صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > غريقی به نام گل سرخ دل افگار

غريقی به نام گل سرخ دل افگار

يكي از كتابهايی كه در ولایت نیمروز به دستور وزرات اطلاعات و فرهنگ افغانستان و توسط مقامات محلی،‌ به جرم اشاعه اختلاف قومي در آب افكنده شد «گل سرخ دل افگار»،‌ نوشته محمدجواد خاوری است. نويسندۀ اين كتاب واكنش خود را در برابر اين عمل چنين نگاشته است.
محمد جواد خاوری
يكشنبه 31 می 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اشاره: يكي از كتابهايی كه در ولایت نیمروز به دستور وزرات اطلاعات و فرهنگ افغانستان و توسط مقامات محلی،‌ به جرم اشاعه اختلاف قومي در آب افكنده شد «گل سرخ دل افگار»،‌ نوشته محمدجواد خاوری است. نويسندۀ اين كتاب واكنش خود را در برابر اين عمل چنين نگاشته است.

گل سرخ دل افگار، دختر ماه صورتی بود که یک بار در افسانه ها طعمه گرگها شد و فقط سه قطره خونش به زمین چکید و از جای شان سه شاخه گل سرخ رويید. بار دیگر در نزاغ دو قوماندانی که عاشقش شده بودند کشته شد تا قبیله اش از آتش جنگ در امان ماند. و بار سوم در دریای هیرمند غرق شد تا وحدت ملی پا برجا بماند.

گل سرخ دل افگار، قصه سنگ و سکوت است. قصه آه های فروخورده. قصه آرزوهای به زبان نیامده. قصه حقیقت های تلخ.

گل سرخ دل افگار، قصه روستایی در گوشه ای از هزاره جات است، جایی که اگر بگوییم دوزخ است، باید قبول کنیم که مردمش آن را به بهای بهشت خریده اند. دل شان به چشمه ای خوش است که از آسمان می تراود و پشت شان به کوهی گرم است که ناف دنیاست. گل سرخ دل افگار، قصه همان ماجرای شومی است که نگفتنش سزاوارتر است و اگر زبان درازی از سر بی پروایی بازگویش کند، باید پیش از آن که شومیش دامنگیر خلق شود، زبانش را برید و قصه اش را به دریا انداخت.

گل سرخ دل افگار قصه آدم است و شیطان. قصه دیو است و پری. قصه خداست و ملایک. نه نه نه، قصه هیکدام نیست؛ فقط قصه آدمی است. قصه هزاره وافغان است. دو برادری که اعضای یک خانواده اند و خواه ناخواه با یکدیگر جگرجنگی دارند و چون یکی ناتوان تر است، لتی هم می خورد و حقی ازش ضایع می گردد، ولی هیچ عیبی ندارد، تا بوده همین بوده، یک روز دست به جاغه و یک روز دست به کاسه. اگر گوشت هم دیگر را خورده اند استخوان یک دیگر را باقی گذاشته اند.

گل سرخ دل افگار قصه تبعیض نژادی و تعارض قومی است. حقیقتی که سایه اش را چون تاریکی مطلق بر همه گسترده و اینک لازمه زندگی همه شده است. آن قدر بدیهی است که شکی در باره اش به ذهن نمی آید، آن قدر به جاست که سوال از آن بیهوده است و آن قدر رواست که سخن از آن را گناه است.

سالها ما دور هم نشست ایم و قصه پادشاهان روزگاران گذشته و سرزمین های دور را براي هم نقل كرده ايم و خوش بوده ایم که خوبی و بدی شان به ما نمی رسد. حالا از عجایب روزگار، قصه گویی آمده پس از قصه شاه و ملکه، قصه خود ما را گفته است. قصۀ نیکه و دنگر، قصۀ توپیکی و قمر، قصۀ افغان و هزاره. آه که قصه ما چقدر تلخ است! چنان تلخ که چهره ها را دژم می کند؛ چنان تکان دهنده که خوابها را می پراند؛ چنان هول انگیز که زهره ها را می ترکاند. عجبا از قصۀ ما! چقدر گفتنش شرم آور است! برای همین است که اوقات همه تلخ شده است. حیف آن آرامش و امنیت نیست که به هم بخورد! حیف آن خواب و خیال نیست که آشفته شود! حیف آن عیش مدام نیست که ضایع گردد! پس لعنت به این قصه گو! سزاست که زارش بکشند وقصه اش را به دریا افکنند.

گل سرخ دل افگار بازتاب دهنده واقعیت اجتماعی ماست. برملا کننده دردها و نشتری بر زخم کهن. آیا با کتمان درد و پوشاندن زخم می توان از گزندش در امان بود؟ تبعیض نژادی زخم کوچکی بر انگشت ششم ما نیست که پنهان شود، دمل چرکینی بر پیشانی ماست. سالیان سال است که می بینیم و درد می کشیم، ولی نادیده می انگاریم. گاهی هم به تعارفات رویش را می پوشانیم و وانمود می کنیم که بهبود یافته، اما خودمان خوب می دانیم که پنهانش می کنیم، نه درمان. به راستی کتمان همیشگی این حقیقت، چشم حقیقت نگر و قضاوت گر ما را بسته است. حالا اگر یکی بیاید آیینه ای در برابر ما بگیرد و ما خود را آن گونه که هستیم بنگریم، به یقین از چهره کریه خود هراس می کنیم. ما بايد پي اين هراس را به تن بماليم. ‌ پيامد اين هراس آگاهي است. آن وقت است که اگر اهل صلاح باشیم در رفع نواقص مان خواهیم کوشید.

گل سرخ دل افگار- چنان که گفته اند- قصد تفرقه اندازی ندارد، بلكه در پی برملا کردن تفرقه است. تفرقه و تبعيض بوده كه باعث نوشتن گل سرخ دل افگار شده است. در داستان «عشق بازی» پسرهزاره عاشق دختر افغان می شود. اما سنت قومی، به آنها اجازه عاشق شدن را نمی دهد. طبق سنت قومی پسرهزاره ای که جسارت کند و عاشق دختر افغان شود، سزاوار قتل است. بین این دو قوم فقط دشمنی می زیبد نه عشق. اما در داستان این پسر و دختر بر خلاف سنت قبیله ای خود حرکت می کنند و از جان و دل عاشق هم می شوند. حالا تقرقه در این داستان است یا در واقعیت عینی ما؟ در داستان چهار «طرف قبله است» نجف عاشق مار است. چیزی که دیگران از آن می گریزند و دشمنش می دانند. نجف تنها مار را دوست ندارد، بلکه افغان و تاجیک و ازبک و ترکمن و بلوچ را هم دوست دارد. همیشه در زیستگاه های آنها می رود و شب در خانه ها شان می خوابد و نان شان را می خورد. او خود هزاره است و هم نژادان خود را به دوستی به دیگر قبایل دعوت می کند، اما هیچ هزاره ای به حرف او اعتماد نمی کنند و از خود و دعوتش متنفرند. هزاره هایی که حرف او را باور نمی کنند و نمی توانند با او همراه باشند، نمایندگان واقعیت عینی و بیرونی اند. اما نجف که به افغان اطمینان می کند و آسوده در غژدی او می خوابد و دیگران را به دوستی با او می خواند، فقط یک شخصیت داستانی است. حالا تفرقه کجاست؟

در داستان «شبی که نیکه را سایه گرفت» نیکه که خان یکی از قبایل هزاره است، از شدت نفرت و هراسی که از افغانها دارد، در واپسین لحظات عمر دچار جنون می شود و اطرافیان خود را به شکل افغان می بیند. او که تا توان داشته با افغانها دشمنی کرده و جنگیده، در آخر عمر که ناتوان می شود، مشاعرش را از دست می دهد و خود را بی کس و یاور بین انبوهی از دشمنان حس می کند. عاقبت ملایعقوب با تلقین زیاد به او می باوراند که کسانی را که او افغان می بیند، افغان نیستند، بلکه اقوام و آشنایانش هستند. و او پس از باور این تلقین به آرامش می رسد. این داستان با تصویر کردن واقعیت اجتماعی، در فضای داستانی به نیکه خشمگین تلقین می کند که کسانی را که او دشمن می پندارد، دوستانش هستند. این که ما یکدیگر به چشم اوغان و هزاره می نگریم، فقط توهم است و گر نه ما در واقع با هم قوم و خویشیم.

