این شهر "مست" میشوند. آب این شهر، خاک این شهر، اقلیم شهر، کدامیک "مست کننده" است؟ مشکل اصلی اینجاست.

      من بدین باورم که اگر براهنی شاعران خوب، شاعران متعهد و شاعران مردمگرا را در برابر شاعران درباری، شاعران سیاستزده (مانند کسرایی)و شاعران بی تفاوت قرار میدهد، براهنی مواد کافی و لازم برای کار خودش دارد. اما اگر ما بخواهیم همچو کاری را به سر برسانیم، همه مثال بد داریم و مثال نیکو نمی یابیم.

      پس زمینه یی که ما باید روی آن کار کنیم، با زمینه یی که براهنی کار کرده است از بنیاد دگرگونه است. کار نقد را ما باید ازین نقطه بیاغازیم که چرا افغانستان نمیتواند شاعر، نویسنده و فرهنگی متعهد، مردمی و آراسته با دانش و تجربهء لازمهء کارشان به میان بیاورد.

      آنچه میرهزار در مورد ای ننویسندگان گفته و میگوید، دوباره نویسی مقالات راواست نه چیز دیگری. اگر "تند نوشتن" یک ضرورت باشد، راوا تند تر از میرهزار نوشته است. با این تفاوت که راوا اهداف معین سیاسی یی را نیروبخشیده و به آن اهداف خدمت میکند، اما روشن نیست میرهزار چه میخواهد؟

