صفحه نخست > دیدگاه > آنها را کُشتند ومن در مرگ شان مُردَم

آنها را کُشتند ومن در مرگ شان مُردَم

نمایشی که آنرا محکمه نامیدند پایان یافت. برخورد ها در جریان تحقیق وفیصله "محکمه اختصاصی انقلابی" بطور واضح نشان می داد که شدید ترین" مجازات" در انتظار ماست. ما را از بلاک اول به یکی از اتاق های منزل سوم بلاک سوم آوردند. اتاق آلوده با گرد وکثافات بود. شروع به پاککاری خانه خود کردیم و دوشک های اسفنجی را روی زمین انداختیم. انجنیر نادرعلی (پویا) با رضایتمندی گفت :" چقدر خوب شد." انجنیر امین اعتراض کرد: " زندان جای شکر گزاری نیست. " نا درعلی گفت "همین که در کنار هم هستیم یک غنیمت کلان است.اگر در زندان باشیم یا زیر ریسمان دار.
پنج شنبه 25 جون 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

نویسنده: م . ن . رهرو

به من می گویند اینقدر گریه وناله برای شهیدان چه دردی را دوا می کند؟ گذشته ها را باید فراموش کرد وکاری برای زنده ها انجام داد. علی الاصول حرف دوستان را می پذیرم واحترام شانرا محفوظ می دارم.

دوکتور معالجم خانم( Roos ) در ابتدای آ شنایی ، ا ین پیشنهاد را مطرح کرد: اگر گذشته های رنجبا ر را فراموش نکنی، روی سلامتی را نخواهی دید. در جواب گفتم : گذشته های من افتخارات من است ومن نمی توانم از ا فتخارات خود بگذرم . ا و شانه ها یش رابالا انداخت و با تعجب به طرفم نگریسته گفت: چگونه ممکن است رنج وغصه باعث افتخار باشد؟ من می دانستم که دنیای من و دنیای این خانم مهربان غربی از هم متفاوت است. وقتی دریچه دل را آهسته آهسته برایش گشودم تا زخم هایش را تما شا کند، در آخرها برایم وبرای دیگران از من بیشتر اشک می ریخت .

این کار نه از روی عقده است ونه سرگرمی.( وبرای من نه آسان) نوشتن در باره مرگ عزیز ترین همسنگران ، خواب را از چشمانم می گریزاند. بسا اوقات قلم عاصی می شود و حتا یک کلمه هم روی کاغذ نمی نشیند. هکذا آرزو ندارم زخم های خانواده های قربانیان را تازه کنم. وازین بابت از همه داغدیدگان پوزش می طلبم. ترسم از آ ن است که نشود یاد ها وخاطرات ( به هر حال خوشایند یا نا خوشایند) زیر خاک بروند و نتیجتا ً فصلی از جنایت وضد جنایت ازنظرها پوشیده بماند. نمی توانم از یاد ببرم که یک حلقه دستبند به دست من و دیگرش به دست ضیاالحق (مشهوربه ضابط ضیاالحق) دلتنگی می کرد. از " دیگ بخار")موتر مخصوص انتقال زندانیان) پایین مان کردند. حاجت به چرخاندن کلید در حلقه دستبند ضیاا لحق نبود. او دست لاغر وباریکش را از حلقه بیرون کرده بود. افسران محافظ خشم آوردند واو را زیر شلاق گرفتند. او می گفت گناه من چیست دستهایم را شما شکستید. آخر دست لاغرم کوچکتر از حلقه دستبند شماست!

بیاد می آورم پیشنهاد قاضی احمد ضیاء را که قبل از محکمه به من گفت: بیا من وتو تمامی" مسئولیت" ها را به گردن بگیریم تا دیگران ازاعدام نجات یابند. پاسخ دادم که حاضرم از خون خود بخاطر یاران بگذرم اما فکر نمی کنم که دشمن با این تاکتیک ها دست از سر ما بر دارد.

نمایشی که آنرا محکمه نامیدند پایان یافت. برخورد ها در جریان تحقیق وفیصله "محکمه اختصاصی انقلابی" بطور واضح نشان می داد که شدید ترین" مجازات" در انتظار ماست. ما را از بلاک اول به یکی از اتاق های منزل سوم بلاک سوم آوردند. اتاق آلوده با گرد وکثافات بود. شروع به پاککاری خانه خود کردیم و دوشک های اسفنجی را روی زمین انداختیم. انجنیر نادرعلی (پویا) با رضایتمندی گفت :" چقدر خوب شد." انجنیر امین اعتراض کرد: " زندان جای شکر گزاری نیست. " نا درعلی گفت "همین که در کنار هم هستیم یک غنیمت کلان است.اگر در زندان باشیم یا زیر ریسمان دار. "

پس ازماه ها شکنجه وگذراندن درسلولهای انفرادی صدارت این اولین باری بود که نزده همرزم در کنار هم اجازه نشستن وصحبت کردن را یافته بودیم. ورزش ما قضا نمی شد. کتاب های دست داشته را می خواندیم و تبادله می کردیم . صحبت های ما اکثرا ً بر محورسیاست می چرخید. به درستی راه ذره ای تردید نبود. معمولا ًهر پانزده روز یک بار اعضای خانواده ها به دست عسکر( من خوش ندارم در چنین محلی کلمه سرباز را به کار ببرم ) لباس برای ما می فرستاد ند. دور هم جمع بودیم وضرب المثل " مرگ یاران جشن است" به حال ما مصداق پیدا کرده بود. با آنهم این" غنیمت" دیر دوام نیافت. به منزل چهارم کوچ مان دادند. اتاق جدید که به نام اتاق لیدرها یاد می شد، از زندانی لبریز بود. در حدود دو صد نفر، شامل احزاب و گروه های چپ وراست ، دارای دیدگاه های ایدئولوژیک ، سیاسی، سلوک وروش های زندگی مختلف و متفاوت از هم. اعضای حزب اسلامی حکمتیار ، جمعیت اسلامی ، اتحاد اسلامی، حرکت انقلاب اسلامی، وحرکت اسلامی ودیگران . همچنان رهبران ، کادرها واعضای سازمان های انقلابی چون سازمان پیکار برای نجات افغانستان ، سازمان رهایی افغانستان، سازمان انقلابی وطن پرستان واقعی( ساوو) ، گروه اخگر وسازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) وغیره. اعضا وهواداران تمامی سازمانهای انقلابی - منجمله سازمان خود ما - از ما پذیرایی بزرگوارانه نمودند. داکتر میرفخرالدین شهید از یکایک ما احوال می گرفت . برخوردهای محبت آمیز وخدمات مخلصانه اش شامل حال ما و تمامی زندانیان می گردید. ما با تعدادی از اعضای رهبری وکادرهای سازمان های انقلابی ، منجمله اعضای " ساما" درین جا آشنا شدیم.

انبوه زندانی در اتاق باعث آن می گردید که چپلک(سرپایی) های خود را زیر دوشک ها یما ن بگذاریم. در چنین حالتی قربانسعید (افسر بلاک سوم) فرمان می داد: " دوتوشک سه نفر! " یک تن از زندانیان ( ب. ب) شوخی کنان درجه هوش او را به آزمایش می گرفت ومی گفت:" ضابط صاحب! نمیشه که سه نفر به دو توشک بخوابیم؟ افسر چیغ می زد: " نی ! چیزی که مه می گویم. فقط دو توشک سه نفر!" ما مجبور بودیم طوری بخوابیم که پای یکی بطرف سر دیگری بیاید. از این بابت هر شب دعوا ومرافعه برپامی شد." او بیادر پایت به دهنم خورد! آخر سر به جای قرآن اس!..."

گروه نزده نفری "ساما" برای مرگ لحظه شماری می کردند. البته در انتظارمرگ بودن حالت سختی است. ولی نه آنچنان که انسان مثل حیوان قوله بکشد. اعتقاد به راه وداشتن ایمان و اراده محکم ، می تواند دلهره مرگ را کاهش دهد. به گفته علی دشتی " هزار سال کشمکش در زیر امواج دریا آسانتر از یک شب در انتظار چوبه دار بودن است." هر کس پیام ، یادگار وسفارشی را برای شخص مطمئنی می سپرد. من هم ساعت بند دستی خود را که از فرط ُخلق تنگی دوامدار کوته قلفی های صدارت تاب نیاورده واز حرکت باز مانده بود ، برای همزنجیری که در بیرون از زندان شناخت و رزم مشترک داشتیم ، دادم تا پس از خلاصی به عنوان نشانی به خانواده ام بسپارد. این ساعت یادگار رفیق عزیزی بود که نمی خواستم زیر خاک برود ویا دست خونین جلادی را زینت دهد. او با چشمهای خسته وکم نور بطرفم دید . ساکت وصامت بود. گویی خون بدنش خشک شده باشد. حرفی بر زبان نیاورد ویاد گارپیش از مرگ را دل ونادل از دستم گرفت ودر گوشه ای گذاشت. گمان نمی کنم که این خاطره تلخ تا قاف قیامت از یاد هردوی ما برود. نادرعلی دهاتی(پویا) اکثر اوقات کتاب می خواند. آنقدر آرام وخونسرد وبا اشتیاق که گویی در تالار کتابخانه ای نشسته باشد. بحث ها وجدل های رایج در زندان راه اندازی می شد. انیس" آزاد" شعر های تازه اش را بما می خواند. واپسین شعر هایش گل کرده بود. زبیر احمد با شوخی های شیرین ، گل لبخند را برلبان یاران می کاشت و فضای دلگیر زندان را عوض می کرد. اگر کسی اورا نمی شناخت فکر می کرد که برای چند روزی در زندان مهمانی آمده است. آذر( نعیم ازهر) در رابطه شعر وادبیات معلومات می داد. یک عده از همرزمان که عادت به دود کردن سگرت داشتند با یک تصمیم محکم سکرت را ترک گفته بودند. . . .
قبل ازظهر روز چهارشنبه هفدهم ماه سنبله ۱۳۶۱ صاحب منصب بلاک سوم وارد اتاق شد. لست طویلی در دست داشت. زندانیان یکی بطرف دیگری نگاه های معنی داری کردند. یکی از آنها با لحن معصومانه ای گفت : " باز نام خا نیس. خدا خیر کنه. از ای لست بوی خون میایه. " اولین نام ها از گروه ما خوانده شد. از جمله نوزده تن همدوسیه ، اسمای پانزده تن درلست شامل بود:

انجنیر نادرعلی دهاتی، انجنیر محمد علی ، انجنیر میرویس ، محمد نعیم ازهر ، انجنیر زمری صدیق ، داکتر عبدالواحد رائین ، انیس آزاد ، شاهپور قریشی ، انجنیر محمد امین، زبیر احمد، قاضی احمد ضیاء ، داکتر صدیق جویا، ضیاءلحق ، انجنیر داوود و محمد نسیم .

وقتی نام خوانی ( اصطلاحی است که زندانیان بکار می بردند) پایان یافت ، دستور داده شد تا اثاثیه خود را جمع کنیم. فضای غم انگیزی اتاق را مالامال کرد. یک محشر واقعی برپا گردید. ما خو به سوی سرنوشت می رفتیم ، ولی گلیم ماتم زیر پای عزیزانی هموار می شد که در این سفر با ما نبودند. با همرزمان زندانی که میعاد حبس شان معین شده بود ، طی این مدت حرف ها وتبادل نظر های دلچسپی داشتیم. همه شان هردم شهیدانه به طرف ما می دیدند. اندوه آن عزیزان را من زمانی درک کردم که طی سالهای زندگی ام در زندان صدها هموطن ورفیق راهم را دشمن از کنارم بیرون کرد . داغ ودرد این جدایی برای همیش در دل ماتم گرفته ام سنگینی می کند . این درد خیلی عظیم است و هیچ واژه ای را که ترجمان این غصه شده بتواند ، در قاموس والای انسانیت پیدا کرده نمی توانم. هنگامی که همدیگر را تنگ در آغوش گرفتیم و نگاه های ما باهم تلاقی نمود ، تنها یک سفارش به یاران داشتیم: ما هنگامی راحت میمیریم که مطمئن باشیم شما راه مانرا ادامه می دهید . و دیگر : خدا حافظ رفیقان !
پاسبان کلید را در قفل چرخاند. دروازه سنگین اتاق ناله پرسوزی کرد. در دهلیز، پیشروی دروازه نارسیده به زینه ایستاده شدیم. " پویا" از جیبش قوطی سگرت را بیرون کشید. رو بطرف یارانی که سگرت را ترک کرده بودند نموده گفت: بیایید این آخرین سگرت را با هم دودکنیم. نخ های سگرت را تقسیم کرد ویکایک را آتش زد. ضیاءلحق که دست هایش شکسته وکج جوش خورده بود، قاه قاه خندیدوبعد سرش را شور داده، لا لا لا .. گفت. معنای این سرود را کی می دانست؟ من که با او انس والفت بیشتر داشتم ، می دانستم که به زبان دیگر می گوید " به دشمن مرگ ما خواهد خندید"

هنگامی که وارد دهلیز منزل اول شدیم ، پدر قاضی ضیاء در کنار دیوار ایستاده بود. چشمش به چشم پسر افتاد. با دستپاچگی پرسید: " شماره کجا می بَرَن ؟ " پسر با اشاره مخصوص زندانیان به او فهماند که این آخرین ملاقات ما می باشد. آری ! این دو پدیده متضاد مقابل هم ایستاده بودند وبرروی هم با تعجب می نگریستند. پدر پس ازساعتی ، از زندان آزاد می شد وپسراز رنج زندگی نجات می یافت. مسوول خاد بلاک سوم این منظره رقتبار را تماشا می کرد. نمی دانم چرا ما را دوباره به اتاق آوردند. پهره دار قاضی ضیاء رابیرون کشید. وقتی برگشت ، از او پرسیدیم گپ چه بود ؟ پاسخ داد که پدرم را ملاقات کردم. واین یگانه لطفی(!) بود که" اولیای امور" درچنین روزی در حق او انجام دادند.

چاشت فرا رسید . سرباز(!) جار زد " قروانه چی مَرش کُو! " شوربای بادنجان سیاه در کاسه هاریخته شد ، اما اکثریت زندانیان دست بسوی آن دراز نکردند. حدود ساعت دو یا سه بعد از ظهر، گروه پانزده نفری" ساما" را که در ترکیب آن برخی اعضای رهبری وکادرها شامل بودند ، از اتاق بیرون کشیدند. زندانیان دست دعا به سوی آسمان دراز می کردند. از کلکین های اتاق های دیگر نیز دست تکان داده می شد. ما را از بلاک سوم بسوی بلاک اول حرکت دادند. در بلاک اول اکثراً زندانیان " خطرناک" نگهداری می شدند. اعدامی ها را نیز معمولاً در بلاک اول انتقال می دادند تا بعداً به قتلگاه بفرستند. سربازان (!) با ماشیندار ها به پشت بام ها خوابیده بودند. این حالت را " احضارات درجه یک " می نامیدند. دستگاه مخابره بطور دوامدارجریان را با شفر به مقامات اطلاع می داد. ما در یک قطار پشت هم حرکت می کردیم. از عقب ما به فاصله پنجاه متر دور تر قطار بعدی در راه بود. آمرخاد بلاک سوم به داکتر عبدالواحد گفت " داکتر صاحب کالایته برده می تانی یاکومکت کنم؟ " داکتر واحد جوابداد " چرا نمی تانم کمرم خو نشکسته است" داخل بلاک اول شدیم. بلاک اول خلوت بود. باصطلاح پشه پر نمی زد. تنها افسران وسربازان (!) خاد با عجله ووارخطایی اینسو وآنسو می دویدند ودستگاه مخابره پیام هارا مبادله می کرد. سمت شرقی منزل اول بلاک را خالی کرده بودند. ما را در دو اتاق تقسیم کردند. اتاق های دیگر استحقاق اعدامیان دیگر بودکه به تعقیب ما می آمدند. روی اتاق فرش نبود . برای معلوم کردن موضوع از افسر خاد فرش طلب کردیم . با دیده درایی گفت : دیر نمی مانید. ما فهمیدیم که واپسین لحظات زندگی خود را در چنگال دشمن می گذرانیم وبرای ابد از عذاب اسارت آزاد می گردیم. دروازه آهنی بر روی ما بسته شد. تنها صدای تپ تپ پای وباز وبسته شدن دروازه های سلول ها رامی شنیدیم. حدود نیم ساعت پس شمس الدین قوماندان بلاک اول داخل اتاق شد. مکتوب ها ولست خط کشی شده در دستش بود. لستی که در آن نام های بیشتر از یک درجن جوانان تحصیل کرده ( انجنیر وداکتر ) ، روشن فکر وطن دوست وعاشقان آزادی نشا نی شده بود. آزادمردان دلیری که برده وارباب مشترکا ً وجود شان را خطر جدی برای امنیت خود حساب کرده بودند. شمس الدین از هر یکی نام ونام پدرش را می پرسید وبه" لست سیاه" و" مکتوب های مرگ" سر می داد. دست هایش می لرزیداما کوشش می کرد تا این حالت رابپوشاند. در میان زندانیان شایع بود که قوماندان بلاک اول جز گروه ضربتی( رگبار) می باشد. قوماندان چون گرگ خونخواری آدم می ربود و بدنبال دیگری می آمد. دروازه اتاق بسته می شد و پس از ده یا پانزده دقیقه عزیز دیگری را می کشید. تا نوبت من رسید. قوماندان اسم مرا واسم پدرم را پرسید .از جا برخاسته آماده حرکت شدم . او با دقت بطرف کاغذ ها نگاه کرده گفت : " صبر کو که نامته پیدا کنم." تا آنکه همه را کشیدند . اینکه این تنهایی چه مدتی طول کشید خدای عالم می داند. چون برای من زمان حرکتی نداشت . تنها زمان نی که همه چیز از حرکت باز مانده بود. اتاق جایم نمی داد . دیوارها بهم نزدیک شدند . روی کف سلول کوچک شروع به قدم زدن کردم. درک ودریافت موضوع برایم ناممکن بود. ناگهان متوجه شدم که بَیک( ساک) نادرعلی (پویا) در گوشه اتاق فراموش شده است. کتاب مثنوی مولانا در قسمت بالایی بیک گذاشته شده بود. آنرا برداشتم . آه که چقدر دلم می خواست آنرا باخود ببرم ! اما حیف! دراین اثنا مغزم به کار افتاد ونقشه ای طرح کردم. دروازه اتاق را کوبیدم تا بدانم سرنوشت یاران تا کجا رسیده است. کسی نیامد. با شدت بیشتر کوبیدم. صدای پای عسکر ( ویاهم افسر) به گوشم رسید. به آوازغُور وکشدار که گویی از ته چاهی بیرون شده باشد ، پرسید: چی ی ی گ گپ پ اس س ؟ گفتم : اینجه بَیک کسی یادش رفته . صدای دلخراشی در دهلیز پیچید: آرا م با ش ! دیگه تک تک نکو! عقب دروازه رفتم وگوشم را روی آهن قرص آن چسپاندم. چیزی حالی ام نشد. قسمت بالایی دروازه را بطول ۲۵x۲۰ سانتی متر شیشه گرفته بودند. شیشه از بیرون رنگ سرخ مالیده شده بود. خراشیدگی ای به اندازه کوچکتر از چشم گنجشک دیده می شد. چشمم را بر آن نهادم تا جریان دهلیزرا زیر نظر بگیرم . ضربان قلبم مانند چکش روی آهن دروازه می خورد. تنها ساحه کوچکی از دهلیز را می شد دید. هنوز بیر وبار پایان نیافته بود. نجیب ( عضو حزب حکمتیار) که در واپسین روز های زندگی در زندان قدرت تکلم را از دست داده بود، در وسط دهلیز ایستاده بود . قوماندان و"رفقا " ی همکاراو با وی حرف می زدند. ظاهرا ً او پای بند کرده بود که نرود و دیگران به او دلداری می دادند که خطری در میان نیست تا اورا راضی به رفتن بسازند . قوماندان وهمراهان وقتی دیدند دلداری فائده ندارد او را به زور کشان کشان بردند.اینکه نجیب چرا آماده رفتن نبود نمی دانم . اگر به افواهات و جریان دوسیه نجیب استناد شود ، می توان گفت که برای او وعده داده بودندکه اگر با ما در جریان تحقیق همکاری صادقانه کنی از اعدام بچ هستی !! چیزی که دایم در نوک زبان مستنطقین بود. ازجمله گروه اعدامیان علاوه بر نجیب ، همدوسیه او عبدالرحمن را نیز دیدم که همرای قوماندان از دهلیز می گذرد. سایر افراد را به اسم نمی شناختم.

معلوم می شد که شکار پایان یافته است. فضای " آرامش ِ پس از طوفان ِمرگ" بر در ودیوار ودهلیزمستولی گشت . دهلییزهای نفرتباری که قبل از حادثه خونین هفدهم سنبله وچه پس از آن شاهد حوادث ماتمناک مشابه دیگرنیز بوده است. همسنگران قهرمانم سید بشیر بهمن ، استاد مسجدی ، یونس زریاب ، لطیف محمودی ، انجنیر زلمی ، سلطان ، عبدالوهاب ، شفیع ، نعمت الله حباب ، سید کبیر ، رحیم و. و. و. . سرفرازانه از این دالان های تاریک زندان وطنفروشان با قدم های استوار بسوی مرگ شتافتند. رقم اصلی قربانیان جنایت هفدهم سنبله را تنها خود قاتلان می دانستند. نمی دانم چه مدتی را زیر طوفان غم وفشار روحی گذرانده بودم که دروازه اتا ق باز گردید. پاسبان که توان حرف زدن نداشت با اشاره سر به من فهماند که برخیزم. روحیه اش پژمرده بود. شاید مرگ جوانان وطن وجدان خفته اورا ناراحت ساخته بود . بطرف دروازه خروجی دهلیز قدم گذاشتم. محافظ صدا زد : اُو طرف نی ! اِی طرف ! دَِر اتاق را باز کرد. نعیم ازهر نشسته بود. دروازه اتاق دوباره فقل زده شد. نعیم زود حرف نزد. بعدا ً جریان را پرسید ودیگر هیچ. با دیدن نعیم قدری دلم تسلی گرفت. شاید یک ساعت پس مارا به منزل سوم همین بلاک انتقال دادند. دروازه های اتاق ها خلاف معمول باز بودند. زندانیان منزل آزادانه به اتاق های همدیگر رفت وآمد می کردند. داخل اتاق ها تخته های شطرنج گذاشته شده بود. تلویزیون رنگه در دهلیز جهت استفاده زندانیان نشرات پخش می کرد. دوشک ها وکمپل های جدید وروجایی های پاک ( که تا آخر دوران زندان به حسرتش سوختیم !) روی چپرکت ها هموار بود. از اینهمه حاتم بخشی ها متعجب شدیم. از جمله زندانیان کسی با ما دو نفر حتی سلام وعلیک هم نکرد. قرار معلوم به تمامی زندانیان منزل گفته شده بود تا حد خود را بشناسند و با" آدم های خطرناک" تماس نگیرند. در حقیقت ما را در قرنطین نگهداشته بودند. حالتی که در طول ده سال زندان زیر" شمشیر داموکلس" پیوسته در حق من به منصه اجرا در آمد. با آنهم کسانی بودند که ما از آنها گپ کشیدیم . بخاطر دیدار ژورنالیست ها از زندان مرکزی ، تنها منزل دوم وسوم سمت شرقی بلاک اول را آرایش داده بودند. اداره زندان ومسوولین بالایی برای بازدید کنندگان می گفتند فقط همین تعداد زندانی سیاسی داریم وبقیه جنایتکاران حرفوی اند! باشنده های این دومنزل از تمامی بلاک ها دستچین شده بود . اینها " گژدم" هایی ( جاسوس را به این نام یاد می کردند) بودند که مقامات زندان می توانست بالای شان اعتماد نماید . این شرفباخته ها به نفع اداره زندان وبه ضرر زندانیان جاسوسی می کردند . تا بگویند که در زندان همه چیز بر وفق مراد است وهیچگونه رنجی وجود ندارد. این کار به عنوان یک شکل کلی تا آخر ادامه داشت .

هشت روز را که به سختی وسنگینی هشت قرن زندان با مشقت معادل بود، در این منزل گذراندیم. هر روز کنار پنجره کوچک می نشستم وزندانیانی را که در حویلی قدم می زدند از نظر می گذشتاندم تا اگر نشانی از یاران بیابم. چشم هایم خسته می شد وفردا این کار را از سر می گرفتم. می دانستم که این عمل سودی در برندارد. اما دل ساده لوحم مرا به این تجربه بیهوده می کشانید.

روز هشتم بود که اداره زندان تحفه هایش را پس گرفت . دیگر عیش زود گذر برای کسانی که چارغَوَک بدنبال امتیازات نا چیز سرگردان بودند پایان یافته بود. همه را دوباره به جا های قبلی شان برگرداندند. من ونعیم را به بلاک سوم به همان اتاق اولی تسلیم دادند. ا ز جمله زندانیان سابقه کسی را نیافتیم. تنها زنده یاد استاد سلطان احمد ( یکی از اعضای رهبری " سازمان پیکار برای نجات افغانستان ") به استقبال ما آمده گفت :" چه می بینم ؟ ! " دیگر زندگی به اندازه پر کاهی برایم ارزش نداشت. از قافله ( قافله مرگ) باز ماندن را در مکتب رفاقت به شأن خود زیبنده نمی یافتم. غم مرگ یاران یک لحظه هم از سرم دست بردار نبود. واپسین شعر" آذر"( الا دریای خون دریای خون زود ) شب وروز در گوشم طنین می انداخت. عقل حکم می کرد که دیگر "آنها" را نخواهم یافت. اما دل دیوانه از تلاش عبث خسته نمی شد ومن به فرمان دل ،هر روز از عقب میله های پنجره ها دزدانه سیما ها ورفتار خسته زندانیان را اندازه می گرفتم. این کار تا آخرین روزهای زندان ادامه داشت. اکنون نیز حسب عادت از پنجره کوچک زندان بزرگ، از پشت اینهمه میله و وخنجر وخدنگ ، به سوی دنیای آشفته، با نگاه های نا امیدانه این کار را ادامه می دهم. چشم هایم راه می کشند ولی در میان کسانی که راه می روند گامهای متین و چابک"آنها " را نمی توانم دید.

بارفیقان زخود رفته سفر دست نداد/ سیر صحرای جنون حیف که تنها کردیم

نادر علی «پویا»

مرد آهنین ساما (سازمان آزادی بخش مردم افغانستان)/نادرعلی و سایر مردان آهنین، تیرباران شدند. اما اکنون کجایند آنانی که برای ساما و مقاومت مردمی لفاظی می کردند؟ ناگفته نگذارم که اوراق تحقیقات انجنیرمحمدعلی ازرهروان رده اول ساما نیز در دسترس است که مطالعه آن بس حیرت ناک است. انجنیرمحمدعلی نیز زندگیش را صدقه نسل آینده کرد ویکجا با نادرعلی پویا، گلوله باران شد.