مواردی را که متولیان امر باعث تفرقه دیده اند، باید در همین سه داستان باشد، بقیه داستانها از زاویه های دیگری نگریسته اند و انگشت روی دردهای دیگر گذاشته اند. می بینيم اگر تلخی يي در نقل قصه هاست ناشی از تلخی خود واقعیت است. دیگر سر در زیر برف کردن و چشم بر واقعیت بستن بس است. اگر ما از خدشه دار شدن وحدت ملی می ترسیم، باید با آگاهی در تحکیم آن بکوشیم، نه با تجاهل و تغافل. اگر بپذیریم که وحدت ملی در کار است، عملکردهای نژاد پرستانه آن را متزلزل می کند، نه طرح مسئله. طرح مسئله همیشه مقدمه حل مسئله است. متاسفانه ما هنوز عادت به کتمان و انکار داریم. فکر می کنیم با پاک کردن صورت مسئله، قضایا حل می شوند. ما صد که سکوت کنیم اما در عمل رفتار تبعیض آمیز و تعارض گونه داشته باشیم، به وحدت نمی رسیم. وحدت ملی را گروه های قومگرایی می شکنند که مسلحانه به محدوده زندگی دیگر اقوام تعرض می کنند. وحدت ملی را کسانی می شکنند که از این نوع حرکتها در عرصه سیاسی حمایت میکنند، نه نویسنده ای که با قلمش این واقعیت ها را انعکاس می دهد. بیایید تاب تلخی حقایق را داشته باشیم. اگر وحدت و دوستی آروزي ماست، چه باک اگر عرق شرمی از کردار گذشته بر پیشانی مان بنشیند؟ اگر جرئت اعتراف نداریم، لا اقل تحمل شنیدنش را داشته باشیم. پنهان کردن آتش زیر خاکستر به معنی ایمن بودن از آن نیست.

جرم بازخوانی تاریخ هزاره ها

حقيقت يابی و کشف جنايات جنايتکاران هزاره و غير هزاره به ضرر هزاره ها و سایر باشندگان افغانستان نيست. هزاره ها باید به ظاهر رهبران خود را که با نام و خون آنان تجارت کرده اند کنار بگذارند و همگام با سایر باشندگان افغانستان به کمک و ياری چهره های مردمی مانند بشردوست که از سد و حصار قوم و زبان و مذهب گذشته بشتابند.

سه شنبه 26 مه 2009, نويسنده: کامران میرهزار

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • زیبا و دلنشین است چونکه از دل برخاسته و از حقایق پرده میبردارد... برخلاف انتحاریون نکتایی پوش و عمامه به سر، این تنها روش انسانی و اسلامیست.

    خاوری صاحب در امان پروردگار توانا و قلمش همواره نویسا و جهل ستیز باشد.

  • نظر شخصی من اینست که مالک کتاب های در یا ریخته شده گی از دولت ادعای خسارت کرده و به غایله پایان دهد و در اینده نیز باندازه"کتاب" بخرد چون خران بی فرهنگ طویله از کتاب و کتاب خواندن حساسیت دارند ...

    ترا خر گفتم و گشـتم پشیمان

    که آن بیچاره را بدنام کردم

    این دوشـاخ گاو اگــر خـر داشتی

    هیچکس نزدیک خود نگذاشتی

    دردا و حسرتا که جهان شد به کام خـر

    زد چرخ ســفله سکۀ دولت به نام خـر

    امروز روز خرخری و خرسواری است

    فــردا زمان خـر کشی و انـتـقام خــــر

  • سلام. من فقط همين قدر ميگويم كه خر چه ميفهمد به نمك.

  • برادر محترم : شما په خاطر چند جلد کتاب که انهم محتوايش درست معلوم نيست که چى بود اينقدر ناله و فرياد نکنيد لطفابه حال کتاب هاى پوهنتون کابل گيريه کنيد که در دوران حاکميت حزب وحدت از پوهنتون کابل توسط اخوند هاى دزد ايرانى ووحدتى در لارى هابار شد ده ها لارى به طرف ايران رفت که همه هست و بود معنوى اين کشور بوداما تا امروز درک ان معلوم نيست که چى شد

    افسوس به حال شما که هميشه در دايره تنگ مذهبى و قومى تان زندگى کرده ايد از يک طرف لاف وطندوستى ، انسانيت ،عدالت ، و شجاعت ميزنيد از سوى ديگر به خاطر منافع شخصى قومى باوطنفروشان ، دزدان ، خاينين و قاتلين اييتلاف ميکنيد پس از اين عملکرد شما تاريخ تان براى همه مردم روشن شد که شما اولاد هيچ کسى نيستيد صرف اولاد پول انهم براى حلقه تنگ قومى خود تان و ضرور نيست که مردم در مورد اصليت شما از اين پيشتر مطالعه کنند

    • ای کاش والی نیمروز این کتاب ها را چور و به یکجای امنی برای مطالعه شخصی انتقال میداد بیشرف است که دلش یکذره میشد چون دزدی کتاب روا باشد..

      و اگر مردم هزاره کتابها ره چور و به لاری انتقال داده حداقل امروز کسی استفاده میکند و از مطالعه ان خیرش به بند گان عالم خواهد رسید و امکان بازگشت دوباره ان نیز است و در غیر امکان نابودی ان میرفت..

      اقای کامران در دوران جنگ مسولیت امنیت کابل مردم هزاره بدوش نداشتند و ثانیا شرایط جنگ و صلح زمین تا اسمان فرق دارد که جنابعالی از درک این مسله مبرا استند وثالثا قهرمانان تاجک کابل ره چور و به پنجشیر انتقال دادند و طالبان که نماینده پشتون استند تمام مکاتیب افغانستان را تا امروز به اتش کشیدند و میکشند و جنابعالی تا هنوز عقل دیدن پوست کدو را ندارد..

      میخواهی مرا بشناسی من- من از نژاد ارین نیستم و هرچه کثافت در افغانستان می بینی نتایج اعمال نژاد پست ارین است. و مگر غیر اینست???

    • به ادامه موضوع قبلی—

      چندی قبل دولت ارین نژاد ایران مقدار مواد فاضله خود را برای زلزله زده گان جلال اباد ارسال نموده بود—بالای ان مواد فاضله میان والی ننگرهار و ریس هلال احمر قابو جنگ در گرفته بود و خانم گیلانی به ان مناسبت خواستار استفعا نموده بود..

      و در جنگ حزب وحدت و شورای نظار چندین سال قبل تانکیست های ارین نژاد ایرانی به نفع مسعود قربانی میدادند..

      پس ارتباط مردم هزاره به ایران ارین نژاد یک قضاوت بالاتر از مفکوره شیطانی است و بان قصه ماند که شخصی با شتر جماع میکرد و برای سهولت کارش—از شاهین ترازو کمک گرفته بود و بعد از جماع لعنت به شیطان فرستاد و در دم شیطان حاضر شد و قسم خورد که این نوع فن جماع حتی به فکرش تا حال خطور نکرده است پس لعنت به فکر فوق شیطانی خودش بفرستد و نه شیطان الرجیم....

  • شیاطین فرهنگ مرده (گل سرخ دل افگار)را این بار توسط آب اعدام نمودند و به فکر واهی شان میخواهند دریا را با شلاق آرام سازند.آنها دریا را در دریا غرق نموده اند.ولی دریا دریاست واین دریا آرام آرام تا واپسین تاریخ جریان خواهند داشت.این کار شایاطین امروزی نیست و قبل ازین نیز ما در تاریخ داریم سوزاندن کتب معتبر سراج التواریخ را.مفاتح و تو ضیح المسایل را ودهها مورد ازین قبیل.متاسفانه روشنفکران پشتون (که ندارند) نیز ازین عمل اسفراق آمیز شیاطین فرهنگ سوز یا با سکوت یا با ابراز نظر این عمل آنها را به تایید گرفته اند.متاسفانه فرهنگ سوزان بیمروت همیشه پا روی اشتباهات اسلاف جاهل خویش مانده وازین کار نا آبرومندانه شان رضایت هم داشته اند.ای کاش میدانستند که گل سرخ گل سرخ است و گل سرخ را با کشتن تکثیر میکنند.گل سرخ را دریا آب دیده کرده است گل سرخ هرچند که دلش از ستم و جهل شما افگار است اورا از دریا نترسانیدزیرادریا زندگی گل سرخ است.به شایطین بگویید همانند دنکیشوت تپه های مملو از گل سرخ وطن را اعدام کنید اگر توانایی دارید!خوشبختانه این عمل شایاطین باعث جلب تو جه بیشتر مردم به این آثار خواهند گردید و درین تردیدی نیست

  • البته در این هیچ جای شک نیست که در این سرزمین بدبخت و بیچاره بر سر عده ظلم روا داشته اند و اگر کمی تامل و دقت کنیم بر سر همه رفته است، اما من فکر میکنم که ( البته اگر عده از براداران آزارده خاطر نشوند) این قدر ها هم همچون قوم بنی اسرائیل یا ملت مظلوم یهود بعد از جنگ جهانی دوم شکوه نکنند و داد بیچاره گی سر ندهند بهتر خواهد بود.

    بهتر است کمی از تندی موضوع بکاهید تا به رسوای نکشد آنهم رسوای که آن ملت مظلوم دیگر بدوش میکشد.

  • اقاى بى نمک واقعا که بى نمک صحبت کرديد من براى شما از نابود سازى اثار علمى و فرهنگى کشورت که توسط فرهنگيان وحدتى و ايرانى صورت گرفت سخن ميگويم تو هنوز هم در گل سرخ هزاره گى خود بند هستى ازبين بردن اثار پشتو در دوران صفوى ها فرهنگ بود ؟ از بين بردن تمام اثار قلمى به زبان پشتو در دوران چنگيز خايين و باز ماندگآنش مگر فرهنگ بود ؟ جمعى اورى کتاب هاى پشتو در دوران ظاهر شاه خايين توسط ستمى هاو ايرانى ها و سوختاندن انها در عقب پولتخنيک کابل مگر فرهنگ بود؟
    چندى قبل در باز سازى وزارت صحت عامه هرات از موزاييک و کاشى هاى استفاده شد که از ايران وارد ميشد در عقپ ان کاشى ها نام محمد و نام عمر را نوشته بودند و انرا در دهليز هاى ان شفاخانه کار کرده بودند که خپر ان از تمام رسانه ها نيز نشر شد اما تا امرو نسپت نفوذ که ايران در هرات دارد موضوع سرد ساخته شد مگر اين کار قبله مقدس شما ايرانى هاى با فرهنگ فرهنگ گفته ميشود ؟

    • دوست عزیز آقای بی نمک شناس ! در تاریخ گذشته بشری بودند فرهنگ ستیزانی که کتاب و سواد را بندشی در راه تحقق آرمان های امپراتوری خود میدانستند وکتاب سوزی را یگانه راه بیرون رفت از معضلات می پنداشتند . شما با این پیام تان ، کتاب شویی وزارت فرهنگ را ستوده و این عمل شنیع را جبران قصور میدانید . اینکه صفویان ، چنگیز خان ، ستمیان و ایرانیان را به سوختاندن آثار چاپی و قلمی زبان پشتو محکوم کرده اید ، کمی از واقعیت بدور است . زیرا حروف و شیوۀ نوشتاری زبان پشتو که در زمان پادشاهی ظاهر خان بوجود آمده و طرح ریزی شده است ، اینهمه نوشته ها و آثارچاپی وقلمی زبان پشتو را در زمانه های گذشته از کدام خزانه پنهان دیگر بیرون نموده اید که ما خبر نداریم ؟ بخاطر روشن شدن این ادعای خود اگر لطف نموده منابع تاریخیی را که بدان استناد نموده این مطلب را نگاشته اید ، برایمان بنویسد ، خوش خواهیم شد . در غیر آن این مطلب نوشته شده توسط شما یک تبلیغ بی معناست و تبلیغات همیشه دروغ میباشد .

