اسامه بن لادن و ملاعمر کجايند؟
نویسنده: پرویز مشرف/ مترجم: سيد هارون يونسی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کابل پرس?: در پی سقوط رژیم طالبان در افغانستان، ملاعمر رهبر این گروه و اسامه بن لادن، رییس شبکه هراس افکنی القاعده ناپدید شدند. آنها در کجایند؛ افغانستان یا پاکستان؟ دولت افغانستان همواره تاکید داشته که به شمول این دو رهبر، اکثر سران گروه های پیکارجو در پاکستان پناه جسته اند. پرویز مشرف، رییس جمهور پاکستان، در فصل 21 کتاب خاطراتش "در خط آتش"، در این مورد می گوید. سید هارون یونسی این کتاب را به دری برگردان کرده که از سوی انتشارات میوند در کابل منتشر شد. آقای یونسی بخش هایی از این کتاب جنجالی را پیش از چاپ آن بصورت کتاب، برای نشر در اختيار کابل پرس قرار داده بود. اين بخش ها در نسخه ی پيش کابل پرس منتشر شده بود. اکنون با توجه به استعفای پرويز مشرف از ریاست جمهوری پاکستان، بخش هایی از کتاب وی، دوباره در نسخه ی جديد کابل پرس نشر می شود. از آقای سید هارون یونسی يکبار ديگر سپاس.
فصل 21
عمر و اسامه
ملاعمر و اسامه بن لادن، شاید در جهان امروزی ترس آور ترین نام ها باشند. این دو برای اکثر جهانیان تروریست اند؛ ولی برای آنانی که عموما بنیادگرا خوانده می شوند، هر دو قهرمان هستند. اما تقریبا برای همه، ملاعمر و اسامه بن لادن معما اند. جهان در مورد طبیعت و زندگی ملاعمر تقریبا هیچ چیزی نمی داند؛ مردی که رژیم طالبان را رهبری کرد و به باور من، به فرماندهی شورشیان طالبان حتی امروز هم ادامه می دهد. اما در مورد اسامه بن لادن، دست کم تا پنج سال پیش، معلومات زیادی وجود داشت. از پنج سال پیش بود که اسامه از انظار بسیاری از جهانیان ناپدید گشت. اما من به لطف ارتباطات مستقیم و اطلاعات قوی نظامم می توانم به برخی پرسش ها در مورد این دو مرد پاسخ دهم. در ادامه این نوشتار برخی نکات مغشوش را نیز روشن خواهم کرد.
ضرب المثل معروفی است که می گوید :"دستآورد کوتاه مدت در بدل رنج دراز مدت" بی پروایی است. این درست همان اشتباهی است که حامیان جهاد افغانستان علیه شوروی، از جمله ایالات متحده آمریکا، پاکستان و عربستان سعودی مرتکب شدند. ما در به وجود آمدن مجاهدین افغان کمک کردیم، آنانرا با غیرت مذهبی در مدارس دینی تجهیز کردیم، تسلیح شان نمودیم، تمویل و تغذیه و برای جهاد علیه اتحاد شوروی به افغانستان اعزام کردیم. ولی اصلا فکر نکرده بودیم که با خاتمه جهاد، چگونه می توان این افراد را به زندگی مثمر و عادی سوق داد. این اشتباه برای افغانستان و پاکستان بیش از هر کشور دیگری، گران تمام شد. ایالات متحده آمریکا هم به این مساله که یک مرد تحصیلکرده و پولداری مثل اسامه بن لادن با سازمانی که همه ما در ایجاد آن به او کمک کرده بودم، پسان چه خواهد کرد، اهمیتی نداد. بدتر از آن، ایالات متحده آمریکا حتی در مورد بازسازی و توسعه افغانستان پس از خروج قوای شوروی نیاندیشید. آمریکا افغانستان را به سادگی به حال خودش رها کرد؛ بی خبر از اینکه این کشور شدیدا فقر زده و بی ثبات و پناهگاه مردان تا بن دندان مسلح به انواع تسلیحات پیشرفته، به دست جنگسالاران تجزیه خواهد شد و می تواند بهشت امنی برای تروریستان بین المللی شود. ایالات متحده همچنین فراموش کرد که چنین حالتی در افغانستان، چه پی آمدی برای پاکستان خواهد داشت. چرا که مواد مخدر و از جمله هیروین کشنده به کشور ما راه یافته و آن را مملو از انواع تسلیحات غیرقانونی پیچیده کرده بود. بدتر از آن، پس از قطعنامه کاملا جانبدارانه 1985 پرسلیر، آمریکا علیه پاکستان تحریم وضع کرد که ضمن آن، کمک های اقتصادی و نظامی به کشور ما قطع شد و هر ساله رییس جمهور ایالات متحده اعلام می کرد که پاکستان نباید به بمب هسته یی مجهز شود. من راه بدتر از این را برای از دست دادن دوست خود نمی بینم.
اما تصور می کنم اشتباه بزرگ بی نظیر ما این بود که فراموش کردیم وقتی افرادی را سازماندهی می کنیم و با احساسات فوق العاده مذهبی و اعتقادی تجهیز می کنیم تا اهداف ما را دنبال کنند، ممکن است این افراد هم برای برآورده کردن اهداف شان از ما استفاده کنند و شاید خود را برای دلایل تاکتیکی، موقتا در اختیار بگذارند. داستان مورد ملاعمر، برای نزدیک شدن با ما این بود که قدرت را در افغانستان به دست آورد. و اسامه بن لادن هم احتمالا به این خاطر در کنار ما قرار گرفت تا با دریافت پول از آمریکا، پاکستان و عربستانی سعودی، القاعده را بنیانگذاری کند و با گرفتن امکانات و تسلیحات، پایگاهی را برای انجام عملیات بعدیش ایجاد کند. در یکچنین شرایطی، معلوم نیست که چه کسی استعمال می شود و چه افرادی استعمال می کنند. ما ـ ایالات متحده، پاکستان و عربستان سعودی و همه کشورهایی که در جهاد افغانستان همکار بوده اند- خود هیولای خطرناکی برای خود ساختیم.
طالبان پدیده تازه بعد از شوروی نبودند. آنها از سوی همان آموزگاران در همان مدارس دینی آموزش یافته بودند که مجاهدین تولید شده بودند. اما حالا فقط برچسب تغییر کرده بود. وقتی پاکستان در کنار طالبان قرار گرفت، اهداف خوبی را دنبال می کرد؛ اول اینکه امید داشتیم طالبان با به زانو درآوردن جنگسالاران، صلح را به افغانستان بازخواهند آورد؛ دوم اینکه پیروزی طالبان شکست ائتلاف شمال ضد پاکستان را رقم خواهد زد. هیچ عیبی دراین مقاصد ما وجود نداشت؛ به جز اینکه نمی دانستیم وقتی طالبان از ما استفاده کردند و به قدرت رسیدند، نفوذ خود بر آنها را از دست خواهیم داد.
ملاعمر در سال 1959در روستای نوده ولایت قندهار متولد شد. او چهار زن و چهار فرزند دارد – دو دختر و دو پسر. در آگست1999، یکی از دخترانش در اثر انفجار بمبی کشته شد.
در آوایل جهاد افغانستان علیه شوروی، ملاعمر به حیث یک سرباز پیاده و عادی مجاهدین سفر دو هفته یی به پاکستان داشت. در جریان جهاد، عضویت چندین تنظیم مجاهدین را یک پی دیگری حاصل کرد. گفته می شود در جریان یکی از جنگ ها یک چشم ملاعمر به شدت زخمی شد و او خود بدون استفاده از مواد بیهوش کننده، به وسیله چاقو این چشمش را درآورد و پلک هایش را به هم دوخت. اما برخی هم می گویند که در شفاخانه یی در پیشاور بستر و در پی عملیات جراحی، چشمش بیرون کشیده شد. ولی بسیاری به روایت اول باور دارند که او خود چشمش را کشیده است. آنها بدینگونه به داستان ملاعمر پردازش می دهند.
پس از عقب نشینی ارتش شوروی از افغانستان، بین سال های 1989 تا 1994 ملاعمر امام مسجد در یک روستای ولسوالی میوند در غرب قندهار شد و در آپریل 1992 با تسخیر کابل به دست مجاهدین، ملاعمر شاهد موجی از هرج و مرج بود که افغانستان را فراگرفت و جنگسالاران بی شمار، بخش های مختلف کشور را به گروگان گرفتند. مردم از دست قتل، تجاوز جنسی، دزدی و اخاذی آنان کمتر در امان بودند.
در جون 1994 جنبش طالبان از ولسوالی میوند آغاز شد و عمدتا از برکت بی قانونی در این مناطق، به سرعت ریشه گرفت. جنبش طالبان در اثر جرقه کوچکی شعله ور شد؛ یک باند تبهکار مسوول پاسگاهی در بیرون شهر قندهار و همکارانش دو پسر بچه را ربودند، فجیعانه مورد تجاوز جنسی قرار دادند و سپس به قتل رساندند. طبعا مردم قبلا سرخورده برآشفته شدند و تظاهرات خشونت آمیز راه انداختند. ملاعمر و گروه کوچکی از طلابش به سوی پاسگاه شتافتند، متجاوزان را خلع سلاح کردند و شماری از آنها را کشتند. از آن پس بود که طالبان به صفت نگهبانان مردمان بی دفاع در برابر جنگسالاران و سران باندهای تبهکار درنده خو، شناخته شدند. طالبان سپس به پاکسازی مناطق مختلف آغاز و به سرعت شهرت کمایی کردند. پیروانی از مناطق مختلف افغانستان و مدارس معین پاکستان از جمله ازایالت شمال غرب سرحد، بلوچستان و کراچی نیز به آنها پیوستند.
در اکتبر 1994 ملاعمر امیر یا رهبر طالبان تعیین شد. در 1996 اجلاس بزرگی که شورا خوانده می شد و متشکل از 1500 طالب دینی بود در قندهار برگزار شد و به ملاعمر لقب "امیر المومنین" یا فرمانده وفاداران اعطا کرد. تا این زمان ضمن تهاجمات شتابزده یی، طالبان تقریبا 90 درصد خاک افغانستان را اشغال کرده بودند.
ظهور طالبان در صحنه سیاسی افغانستان، واکنش خود بخودی به هرج و مرج، بی قانونی و بیرحمی هایی بود که فرماندهان سابق مجاهدین، جنگسالاران و سران باندهای تبهکار مرتکب می شدند. هرچند حرکت طالبان در کشورشان راه افتاده بود، حکومت پاکستان به رهبری بینظیر بوتو سعی کرد اعتبار ایجاد، پرورش و راه اندازی حرکت طالبان را به این امید به خود نسبت دهد که پیروزی تند نظامی طالبان به منفعت سیاسی پاکستان تمام خواهد شد. تورن جنرال نصیرالله بابر ـ که بازنشسته شده ـ وزیر امور داخله بینظیر بوتو، به راحتی طالبان را "فرزندانم" خطاب کرد. دیری نگذشت که "فرزندان او" سرکش شدند و بی نظیر بوتو آنها را از دست داد. حقیقت این است که طالبان در آوایل ظهورشان نه کمکی از پاکستان در خواست کردند و نه هم کمکی دریافت نمودند.
فکر می کنم ایالات متحده آمریکا هم طالبان را به همین علت رد نکرد. آمریکایی ها امید داشتند که طالبان قادر به آوردن صلح و ثبات در افغانستان خواهند بود. حکومت های عربستان سعودی و امارات متحده عربی طالبان را با احتیاط کمک کردند، ولی شهروندان این کشورها با اهدای اشیا و اجناس، رسما از طالبان پشتیبانی کردند. قدرت های غربی به طور کل و مخصوصا ایالات متحده آمریکا به سبب به بن بست ناشی از اختلافات جناح های جنگجوی قومی، ظهور یک "قدرت سوم" در این کشور را به این امید خوش آمدید گفتند که این قدرت بتواند تا اندازه یی، زندگی مردم را به حالت عادی بازگرداند. اما بعدا وقتی این قدرت ها احساس کردند در مورد طالبان اشتباه کرده اند، به راحتی از موضع حمایت از طالبان کنار کشیدند.
اما این کار برای ما ممکن نبود. طالبان همه از قوم پشتون منطقه هم مرز با ایالت های بلوچستان و شمال غربی سرحد پاکستان بودند که یک جمعیت بزرگ پشتون دارد. ما رابطه خانوادگی و نژادی محکمی با طالبان داریم. مخالفان طالبان، ائتلاف شمال متشکل از تاجیکها، ازبیکها و هزاره ها بودند که تحت حمایت روسیه، ایران و هند قرار داشتند. چگونه ممکن است حکومتی در پاکستان متمایل به ائتلاف شمال باشد؟ چنین تمایلی می توانست باعث ستیزه جدی و مشکلات امنیتی در داخل پاکستان شود.
وقتی ملاعمر به قدرت رسید، چند بار به پاکستان دعوت کردیم، اما همواره رد کرد. دلیلش هم شرایط جنگی کشورش اعلام می شد. همچنین پیشنهاد دادیم که او را برای ادای حج عمره به مکه می فرستیم، اما این درخواست هم رد شد. او مرتب نمایندگانی از دستگاه استخباراتی ما را می دید، اما هرگز به فرماندهان منطقه یی اش اجازه نمی داد با ما تماس برقرار کنند. می گفت که فرماندهانش مدام درگیر عملیات اند. بنابر این، رابطه ما با طالبان هرگز دلنواز نبوده است، در حقیقت آنها افراد بسیارناراحت کننده یی بودند.
.............................
وقتی که طالبان در لفافه تفسیر عجیب از اسلام - تفسیری که اکثریت مسلمانان قبول ندارند و موجب بدنام کردن یک دین بزرگ می شود- بدترین موارد نقض حقوق بشر را در افغانستان مرتکب شدند، ما جز نشستن و تماشای توام با هراس، کاری نتوانسیتم. یکبار، بازیکنان تیم اعزامی فوتبال پاکستان به سبب پوشیدن شلوارهای کوتاه در جریان بازی، از سوی حکومت طالبان دستگیر شده و با مجازات تراشیدن موهای سرشان رو برو شدند. طالبان به زنان اجازه بیرون رفتن از خانه حتی تا دکان ها را نمی دادند و حق درس خواندن دختران در مکاتب هم سلب شده بود.
چگونگی شکنجه زناکاران و قتل دشمنان، طالبان را معروف کرده بود. باری شماری از ایرانیان را در کانتینر حبس کردند، گرسنه و خفه ساختند و سپس با شلیک گلوله کلاشنکوف از بیرون کانتینر، همه آنها را کشتند.
در هفته آخر اکتبر 1994، اولین تماس رسمی پاکستان با ملاعمر در منطقه مرزی افغانستان – پاکستان به نام سپین بولدک برقرار شد. هدف از این دیدار درخواست برای تامین امنیت یک کاروان کمک های بشردوستانه و امدادی پاکستانی بود. ملاقات در اتاق عملیات ملاعمر در حالی صورت گرفت که جنگ علیه فرماندهان مجاهدین جریان داشت. عمر ابتدا با بی پروایی درخواست ما را رد کرد و دلیل آن را هم جریان جنگ در امتداد جاده خواند، اما در لحظات آخر جلسه، با شک و تردید پذیرفت. این کاروان بعدا ربوده شد، اما طالبان عامل آن نبودند.
در ماه می 1996 وقتی اسامه بن لادن به جلال آباد در شرق بازگشت، عرب های کشورهای مختلف که پس از جهاد افغانستان فرار کرده بودند، به بازگشت و پیوستن به بن لادن آغاز کردند. آنها اسامه را قبلا از روزهای جهاد می شناختند. هراس افکنان روند سریع رو به رشد طالبان را مورد حمایت قرار دادند. به زودی ازبیک ها، بنگلادیشی ها، چیچینی ها، اویغورهای چین و مسلمانانی از هند، اروپا و آمریکا و حتی استرالیا وارد افغانستان شدند تا برای برآورده شدن اهداف طالبان به آنها کمک کنند. موسسه خیریه الرشید مستقر در پاکستان، یکی از حامیان اصلی جنبش طالبان بود که از کراچی کمک های لوژیستیکی و رسانه یی برای آنها گرد می آرود.
در 19 سپتامبر 1998 رییس عمومی آی.اس.آی و شهزاده ترکی فیصل، رییس استخبارات عربستان سعودی و سفیر فعلی این کشور در واشنگتن، در قندهار با ملاعمر دیدار کردند. این ملاقات در آستانه بمبگذاری القاعده در سفارتخانه های آمریکا در کنیا و تانزانیا صورت گرفت.
شهزاده فیصل در مورد دخالت اسامه بن لادن در این بمبگذاری ها به ملاعمر اطلاع داد و درمورد برنامه های بن لادن، با او به تبادله اطلاعات پرداخت. خوشبختانه طرح انفجار در قنسولگری آمریکا در جده از زیر خاک درآمد و افشا شد. او به عمر یادآوری کرد که سه ماه پیش در جون 1998 طالبان تعهد محکم به شهزاده عربستان سعودی سپرده بودند که اسامه بن لادن را از افغانستان اخراج خواهند کرد و او را به سعودی ها خواهند سپرد. اما آنها هیچ کاری را از پیش نبرده اند. شهزاده همچنین تعهد اسامه بن لادن به طالبان را به ملاعمر خاطر نشان کرد که گفته بود در جریان اقامتش در افغانستان به هیچ نوع فعالیت های تروریستی دست نخواهد زد. این تعهد زمانی دروغ ثابت شده بود که در 1998 در یک کنفرانس خبری در خوست اسامه بن لادن رسما از الهام بخشیدن به مردم برای ارتکاب اعمال تروریسی لاف زده بود. اسامه همچنین مبتکر ناآرامیها در پادشاهی عربستان سعودی بود. اما به رغم تعهدهای انجام شده، طالبان او را به مقامات عربستان سعودی تحویل نداده بودند.
رییس سازمان امنیت و استخبارات ما هم به ملاعمر گوشزد کرده بود که پاکستان و عربستان سعودی هردو از جهاد افغانستان علیه شوروی سابق با اخلاص حمایت کردند. او گفته بود که توصیه جدی او به ملاعمر این است که یا او را به مقامات عربستان بسپارد یا هم از افغانستان اخراجش کند. رییس آی.اس.آی همچنین به ملاعمر گفته بود که ارتباطات اسامه در درون پاکستان مایه نگرانی جدی این کشور است. از سویی هم، فاصله گرفتن طالبان از اسامه زمینه به رسمیت شاختن حکومت آنها از سوی دیگر کشورها را خیلی آسان می کرد.
ملاعمر با گفتار اینکه هیچ تعهدی به عربستان سعودی نسپرده است، هر دو رییس دستگاه استخبارات را شگفت زده کرد. او شهزاده فیصل را به طور مستقیم درغگو می خواند. سپس ملاعمر به غصه و پریشانی خودش پرداخت که حکومتش تحت فشار فزاینده قرار دارد، و اینکه هیچ کشوری به اسامه پناه نمی دهد. و همچنین ائتلاف شمال از جانب ایران علیه طالبان حمایت می شود و طالبان با تهدید رو برو اند. ضمنا او شکایت کرد که حکومت عربستان سعودی او را در این مقطع زمانی کمک نمی کند و به جای آن، به نام اسامه او را زیر فشار قرار داده است.
شهزاده فیصل که تا اینجا آرام باقی مانده بود، آرامشش را از دست داد. او انگشت اتهام را به سوی ملاعمر نشانه گرفت. درحالی که حدود بیست طالب نارس در اتاق موجود بودند، این اتهامات به دماغ ملاعمر خوش نخورد. ملاعمر ناگهان ایستاد و با غضب گام برداشت. یکی از نگهبانان او را تعقیب کرد. چند دقیقه بعد بازگشت، در حالی که از موهایش قطره های آب می ریخت، و پیراهن و آستینش تر شده بود. به شهزاده گفت: "من به اتاق دیگر رفتم و کمی آب سرد روی سرم ریختم تا آرام شوم. اگر مهمانم نمی بودی، بلای ترسناکی بر سرت می آوردم."
عمر پیشنهاد تشکیل یک شورای علمای دینی از افغانستان و عربستان سعودی را به میان آورد تا در مورد سرنوشت اسامه بن لادن تصمیم گیری کند. او به حضور نیروهای آمریکایی بر نفت عربستان شدیدا انتقاد کرد ـ یکی از شکایت های اسامه نیز همین بود ـ و گفت مسلمانان جهان متعهد خواهند شد تا عربستان را آزاد سازند. او گفت که نسل قدیم سعودی ها احترام فوق العاده به خود داشتند و هرگز به آمریکایی ها اجازه ورود به سرزمین مقدس را نمی دادند. او عربستان سعودی و پاکستان را متهم به حمایت تنها یک درصدی از آنچه "بحران اسامه" خواند، کرد. ملاعمر گفت که تعهد کتبی از اسامه بن لادن دریافت کرده که اعتماد طالبان را با دخالت در اعمال پیکارجویانه از خاک افغانستان، نشکند.
شهزاده بیشتر عصبانی شد و ملاعمر را متهم به توهین به مردم عربستان سعودی، علمای این کشور و خانواده شاهی کرد. او گفت که دیگر بی آبرویی را تحمل نخواهد کرد. و افزود اگر طالبان با اهداف شنیع وارد عربستان سعودی شوند، شهزاده نخستین فردی خواهد بود که با آنها بجنگد. سپس برخاست، سلام داد و رفت.
حالا نوبت ملاعمر بود که تکان بخورد. عمر در حالی که در اتاق با خود بازی می کرد، و نگهبانان و سایر طالبان اطرافش بودند، پرسید که چه اتفاقی افتاده. رییس آی.اس.آی پاسخ داد؛ به نظر می رسد شهزاد نمی خواهد به مذاکرات ادامه دهد و لذا عازم فرودگاه شده است. اما ملاعمر هنوز هم نمی دانست که از میان شمار معدود هوادارانش که می خواستند به او کمک کنند و طالبان را واقعا از شر حضور اسامه بن لادن در افغانستان برهانند، دشمنی ساخته است.
چطور می توان با چنین مردی مذاکره کرد؟ جو برخاسته از حقایق موجود در افغانستان، چنین فرصتی را برای او محیا کرده بود. اما ما نمی توانستیم به راحتی با پس گرفتن رسمیت از طالبان و بستن سفارتخانه در کابل، افغانستان را ترک گوییم. هرچند خدا می داند که طالبان دلایل متعددی برای قطع رابطه به ما داده بودند؛ یکبار سفارتخانه ما را به آتش کشیدند و سفیر را چنان ضرب و شتم کردند که مجبور شد روی تخت به پاکستان منتقل شود.
یکی از بدترین کارهای طالبان، تخریب تندیس های غول پیکر تاریخی بودا بود که از قرنها به این سو در منطقه یی موسوم به بامیان ایستاده بودند. در ابتدا وقتی عمر به تخریب تندیس ها تهدید کرد، تمام جهان به پاکستان رو آورد تا او را وادار به تغییر نظرش کند.
البته تمام جهان قسما مرتکب اشتباه به رسمیت نشناختن رژیم طالبان و گشایش سفارتخانه های شان در کابل شدند. من برخورد متفاوت داشتم. از بسیاری از رهبران مهم جهان خواستم طالبان را به رسمیت بشناسند تا برآنها فشار جمعی وارد کنیم که روش شان را تغییر دهند. اگر هفت یا هشت کشور سفارتخانه های شانرا در کابل گشایش می دادند، شاید قادر می بودیم بر طالبان فشار وارد کنیم. با بیل کلنتون، رییس جمهور وقت آمریکا، شاه عبدالله بن عبدالعزیز پادشاه عربستان سعودی و شیخ زید بن سلطان آل نهیان امیر امارات متحده عربی این پیشنهاد را در میان گذاشتم. عبدالله بن عبدالعزیز خیلی از ملاعمر انتقاد می کرد و او را دروغگو می خواند. او می گفت: "هرگز نمی توانم به یک دروغگو بپیوندم و از دروغگویان متنفرم."
بنابر این، مسوولیت وادار کردن ملاعمر برای دست کشیدن از تخریب مجسمه های بودا به شانه ما گذاشته شد. وقتی هیاتی برای مذاکره پیرامون این مساله به نزد عمر فرستادیم، او را آدم دیگری یافتیم. عمر گفت خدا از او خواسته است این مجسمه ها را منفجر کند. چرا که ظرف سال های متمادی خداوند باران فرستاده تا سوراخ های کلان در تحت مجسمه ها به وجود آید و دینامیت ها در آن جا شوند. این نشانه یی از دستور خداوند است که مجسمه ها باید تخریب شوند. ملاعمر هیچ توجهی به ما نکرد و به صورت تراژیکی مجسمه ها را ویران کرد. بار دیگر یک تصویر بی پروا و شنیع از دین اسلام ارایه داد. ملاعمر در حقیقت ضربات زیادی به دینی که آنقدر باورمندش بود، وارد آورد. فکر می کنم مسوولیت همه ماست بگویم که اسلام هیچ ارتباطی با این نوع رفتارها ندارد؛ اسلام دین پیشرونده، مدرن و عقل و شعور است. اما مردم جهان فرصت این را ندارند به خود زحمت دهند و برای پیدا کردن منابع معتبر اسلامی، تحقیق کنند.آنها اسلام را از روی کارکرد مسلمانان قضاوت می کنند. به ویژه آن دسته از اعمال و کردارهای مسلمانان که روی آنها تاثیرگذار است؛ نه از طریق واخواهی و اظهارات دانشگاهیان و افراد روشنفکر اسلامی. در واقع برای شان ارزشی ندارد که آنها چقدر حقیقت را می گویند.
پس از 11 سپتامبر، کاملا مطمئن بودم که تنها راه منحرف کردن خشم و غضب ایالات متحده آمریکا به افغانستان و طالبان این خواهد بود که اسامه و پیروانش را به نحوی از افغانستان بیرون کرد. به یقین که مهمترین نگرانی من از این جنگ، تاثیر منفی مستقیم حملات نظامی آمریکا به افغانستان، بر پاکستان بود. کلید افغانستان برای بیرون رفت از این بحران، تسلیم دهی یا اخراج اسامه بود. با وجودی که می دانستم پنجره فرصت خیلی کوچک است، فورا ابتکار مذاکرات را به دست گرفتیم. ایالات متحده و جهان، تازه پی برده بودند که رابطه دیپلماتیک پاکستان با طالبان چقدر مفید بوده است. در این وقت بود که استراتیژی قبلی ام در زمینه نگهداشت رابطه دیپلماتیک با طالبان به منظور تغییر رفتار آنها مورد پشتیبانی قرار گرفت. اگر تعداد متعدد سفارتخانه ها در کابل گشوده می بود و اگر همه آنها روی ملاعمر برای تحویل دادن اسامه فشار جمعی وارد می کردند، شاید این کار به نتیجه می رسید.
11 سپتامبر هیچ تاثیری روی ملاعمر و طالبان نداشت. عمر گفت: "این حادثه مجازات خداوند (ج) برای بی عدالتی ها علیه مسلمانان بود." خداوند در جانب آنها قرار داشت و اسامه هم ابر مردی شده بود. بنابر این، مذاکره با ملاعمر بیش از تصور، دشوار می نمود. مذاکره در این مورد به کوبیدن سر ملاعمر به دیوار شباهت پیدا کرده بود. جهان بینی ما کاملا متناقض بود. پاکستان درحالی که فکر می کرد انسانها باید از رفتن به خیابانی که منجر به جنگ، قتل و ویرانی می شود، پرهیز کند، ملاعمر فکر می کرد جنگ و ویرانی جزئیات بی اهمیت جنگ برای عدالت است.
مثل همه آنانی که به روز رستاخیز باور دارند و زندگی موقت را انتقالی تلقی می کنند، تندروان مذهبی نظیر طالبان و القاعده معتقدند که در برابر مرگ،- مرگ "درست"- جان ارزش کمی دارد. آنگاه که مردان به شهادت می رسند، برای آنها بهشت تضمین شده است. اما مساله این است که چگونه بر سر یک جنگ مقدس یا عادله به توافق رسید. مردمان مثل من، این را یک اصل اساسی می دانند که وظیفه اولی یک رهبر، محافظت از کشورش و از جان ها و مال های مردمش است. مردمان مثل ملاعمر باور دارند که مال های جهان از جمله زندگی، در جایگاه ثانی و پس از اصول و سنت های آنها قرار دارد. یکی از این سنت ها محافظت از هر کسی است که مهمان خوانده شود. اسامه بن لادن و پیروانش مهمانان ملاعمر و طالبان بودند و مشکل هم در همینجا خوابیده بود.
من بی نهایت سعی کردم ملاعمر را وادار کنم اسامه بن لادن را اجازه دهد از پنجره یی که تا 7 اکتبر 2001 باز مانده بود، بیرون شود؛ یعنی ضرب العجلی که از سوی رییس جمهور ایالات متحده آمریکا تعیین شده بود. به او گفتیم که کشورش ویران خواهد شد، اما او درک نکرد. او واقعا باور داشت که نیروهای آمریکایی شکست خواهند خورد. در این زمینه اول اسامه بن لادن او را فریفته بود، اما شماری از متفکران اسلامی گمراه شده، حتی در پاکستان هم چنین باوری داشتند.
7 اکتبر 2001 ایالات متحده آمریکا بارش بمب را بر افغانستان آغاز کرد و همزمان نیروهای زمینی تهاجمی ائتلاف شمال وارد عمل شدند. پس از مقاومت کوتاه منسجم، فرماندهان طالبان که مهارت ویژه در جنگ چریکی دارند به روستاها و کوه ها فراری شدند. در هفته اول دسامبر 2001، ملاعمر با چشیدن طعم شکست سوار بر یک موترسیکل هوندا فرار کرد و پنهان شد. روزی که نخست وزیر وقت جاپان، کیوزومی در مورد پناهگاه عمر از من پرسید، گفتم ملاعمر سوار بر یک هوندا فرار کرده و توام با شوخی افزودم که بهترین تبلیغات برای هوندا خواهد بود که ملاعمر را سوار بر یکی از موترسایکل هایش نشان دهد که در حال فرار است؛ کسی قادر به گیر کردنش نیست و پیراهن و تنبال گشاد و ریش بلندش هم در اثر وزیدن باد به چهار سو پاشان شده است.
از آن پس، از ملاعمر خبری نیست. من یقین دارم که باید در منطقه اصلی اش قندهار در جنوب افغانستان یا پیرامون آن حضور داشته باشد. به دو دلیل می توان اینگونه با اطمیان سخن گفت: اول، از سال 1994 زمانی که ملاعمر در محراق توجه قرار گرفت، اصلا به پاکستان سفر نکرده است. چطور می تواند حالا در کشور ما احساس آرامش کند؟ دوم، امروزه پایگاه اصلی طالبان در ولایت های جنوبی افغانستان قرار دارد. تمام مناطق روستایی و بسیاری شهرها هنوز هم تحت نفوذ طالبان قرار دارد. اکثر حرکات شبانه تحت کنترل آنهاست. برای ملاعمر و پیروانش مطمئن ترین و امن ترین مناطق برای زندگی همان نواحی خودی شان هست که به خوبی آشنایی دارند و از سوی مردم محل هم مورد استقبال قرار می گیرند. رهبری ارشد دولت افغانستان پیشنهاد داده که احتمالا او در شهر کویته پاکستان باشد. این برداشت مضحک است و می تواند حتی گمراه کننده باشد. اگر ملاعمر در کویته می بود، مثل تعداد زیادی از مقامهای سابق طالبان، مدتها پیش دستگیر می شد. درست است که با افزایش جنگ ها و با اعمال فشار از سوی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا و ائتلاف شمال بر طالبان و شبکه القاعده بسیاری از آنها فرار کردند و از مرز گذشته به مناطق قبایلی و شهرهای پاکستان راه یافتند، اما در این میان ملاعمر نبوده است. این موجب مشکلات کلانی برای ما شد.
چون ملاعمر هنوز زنده و آزاد است و طالبان به هیچ ترتیبی تاکنون خاتمه نیافته، برخی خیالپردازان باور دارند که ملاعمر با زانو نزدن در مقابل آمریکا، به مردمانش الهام بخشیده است. خیلی ساده است زمانی این طور فکر کنیم که شکم های ما پر باشد و خانواده ما در فضای بارفاه زندگی کند. ولی اگر از یک افغان پرسیده شود که بین خانواده، خانه و اجاقش از یک طرف و از سوی دیگر "احترام و عزت شخصی" اش، یکی را برگزیند، مطمئنم که این مرد افغان دومی را انتخاب خواهد کرد.
.................................
یکی دیگر از فراریان معروف کوه های توره بوره اسامه بن لادن است. هرچند جهانیان معلومات خیلی بیشتر درباره اسامه بن لادن دارد تا ملاعمر، اما می ارزد کمی در مورد سابقه او نوشته شود. پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، به تشویق ایالات متحده آمریکا و هم پیمانانش مسلمانان سراسر جهان دسته دسته به پاکستان آمدند تا در جهاد علیه اتحاد شوروی به مجاهدین افغان بپیوندند. در سال 1982 دکتر عبدالله عزام، یک شهروند فلسطینی همراه با گروهی از رهبران روحانی سازمانی زیر نام "مکتب الخدمت" در پیشاور پاکستان تاسیس کرد. اسامه بن لادن دستیار عزام بود. این سازمان به مجاهدین کمک های مالی، لوجیستیکی و دیگر کمکها فراهم می کرد. بخش اصلی کمک ها از سوی اسامه بن لادن که خانواده پولداری دارد، تامین می شد. البته که این اقدامات آنها بدون پشتیبانه صورت نمی گرفت و ابتکار شخصی شماری از اعراب هم نبود. سازمان استخبارات مرکزی آمریکا –سیا- و سازمان امنیت و اطلاعات پاکستان – آی.اس.آی- گام به گام به آنها کمک می کردند.
اما در اواسط دهه 1980 میلادی، میانه اسامه بن لادن با آقای عزام، استادش خراب شد. اسامه دیگر نخواست تنها تمویل کننده این هدف باشد؛ بلکه خواست وارد جنگ شده و یک مجاهد شود. به جای پیوستن به یکی از گروه جهادی افغان، اسامه نیروی عربی خصوصی اش را با چند صد جنگجو تشکیل داد. در میان دست اندرکاران جهاد افغانستان، این گروه موسوم به "غند عرب" شد. اسامه جنگجویان افغان را خیلی واقعیتگرا یافت؛ از همان نوعی که با احساس شکست جنگ را ترک کرده و روز بعد دوباره سر از مواضع می کشند. جنگجویان عربی اسامه با تعصب و انگیزه قوی تر تجهیز بودند. آنها راه های طولانی پیموده بودند تا در راه خدا بجنگند، بنابر این شهادت را دواطلبانه به آغوش می کشیدند. از طرف دیگر، افغان ها بیشتر علاقه داشتند به روستاهای شان برگردند، زندگی عادی داشته باشند، خرمن برداری کنند، ازدواج کنند و در مراسم عروسی یا خاکسپاری شرکت کنند. اما برعلاوه آن، گمان می کنم اسامه بن لادن سعی کرده تا بطور جداگانه و متمایز از رهبران مجاهدین افغان، برای خود هویت شخصی تشیکل دهد.
اسامه بن لادن در 1986 پایگاه خصوصی اش را نزدیک یک قطعه نیروهای شوروی در روستای به نام جاجی در شرق افغانستان، در حدود شانزده کیلومتری مرز پاکستان ایجاد کرد. او در یک نمایش نادر خودخواهی، این پایگاه را مصاده یا "غار شیر" نام نهاد. حدس می زنم این نام را از نام خودش برگرفته است، چرا که اسامه هم به معنای شیر است. در بهار 1987 اسامه بن لادن جنگ سخت تن به تن با نیروهای شوروی در جاجی داشت. زد و خورد جاجی در رسانه های جهانی انعکاس گسترده یافت و بسیاری هم آنرا به صورت اغراق آمیز برجسته کردند. برای اسامه این نخستین مزه شعله آتش بود و باید هم از آن لذت برده باشد. ابو حفظ و ابو عبیده، پیکارجویان مصری در این مبارزه در کنار او جنگیدند. دیری نگذشت که اسامه با یک پزشک مصری دوست شد؛ نام این دکتر ایمن الظواهری است که در منطقه یی پیرامون پیشاور مجروحان مجاهدین را معالجه می کرد.
برای نخستین بار در آپریل 1988 در مجله ی "جهاد"، نام القاعده یا "بنیاد" از سوی دکتر عبدالله عزام بکار برده شد. نظریه عزام این بود که سازمانی تاسیس شود تا به خدمات اجتماعی به مسلمانان بپردازد و به عنوان یک "بنیاد" برای "بیدار کردن مسلمانان" کار کند. هیچگاه هدف او تشکیل القاعده در قالبی با ساختار نظامی نبوده است. در واقع، نام کاملی که از سوی عزام استفاده شده بود، القاعده الصلباح یا "بنیاد پایدار" بود.
جهان نگری عزام این بود که اشغالگران از سرزمین های اسلامی رانده شوند. اما اسامه همچنین می خواهد حکومت های کشورهای اسلامی را که فکر می کند "مرتد" شده، سرنگون کند. این می تواند منجر به تشنج میان مسلمانان شود و عزام هیچ سروکاری با آن نداشت. همین مساله بین آنها فاصله ایجاد کرد. اسامه بن لادن نام پیشنهادی عزام را گرفت و القاعده را بدون واژه "الصلباح" تشکیل داد. سال بعد در 24 نوامبر 1989 عبدالله عزام به قتل رسید. گمان می رود اسامه بن لادن پشت قتل استادش بوده است.
در فبروری 1998، نه سال پس از تاسیس القاعده، اسامه بن لادن یک سازمان چتر را زیر نام جبهه جهان اسلام ایجاد کرد. هدف آن مبارزه علیه اشغال فلسطین از سوی اسراییل بود. از طرفی دیگر، القاعده یک سازمان تندرو چند میلیتی است که اعضای آن از کشورهای مختلف عمدتا مصر می باشد. این سازمان حضور جهانی دارد و اینها اهدافش را تشکیل می دهد:
2. پایه های گروه های اسلامی موجود را باید محکم ساخت و در صورت از بین رفتن این گروه ها، تشکیلات جدید باید بوجود آورد.
3. استخدام نیرو
4. راندن نیروهای آمریکایی از سرزمین های مسلمانان
5. مبارزه با طرح های اسراییل و ایالات متحده آمریکا در خاور میانه
6. پشتیبانی از مبارزات آزادیخواهانه مسلمانان در سراسر جهان
7. استفاده از تمام منابع مسلمانان در راستای یک هدف واحد: جهاد
شبکه القاعده متشکل از یک ساختار مشورتی به نام "شورا" است که شامل چهار کمیته می باشد: کمیته های نظامی، رسانه بی، مالی و امور مذهبی. باور بر این است که سلول های عملیاتی این سازمان در بیش از چهل کشور از جمله آمریکا و کانادا فعالیت دارند. اولویت عملیاتی این سازمان در کشورهای افغانستان، عراق، عربستان سعودی، پاکستان، ترکیه، جنوب شرق آسیا، شمال افریقا، اروپا، ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و کانادا متمرکز شده است. عملیات این سازمان به شیوه بدور از مرکز صورت می گیرد. نیروهای بشری قویا آموزش یافته شبکه آرام نگه داشته شده و در صورت دست یابی به لحظه بی فرصت، وارد عمل می شوند.
امروزه پس از ضربات محکمی که القاعده عمدتا در پاکستان دریافت کرده، گفته می شود پایگاه جدید و محیط آموزشی خود را در نواحی ساحل در میانه افریقا از شرق به غرب به طور فزاینده بی ایجاد کرده است. با دستگیری و کشتار رهبران ارشد القاعده، حالا این سازمان شکل جدیدی پیدا کرده است. آوردن تغییرات در ساختار این شبکه - به جز در رده های بالای رهبری - از کارهای معمول این سازمان است.
ما تمام تلاش ها را در راستای شکار اسامه بن لادن را به کار بسته ایم، اما او از دست ما در رفته است. القاعده به تازگی به جای وسایل ارتباط الکترونیکی، از پیک های پیام رسان استفاده می کند. روشن است که این سرعت انتقال یا دریافت پیام را از مناطق کوهستانی امتداد مرز افغانستان – پاکستان، کاهش می دهد که حتی به سی روز می کشد. ما توانسته ایم شماری از پیک رسانان القاعده را بازداشت کنیم.
پناهنگاه اسامه بن لادن و شماری از دستیاران نزدیکش همواره مرموز بوده که بیشتر از هر کس دیگر اسباب نگرانی پاکستان را پدید آورده است و تلاش ما این است که هرچه زودتر این مخفیگاه را پیدا کنیم. ما در جریان تحقیقات توانسته ایم سرنخ هایی از پنهانگاه اسامه بن لادن به دست آوریم. رمزی بن الصحبا - که قرار بود رباینده شماره بیست هواپیماها در فاجعه 11 سپتامبر باشد - از توره بوره سلامت فرار توانست و در جریان تیراندازی ها در شهر کراچی همراه با دو شهروند برمه سید امین و ابو بدر، توسط نیروهای ما بازداشت شدند. در جریان تحقیقات، امین گفت که در جون 2002 اسامه بن لادن را در منطقه نامعلومی ملاقات کرده است.
خالد شیخ محمد، مرد شماره سه القاعده را که در پیشاور دستگیر کردیم، از ملاقات با بن لادن پس از 11 سپتامبر انکار می کند. اما می گوید که اسامه زنده و سالم است و در تماس با یکدیگر بوده اند. او گفت تازه ترین نامه بی که از اسامه دریافت کرده، به وسیله یک قاصد رسانده شده است. او همچنین گفت پیش از آغاز عملیات آناکوندا، اسامه بن لادن به کمک جلال الدین حقانی، محمد رحیم و امین الحق، دو شهروند افغان و یک بلوچ ایرانی به نام احمد الکویتی از کوه توره بوره به وزیرستان فرار داده شد. 4 مارچ 2003 خالد شیخ محمد حدس می زد که اسامه در ولایت کنر افغانستان باشد.
ابوفرج لیبی که جاگزین خالد شیخ محمد شد، پس از آنکه توسط نیروهای ما دستگیر گردید، در ماه می 2005گفت از طریق یک قاصد با اسامه در تماس بوده و آخرین نامه یی که از اسامه دریافت کرده آواخر ماه دسامبر بوده است. ما به شدت به دنبال پیک رسانان هستیم.
وقتی به کوهستان های وزیرستان رفتیم و شبکه ارتباطات القاعده در پاکستان را در هم کوبیدیم، دریافتیم که سیستم پیام رسانی القاعده خیلی سازمان یافته بوده است. این سیستم در چهار ردیف با لایه های متمایز اداری، عملیاتی، رسانه یی و شیوخ ارشد ترتیب یافته است. سه اولی، رابطه دو جانبه دارد. اما چهارم آن رابطه یگانه از فرماندهی ارشد به پایین ترهاست.
اداره پیک رسانان، با ارتباطات مربوط به انتقال و تحرک خانواده ها و سایر فعالیت های اداری و انتقال معلومات خانواده ها به تمویل کنندگان و بالمقابل، سر و کار دارد. ترکیبی از قاصدان افغان و پاکستانی این شبکه را فعال نگه داشته اند.
شبکه پیک رسانان عملیاتی، با انتقال دساتیر عملیاتی سر و کار دارد. در این بخش، توجه دقیق به گزینش پیام رسانان به کار رفته است. این روند با تامین حداکثر امنیت به وسیله یک واژه رمزی و سیستم میانبر صورت می گیرد. بنابر این، شناسایی این پیام رسانان، ارتباط به موجودیت افراد فوق العاده هوشیار دارد.
شبکه پیام رسانان رسانه یی برای تبلیغات و برانگختن مردم فعال است. این پیام ها عمدتا در اشکال سی.دی، بروشور، فیلم و غیره وسایل عمدتا تهیه و به شبکه تلویزیونی عربی زبان الجزیزه تحویل داده می شود.
چهارمین ردیف پیام رسانان تنها مورد استفاده رهبران ارشد القاعده قرار دارند که سعی می کنند در شرایط فوق العاده دشوار، پیام ها را بصورت نوشتاری انتقال دهند. چنانچه پیام های کتبی به خالد شیخ محمد و لیبی فرستاده شده بود. معمولا رهبران شبکه بهترین، بااعتماد ترین و سخت جان ترین افراد را به کار حفظ و انتقال پیام رییسان عملیاتی بر می گزینند و آنها را به صورت شفایی به فرماندهان پایین تر انتقال می دهند.
این را که چه وقت اسامه بن لادن دستگیر خواهد شد، زمان ثابت خواهد کرد. ولی با قاطعیت می توان گفت که کل اقوام مناطق قبایل نشین پاکستان نسبت به او همدردی و میزبانی ندارند. اگر بخواهم حدس بزنم، فکر می کنم اسامه در منطقه یی این سو و آنسوی مرز افغانستان و پاکستان در حرکت است. این امر که بسیاری از سعودی ها در ولایت کنر افغانستان هستند، می رساند که به احتمال قوی پناهگاه اسامه هم پیرامون همین مناطق خواهد بود، اما نمی توان با اطمینان سخن گفت.
من همواره توام با شوخی گفته ام، امیدوارم که اسامه در قلمروی پاکستان از سوی نیروهای پاکستانی دستگیر نشود.
ادامه دارد
افشای سندی از يک رهبر ارشد طالبان: ملاعمر برکنار شود!
اوامر غلط از سوی ملا عمر مجاهد و باجه ی ایشان ملا عزیز الله اسحاق زی، ملا عبدالشکور و ملا جان محمد بلوچ/ طالبان ما به خاطر سهل انگاری ملا محمد عمر، از روی جبر دست به گریبان حزب اسلامی می شوند
جمعه 13 ژوئن 2008
پيامها
19 آگوست 2008, 16:57, توسط ح.آ.ن
آقای پرویز مشرف خواست با این نبشته استعداد فکری خود را از برداشت بحران سیاسی افغانستان در قالب رمان Roman نویسی بروی کاغذ تست و بنمایش بگذارد. آنچه که تحریر داشته است صرف یک رومان است ، نه یک واقعیت. هر خواننده از لابلای و عمق نوشته ای آن درک و استدلال میکند ، که مشرف از مواضع اهداف سیاسی جنایت کارانه ای خودهنوز هم اغماض ، و خواننده را مشکوک و متردد در دو راه ای قرار میدهد. مثلأ موصوف گفته است ، اگر امریکا وجامع ای جهانی حکومت طالبان را برسمیت میشناختند ، از تخریب مجسمه های بودا در بامیان جلوگیری شده میتوانست . این استدلال آقای مشرف برای آگاهان امور سیاسی ثابت میسازد ، که مشرف در مواضع سیاسی و استراتیژی مشترک با طالبان نقش اساسی و بارزی را ایفا میکرد. و هنوز هم از مواضع خویش عقب نشینی نکرده است. همچنان در رمان مذکور روی ناپدید شدن بن لادن و ملا عمر آمده است ، که ممکن ملا عمر وبن لادن در داخل افغانستان مخفی باشند. خلاصه اگر رمان عرضه شده را بگونه ای واقعیت بنگریم ، اشتباهات زیاد وجود دارد. خوانندگان خود روی آن غور و تعمق نمایند.
20 آگوست 2008, 03:32, توسط هلمندی
هیچ یکی از اطلاعات ارائه شده توسط آقای مشرف در ارتباط با نطفه بستن طالبان درست نیست. ایشان کاملا جانب دارانه به قضاوت پرداخته است. اول اینکه ملا عمر از نوده قندهار نیست بلکه از ولایت ارزگان است دوم اینکه چطور ممکن است یک ملای مسجد با چهار نفر طلاب خود بتواند آن قدرت عظیم حزب اسلامی رادرولایات جنوب کشور در هم بشکند،این گفته ها چیزی جز یک دروغ محض نیست.
حالا اینکه چطور ملا عمر به سمت رهبریی طالبان گماشته شد را نمیدانم اما طالبان اول یک گروه هفتاد نفری با عمامه های سیاه و سفید بدون اسلحه فقط برای تبلیغ دین از مرز بولدک وارد افغانستان شدند. در اوایل شعار شان صرف تحکیم حکومت اسلامی و مبارزه با نابسامانی های کشوربود اندکی نگذشت که تبلیغات شان در همه نقاط جنوب با صفات مختلف از قبیل سربازان خدا، فرشته های نجات و ازین قبیل اوصاف پیچید همه ای مردم خسته شده بودند با ورود طالبان از آنها حمایت کردند. آقا مشرف نمی تواند باور به این دروغبافی هایش را بر مردم جهان تحمیل کند.