شنبه 20 ژوئن 2009, نويسنده: رزاق مأمون

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • واقعاً درد آور است اینگونه رفتن... اما همه خواهیم رفت... بقول آفریدگار مهربان: "ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم"

    از سوی دیگر طوریکه شاهزاده کوچولو از دوست اهلی شده اش شنید: "بدان که جز با چشم دل نمی‌توان خوب ديد. آنچه اصل است، از ديده پنهان است." بسیارئ انسانها با آنکه به ظاهر سالم اند اما در حقیقت کور هستند... چونکه پوست را محکم چسپیده اند و هسته را که تنها با چشم دل آنرا توان دید رها نموده اند، یعنیکه نمیتوانند ببینند... حافظ به اینها چه زیبا گفته: گِرد ديوانگان عشق نگرد که به عقل عقيله مشهوری...

    کور ها و کر ها فراوان اند... خلقی، پرچمی، قبیله پرست، خشکه مقدس ها، شاهزاده ها، دنیا پرست ها، حساب گران بی فکر، خود پرست ها، از خود راضی ها و و و و و غیره.

    روح رفتگان آزاده همواره شاد باد

  • بیاد پویای عزیز،
    من در ایام نو جوانی با او، قاضی ضیا و انجنیر محمد علی آشنا شدم و داغ رفتن شان هرگزدردلم کهنه نخواهد شد. پویا و همرزمان وی انسانهای بودند که بخاطر دفاع از حق حیات اطفال دشمنان شان حاضر بودند که جان ببازند. می دانید جه می گویم؟ وای بحال آن چند تا فرسوده ی محترم که خود را شاگردان او می دانند و باهرکس و نا کس "حزب" می سازند و سازش می کنند. نباید با نام او و رفیقانش برخورد ابزاری کرد.ا و از نزدیکترین افراد با ما بوده است و فعلا همان به که سکوت کنم.
    "دریا به جرعه ای که تو از چاه نوشیده ای، حسادت میکند." شاملوی بزرگوار

  • اقای نويســـــــنده . م . ن . رهـــرو ســـــــلام !
    نه ميدانم به اين اســـم جديد . م . ن . رهرو ياد کنم ويا اســـم مستعارت [ اخگر ] ويا به اسم اصلی تو خطاب کنم . فکر کنم نسبت گذشت زمان تاکتيک . اموزش و دروس اگنتــوری را فراموش نموديد !!
    عدم پختگی داستان تو . طفره نه رفتن از حقيقت ها . پذيرش وظيفه اگنتوری و همکاری با شــــبعه اطلاعات زندان پلچرخی . اينکه چرا از قطار عداميان نجات يافتی دلايل ضعيف ارايه داشتن . سپردن ادرس های غلط از ســـاختمان زندان . و ديگر برای همه مشخص است که ما تنها اگنت خود را از عدام نجات داده که تو انرا با کودنی بيان داشـــتی و نهايت اضافه روی و غلو نموده طور وانمود ساختی که همه زندانيان انجنير . داکتر . شاعر . نويسنده . عالم . علامه بودند نه کند در غرب چرس را رها باده نوش شده باشی خوب بخاطر انکه خاطرات گذشته نموده باشی خود را با نام اصلی . بيوگرافی .ادرس دقيق معرفی تا بار ديگر به چنين چرند نويسی غلط .دروغ نه پرداخته واگر نه دوســـيه کاری تو ورق به ورق صفحه در صفحه نشر و افشــــأ ميگردد !
    بنده دگروال [ رزاق عريف ] مشهور به [ معلم ] از مرکز ولايت باستان پروان چاريکار و قبل از انقلاب شغل معلمی داشتم و انزمان نيکه تو همکار رياست تحقيق بودی بنده مسوليت سياسی و اطلاعاتی زندان های سياسی پلچرخی را به عهده داشتم !
    تو قبلأ در زمان تحقيق در رياست تحقيق استخدام شده برای ما معرفی و از تو در داخل زندان استفاده خوب گرديد با کشف تمام تشکيلات ترور .دزدی . ماويســـتها و کانال های تمويل انها که چين . اسرائيل . کوريای شمالی بود و پلان های همکاری گروپ های مختلف ماويستی با شورای نظار .باند جمعيت . باند اتحاد سياف . باند اسلامی گلبدين .و کشف مقدار زياد مواد انفجاری سلاح . کمک نموده و زندانی های که تو با افزون مسلک انجنير وداکتر نام برده واقعأ در جريان تحقيق از انها شواهد و اسناد به دست نه امده که تو بزرکترين خدمت را نموده هريک را مشخص ساخته و همه عدام شدند .
    اقای .م .ن . رهرو فراموش نموده ايد که شکل رهايی خود را بيان نموده وپادش که از دست رهبر ما ببرک کارمل دريافت نموديد چيزی نه نوشتيد !
    اينکه بعضأ غذای چاشت را خاص و دور از رفقای همسنگرت با ما در اتاق خاص صرف ميکردی و شب های جمعه تحت نام مريضی وبستری به خانه خود واقع قلعه شاده ميرفتی هيچ ذکر نه کردی . اينکه رفقای تو همه به دستور ببرک کارمل عدام گرديد چقدر خوشحال بودی وووو اگر اضافه معلومات خواسته باشی من اکنون نيز عضو نهضت فراگير ترقی دموکراسی افغانستان ميباشم ( رزاق عريف چاريکاری )

    • لعنت خدا بر م ن رهرو شیطان و رزاق عریف چاریکاری جوانان مار ا هم کشتید هم یاوه سرایی میکنید بی ناموس ها شما نوکران های بیکانه بودید جوانان را به ناحق به رکبار بستید باز با چهره های شیطان امیز خود را مظلوم جلوه میدهید خداواند از شما لعنتی ها باز خواست کند خون شهیدان مظلوم افغانستان به ناحق ریخته شد شما نوکران بیکانه عذاب وجوان شما را وادار ساخته که خود یک دیکر را رسوا میکنید
      چی سود کردید بجز عذاب وجدان ایا ان جوانان مظوم که از ایشان اسم بردید چی کناهی داشت خداوند تمام شهیدان که به دست این جلادان به ناحق شهید شده اند غریق رحمت کند

    • چطور از ریختن خون جوانان برومند وطن با افتخار یاد می کنی،از شما گلایه نیست گلایه از این اخوانی های مزدورمنش است که چگونه شما خادیست ها را اجازه زندگی کردن داد،افسوس به این مردم مظلوم وشهدای گمنام آنها،اگر روزی چرخ گردون دوباره بچرخد باور کن که فرزندان این شهیدان گمنام استخوانهای کثیف تو وامثال ات را از قبر کشیده به محکمه خواهند برد تا آنوقت به زندگی ذلت بارت ادامه بده...

    • سلام بررزاق عریف. راست می گویید. ای کا ش این اخگرها مرده بودند.

    • این دروغ پردازی هایت به درد نمیخورد. با چه پر رویی و جرات میتوانی بعد از آن همه جنایت ها چنین ادعایی نمایی . اسم آقای نسیم مستعار نیست و یا غلط نیست . این تو هستی که با نام مستعارت در این جا چیزی نوشتی . حتی جرات نکردی که نام اصلی خود را فاش سازی . از این می ترسی که هنوز هم سایه شهیدان و وطندوستان در عقبت هستند. به هر حال روزی فراخواهد رسید که شما جنایتکاران را به کیفر اعمالتان خواهیم رساند. مطمئن باشید. اگر ما این کار را نتوانیم نسل جوان خواهد کرد.

  • یکی از صفت های منافق اینست که به انسان زنده احترام قایل نبوده و نیست و حتی سایه اش را در دوران حیاتش به گلوله می بندد بعد که ان شخص جان داد ازو به خوبی و یا هم شهید یاد میکند.

    اگر شهید است تمامی کسانی که نام برده شده اند شهیدان استند ولی سوال اینست که چرا اقای مامون و امثالش از نادر علی دهاتی عکس و معلومات می دهند مگر خون نادر علی گویا رنگین تر از دیگران است و یا نویسنده با ابلیس زمانه نرد نیرنگ میبازد.

    بروید بیادرا از مرده قوم و تبار خود تعریف و قهرمان بسازید شما را چه به مرده دیگران که برعلاوه حتی در زندگی اش یک عمل خوب انجام نداده است که در تاریخ ثبت باشد والا ادم مشتبه میشه که نویسنده از نوشتن یک مشت جنایتکار مرتجع که در تاریکی سرگردان بودند و در تاریکی بذلت و خواری جان دادند که البته حق شان بود- چه منظوری دارد.

    یاوه گویی و دیده درایی هم حد و اندازه دارد که مامون و همفکرانش از فرط مکر زیاد در جامعه عمدا میخواهند فساد خلق میکنند.

    مکروا و مکرا… وا… خیرالماکرین.

  • اقای رهرو درود

    باور کنید که من هم خون گریستم

    من یک سوال دارم. شنیده ام که وقتی نادر علی پویا را به پایه ی دار میبردند، از وی پرسیدند ، آخرین خواست ات چیست، پویا در پاسخ گفت که فقط پنج دقیقه دیر تر اعدامش کنند، وقتی پرسیدند، درین پنج دقیقه چی میکند، پویا در پاسخ گفت، که کتاب "ایدیولوژی آلمانی" را که فقط یک صفحه ی آخرش باقی مانده است میخواهد به پایان برساند و بعد با آرامش بمیرد.

    آیا این موضوع راست است. درست است که من به ایستاده گی و ایمان انسان های شریف باور دارم، اما میخواهم از زبان کسی که تا اخرین دم با ایشان بودند، این معما را جویا شوم.

    درد ها بزرگ اند، و زنده گی بی درد، به عسرت اش نمی ارزد.

    • بعد از عرض سلام

      خدمت محترم - م ن برادر محترم با این یاد أوری از جوانان زنده بگور یقینأ زخم ما را تازه نمودی کار بسیار نیک نمودی گفته بعضی ها از این ابتکار ات خوش شدم وهستم،
      این تصویر جوانرا که خودت در باره اش نوشتی من شخصأ نمی شناسم اما بادیدن این جوان برادر خودم که از جمله مصلین دانشگاه پلتخنیک بود بیادم أمد که در ماه حوت سال 1358 از دانشگاه بردنش و تا بحال خبر از ایشان نیست و باور داشته باشد که مادرم انوز انتظارش را دارد چونکه ما بعد از أن نه زنده و نه مرده ایشان را دیدم و از أن زمان افغانستانرا ترک نمودم و بیاد دارم که مادرم در حالکه اشک از چشمانش جاری بود دست بطرف أسمان نمود و گفت خداوندا تو عادل هستی و من عدالتت را در این جهان در باره این ظالمان میخواهم و بس ! یقینأ عدالت پروردگار دیر أمد اما چی قشنگ أمد که که
      مه خودت ما و همه جهانیان دیدن که داکتر نا داکتر نجیب را باعرض معزرت مانند سگ دیوانه به دار أویختن و ببرک ذلیل وکثیف را از این خاک مقدس بدور افگندن و اینست عدالت خداوندی در روی زمین که ما و شما بازماندگان این شهیدان پاک بچشم خود دیدم الله و اکبر روح شهیدان شاد باد یکبار دیگر از شما تشکری مینمایم که یادی از این گمشدهگان ما کردی و در أخر این شعر را نثار شهیدان مینمایم

      من شهیدم من شهیدم من با کام خود رسیدم کفن بمن نه پوشاند مرا از زندگان داند که جان در را حق دادم

  • قلمت خروشان باد نسیم رهرو !
    اگر تو از کاروان شهدای راه آزادی زنده نمی ماندی و اگر دوسیه تحقیق نادرعلی پویا به دست رزاق مامون نمیرسید،امروز نسل ما از شهید بلند آوازه کشور بی اطلاع میماند . افتخار به تو و افتخار به رزاق مامون که هر کدام تان در زمینه معرفی نادرجان پویا همت ورزیده اید و دین تان را دربرابر یک قهرمان ادا کرده اید .
    شما با این کار تان خواب خادیست ها را برهم زده اید و چند روز پیش خادیست ها بر مامون تاختند و امروز به رهرو میتازند . افتخار بر شما که از یکسو فریاد یک قهرمان را بلند کرده اید و از سوی دیگر ناله خادیست ها را به آسمان رسانده اید .

  • آقای عریف چاریکاری

    من یک جوان افغان هستم . هیچ بسته گی نه میراثی و نه خاندانی با هیچ حزب سیاسی ندارم. تازه دانشگاه را تمام کرده ام و کمی هم در مورد تاریخ کشور میدانم. آنچه شما نوشتید راستی و دروغ بودن آن مربوط خودتان، وجدان تان و اخلاق سیاسی تان است. اما اینکه با افتخار از آنهمه کشتار ولو به هر نامی یاد کرده اید من از افغان بودنم خجالت میکشم. من فکر نمیکنم که حتی پینوشه و موسولینی هم اینطور به کشتار های شان افتخار کرده باشند. تکان دهنده تر از آن برایم این بود که در خاتمه حتی خود را با افتخار عضو سازمانی خوانده اید که ادعا دارد اعضایش حجت سرزمین ویران ما است. این دیگر آدم را از کار سیاسی و حتی رویکردن به سیاست میشرماند. شاید عمر شما و تجربه ی تان از پدر من هم بیشتر باشد. ولی جسورانه میخواهم بپرسم، و شرافتمندانه جواب بدهید، وقتی حد اقل همین چند سطر را نوشتید وجدان تان از آن همه وحشت آزار تان نداد. وقتی شما مسئول آن زندان جهنمی - به اساس تاریخ- بودید، چرا خود را به محکمه ی بین المللی شرافتمندانه تسلیم نمیکنید، تا آغاز باشد برای مجازات تمام جنایت کاران جنگی. تا حد اقل یک باری به ندای وجدان تان در تمام عمر لبیک گفته باشید. امید دارم مرا هم محاکمه نکنید، و کمی معقولانه برخورد کنید. من امید دارم آنچه شما در مورد آقای رهرو نوشتید راست نباشد. وگرنه به اساس نوشته های که من از ایشان خوانده ام، دیگر نمیشود به هیچ چیزی اعتماد کرد!

  • jai tassuf as the een mardi ke charikari takhalos maikunad ba eftekhaar az qasawat wa sangdili khadist boodan khod yak maikunad. Haifi hawai paki charikar (ke zadgah man ham ast) ke to tanafos kardi. insaan cheqadar past wa bad fitrat maishawad.

  • به همه سلام !
    دوست رهرو درود به شما ! بنوسید و بنوسید تا روشنفکران ملی-مترقی و انقلابی به هویت این جاهلان و جنایت کاران پی ببرند در این راستا ممکن جنایتکاران وطنفروش عوعو کنند لیکن شمایان باکی نداشته باشید.
    اینکه شما جریان اعدام کردن وطنپرستان واقعی افغانستان را به طوری حقیقی ان نشر و بیان نموده اید کاملا درست و واقعیت بوده است .
    در زمانی که کشور از طرف روسها و قشون سرخ اشغال بود استبداد،اعدام،ظلم، بی حرمتی و بی عزتی مردم توسط جاهلان و جنایتکاران باندها پرچم و خلق در کل کشور به طور بی شرمانه و ناجوانمردانه در جریان بود.
    این جنایتکاران با اعضای سازمانهای مردمی و مترقی به طورخشن در دستگاه ها خاد برخورد می کرردند و حتی با اخونیها در اکثریت موارد همچو برخورد صورت نمی گرفت و زیاتر اعدامها بالا همین دوست داران وطن مرعی الاجرا گردیده بود.
    و قابل یاداوری است این مبارزین مردمی توسط باندها اسلامی هریک باند گلبیدین، باند ربانی، باند سیاف، باند شورا نظار،و سایر اخونی ها در اطراف کشور ترور، و حتی این باندها در دوستی با خاد در رابطه به دستگیری، توقیف و اعدام این میارزین همکاری داشتند.
    که این مبارزین برعلاوه این همه جفا و ظلم اکنون در نزد روشنفکران جامعه ما اعتبار قابل ملاحظه دارند.
    اکنون یک عده می خواهند به این جنایتکاران بی خرد و شناخته شده جبهه سیاسی بسازند که این تاکتیک جز اشتباه و حتی خیانت به مردم ماست.
    روزی این جنایتکاران بی خرد و بی اهلیت از طرف ورثه و ملت قهرمان به محاکمه گشانیده خواهند شد و ملت در انتظار ان روز!
    جلال ابادی

  • محترم نسیم رهرو، مبارز نستوه درود برشما ودرود به همه همرزمان شهید که در راه دفاع از اندیشه والای وطندوستانه شان جان های شیرین شان را از دست دادند. من این درود را نثار همه آن شهدای می نمایم که برعلیه تجاوز واشغالگران سرخ در زمان حاکمیت وطنفروش مشهوری چون ببرک کارمل خودرا نثار رهایی وطن نمودند. من شمارا از نزدیک میشناسم، به مقاومت وشخصیت تان ارج فروان قایلم چون مدتی زیادی هم سلول بودیم. از همه مهمتر اینکه من جانبدار خط حرکت شما هم نبوده ام. به همین خاطر حرف که میزنم نه بار هم اندیشگی دارد ونه هم رفاقت گری در " ساما ".این را به خاطر گفتم تا خواننده پی ببرد که این کلمات از بستر همفکری برنخاسته است.اما در میان نظر دهندگان، نظر یک جلاد حرفوی، یک میرغضب زندان بنام "رزاق عریف" که خودش هم اعتراف میکند که درآنوقت آمرسیاسی زندان مخوف پلچرخی بود، در زمانی که هزاران انسان بیگناه بنام مائو یست،اخوانی، اشرار وغیره گروه گروه راهی پلی گون میشدند.این قاتل حرفوی با بیشرمی تمام جرئت میکند تااز خود حرف بزند وتهمت های دروغی را سرهم بندی کرده وبه ادرس شما بنویسد. رزاق عریف که فعلاً در هالند زندگی می نماید در هنگام کشتار گروهی آزادیخواهان شخصاً سهم می گرفت ودست وپا ودهن مردم را می بست وبعد تحویل پلی گون می نمود. این جلاد حرفوی با همان چهره مضحکی خویش تنها افاده ای یک آمر سیاسی را نمیداد بلکه به آدم کشی خود افتخار همم میکرد. چنانچه تکیه کلام اوبودکه: " دشمن را گرفتی زنده نگاه نکن " حال این جلاد که دوسیه اش همین اکنون در هالند به جرم آدمکشی در جریان است وقیحانه به وطنفروشی رهبر خود افتخار میکند وطعنه میدهد که پاداش رهبر ما به شما مائو یست ها یک پاداش درست بوده است. گذشته از آن میخواهد برچهره مقاوم رهرو گرامی خدشه وارد نماید، شخصی که در جریان شکنجه های وحشتناک خاد یک کلمه از زبان اش بنام اعتراف چیزی بیرون نشده است وبه همین دلیل زنده مانده است. در زمان که رزاق عریف آمر سیاسی زندان پلچرخی بود کشتار مخالفان رژیم با شدت بی سابقه ادامه داشت. واین عریف که اکنون هم افتخار به گذشته جلادی خود میکند، انسان های زندانی را اگر مقاومت میکرد دست وگردن می شکستاند وبعد در حال بیهوشی آنهارا در نیمه های شب در موتر سربسته هول داده وبرای اعدام تحویل میداد. حالا این جلاد از انقلابی گری خود حرف میزند. رزاق عریف به یادداشته باش که به زودی زود خون این آدم های دست وپاشکسته ای قبل از اعدام به وسیله تو، دونفر جلاد دیگر وقوماندان شمس ا لدین دامن تورا رها نمیکند. "تو" هنوز فکر میکنی که آمر سیاسی استی و "معلم نسیم" هم اسیر تو. وبا چه بیشرمی به این مبارز نستوه تهمت می بندی به جای اینکه پوزش خواهی نمایی. رزاق عریف آمر سیاسی زندان پلچرخی به خاطر داشته باش که عدالت به زودی به سراغت می آید.

  • اقای نســـــــيم رهـرو !!
    با نوشـــــتن « طـــومار جعل » خواســـــتيد بارديگر خود را رنگ کنيد !
    نی اغا !
    ديگر ناوخت اســـــت همه از جريان برخورد دولت ببرک کارمل با گروپ گرفتارشده ( ماويســـــتی ) که در زير چطر امپرياليزم امريکا و ارتجاع داخلی تنها وتنها دست به غارت . دزدی .ترور .چپاول زده و حال ادمک های قبلأ فروخــته شده به « ضبط احوالات شاهی ــ مصونيت ملی سردار داود ــ اکســـا وکام خلقی ها ــ و خاد پرچمی ها از اين رهزنان . دزدان . فروخته شده گان قهرمان .مبارز . رسالت مند . ساخته با استفاده از انتر نيت « باد » معده ود را رها نموده !
    اقای رهرو !
    با تو از وقت شناخت دارم که برای استخبارات ايران « ساواک » وبعدأ « اطلاعات اخوندی » همکاری داشــــــتيدو در ميان مليت هزاره از يک قاتل . غارتگر مزاری که تودر زير چطر او تغذيه ميگرددی اســطوره نبرد ومبارزه می ساختيد مرگ بر همه افراط گرايان چپ و راست . نابود باد انديشه مارش طويل !
    روزی قاضی عبدالفتاح ســــکندری قاضی محکمه اختصاصی فعلأ مقيم دنمارک ميگفت
    [ دوســـــيه گرفتاری رهبران ماويست افغانی که شما اقای رهرو از انها منفی رنگين دادفر اسپنتا فعلأ وزير خارجه دولت امريکای ياد نوديد نزد کريم شادان ريس محکمه اختصاصی امد و برای بنده يعنی فتاح سکندری وظيفه داد انها را بررسی نمايم تک تک دوسيه ها خوانده شده همه افراد گرفتار شده قومندان حزب اسلامی گلبدين . سياف .مزاری /. محسنی .مولوی نبی . بوده و به عضويت وهمکاری خود اقرار داشته و اما سابقه ماويستی داشته ودارند بنأ تصميم رفتم همه را که مکروب های جامعه ميباشند محکوم به عدام نمايم دوسيه ها تکميل بعد از امر ريس شورای انقلابی ببرک کارمل حکم برای عارف صخره غرض تطبيق ارسال گرديد ــ فتاح سکندری ] بلی اقای نسيم رهرو خاک خشک در ديوار نه ميچسپد بی فايده چرند نويسی نه کنيد اينک دو پرچمی يکی رزاق عريف چاريکاری برادر غفار عريف و ديگرش قاضی قبول شده دنمارک عبدالفتاح سکندری بر جنايات شما وهمکاری تو با خاد اظهارت دقيق داشتن و شرم است که از چند اشرار شما نيز قهرمان بتراشيد و اگر نه دنيا را قهرمان خواهد گرفت و يکی زره از فکر سالم کار بگيريد تشکر ــ شــکور حيدری ــ دنمارک

    • یک خادیست "پرشور و انقلابی " همین است که این رزاق عریف چاریکاری از خود به نمایش گذاشته است. تشکر از شما عریف چاریکاری. به راستی که برای بسیاری امروز چگونگی شخصیت و اخلاقیات خادیست ها ناروشن است. نسل هایی که شما را به چشم سردیده اند، میدانند که شما یعنی چی اما برای نسل های تازه که تنها با حرافی های تان و تظاهر کاغذین تان به "اخلاق" و "تمدن" روبرو میشوند بسیار مشکل است به آنسوی چهرهء تان- چهره های واقعی تان پی ببرند. اینک شما عریف چاریکاری مشکل بسیاری را آسان ساختند و نشان دادید که یک خادیست یعنی چی؟ برای همه روشن ساختید که چیزی در شما به نام وجدان وجود ندارد و جای وجدان تان غدهء متعفنی را تعبیه کرده اند که میشود آنرا پرچمیگری، خلقیگری یا هم خادیزم نام نهاد. درین که نویسندهء این پیام یعنی (عریف چاریکاری) یک خادیست حرفویست شکی نیست. خودش هم اعتراف میکند. این که همین حالا هم عضو حزبی متشکل از جنایتکاران خلقی و پرچمی است، درین هم شکی نیست. اما اگر کسی شک دارد که این طایفه چیزی به نام وجدان نمی شناسند، باید به متن پیام و چگونگی برخورد این خادیست تمام عیار نسبت به اسطوره های مقاومت و آزادیخواهان جانباخته روی آورده دریابند که چگونه برخورد میکند و دیدگاهش نسبت به آزادی و جهاد مردم افغانستان که هزاران انسان فدای آن شده است چیست؟ هموطنان میتوانند تصور کنند که وقتی امروز، هفده سال پس از شکست زبونانهء شان و سرنگونی دولت پوشالی شان بدست مجاهدین اینگونه رزیلانه حرف میزنند، هفده سال پیش که قدرت داشتند و مردم دست بسته در زندان های اینها به سر میبردند، چگونه باید برخورد کرده باشند؟ از گفتار و پیام عریف چاریکای میتوان به عمق باطن کثیف و پرچم- خلق- خاد پی برد. ازین خادیست باید پرسید که آیا فرقی میان م ن رهرو، محمدنسیم رهرو وجود دارد، جز این که مخفف ساخته شده باشد؟ وانگهی این چال خادیستی که برای خاموش کردن آزادیخوان در انترنت به کار میبرید، افشاست. اما بی حیایی یک خادیست همین است که از افشا بودن ننگی که بردامان شان نشسته است، هرگز شرم ندارند و به این میگویند وقاحت. آیا نسیم رهرو کدام نام اصلی دیگر دارد که آنرا میخواهید افشا کنید. نسیم رهرو بیش از چند سال است که پیویسته به یاد همرزمان خود می نویسند و عکس هایش نیز همراه با مقالاتش نشر میشوند. دیگر او نیازی به این ندارد که نام مستعار بسازد و تهدید عریف چاریکای هم نمیتواند اثری داشته باشد. اما تهدید های خادیستی که عادت شما شده است... خادیست ذلیل! خوب ببین و عقلی اگر داری به کار ببر! رهبران و افراد حزب تو بی حیثیت ترین افراد جامعه اند. سرنوشت ترکی، ببرک، امین و نجیب را همه میدانند چگونه بوده است. شما هرگز شهامت ایستادگی سرباختن برای آیده ها و آرمان های تان رانداشتید و ندارید. از سرک تا پچک تان در زمان آمدن مجاهدین به کابل مرغ شدده بودید و یک مرغانچه را در کنج باغ و حویلی خویشاوندان تان که مجاهد بودند به هزاران روبل میخریدید. شما همین حقیران بی مایه و خود و فروخته اید که انگیزه تان برای کار سیاسی رسیدن به قدرت و چوکی بود. شما چگونه جرئت میکنید که خود را به خاک پای پویا و صد ها مجاهد و مبارز دیگر که در راه ایمان و در راه ازادی وطن شان جان و سرفدا کردند و ازآرمان خود نگذشتند، برابر کنید؟ خادیست حقیر! یک بار تصور کن که هیچکس ترا نمی بیند، برو و اسنادی را که رزاق مامون در مورد نادرعلی پویا نوشته است بخوان و همین که خواندی، یک بار دیگر تصور کن که همهء مردم در چشمهایت می بینند، آنگاه است که درخواهی یافت شخصیت یک پرچمی و خادیستی مثل تو امثال تو با شخصیت های آزاده یی چون پویا متفاوت است. آنگاه به تذکره معنوی تابعیت خود فکر کن و درخواهی یافت که برای ابد به سرزمین انسانیت ممنوع الورد هستی. این که نسیم رهرو چگونه در بند مانده و دیگران اعدام شده اند. واین که او با شما همکاری کرده باشد، خودش باید جواب بدهد. اما هرانسان عاقلی میتواند درک کند که شما دروغگویان و تهمتگران حقیر و بیوجدانی بیش نیستید و حرف تان در مورد شخصیت چون نسیم رهرو که عاشقانه همرزمانش را دوست داشت هنوز هم به یاد شان مویه میکند، نادرست است. این را هم باید بگویم که رفقای پرچمی هرگز توانایی درک معنی و مفهوم رفاقت، صمیمیت و دوستی میان انسان ها را ندارند. درک معنی عیاری در دوستی که مفهوم کاملاً نا آشنا برای شما طایفه است. نسیم رهرو از نسل مردان و از نسل عیاران روزگار است. مویه های او به یاد دوستان و رفیقانش را تنها کسانی میدانند که روزی ازین کوچهء سربلندی و شرف گذر کرده باشند. شما درس خواندگان مکتب خود فروشی و وطنفروشی از رسم عیاری، کاگی و جوانمردی چه میدانید؟ به همین دلیل است که مویه های نسیم رهرو به یاد دوستانش برای شما نمیتواند معنی و مفهومی داشته باشد. بگذار چوچه سگ های پرچمی و خلقی بر سالاران مقاومت و شهادت راه آزادی وطن پارس کنند. پارس اینها خود سندیست محکم بر شرافت، فرهیختگی و آزاده گی این شخصیت ها. با اینهمه، از عریف چاریکاری تشکر که نه تنها شخصیت خود بلکه ماهیت نظام و گردانندگان نظامی را که او عضوش بود، با چنین وضاحتی به نمایش گذاشته نفرین همه را کمایی کرده است.

