در مرز گور و گنگا ازدکتر صبورالله سیاه سنگ
نويسنده: فاروق فارانی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پس از کامجويي، گرين تفنگ را برداشت و با يک گلوله ميان دو ابروي دخترک را شگافت. خاموشي چيره شد. گرين بار ديگر انگشت به ماشه برد و تا توانست بر سر و روي عبير آتش گشود.
***
شما به گمان اينکه شايد هندو باشم، نخست در ميان دو ابرويم با گلوله "سندر" زديد و سپس پيکر سوراخ سوراخ شده ام را چنان سوزانديد که ديگر چيزي براي شسته شدن و به گور سپرده شدن نداشتم. به اين ميگويند مسلمان زيستن و هندو مردن...
قسمت هایی از نوشته ی" در مرز گور وگنگا "
از دکتر صبورالله سیاهسنگ
وقتی ایمیل سیزدهم انتشار یافت در نامه ی خصوصی و کوتاهی که برای سیاه سنگ نوشتم گفتم، حتی اگر از سر محافظه کاری و رعایت احتیاط و ازموضع یک حسود نیز بخواهم، در باره نوشته ی ایمیل سیزدهم نظر خود را بگویم خواهم گفت: در میان بیست نوشته ی خوبی که اگر از آغاز قرن بیستم در افغانستان نوشته شده باشند، بدون شک یکی آن همین ایمیل سیزدهم خواهد بود. واگر احتیاط و رشک را بکناری بگذارم حتماً در جمله ده نوشته خوب ما در یک قرن اخیر آن را ارزیابی خواهم کرد.
سیاه سنگ از چنین ستایشهای بحق، زیاد شنید. ستایش هایی که بسیاری را به سر گنگسی انداخته و متوقف میسازد. اما او متوقف نشد و اینک چون خالق غمنامه ی بزرگ در مرز گور و گنگا در قلمرو ادبیات افغانستان سرفراز ایستاده است.
اینکه نوشته ی "در مرز گور و گنگا" از نظر ادبی چه مقامی دارد موضوع این یادداشت نمی باشد.
اما این غمنامه وقتی بیشتر و بیشتر غمنامه میشود که عده یی به آن چنان خرده های میگیرند تا جاییکه که سیاه سنگ مجبور بدفاع از خود و نوشته خود میگردد.
واقعاً چه جهان بویناکی را شاهد هستیم. جنایات مستر ستیون گرین های کوچک و جنایات پریزدنت مستر جورج گرین کاخ سیاه و شرکا با سکوت یا دفاع مستقیم نوازش میگردند و در عوض "جنایت" سیاه سنگ که برای عبیرهای جهان گریسته است با زبان های گوناگون محکوم میگردد.
کسانیکه برای عبیر تذکره ی صرفا عراقی داده، فراموش کرده اند که اگر عبیر در عراق تولد شده اما وقتی او قربانی شد، غم او تنها عراقی نبود، غم او انسانیست ومربوط کشور دیگری بنام کشورجهان میگردد. همچنان جنایتی که همه چیز را از عبیر و عبیر را از دنیا گرفت تنها امریکایی نیست و تنها در عراق اتفاق نمی افتد. این جنایت آنقدر گسترده است که اگر نجنبیم تا پشت دروازه های خانه های ما و در پشت دروازه های ذهن های بیغم باش ما رسیدنیست. ... رسیدنی چه که کاملاً رسیده است.
امروز صدها عبیر در هلمند و ارزگان و ... از طرف تروریست های هر دو طرف (طالبان/ ناتو) بخاک می افتند. عبیری دیگری در بدخشان از سوی قوماندان های جمعیت سنگسار میشود و عبیرهای دیگری در تخار از طرف مستر گرین های شورای نظار مورد تجاوز قرار میگیرند.
از مسترگرین های هزاره جات (خلیلی، محقق، کاظمی و انوری که در تیول های قدرت شان حتی بدون دریافت اجازه اینان ازدواج کردن ممنوع است) و پکتیا و پغمان (سیاف) و ننگرهار که نپرس.
در شرایطی که توسط پارلمان مستر گرین ها منشورٍِ بخشیدن و ادامه بلامانع جنایت تصویب میشود و توسط مستر گرین چپن گرین توشیح میگردد، هر دختر و زن افغان در هر گوشه این کشور بصورت بالقوه درآن لحظاتی قرار دارند که عبیر بیخبر از دنیا پیش از آنکه مستر گرین ها بخانه اش نزدیک گردند، قرار داشت. بلی باید سیاه سنگ را به محاکمه کشید. زیرا او هشدار میدهد که جنایت تذکره کشوری ندارد و عدالت نیز در قفس یک کشور و یک ملت نمی گنجد.
سیاه سنگ را باید محکوم کرد که از قصه عبیر زنگ بیداری درست کرده است.
سیاه سنگ برو جان برادر! مخالف جریان شنا نکن. برو تذکره هویت قومی ات را پیدا کن و قلمچی شو و هر چی تفنگچی ها و مستر گرین های قومت کرده اند، تمام خفت های شان را صفت بساز و هر چی در قوم مقابل دیدی چه خوب و چه خراب به لجن بکش!
در شرایطی که جنایت "قهرمانیست" و جنایت کاران شرق و شمال و جنوب و غرب میدان را شغالی یافته اند، تو آمده ای... اگر برای دفاع ازحقیقت بهترین سالهای زندگیت را مستر گرین اوف های روسی و پایدو های شان تباه کردند، روزها و شبهایی را که میتوانی بیخیال زندگی کنی برای عبیر های جهان و وطنت فریاد میزنی و بر روی مستر گرین های قوم خود و کشور خود و تمام جهان تف لعنت می اندازی. چه جهانی بویناکی است. و بویناک تر از آن فضای "فرهنگی" کشور ما که از آن آوای وحوش بالاست.
تفنگچی های که بزور تفنگ های شان، خود را نتواستند از قضاوت مردم بی دفاع حفاظت کنند، اینک در دربارهای خود پناه جسته و در عوض بستر آرایان قلمچی در فکر نجات شان افتاده اند.
اما در چنین شرایطی دکتر صبورالله سیاه سنگ چه زمانی که در زندان بود و چه در زمانیکه در کابل و اسلام آباد و چه حالا که در غربت دور است، با صریر خامه توانای خود خواب فراموشی را از انسان هایی که باید انسان باشند، میراند و آرامش جنایت کاران و قلمچی های شان را بر هم میزند.
اما صبور الله سیاه سنگ نیز بی قوم نیست. او مربوط یک قومیست که بدان عشق میورزد، به زبانش به فرهنگش به پیروزی ها و فتح هایش و به شکست هایش و به قهرمانانش.
کی میگوید دکتر سیاه سنگ قومپرست نیست؟ او از همه بیشتر قومپرست است. قوم او حقیقت و عدالت است. قوم اکثریت، گسترده در تمام جهان، با زبان شکوهمند و گویا و با فرهنگ بزرگ با قهرمانانی چون اسپارتاکوس، چه گوارا، سقراط، جوردانو برونو، منصور، بیدل و میگویند سیاه سنگ برای شهرت این کار را کرده است.
آری شهرت تا شهرت است: آنکه بر بالای دار بخاطر حقیقت میرود هم برای نوعی "شهرت" میرود و آنکه چوکی را از زیر پای محکوم واپس میکشد تا حکم دار آویختن اجرا گردد، هم برای نوعی شهرت.
کدام شهرت؟ سیاه سنگ اگر برای شهرت متعارفی که میشناسیم کار میکرد، به صف لشکر پساسپتمبری ها (به گفته خودش) می پیوست که نه تنها شهرت بیشتر بدست می آورد که حتی میتوانست مدال و دال و چیزهای دیگری نیز بدست آورد .
او حتی با سکوت در برابر پلشتی های موجود، میتوانست بیشتر از بسیاری از ازین رمه ی قلمچی های حاضر "شهرت" بدست آورد و اگر بگفته خودش به دنبال برتری نژاد و زبان و . . . ایل و تبارش میرفت، که مپرس.
یکبار به چهار طرف خود نظر کنیم، چه وحوش و دامن آلوده هایی که اکثریت آنها گذشته از سابقه نکبتبار شان در همان زبان هایی که در صدد برتر جلوه دادن آن هستند، تابخواهی نام خدا بیسواد تشریف دارند، از برکت همین فضای "پساسپتمبری" صاحبنظر و کارشناس و چه وچه که نشده اند.
اگر سیاه سنگ میخواست در این راه گام گذارد، بمدد استعداد درخشان خود آنقدر "شهرت" بدست می آورد، که این قلمچی ها حتی خواب آنرا نمیتوانستند ببینند.
سیاه سنگ به نرخ روز گریه نمیکند. او گریه های ممنوع را بر گریه های قانون زده و مقبول طبع پرزدنت مستر گرین ها و قوماندان گرین ها و استاد گرین ها و قلمچی گرین ها ترجیح میدهد.
یکبار به رسانه های ما نظر اندازید. از روزیکه آقای بوش جهاد کبیر خود را "علیه تروریسم" اعلام کرده، از طرف قلمچی ها حتی به بعضی ازمردگان تروریست نیز مقام" ضد تروریستی" بخشیده شده است.
و از زنده ها که همه "ضد تروریست" شده اند: استاد سیاف، استاد دوستم، استاد راکتی، استاد کشتمند، استاد کرزی، استاد ربانی، استاد گلابزوی، استاد خلیلی، استاد قانونی و استاد جوناتان ایدیما (یونس قانونی و جوناتان ادیمای امریکایی، هر دو زمانی شکنجه گاه و زندان خصوصی در کارته پروان داشتند و اینک قانونی رییس خانه دموکراسی! افغانستان است ) و استاد ستیون گرین که از همه بیشتر. جای استاد گلبدین و استاد ملا محمد عمر هنوز خالیست.
دکتر صبور الله سیاه سنگ در چنین زمانی پشت این استادان جنایت و قلمچی های بیشرم و اجیر شان راه نمیرود.
او به سراغ فراموش شدگان و درد کشیدگان و آنانیکه پرداختن به رنج و اندوه شان ممنوع و"نا مبارک" است، میرود.
برای همین است که سیاه سنگ باید محکوم گردد، زیرا او چیزی را میگوید که در بازار مستر گرینیسم خریدار ندارد و اصولاً برای فروش نیست.
سیاه سنگ بر پایه فرهنگ قوم خود (حقیقت و عدالت) مرزها را نمیشناسد، زبان ها را در می نوردد، پوست وتیره وتبار را بدور می افگند و در کنار هر رنجکشیده ای که برای حقیقت و عدالت رزمیده و نفس کشیده، میموید.
سیاه سنگ بعد از ایمیل سیزدهم شاهکار در مرز گور و گنگا را خلق کرد.
بگذار نسل های آینده بدانند که در زمان ما هم نویسندگانی معدودی وجود داشتند که یک لحظه هم از سنگر بزرگ خود که همانا حقیقت و عدالت باشد، دوری نجسته و به حیوانیت تبار گرایی سقوط نکرده بودند.
من بدوستی با سیاه سنگ افتخار میکنم، زیرا او افتخار پیوند بدون وقفه و گسست با حقیقت و عدالت را داشته و خواهد داشت.
ستارگان روشن حقیقت نثار قدم و قلمش باد.
******
مطلب ديگر در همين مورد:
پيامها
15 جون 2007, 08:28
معلوم نیست که نوشته سیاهسنگ، فاروق فارانی را که چشمش آنقدر شهید و شکنجه و شناعت و فضاحت پرچمی و خلقی و جهادی را دیده و هیچکدام روی کاغذ آورده نشده، چرا چنان "شوریده" و "جذباتی" ساخته و به آن ارزیابی بسیار شتابزده کشانده است. برخوردهای او به تربیت و سمتدهی نزدیکترین دوستانش از جمله سیاهسنگ شاید بتوانند بر آنان اثر گذار باشد چرا که نجابت سیاسی و ادبی فاروق فارانی نسبت به کلیه اهالی "انجمن نویسندگان" به شمول سیاهسنگ یک گردن بالاست. فارانی در همین ستایشنامه کوتاهش از "در مرز گور و گنگا" به مراتب آگاه کنندهتر و کوبندهتر از سیاهسنگ نام جنایتکاران مختلف را گرفته است کاری که سیاهسنگ در هیچ نوشتهاش این "خطر" را نکرده است. فارانی مینویسد "چه جهان بویناکی است و بویناکتر از آن فضای فرهنگی کشور که از آن آوای وحوش بالاست"، و این از جملههای "ممنوعه" برای سیاهسنگ و یاران است. آنان این فضا را از آن خود و عزیز خود و در حیطه خود میدانند و به قدر توان در آن به جولان اند و طبیعتاً از آن "آوای وحوش" نه بلکه آوای همدلان پرچمی، خادی، خنثی نویس و جهادی را بالا میبییند. اما ضمناً فاروق فارانی میگوید "او (سیاهسنگ) سکوت نکرده و مثل قلمچیهای (جنایتکاران جهادی) پشت سیاف، ربانی، قانونی و غیره نمیرود." درد همین جاست. او اگر رسماً پشت آن جلادان روان نیست، در برابر آنان ایستاده هم نیست.
سیاهسنگ همانقدر پشت جلادان راه نمیرود که اکرم عثمان، سمیع حامد، بیرنگ کوهدامنی، رهنورد، اسداله حبیب، لطیف ناظمی و ... در حالیکه رسالت یک شاعر شریف و باوجدان رویارویی با آن وحوش است. هنوز هم پای هیچ نوشته و شعر سیاهسنگ و شرکا به پای شعر ونوشتههای فاروق فارانی نمیرسد. اگر فارانی به آگاهی، تعهد و پرنسیپ خود صادق است پس باید سیاهسنگ وغیره را با همان معیار ها بسنجد. از فاروق فارانی میتوان پرسید: تو خود تا به حال چندین شعر و مقاله درباره ملالی جویا داری. چرا سیاهسنگ و شرکا به او بیاعتنا مانده اند؟ چرا آنان دفاع از ملالی جویا که یکه و تنها و بیهراس، اوباش جهادی و پرچمی و خلقی و گلبدینی و طالبی را به نام اصلی شان- خاینان جلاد- یاد کرده و با پذیرش هر ریسکی در داخل و خارج به افشای آنان میپردازد، برنخاسته اند؟ اگر این سکوت و تیر آوردن ننگین ناشی از جبن و همراهی با جنایت سالاران نیست پس چیست؟ چرا سیاهسنگ ملالی جویا را هم مثل عبیر عراقی، دختر خود نمیخواند؟ آیا عدم دفاع از ملالی جویا، این ادعایت را که "سیاهسنگ پیوند بدون وقفه و گسست با حقیقت و عدالت دارد"، دروغ و تعارفی نامناسب و بیربط ثابت نمیسازد؟ مثال خیلی زیاد است فاروق جان و تو با کمی تامل آنها را در خلوتت حساب میتوانی بناً تنها به یکی که پیش چشم همهی ماست اشاره مینمایم. دوست "همیشه در پیوند با حقیقت و عدالت"ات ستایشنامهی غلاظی برای پرتو نادری نوشته و این آقا پرتو همانست که در جایی شیفتهوار فقط از یک روی امریکا سخن گفته، امریکای مهربان، بزرگوار، انساندوست، زیبا، پرعطوفت، صلح و سعادت خواه و خلاصه امریکای هر چیز خوب و ارجمند. اما شاعر کور وجدان از روی دیگر امریکا، امریکای "سی آی ای"، امریکای متجاوز به عراق، امریکای واژگون کنننده دولتهای مردمی و دموکراتیک در دنیا، امریکای حامی خونبارترین رژیمها، امریکایی که پلیدترین نیروها و عناصر را در افغانستان به انتقام از شوروی آفرید و به قدرت رسانید و بعد طالبان را به میدان فرستاد و سپس بار دیگر خاینان تبهکار "ائتلاف شمال" را سردست گرفت، کلمهای حرف نمیزند. "پیوند بیوقفه با حقیقت و عدالت" آقای سیاهسنگ پشت کلاهش میرود که به پرتو نادری بفهماند حداقل از داستان عبیر خجالت بکش و اشارهای هم به نیمهی تاریک امریکا بکن. آیا اینها نشان نمیدهد که "پیوند بیوقفه و گسست سیاهسنگ" با "حقیقت و عدالت" در اغلب زمینه ها، پاره شده است، فاروق جان؟
آنلاین : دردنامهی عبیر "سیاهسنگ" را سفیدروی نمیتواند
15 جون 2007, 12:42, توسط بهادر
من گفته ام و میگویم که سیاهسنگ مرد مهین ماست. او با حماسه عبیر چهره هولناک جنایتکاران را ترسیم میکند. او یک هومانیست و وطنپرست است و مردم خویش را و مردمان ستمدیده جهان را ارج میگذارد.
من در حالیکه به قلم سیاهسنگ و فارانی سر تعظیم فرود میاورم، نمیتوانم هنوز هم کتمان کنم که سیاهسنگ چون فارانی به زمین افغانها فرود آید و درد عبیر های زاد وبوم خود را بازگو کند.
باز هم میگویم که من به صبور الله سیاهسنگ احترام دارم. او وطن خود را دوست دارد و در سطور جاندار هر داستانش قصه های از فریاد آدمیان را که عذاب کشیده و رنج روزگار دو لای شان کرده، بیان میکند. ولی از آنجائیکه ما در زمان دشواری زندگی داریم و به قول بزرگ سرایی "قرن ما صدف نیست ماسه است، غزل نیست حماسه است" او برای ماسه ها و حماسه های وطنی به زبانی دیگر ضرورت دارد.
شیر دختر افغان ملالی جویا از همینرو او را با زبان که زبان هر عدالت پسند در وطن ما باید باشد ، خطاب کرده است.
سیاهسنگ باید به زمین فرود آید و حقایق روزگار خود را ترسیم کند و درد های دیار خود را بگوید. او باید نه هراسد چون زندگی او بیشتر از زندگی آنانی که جنایتکاران خفاش و خون آشام،آنها را با دل بسته گانشان به کام مرگ بردند والا تر نیست.
سیاهسنگ باید از آنانی بنویسد که شیطان الدین ربانی و خفاشان جنایتکار ملی در زیر نام مقدس اسلام و شرعیت محمدی ، زندگی شانرا گرفته و بر دختر و خواهر و مادرشان تجاوز کرده اند.
از دستاورد های جنایتکار ملی مسعود و شیطان الدین ربانی بنویسد که چگونه خود را برای پاکستانی های کثیف فروختند تا باری آسوده در زیر پای میجر های پاکستانی شب را سحر کنند و مردم افغانستان را از عزت و شرف که در زمان داود خان شهید داشتند محروم کند.
سیاهسنگ در ذیل بخواند که در این کشور که از آن یاد نکرده و در باره عراق مینویسد یک مزدور و غلام حلقه به گوش پنجابی ها به حیث قهرمان ملی بر مردمی تحمیل میشود که این خفاش خون آشام دلبندان شانرا را دسته جمعی رهسپار مرگ کرد:
۱. به نقل از کتاب احمد شاه مسعود شهيد راه صلح و آزادي، صفحات ۳۹-۱۰۰، به کوشش: مجيب الرحمن رحيمي، از انتشارات بنياد شهيد مسعود، چاپ ۱۳۸۲.
هر وقتي از كرنيل هاي پاكستاني سخني به ميان مي آمد، احمدشاه مسعود سرگذشت خود را ياد آوري مي نمود. او مي گفت: "در سالهاي هجرت به مشكلات اقتصادي شديدي رو برو شديم، روزي چهار، پنچ نفر تصميم گرفتيم، تا مشكل خود را به يكي از مقامات دولت پاكستان برسانيم. به دفتر نصيرالله بابر كه در آن زمان در پشاوربود، رفتيم. يكي پي ديگري سخن از مشكلات خود بميان آورديم، بابر در طول يكساعت صحبت ما، تنها به روي ميز خود چشم دوخته بود، و به ما و حرف هاي ما اصلاً اعتنايي نداد
و سیاهسنگ بخواند که این جنایتکار ملی در قتل عام دو میلیون فرزند افغان، تخریب 98 فیصد خاک کشور، میلیون های معیوب و بیوه و یتیم روسهای جنایتکار را تا آخرین لحظه که روسها از افغانستان بیرون میشدند یاری رساند. چرا سیاهسنگ جرهت پیدانمیکند از دستاور های کبیر این جنایتکار ملی با استفاده از قلم خویش پرده بردارد.
گروموف آخرین قومندان اردوی اتحادشوری در افغانستان در کتات " ارتش سرخ در افغانستان"(2) مینویسد: "تلاشهای مرکز اطلاعاتی سپاه چهلم دستاورد های معینی به همراه داشت. در سال 1982 ما توانستیم به مهمترین هدف خود نایل گردیم. ما توانستیم با احمد شاه مسعود تما س های بس پایدار بر پا کنیم که تا پایان خروج نیرو های اتحاد شوری از افغانستان تداوم یافتند. طی زمان حضور نظامی ما در افغانستان ، کار ها با مو فقیتهای متناوبی ادامه یافت. بویژه در سال 1982 نمایندگان سپاه چهلم و شخص احمد شاه مسعود موافقتنامه ای را به امضا رسانیدند که در آن مسعود تعهد سپرده بود بروی کاروانهای نظامی ارتش شوری در سالنگ جنوبی ، جائی که او فرمانروای بی چون و چرای آن بود ، آتش نگشاید. مسعود به اعضای گروهش دستور داد تا از فعالیت شدید بر ضد نیرو های دولتی دست کشیده و مبارزه مسلحانه را در گام نخست بر ضد سازمانهای مخالف جمعیت اسلامی افغانستان پیش ببرند. ...........همه گفت و گو ها با مسعود مستقیما توسط فرماندهی نظامی شوروی انجام میگرفت....."
و سیاهسنگ بخواند که این جنایتکار ملی که امروز حامیان بیخرد و رهزن او با بلند کردن عکس های او در هر کنج و کنار کابل بر زخم های میلیون ها هموطن رنجدیده ما نمک میپاشند ، چگونه اعتراف میکند که او با طالبان هیچ فرقی ندارد ، اگر آنها به این خفاش خون آشام اجازه میدادند که کرسی خود را در بالای ویرانه های کابل و بر فراز قبر های هزاران کابلی به خون و خاک خفته حفظ کند ، او مرید و پیرو امیر المومنین میگردید :
از مصاحبه احمد شاه مسعود با نشریه الحیات 1377: سوال: خواسته شما از طالبان چیست: " اولین خواسته ما از آنها حل مشکل افغانستان از طریق انجام گفت و گوست.... خواسته آنها با اهداف ما یک است . بطور نمونه، آنها خواهان اجرای شریعت هستند ، که ما نیز چنین میخواهیم. آنها میخواهند مردم را خلع سلاح کنند و این مساله ازنظر ما ایرادی ندارد. آنها ..... این ها درخواست های بدیهی هستند که ما به خاطر تحقق آن سالها مبارزه کردیم ... تما م خواسته های آنان مورد پذیرش ماست. آنچه ما انتظار داریم ، برگزاری نشستی رو در رو برای حل مشکل افغانستان است"
و حامیان جنایتکار ملی بخوانند و بعدا ً به ما بگویند که معیار قهرمان بودن به نظر شما مداحان این جنایتکار ملی و شیطان الدین ربانی ، وطن فروشی است، قتل عام است، تجاوز به عزت و عفت هزاران دختر معصوم در افشار ، کارته سه ، چهلستون، مکرویان است یا مانند خفاش بیشرم سنگ فروشی و غارت مال و منال مردم؟
15 جون 2007, 18:14, توسط غزنوي
اي بهادر مثل موش واري در ميان كلمات ناپاك ميلولي!كاش كسي در ميان قبيله پيدا ميشد كه به تو غير از دشنام دادن يك كمي هم ادب ياد ميداد كه امروز شرمسار نمي شدند.خوب مسعود قهرمان نه . داود شوونيست راميپرستي بپرست.راز تو ازهمان اولين روز كه با كلمات بازاري به سايت كابل پرس امدي اشكار شد.با مطلوم نماي و دشنام دادن به مسعود ميخواهي كه باز كدام با باي ديگر از ميان گروپ كرزي ملا عمر براي اين مردم بسازي.شرم بر تو باد.امروز كشور ما از جمله فقير ترين -عقب مانده ترين ونا توان ترين كشورهاي دنيا است.اين همه پيامد حكومت بابا هاي تو است اما كجاست شرف تو كه يكبار از اين مسايل ياد كني!در جاي كه امروز كشور ما قرار دارد نتيجه انحصار قدرت بدست با با هاي تو وفاشيستهاي پشتون است كه ظالمانه مردم غير پشتون را ازاشتراك در قدرت محروم ساخته اند-نه كار مسعود يا كسي ديگر.حاكميت قبيله هرگز پيشرفت وتعالي را به ارمغان نمي اورد. كينه توزي وديگران را دشمن دانستن در روان افراد قبيله است.
اخر نميشود راه ظهور مردان دلير وميهن پرست را درميان اقوام غير پشتون سد كرد.تو زودتر در پي كدام انها ميجفي! شما كه وزير اكبر پسر دوست محمد خان را كه جاسوس اينگليس بود قهرمان جا ميزنيد.يا ملا عمر را كه نماد توحش وبي فرهنگي است اميرالمومنين ويا گلو-سياف-خالص-كرزي-احدي-ظاهر شاه- شاه شجاع -نادر غدار-حفيطالله امين-احمدشاه ابدالي چلم بردار نادر افشار-اميرعبدالرحمان-امير دوست محمد و... راقهرمان ميدانيد بايد به مسعود با هرزه دراي دشنام بدهي! خوشباش كه درميان قهرمانان شما غير پشتوني وجود ندارد.!
16 جون 2007, 02:27
من نمیدانم که شما طرفداران مسعود چرا اینقدر جاهل هستید. مطالب را که آقای محترم بهادر نوشته همه نقل قول های است از منابع مختلف. او مانند شما به تمام پشتون ها توهین نمیکند بلکه فقط خائنان بزدل را معرفی میدارد.
16 جون 2007, 07:15
او غول جان: ميگوي كه بهادر نقل قول ها را نوشته يعني چه؟با اين نقل قول ها كدام مشكل افغانستان حل ميشود؟در مبارزه نبايد با طرف مذاكره كرد ويا براي رسيده به هدف تنها يك روش وجود دارد؟مسعود اگر طرفدار روس ميبود چه نياز به مذاكره واتش بس وجود داشت.مردم صدها كيلومتر دور از مرز پاكستان ودرنزديكي خاك روسها مبارزه ميكردند نه در تري منگل يا نوار مرزي باپاكستان همرا با پاكستاني ها.اي گپ هاي بهادر شايد به درد فريب دادن چند ادم بي خبر وعامي بخورد اما براي ادمها اگاه كه از الزامات يك مبارزه دشوار اگاه اند جيزي به جز از تكرا مكررات از سر كينه توزي و جهالت نيست. ملا عمر ويا گلو ونادر غدار تمام پشتونهاست!يا انهارا قهرمان بدانيم ورنه پشتونها مايوس ميشوند.همين را ميخواهي بگوي.يا اينكه در ميان غير پشتون ميهن پرست ودلير وجود ندارد!!!
16 جون 2007, 10:14
از همه بیشتر جالب این است که شما دیگران را غول میگویید ولی خود در چنان جهالت گیر مانده اید که یک مسله را که یک طفل میداند تا حالا درک نکرده اید. نقل قول های را که ما در اینجا میخوانیم نشان دهنده یک حقیقت تلخ است و آن اینکه مسعود خائین بود و شما یک خائین و جاهل را ستایش میکنید.
17 جون 2007, 09:02
غول خان:يك چند گپ از اين جا وانجا بدون در نظر داشت تمام متن بريده وبه اين ترتيب كسي را كه شما از او كينه به دل داريد گويا بدنام ميكنيد!مردم ميدانند كه مقاومت مسعود در برابر طالبان اجير وبي فرهنگ سبب اين همه كينه توزي عليه او شده است.