فرمان ستيزی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
باز هم همان خرک و همان درک! باز هم همان بازيگر ها و هنرپيشه های بازار زده و تنفروشان ساستاريک (سياسی)!
آری، باز هم همان سرسپردگان لشکرکشان بر آن اند، تا بازار شان را گرم کنند و آن چه و کس را که امريکايی ها به اين سرزمين برگزيده و برگماشته اند، به نام مردم سالاری به خورد مردم دهند.
اگر گماشتگان ديروز و امروز افغانستان پدران و بنيادگذاران طالبان بودند و هستند، گماشته ی فردا پدر افغانی داعش خواهد بود. برای همه روشن است، پيش از آن که در افغانستان بيمار، هماورد گزينشی (رقابت انتخاباتی) به نمايش گذاشته شود، امريکايی ها پيشاپيش جانشين ملا غنی احمدزی را برگماشته اند. گزينش آزاد در افغانستان يک دروغ آشکار و کلاه گذاشتن بر سر مردم است. در سرزمينی که گاوسالاری (زورسالاری) فرمان براند، مردم سالاری جای ندارد. اين گماشتگان که با نيرنگ و دغلی، به نام گزينش مردم، بر شانه های شان نشانده می شوند، ناهمگونی با گماشتگان ديروز و امروز ندارند و مردم درست می دانند که سگ زرد برادر شغال است.
از آن جا که سامانه و راژمان ساستاريک (سيستم سياسی) در افغانستان نادرست اند، مردم اين سرزمين هيچگاه به گزيدمان آزاد، هماوردی گزيدمانی، آزادی گفتار، آزادی رسانه ها، آزادی انديشه و برابری دست نمی يابند. مردم سالاری در اين سرزمين خُفت رنجی (کابوسی) بيش نيست. مردم افغانستان در گنداب و مردابی افتاده اند، که به هر سو شنا می کنند و به هر دری که می کوبند، آواز تبارگرايی و بنيادگرايی به گوش شان می رسد. اين سرزمين از نگاه ساستاريک بيچاره و در به در است، زيرا افسارش در ميان تبارگرايان «جنگ من» خوان و بنيادگرايان «تازی نامه» خوان، دست به دست می شود. افغانستان به يک دگرگزينی (الترناتيف) خردمندانه نياز دارد، زيرا اين دو دسته و دو پديده با خرد ناساز و در پی تباهی مردم اند. گشايش گره دشواری مردم افغانستان در گرو خرد است. تنها خرد می تواند گره دشواری مردم را بگشايد و درد شان را چاره و درمان کند، نه گرايش های دينی، کيشی، نفانی (ملی) و تباری.
برای اين که از اين لجنزار به در آييم، نياز به خردمندانه انديشيدن داريم. تا زمانی که روشن انديشانه نينديشيم، نمی توانيم از خرد مان کار بگيريم و اگر از خرد مان کار نگيريم، آزاد نيستيم.
گرايش های کنونی در افغانستان کشنده و مرگبار اند. توده به سوی گله شدن رهنمود می شود، تخم روشن انديش کهنه کار برافتاده است، کار روشن انديشی به چالش کشيده است و زادمان نو روشن انديش سرخورده و سراسيمه گشته است، ولی تبارگرايی بيداد می کند و فاشيزم يکه تاز به پيش می رود.
از نگر من، تبارگرايی چيزی بی از گله گرايی و رمه شدن نيست. در درون گله يا رمه، فرمان ستيزی (اپوزيسيون) جا ندارد. پوز همه گله گيان يا در آخور است، يا پشت سر هم، چپ و راست می چرند. ترس يا هراسی هم اگر از بيرون فراگير گله شود، چوپان با سگان پارچه گيرش دور می کند و آرامش چراگاه را دوباره استوار می سازد و اگر در درون گله شاخ به شاخی رخ دهد، چوپان با چند تا درکونی آرامش را باز می آفريند.
در زندگی گله گی يا رمه گرايی، انديشه و آرمان پديده های پوچ و بی چم اند. گله گيان نياز به انديشيدن ندارند، زيرا سگان و چوپان برای شان می انديشند و چراگاه را آماده چرا می سازند. هم رمه و هم رمه دار خورسند و خوشنود اند. رمه دار از بهر پروريدن، چراگاه را آماده می سازد و رمه می چرد، که فربه شود.
بی گمان، می توان داويد (ادعا کرد) که همان گونه که زبان ها دست خوش گافيدن (تجاوز) و دست درازی شده اند و زبان ناب يافت نمی شود، تبار ها هم دست خوش گافيدن و گاييدن ها شده اند. آيا خرد می پذيرد که پس از اين همه لشکر کشی ها و بگای بگای ها، تباری ناب و دست نخورده مانده باشد؟ اگر به راستی کسی به تبار باور داشته باشد، بايد بداند که همزبانی، همتباری نيست. همزبانی می تواند همدلی باشد، ولی نمی تواند بستر همتباری را بگستراند. برای نمونه، زبان پارسی هراتی، زبان کيستی (هويتی) شهروندان گوناگون هرات است. و زبان پشتو، زبان کيستی شهروندان گوناگون استان کندهار است. پارسی گويی در هرات و پشتوگويی در کندهار به اين چم نيستند، که همه شهروندان همتبار اند. کندهار ده ها بار در ميان گرگانی ها و صفوی ها دست به دست شده است. از پايان سده نهم که صفويان سرخ کلاه به تاخت و تاز آغازيدند، تا دهه سوم سده يازدهم خورشيدی سد ها جنگ خونين در اين گذرگاه رخ داده است. اين جنگ ها و لشکرکشی ها خود گواه آن اند،که همه تبار ها دست خورده اند و هيچگاه ناب نيستند و ناب نمی شوند.
ما بايد به خود آييم و کمی خردمندانه بيانديشيم و از خود بپرسيم که چه می خواهيم. من باورمندم که درفش تبارگرايی با آشتی برافراشته نمی شود. شايد تنها زور بتواند چند بامدادی درفش تبارگرايی را برافرازد، ولی زور پايدار نيست.
فاشيزم هم بايد بداند که نه زادمان کشی، نه دشمنی با ايران و نه هم جنگ با پاکستان، به سودش است.
اگر به گزار (تاريخ) جهان نگاهی بياندازيم، می بينم که هر زمان که فاشيزم کم توان می شود، جنگ راه می اندازد. جنگ هم زندگانی فاشيزم را دراز می کند و هم مردم ديگر به آن نمی انديشند و گوسپندوار، مورانه و ملخانه به کشور همسايه می ريزند، تا از آبرو و پاکدامنی کشور شان بپدافندند (دفاع کنند). از اين که فاشيزم بر آبرو و بزرگمنشی خود شان چه کرده است، می فراموشند.
تاخت و تاز هيتلر به لهستان و تاخت و تاز خمينی به اراک (عراق)، برای پايداری در درون و سرزدن سران مردم بود. فاشيزم افغان ملت هم بر آن است تا در همسايگی جنگی راه بياندازد و با راه انداختن جنگ، دشمنان درونی اش را سرکوب کند، سرزمين هزارستانی ها را ميدان جنگ بسازد و تخم هزارگی را براندازد.
اکنون زمان آن رسيده است که انديشه کاران تکه و پارچه شده، در آرمان و انديشه شان بازنگری کنند، فراتباری بيانديشند و هماهنگ و يک پارچه شوند. به انديشه کاران کهنه انديش، که زمين را گذاشته و دست به ريسمان آسمان آويخته اند، کاری ندارم، چون ايشان از سرشت از بازنگری و خانه تکانی انديشه ای، بی بهره بوده اند و باور شان، بازدارنده هر گونه دگرگونی است. آماژم انديشه کاران روشن انديش اند.
تا روشن انديش مان خود را نفروزد (تعريف نکند)، جايگاهش را روشن نسازد و پا در ميانی نکند، فاشيزم بر گرده های اين مردم سوار خواهد ماند. تا روشن انديش در ديدگاه و انگارگان (ايديولوژی) اش بازنگری نکند، نمی تواند به يک ديسه (طرح) سازنده و کارآمد دست يابد. يک ديسه سازنده و کار آمد، کنار گذاشتن تبار و چنگ زدن به ريسمان انگارگان و ساختن سازمان و باهماد های چپ و مردم سالار است.
در پايان بايد يادآور شوم، که هر کس که يک ريزه فرجاد و فرسار هم داشته باشد و خردمندانه بيانديشد، می داند که حامد کرزی و غنی احمد زی، بنيادگذاران طالبان، با سگول های شان، که چنبره (حلقه) ارگ را می سازند و آگاهانه و آزادانه دست به هر تبهکاری می زنند، يک چنبره فاشيستی اند. اين چنبره که „زيرکانه“ دست به همه سوزی (هولوکاست) دومی زده است، از هيتلر تبارگرا تر، از موسولينی خودکامه تر و از فرانکو نژادپرست تر است. اگر هيتلر گروه گروه و دسته دسته به زندان و کشتارگاه می فرستاد، اين سالوسان فريبکار در دادگاه خيابانی شان هر روز مردمان را با خودکفانان شان به خاک و خون می کشند.
کسانی که از اين خودکامگان، تک سالاران و تبارگرايان که بر پايه نژاد، کيش و تبار و زادمان زدايی، پشتيبانی می کنند، دست شان به خون مردم آلوده و دامان شان به رنگ „فاشيزم“ رنگين است.