    • نویسنده محترم نکنه مثل حسن امیری یا سیغانی داخل زندان جاسوسی رفقایت را میکردی تا خود را نجات دهی یا در برابر سوال مستنطق طبق اظهارات خودت همان ..که اگر حقایق را به غرض کمک وروشن شدن قضیه بنگاری کمک خواهی شد !!!!لب به سخن گشوده یی وحالا چیز های را بخورما بعد از نوشته مامون میدهی تا نشودکه مامون سراغت بیاد چون قاتل نجیب اله..

    • من مدت زمان طولانی را با استاد نسیم در بلاک دوم زندان پلچرخی گذشتانده ام. اگر چه من به اتهام عضویت و همکاری با حرکت اسلامی زندانی شده بودم و استاد که در ان وقت رهرو تخلص نمیکرد در میان زندانیان به نام سامایی مشهور بود. من با وی نشست و برخاست زیادی داشتم.هزاران خادیست بیخدا به یک تار موی او نمیرسد. من خوشحالم که او زنده است و از زیر تیغ خاد جان سالم بیرون شده است. همه زندانیان میدانند که استاد نسیم یک انسان نمونه در مقاومت خود در برابر شکنجه و ازار خادیستان و داشتن رابطه خوب با تمامی زندانیان معروف بود. دروغ های شاخدار جلاد مشهوری بنام عریف هرگز به دامن پاک این مقاومت گر نمی چسپد. بازی های او پراتیفی به شکل بد نام کردن افراد کار این دجالان سیاسی است. هنوز صحنه های لت و کوب ستار ، صاحب منصب قومندانی بلاک دوم و اکرام آمر خاد زندان را فراموش نکرده ام که تا سرحد بیهوشی این زندانی دست بسته را زیر ضربات مشت و لگد گرفتند تا سرحدش به شفاخانه کشید. من از برکت استاد نسیم تجوید قرآن پاک را در زندان آموختم و خدا شاهد است که به پنج وقت نماز در حقش دعای خیر می کنم. در اخر میگویم که خون پاک شهیدان دامن این قصابان را گرفتنی است.توطیه گران را خدا می شرماند.

    • به همه سلام !
      کسانی که به جاهلات و بی فرهنگی خود اعتراف دارند و جاهلانه بدون خواست مردمی از کشتار مردم خود راضی بوده اند این بدصفتان همانا پرچمی ها بی خرد ، پدر ازار ُ مادر ازار و مردم ازار بوده اند!
      در زمان شاهی وقتی خان غفار خان به افغانستان می امد رهبران فرمایه و ذلیل پرچمی از جمله ببرک بد اخلاق هم در پذیرایی این خان به طورخم جلال اباد امده بود در این رویداید یک نفر بنام همایون صافی پسر ګلشاه صافی رهبر وقت ( مساوات) ببرک کارمل( کشمیری) را انقدر لت و کوب کرده بود که مانند یک سگ مرده در روی سرگ افتاده دوستان وی و معشوقه جانی ان راتب زاد همه و همه فرار کرده بودند ،وقتی کودتاه هفت ٍثور 57 به ثمر رسید این جوان همایون صافی که در این زمان محصل پولیتخنیک بود از در دوره پراتیک قرار داشت به امر ببرک لوچک و نوراحمد نور از پولی تخنیک همایون در سال ۱۳۵۷ در ۱۴ ٍثور برده شده و بعداً بدون کدام محاکمه به شهادت رسانیده شده روحش شاد!
      اما مادر وی در ارزوی دیدار پسر از این جهان فانی کوچ کرد!
      خداوند روح همه شهدا راه ازادی و مقاومت را شاد گرداند که در مقابل روسها بی فرهنگ و نوکران بی مزد ان جنگیده اند ،این لومپن های بی فرهنګ پرچمی که بی شرمانه تحت لوا و بیرق کشورهای غربی زندهگی به کله خمی را می گذارنند روزی دور نیست که یکایک این سگهای بی فرهنگ از این کشورها جمع و به میز محاکمه مردمی حاضر خواهند شد اینها هیچ شرم و ننگ ندارند باز هم از بی شرمی و بی ننگی خود سخن می زنند و در سر خمی در کشورها غربی که تا دیروز شعار مرگ به این کشورها می دادند امروز در این کشورها زندگی می کنند مرگ به این کاسه لاسیان روسی!
      این مزدوران بی فرهنگ به نام این و ان در کشور و در خارج از ان دست به یک سلسله فعالیت های سیاسی زده اند من به این جنایتکاران و مزدوران روسی توصیه می کنم که از مردم خود عفوه بخواهند هر چند مردم ما این لومپن های بی مادر را هرگز عفوه نخواهند کرد!
      من به شمایان یعنی به تماماً سگ های روسی وپرچمی های عیاش و بی خرد در سرتاسر جهان توصیه می کنم که از کارمل و نجیب که یکه ان بدتر از سگ حلق اویز شد و دیگر مانند دزد بی وطن و یاوه سرا روسی از بدنه افغانستان بدور افگنده شد چون خاک ما مانند مردم از ان عار داشت عبرت بگیرید؟
      جلال ابادی

  • کله چه ما دشهید نادرعلی پویا دوسیه په کابل پرس? سایت کی ولیده ، ما پخپل افغانیت باندی ویار وکره چه زمونژ په هیواد کی داسی اتلان ؤ چه د کا جی بی او خاد د شکنجی لاندی یي خپل ژوند له لاسه ورکر ولی دخپل ملی آبرو او استقلال نه یي دفاع وکره ، اوس نادرعلی پویا نشته ولی دهغه حماسی او اتلتوپ به د تول ملت په قلب کی تر ابده پوری ژوندی وی او د خلک دموکراتیک ګونډ ( باند ) او دخادیستانو او شکنجه کونکو مخ به تل تور او شرمسار وی ، زفکر کوم چه صرف لیکنه د داسی شهیدانو او قهرمانانو په هکله کافی نه ده ، مونژ باید دا شکنجه کونکی او جنایت کونکی محکمی ته را کش کرو او له هغوی نه د نادرعلی پویا او دنورو شهیدانو د وینو حساب وغوارو ، تر سو پوری د هغه نور کسانو ته چه غواری په افغانستان کی جنایت وکړی یو شه عبرت وی

  • Parchameeha wa khaqeeha khadyha, khun melat Afghan wa watanparastan yakroz damantanra megyrad.
    Man feker namekonam en hama jenayet shomaha bedoon mahakema bemanad.
    Hal shoma baz ba tkya ba pay deegry qula bekasheede wa mesl sak jaf jaf koneed en jenayethay shomaha mawred porsan ast.

    Hazar afareen ba Rahraw Saheb, Shoma hamasa khalq
    kardaeed,rah watanparasatan wa meli grayan por rahraw bad.

    Atash ba jan jenayetkaran andakhteed .
    ay kash hama watandaran azardydah ma khterat khodra ba tahreer beyawarand wa name jenayet karan ra afsha konned, choon en ha ba hama jenayetkaran see sal gozashtah hamdest shodand, haly adam chehre aslee shanra na meshnasad.
    dar wakt shoryanazar hama pakol posheedand wa mojaheed shodand, dar wakt talebha dar jenayet anha sahm geraftand wa hal dar jenayet now ba hama dozdan yakja shodand

  • رازق عریف چاریکاری!
    ای شرف باخته؛حیف نام مقدس معلم که به آن نام یادمیشدی؛او شرف
    باخته؛توبه کشتن انسانهای وطنپرستی که در فروش شرف وخاک وطن باشما همنوانه بودن؛وسف مقاومت ایجادکرده بودن وخارچشم تو واربابتان بودن افتخارمیکنی؛ای وطن فروش!
    به خداوندسوگند که وابسته به هیچ سازمان سیاسی نه بوده ام ونه هستم ؛مگر نعمت حباب را میشناستم؛جون درتلویزیون همکارم بود ؛
    او فقط یک روشن فکربود .
    شرمبادبه همه قاتلین مردم افغانستان

  • جناب نسیم رهرو!
    کاش شما هم با دیگر مبارزین که سر را در راه وطن گذاشتند، سر میگذاشتید، و حال یقیناً دوستان ، آشنایان و هم رزمان شما میتوانستند به افتخار یادی از شما نمایند.اما شما مرگ با یاران راکه میگویند جشن است، نه پذیرفتید و زندگی به ظاهر با کش و فش را با قیمت خیانت به همرزمان و هم زنجیران ترجیح دادید، نتنها ترجیح دادید بلکه با قلقله ها به روح شهدای سازمان «ساما »میخندید، خواهید گفت چرا؟ جواب آن اگر آزرده نشوید بسیار ساده است و ان اینکه بنابر نوشته های شما، تنها جناب عالی از مقاومت برخوردار بوده و لذا با مقاومت در مقابل زور گویان، سر را به اصطلاح مردم به چت کردید و دیگر همزنجیران شما چون نه توانستند مقاومت نمایند لذا حکم مرگ خودرا، خود صادر کردند و این دیگر واقعاً افتضاح است و بس. آقای قهرمان که هم شهید هستید و هم زنده و هم مبارز میدان امروزۀ انتر نیت. مگر دیگران خاین بودند که جام شهادت نوشیدند و شما مبارز که امروز گوشه تنهایی را اختیار و با خاطره نویسی و جعل کارنامه های خود مبارزه و انقلابیون وطن پرست را به سخره میگیرید. لطفاً زحمت کشیده علت شهادت دیگران و نجات خود و چند نفر همانند خودرا توضیح دهید تا سیه روی شود هر که در او غل و غش باشد. اگر کوتاه و عام فهم بگویم آقای نسیم رهرو، این درد شما درد زندان نیست بلکه درد عذاب وجدان است که دامنگیر تو و امثال تو است و شب و روز شمارا تعذیب خواهد کرد. ن. واحد

  • نادرعلی پویا دوباره خوانی میگردد ، شاید همه آدمهای بزرگ چنین سرنوشتی داشته اند . رزاق مامون شهید پویا را به حیث یک کوه دربرابر تاریخ ایستاد میکند و نسیم رهرو این همدوسیه و همزنجیر ، امواج خون قهرمان را به دادخواهی طوفانخیز فرامیخواند . بحث مامون یک نوع گفتمان در حوزۀ نوشتار است و بحث رهرو یک نوع دیالوگ با روح شهداست . و اما احکام استعلامی رزاق عریف نه گفتمان است و نه هم دیالوگ ، صدای شکنجه کردن دوبارۀ شهیدان است ، شلاق زدن بر شانۀ قمچین گزیدۀ مامون و آخرین گلوله را برپیشانی زخمی رهرو شلیک کردن است . رزاق عریف با این استعلام نویسی میخواهد که ارواح شهدا را از پولیگون پلچرخی به فرازنای محکمۀ هاگ پرواز بدهد ، عریف میخواهد که خودرا لااقل در انظار صد هزار زندانی پلچرخی پس از مسخره شدن در شرنگ شرنگ زنجیر تسکین نماید ، زندانیان میدانند که رزاق حریف مانند ده ها شکنجه گرصدارت و پلچرخی مریض و معتاد است ، اعتیاد به شکنجه دادن آن مریضی تباهی آفرینی است که عریف ها را مجبور به انهدام فزیکی مخالفین کرده است و عطش شکنجه و کشتن است که هنوز در مراحل کهولت نیز تواریش مدالگیر را رها نمی کند. از استعلام عریف چنین استنشاق میگردد که عریف بی خبر از خود ( ازخودبیگانگی و تسلیم یکی از مؤلفه های خادیست شدن است ) در زیر چکاچاک حریف به استعلام تبدیل گشته است . تواریش عریف بی آنکه حس کند ، از حواس تهی ساخته شده است . ما که در وضعیت دورشدن ازدادخواهی قرار داریم و سرگین حوادث ترازوی عدالت را اشغال کرده است ، نمایان شدن دگروال عریف آمر سیاسی پلچرخی و پولیگون نه به معنای جسارت خادیستی است و نه به مفهوم سکوت صد هزار زندانی ! به هوش باید بود که شکنجه گران و اعدامچی های پلچرخی و پولیگون آماده می شوند که خودرا در متن یک سکوت رسوا ، سرانجام مفهوم زدایی نمایند.

    • خدمت فرهنگي فرهيخته جناب کامران ميرهزار !
      نخست ،سلام و احترامات بي پايانم را بپذيريد.
      ثانياٌ ، سايت وزين " کابل پرس? " که شامل موضوعات خبري ، تحليلي و انتقادي است و همچنان فرهنگ عالي ژورناليستي را بنمايش گذاشته ، درخور ستايش است . اميدوارم همين نام نيکو و پيشتاز را تارنامهء وزين به سردبيري شما حفظ و تقويه نمايد .
      سايت با نشر مطالب علمي ،تحليلي و انتقادي اعتبار و پرستيژ بزرگ در ميان روشنفکران افغان کسب نموده است . با دريغ که بعضي نوشته ها و يا دقيقتر بگويم تبصره ها بنامهاي مستعار و جعلنگاري شده که به اعتبار سايت لطمه وارد ميکند . يکي از نمونه هاي درخشان آن در تبصره مقاله ء تحت عنوان "آنها را کُشتند ومن در مرگ شان مُردَم" است که گويا از طرف جناب رزاق عريف نوشته شده باشد . من براي شما قول ميدهم که اين نوشته ايشان نميباشد و يک تبصره يک جعلنگار است وبس. نشود که از روي نوشته جعل ، درست بودن نوشته اصلي زير سوال قرار گيرد و بقول معروف " خود کوزه ، خود کوزه گر و خود گل کوزه " نباشد.
      اميدوارم که آقاي کامران مير هزار بعنوان فرهنگي فرهيخته جلوي اين جعلنگاريها را گرفته ونگذارند که سايت تحليلي شان بمرکز جعل و شايعه پردازي مبدل گشته و به اعتبار آن صدمه وارد نمايد .
      ثالثاٌ : من نظر آقاي نجيب کامل را کاملاٌ تائيد ميکنم و بويژه اينکه " درود بروان کسانیکه اعدام شده اند وکشته شده اند ولی نه جنایتکاران و بمگذاران وتروریستان."
      رابعاٌ ، اميدوار هستم که سايت وزين " کابل پرس " در تبادل افکار و مباحثات از نمايش فرهنگ عالي مباحثات به هيچ قيمت عدول ننمايد و به افراديکه فحش و ناسزا به اشخاص و شخصيتهاي سياسي ، يک سازمان و يا گروه سياسي ميدهند ، اجازه ندهند و ازين فوروم سوء استفاده ناجايز نمايند. البته همه ميدانند که فحش دادن معني ضعف اخلاقي و بداخلاقي خانوادگي را دارد . اميدوارم اين سايت پابند اصول زرين ژورناليستيکي که آقاي کامران ميرهزار مدعي آن هست ، باشد.
      با درود فراوان
      سمسور از استکهلم و يکي از علاقمندان سايت

    • انجنیر شفیع چاریکاری
      رازق عریف متاسفانه من نمیتوانم شما را آقای عریف خطاب کنم
      زیرا برای آقا خطاب شدن مخاطب باید جوهر مردی خود را حفظ کرده باشد .خانم عریف خطاب کردن هم دور از انصاف است که این توهینی است نا بخشودنی علیه زنان پاک سرشت وپاک طینت کشور.
      اما خطاب کردن خانم عریف پرچمی شاید بدون اشکال باشد زیرا این نه توهین به زنان پرچمی است بلکه آلوده دامان بودن از جمله افتخارات و میزان مترقی بودن زنان پرچمی است مخصوصأ اگراز جانب دوستان شوروی شان باشد.رازق عریف من خودت وآقای م.ن.رهرو
      یعنی آقای محمد نسیم رهرو خوب میشناسم. هر دوی تان از نظر من
      از جمله دشمنان اسلام هستید.
      اما از نگاه من ومردم افغانستان نسیم رهرو به دو دلیل بر تو وامثال تو شرافت دارد.

      1) نسیم رهرو انسان شجاع است. انسان های شجاع دشمنان شجاع خود را بااحترام یاد میکنند وشما خانم رزاق عریف فاقد شجاعت هستید

      2)نسیم رهرو انسان پاکی است وجوهر مردی خود را خفظ کرده
      وهیچگاه تسلیم نفس اماره نگشته است.

  • بط به نوشته " آنها را کشتند و من در مرگ شان مردم" (منتشرۀ کابل پرس?) تبصره ای را خواندم که نویسنده خود را رزاق عریف و آمرسیاسی زندان سیاسی پلچرخی معرفی کرده است. این پرورش یافتۀ مکتب غدر و خیانت هر که میخواهد باشد برای من مهم نیست . این دریا نوش حقیر پس از اینهمه خون آشامی ها و از ریشه کندن تمام هستی مادی و معنوی این سرزمین ، هنوز هم عطش سیری ناپذیرش تسکین نیافته و با گرز استبداد دیروزی بر فرق قربانیان می کوبد تا کم از کم در مرگ عزیزان مان گریه نکنیم. این نه نسیم رهرو است که از جنایات بیحد و حصر حزب تان اندکی میگوید ، بلکه ملیون ها انسان در افغانستان وجهان بویژه زندانیان سیاسی شکنجه گاه های صدارت ، شش درک . . . و زندان پلچرخی کابل و ولایات کشور شاهد و ناظر مستقیم و غیر مستقیم شکنجه ، آزار و کشتار هزاران تن اولاد این وطن به دست شما بوده اند. اینکه جناب عالی این جهیل خون را " عدم پختگی داستان" نسیم رهرو نام گذاشته اید ، باید گفت که واقعا مخالفین تان مثل شما" پخته" نبودند که در ظرف دو سه ماه حکومت خود لستی از هزاران قربانی خود را بر در و دیوار ها بیاویزند. این " پختگی" تنها حق خونریزانه شماست که ده ها گور دستجمعی را با یک نفس بر پا کردید. اگر داستان نسیم رهرو " ناپُخته" است ، تو داستان پُخته خود را بگو که در سلول های تاریک صدارت و پشت میله های زندان پلچرخی چه می گذشت؟ تو بگو که وقتی شبهنگام قطار انسان های دست بسته را از زندان بیرون میکردید و به صوب نا پهنای پولیگون ها می بردید ، چسان در شقیقه ها و سینه های شان رگبار می کردید ؟ آمر صاحب سیاسی جواب بده که آیا هنوز هم نعره ها و فریاد های اعدامیان بلاک اول پلچرخی که گوش شبستان را می درید ، در گوش لمیده ات طنینی از آن باقی مانده است ؟ ؟ ؟ گفته ای که در نوشته های رهرو " اضافه روی و غلو" صورت گرفته است. تو بگو که چه مقدارش را می پذیری ؟ اگر تردید داری که " همه زندانیان انجنیر، داکتر ، شاعر ، نویسنده ، عالم و علامه نبودند" ، عجب نیست که از انسان بودن اعدامی ها هم انکار کنی! بی ننگی و جهالت تو و مشاورین خون آشامت تا درجه ای است که حتی ذره ای هم از پشتاره های جرم و جنایت تان نیاموزید و حالا که پوقانه انقلاب برگشت ناپذیر تان پوچ گشته است ، هنوز هم به سادگی و خیره سری همه چیز را از فلتر " انقلاب" و "ضد انقلاب" تیر کنید. برای هیچ کس جای شگفتی باقی نمی ماند که اکنون آمر سیاسی زندان پلچرخی که تا دیروز به فرمان مامای روسی اش پوست از تن مردم خود می کند ، امروز به پای کاکا اوباما نیفتاده باشد. عضویت " نهضت فراگیر ترقی دموکراسی افغانستان " شدن تو هیچ دردی را دوا نمی کند. برای کسانی مثل تو این غسل تعمید ها چه سود؟ عضویت در باتلاق " نهضت فراگیر ترقی دموکراسی " چی که تن و روحتت را اگر هم در " دریای هفتگانه" بشویی ، بدتر از همانی که بودی خواهی ماند. این هنر فقط از کسانی ساخته است که یک روز با بروت های دبل در ژشست لا مذهبی ظاهر میشوند ، روز دیگر با سیمای اطو کرده در چهره انترناسیونالیست نمایان می شوند و زمانی هم با پکول و دستمال راهدار راپورچی مسلمان می شوند و روز ی هم با لنگوته سیاه طالبی ناسیونالیست و محتسب میگردند. هیچ تعجبی ندارد که امروز نیز نیو لیبرال دموکرات نشوند. حتی قورباغه ته چاه به این قبله بدل کردن های تان قاه قاه می خندند!
    به روشنی دیده میشود که انفجار خون فرزندان واقعی این وطن قاتلان و شکنجه گران را دیوانه کرده است. شواهد نشان میدهد که سلسله خاطرات نسیم رهرو زیر نام "بیاد رنج های مقدس" خواب را از چشمان خوناب گرفته شکنجه گران و قاتلان ملت ما ربوده است. فرزندان دلبند وطنم که از ارتش های خونریز خاد و ک. ج ب ( کفتاران و گرگان) با پذیرش شکنجه و زتدان و اعدام نهراسیدند ، به قول مولوی که از خش خش پای موش های صحرایی که به هیچوجه نخواهند هراسید. این هنوزاول آذار جهان افروز است/ باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار.
    رنج و عذاب زندان بخشی از آن غذاب بزرگی است که ملت سر فراز ما از دست روس ها و مزدوران آنها کشیده اند. باید دروازه های بستۀ گدام جنایات حزب مزدور خلق و پرچم را گشود و روی انبار جنایات شان دست کشید و گرد و خاک آنرا پاک کرد تا نسل جوان امروز و فردا از آن درس عبرت بگیرند. رزاق عریف هنوز گمان میبرد که با چشمان " مسخ " شده کافکایی بر مسند خونین آمریت سیاسی زندان پلچرخی خوابیده است .

  • من که سال ها در صفوف حزب دموکراتیک خلق افغانستان مبارزه کرده ام از خواندن بعضی ستون های مربوط به مقاله نسیم رهرو می شرمم که چگونه این مبارز شرافتمند را رفقای دیروزی من توهین و تحقیر می کنند. برای من آقای نسیم رهرو بیش از آنکه به صفت یک شخص مبارز مطرح باشد ، به عنوان یک انسان فوق العاده شریف و با وجدان و جوانمرد مطرح است.اینکه معرفت من با او چگونه برقرار شد و او چطور در دلم جای گرفت گپ های شخصی است که فعلا نمیتوانم آنرا فاش کنم. همین قدر میگویم که من در خانه نبودم خانمم احوال داد که یکی از همسایه های ما بچه ها را درس زبان مادری میدهد. وقتی از مسافرت برگشتم رهرو را دیدم. در مرحله اول از او هراس داشتم چون برایم معلوم شده بود که او ده سال را در زندان پلچرخی در دوران حاکمیت حزب ما گذشتانده است. آهسته آهسته درک کردم که همه ترس و تشویشم بی سبب است و او آنقدر پایبند اخلاق و مناسبات جوانمردی است که من از کارنامه های حزبم شرمیدم. او میدانست که من در گذشته ها عضو حزبی بودم که او را ده سال شکنجه کرده بود با انهم از دل و جان بچه ها را درس میداد و بار ها برایش پول پیشکش کردم ولی گوشه چشمی هم به آن نه انداخت. حالا او در شهر ما پانزده شاگرد از اولاد های افغان ها را خواندن و نوشتن یاد میدهد که این کار رضاکارانه است. باید یاد اور شوم که یک کلاس دیگرش هم مربوط به فامیل حزبی اند.درین مدت استاد رهرو تونسته است که بسیاری از شاگردانش را خواندن و نوشتن یاد بدهد. این یک کار فوق العاده با ارزش است که هیچ رفیق حزبی انجام نخاهد داد.این کار تنها از دست مردانی مثل رهرو پوره است و بس. من اطلاع دارم و همه واقف اند که استاد رهرو حتی برای رفقای حزبی ما در شهری که ما میباشیم کمک کرده است. این همه نشانه بی تعصبی و فکر باز او میباشد.یکی از رفقا که محتاج کمک رهرو بود به دو تن از رفقای دیگر ما در مجلسی گفت که اگر مرد باشد مثل استاد نسیم باشد.شاید رفقای حزبی من از من گله کنند که چرا صفت دشمن شانرا می کنم. اما این را بدانند و اعتراف کنند که ما در مقابل اینگونه انسان ها خیلی ظلم کردیم . روزی رهرو خانمم را خواهر خطاب کرد. من متوجه بودم که این انسان با تربیه و کاکه در تمامی حرکاتش مانند یک برادر به خانمم نگاه میکرد. تاثیر استاد بالای بچه هایم به حدیست که انها بیشتر از من او را دوست دارند و حرف او را می شنوند. و در اخر میگویم که اگر نقش دلسوزانه استاد رهرو نمیبود اکنون شیرازه خانواده ام از هم می گسست. من از تمامی رفقای دیروزی خود میخواهم که دیگر اینگونه مردم ازاری ها را بس کنند و غیر از خود شان به دیگران نیز احترام بگذارند.

  • اگر منظور از رهرو شخصی است که قد متوسط دارد و از مربوطات شمالی می باشد و در حزب مجید کلکانی بود. با این استاد غزیز من در سال 1364 در بلاک دوم اتاق 247 پلچرخی بودم معلم نسیم همراه سلطان که یک جوان سپورتی بود گشت و گذار میکردو اینها هردوی شان در حزب مجید کلکانی بودند/ جای ما در گوشه پنجره بود که حاجی داوی ملک حسین و بابه علیداد همراه معلم نسیم می نشستیم و سپورت می کردیم استاد نسیم همه ما را به سپورت کردن تشویق میکرد ولی ما قدر انرا نمیدانستیم. یاد انروز ها بخیر/ من و دو هندو بچه که نام شان منور سنگ و رفیق هایش بود و در کارته پروان زندگی میکردندهمدوسیه بودیم که من در ان وقت در بیرون از روی کم سنی همکار خاد بودم.استاد نسیم برای ما شعر های حافظ را می خاند و همه ما را دل داریمی کرد.من زیر تاسیر شرافت و مقاومت استاد نسیم قرار گرفته بودم/ حتا هندو بچه ها استاد را پدر صدا میکردند/ لطیف و منحاج کارمندان خاد زندان به حدی با سلطان کلکانی که خواهر زاده مجید کلکانی بود دشمنی برالا می کردند که تمامی زندانیان به مقاومت و دلاوری این دو نفر صد افرین می گفتند. استاد نسیم و سلطان از جاسوس های داخل پنجره به اندازه ای نفرت داشتند که کارد و گوشت/ اکنون هیچ کس حق ندارد استاد نسیم که مثل پدر مهربان مرا در کنار خود گرفت و درس انسانیت یاد دادبه او گپ های بد و بیراه بزند. هرکس با او دشمنی داردگپ جداست ولی نامردی کار نامردان است/ در صورتی که با استاد نسیم و سلطان و ملک حسین که ارواح شان شاد باشد اعدام شدند روبرو نمی شدم حلا مانند دیگر خادست ها در راه بد روان می بودم. خدا را شکر که زندان و رهنمایی های استاد مرا از راه بد نجات داد.کسی که در پنجره همراه سلطان و معلم نسیم هم گپ میشد خادزندان او را پایین میخواست و جزایی میکرد.سلم برای استاد نسیم برسد/ نشانی اینکه یک روز سگرت می کشیدم سرم قهر شدی دو روز گپ نزدی تا اینکه روز سوم دلم را ارام نگرفت پیشت امدم و دست هایت را بوسیدم تا که مرا بخشیدی.ای قهرمان قهرمانان/ دیر سال زنده باشی.

  • زنده ياد « فانی » در باب عناصر مرموز ، مجهول چون ( نســــــــيم ســامای ) سروده "
    خدا گر پرده بردارد ز روی کار ادمها
    چه شاديها خورد برهم چه بازيها شود رسوا
    چه کاذب ها شود صادق چه صادقها شود کاذب
    چه عابد ها شود فاسق چه فاسق«پويا »« رهرو» شود مبارز !!
    عجب صبری خدا دارد پرده بر نمی دارد
    و گر نه بر زمين افتد زجيب محتسب « رهرو» مينا و پرتوکول همکاری با « رزاق عريف»
    از شور بختی با هردو « معلم نسيم رهرو » و « معلم رزاق عريف چاريکاری» شناخت کافی و همه جانبه دارم .
    معلم نسيم شعلی بعدها عضو گروپ ترورستی .غارتگر . سارق « ساما » که تحت چطر باند های اخوانی وظيفه داشتن مردم قريه جات و قصبات را به رکبار ماشيندار بسته نموده در وقت فرار از خود اسناد .خلقی يا پرچمی يا جهادی بر جاه گذاشته فرار نموده ـ يا با پوشش يونيفورم ارتش روسی . يا دولتی < خاد> < پوليس>< اردو> داخل منازل مردم گرديده با غارت وچپاول منازل تجاوز به ناموس کشتار دسته جمعی از محل فرار وبه قريه ديگر از نام < مجاهد> به منازل يورش برده مرتکب جنايت هولناک غير انسانی گرديده با چور وچپاول قريه فرار نموده مردم به تصور انکه دولتی بود يا جهادی سراسيمه به فغان افتاده ناله به اسمان ميکردند وغافل بودند روح خبيثه ـ شيطان لعين ـ ادم های حساس و ضمير مرده ـ سياه انديشان حرفوی ـ ماجراجويان سرخ بنام ( ماويســــت ) يا
    ( شــعلی ) که انگاه تاکتيکی به پارچه های الوده ساما . ازادی . اخگر . وو که همه افراد اين گروپ های چند نفری را اوباشان . رهزنان . خفاشان . حفت فروشان . بد صفتان
    که در چطر باند های اسلامی ـ حرکت شيخ اصف ـ حرکت مولوی نبی ـ نصر . سپاه .حزب اسلامی خالص و گلبدين تظيم و خوب اندوختن . غارت نمودند . اتش زدند . کشتن .تجاوز نموده وعناصر ضعيف انها در چنگال خونين رزاق عريف که بنام « خفاش » شهرت داشت افتاده با يک نوازش ـ کوته تبديلی ـ يک وقت غذای مکلف پرتوکول همکاری افتخاری و پاداش انکه از جمع عداميان که همه بر کشتار . تجاوز .چپاول خود با استفاده از چطر جهادی اقرار داشته بودند جدا گردد استخدام گرديده حال که تنور رزاق مامون را گرم ديده تحت نام نسيم رهرو جعل نامه را در خور انترنيت داده تا « راوا »« مينا »« پويا » خوبتر مورد دقت ومطالعه قرار گرفته که ادمک های هزار چهره کی بود ؟
    نسيم جان رهرو از اين « خاد » هنوز ترس لازم است که روزی دوسيه همکاری تورا به رزاق مامون که مو را از خمير جدا ميسازد نه سپارند !
    امروز اگر « راوا» در کويته پاکستان به کمک (I.S.I ) و تشکيلات فاسد « فارو » در هاليند به کمک استخبارات اروپا تلاش دارند بر همه جنايات . جرايم .جنايات . دزدی . قتل وکشتار دسته جمعی گروپ های ماويستی ـ ساما ـ رهای ـ اخگر وو خاک بپاشند ولی خون مظلوم در دامن هر سامايی. رهايی . اخگری در مجموع شعلی نقش دارد وهريک شما مجرمتر از امين .ببرک .گلبدين ـ سياف ـ مزاری ـ محقق ـ عمر بوده هم سان انها شما نيز بايد انوقت با پويا ها زحمت خود را کم ميساختيد !
    و اما ( معلم رزاق عريف کور ) اين چرمگر بچه چاريکاری در ولسوالی خرم ولايت سمنگان معلم بود . او انقدر ادم زشت .کثيف . پليد . است که به شاگردان خود چشم بد داشت و از تعداد تقاضا ناجايز نموده ومورد لت کوب مردم قرار گرفت واز سمنگان فرار با اوباشان پرچمی چون نبرد .صخره .رزمنده . طوفنده .ترقنده . يکجا به سر گروپی خان اغا فاسد و بد اخلاق راه گير چاريکار .گلبهار گرديده و در گروپ عنايت دزد شامل شدند که دو مرتبه رزاق عارف صخره توسط پوليس به جرم دزدی دستگير گرديده که با تلاش ساير پرچمی ها رها شدند . با کوده تای ۷ ثور و امدن روس ها توسط ببرک ديگر رزمنده ها .صخره ها . طوفنده بی سواد برادر عارف دزد . نبرد ها .عريف ها مانند پويا . رهرو مبارز . شده لباس تبديل نموده سوار بر موتر های قلفک چپات نخست از زمين و هوا ولايت پروان را تحت اتش ۴۰ روزه قرار داده که ۲۷۰۰ پروانی شهيد گرديد
    ديگر انها به مهره های خوش رنگ برای رهبری خودشان و روس های اشغالگر قرار گرفته از اين سارقان ريس ها ساخته شد که شرف .عزت .وطن را دريک < دوو> باختن
    و رياست تحقيق دنبال جلاد بود تا روزانه ده زندانی را از استحقاق غذا کم سازد اپتدا فاروق هوتک را گماشت و به تعقيب اين جلاد حرفوی رزاق عريف کور برادر غفار عريف دراکولا را تعين که با نوشيدن خون افغان سرمست بود . در سال ۲۰۰۵ محمود بريالی .سلطان علی کشتمند .کاويانی وو به دستور روس ها وديپلومات های روس در هاليند سازمانک مزدور را بنام « نهضت فراگير ترقی ودموکراسی ايجاد که در ان همه جلادان . جنايتکاران . پرچم جاه گرفته و رزاق عريف .عارف صخره در رهبری ان قرار دارند . بنأ بايد شفاف گفت در جنايت .خيانت . مجاهد .طالب .خلقی .پرچمی .ماويست .سامايی .رهايی .اخگری . سلطنت طلب روسی .امريکای .ايرانی .پاکستانی .عربی . چينايی . انگليسی همه يک سان درجه محکوميت وجنايت دارند همه به شمول زير دار گريختگی نسيم رهرو يک سان مجازات گرديده تا مردم برای هيش از شر همه نجات پيدا نمايند [ شاه ولی اشرف ]

    • جنباب شاولى الا والااشرف المخلوقات
      از سرمشق هايت معلومست که آدم دهن تا (پ) پاره و بى خاصيت هستى ! واز نسل
      ماده گاو هايى رفيق شهيد نجيب الله رحمت الهىً باشى . واما بعد!
      در سطر نهم ودهم مقالتت ـ که تمام شور واحساس انقلابيت را به نمايش مي گذارد و
      به مانندمشاطه ً که تازه از مستراح مسترادالايل بيرون جسته و براى دفع – مدفوع
      بر روان شهيدان (رفقا) قهرمانش صلوات (هورا) بفرستد وطالب مدفوعات بيشتر باشد

      با پوشش يونيفورم ارتش روسی . يا دولتی < خاد> < پوليس>< اردو> داخل منازل مردم گرديده
      با غارت وچپاول منازل تجاوز به ناموس کشتار دسته جمعی از محل فرار وبه قريه ديگر..

      ونکناد که اشرف المخلوقات که کنيه شان از جوف مذکريه بر ارباب الشياطين سرخ قطبى منتهى است
      از آن بابت متضرر شده باشيد برهرحال گذشه گذشت وآيند خود يهتر دانيد...؟

  • یکتن از پرچمی ها به دوستی گفته است که رزاق عریف آنقدر بیمار و فرسوده است که توان برخاستن را ندارد چه رسد به نوشتن و دسترسی به کامپیوتر. اینکه رزاق عریف آمر سیاسی زندان پلچرخی بود و کارنامه های ننگین وآلوده ای دارد ، بجایش قابل مکث و بازخواست می باشد. اما در صورتیکه دست او در نوشتن تبصره پیرامون مقاله و شخصیت نسیم رهرو شامل نباشد، خود و یا دوستان نزدیکش حقیقت موضوع را صاف و پوست کنده بدون استفاده از نام مستعار اطلاع دهند. من معتقدم که در جنگ رویاروی وقتی آدم دشمن خود را بشناسد ، بهتر می جنگد.

  • به استاد نسیم رهرو و سایر رفقایش سلام!
    باور کنید که من هیچگونه وابستگی و دلبستگی به خاد و خادیست ها ندارم. از سیاست هم اطلاعی ندارم.اینقدر میدانم که رهروان اصیل راه مجید کلکانی انسان های عیار و جوانمرد اند.بخاطر همین جوانمردی تان است که وجدانم مرا وا داشت تا برایتان بگویم که پای رزاق عریف در قضیه شامل نیست. این کار کسانیست که پیشروی تان تبسم رفیقانه(!) می کنند و پشت سرتان نامردانه و بزدلانه برای تان قبر می کنند. صبر داشته باشید آنچه در دیگ بجوشددر کاسه می برآید. توطئه گران و نامردان نمیتوانند بار کج شانرا به منزل مراد برسانند.از تفنگ های پر نباید ترسید ، از دست های خالی باید هراس داشت. اگر ضرورت افتید روی نامردان را سیاه خواهم کرد.

  • دوستان و اندیوال های عزیز :به تاریخ پنجهزار ساله افغانستان اگر نظر اندازی گردد ، در افغانستان بجز از خانه جنگی ها ، لشکر کشی ها آنهم پدر علیه پسر ، پسر علیه پدر ، پسر کاکا علیه پسر ماما به همینترتیب تا فعلأ افانستان چندین مرتبه مورد تهاجم بیگانه گان قرار گرفت ، بعضأ بشکل مستعمره و گاهی هم بشکل نیمه مستعمره در آمده است . یگاناهمعمولی که دشمنان خارجی مارا به کام دلشان میرسانید همانا عمال ایشان در داخل قلمرو کشور ، عزیز مان بوده است .
    افغانستان نسبت عقب مانی سیاسی ،فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی هیش در ادوار تاریخ به خارجیان دست دراز نموده اند و با همکاری خارجیان در قسمت ازبین بردن شیرازه های سیاسی ،اقتصادی کشور متوسل گردیده اند. پیش ازاینکه در این رابطه نظر خویشرا ابراز نمایم لازم میبینم که خودرا به عزیزان به معرفی گیرم :اسم من نجیب مشهور به شاغل در وقت به اصطلاح جهاد قوماندان گروپی بخش (ساما) در ولسوالی میربچه کوت ولایت کابل بودم ، یاددارم روزها وماهای سال1359 و1360 را که دشمنان واقعی مردم افغانستان حزب اسلامی گلبدین چگونه بالای مان در تمام ساحه کوهدامن حمله نمودند و چه نبود که این مرتد ها نکردند اندیوال های مانرا 30 نفر و40 نفر میگرفتند و به اصطلاح خود ایشان قطارک میکردند و همین مردم که شما آنهار بد میبیند مارا در مقابل این اژدها کمک کردند ، اندیوال انجینر ذکریا رهبر ساما که از طرف حزب گلبدین در قلعه مرادبیک ولسوالی شکردره در کمین افتاد وبه حالت کُما درآمد توسط همین مردم که ما آنهارا بد میگویم به هند وکانادا غرض تداوی انتقال گردید .
    اندیوال های عزیز : ما با پرجمی ها نسبت به گلبدینی ها زیاد وجوی مشترک داریم ، خدا مغفرت کنند مجید آغا ، پویا ، صمد سنگی ، شفاف و سایر دوستان و اندیوال را فکر کنم فعلأ وقت آن رسیده که ما مشترکأ علیه اخوانیزم مبارزه کنیم . یگانه قشر روشن جامعه فعلأ همین ما جمع پرچمی ها هستیم و نباید به کسی اجازه بدهیم که بین ما نفاق بیندازد .ورنه دشمنان دیرنه مردم و کشور ما در نتیجه این اختلافات برهمیش بالای ما حکمراوئی خواهند نمود . امیدوار هستم که به این بحث خاتمه داده شود .

  • سلام
    من بعضی از افشا گری هایی را که از سوی عریف چارکاری سیاست مدار وقت خود خواندم برایم بسیار جالب و در عین حال تکان دهنده بود. من از تمام پرچمی های که در آنوقت در در بخشهای تحقیق و امنیت رژیم کار میکردند و ادادعای با وجدان بودن میکنند خواهش دارم که شرافتمندانه افشا گری های بیشتر کنند و اسنادی که در دست دارند افشا کنند ولو در مورد آقای رهرو یا هر کسی دیگری متعلق به هر جریان تا بخشهای تاریک تاریخ حد اقل برای نسلهای آینده روشن گردد. تا باشد مترسک های که بنام انقلابی و سیاستمدار دهه ها بر شوره زار افغانستان پاس داده اند و مردم را به حساب خود خر ساخته اند افشا شوند. در اخیر میخواهم اضافه کنم که اگر واقعا آقای رهرو پاک هستند و داغی بدامن ندارند، آنچه را در چانته دارند بیرون کنند و بنویسند، زیرا فکر نمیکنم لحظه ای خطرناکتر ازین در زنده گی برایشان پیش آمده باشد و یا پیش بیاید. در غیر آن سکوت مرگبارشان علامت تائید حرف عریف چاریکاریست که با ارایه تمام آدرس و مشخصات خویش حیثیت سیاسی رهرو را به چالش کشیده و افشاگرانه به میدان آمده است.

    • سلام به همه :

      شما چرا اینقدر مینوسید! در حالیکه ادعای وطن دوستی، دانش و کمال دارید. کمونست ها به شدت عمل کردند که نتیجه منزوی شدن اتحاد شوروی در جهان شد و نقشه جهان تغیر خورد و ما قهرمان های این و آن شدیم. حالا نوبت به امپریالیزم هست غیرت، فرهنگ و عنعنات شما را مثل یک مستری چوری چوری تاید میکند شماپرخاش نکنید، هرکس حق دارد که سرگذشت خوب و یا بد زندگی خود را به قلم در آورد. این وطن غلام بوده میباشد و خواهد بود . بروید یکه حرف را کسب کند وطن به فروش رفته که شما فاقه روزگار نشود.

  • وطــنداران ســلام !
    بــرادرم غـــفــار عـريف از بنده < رزاق عريف > معلومات خواست که در مورد سوابق همکاری اگنـــتــوری « معلم نســــيم رهــرو ســـامای » چيزی در سايت وزين کابل پرس? نوشـــتيد ؟
    با مباهات و افتخار جواب دادم « بلی »!
    دوستان بنا بر خصوصيات محرم وظيفوی نبايد از همکاری « معلم .ن.م . رهـــرو » نام مســـــتعار « نور » چيزی مينوشتم ولی نا گزير !!
    موصوف عهد نموده بود و در پای پرتوکولی امضأ نموده بود که تا وخت مرگ سکوت بوده با اندک افشــــأ گری بزرگترين ضربه متوجه خودش ميگردد !
    هم وطن دشنام دادن . ارازيل نوشتن .زوزه کشيدن تک تک شما « اوباشان لشکر افراطگرای ماهويزم » بی وخت بعد از چهار زانو شــــيشتن ميباشد . نخست فرد فرد وطن ديگر از اصليت . کردار .عمال . روابط و ضوابط شما با ارتجاع داخلی ومنطقه وامپرياليزم اگاه بوده شما هريک مثل حکمتيار .سياف . ربانی . مزاری . مجيد .ملا عمر .کرزی نزد ملت محکوم و سزاواز اشد مجازات ميباشيد وطبق اسناد هريک شما رهرو ها .پويا ها . ياريها . زرغون ها .لندی ها . اخگر ها متهم به جنايات جنگی ، نسل کشی .تجاوز .اغفال بوده وميباشيد !
    بلی !
    بنده با صحت .باعقل و هوش خود نوشــــتم در اينده نزديک با نشر شواهد انکار ناپذير ثابت خواهم ساخت که :
    گروپ دستيگر شده ماويســــــتی « ساما » و « رهايی » در ايام تحقيق از خود مقاومت نشان داده خود ها را بی گناهان روی زمين جاه زده وچون فشار دادن اجازه نبود رياست تحقيق به دستور رفيق قاســـم خان معاون مسلکی رياست تحقيق بايد از طريق فعاليت های اگنتوری ونفوذی انها را مشخص ساخت کارمندان مجرب تحقيق توانستن افراد چون معلم نسيم رهرو . معلم ابراهم اکبری . شانوری را اســــتخدام و مفصل با اسناد د قيق همکاری تک تک رهبران و اعضای ساما و رهايی را با باند های گلبدين. ربانی .حرکت مولوی نبی . نصر . را افشأ وچوگونه در کجا باعث قتل دها و صد ها تن سربازان دولتی .مامورين غير حزبی . ملا امامان مساجد و تکيه خانه ها اتش زدن مکاتب مساجد شفاخانه ها .وباعث غارت و دزدی منازل وتجاوز بر ناموس مردم گرديده که با مشاهد چنين شواهد هر پويای وهر مجيدی و هر ياری بر جنايات خود اقرار و چندين مرتبه معلم نسيم رهرو و معلم اکبری همکاران رياست تحقيق مورد لت کوب از طرف ( پويا ها ) وديگران قرار گرفت وخوب به ياد دارم زمان حکم محکمه اختصاصی انقلابی و منظوری ببرک کارمل توسط قاضی عبدالفتاح سکندری ابلاغ گرديد اين اقای رهرو نفس راحت کشيده و حال بايد بنويسد ( انها را کشـــــتن و ما خرســند مسرور شديم ) !!
    با احترام [ معلم رزاق عريـــف ـــ هاليند ]

    • عریف؛

      بسیار بی شرم آدم هسنی. خوب، از یک خادیست و از یک شکنجه گر چه انتظار میتوان داشت. بیشتر چیزی نمی گویم، چراکه به نام مستعار ویا بی نام دشنام دادن به دیگران آسان است. اما خدا نکند که پیش پایم سبز کنی. من بتو معلم بی سواد یک چیز می گویم: مرا با رهرو کاری نیست، ولی بعضی از آن شیرمردان عیار را که تو و همتایان پست تو شکنجه کرده اید و سر به نیست کردید، برای من به حیث کاکا بوده اند. انسانهای پاکی که در زنده گی نظیر شان ندیدم. هر چند که از لچکی و زورگویی بدم می آید، اما من بتو می گویم: من در اروپا زنده گی میکنم، همه پرچمی ها و خلقی هایت را جمع کن و سپس آدرس و جایت را معلوم کن، من تنها به سراغت می آیم.

    • جناب معلم رزاق عريـــف این راستی شما هستید یا کسی زیر نام شما می نویسد. بهتر خواهد بود که شما ادرس و نمره تیلیفون تانرا بنویسید تا مشکل اسان شود.

  • ماويســــتهای بد نام و بينام ، شريک جنايات مزاری . حکميار وشورای نظاريها ، دزدان جاغوری .کلکان .پروان و سمنگان . ســـامايها / راوايها / رهايها / اخگريها وووو !
    من « رزاق عريف فارغ تحصيل فاکولته ساينس پوهنتون کابل .شغل معلمی رفيق وهمرزم . عبدالجلال رزمنده . عارف صخره . نبرد . از سرزمين مرد خيز پروان فعلأ مقيم کشور شاهی هاليند . قبلأ عضو حزب .د .خ .ا . فعلأ عضو فعال « نهضت فراگير دموکراسی وترقی افغانستان » تحت رهبری رفيق کاويانی . کشتمند . کاوه کارمل .احمدشاه سرخابی . شفيق الله توده ی . حبيب منگل داراي ار گان نشراتی به ادرس
    info payamenahzat.org بوده از شهرتم دشمنان هراس دارند خدا نه کند يکی از چوبکی های < نسيم رهرو > اگنت فعال رياست تحقيق وخود اين جفا کار وخطا کار که نه راه ورسم ماويستی خود وفا دار بود و اينک به ارگان که او را از عدام حتمی نجات داد و ولی نعمتش بود يعنی « خاد » خيانت کرد با من مقابل نگردد !!
    ( هاليند ـــ رزاق عريف )

    • آقاي رزاق عريف

      در سايت خود شما مطلب ذيل را خواندم اما تعجب نكردم:

      “ حبیب منگل بنا به دعوت سفیر کبیر ایالات متحده امریکا درضیافتی اشتراک کرد که در تالار سفارت برگزار شده بود “

      زيرا شما و رفيقان حزبي تان به جاسوسي و بوت پاكي عادت كرده ايد. سالها نوكري روس ها را كرديد و از آن خجالت نكشيديد، فعلاّ پاي بوسي بادار جديد تانرا ميكنيد و حتي با افتخار آنرا در سايت تان نشر ميكنيد.
      نفرين باد به همهء شما بي غيرتان و وطنفروشان (مادر فروشان) كه حتي با نوكرمنشي تان افتخار ميكنيد.

      تو و رفقاي وطنفروشت به خاك پاي انسانهاي مانند پويا و رهرو نميرسيد.

  • سلامهای گرم اینجانب " شاغل " را قبول کنید . درین روزها کسی از جانب من به سازمان آزادی بخش توهین کرده است و من اعصابم خیلی ناآرام شد و اینک از انترنت کلپ واقع در حصه اول خیرخانه به جواب آن نامرد های نمک ناشناس های فراری در غرب که در آغوش امپریالیسم لمیده و از عرق جبین خلق های جهان معاش میگیرند و به فرزندان اصیل این وطن تهمت می بندند . اما نمیدانند که پف کردن گپ های مفت شان دگر بازاری ندارد . چهره های سیاه و ننگین شانرا سیاه تر میسازند . من برای شان اخطار میدهم که اگر هرکس چیزی مینویسد بنام خود بنویسد و از نام دیگران استفاده نکند .ما این رسولان بی امت را خوب می شناسیم که اینها همه چیز خودرا ازدست داده اند و حالا بالای بهترین فرزندان صدیق این وطن توطیه چینی میکنند و بار جنایات خودرا در زیر توطیه های ناجوانمردانه پت میکنند . این لافوک های هیچکاره میکوشند که گویا رهرو ها و پویا ها را بدنام بسازند تا بدنامی خودرا با زدن همچو شخصیت های خوشنام تاریخ کشور ما توجیه نمایند . نمیدانند که مکتب مجید راه و رسم عیاری و شجاعت است ، مکتب علم و انسانیت و مبارزه است ، اما اینها میکوشند که زیر چهره تابناک مجید بزرگ رهرو ها و پویا ها که پیروان راستین راه مجید هستند ،با توطیه گری های جبونانه که شیوه ذاتی آنان است دست به توطیه و تفتین میزنند.غافل از اینکه دیگر این کرشمه ها در مکتب مبارزاتی مجید ،بازاری ندارد

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس