صفحه نخست > دیدگاه > نام و ننگ

نام و ننگ

صد سال کما بیش می شود که این گروه راه میزنند و تجار و سفرا و ابناء السبیل را که از اطراف و اقطار بلاد غربی به هندوستان می روند غارت می کنند. امیدواریم که ملک ملوک الاسلام ازیرای نیل درجات را لشکری نامزد فرمایند تا سارقان پُرگناه طغیان و آن قاطعان راه مسلمانان را ازآن دیار بر اندازند.
سلیمان راوش
دوشنبه 14 سپتامبر 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

قسمت نخست

قسمت دوم

نام و ننگ

تولد دوبارهء خراسان کهن در هزارهء نو

فصل چهارم

در تاریخ سیستان از مولف نامعلوم از مستنگ بنام مستونک یاد گردیده است و مستونک را بجانب شمال سیستان بسوی قصدار واقع دانسته می نویسد: « در بندان کردن نیه را امیر نکودر [ پسر هلاکو ـ ر] با سه هزار سوار و رفتن ملک شمس الدین علی بن مسعود به نیه، و بیرون آوردن اهل نیه را به ایلی، و به سیستان آوردن به سال ششصد و پنجاه و یکی، و نهضت فرمودن ملک شمس الدین علی بن مسعود با لشکر سیستان به جانب شمال و مستونک، و ستدن حصار قضدار و مشکی و آن طرف، به سال ششصد و پنجاه و دو، و توجه نمودن وی به خدمت امیر لشکر. » 1


1 – کتاب پیشین ،تاریخ سیستان به تصیحح محمد تقی ملک الشعرا بهار، ص 368
شهر های را که مولف نا معلوم سیستان در پهلوی مستونک = مستنگ نام می برد ، همه در مسالک و ممالک اصطخری شامل بلاد هند و سند می باشد ، مثل ایل، مشکی و قضدار . رجوع شود به صفحه 152 مسالک و ممالک اصطخری در ذکر شهر های هند. تنها در مورد قصدار نظریات مختلف از سوی جغرافیه نگاران متقدم ارائه گردیده است. مثلاً حمد الله مسوفی در نزهة القلوب می نویسد: « سند مملکتی بزرگست از اقالیم دویم و بلاد بزرگش منصوره و ملتان و لهاور و بهاطیه و فرشاور( پشاور) و ملکفور و قصدار...» 1


1 – کتاب پیشین ، نزهة القلوب ، ص 259

مرحوم سید احمدادیب پشاوری در حواشی تاریخ بیهقی که با تصحیح و تعلیقات مرحوم سعید نفیسی صورت گرفته در جلد سوم آن مینویسد:

« قصدار با صاد و قزدار بزاء معجمه بهر دو لغت مستعمل است یاقوت حموی از نواحی سند دانسته اما به عقیدهء من جزو بلوچستان است که در غربی سند است.» 1


1 – تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی ، با مقابله و تصحیح و حواشی و تعلیقات سعید نفیسی، تهران انتشارات کتابخانهء سنایی 1319 ج 3 ص 1138

در همین منبع به نقل از تذکرهء جغرافیای تاریخی ایران تالیف بار تولد در باره قصدار نوشته است که : « در آن زمان [ یعنی در قرن دهم میلادی و قرن چهارم هجری] قسمت شمال شرقی افغانستان را توران می نامیدند که شهر عمدهء آن قصدار بوده که تا به امروز باین اسم باقی است در این زمان قصدار بلوچستان پایتخت خان نشینی کوچکی است که مطیع شهر عمده تمام صفحهء بلوچستان میباشد در قرن دهم ظاهراً قصدار همان اهمیتی را داشت که امروز کلات دارا میباشد. حکمران قصدار هیچ اقتداری را غیر از اقتدار خلیفه عباسی نمی شناخت» 1


1- همانجا، ص 1142

بهر حال در رابط به قصدار اکثر از جغرافیایی تاریخ چیز های نوشته کرده است. اما همه واقعیت این شهررا در جغرافیایی سند دیروز و پاکستان امروز می دانند . در تاریخ ادبیات ما ،شاهدخت شعر و ادب بلخ
رابعه بلخی را نیز منسوب به قزدار یا قصدار نموده اند که این قلم مفصل این مطلب را در مقاله جداگانه در کتاب سیطره هزار و چهارصد ساله اعراب بر افغانستان نوشته ام . و باز هم در جلد دوم این کتاب در بخش اندیشه و شخصیت در[ باخا] در این باره صحبت خواهیم نمود .

سیف هروی در تاریخنامهء هرات، پس از فتح مستنگ پایتخت افغانستان= اوغانستان ، نام ازیک شهری دیگر این کشور می برد که بازهم وقتی به تاریخ رجوع می شود در حدود جغرافیایی کشور ما خراسان چنین یک شهر وجود نداشته است و آنشهر ( تیری) است که ربع مردم این شهررا افغانها = اوغان ها تشکیل میداند .

یکی از شهر های اوغانستان بنام تیری درسند:

باید یاد آورشد که در ادبیات دری حصار رادژ می گویند که معنی همان قلعه و حصاررا می دهد، گرچه که این کلمه عربی است و معمولاٌ حصار های تاریخی و کهن را "کهن دژ" یاد می کردند. چیزی مهم دیگر این که در تاریخ معمولاً ازشهرهای نام برده می شود که در چهار دیوار حصار های بزرگ واقع بوده و آن شهرها عبارت بوده از همان حصارها یا دژ ها. در تاریخنامه هرات میخوانیم :

« چون شهور سنهء ثلاث و خمسین و ستمائه = 653 در آمد، ملک اسلام شمس الحق و الدین لشکر به طرف حصار تیری برد. و این حصار تیری حصاری بود بغایت استوار و ربعی از مردم افغان ذخیره و اموال در این حصار داشتند. حسام الدین جاول را قرابتی بود نام او المار. مردی بوددر غایت شجاعت و بسالت با کثرت اموال و ترفع احوال، و دوهزار مرد دلاور جنگی داشت. در آن وقت که ملک شمس الدین به ملوک و والیان افغانستان مکتوبات نوشت و ایشان را به خدمت خواند، این الماردر جواب مکتوب نوشته بودکه: ( اگر همهء اقارب و عشایر من به خدمت ملک در آیند و خراجگذاری قبول کنند ، من که المارم تا جان دارم در نخواهم آمد؛ چه، پیش از این تاریخ در عهد هیچ سلطانی اجداد و آبای من مغول را خدمت نکرده اند و مال به کافر نداده. ... اگر چنانک ملک اسلام را به آنک هر سال بیست نفر برده و صد چادری و محقر وُجوُهی بستاند راضی می شود و خط امان و پیمان می دهد، بنده ایم و خدمتکار، و الا که بیش از این طلب دارد و یا در استحضار ما مبالغت نماید، میان ما و ملک تیغ است و تیر و مصاف متعاقب.

ملک اسلام شمس الحق و الدین به واسطء این جواب از المار در غضب بود و برسر رنجش تمام... بعد از آن به چند ماه در اواخر صفر سنهء مذکور به قصد و حصد المار و آن دیار با سپاه بی حد و حرکت فرمود و از شهر مستنگ بیرون آمد و به پنج روز به حصار تیری رسید . روز ششم را بفرمود تا لشکر یکسر از جوانب حصاردرآمدند و به یک باراز یمین و یسار کوس های جنگ و طبل های رزمی فروکوفتند... المار چون جوشش و کوشش سپاه ملک شمس الدین مشاهده کرد، هزار مرد نامدار خنجر گذار ـ که هریکدر صف کار زار مثل شیرشرزه و مانند فیل مست بودندـ از حصار بیرون فرستاد... در حال آن هزار مرد از حصار با تیغ های کشیده چون ابر غرنده و بحر جوشنده و نهنگ آهنگ و پلنگ تیز چنگ بیرون آمدند و با ملک و سپاه او جنگ در پیوست. ملک شمس الدین چون آن جلادت و اقدام و تهور افغانیان بدید بانگ بر لشکر زد و گفت ( ای فیل تنان شیروش، و ای صف شکنان دشمن کُش، و ای قلعه گشایان عدو بند، امروز روز مردی و گُردی است و گاه طعن و ضرب. به فرمان ملک شمس الدین مردان نامدار از یمین و یسار، حصار حمله پیش بردند و در آن حمله صد و پنجاه مرد المار را بعضی را به قتل رسانیدند و بعضی را دستگیر کرد ند. پنجاه و نه روز برین نسق از طرفین خون ریزش و آویزش بود. بعد از پنجاه و نه روز توفیق صانع بی بدل و رازق لم یزل، قادر بی عجز و نقصان، و آفرینندهء زمین و زمان، و بدید آورندهء فلک و ملک، و بر افروزندهء ماه و مهر و پرورندهء جان وانس، و صانع نوع جنس . ملک شمس الحق والدین حصار تیری را به جنگ بگرفت و بفرمود تا المار را به دونیم زدند و از ملازمان و مقربان درگاه او پنجاه تن را میل کشیدند و پنجاه تن را دست و پای بیرون کردند و پنجاه تن را گوش و بینی بریدند و سیصد تن را چوب زدند و باقی را به حسام الدین جاول بخشید. وباید گفت که در همهء آنچه کردند دست توفیق و اراده صانع بی بدل و رازق لم یزل ، شامل بوده است. س ـ ربعد از این فتح به دو روز ، کامیاب از افغانستان به تکناباد آمد. » 1

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ کتاب پیشین، تاریخنامه هرات ، ص 238 ـ 240

پس از فتح تیری سیف هروی در تاریخنامهء هرات نام از یک شهر دیگری می برد که در آن نیز افغانها سکونت داشته و جز قلمرو افغانستان سند بوده است واین شهر کهیرا است.

کهیرا شهری از افغانستان = اوغانستان در سند:

در ذکر فتح حصار کهیرا، و به قتل رساندن شعیب افغان در تاریخنامهء هرات بازهم به وضاحت ملاحظه می شودکه: نخست کهیرا یک کلمه پنچابی است . دوم: کشمیر یک ولایت مستقل از توابع هند می باشد. چنانکه شعیب که حاکم یکی از شهر های افغانستان واقع در قلمرو پنجاب است، از ترس و هراس شمس الدین ولایت خود را رها( در تاریخنامهء هرات از ولایت شعیب نام برده نمی شود) و به کشمیر پناهنده می گردد. شعیب میخواهد از کشمیر نزد ملک شمس الدین آید و شمارهء ولایت ( شمار= باج- س ، ر) خود را با مالی مقرر گرداند.
شعیب از طایفهء افغان بوده ، و اینکه در کدام یکی از شهر های افغانستان حاکم بوده ، ما نمیدانیم . اما وقتی میخواهد نزد شمس الدین آید شمس الدین از تکناباد بسوی خراسان به جانب قلعه خیسار حرکت نموده است . بهتر است ضمن نقل فتح حصار کهیرا و به قتل رسیدن شعیب افغان موقعیت کشور افغانستان را خواننده خود تعین نماید.
در تاریخ نامه هرات ، سیف هروی می نویسد: « ... به ده روز کامیاب به تکناباد آمد. ملک عزالدین تولک و مبارز الدین محمد نهی را قایم مقام خود در تکناباد نصب گردانید، ملک عزالدین رؤوس و اعیان و حشم و خدم را به اطراف افغانستان و به سیستان فرستاد تا خراج و مال سالیانه و واجب دیوانی جمع کنند . از افغانیان شبی جمعی بر سپاه مبارز الدین محمد نهی زدند و چند سر اسب ببردند و مردی ده را به قتل رساندند. مهتر ایشان را شعیب گفتندی. افغانی ی دلیر و نامدارو هزار و پانصد مرد جنگی در فرمان داشت.

در آن سال که ملک شمس الدین لشکر به افغانستان کشید ، شعیب پناه به ولایت کشمیر برده بود. و چون اعلام یافت که ملک شمس الدین حصار تیری و قلعهء خاسک را فتح کرد و ملک شاهنشاه و بهرام شاه و المار را به قتل رساند، بر عزیمت آن که پیش ملک شمس الدین آید و شمارهء ولایت خود را به مالی مقرر گرداند ، از حدود کشمیر بیرون آمد. چون به افغانستان رسید، ملک شمس الدین مراجعت کرده بود. از آن عزیمت بر گشت و به القاء شیطان و وساوس دیو ظلمانی با خود گفت که( هیچ بهتر از آن نیست که خود را بر طایفه ای از ملک شمس الدین اندازم و قومی را هلاک گردانم و غنیمتی حاصل گردانم تا بدین واسطه نام من به دلاوری و گردنکشی میان دلاوران افغانستان مشهور گردد و احوال پُردلی و فرزانگی و شجاعت و ابای من بر روی روزگار یادگار ماند). بعد از آن با هزار سوار نامدار روی به جانب مستنگ نهاد و از مستنگ به طرف گرمسیر آمد. »1.

. 1 – کتاب پیشین ، تاریخنامه هرات ، ص 241

ملاحظه می گردد که عزالدین و مبارزالدین دو قایم مقام ملک شمس
الحق در تکناباد یا تکین آباد اند، و قبلاً جغرافیایی تکین آباد از قول اصطخری گفته شد که محلی است میان بست و غزنه. ملک عزالدین رؤوس سپاه و اعیان حشم و خدم را به اطراف افغانستان و به سیستان جهت در یافت خراج می فرستد. در اینجا سیستان به مثابه یک ولایت بزرگ و حتی میتوان کشوری بزرگ گفت ، می بینیم که شامل افغانستان نیست و جدا از افغانستان است. چنانکه از افغانستان و سیستان به مثابه دوکشور یا دو ولایت جداگانه نام برده شده است. و دیگر اینکه شعیب که افغانی است ، ملاحظه می گردد که وقتی ملک شمس الدین به افغانستان لشکر می کشد ، شعیب به یک شهر دیگری پناه می برد که عبارت است از کشمیر است، بناً کشمیر هم شامل افغانستان که در حوزه ی سند و پنجاب است نمی شود. همچنان ملاحظه می شود که شعیب که از افغانستان گریخته بود از کشمیر به افغانستان می آید تا از ملک شمس الدین امان خواهد. اما ملک شمس الدین از افغانستان رفته است ، بناً شعیب افغانی بر سپاه ملک شمس الدین که در تکناباد سیستان اسقرار داشتند با لشکر هزار نفری خویش که همه افغان هستند حمله می کند وپس از قتل و غارت از آنجا به طرف مستنگ حرکت می کند.وقتی اطلاع این واقعه برای ملک شمس الدین در قلعه خیسار در نزدیک هرات میرسد از آنجا با قهر و غضب به سوی افغانستان حرکت می کند . در تاریخنامهء هرات میخوانیم که:

« ... ملک شمس الحق والدین از آن خبر چون فیل دمان و شیر غران بر آشفت و از سر غضب گفت: که تا سرشعیب بد اختر را به خنجر دل در نبرم، از پای ننشینم و جشن و خرمی و بی غمی نیارایم.

روز دیگر که اوایل شعبان سنهء مذکور بود از قلعهء محروسهء خیسار به مبارکی و طالع سعد بیرون آمد و عنان عزیمت بالشکری بی حد برسمت افغانستان تاخت، چون خبر وصول رایات او به ملوک و حکام و زعما و ولاة ولایات افغانستان رسید، باز به تجدید پیش اوآمدند و کمر بندگی بسته و زبان ثناورزی گشاده به ملازمت مشغول شد ند. و چون شعیب رااعلام کردند که ملک شمس الدین به گرفتن تو می آید روی به هزیمت آورد و با شیعهء خود به حصار کهیرا رفت.»1

1- کتاب پیشین تاریخنامهء هرات ، ص 240 – 242

ملاحظه می شود که شعیب پس از غارت و قتل در تکناباد بسوی مستنگ می گریزد . ملک شمس الدین وقتی از غارت شعیب و شبیخون او بر عساکرش در تکناباد خبر می یابد دوباره بسوی افغانستان حرکت نموده و راه مستنگ (= مرکز افغانستان) را پیش می گیرد ، شعیب و قتی از آمدن ملک شمس آگاه می گردد، از مستنگ پایتخت افغانستان فرار و به یکی دیگراز ولایات افغانستان یعنی کهیرا پناه می برد.زیرا چنانکه گفت شده کهیرا قلعهء داشته خیلی محکم وتسخیر نا پذیر. ملک شمس الدین خودرا به پای حصاری که شعیب افغان در آن موضع گرفته می رساند. نخست چند نفر از افغانها را نزد شعیب داخل حصار می فرستد که تا خود را تسلیم نماید: « شمس الدین بیست روز را به پای آن حصار آمد و از فصحاء افغانی پنج تن را بدان حصار فرستاد و گفت شعیب را بگوید:

« ... با این همه عصیان و طغیان اگر چنانک به طوع و رغبت دِر حصار بگشایی و چنانکه از متضرعان و متخشعان سزد و آید ، رجوع به حضرت ماکنی ، ترا به جان امان باشد و اطفال و اموال و رجال از نهب و قتل سالم مانند...

چون آن فرستادگان این پیغام را به شعیب رساندند، شعیب خشمناک شد و بفرمود تا آن هر پنچ تن را سر نگون سار از بالای حصار بینداختند. ملک شمس الدین چون آن حالت را مشاهده کرد با تمامت سپاه ... برای فتح آن حصار منیع رفیع پیش رفت. چهل و شش روز لشکر بر در آن حصار بماند ... آخرالامر شعیب را بگرفتند و دوشاخه کرده پیش ملک بردند. و ملک شمس الدین شعیب را بدست خود به قتل رساند. »1

1ـ کتاب پیشین تاریخنامهء هرات ، ص 243 – 244

در اتکا بر گزارش تاریخنامه هرات ملاحظه می شود که تا حصص تکناباد که شهری میان بست و غزنین است سرحد میان افغانستان و خراسان به شمار می آید.

دوکی؛ شهری دیگری از ایالت افغانستانِ ولایت سند:

پس از سر کوب شعیب افغان در کهیرا شهری دیگری ازایالت افغانستان مربوط سند را ملک شمس الدین مورد حمله قرار می دهد. این شهردر ایالت افغانستان سند بنام ( دوکی) است. یرای مزید معلومات بازهم رجوع می کنیم به تاریخنامهء هرات که نوشته می کند:

« چون شهور سنه اربع و خمسین و ستمائه =654 در امد... از قوم سورنا، سندان نام – پسر عم شعیب بود و هزار مرد دلاور داشت و مردی بود پر دل و کار دیده و گرم وسرد وقایع و بلا چشیده، یک سال ملازم درگاه ملک شمس الدین بود. چون مشاهده کرد که شعیب را به چه خواری بکشتند، هراسی عظیم و رعبی قوی در دل او در آمد و با اقارب خود و خواص خویشتن مشورت کرد و گفت: " بدانید که بدین نوع که ملک شمس الدین کُشش می کند، نه همانا که یک سال دیگر در این ولایت از تخمهء ما کسی باقی خواهد ماند،و می دانم که چون اعیان و متمردان افغان را به قتل و مصادره و حبس بر اندازد روی بر ما خواهد آورد ... تدبیر آنست که پیش از نزول حوادث از این ولایت برویم و پناه به حصار دوکی بریم ... ملازمان سندان گفتند "خداوند حاکم است و ما بندگان محکوم به هرچه فرماید " سندان روز دیگر از لشکر گاه ملک شمس الدین بیرون آمد و در آن سحرگاه روی به بیراه آورد...»1


1ـ همانجا ، ص 244

بعد از آنگاه سندان افغان از لشکرگاه شمس الدین می گریزد ، ملک پس از آنکه آگاه می شود . ملک تاج الدین کُرد و مبارز الدین محمد نهی را با دوهزار سوار در عقب او فرستاد. اما چون او از بیراهه ها فرار نموده بود ، سواران موفق به یافتن او نمی گردیدند و دو باره باز می گشتند. برخی از ملازمان ملک شمس الدین از جمله جاهو خواستار بود که چند روزی باید به سندان امان دهند و طرف هرات حرکت شود و از آنجا با لشکر تازه دم دو باره به ولایت سندان که عبارت است از یکی از شهر های افغانستان سند حمله آورده و آن ولایت را خراب و قتل عام روا دارند. اما ملک شمس الدین قبول نمی کند و می گوید : « انچه شما می گویید از صواب و نحج دور نیست، اما بزرگان روزگار و خردمندان نامدارگفته اند:

اگر کاری بخواهی کردن امروز ---- به فردا مفکنش هیهات هیهات

چـــــــرا؟ زیرا خداوندان معنی ---- چنین گفتند" فی التاخیر آفات "

مصلحت در آن است که تا سندان را با طایفه ای که پیش ما نیامده اند به قتل نرسانیم به هرات نرویم؛ چه افغانیان بی وفا و غدار باشند. چون ما به هرات رویم ایشان دلیر شوند و هرقومی پناه به قلعه و حصاری برند و به تجدید عصیان و تمرد ظاهر گردانند.» 1


1 – همانجا، ص 246 – 247

بنا برین ملک عزالدین و ملک تاج الدین کُرد و تاج الدین بغنی را با پنج صد نفر به طرف حصاری دوکی روانه شده و پس از بیست روز به زیر دیوار آن حصار رسیدند. ملک تاج الدین از پای حصار سندان افغان را فرا خواست ، و سندان بالای در حصار حاضر شد و ملک تاج الدین پس از حرف بسیار خواست که سندان را به تسلیم شدن وادارد و گفت که :

« ... حالیا قرب پنجاه ملک نام آور و صد امیر معتبر و هزار سپهسالار بر سر با چندین هزار مرد جرار و کرار از غوری و هروی و افغان و مغول کمر انقیاد بسته اند.. اکنون سخن این برادر خود بشنو و دست از تخلف و معاندت کوتاه کن و سر بر خط هواداری فرمانبرداری نِه و در حصار بگشای و بی هیچ خوف بیرون آی تا تو را به خدمت ملک شمس الحق والدین برم و به شفاعت از آن حضرت با رفعت در خواهم تا به کرم ذیل عفو و صفح بر جرایم و خطایاء تو باشد و بر منوال اول تو را به اصناف الطاف بهرمند و مخصوص گرداند.

چون سندان آن مقالات راگوش کرد ، در جواب گفت که : ( ای ملک تاج الدین بدان که من بدین کلمات مموه و حکایات مزخرف در دام مکر و حیل تو نخواهم افتاد و از این بالای والا به نشیب فریب نخواهم آمد. امیدوارم که هم در این هفته بیشتر نامداران و صدرنشینان افغانستان به معاونت و مظاهرت من بیایند تا با ایشان یکدل و یکزبان داد خویشتن از سپاه ملک شمس الدین بستانیم و به خون شعیب که خویشاوند من است هزار خون بریزم.»1


1 – کتاب پیشین ، تاریخنامه هرات، ص 244 – 248

طبق بیان تاریخنامه هرات سرانجام جنگی سختی میان سندان و لشکر ملک شمس الدین روی می دهد که حدود هژده شبانه روز دوام می آورد و به گفته سیف هروی هژده روز متعاقب از جانبین بر آویختن و خون ریختن بودند . تا اینکه ملک شمس الدین خود از خراسان به جانب پنجاب "= به افغانستان" حرکت می کند و خود را به شهر دوکی به پای حصار آن میرساند و چهار روز حصار را در محاصره می گیرد،و سر انجام موفق می شوند که در حصار را با آتش بسوزانند و شکاف هایی بر دیوار به وجود آورده داخل حصار شوند. چنانکه در تاریخنامه هرات سیف هروی می نویسد : « هنگام صبح صادق را سپاه ملک اسلام شمس الحق والدین در حصار را سوخته بودند و دیوار ها را ده جای سوراخ کرده و یک برج را گرفته. چون سندان دانست که حصار را بگرفتند و همین ساعت همه را به تیغ بیدریغ بخواهند گشت، بانگ بر مردم حصار زد و گفت : ( ای دلاوران نامدار؛ ما را از دست این قوم امان نخواهد بود . باری هر یک به خون خود یکی را به قتل رسانیم تا به نام نیک کشته شده باشیم )
دویست مرد بود از اقارب و مقربان او جمله حمله کردند و چندین تن را از نامداران سپاه ملک اسلام شمس الحق و الدین مجروح گردانید ند عاقبة الامر سندان با آن دویست مرد کشته شد...»1


1- همانجا، ص 250 – 252

و بدین ترتیب ملک اسلام شمس الدین به شیوه اسلام و چنگیزانه ، پس از آنکه داخل حصار می شود به گفته سیف هروی ... در حصار دوکی مقام کرد و زمره ای را که واجب القتل بود به قتل رسانید) یکی از شهر دیگر را درایالت افغانستان در سند.

در تاریخنامهء سیف هروی بار ها این طایفه، راهزن و دزد و آدم کُش خوانده شده است. چنانکه قبلاً هم اشاره رفت ، با یک چنین ادعای آنهم بالای یک قوم و قبیله یی نمی تواند موجه باشد ، گرچه همان اوغان های دیروز بنام طالبان امروز به آدم کُشی و جنایت و خیانت دست می برند و پایگاه شان نیز همان جغرافیایی افغانستان سند قدیم و پاکستان امروزی است . ولی بازهم همه ملیت این قوم جنایت کار نخواهند باشند ، زنان شان هیچ جرمی ندارند و کودکانشان اگر به مدرسه های اسلامی و اوغانی شان تربیه نگردند، مطمیناًمانند پدران شان چنان که در تواریخ آمده است که هرگز خطبه به غیر از خلفای عرب نخواهند خواند.

[ چنانکه طالبان یعنی نسل همان اوغان های راهزن آدمکش و بگفته فردوسی بد نژاد ، امروز هم مانند پدران شان جز به امر و نهی کتاب اعراب سر نمی برند و مکتب ها نمی سوزانندو شهر ها را ویران نمی کنند و راهزنی نمی دارند] .

طایفهء اوغانی بنام کنکان ونهران:

ذکر سی و هفتم تاریخنامه هرات در قتل طایفهء دزدان افغانیمی باشد. و این طایفه افغانی را بنام کنکان و نهران یاد می نماید. کنکان و نهران چنانکه از فحوای گزارش تاریخنامه بر می آید در هفتاد فرسنگی شهر یا حصار دوکی قرار داشته است، و این طایفه از سالها پیش به سیاق کردار اعراب مسلمان متکی بر اوامر قرآن مصروف راهزنی و غارتگری بوده اند. در تاریخنامهء هرات میخوانیم که:

« چون شهور سنهء خمس و خمسین و ستمائه[ =655] در آمد، درین سال به خدمت ملک اسلام شمس الحق والدین طایفه ای از زعما و روساء افغانستان عرضه داشتند که از حصار دوکی بر طرف جنوبی به هفتاد فرسنگ جماعتی دزدان اند که ایشان را کنکان و نهران خوانند. صد سال کما بیش می شود که این گروه راه میزنند و تجار و سفرا و ابناء السبیل را که از اطراف و اقطار بلاد غربی به هندوستان می روند غارت می کنند. امیدواریم که ملک ملوک الاسلام ازیرای نیل درجات را لشکری نامزد فرمایند تا سارقان پُرگناه طغیان و آن قاطعان راه مسلمانان را ازآن دیار بر اندازند.

ملک اسلام روز دیگر بعد از تدبُر و تفکر بسیار پهلوان مبارزالدین محمد نهی و تاج الدین بغنی و اختیار الدین سالار و امیر نصرت را با دوهزار سوار نامدار به جهت قمع آن دزدان نامزد فرمود... چون آن قوم از رسیدن سپاه ملک اسلام شمس الحق والدین خبر شد، روز دیگر همه آماده محاربت و مقاتلت به جنگ بیرون آمدند. هفت روز متعاقب حرب کردند و در این هفت روز قُرب پانصد مرد دلیر نامدار از جانبین به قتل پیوست... و دزدان چون بیچاره و مضطرب گشتند اسلحه بینداختند و زنهار خواستند...» 1


1 – کتاب پیشین ، تاریخنامه هرات ، ص 253 – 254

قسمت نخست

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

    • طارق جان ، سلام و درود به شما و تمام کابل پرسیان ارجمند ! آیا شما دوست عزیز از نوشته بالا چیزی را درک کرده اید که همه اش را قصۀ مفت خوانده اید ؟ اگر این ورق پاره های زرین تاریخ ما قصۀ مفت است ، پس قصۀ قیمت دار را از کجا بدست آوریم عالی جناب ؟ ازبازار قصه خوانی یا از بازار ابوسفیان ؟

    • hamwatane khobam mazari ra salam taqdeem ast

      eenke man goftam qessaye moft mani ash een nest ke tarekhe gozashtaye jahan wa dar kenarash afghanistan arzeshe nadarad, balke manzooram een boda ke een jenabe rawesh ba sare ham kardan een hama chi ra me khwahad ke ba ma berasanad, anche man az een jenab khwanda am hama ash yak hadaf darad wa aan chaspedan ba zardosht wa boredan az Islam ast ke dar een rasta az nazare man harchi menawesad ba joz qessaye moft arzeshe degare nadard, shayad nazare khodat cheze degare bashad ke dar jayash mohtaram ast

      ok

  • مسایل تاریخی را به ( رندی ) - ( چالاکی ) - ( زرنگی ) - افهام و تفهیم نباید کرد . از کلمه rasandan طارق خان معلوم میشود که این شان گپه از هوا میقاپند . این تجارب بدرد نمیخورد و از واقعیت باید اگا باشید ورنه خود را اگا بسازید . اگر رواش خان اینه شما را بدست تان میدهد , منظور شان از خود شناسی شما توسط خودتان است نه شما را از انچه هستید جدا ساختن . همچنان اگر واقعاء به مردم تان میخواهید خدمت کنید ضرور نیست که پشتون باشید و یا فارسی وان و حتی ضرور نیست که افغان باشید . امروز چند تا زن و مرد خارجی که عمرشان در حدود شصت سال میباشد در کابل با زنان بیوه و مردان معلول موسسه خیریه را ساخته اند برای کمک نمودن به انها و خانواده های انها ( پارسا ) , بهر حال طالبان و یا ملاه ها و یا اخوند ها چنان قبرستانی ازین کشور درست کرده اند که به مشکل میشود نام این جا را افغانستان خواند و در عین زمان ما راه برگشت به دین زردشتی و یا اتش پرستی را نیز نداریم و من فکر میکنیم ما مردم نه راه رفتن و نه جای برای ماندن داریم . اگر صمیمانه برای اینده خود بیاندیشم و بتوانیم کشوری محترمی از این خرابه ها درست کنیم حتماء دنیا اسم های بهتر برای ما انتخاب خواهند کرد و با عزت ما را یاد خواهند نمود . ولی نام بدی که امروز از افغانستان پشتون های طالب و کمایی نموده اند , مشکل است ادم خود را همطریقان این جانیان حساب کند .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس