یادداشتی بر کتابِ «جنایات بشر در قرن بیستم»
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کتاب جنایات بشر در قرن بیستم، اثر خامه ربیع انصاری است. کتاب خواندنی و قابل تأمل؛ دارای عمق و وسعت بی نهایت. کتاب که دنیایی پر ملالت و غم انگیز آدمی را به تصویر می کشد؛ یا واقعیت تر بگویم ؛ در دنیایی موجودات حیه موجود بنام دو پا و صد دندان و هزار چهره را معرفی می کند، که در وجود این موجود، همان حال و وضع طبیعی جامعه ی"توماس هابز" هر گز؛ حتا در مدرن ترین شرایط هم از بین نمی رود، بلکه در لایه های پنهانی و نادیدنی، از دیده ی دیگری هم نوعانِ شان نادیده و پنهان تر و عمیق تر می شود. که این حال و وضع خیلی خطرناک تر از روزگاری طبیعی که هابز آن را"همه علیه همه میدانست" است. کتاب جنایات بشر در قرن بیست، حکایت گر روسپیان سودازه ایرانِ اخیرقرن بیست اند.انصاری در این کتاب اشاره می کند که، چگونه دختران دانش آموز از فضای گرم دانشکده اش به درون روسپی خانه های سخت و سنگین کشانده می شود. و هم چنان نشان می دهد که جامعه آخوند مأب ایران تا چه اندازه بی خبر از فاجعه افگنی و "زنان" تن به دادني درد بردگی روسپی خانه ها اند، بی خبر از اینکه؛ نان خورانِ مفت دین چگونه دست و پای شان را با درس اخلاق و صبر و تقوی بسته است، اما خود کار دیگر می کند؛ و هر روز اعمال شان را با رنگ و روغن دینی، تیره تر و مردم را به همان اندازه در وادیی اخلاق و صبر و تقوی و انسانیت سرگردان تر می کند. در این کتاب قهرمان داستان دو دخترِ بنام ملیحه و بدریه اند، که در رَشت ایران در خانواده های زراعت پیشه زندگی می کند. زندگی ملیحه و بدریه خیلی با هم شباهت دارند. هردو دانش آموز مدرسه اند، و در خانواده های متوسط روزگاری را به پشت می کند، شب و روز های هردو ظاهراً کم و بیش بر وفق و مراد دنیایی بچه گی شان می گذرد، هر دو سخت کوش و کنجکاو، ساده و صبور اند. هردو در دینایی نو جوانی غرق رؤیاهای رنگین و بی خیال از مرگ و آخرت، با این حال زندگی آرام و آسوده ساخته بود. هر دو در سرزمین سحر انگیز نو جوانی، دوران بی باکی و سرمستی و قدرت خطر پذیری را می گذراند. آینده ی در پیش را با رؤیا های تازه می بافتند، فراغت از دانشگاه، قد راست کردن به میز و چوکی دولت، خواستن علم و عدالت" علم برای خود و عدالت برای همگان" در دل های شوریده ی شان شور می زد. اما معلوم نبود که زمانه تا کجا یاری می کرد. سال های 15و16 ساله گی از بهار عمر خود را سپری می کرد. بدریه نهایت دخترِ زیبا سیما و خوشگل بود، از جمع دختران با نام و نشان و برای بسیاری ها هم رشک بر انگیز. همایون نامزاد بدریه که برای تحصیل به امریکا رفته بود، هر ازگاهی با نامه های عاشقانه ویاد آورِ رؤیا های نا فرجام آینده، تسلای خاطرات پریشان بدریه می شد. اما بی خبر از اینکه نشان تیر کین و دشمنی روزگار و زمانه و تیر کمان دوست است. روزی پیره زنی، آهنگ دل سوزی به گوش
هر دو نواخت و پای شان را به برون از شهر کشاند، روزی که برای همیشه با شهر رشت و خانواده اش خداحافظی کرد. پیره زن توسط کامیون به کرمان شاه فرستاد. از رشت تا کرمان شاه فاصله ی کمی نبود. پوسته خانه ها همه هماهنگ و در جریان بود. اما هیچ کس بداد هردو مجروح بی وطن نرسید. بدریه حکایت می کند؛ "اولین شبی که به کرمان رسیدیم، چهار شبانه روز می گذشت که لب به آب و نان نبرده بودیم. وقت که چشمان و دست و پای ما را باز کرد، لحظات طولانی به همدیگر خیره شدیم، باز هم خیره شدیم، نشناخته بودیم. در آیینه که در گوشه ی اتاق افتیده بود خود را دیدم، وقت که موهای سفید و صورت کبود با چشمانِ در حدقه ی سر فرورفته ام را پس از چهار شبانه روز دیدم، روایت تراژیک و غم انگیز و نکبت بار جنایات بشر همانند آتش از تمام وجودم شعله می کشید. لحظه ی با آنکه اشک هایم خشکیده بود، به حال و روز گارِ سیاه بختم گریستم. مسوول روسپی خانه"خانم بزرگ" بعد از شب دوم ملیحه را به اتاق دیگر برد. او به مراتب بیشتر از من ضعیف وناتوان شده بود. روزی که شنیدم با ملیحه به جبر سکس کرده، و بعد او خود کشی کرده است، خدا میداند که چه قدر به روز نکبت بار و نا میمون که چشم به این جهان سرا پا درد و رنج گشودم، لعنت فرستادم. انتظار روزگارِ که بر ملیحه گذشته بود، پیش چشمانم سیاهی می کرد. دیگر هیچ امید و انتظاری نبود، تنها اینکه به این امید دم می زدم، که با هر نفسی گامی به ملیحه نزدیک می شوم. دیرِ نگذشت که در عالم بیهوشی لکه ننگ بر دامن پاکم گذاشتند. مدت طولانی چهار ماه در روسپی خانه ی کرمان شاه ماندم. بر بسیاری حقایق که بر هم نوعان من گذشته بود، و یا روز های خفت باری که در کمین آنها نشسته بود، دست یافتم. دریافتم که این نظام با ساختارش چه اندازه روزگار تیره بخت را برای من و امثال من در ایرانِ پنهانی رقم می زند. بدنم ضعیف و ضعیف تر شد. روزِ که مصرفم بر درآمدم نمی ارزید، همانند کتله ی منفور و زشت در بیابان دور از شهر انداختند".
نکات چندی قابل تأمل
یکم
توماس هابز در وضعی طبیعی جامعه گفته بود« انسان موجود اجتماعی نیست، خواست ها و آرزوهای انسان سیری نا پذیر است، خود پرستی و احساس نا امنی او را وا میدارد تا جنگی بی پایان با هم نوعان خود به راه اندازد». این مسأله باز گو کنندۀ سرشت و طبیعت آدمی اند. منطقِ سرشت آدمی گویایی بد اندیشی انسان، و وضع که در آن هیچ درکِ از درست و نا درست، عدالت و بی عدالتی وجود ندارد، است. همین سرشت منفعت طلب و استحمار گر، و همه علیه همه، در هیچ شرایطی قابل نفی نیست، و هر ازگاهی ظهور می کند، با تفاوت اینکه، در وضع طبیعی این رو یا رویی با همدیگر به شکل طبیعی و آشکارش قابل محسوس اند، که در شرایط غیر طبیعی و یا در جامعه که در آن حکومت ها شکل گرفته،حقوق بشر و جامعه مدنی فعالیت می کنند، نیست.
دوم
در نوع جنایت که در این کتاب تذکر رفته است، بیشتر ریشه درنظام سرمایه داری دارد. از یاد نبریم حرف ابوذر را که گفته بود"هرگاه فقر از دروازه داخل شود، دین و ایمان از دروازۀ دیگر خارج می شود" بیشتر کسانی که تن به درد بردگی روسپی گری می دهد، مشکلات اقتصادی دارد. در کتاب جنایات بشر این مسئله به خوبی قابل درک است، که نویسنده کتاب از زبان خانم بزرگ" مسوول روسپی خانه" نقل می کند" وقت که شوهرم را از دست دادم، نان آوری پنج فرزندم در خانه بودم. هیچ جایی و هیچ کسی به من کار نمی داد، دست به گدای روی خیابان ها و کوچه ها زدم. فرزندانم نزدیک بود از دست برود، تا اینکه سر انجام کارم به فاحشه گری کشید". در یک نگاه، مسوول تمام این فاحشه گری ها در جامعه ایران خمینی و میراث خوران که بعد از خود، از آدرس دین به جامعه گذاشتند، است. حلقه که از آدرس دین دست به استثمار دیگران و بر نان مفت دین تکیه می زند؛ باید اکثریت را هم سرنوشت ملیحه و بدریه ساخته، تا به بستر فاحشه گری بکشاند. وقت که تعداد هواپیمایی شخصی آیت الله خامنه ای به دها فروند برسد، و قیمت هر حلقه انگشتر و عصا چوب شاهی او صدها هزار دالر امریکایی باشد، تصور کنید سر انجام سرنوشت کسانیکه برای نانِ شب فرزندانش، در روز گرم رستاخیز تابستان، بر دیوار قیر اندود تکیه زند، و شب تهی دست و زبان بسته، به سوی خانه باز آید، چه خواهد شد؟؟؟
شمشیر دین نهایت تیز و بُرینده است که بدست خامنه ی و امثال اوست، که به هر طرف جولان می دهد، از کشته ها پشته ها می سازند، بدون اینکه کسی درک و احساس کند. در جامعه دیندار که دین افیون توده ها است، کفایت می کند که نقلی از علی عادل، ابوذر متقی و سلمان زاهد در گوش ها زمزمه کند، و بعد لجام گسیخته به هر طرف جولان دهد، بدون اینکه هیچ کس متوجه این گفته ی علی باشد" خطاب به معاویه" «کاخ سبز دمشق اگر از پول خودت ساخته شده اسراف است، وگر نی حق صد ها انسانیست که خون شان در پایش ریخته است» با این حال اقتصاد یک سره بدست مفتیان دین اند.
از یاد نبریم که کشور ما افغانستان نیز به بدست مفتیان دین، سرنوشت کمتر از ملیحه و بدریه را در جهانِ پنهانی ایران ندارد. افغانستان پنهانی با آدم های روسپی زده اش، گرفتار سرنوشت وجود فروشی در بازار گرم سکس اند. که نه مدرسه ی به ظاهر مطهر و پاکِ شیخ آصف محسنی را می توان از آن تبریه داد و نه شاه دو شمشیره ی که از داخل آن کاندوم و قرص کمر یافت می شو.