    • آقای احسان و شرکا
      راوایی ها و بی قرهنگانی ازان دست ادبیات را هنوز با جنگ طبقاتی یکی دانسته اند . شاعر به زعم اینان مانند گلسرخی و اجمد شاملو و سیاوش کسرایی باید با رزیم شاه ایران( یا هر رژیمی که کمونیستی نباشد و مخالف ) بجنگند و جامعه را بسیج کنند تا به “جامعه بدون طبقات” خود برسند که آنهم دیده شد سرابست و خیال ! این کودکان هنوز ندانسته اند که زبان فرهنگ و هنر و ادبیات جدا از زبان سیاست و قدرت می باشد. در فرهنگ شعر وهنر شعار دادن و بدنام کردن دیگران کار مبتذلان و فرومایه گانیست که در پی گرفتن قدرت سیاسی اند تا زور را بر مردم تحمیل کنند و خود آقای جامعه گردند .
      کدام مثال درخشان از کار کرد کمونیزم در افغانستان و یا جهان می توانید ارایه دهید تا جامعه شمارا هم به عنوان انسانهای صالح و خردمند بپذیرد؟ بگذارید آقایان جامعه به سیر طبیعی خود ادامه دهد و راه را از چاه خود تشخیص دهد . شما مهره های بیگانه پاکستانی در کجای کارید آقایان ؟ شما که هی از براهنی و شاملو سخن می گویید مگر می دانید که اینها همه دانسته از رژیمی حمایت می کردند که امروزه گند شان بر ملا گشته و کمونیزم جز وحشت و در بند کشیدن انسان معنایی دیگر ندارد . اگر باور ندارید نه از سولژنیتسین که از گرداننده گان کرملین از گرباچف و پوتین و غیره بپرسید تا به شما گدیهای بیگانه ، درس عبرتی بیاموزانند .
      چون شما کور کورانه و بدون تعقل حرف می زنید و بی آنکه از ادبیات و هنر معاصر آگاه باشید سخنان پنجاه سال پیش حزب توده و اکثریت را نشخوار می کنید که در جهان جز شاملو و گلسرخی و .... براهنی در ادبیات ایران نروییده اند . در حالیکه جوانان آزاده ایران امروز ، اینان را ایدولوگهای تک حزبی و آرمانگرا بیش نمی دانند .اینان اگر چیزی دارند فقط به دستور حزب در ضدیت با شاه دارند وبس . و کمونیستهای ایران اینان را به عنوان علمداران شعر ونقد ادبی علم کرده اند تا به هدف خود شان برسند . ورنه مگرشما می توانید این حرفهای برهنه و عاری از هر نوع آرایه ادبی و دور از واقعیت را شعر بگویید :
      “موضوع شعر شاعر پیشین -
      از زندگی نبود -
      در اسمان خشک خیالش او -
      جز با شراب و یار نمی کرد گفتگو -
      او در خیال بود شب و روز -
      در دام گیس مضحک معشوقه پایبند -
      حال انکه دیگران -
      دستی به جام باده و دستی به زلف یار -
      مستانه در زمین خدا نعره میزدند -
      موضوع شعر شاعر-
      چون غیر ازین نبود -
      تاثیر شعر او نیز -
      چیزی جز این نبود .”
      این گونه گفته ها فقط به درد تهییج جوانان احساسانی و بی تجربه می خورد و بس .این شعر که در ایران از سوی چپیها بار ها وبارها ،چاپ شده است ، چه چیزی را بیان میکند ؟ این را که شاعران گذشته جز در بند زلف معشوقه وخیال مضحک معشوقه نمی زیسته اند ! آیا این منصفانه است که شاعران گذشته را که غالبابا بر افراشتن کاخهای افتخار از ابداع و آفرینش ادبی و هنری مایه سربلندی دری زبانان جهان است ، چنین با قاطعیت و بدون تفکیک ، همه را بیهوده و هرزه ،قلمداد کند ؟ وباز این گفته ها کجایش شعر است ؟ کو کنایه یی وکو استعا
      ره یی وکو تصویر و بدیعتی هنری ؟
      آدم مگر (در آسمان خشک خیالش با شراب و یار گفتگو می کند )؟
      و بعد تر می نویسد :
      “یعنی اثر نداشت وجودش - ( چه بیان درخشانی !)
      فرقی نداشت بود ونبودش -
      ان را به جای دار نمی شد به کار برد .” -(و دهها نمونه دیگر)
      اینست برداشت شعر از سوی جناب شاملو که بد بختانه الگوی ممتاز بی فرهنگان راوایی ما شده است .
      شعر را باید (داری )دانست که کسانی باید در آن حلق آویز گردند .
      و چون شاعران گذشته چنین نکرده اند پس باید شعر شان را شعر ندانست .
      این گونه بر داشت از شعر خیلی کودکانه می نماید آقایان . اگر شاعر قرار باشد بر نفی چیزی بپردازد آنرا بدون دار و گیوتین و شمیر و خون ، یعنی موثر تر از آن وسایل جنایی ، بیان میکند . من ادعا ندارم که همه گفته های شاملو در همین روال است . ولی این روشن است که شاملو شاعر سیاست زده است آنهم سیاست تک حزبی.وما بی آنکه در اشعار او تعمق کنیم ، از او امامزاده درست می کنیم که کسی حق ندارد به حریم قدسی او با کفش داخل شود وبگوید من از تو حاجتی نمی خواهم .
      وقتی شاعر معاصر کشور دکتر رویین در یک بیان بسیار زیبا و با استفاده از استوره وتاریخ ،و به گونه هنری و سمبولیک تجاوز شوروی را در کشورش محکوم می کند . شعر (( سنگ هوچ )) را که آقای میرهزار آنرا کهنه گرایی قلمداد فرموده اند ، می نویسد ، باعث بر افروخته گی سر دمداران فرهنگ رسمی آنزمان میشود و مسوول مجله “هنر” راکه شعر را انتشار داده است ، اخطار می دهند و مجله را توقیف می نما یند . این شعر بی آنکه در آن از دار و رسن سخن رود ، لرزه در کاخ تجاوز گران کشور می افگند. زبان این اثر هنری و واژه ها همه نماد والایی و رسایی اند و هیچ کمی وکاستی در بیان و در ارایه تصاویر و جود ندارد همه تازه و بکر اند . کهنه گی آن در کجاست جنابان ادبشناس؟ بخوانیم :
      سرود باد وکوهستان وقامتهای سنگین اینسو و آنسو -
      ونقشستان ونقشستان ونقشستان -
      صدایی میخزد در جویبار جان بیمارم-
      که هان ای مرد بیمیدان غمگین دل -
      غمت تا چشمه یی شد در دل خاموش کوهستان -
      کدامین دست آیا با هوسناکی -
      سرود آبرا در آبرو های حصار شهربندان بست و خود-
      از برج بیرون گشت . ...
      از سرایش این شعر که درست سی سال میگذرد هنوز گیرایی و کار آیی خودش را دارد . این شعر هم از سیاست بی بهره نیست .ولی در آن مفهوم(زمان )به یک مقطع ویژه متعلق نیست ایستا و تک بعدی نیست بلکه زمان تاریخ را با خودش حمل میکند که لازمه یک شعر پایدار و ماندگار میتواند بود . ولی ما چشمانمان را که ایدالهای غیر واقعی و پوشالی پوشانده است سر در آخور بیگانه گان داریم . همه را باید در خوان بیگانه بجوییم و در درون کشور به هیچ ارزشی وقعی نگذاریم . یا شعر “مرثیه یی در مرگ پرنده” را که حتاایرانیان درمجله “کاوه” چاپ آلمان به عنوان مثال برجسته از شعر نو افغانستان مثال آورده اند ، راواییهای کژ اندیش آنرا مثال کهنه گی انگاشته اند .بی آنکه بتوانند دلیلی بر ضعف یا کهنه گراییش ارایه دهند . این شعر که در حله یی از شعر سپید عرضه شده است شاعر از مرگ پرنده یی که نمادی از مرگ مادر شاعر است سخن می گوید . سراپای این شعر از احساس رقیقی ما لامال است . وازه ها جا افتاده اند و فرهنگی را با خود انتقال می دهند که درک آن از توانایی بیسوادان راوایی و قبیله سالار ، بسیار به دور است . زال و البرز و غربت و چهار فصل مرگ (دوره طالبان)و...این استعارات را اذهان عاطل ، پوک شده وفوسیل شده آقایان نمیتوانند درک کنند . پس بهتر است از ابراز لحیه در معقولات دست باز دارند تارسوانگردند و مشت بی هنر شان باز نگردد . والسلام. م آگاه

    • Agaie agah,

      ba kamael tasuf baied koft ge mafume farang ra darg nakada aid.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس