وزير اكبرخان و مكناتن
تنها یک «معجزه» غیرقابل تصور، سبب شد که هزاران نظامی مستقر در اردوگاه مرکزی انگلیس از قتل عام قطعی نجات یابند. این معجزه آن بود که ناگهان مقاومت گران از یورش مرگبار به داخل اردوگاه اصلی خود داری کردند و دو باره به سوی تپه برگشتند تا اجساد نظامیان کشته شده انگلیس را با شمشیر های شان قطعه قطعه کنند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سال 1257 خورشیدی:
الکساندر برنس فرستاده سفیرامپراطوری بریتانیا درکابل، یک شب پیش از مرگش درکابل، به موهن لال دستیارش گفته بود:
« طولی نمی پاید که این کشوررا به اجبار ترک کنیم.»
ولی آسان گیری وتأخیر خودش درباره این که قبل از وخامت غیرقابل کنترول اوضاع، به محافظان خویش دستور آتشباری به سوی شورشیان را صادر کند و علی العجاله با اسب به سوی بالاحصار بگریزد، در سرنوشتش بس تأثیر کلیدی داشت. یک دسته چند صد نفری نظامیان کار آزموده که بنا به فرمان شاه شجاع به هدف سرکوب مهاجمان به سوی گذرخرابات اعزام شده بود، به جای آن که از کنار دیوار های بلند و نواحی نسبتا مستور، به میدان معرکه وارد شوند، از فرط دست پاچه گی، ناگهان در صف مردم خشمگین فرو رفتند و در دقایق محدود، حدود دوصد تن از آنان در میدان جنگ کشته شده و بابقی از راه های نا منظم دو باره به سوی بالاحصار فرار کردند.
این که این واحد ضربتی چه گونه به طور مرموزی به دام شورشیان افتاد، تا هنوز بدون توضیح باقی مانده است. مظالم و خودسری که درکابل شایع گشته بود، شاه شجاع را در ذهنیت عمومی به حیث یک چهره ذلیل تنزل داده بود. ملاها از ذکرنام شاه شجاع درخطبه های نماز خود داری کرده و از وی به نام « نورچشم لات وبرنس، خاک پای کمپنی» یاد می کردند. افزون بر آن، فکر می شود که برنس برای گرفتن کرسی مکناتن درکابل( کاردار ارشد امور سیاسی بریتانیا) با شور وشعف لحظه شماری می کرد. او بدون تردید، اطلاعاتی را که خبر از یک توفان مرگبار از سوی مردم پایتخت می داد، به مکناتن منتقل نمی کرد. وی ظاهرا بیم داشت که ممکن است افشای این گونه اطلاعات، عزیمت قریب الوقوع او را به هندوستان اخلال کند و یا تا مدتی نامعلوم به تأخیر اندازد.
از سوی دیگر، وی قربانی اختلافات میان مکناتن و الفنستن « ترسو و بزدل» گشت. اساسا درمورد این که رهبران نظامی انگلیس چرا نتوانستند نیروی ضد شورش را از ناحیه بی بی مهرو به سوی کوچه خرابات ( محل اقامت برنس) اعزام کنند، تا هنوز پاسخ شفاف دریافت نشده است. علت اصلی این تردید و غافلگیری آن بود که آنان بدون شک ازماهیت جنگ و مقاومت درافغانستان و حوادثی که معمولا مغایر با قواعد متعارف جنگ درین سرزمین روی می دهد، درک روشنی پیدا نکرده بودند.
حتی در قرن بیست ویکم نیز ( که ده ها هزار نیروی خارجی درافغانستان پیاده شده اند) می توان مشاهده کرد که کشور گشایان از نوع روسی و امریکایی، درامر تحلیل روابط، خواست ها ، خواستگاه ها و ساختار اجتماعی و روانی مردمان این خطه، سواد چندانی ندارند و حتی می توان گفت که دربعضی موارد به دام می افتند و تروخشک را با هم یک جا می سوزانند. مانند امروز درآن زمان نیز، چهره هایی از قبیل مکناتن به کارکشته گی و فروپاشی تشکیلات مقاومت گران اطمینان داشتند و بالعکس فرماندهان نظامی مانند الفنستن، از تحرک نظامی و احتمال از دست رفتن کنترول اوضاع به سختی بیمناک بودند و خواستار آن بودند که تا دیر نشده، از بند تهلکه بگریزند.
الفنستن حس کرده بود که حوادث آینده نیز مانند قتل بی رحمانه برنس، در حول وحوش قوت های محاصره شده انگلیسی، به دور از محاسبه و عملیاتی کردن برنامه های صف شکنانه مکناتن درمیان سرداران ضد انگلیس، اتفاق خواهند افتاد. وی آشکارا مایل بود که تا وضع، ازین بدتر نشده، قوت های انگلیسی از راه سیاه سنگ، به سوی جلال آباد حرکت کنند؛ اما مکناتن چشم انتظار رسیدن محموله های کمکی از پایگاه های مختلف ( که هنوز درکابل فعال بودند) و اعزام به موقع واحد های نظامی از قندهار وجلال آباد به کابل بود.
چنان که بعد از قتل عام واحد انگلیسی درغزنی ووردک تدابیر برای تأمین مواد خوراکی و ایجاد استحکامات دفاعی شدت گرفت. اما بعد از رسیدن نخستین کاروان غله به سوی بی بی مهرو، اولیور یک افسر انگلیسی به نشانه تردید سر تکان داد و گفت:
« دیگر کسی زنده نخواهد ماند تا این آذوقه را بخورد!»
این نظریه با افکار مکناتن، در تضاد بود. درهرحال، وضع در مسیری جلو می رفت که درقدم اول تنش لفظی میان سران انگلیسی درکابل و دهلی را تند ترکرد؛ و درگام بعدی، قوای انگلیسی را با خطراتی آشکار و پنهان روبه رو کرده بود. حالا روشن شده بود که افسران انگلیسی مانند مکناتن، فرصت ها برای نجات برنس را عمدا از کف داده بودند. مکناتن در یادداشت های پراکنده ای که بعد از مرگش پیدا شد، از حادثه قتل برنس طوری یاد آور می شود که کابوس ندامت و حس گناه بر روان وی مستولی بوده است. وی درین باره می نگارد:
« ممکن است من به سبب عدم پیش بینی توفانی که در راه بود، مقصر جلوه کنم. تنها پاسخ من این است که دیگران، با موقعیت بسیار بهتری که برای مشاهده احساسات وافکار مردم داشتند، هیچ نمی توانستند، حدس بزنند، چه در پیش بود.»
مقارن این احوال یک افسر انگلیسی درخاطراتش نوشت:
« ما به این حقیقت تلخ پی بردیم که درتمام ملت افغان احدی را نمی توانستیم دوست بینگاریم.»
محمد اکبرخان فرزند امیردوست محمد خان همراه با سلطان احمد خان ( شوهرخواهرش) شش روز بعد ( وبنا به روایتی دیگر، بیست وسه روز بعد از شروع قیام) به کابل رسیدند. قبل از وی مسأله بنیادی تعیین زعامت درمیان مقاومت گران درجلسه ای درخانه عبدالله خان اچکزایی واقع شوربازار حل شده و سرداران قیام، نواب زمان خان، نواسه سردار پاینده خان را برمسند رهبری و امین الله خان لوگری را به سمت وزیر ارشد نواب زمان خان انتخاب کرده بودند. گفته می شود که نواب زمان خان بلافاصله بعد از رسیدن اکبرخان به کابل، مسئولیت رهبری مردم را به وی واگذار کرد؛ اما درین باره نه این که هیچ مدرکی در دست نیست که نواب زمان خان رسما به زعامت اکبرخان بیعت کرده باشد؛ بل، نواب زمان خود مدعی رهبری مردم و مخالف احیای مجدد قدرت سیاسی امیردوست محمدخان بود. درمتن سند توافق نامه اول جنوری 1842 که فیمابین سرداران افغان و نمایندگان انگلیس مبادله شده بود، از وی به حیث « اعلیحضرت نواب محمد زمان خان پادشاه افغانستان» نام برده شده بود. هم اکنون محله ای در منطقه عاشقان وعارفان کابل، به نام کوچه باغ نواب وجود دارد که یاد آور نام نواب زمان خان درتاریخ پراز فرازونشیب کابل است.
این وضع بیانگر دو دسته گی خاموش میان سران شورشی درکابل بود. سرداران و بزرگانی که دراطراف محمد اکبرخان فعال بودند، عمدتا افراد خانواده امیردوست محمد خان و هواداران وی بودند که بازگشت دو باره وی به قدرت را مطالبه کرده و با انگلیس ها به طور عمده روی همین مسأله چانه زنی می کردند. حال آن که دسته دوم به رهبری نواب محمد زمان خان که از حمایت امین الله خان لوگری و عبدالله خان اچکزایی نیز برخوردار بودند، به طور کل با زعامت امیردوست محمد خان و شاه شجاع مخالف بودند و حل قضیه رهبری سیاسی مردم را به فیصله ها و بحث های گسترده و همه پذیرنسبت می دادند. مگرطرد قوای انگلیسی از کشور را به حیث مرام اساسی خویش دنبال می کردند.
دریک چنین اوضاع اضطراری، مکناتن آماده ادامه جنگ و مقاومت تا آخرین نفس بود. با آن که پایگاه های ارتش انگلیس هنوزدر نقاط مختلف شهر فعال بودند، شهر به طورکل، در تسلط ده ها هزار شورشیانی افتاده بود که عمدتا از کوهستان زمین و وردک ولوگر آمده بودند. پایگاه یا «قشله» مرکزی انگلیس در همواری های پائین تپه بی بی مهرو قرار داشت. چون این مرکز نظامی بنا به دستور و نظارت شخص مکناتن، با عجله اعمار شده بود، از حیث داشتن حصار های محکم و استحکامات نظامی در سطح نازل قرار داشت. دیوارهای عمومی قشله حتی در بعضی نقاط، کمتر از قد یک انسان بود. اصل ساختمان و بخش های الحاقی آن در یک طبقه به شکل ناپخته اعمار شده و از هر لحاظ، در برابر یورش های گاه به گاه جهاد گرانی که پيوسته تعداد شان افزون مي شد، آسیب پذیر بود. البته مکناتن بنا به سلیقه و روحیه همیشگی، اعمار میدان اسب دوانی، سالن های نمایش و کنسرت، میدانچه های زیر سقفی برای دانس های شبانه در پایگاه مذکور را فراموش نکرده بود و درآن مکان، برای 4500 تن از نظامیان و دوازده هزار مأمور خدماتی وحدود 45 تن از زنان و کودکان عضو خانواده برخی افسران، زمینه هرنوع تفریح و سرگرمی های فرحت بخش مهیا شده بود.
بعد از حمله بر خانه برنس، خطوط ارتباطی قشله انگلیس با دژ بالاحصار یا دارالسطنه کاملا قطع شده بود. اگر چه شمار جنگجویان ضد انگلیس با تفنگ ها وچوب های درازی که کارد ها و شمشیر ها را برنوک آنان بسته بودند، لحظه به لحظه بر بلندای تپه بی بی مهرو افزایش می یافت، ویلیام جی مکناتن سیاست دان متهور و الفنستن سال خورده، در ابتدای کار ازین وضع چندان خوفناک نبودند؛ در حالی که با اشغال تپه از سوی مردم، پایگاه انگلیس زیر ضربه قرار گرفته بود. ناترسی مکناتن و احساس خطر از سوی الفنستن هریک برای آنان توجیه شده بود. اما مکناتن به دلایل زیر، فکر می کرد که هنوز دو فرصت از دست نرفته است:
یک: رسیدن قوت ها از قندهار و جلال آباد و الحاق قرارگاه های انگلیسی مستقر در داخل شهر به مرکز فرماندهی عمومی در جوار تپه بی بی مهرو.
دو: تولید انشعاب در میان رهبران مردم ( طوری که تجارب گذشته ثابت کرده بود) که صرفا درحالات بسیار حساس باهم متحد می شدند و سپس به شیوه های مختلف و با کمترین هزینه، متفرق می شدند.
مطابق پیش بینی مکناتن، بعد از کشتن برنس، تلاش برای ایجاد رهبری سیاسی درمیان افغان ها همچنان کم رنگ شده و زمینه برای رخنه جواسیس و استفاده از قدرت جادویی پول و طلا درمیان سرحلقه های مبارزان وخوانین قدرتمند مساعد بود.
وضع درمیادین جنگ نمایش دیگری داشت:
شورای دوازده نفری سران قیام به رهبری نواب زمان خان در جلسه تاریخی خویش در یکی ازکوچه های شوربازار فیصله کرده بود که عملیات سربازگیری و تدارکات جنگ با سرعت انجام بگیرد. تهیه خوراک و ذغال سنگ برای تولید باروت از نیاز های اساسی بود. این شورا متخصصان امور انفجار را از پنجشیر به کابل احضار کرد تا برج های کوه پیکر قلعه جنگی بالاحصار را منهدم کنند. زنان خانواده ها مأمور تهیه نان خشک برای رزمندگان بودند. بعد ازآن که در قشله انگلیس در پائین تپه بی بی مهرو دهل وشیپور آماده باش به صدا درآمد، مکناتن شدیدا خواستار انتقال فرماندهی مرکزی به داخل ارگ بالا حصار بود. حال آن که دسته های مردم به سوی پایگاه به حرکت درآمدند و رابطه با دژ بالاحصار صرفا به اثر فداکاری قاصدان سربه کف امکان پذیر بود. در بالاحصار به غیراز سربازان جنگی و مدافعان قلعه، حدود 860 تن از زنان، کودکان، خادمان و پاسبانان مستقر بودند. توپ های سنگین در بروج قلعه جا به جا بوده و قوت های جنگی در آماده باش شباروزی قرار داشتند.
روز دوم بعد از کشته شدن برنس، مقاومت گران که در رأس آنان عبدالله خان اچکزایی قرار داشت، دو دستگاه توپ را با استفاده از اسب بربلندای تپه بی بی مهرو جا به جا کرده و بی درنگ مرکز فرماندهی انگلیس را زیر ضربه قرار دادند. این تحول فاجعه کشتار جمعی انگلیس ها را می توانست در قبال داشته باشد. الفنستن ناگهان به تحرک افتاد و یک قطعه سواره نظام را به سوی تپه دستور تعرض داد. ضد حمله سواره نظام صرفا به وسیله یک ضرب توپ نو پوندی حمایت می شد. این حمله درساعت اول، لشکر مقاومت را پراکنده کرد و آنان را مجبور ساخت که به دهکده عقب تپه ( ساحه وزیر اکبرخان کنونی و قریه شیرپور) عقب نشینی کنند. اما پیشروی افغان ها از میان آب های ایستاده وکشت زار های اطراف تپه دو باره آغاز شد. افغان ها درحالی که تفنگ های درازی در دست داشتند، سربازان سرخ پوش سواره نظام انگلیسی را به آسانی هدف قرار می دادند. درین اثنا یگانه توپ انگلیس ها از کار افتاد و تعرض پیاده مقاومت گران به سوی تپه شدت گرفت. سرجان کی محقق انگلیسی در باره تلفات سربازان سواره نظام چنین نوشت:
« این سپاهیان فلک زده به نفرین خدا گرفتار شده بودند.»
فرمانده انگلیسی برای جلوگیری از عقب نشینی قطعه ضربتی شخصا بالای تپه ظاهر شد و این بار ضد حمله به وسیله یک واحد متشکل از سرنیزه داران آغاز شد که در نتیجه آن، صد ها تن از مقاومت گران جان های شان را از دست دادند. هنوز قطعات انگلیسی بر روی تپه به درستی جا به جا نشده بودند که تعرض خاموش هزاران پیاده مقاومت گران از چندین جناح به سوی تپه از سر گرفته شد. جنگ ساعت به ساعت حالت پیچیده ای به خود می گرفت و افغان ها آهسته و بی صدا و « سینه خیز» به سوی تپه تقرب می کردند.
خصوصیت این تعرض آن بود که مقاومت گران با استفاده از روش تک تیراندازی، سربازان انگلیسی را که شمار دیگری از توپ ها را بالای تپه مستقر کرده و درعقب توپ ها سرگرم فعالیت بودند، هدف قرار داده و با کشتن آنان، توپ های انگلیسی نیز از کار باز می ماندند. پس از آن که توپ ها غیرفعال شدند، تعرض گسترده مقاومت گران بازهم از میان آب ها، کشت زار و باغ های اطراف به سوی تپه بی بی مهرو آغاز شد و این بار به نحو گیچ کننده ای شدت گرفت.
واحد های انگلیسی ناگهان نظم خود را از دست داد و با شدتی غیر عادی از فراز تپه به سوی قرارگاه مرکزی خویش فرار کردند. سرجان کی نوشت که سردرگمی ووحشت این سربازان به حدی عمیق بود که « فراموش کرده بودند که سرباز انگلیسی اند!» منابع انگلیسی یک قرن بعد نوشتند که درآخرین دور دفاع و تعرض در تپه بی بی مهرو، اجساد سه صد تن از نظامیان انگلیسی در میدان جنگ افتاده بودند. واحد توپچی انگلیس از درون مواضع قرارگاه به کار افتاد اما به گفته همین منابع، تنها یک «معجزه» غیرقابل تصور، سبب شد که هزاران نظامی مستقر در اردوگاه مرکزی انگلیس از قتل عام قطعی نجات یابند. این معجزه آن بود که ناگهان مقاومت گران از یورش مرگبار به داخل اردوگاه اصلی خود داری کردند و دو باره به سوی تپه برگشتند تا اجساد نظامیان کشته شده انگلیس را با شمشیر های شان قطعه قطعه کنند. این شیوه آتش بس، انگلیس ها را حیرت زده کرد.
برای خواندن قسمت دوم اين نوشته اينجا را کليک کنيد
مکناتن و اکبرخان
نگاه امروزین به تاریخ/ ضرب المثل انگلیسی می گوید: انسان خوکی است که طلا می خورد
دو شنبه 26 ژانويه 2009, نويسنده: رزاق مأمون
پيامها
15 جنوری 2009, 16:04, توسط نیطاقی
سلام بر شما!
مطلب جالب توسط آقای مامون تهیه شده که در بخش از آن ذکر شده که « شورا متخصصان امور انفجار را از پنجشیر به کابل احضار کرد تا برج های کوه پیکر قلعه جنگی بالاحصار را منهدم کنند.» امیداست وی توضیح دهند که این مطلب بر پایه کدام اثر و منبع تاریخی استوار بوده و در آن عصر و زمان این " متخصصان امورانفجار" برای چه و در کجا در امر منفجر کردن تخصص حاصل نموده بودند.تا باشد که قناعت دانش آموزان تاریخ را حاصل نمایند.
16 جنوری 2009, 04:28, توسط Mama
سلام محترم مامون : چون شما را از زمانهای بسیار سابق میشناسم به تاریخ نویسی یک جانبه شما کدام ارزش نمیدهم زیرا شما مربوط حزب جمعیت اسلامی بودید با دل وجان از این حزب دفاع مینمودید همچنان شما آن فرد بودید که بچه سقا را به نام مجاهد کبیر یاد میکردید ازواقعیت ها که بچه سقا از جانب انگلیسها روان شده بود و کمک میشد هیچ یاد نمیکنید شما احمد شاه مسعود و ربانی را هم مقام مجاهد کبیر داده اید.
آفتاب به دو انگشت کوچک شما پنهان نمیشود ماما
16 جنوری 2009, 10:04
جواب برادر نویسنده با سلیقه خبرنگاری خواسته با کمی تغیر جملات کلمات موضوع افراد خواسته شده از پنجشیر را بیان نماید .
پنجشیر داری مردم بسیار غریب وکارکن در ان زمان ها در سایر نقاط کشور به کار کاریز کنی ونقب زنی تخصص عجیبی داشتند ودر گذشته ها بخاطر رخنه کردند به قلعه های بلند ودست نارس در تر کیب لشکر ها نقب زن ها وجود میداشت مامون درست میگوید در ان زمان از پنجشیر افراد متذکره خواسته شداما نه بنام متخصصین انفجار بل بنام نقب زن واز سوی دیگر شاید محمد زایی ها چیزی به جیب اش چکانیده باشند زیرا واقعیت های را در باره وزیر اکبر خان پنهان نموده .....گوشکانی با انگریز ها وترک میدان مبارزه پذیرایی از پدر انگلیسی اش حمایه بعضی انگریز ها توسط او پول های که از انگریز ها دریافت میکرد...................
وجناب خودت با خصومت که با پنجشیر یان داری از یک واقعیت تاریخی می خواهی چشم پوشی کنی علامه غبار صاحب موضوع را در جلد اول ...در مسیر تاریخ ذکر کرده فقد از پته خزانه به تاریخ های حقیقی رجوع بفرماید وسلام
19 جنوری 2009, 05:14, توسط سوسن کو هدامنی
سلام به همه دوستان که و اقعیت های عینی و ذهنی جامعه را درک می کند و بدون در نظر داشت کدام سلیقه شخصی پیام می گذارند؟/////////
اقای مامون شما را همگی میشناسند اگر نویسنده و یا ژورنالیست میبودی که بی طرفانه قضاوت می گردی شاید میشد شما را یک ژورنالیست بهتر نامید اما متاسفانه شما ازان قماشی هستید که برادر عزیزم ذکر نموده است و اقعا شما شخصیت های هستید که تمام افغانستان را طرفدارن تو و از قماش شما به این حالت رسانیدید تاریخ گذشت اما تاریخ میشود اینده هم داشته باشد بنا ان در زما ن تاریخ سازان بودند مانند امین الله خان لوگری و عبدالله خان احکزی و غیره که شما نیز نام برده اید ام شما چه کردید تمام مردم را به این حال روز انداختید.
تمام معادن را جور و جپاول کردید که حتی فعلا نام ولایت تان را که کسی بگیرد دل بد می شویم بهر ترتیب روز محاکمه نزدیک است که تمام تان در پنجه قانون دست پا پزنید و در هیچ نقطه افغانستان شما قماش ها جای نخواهید داشت به امید همین روز الله حساب شما دزدان و اختطاف گران را در قهر و غضب خود گرفتار کنند و اقعا جای شرم است برای تو و برای قهرمانان دروغینت مرگ بر شما باد مردم ولایت ....... که مردم را به این حال وروز انداختید و امریکای ها را بالای مان حاکم ساختید ....
25 اكتبر 2014, 10:57, توسط محمدلطف الحق مسلم
مامون یکی از بهترین نویسنده های معاصر افغانستان است نوع نگارش جناب مامون واقعاً خواندنی است آدم میتواند بدون درد سر به هدف کلی متن نوشته شده جناب مامون برسد.
از اینکه بعضی دوستان در فوق سخنان نیشدار علیه مردم مجاهد پنجشیر استعمال نموده من هم میخواهم بگویم در کشور عزیز ما مردم پنجشیر از جمله همان قهرمان مردمی هستند که حدود جغرافیه بنام افغانستان به آن نیاز دارد اینکه مردم پنجشیر سخت کوش هستند ومجاهد هیچگاه نمیتوان شک کرد و باید اینرا هم اضافه کنیم( یک جنگل هم شیر دارد و هم روباه)