و چنین ما به حقارت رفته ایم!
برگ از تاریخ، نبشته هشتم!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در محدوده جغرافیایی همچون افغانستان گفتمان نقد گونه در باب مذهب و موضوعات مرتبط و مبتنی بر آن برای افراد "عوام" « انسان های خارج از حوزه های آموزشی مذهب و مقوله های مرتبط به ساختار آن » پدیده ممنوعه بوده؛ خط قرمزی است که گاه ممکن به قیمت حیات و هستی شخص منتقد به فرجام برسد. شخص و جریان های گروهی وابسته به مذهب و حوزه های اجرایی و اعمال نفوذ آن به گونه عریان و همه جانبه میتوانند، و به خود حق نیزمی دهند تا بر کلیه امورات فرد و جامعه تاثیر وارد نموده و در روند چگونهگی تعامل و تکامل آن نقش ایفا نموده و دخیل باشند. برای تمامین موارد زنده من و جامعه من قوانین و دستورالعمل وضع می نمایند و... پس بر منی که عضو لاینفک این کتله انسانی « جامعه » هستم، حیات و هستی من، سعادت و خوشبختی من، بود نبود امروز و فردای انسانی من در بتن همین جامعه شکل گرفته و سمت و سو میابد؛ آیا این بگونه انسانی و معقولانه خواهد بود که در راستای نقد و گفتمانِ بر امورات مرتبط و مبتنی بر مذهب و مسایل مبتنی بر آن بر دهنم قفل زده شود..چگونه بر پدیده های سیاسی – اجتماعی – فرهنگی – اقتصادی و...« مذهب و آئین مذهبی» که آن همه بر امورات زنده گی من سایه افکنده و در روند شکل گیری آن دخیل و تاثیر گذار میباشد مسکوت ویا بی تفاوت بمانم..ها؟!.
رابطه مذهب و مذهبیون، و یا بهترآن است تا گفته شود: « صاحبان دین و متولیان مذهب» با توده ها تا هم اکنون را بطه یک سویه بوده است. رابطه از بالا به پائین. رابطه تیپ خاص با عوام کلانعام! رابطه یک سویه پدیده نا متعارف و بدور از عقلانیت میباشد. رابطه یک سویه، این همانا اصل اعمال دیکته بوده، که پیامد اعمال تبعیض و نفس تفکیک و تمایز حقوقی برای فرد و جامعه را به اعمال می گیرد. در حیطه عقلانیت و محدوده انسان محوری مناسبات و تعامل انسانی یک سویه مردود بوده، بودن و اعمال آن انسان، آزادی و کرامت وی را به فنا برکشیده، شعور و خرد جمعی ادمیت را به انجماد بر می کشد. رابطه یک سویه شخصیت انسانی فرد را خدشه دار نموده و شعور و توان مندیهای ذهنی وی را به انجماد بر می کشاند. ما هر گاه بر نطقه های مشخص از جغرافیای زیست محیطی جوامع بشری دقت نموده و آن را مورد مطالعه قرار بدهیم، میزان رشد و توان مندی های ذهن، شعور و خلاقیت های انسانی جوامع بشری را در رابطه با پیوند مستقیم بر چگونهگی ارتباط با مذهب، و مناسبات و تعامل بامذهب و چگونهگی قواعد آن در میابیم. مذهب پدیده اخلاقی جامعه بوده، و صرف در بستر اخلاق و قواعدمتعارف و منتسب به آن مفیدیت و ارزشمند بودن خویش را به تثبیت برده است. در گستره تاریخ حیات بشری هرگاه مذهب در حیطه سیاست وارد به عمل شده است، شمشیر وی به خون میلیون ها انسان از پیروان و مخالفین وی رنگین بوده است....!
مذهب و دایره شعاع وجودی آن همواره پلاتفورم حصول قدرت، و و بستر آن الترناتیو پایداری ساختار قدرت و حاکمیت در کشور هایی با رویکرد ایدیالوژی اسلامی بوده است. نابکار ترین، پاسیف ترین و نا انسانی ترین حاکمیت ها هرگاه رنگ و بوی مذهبی به خود اختیار نموده، و در چگونهگی استفاده ابزاری از مذهب، در راستای تامین قدرت و پایداری خویش موفق بوده اند، چنین حاکمیت ها همواره پایدار و مستدام در بستر تاریخ جوامع اسلامی مانده گار بوده اند. اما هر گاه حاکمیت هایی هرچند شریف، انسانی و ایدیال ماسوای رویکرد مذهبی، و یا نا هماهنگ و نا همسو در راستای منافع صاحبان دین و دیانت پا به عرصه وجود گذاشته اند، در کوتاه ترین مدت زمانی ساقط گردیده اند... تاریخ شنیع ترین کشتار و قتل عام های خونینی را در پرتو شعار دین و دین خواهی شاهد بوده است. برده و اسارت انسان، ویرانی تمدن و مدنیت تاریخی جامعه جهانی و... همه و همه به کرات در لفافه های فریبنده از دین و دیانت در گستره تاریخ بشریت به وقوع پیوسته است. درست بر همین بنیاد سلسله حاکمیت صفوی در بخش های از سرزمین ایران غربی، و در پیامد از بیداد تاریخی و ستم حکام محلی به ظهور بر تابیده اند. « سلسله حاکمیت مذهبی صفوی، بازتاب انارشیزم خونین و ویرانگر حاکمیت های مذهبی - محلی بر سرزمین ایران تاریخی بوده است.» یحیی قزوینی در کتاب لب التوارخ چنین مینویسد: « بعد از این، نهیب و غارت و ظلم وستم و مطالبات عفیف در اطراف عالم شیوع یافت و راهها مسدود گشت و میان امرا مخالفت پدید آمد... بالجمله در زمان ایشان « یعنی آق قویونلو » مملکت خراب شد و از شومی ظلم و ستم، قحط و وبا پدید آمد و خلقی بسیار از گرسنگی و علت طاعون هلاک شدند و رعیت پریشان و متفرق گشت و مردم جلای وطن کردند و احوال عالم دگرگون گشت..»
غیاث الدین خواند میر در جهان گشای خاقان می نویسد: « تیمور سلطان [ یکی از سران سپاه ازبک ] که سنی متعصب بود و از خشونت و رفتار قزلباشان [ سپاه صفوی] نسبت به سنیان آگاهی داشت گروه زیادی از شیعیان هرات که سه خلیفه نخستین را دشنام داده بودند به قتل رساند. سنیان هرات که از تبراییان ستمها دیده بودند به کشتار آنان پرداختند. مردم تبرایی را در دام بلا و ورطه رنج و عناد انداختند و مولانا شمس الدین بهخی و مولانا حبیب الله واعظ و موذن مسجد جامع را به زخم کارد و شمشیر شهید ساختند و ساعت به ساعت آتش این فتنه اشتغال بیشتر می یافت..»
احمد قمی تاریخ نویس مینویسد : « اسماعیل در ارزنجان چون تعداد مریدان خود را کافی دید، برای اقدام که باید به عمل اید با سران صوفیان به مشاوره پرداخت. گروهی معتقد بودند چون تعداد سپاهیان دشمن و تجهیزات آنان بیش از صوفیان است زمستان را در ارزنجان قشلاق کنند و بهار که تعداد بیشتری از مریدان به اردو پیوستند به آزربایجان حمله کنند.. گروهی پیشنهاد کردند که برای غزای با کفار گرجستان به آن ناحیه حمله کنند و برخی پیشنهاد نمودند که به چخور سعد [ ایروان] هجوم آورند و زمستان را در آن ناحیه بگذرانند. اسماعیل با وجود نو جوان بودن، چون از قدرت رهبری برخوردار بود و به فراست در یافت که وجود اختلاف نظر بین برجستگان صوفیان موجب ایجاد عدم وحدت در نیروی اندک او خواهد شد، از اظهار نظر در باره هریک از پیشنهاد های بالا خود داری کرد. او با توجه به اعتقاد عمیق و قلبی صوفیان به خاندان امامت شیعیان گفت که شب را از حضرت آنان استمداد خواهد کرد و به هرجانب که اورا ارشاد کنند به آنسوی خواهد رفت. صبح روز بعد، اسماعیل سران صوفی را خواست و به آنان اعلام کرد که شب به او الهام شده است که به سوی شروان حرکت کند. آنان نیز با میل و رضا آن را پذیرفتند و اردو به سوی شروان حرکت کرد...!» احمد قمی همچنان می نویسد:« اسماعیل [ بنیان گذار سلسله حاکمیت صفوی] هنگام حرکت به سوی شروان در محل پاسین، خادم بیک خلفا را مامور حمله به گرجستان کرد و او گروه زیادی از گرجیان را کُشت و با غنیمت های به اردوی اسماعیل برگشت. اسماعیل کلیه غنیمتهارا بین سپاهیان خود تقسیم کرد.....»
شاه اسماعیل اول، همچون سلطان محمود غزنوی؛ همچون امیر تیمور کرگانی ، سلاجقه، شیبانی ها و دیگر شاهان و کشور گشایان غارت گر"هزاره اول هجری ق"، کشتار و قتل عام های شنیع و عریان خود را وجهه دینی- مذهبی می بخشد. چنین کشتار و غارت ها به اضافه ایجاد دشمنی میان مردمان سرزمین ایران تاریخی « تضاد و تصادم ملی»، فرهنگ جنگ و غارت گری را در بطن و نهان جامعه آن روز رو به بارور شدن گرفته است فرهنگ جنگ، خشونت و عصبیت های اجتماعی که تاهم اکنون از مرده ریگ آن جامعه ما رنج می برد. احمد قمی می نویسد : « ... و از سرهای کشته شده گان مناره ها ساختند. پس از پیروزی بر فرخ یسار شروان شاه و تصاحب اموال او « صحیح القولی از زبان جلو دار محمد یوز باشی روملو نقل نمود که بعد از این فتح، خاقان سکندر شان[ شاه اسماعیل اول] بفرمود که چون شروان سنی اند مال ایشان نجس است تمامی را در آب اندازید. صوفیان حتی اسب و استر آن جماعت را در آب انداختند. و مرا از خزانه پادشاه کیسه جواهری به دست افتاده بود و سر آن را دوجا مُهر کرده بودند یقین می دانستم که از نفایس است. چند مرتبه به خاطرم رسید که جواهر را در آب انداختن حیف است، باز نتوانستم که خلاف امر مرشد نمایم، و کیسه را در آب انداختم...» " بستر مذهب جایگاه تولید قدرت بوده و استفاده ابزاری از شاخص های آن ماسوای ابقا قدرت و حاکمیت، توجیه کننده اعمال خشونت و غارت گری های حکام، سلاطین و امرای سرزمین ایران تاریخی بوده اند." غیاث الدین خواند میر می نویسد : «.... خادیم بیک خلیفه به درون قلعه رفت و کلیه زر و گوهر و آنچه در خزینه شروانشاه بود ضبط کرد و پول و پیکش هایی که از مردم باکو گرفت به نزد اسماعیل آمد. به دستور اسماعیل، قبر خلیل شروانشاه، پدر فرخ یسار که شیخ جنید را« در هنگام لشکر کشی وهجوم به سرزمین وی» کشته بود و همچنین گور های بعضی از ملوک آن دیار شکافتند و استخوان های آنان را بیرون آوردند و سوزادند و کاخ های باشکوه شروان شاهان را با خاک هموار کردند...» استیلا اعراب چون بر مبنای قتل، غارت، تاراج و ویرانی توام بوده است، لهذا چنین کنش ها را وجهه دینی – مذهبی بر آن بخشیده اند. مشروعیت این امر پیش زمینه کلیه تاراج وترک تازی های بعدی در گستره جغرافیایی ایران تاریخی بوده است. احمد قمی: « صفحه 67 در مورد نبش قبر و سوزاندن جسد ها باید گفت که این اقدام تبهکارانه در گذشته نیز سابقه داشته است. پس از ان که مروان ثانی در نبرد زاب بزرگ در 132 هجری شکست یافت، عبدالله ابن علی عم ابو سفاح اولین خلیفه عباسی به دمشق پایتخت امویان رفت. ضمن آنکه کلیه باز مانده گان امویان را که در دمشق و شام بوذند به قتل رساند، کاخهای امویان را نیز با خاک یکسان کرده و بقایای جسد های خلیفه های اموی را از گور بیرون آورد و سوزاند. جریر طبری، تاریخ نامه طبری صفحه 1015. حمدالله مستوفی، تاریخ گذیده، صفحه219. متوکل خلیفه عباسی که بعد از برادرش واثق در سال 232 هجری به خلافت رسید و در سال 247 به دست پسرش محمد منتصر کشته شد، چون نسبت به علویان کینه می ورزید در کربلا به نبش قبر های شهیدان کربلا پرداخت.... ادامه دارد