نقش تکنوکرات های قبیلوی در بازی سیاست افغانی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
رشد تروریسم افغانی، تحت نام دموکراسی یکی از نادر ترین پدیده در سیاست میباشد که تنها با هنر و حیله ی دانشمندان سیاست قبیلوی در افغانستان ممکن گشته است ؛ رشد و نموی این موجود خارق العاده بدور از چشمان سحرآمیز قدرت تکنولوژی که در ظاهر امر در زیر چادر های صحرایی توحش شکل میگیرد اما در باطن امر اینگونه نیست؛ مولودی بنام تروریست، یاغی، شورشگر و قانون شکن در بطن شکم به اصطلاح دموکراسی نظارت شده متولد میشود، به بلوغ میرسد و سرانجام در اولین ابراز هویت خویش، دست به عصیان و نافرمانی میزند اما هیچ سخنی از عاملانِ همبستری و آبستنی این موجود استثنایی به میان نمی آید؛ و تنها خانم که جُز از شرکاه این پروژه میباشد، حرامزادگی آنرا اعتراف میکند که این تنها ما نبودیم که آنها را درست کردیم، بلکه شما نیز در آن نقش داشتید؛ همدستی مولود حرامزاده با برادر خوانده ناتنی خویش( القاعده) در نهایت قلب حامیان پُرقدرت خویش را نشانه گرفتند که این عصیان و نافرمانی ، باعث لبریز شدن کاسه صبر اولیای امور میگردد و سرانجام تصمیم به مجازات این مولود ناخلف گرفته میشود، که در مدت یکماه شیرازه حکومت آنان( طالبان) و همکاران بین المللی شان از هم پاشیده میشود .
سرانجام این سناریوی نه چندان موفق، تیوریسین های قبیلوی را به چرخش ۱۸۰ درجه یی وادار میسازد؛ آنان از حامیان و مبلغان تفکر طالبانی به یکباره بر ضد آن تغیر جهت میدهند. دیگر طالبان در نزد آنها فرشتگان نجات و حامیان صلح و امنیت نه ، بل همکاران القاعده و تروریسم جهانی اند که باید نابود گردند؛ بازیگران صحنه ای جدید با فراگیری سیاست جدید در دربار های سیاست گران حرفه یی و قدرتمند، اینبار با حیله و نیرنگ اغفال کننده ی بنام دموکراسی، آزادی و حقوق بشر وارد عرصه بازی سیاسی در افغانستان گردیدند؛ بکار بستن فورمول جدید ، سنت و تجدد( قبیله گرایی و مدیرنیته) ابزاری بود در جهت فریب و اغفال دیگر اقوام و ملیت های ساکن درکشور و هم جامعه جهانی، عرضه و نمایش این تفکر اولین بار در کنفرانس بُن صورت گرفت که تیوریسین های قبیلوی توانستند بهترین استفاده را از آن ببرند؛ وقتی ساختار قدرت در ظاهر امر چند قومی اما در باطن تک قومی مطرح میگردد، این ترفند باعث میگردد تا افراطی ترین و اصولگرا ترین مجاهد را به وسوسه ی اشتراک و سهم گیری وادار سازند و نیز همچون تفاله خرجدال، شیرنی کازب و طمع انگیز را در کام اپورچونیست های به اصطلاح روشنفکر که بدنبال چنین فرصتی بودند، ریختند ؛ گرچه در اولین اقدام ، وقتی زلمی خلیل زاد تئوری پشتون محوری را مطرح میکند، تمامی تیوری و طرح زیربنای آشتی ملی و حاکمیت چند قومی در حقیقت فرو میریزد، اما کو آن چشم بینا و عقل توانا که بتواند این تئوری دسیسه را درک کند و نسبت عواقب آن بیندیشند و تدبیر بسنجند؟ آنان آنقدر در شوق رسیدن به قدرت و شهرت وثروت گرفتار آمده بودند که حتی نخبه ترین شان امروز زبان به اعتراف میگشایند؛ وقتی امروز رگه های تعصبات قبیلوی در یگانه تئوریسین جهان دیده و به شهرت رسیده ی غربی ( اشرف غنی احمد زی) غلیان میکند و فریاد برمی آورد که: نگذارید تمامی زندانیان از یک قوم باشد، وقتی او فریاد میکند که نگذارید که یک قوم در ساختار آموزشی و تربیتی نقش برجسته داشته باشد، وقتی او به آزاد سازی بدون قید و شرط، جانی ترین و شرور ترین آدم ها اقدام میکند، دیگر چگونه میشود به شعار های فریبینده و اغفال کننده ای، متقلبان دموکراسی گوش داد؟ مگرنه صاحبان و معماران این دموکراسی، ارزش و برتری انسانی را نه در زبان، مذهب، ملیت، جنسیت و نژاد و … میدانند ، بل آنرا در استعداد، توانایی، دانایی و لیافت میدانند ، چرا وقتی اوبامای سیاه پوست بتواند، رییس جمهور قدرتمندترین کشور جهان باشد، یک جنرال دلیر و کاردان هزاره( مراد علی مراد، نتواند یک وزیردفاع و یا حتی رییس ارتش ضعیف ترین کشور دنیا باشد؟وقتی این دموکراسی در یک فضای باز و فراخ انسانی نفس میکشد و زلمی خلیل زاد افغانی در دامن آن رشد و پرورش میابد و به وزارت و سفارت میرسد، وقتی این دموکراسی آنقدر سعه صدر دارد که خانم مریم منصف، افغانی تبار، وزیر نهاد های دموکراتیک کانادا میشود، دیگر چه تعصب و بدبینی در تکنوکرات های همچون اشرف غنی باقی بماند که فقط عاملین زبان، رنگ، جنسیت، قومیت، مذهب و قبیله ی مخصوص میتوانند در افغانستان به حاکمیت برسند؛ و از این جا میتوان به این نتیجه رسید که: هنوز رگه های تعصب قبیلوی در وجود تکنوکرات های پشتون، زنده و سیال است و این پدیده ای منفی مانع از آن خواهد شد تا به عمل خردمندانه و هوشیارانه سیاسی دست بزنند؛ در صورتیکه آنها میتوانند بجای پافشاری و لجاجت در به قدرت رسیدن و ماندن در آن ، صادقانه و شجاعانه از مردم افغانستان عموماً و از هزاره ها خصوصاً عذر خواهی کنند؛ و این باعث خواهد شد تا از متلاشی شدن اجتماعی و انزوای قومی خویش در آینده ممانعت بعمل آورند؛ به قول توین بی که برای جلوگیری از هر انشقاق اجتماعی، روحیه خلاقیت و توانایی در انجام واکنش ها ، علیه معارضه ها در طول روند دردناک متلاشی شدن جامعه به کلی از میان نمیرود و اما برای پیشبرد این هدف خلاق در درون جامعه در حال تلاشی لازم است . خلاقیت در اینست که شیوه های متفاوت با گذشته پیدا شود؛ البته اقلیت مسلّط در افغانستان پیشاپیش خود را به عدم مشارکت در این کارملی و انسانی محکوم و منتفی دانسته اند؛ زیرا که با تنزل از یک چهره ملی و انسانی به یک جمع بسته ی قبیلوی و دارای عقاید و آرمانهای ثابت و لایتغیر، عملاً توان بلفعل و انعطاف پزیری را در انجام واکنش ها در چنین شرایط بکلی از دست داده اند؛ از آثار و قراین موجود چنین به نظر میرسد که نتنها سردمداران تفکر قبیلوی نیّت و اراده چنین چیزی را در سرندارند، بلکه برای همیشه در صدد توجیه و تاویل اندیشه و تفکر برتری طلبی و حاکمیت مطلق خویش اند؛ به این باورم که حتی قبیله ی مسلط بتواند با قبول صورت انسانی جدید، خود را از بنیاد متحوّل نماید، بازهم نتیجه ی برای مردم افغانستان نخواهد داشت ؛ زیرا که آنها به شرطی اجازه دارندتا در صف جامعه باهم برادر و برابر افغانستان قرار گیرند که تمامی عقب ماندگی ها و شکست های پیشین را به گردن بیگیرند که در حال حاضر میراث دار آنهاست؛ گرچه این نظر خوشبینانه به نظر میرسد، بخصوص اینکه آنان سالیانِ متمادی را بر مردمان این سرزمین حکومت کرده اند، چگونه حاضر خواهند شد که به یکباره از کلیه رشته های قبیلوی خویش دست برداشته و آنرا نفی نمایند؟ از اینکه آنان قبلاً ناتوانای های خود را در این رابطه نشان داده اند و با شکست های پیاپی تاریخی به اینگونه موضوعات پیش آمده بصورت کاملاً انفعالی برخورد کرده اند؛ بجای خلاقیت و جستجوی پیدا کردن چالش های اجتماعی، حالت دفاعی و لجاجت را جایگزین آن کرده اند؛ لجاجت که هم اکنون از حلقه ی متأسل تکنوکرات های پشتون دیده میشود، که کماکان همچون گذشته به شکل سرآسیمه و دست پاچه به تلاش های مذبوهانه خویش ادامه میدهند .
زمانیکه روزنه امیدی برای مشارکت جمعی ملیت های اکثریت در عرصه سیاسی بوجود می آید و ملیت های اکثریت در بیرون رفت از وضعیت اسفبار با هم متحد میشوند تا حاکمیت مورد پزیرش اکثریت را در افغانستان ایجاد نمایند، حلقات به کمین نشسته یی غرب نشین( پشتون ها)، بشکل حراسناک و پریشان حال، خود را به آب و آتش زده تا چنین پروسه ی را بتوانند تخریب نمایند، که نمونه آن همان برگشت زلمی خلیل زاددر ابتدای ایجاد پایه های حاکمیت سازی در کنفرانس بُن آلمان بود که ابتدااً خوش باورانه این نظریه را بین مردم افغانستان بوجود آورده بود که این نسل تحصیل کرده و آشنا با دموکراسی و ارزش های انسانی غربی خواهند توانست، از تفکر و غرور کازب قبیلوی پرهیز نموده و شجاعت به خرج خواهند داد تا روش امیران ظالم و خونخوار گذشته را نقد و نفی نمایند و از این به بعد نتنها بصورت لجوجانه و متعصبانه ننگ پشتونوالی را باعث افتخار و برتری بدانند، بل آنها را با بقیه ی اقوام افغانستان در یک صف برابر و برادر به حساب آورده و از حقوق مساوی و کرامت انسانی و شهروندی یکسان برخوردار سازند؛ اما با کمال ناباوری، این تربیت شدگان به دامن دموکراسی، نه تنها این انتظار مردم افغانستان را برآورده نکردند، بل یکبار دیگر تسلط یک قوم اقلیت را بر اکثریت مردم افغانستان تحمیل کردند، و از آن به بعد برای تخریب و فروپاشی تمامی زیربناهای دموکراسی در افغانستان ، بدون وقفه کوشیدند؛ نیوپشتونیست های دموکرات با ترفند های زیرکانه، توانستند مردم افغانستان را نسبت به دموکراسی و حاکمیت مردمی بی باور و بدبین نمایند، تا گزینه ی بهتر از همان حاکمیت قبیلوی وجود نداشته باشد؛ جای تردیدی نیست که حلقات تکنوکرات و بروکرات های قبیلوی پشتونیست های غرب نشین، در ترویج فساد گسترده حکومتی و ناکارامدی قانون و قضاء و فلج کردن پارلمان و نهاد های جامعه مدنی، نقش غیر قابل اینکار را بازی کردند؛ که در اصل و حقیقت، نیت ممانعت از فروپاشی و اضمحلال کامل سیستم قبیلوی بود، که در این زمینه موفق هم بودند؛ اما حالا نوبت به دیگر اقوام ساکن در افغانستان است که باید نشان بدهند که از شعور و درک سیاسی لازم، برای خنثی کردن چنین دسیسه های خطرناک برخوردارند و میتوانند برای دوام و بقای یک زندگی آبرومندانه و عزت مندانه خویش پیکار .