  • مبارزه با فرهنگ يا كتاب سوزي و كتابشويي توسط هر فرد يا جرياني باشد، كار ناپسند و مخالف آزادي و كرامت انساني است. اين و آني هم ندارد. بياييد نفس اين كار محكوم كنيم. متاسفانه ما هر وقت از جرم و مجرمي سخن مي گوئيم، به جاي اين كه به اصل جرم فكر كنيم، به ملاحظاد ديگر مي انديشيم و دست به واكنشهاي تعصب آميز مي زنيم. درست اين است كه ما كتاب سوز را محكوم كنيم. مي خواهد هر كي باشد.

  • یکی ازاتهامات ناواردی که برعلیه حزب وحدت عنوان میشود، نابودی کتابهای پوهنتون کابل توسط اعضای مسلح این حزب است. من درمورد اعمال وجنگهای آن که صورت گرفت، حرفی ندارم وهیچگونه هدف دفاعی هم ندارم. چون کارهایی صورت گرفته است که هرگزقابل دفاع نیست. دیوانه هایی مثل شفیع ونصیروامثال اینها هرگونه خرابکاری را رواداشتند. همینگونه ازجانب دولت وقت ومتحدینش کارهای شنیعی صورت گرفته است که دفاع شرمندگی است. حرف دفاع ازهیچ طرفی را ندارم وازهمه آنها وکارکردهایشان بیزارومتنفرم. بنام همه اقوام وازنام اقوام بیچاره که هیچ نقشی دراین خرابیها نداشتند، بدترین ناروایی ها صورت گرفته است. واینها یی که بنام قوم بیرق بلند کردند نه تنها به هیچ قومی باورندارند که تمام قوم را دربرابریک چوکی میفروشند ودشمنان قومی هستند که ازنام آن حرف میزنند. چه بنام تاجیک یا هزاره ویاپشتون وازبک وائتلافهای رنگارنگ این عوام فریبی را خوبتر برملا میکند.اما دوستی که تهمت دزدی کتابهای کتابخانه پوهنتون را توسط وحدتی ها عنوان کرده صحت ندارد. چون من دراخرین روزهای پیش ازبیرون راندن حزب وحدت ازپوهنتون دریک نشستی که توسط اتحادیه تعاون اسلامی افغانستان درادیتوریم پوهنزی اقتصاد برگذارشده بود، شرکت کردم ودرتفریح همرای یکی ازدوستان شرکت نموده رفتیم به کتابخانه پوهنتون تا ببینیم که کتابها هستند یا دزدی شدند. وقتی وارد کتابخانه شدیم، محافظین ازاطاقی که سابق شعبه فرهنگی بود بیرون شده ازما پرسیدند که چه میخواهیم وقتی ما بیان کردیم مارا همراهی کرده همه بخشهای کتابخانه وهردو منزل آنرا دیدیم، هیچ کتابی نابود نگردیده بود. فقط دراثرراکتی که درگوشه ای ازکتابخانه اصابت کرده بود، دراثرموج ضربوی راکت یکمقدارکتابهای سمت پوهنزی زراعت برهم خورده بودند. بخش کتابهای مهم مثل افغانستان شناسی، کتابهای قیمت بهای تاریخی وادبی همه درقفسه ها بحال خود بود. اما بعد ازسقوط پوهنتون کتابها به یغما رفته وبوجی بوجی درکتاب فروشی های روی سرک با قیمت بسیارناچیزلیلام میشدند.

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس