صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > شما درجن درجن دیگران را می کشید

شما درجن درجن دیگران را می کشید

عبدالخالق را در میانهء اتاق کلانی ایستاده کرده اند . وسایل شکنجه در گوشه و کنار پراکنده است. در یک گوشه، چوب های بیت کرکت، میخ و ریسمان به چشم می خورد. چکش های خورد و بزرگ ، قین وفانه و افزارهای تیل داغ را در پیشروی و گلوله های آهنی با دسته های چوبی و منقل آتش را در کنار آن چیده اند. / پرده چهارم از نمايشنامه عبدالخالق
رزاق مأمون
چهار شنبه 14 نوامبر 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم

بازیگران : سردار شاه محمودخان : سپه سالار ، وزیر حربیه

عبدالخالق هزاره : دانش آموز لیسه نجات

محمود خان : دانش آموز و رفیق عبدالخالق

محمداسحاق خان : ( شیردل ) دانش آموز و رفیق عبدالخالق

گروه تحقیق :

شریف خان کنری : سریاور پادشاه

عبدالغنی قلعه بیگی: سر عملهء ارگ شاهی

طره بازخان : قوماندان محبس کوتوالی

عبدالحکیم خان: قوماندان پلیس

فیض محمد خان زکریا : وزیر معارف

میرزا شاه محمد خان : رئیس ضبط احوالات .

الله نوازخان هندوستانی : از مقربان شاه

...و جلادان، پاسبانان ، تماشاگران و عابران

کار تصویری از بشیر بختیاری

پرده اول / پرده دوم / پرده سوم

پردهء چهارم

صحنهء نخست

سردار شاه محمود خان وزیر حربیه، برادر شاه مقتول ، دریک اتاق متصل به اتاق شکنجه در محبس کوتوالی ارگ شاهی عقب یک میز بزرگ که در میانه اتاق گذاشته شده ، نشسته است. انواع میوه ها روی میز است . کار تحقیق از قاتل نادر شاه تحت نظر سردار آغاز شده است. فیض محمد خان زکریا وزیر معارف در جناح راست طره بازخان کنار دروازه ، عبدالغنی قلعه بیگی و عبدالحکیم خان قوماندان پلیس پشت به دیوار، خاموش ایستاده اند و میرزا شاه محمد خان دم دست سردار، روی یک چوکی نشسته است .دروازه شکنجه گاه بسته است.

شاه محمود خان : ( با لحنی عادی رو به طره بازخان ) قاتل را معرفی کن!

طره بازخان : ( از روی یادداشت میخواند) عبدالخالق نام، قاتل اعلیحضرت دراصل هزاره است وبچه خوانده نبی خان چرخی بوده. درخاندان چرخی کلان شده ، به کمک همان ها پایش به مکتب نجات رسیده . پدرش خداداد ، کاکایش مولاداد است که از جوانی خادم خاص نبی خان بوده اند.

شاه محمود خان : در خاندان چرخی کلان شده؟ از چه وقت ها؟

طره بازخان : در همین خاندان تولد شده.

شاه محمود خان : پای این مردم ... از اول چطور به خانه نبی خان کشیده شده؟

طره بازخان : از سابق ... خداداد نام، پدرقاتل اصلا از ولایت ارزگان است ...چند وقتی در غزنی زنده گی کرده اند و از سال های سال به حیث نوکر خاندان چرخی کار کرده ... همین جا زن گرفته و جزء خاندان شده است.

شاه محمودخان : ( روبه فیض محمدخان ) زنش از خاندان چرخی است؟

فیض محمد ذکریا: نی هزاره است!

طره بازخان : زنش هم از جمله مستخدمین هزاره است ... که او هم در خانه چرخی زنده گی می کرده . این ها از وقت امیر عبدالرحمن خان در جمع نفری هزاره جات کوچانده شده و این طرف ها آمده اند… قربانعلی برادر این زن است که پیش از بندی شدن در شهر یخ آب فروشی داشته. بچه های مولاداد عبدالله و عبدالرحمن همراه با حفیظه خواهر نه ساله قاتل با جمله خاندانش درکوتوالی هستند!

شاه محمود خان : قاتل چند ساله است؟

طره بازخان : صنف یازده مکتب است ... سنش به هجده می رسد!

شاه محمود خان : پس ما از سوراخ خاندان چرخی گزیده شدیم ... قاتل را بیاورید!

عبدالحکیم خان و طره باز خان از دروازه شکنجه گاه به درون می روند و لحظه یی بعد عبدالخالق را می آورند.

شاه محمود خان : ( به قاتل نگاه می کند و زیر لب می گوید) لباس سپورتی هم پوشیده ای!

عبدالحکیم خان : فتبالر است!

طره بازخان : جمناستیک باز هم است!

غیر از صدای غل و زنجیر پیچیده به دست و پای عبدالخالق، همه چیز ساکت است.

شاه محمود خان : به تحریک کی اعلیحضرت را شهید کردی؟

عبدالخالق: ( آهسته) به تحریک خودم!

شاه محمود خان : از صدایت معلوم است ... تنها نیستی ! قواره ات می گوید که دستور از دیگران است . .. بعد ازین که اعلیحضرت را کشتی ، چه آرزویی داری ؟

عبدالخالق : آخرین آرزویم همین بود ... دیگر آرزویی ندارم!

شاه محمودخان : تنها این کار را کردی؟

عبدالخالق : فقط خودم !

شاه محمود خان : محال است آدم این کاررا به تنهایی بکند!

عبدالخالق : من به تنهایی توانستم به هدف برسم!

شاه محمودخان : معاون داشتی؟!

عبدالخالق : معاونم تفنگچه من بود!

شاه محمودخان: کدام تفنگچه!؟

عبدالخالق: همانی که شاه را به وسیله آن کشتم!

شاه محمود خان : تفنگچه را چه کسی برایت داد؟

عبدالخالق: تفنگچه از قدیم درخانه ما بود!

شاه محمود خان : صاحب اصلی اش کی بود؟

عبدالخالق: از سال ها پیش در گوشه یی افتاده بود… تا که من صاحبش شدم.

شاه محمودخان : درخانه نبی خان بود یا در خانه شما؟

عبدالخالق: در پسخانه ای که از همه ما بود!

شاه محمودخان : خوب ....( چند لحظه سکوت ) معاونت تفنگچه ات بود… هه؟ ( چند لحظه سکوت ) چیزی در لحن تو است که باید فهمیده شود .... اول بگو چرا این کار را کردی ؟

عبدالخالق : این کار از آرزوهایم بود ... اگر من نمی کردم ، کسان دیگری دیر یا زود این کار را می کردند.

شاه محمود خان : کسان دیگر کی ها اند؟

عبدالخالق : درین ملک نفر کم نیست!

شاه محمودخان : چرا باید این کار را می کردند؟

عبدالخالق : چرا شما درجن درجن دیگران را می کشید؟

شاه محمود خان : ( لبخندی خشک و عصبیت آمیزی برلیانش می روید) پس تو به خونخواهی کسانی که ما آن ها را کشته ایم، این کار را کرده ای؟

عبدالخالق: همین قدر کردم که از طرف خودم انتقام همه را بگیرم!

شاه محمودخان : مثلا در قدم اول انتقام چه کسانی را ؟

عبدالخالق : نام های کسانی را که درین سال ها، کشته و تباه کرده اید… پیش خود تان است!

شاه محمود خان : با کی ها مشورت کردی؟

عبدالخالق : باخودم!

شاه محمودخان : چرخی ها چطور؟

عبدالخالق : چرخی ها اگر کاره ای بودند خود شان پادشاه را می کشتند و حاجت من نبود!

شاه محمود خان : فکر پدرت بود؟

عبدالخالق : پیش از کشتن شاه ، پدرم را بندی کرده بودید!

فیض محمدزکریا: مولاداد هزاره کاکایش است!

شاه محمود خان: خادم نبی خان؟

شاه محمودخان : بلی !

شاه محمود خان : ( فکورانه ) مولاداد هزاره ... ( رو به طره باز خان ) ! مولاداد کلان کارهمین هاست هه؟ در اروپا چند باربه اعلیحضرت شهید هم بی احترامی کرده بود… پس این شخص برادر زاده اوست! ( رو به عبدالخالق ) مولاداد پیغام داد که اعلیحضرت را بزن؟

عبدالخالق : اگر مولاداد پیغامی می داشت ، انجام این کار به من نمی رسید، خودش مرد این کار می شد!

شاه محمودخان : حالا این مولاداد کجاست؟

عبدالخالق : زنده و مرده اش به شما معلوم است.

شاه محمودخان : چرا کاری نکردی که به چنگ نیفتی؟

عبدالخالق: این کار درآن جا شدنی نبود!

شاه محمودخان : می توانستی با یک گلوله خودت را هم بکشی!

عبدالخالق: تفنگچه ام بعد از چهار مرمی بند شد!

شاه محمودخان: وگرنه خودت را هم می زدی؟

عبدالخالق: اگر تفنگچه بند نمی شد، بعد از مطلب اصلی یک کاری می کردم!

شاه محمودخان : یعنی فکرش را کرده بودی؟

عبدالخالق : پیش بین بودم!

شاه محمودخان : ( آهسته به طره بازخان ) ببریدش!

طره بازخان عبدالخالق را به درون شکنجه گاه می کشد.

صحنهء دوم

عبدالخالق را در میانهء اتاق کلانی ایستاده کرده اند . وسایل شکنجه در گوشه و کنار پراکنده است. در یک گوشه، چوب های بیت کرکت، میخ و ریسمان به چشم می خورد. چکش های خورد و بزرگ ، قین وفانه و افزارهای تیل داغ را در پیشروی و گلوله های آهنی با دسته های چوبی و منقل آتش را در کنار آن چیده اند. طره باز خان با شخصی گپ می زند. میرزا شاه محمد خان هم سری به اتاق می زند و با کسی گپ می زند. الله نواز خان ظاهرا اولین بار است که به “دیدن “قاتل آمده است. عبدالخالق به نقطه یی به سوی دیوار چشم دوخته است. درین حال یک نفر تازه وارد سیخ آتشین را می گیرد و به سوی عبدالخالق می آید. شاه محمود خان با دیگران نشسته اند.

شاه محمودخان : حکیم خان آماده می باشی وقلمدادی ها را یکه یکه و فوری جمع می کنی!

عبدالحکیم خان : شهر و بازار کامل در قرنطین پلیس است ... قطعات منتظره هم حاضر!
میرزا شاه محمدخان به داخل می آید:

شاه محمود خان : ( روبه میرزا شاه محمدخان ) میرزا خان تو نام های خانواده های قلمدادی را سررشته می کنی ... و کسی از لست نماند!

میرزا شاه محمدخان : ( دستمال به دماغ گرفته) شکنجه شروع شده ... تا یک ساعت چیزهایی به دست می آید!

شاه محمود خان : ( دماغ خود را می چیند) بوی می آید... ( رو به الله نوازهندوستانی) دم دروازه باش!

فیض محمد زکریا: جریان استنطاق است!

شاه محمودخان : هر چه زود تر سرکلاوه پیدا شود، بهتراست!

فیض محمدزکریا : شدنی است!

شاه محمودخان :
ازچه می گویی ؟ قاتل تا حال زبان باز کرده؟ چیزی گفته؟

فیض محمد زکریا
: کمی وقت ضرورت دارد! ( رو به الله نواز) بوی چیست؟

عبدالحکیم خان : سیخ ... آتش گشته بوده ... دفعتا در گوشت بازویش که چخ شده ... بیهوشش کرده ...

شاه محمود خان : (روبه الله نوازخان ) بوی گوشت سوخته است!… وقت کافی داریم ...شدت غیر ضروری کار را معطل می کند… کوشش شود… نتیجه کار مطلوب باشد! داکتران هندی کجاستند؟ حاضر شان کنید!

فیض محمد زکریا : حاضر اند!

طره باز خان از اتاق شکنجه بیرون می آید:

عبدالغنی قلعه بیگی : چیزی است؟


طره بازخان:
( روبه شاه محمودخان ) می گوید هیچکسی درین کار با من همدست نیست… منکر است!

عبدالحکیم خان: کسی که این طور کار کلان می کند، کی به آسانی نرم می شود!؟

فیض محمدزکریا: هرچه بزنی ... پرسان کنی ... سر را پایین می گیرد و خاموش است!

شاه محمودخان : در شکنجه سروصدای آدم بلند می شود… شما شکنجه را از سیخ آتشی شروع کردید… بچه کم سن در اول حاجت به این چیزها ندارد…

طره بازخان : حالا به هوش آمده ... چوب زدن وانبر کاری نتیجه می دهد ... روی زخم ها نمک زدیم ...

فیض محمد زکریا: مقاومت می کند ... کله شخ است… ( روبه حکیم خان ) دیدی که درچوب زدن چشم های خود را پت می گیرد وخلاص ....آخ نمی گوید!

عبدالحکیم خان : فقط نالش می کند ...

شاه محمودخان با تلفن روی میز با کسی مشغول صحبت میشود.

الله نوازخان : ( آهسته با فیض محمد ذکریا مزاح می کند) بسیار تپیدی امروز فیض محمدخان !

فیض محمدزکریا : خدا ترا دیده که تا شام حاضر باش دم دروازه خواهد بودی !

الله نوازخان : طرف عبدالحکیم خان سیل کن !

فیض محمد زکریا: سرش چه آمده ؟

الله نواز خان : اگر طاقت نمی کردم ، پیش سردار صاحب ازخنده بی عزت می شدم !

فیض محمد زکریا
: وظیفه تو ریشخندی است!

الله نوازخان : گوش کن . آهسته می گویم پیشترک ... قاتل از سیخ آتشی بیهوش نشد… حکیم خان رفت طرفش گفت ، دستت را بده ... او که دست خود را پیش کرد ، دوکلکش را یک جایی به انبرگرفت و پچق کرد… نفر لب هایش را کج کرد و شانه هایش از درد بلند شد… حکیم خان بیخ گوشش گفت سیل کن طرف من ...ببینم مرد هستی یا زن ...او سیل نکرد ... حکیم خان همینطور چشمش طرف قاتل بود که یکدم خون تیرک زد.... دست خود را که پس کرد، خون آستینش را چتل کرد. او هم ازقهر سیخ آتش را از سر منقل گرفت و نوک آن را از پشت تنبان درمادر زادی قاتل درون کرد و یک رنگ گفته می رفت که اول بگو مادرت را کی ....است؟ نفریک دم به زمین افتید!

فیض محمد زکریا: حالا وقت ریشخندی نیست ... گوش کن چه می گویند!

طره بازخان : ( به شاه محمودخان ) نتیجه کار نزدیک است!

شاه محمودخان : ( گوشی را می گذارد) دست چرخی ها باید درین کار دخیل باشد...سن وسال قاتل برای این کار کلان مناسب نیست…

الله نواز : غیر از چرخی ها مشت بسیاری از بدخواهان هم وا شدنی است… اول معلوم شود قاتل با کی ها آمد و رفت داشته ...

میرزا شاه محمدخان : ( به تازه گی از شکنجه گاه به مجلس برگشته )کسانی که بالفرض یک روز هم با قاتل دیده شده اند، در نظارت هستند! مقصد ما پیدا کردن سرمنشاء کار است!

شاه محمود خان : ( رو به عبدالحکیم) از بین نفری، چند تا را جدا کرده اید؟

عبدالحکیم خان : چهل پنجاه نفر جدا شده ... خویش و قوم و رفیق و شناخته های قاتل!

عبدالغنی قلعه بیگی : ( روبه عبدالحکیم خان ) در کوته قفلی یک یک نفر تقسیم شان کردیم!

شریف خان سریاور: تحقیقات شان شروع شود بهتر است…

طره بازخان : یاور صاحب راست می گوید! مجرم که بی پرسان در نظارت ماند، پسان چیزی از زبانش گرفته نمی شود!

شاه محمودخان: کار ها به ترتیب شود، که ما بفهمیم که اصلا با کی ها طرف هستیم!

میرزا شاه محمد خان واپس به شکنجه گاه می رود. طره بازخان و الله نواز هم به دنبالش می روند.

صحنه سوم

جلسه

گروه بازجویان به دور میز نشسته اند.

عبدالحکیم خان : ورثهء همدستان قاتل یک یک گرفتار شده اند.

شام محمودخان : ورثه ها را چه می کنی؟ ازخود قاتل چه به دست آمده؟ طره بازخان جواب بده!

طره بازخان : ( سوی دیگران نگاه می کند) قاتل به همه چیز اقرار دارد…

شریف خان : این اقرار به درد نمی خورد ... چیزی است که ما وشما آن را به چشم دیدیم و خودش هم منکر نیست!

شاه محمود خان : محرک باید پیدا شود… نفر چه می گوید؟ این قدر آدم محکم است؟ نام یک نفر را از زبانش بکشید ... کفایت می کند!

طره بازخان : سنگ هم باشد ... خواهد گفت به تحریک کی ها این کار را کرده!

عبدالحکیم خان : راست بگوییم فعلا دست ما خالیست!

شاه محمودخان : قضیه ازچه قرار است که ما بفهمیم چطور به مقصد برسیم!؟

طره بازخان : قاتل چوب کاری شده، بیخی سرپای ایستاده نمی شود… سیخ داغ هم استعمال شده ...تا حدی که بویش به این طرف رسید که شما هم فهمیدید… حکیم خان دوانگشتش را به انبر گرفت ... ناخونش هایش جدا شده ولی ...


عبدالحکیم خان :
(خود را وسط حرف طره بازخان می اندازد) معلوم است که توان قاتل...در اول همین قدر است… از تاب وتوان ماند و چارپایی آورده ایم و داکتران پانسمانش می کنند!

شاه محمودخان : نتیجه؟

طره بازخان : گپ نمی زند ... دندان های خود را یچق می گیرد ... هر چه کنی ...خلاصه راز کلانی پیش خود دارد!

شاه محمودخان : عجب است! در سوال و جواب با من مثل بلبل گپ می زد، حالا گپ نمی زند؟

شریف خان سریاور : گپ های اولی خود را حالا هم می گوید ...مگر سوال کنی که محرکین خود را معرفی کن، همین قدر می گوید که محرک را نمی شناسم ... خودم محرک بودم و خودم همه کار را کردم .بعد از آن هرچه سرش بیاری به یک سنگ یا چوب تبدیل می شود.

فیض محمدزکریا : ( نیم نگاهی به الله نواز خان می اندازد) مصلحت این است که باید قاتل شوک نبیند ... نرمش ...رویه خوب پیش بگیریم ... نتیجه پیدا می شود!

شاه محمودخان : فیض محمدخان راست می گوید...عصبانیت فایده ندارد ...دم گرفته کارکنید! اگر حساب عصبانیت باشد هیچکس به اندازه من عصبانی نیست ... گلیم ماتم درخانواده ما هموار است اما می دانم که هر کار، ولو اندک به سنجش و حوصله ضرورت دارد!

فیض محمد زکریا: به فکر من باید برای فعلا کار سر هم دوسیه های قاتل شروع شود… قاتل نفر اصلی است و طبعاَ یکی دو روز طاقت می کند… مگر رفیق ها و نفر های ارتباطی اش زود زبان خود را باز می کنند.

شریف خان یاور: پشنهاد وزیر صاحب معقول است ...

شاه محمود خان : ( نگاه به فهرستt(محمودخان و اسحق خان کیستند؟

طره بازخان : صنفی های قاتل هستند… این ها رفیق های نزدیک قاتل هستند و بسیاری وقت ها یکجا گشت وگذار می کردند.

میرزا شاه محمدخان : این دو نفر از صبح زیر تحقیقات گرفته شده!


شریف خان سریاور:
چیزی به دست آمده؟

میرزاشاه محمدخان : چیزی باشد عاجل راپور می دهند!

شاه محمودخان : ( به فیض محمدخان ) فعلا شما به هیچکسی خود سر چیزی نگویید ... به جواب محرر انیس بگویید هر چه لازم دیده شد ... فرستاده می شود!

فیض محمدزکریا : محرر انیس به خاطر آوازه های مردم درخواست کرده که یک چیزی من حیث دفع آوازه ها چاپ شود!

شاه محمود خان : فهمیدم ... حالا وقتش نیست ... خودتان می گویید دست تان خالیست ... به اخبار چه می دهید؟

فیض محمد زکریا: تحقیقات ناشده ورثه را گرفتید؟

عبدالحکیم خان : برای آسانی کار، فعلا خویش وقوم و دوستان شان را جمع کردیم که بعداَ دست پاچه نشویم!

عبدالغنی قلعه بیگی : محبوسین از همدیگر جدا اند.

شاه محمودخان : کمبود جای در محبس زنانه ... برطرف شده؟

عبدالحکیم خان : از اول ترتیبات گرفته بودیم!

شاه محمودخان : ( رو به میرزا شاه محمدخان و طره بازخان) نفرایی که درین لست است،
خود شان اقرار کرده اند که همدست قاتل اند یا این که شما سرشان شک دارید؟

عبدالحکیم خان : مخبرین ضبط احوالات ، این نفر ها را که در روز شهادت اعلیحضرت درصحنه هم حاضر بودند، به حیث آدم های همراز قاتل می شناسند… تحقیقات پلیس هم تقریباَ مشابه راپور های استخبارات است .

شاه محمودخان : ( به لست نگاه می کند) میرسید قاسم خان؟

طره بازخان : سرمنشاء این گپ ها شخص ... میر است!

شاه محمودخان : شخص معین معارف؟

فیض محمدزکریا : در لست طره بازخان و میرزا محمدشاه خان نامش آمده مگر معلوم نیست که در فقره دست دارد یا ندارد!

شریف خان سریاور: میر از قدیم سردسته همین رقم بلوا ها بوده!

شاه محمودخان : غیر از خویش وقوم قاتل و چند نفر چرخی ها ... آدم های شناخته شده ... دربین شان کیست ؟

عبدالحکیم خان : مولوی محمد ایوب خان معاون مکتب نجات است.

شاه محمودخان: ( راست به سوی فیض محمدخان ذکریا نگاه می کند) مولوی ایوب همان نیست که یکی دو دفعه شفاعت خواهی همین دسته را کرده بود؟

فیض محمدزکریا : خودش است!

شاه محمود خان : خوب ... فیصله ما همین که فعلا شدت شکنجه سر قاتل کم شود. یکی دو روز همرایش طریق دیگری پیش گرفته شود ... رقمی شود که خیال کند اگر شریک های خود را نام بگیرد، جزایش کم می شود ... نان و آب هم برایش برسانید… موضوع دیگر این که ... نفر های را که زیاد اشتباهی هستند، که با قاتل نزدیکی دارند و از راز هایش خبر دارند ... زیر تحقیقات جدی بگیرید… باید از یک جایی اصل قضیه درز کند ... بعد از آن کار به آسانی پیش می رود .

صحنه تاریک می شود.

پرده میافتد

پرده اول | پرده دوم | پرده سوم | پرده چهارم |پرده پنجم | پرده ششم|
پرده هفتم

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • يك جهـان سپاس رزاق جان مامون
    واقعأ نويسنده خوبى هـستى

  • خيلى تكان دهنده است.او درست كفته كه انتقام همه جنايات كه ان غدار كرده بود كرفته.مانند سنك سخت و سخت سر اينكه ديكران را در قضيه دخيل نساخته. خيلى عزاب سخت را كشيده از خواندن اين سركزشت انسان به وجد ميايد.ولى او خود و فاميل نجيب و عزيز خودرا قربان كرد ولى به صدها هزار انسان از اقوام برادر را از مرك حتمى نجات داد.او يك قهرمان نجات بخش وطن عزيز ماست او به يك قوم ارتباط ندارد او از همه ماست.خداميداند كه اكر ان خون خوار و جبار تاريخ زنده ميبود جه قتل عامهاى ديكرى ميكرد.از رزاق مامون عزيز يك جهان سباس كه جهره حقيقى ان راد مرد بزرك عبدالقادر شهيد اولين قهرمان وطن مارا به ما معرفى كرد.من راجع به اين قهرمان جيزى از زبان مردم شنيده بودم و لى با اين جزييات برايم خيلى تكان دهنده است.

  • چرا سکوت اختیار کردی هموطنان فارسیان و ازبکان منتظر هستی که پشتونها باقی‌ ماند زمین ها و خانه های تان را غصب کنند ؟ http://www.youtube.com/watch?v...

  • اوغانستان تجز یه شود یا نابود؟
    هر کسی که پشتون هست ، هرکسی که پشتو را یاد دارد و میتواند گپ بزند ، هرکسی که برتری پشتون ها و زبان پشتو را می پذیرد ، خوب هست ، انسان هست ، قابل اعتماد هست ، وطن دوست هست ، باغیرت هست ، از اوغانستان هست ، اما هر کسی که پشتون نیست و پشتو را یاد ندارد و برتری پشتون ها و زبان پشتو را قبول نمی کند ، از اوغانستان نیست ، قابل اعتماد نمی باشد ، حتما خائن و نوکر خارجی هست ، مهم نیست که در کدام حزب و گروه و تنظیم مذهبی و سیاسی حضور دارد
    ادمه مطلب....http://www.tajikmedia.com/inde...
    قتل عام مردم هزاره ومعضلهء کوچیها درین ساحه

    تاریخ افغانستان از واقعیت های ظالمانه مشبوع است - زمامدار در جامعه قبیلوی مظهر وخلیفه دین و روحانی مجری احکام – تلقین گروتفسیر کننده دین است تا ریخ قبیلوی گنجا یش نو پذیر ی را ندارد ومعبد کهنه ها و مدفن نو ها است. بایاد آوری این رویدادهای تلخ تاریخ به این نتیجه روشن میتوان دست یافت که بدون تأمین برابری حقوق سیاسی میان گروههای قومی واقلیتها ی ملی ومذهبی افغانستان جامعه ء بلادیده ما از ستم اجتماعی ونابرابری ملی نجات ورهایی نمی یابند فرآیند رشد مستقل ملی ووحدت ملی کشور کثیرا لملة ما کند و رنجهای مردم ما دراز تر میشود. - رویدادهای چنددهه اخیر بوضوح کامل آشکار ساخت که سلاطین، شاهان وامیران به مقصد جاودانه ساختن تاج وتخت و قدرت برای خاندان خود ها و برای بهره کشی ازتوده های مردم کشور، فرزندان وطن را در جهل وتاریکی قرون وسطایی نگه میداشتند
    http://archive.khawaran.com/Na...

  • از خواندن سر نوشت عبد الخالق شهید ونوع شکنجه وآزار غیر انسانی که جلادان نادر غدار به او روا داشته اند مو در بدن هرانسان آزاده راست می شود. هستندقبیله پرستان که با همهء این جنایات که این جنایت کاران تاریخ بالای مردمان مظلوم این سر زمین روا داشته اند. به این جنایت کاران وحشی مباهات وافتخار می نمایند.

  • واقعا که بسیار مطلب جالب وخواندنی بود !!!!!!!!!

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس