صفحه نخست > دیدگاه > قاضی حسین احمد: با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

قاضی حسین احمد: با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

نویسنده: قاضی حسین احمد/ مترجم: محمد ناصح/ فارسی در صوبه سرحد (مناطق پشتون نشین پاکستان) نیز همیشه زبان علم و ادب بوده است. من تحصیلاتم را از خانه با زبان شیرین فارسی اغاز کردم. تمام نوشته ها و مکاتبات پدرم به فارسی بودند. اجداد من برای صد ها سال در قضاء کار میکردند و تمام اسناد باقیمانده از ایشان به زبان فارسی اند.

محمد ناصح
همرسانی
  • mail
  • linkedin
  • printer
  • reddit

برای خواندن پرسش ها درباره طرح تجزیه افغانستان از مخالفان، موافقان و نه مخالفان و موافقان و شرکت در گفت و گو اینجا را کلیک کنید.

حزب قومپرست افغان ملت در تلاش است تا با آتش زدن به خرمن زبانها زمینۀ تجزیۀ افغانستان و پاکستان را میسر سازد.

یاد داشت مترجم: مقالۀ قاضی حسین احمد، رهبر حزب جماعت اسلامی پاکستان، زیر عنوان "سازشی برای تجزیۀ امت اسلامی بر بنیاد های زبانی" در روزنامۀ پر تیراژ "جنگ" پاکستان و نیز وبسایت "اسلام تایمز" دو روز پیش از عید قربان به نشر رسیده است.

قاضی صاحب که از پشتونهای پاکستان است رابطۀ چنان تنگاتنگی با گلبدین حکمتیار داشت که عدۀ از هوا دارانش در زمان راکت پرانی بالای کابل مظلوم در سنگر های حکمتیار صف کشیده بودند.

جالب اینکه مقالۀ دلسوزانۀ قاضی صاحب با پیام عیدی خیلی زنندۀ حکمتیار "برای ملت افغانستان" همزمان شده است (احتمالأ روی تصادف) .
در حالیکه در نیت خیر مقالۀ قاضی نمیتوان تردید کرد، دوست بیقرار و اصلاح ناپذیرش یعنی حکمتیار در پیام خود از اقوام ازبک، تاجک و هزاره نامگرفته به زشتی یاد کرده و شیعیان - یا بگفتۀ او "روافض" - را در قطار منافقین، یهود و نصارا قرار داده است.

اینک ترجمۀ مقالۀ قاضی صاحب زیر عنوان "اُمت مسلمہ کو لسانی بنیادوں پر تقسیم کرنے کی سازش"

با فارسی ستیزی افغانستان تجزیه خواهد شد

پیش از آمدن انگیسها به سرزمین هند، فارسی زبان رسمی و علم و ادب در آن نیم قاره بود. عدۀ از شعرای نامور زبان فارسی نیز از آن خطه سر بلند کرده اند.

فارسی اهمیت علمی و فرهگی اش را بعد از تسلط انگلیسها بر هند برای مدتهای طولانی همچنان حفظ کرد.

علامه اقبال، فیلسوف و شاعر نامور که هفتاد یا هشتاد سال قبل در نیم قارۀ هند بدنیا آمده بود از فارسی بعنوان وسیلۀ برای پخش پیام هایش به سایر مسلمانان استفاده میکرد. اگرچه نسل جوان پاکستانی از اشعار فارسی اقبال آگاهی چندانی ندارند، پیامهای اقبال یکی از عوامل بیداری در کشور های افغانستان، ایران و آسیای میانه بوده است
برای پارچه پارچه نمودن مسلمانان، انگلیسها ابتدا دانشجویان مدارس رسمی را از فرا گرفتن زبان قرآن یعنی عربی محروم کردند و سپس انگلیسی را جایگزین فارسی نموده تا باشد رابطۀ مسلمانان هند را با دنیای وسیع فارسی زبان قطع نمایند.

فارسی از زمانه های باستان زبان رسمی، علمی و فرهنگی سرزمین افغانستان بوده و اکثر پشتونها هم به حاکمیت آن ارج میگزاشته و فقط به تکلم به زبان پشتو در محلات شان اکتفاء میکرده اند.

فارسی در صوبه سرحد (مناطق پشتون نشین پاکستان) نیز همیشه زبان علم و ادب بوده است. من تحصیلاتم را از خانه با زبان شیرین فارسی اغاز کردم. تمام نوشته ها و مکاتبات پدرم به فارسی بودند. اجداد من برای صد ها سال در قضاء کار میکردند و تمام اسناد باقیمانده از ایشان به زبان فارسی اند.

اروپاییان امپریالست پس از زبان عربی، زبان فارسی را هدف قرار داده تا مسلمانان را پارچه پارچه کنند. روی این ملحوظ حرکات قومگرایانۀ پشتونی را حمایت کرده تا میان پشتونها و فارسی زبانان درز ایجاد کنند
برای حفظ وحدت افغانستان، نادرشاه و پسرش ظاهر شاه که خود پشتون بودند نه تنها فارسی را زبان خانواده گی خویش بلکه آنرا بحیث زبان رسمی و تعلیمی کشور نیز پزیرفتند. از خانوادۀ سلطنتی عدۀ انگشت شماری هم به زبان پشتو روان حرف زده نمیتواند. و اکثر قبایل پشتون در ادبیات از فارسی بهره میگیرند.

قبل از هجموم روسها به خیوه و بخارا، فارسی زبان رسمی آن سرزمین ها بود. مردم ترکیه اکثرأ مسلط به زبان فارسی بودند. پیامهای مولانای روم بخاطری به فارسی بود که زبان رسمی آسیای مرکزی، ایران، خراسان (افغانستان) و هندوستان بود.

بعد از اضمحلال حکومت های خیوه و بخارا، به بهانۀ موجودیت لهجه های مختلف ترکی، روسها آسیای مرکزی را به کشور های ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان، قیرغیزستان و آزربایجان تجزیه نموده و روسی را جایگزین زبان فارسی نمودند.

اگر چه انشااله افغانستان تجزیه نخواهد شد ولی کوشش های فراوانی در جریان است تا تنش های زبانی را درین کشور تا حدی دامن زنند که همزیستی مسالمت آمیز میان فارسی زبانان و پشتونها ناممکن شود. حزب قومپرست افغان ملت در تلاش است تا با آتش زدن به خرمن زبانها زمینۀ تجزیۀ افغانستان و پاکستان را میسر سازد.
برای خنثی نمودن چنین تحرکاتی ما جنبش ضد جدایی طلبی را در هردو کشور به راه انداخته بودیم. با وجود موفقیت های آن جنبش، ولی بخاطر بیخردی زمامداران پاکستان اکثر مردم افغانستان حالا پاکستان را دشمن و هند را دوست تلقی میکنند .

حالا برای زمامدران پاکستانی لازم است تا در سیاست افغانی شان بازنگری جدی نموده تا نشود که این دو کشور با وجود اینهمه قربانیها بر بنیاد های زبانی تجزیه گردند. با داشتن دین، تاریخ و فرهنگ مشترک، مردمان ما میتوانند که یکدیگر را به آغوش کشیده و سد راه تجزیه شوند

http://www.islamtimes.org/vdce...

http://dailyshahadat.com/shows...


تجزیه افغانستان، گروه پاکستانی پښتونخوا و مغزهای متفکر قبیله!

شنبه 2 اكتبر 2010, بوسيله ى کامران میرهزار


طرح تجزیه افغانستان

کافی است خود خواهان و عظمت طلبان قومی دست از این کردار های خود بردارند و خود را برتر از دیگر اقوام ندانسته و حقوق خود را به سطح یک شهروند عادی پائین بیاورند.

شنبه 18 سپتامبر 2010, بوسيله ى م- فرهنگ دوست هروی


تاکید بلک ویل بر پلان ب، تجزیه افغانستان

بلک ویل می گوید، طالبان در حال پیروزی هستند و ما در حال باخت. آن ها روحیه ی بالایی دارند و می خواهند به نافرمانی خود ادامه دهند. پلان ب با شکست مواجه شده است. او تاکید می کند که مناطق پشتون نشین جنوب و شرق افغانستان را باید در اختیار طالبان گذاشت. او می گوید دهه ها در نزدیکی غرب با افغانستان خطاهای زیادی صورت گرفته است.

دو شنبه 13 سپتامبر 2010, بوسيله ى کابل پرس


هدف از تجزیه افغانستان وعقب نشینی به شمال چیست؟

هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در سخنانی در برابر یکی از کمیته های کنگره این کشور نسبت به عواقب اجرای توافقنامه دولت پاکستان و یک افراطیون اسلامگرا در دره سوات، در شمال غرب این کشور، ابراز نگرانی کرده و گفته است که وضعیت پاکستان خطری مهلک را متوجه امنیت جهان می کن ولی اقا جان چپمن باخاطرارام میگوید که این همه اهداف که غربیان درمورد مبارزه با ترریزم داشتند محقق شده است

جمعه 10 سپتامبر 2010, بوسيله ى عبدالصبور


طرح تجزیۀ افغانستان خیال باطل یک لابییست کاسب است!

فدراسـیون سازمانهای پناهندگان افغان در اروپا

دو شنبه 16 اوت 2010


احمق خودتان هستید آقای اشرف غنی احمد زی، آقای وحید عمر

اشرف غنی: کسی که در رژيم جنایتکاران طالب، این رژيم را رژيمی مردمی معرفی می کرد و پس از روی کار آمدن کرزی یکی از کلیدی ترین افراد در بنا نهادن سیستم فاسد و مافیایی بود و بصورت غیر قانونی رییس دانشگاه کابل بود و در انتخابات ریاست جمهوری بصورت غیر قانونی با داشتن تابعیت آمریکا شرکت کرده بود.

چهار شنبه 4 اوت 2010, نويسنده: کامران میرهزار


طرح تجزیه افغانستان

تجزیه افغانستان باعث می شود که مردم قرون وسطایی به روش خود زندگی کنند و از آن لذت ببرند و مردم متمدن تر به شیوه ی دلخواه خود زندگی کرده و آزاد باشند. در ضمن در این صورت از سیطره طلبی یک قوم خاص که صدها سال است بر گرده ی ملیت های دیگر سوار است خلاصی خواهیم یافت.

يكشنبه 1 اوت 2010, نويسنده: مهرورز


طرح تجزیه ی افغانستان

چهار شنبه 14 ژوئيه 2010, نويسنده: احمد بهار چوپان


رابرت بلک ویل: آمریکا باید افغانستان را به دو قسمت تقسیم کند

عدم پرداختن به مسایل افغانستان و عدم جسارت برای عبور از خطوط ممنوع که بیشتر درونی می باشد و نوعی خودسانسوری همراه با وطن پرستی چشم بسته را با خود دارد، به ضرر جامعه ی افغانستان است. دیگران به راحتی بدون اینکه درگیر وجدانی تقلبی شوند، به بحث و تجزیه و تحلیل مسایل مختلف در حوزه های مختلف می پردازند و کند و کاو درباره ی مسایل را لازمه ی برخورد سالم تر و صحیح تر با آن برای منافع خود می دانند و در افغانستان اما وقتی دیگران درباره ی سرنوشت و آینده ی مردم بحث می کنند، اهالی قلم به همان احساس وطن پرستی چشم بسته پناه می برند.

شنبه 10 ژوئيه 2010, نويسنده: کابل پرس


طرح تئوریک تجزیه افغانستان

در شرایط فعلی طرح تئوریک تجزیه یک ضرورت به نظر می رسد، مهم ترین حد و مرزی که باید از آن عدول نکنند، این است که از تعصبات و خشونت های قومی به دور بوده و عدالت در طرح های تقسیمات در نظر گرفته شود، برای بدست امدن این شرایط، بهترین راه حل این است که جامعه جهانی و بخصوص سازمان ملل بر روند تجزیه اشراف کامل داشته باشد و داوری در تقسیمات اراضی به سازمان ملل داده شود.

چهار شنبه 7 ژوئيه 2010, نويسنده: محمد اسحاق فياض


به تجزیه افغانستان بیندیشیم و یا به تغییر پشتونها؟

جامعه شناسان باور دارند که خلای ایدولوژیک موجب بیداری و تقدس ارزشهای قومی میشود/اگر بنا میبود تا برای هر گروه قومی و زبانی یک کشور مستقل وجود داشته باشد امروز در جهان بجای 195 مملکت باید شش هزار و پنجصد کشور وجودمیداشت./. تجزیه افغانستان به هیچوجه یک تجزیه آرام، صلح آمیز و متمدنانه مثل، چک و سلواکیا، نخواهد بود/معجون "پشتونوالی و شریعت" سمی است که باید آنرا از مغز پشتونها شست/ چگونه می توان انتظار داشت که پشتونها مثل فارسی زبانها و یا ترکها فکر کنند در حالیکه در زبان پشتو منابع فکری، علمی، ادبی و هنری بسیار اندک وجود دارد؟

دو شنبه 5 ژوئيه 2010, نويسنده: جعفر رضايی


طرح تجزیه ی افغانستان

پاسخهای به کابل پرس: چون من یکی از مخالفان تجزیۀ افغانستان هستم بنا برآن در بخش مخالفان تجزیۀ افغانستان به پاسخ دوستان و وطنداران ام خواهم پرداخت.

شنبه 3 ژوئيه 2010, نويسنده: نعمت الله ترکانی


طرح تجزیه ی افغانستان

درمیان مردم عامه – عناصرغیر"اوغان"- هنوزاین آگاهی بوجود نیامده است که بدون "اوغان" ها می توان راحت تر وانسانی تر زندگی کرد وبنابران باید کشوررا تجزیه کرد تا ازشرمصیبت های تمام ناشدنی ی که این طایفه برکشور تحمیل کرده است؛ درامان ماند.

چهار شنبه 30 ژوئن 2010, نويسنده: ربانی بغلانی


طرح تجزیه افغانستان!

عبور از خطوط ممنوع: مخالف، موافق و نه مخالف و نه موافق: نظر شما چیست؟/ هدف از طرح این بحث شاید عبور از خطوط ممنوع در کشوری باشد که سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول بیداد می کند و این سرکوب، خفقان، کشتار، تبعیض و چپاول از حداقل 150 سال پیش تا دوره ی حکومت فاسد، طالبانی و مافیایی حامد کرزی با حضور حدود 150 هزار سرباز بین المللی بر جنازه ی کشوری بنام افغانستان ادامه یافته است.

سه شنبه 29 ژوئن 2010, نويسنده: کابل پرس


خاورميانه با طراحی آمريکا!

افغانستان از نقشه ی جهان حذف می شود؟

سه شنبه 5 فوريه 2008

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
  • بلاخره یک چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان پیدا شد که زیر نام خود مقاله نوشته و جالب است که هیچ مشکل دیگر را برای افغانستان بر نشمرده بلکه فقط به مسله زبانی تماس گرفته یعنی واقعا ً چیزی که آی اس آی و نوکران شان میخواهند آنرا خیلی بر جسته نشان دهند.

    قاضی حسین احمد و قاضی فضل الرحمن که به نام ملا های آی اس آی مشهور اند از جمله همان فروخته شده های اند که با تمام وجود برای خنثی کردن احساسات حق طلبی پشتونها و بلوچها در پشتونخواه و بلوچستان اشغالی از اسلام افراطی استفاده میکنند.

    این سوژه فارسی گویی ، برعکس ادعای این ملای خبیث فقط و فقط به خاطری انتخاب شده تا جدایی بین افغانها را بیشتر چاق کند.

    حالا چند نکته برای بحث:

    • چرا ما زبان رسمی کشور خویش را بنام یک قوم که در بین غیر فارس ها به نام قوم فاشیست یاد میشود یاد کنیم؟
    • کی مخالف زبان دری است که این ملای خبیث از آن یاد کرده است ؟
    • قدامت دری نسبت به فارسی بیشتر است یا نه ؟ مگر این فارس های پهلوی زبان نبودند که دری را پذیرفته و به علت لشکر کشی ها فارس ها و توسعه امپراطوری فارس به فارسی معروف شد ؟

    اینهم شعرای که دری را زبان اصلی دانسته اند :

    دری در شاهنامه :
    کجا بیور از پهـــلوانی شمار
    بود در زبان دری صد هزار

    فرخی سیستانی شاعر دربار غزنوی در غزلی زبان دری را چنین مدح می نماید:

    دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند
    مدحت خواجهء آزاده به الفــا ظ دری

    خاصه آن بنده که مانندهء من بـــنده بود
    مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری..(الخ)

    ناصر خسرو بلخی به زبان دری ارج میگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند می شمارد و می گوید:

    من آنم که در پای خُوکان نریزم
    مراین قیمیتی دُر، لفــظ دری را

    سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد میکند:

    صفات روی او آسان بود مرا گفتن
    گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

    نظامی گنجوی شاعر زبان دری :

    گزازندهء داستان دری
    چنین داد نظم گزارشگری

    نظامی که نظم دری کار او اســت دری نظم کردن سزاوار او اســــــت
    هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح او چنین می گوید:

    شکر لله که ترا یافتم ای بحر ســـخا
    از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

    عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی می سراید:

    آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر
    ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری
    حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری می فرماید:

    هزار بلبل دستان سرای عاشق را
    بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

    حافظ شیراز از سخن سرایان زبان دری می سراید:

    ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگاه
    که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

    اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری می گوید:

    گرچه اردو در عذوبت شکر است
    طرز گفتار دری شیرین تر است

    نوت: اگر این مقاله ملا آی اس آی دو روز پیش از عید نوشته شده باشد پس او واقعا ً یکی از دشمنان واقعی پشتونها است چون او مانند پنجابی های کثیف که مخالف سرسخت پشتونها اند نام ایالت پشتونخواه را هنوز هم صوبه سرحد یاد کرده که کاری است که پنجابی های بویناک فوق میگویند که باید حفظ میشد و نام پشتونخواه را رد میکنند.

  • صاحبنظران عزيز ، وطنداران ارجمند ســــلام !
    از نظر بنده که شــــــوربختانه [ چودری های ] پاکستانی عبدالرحمن اختر ، جنرال حميد گل ، دگروال امام ، نصير شاه بابر ، اسلم بيک ، جنجو ، لغاری ، نواز شريف ، بينظير ، اشفاق احمد ، قاضی حسين احمد ، مولانا فضل الرحمان ، عبدالله اچکزی را طی مدت ماموريت سياسی چهارسال خوبتر ، نزديکتر شناخت دارم ، از تمام روابط ، ضوابط ، عقب پرده انها با رهبران جهادی افغان استخبارات امريکا ، سعودی ، انگليس در قبال مردم افغانستان اگاهی دارم ، انها هر يک به گونه مارهای « آفی » دست داشته باشند خاک ، سنگ ، بته ، صخره افغانستان را به توبر برداشته ، سر پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، هندو ، بلوچ ، نورستانی افغان برايش « تخفه » گران بها بوده ، نابودی ، تجزيه ، الحاق ، ويرانی ، غارت ، بربادی افغانستان برای اين [ چودری ها ] که دو نسل قبل پسوند نام خود [ سنگ ] داشتند آرمان ، آرزو است . بنأ حرف يک شيطان ، يک جذامی ، يک ساديست را بنام قاضی حسين احمد را که اشک تمساح ريخته قابل ارزش ، تبصره نيست و لازم است هر افغان واقعی ، اصيل ، دلسوز ، وطن دوست اين مارهای خوش خط وخال ايرانی ، تاجکی ، روسی ، ازبکی ، پاکستانی ، انگليسی و امريکای را با جوخدارانش ، مزدبيگرانش ، مزدورانش چه در ميان تنگسالار ، هيروئين سالار ، چه چونه پاچه گيران انترنتی شناخت و هوشيار بود . انشالله تا يک افغان است ، آفتاب ومهتاب است افغانســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان عزيز ، محبوب
    غير قابل تجزيه ، غير قابل الحاق به خراســــان صغير وکبير خواهد بود . بگذاريد کاروان با شور و دغدغه به راه پر عظمت خود ادامه داده ، خفاشان ، شغالان با تمام روحيه ستيز گری ، ناسوناليستی افراطی ذوزه کشيده تا سحرگه پارس دهند و حال بيا
    بنگر بر تبصره يک شيطان پاکستانی مباهات ميکنند ، کابل پرس? انرا رکلام و هم وطنان انرا ارزش داده در حاليکه بيا پاکستان از نظر دشمنانش بشناس :پس از آنکه توافقات ژنيو به امضا رسـیده و نیرو های نظامی شـوروی از افغانسـتان خارج گردیدند، دولت پاکسـتان انتظار سـقوط سـریع دولت افغانسـتان به رهبری دکتور نجیب الله را داشـتند. (آی. اس. آی. ) درین زمان که جنرال حمید گل آنرا رهبری می نمود در پی تدارک یک جنگ فیصله کن در برابر دولت افغانسـتان برآمد. این سـازمان اسـتخباراتی با آرایش نیرو های مختلط، تنظیم های مجاهدین ــ که در صفوف آنها صد ها جنگجوی عربی و نظامیان ارتش پاکسـتان نیز وارد سـاخته شـده بودند ــ جنگ را از ولایت ننگرهار آغاز نمود. این جنگ شـدید به شـکسـت مجاهدین ولی در واقع به ناکامی نظامیان پاکسـتان منجر گردید؛ و بدینگونه ارتش پاکسـتان از بدسـت آوردن پیروزی در افغانسـتان که هدف از آن بوجود آوردن یک دولت دسـت نشـانده و ضعیف و تابع پاکسـتان بود، مایوس گردید.

    رویداد های بعدی در افغانسـتان چنان واقع گردیدند که زمینهء مداخلهء وسیعی را برای پاکسـتان فراهم آورد. بدنبال سـقوط دولت نجیب الله، (آی. اس. آی. ) بار دیگر زمینهء آنرا بد سـت آورد تا برای تحقق اسـتراتیژی دیرینهء پاکسـتان مبنی بر ایجاد دولت ضعیف و دسـت نشـانده و افغانی سـاختن جنگ در افغانسـتان داخل اقدامات گردد. از آنجاییکه احزاب مذهبی پاکسـتان که اهرم اصلی دخالت و بهره برداری اسـلام آباد از اوضاع افغانسـتان بوده و هسـتند، پس از ارتش دارای بیشـترین نفوذ در تصمیم گیری های دولت در مسـایل داخلی و منطقه یی میباشـند، بنابر آن جماعت اسـلامی پاکسـتان بمثابهء پشـتیبان اسـاسی تنظیم های بنیادگرای افغانی در تشـکیل دولت برهبری مجاهدین نقش اسـاسی را ایفا نمود. لیکن ( آی.اس. آی) . در جنب این مسـایل هدف دیگری را نیز در افغانسـتان پیش میبرد و آن نابود سـاختن نیرو های مسـلح بود که در زمان نجیب الله دارای قابلیت رزمی ومورال عالی داشت، پاکسـتان بویژه اردوي انکشور، آنرا تهدید جدی یی برای خود بحسـاب آورده بود. پس سـعی میکرد آتش جنگ در افغانسـتان خاموش نه گشـته به نحو دیگری ادامه یابد.

    جنگ های خونین و بربادی آور سـالهای اقتدار تنظيم ها بیانگر اسـتراتیژی نظامیان پاکسـتان مبنی بر تضعیف هر چه بیشـتر افغانسـتان و ایجاد شـرایط برای تابع و ناتوان نگاهداشـتن دایمي کشـور بود. وقتی نیرو های مسـلح با ورود تنظیم ها به نابودی کشـانیده شـد ( از طریق چور و چپاول و تصرف سـلاح و مهمات اردو، دارایی های عامه و امکانات دولتی برای خود و فروش بیشـترین غنایم بدسـت آمده در بازار های پشـاور و اسـلام آباد و کویته ) و تنظيم ها ی مختلف بین هم به جنگ های تباه کن پرداخته، همهء توانایی های کشـور را از لحاظ مادی و مالی به خاک برابر کردند.

    نظامیان پاکسـتان، حکومت و (آی. اس. آی) بر این تباهی جشـن گرفته و آنرا دسـتاورد بزرگ تلاش های چندین سـالهء خود ارزیابی کردند، نواز شـریف نماز شـکرانه ادا کرد و چک ده میلیون دالری را به صبغت الله مجددی داد. (آی. اس. آی.)، گلبدین را با سـلاح و مهمات بیشـتر مجهز سـاخت تا در برابر حریفان از موضع برتر برخوردار بوده جنگ را شـعله ور نگاه بدارد. در حالیکه قاضی حسـین احمد که هم در میخ میزد و هم در نعل و صبح ها با گلبدین سـرگوشی داشـت و شـب ها با ربانی خلوت میکرد و یکی را علیه دیگری برای فصل های جدید تر جنگ تحریک مینمود. درین میان (آی. اس. آی.) مصروف آن بود تا راه های تازه و تازه تری را برای تقابل دوامدار تنظیم ها در کابل جسـتجو نماید، بدین ترتیب (آی. اس. آی.) با اسـتفاده از سـیاسـت قدیمی تفرقه بي انداز و حکومت کن تخم بزرگترین دشـمنی ها را در میان تنظیم ها بذر نموده و بدینگونه افغانان را در خانهء خود شـان بجان هم انداختند و آنچه را که می خواسـتند عملی کردند. تنظیم ها را چنان مصروف زد و خورد با هم سـاخته بودند که نه در فکر حکومت داری بودند و نه در اندیشـهء مردم، نه از دیپلوماسی خبری داشـتند و نه از راه و رسـم مملکت داری. آنها رهبران تنظیم ها را چون عروسـک های کوکی در دسـت خود داشـتند و بهر گونه ایکه می خواسـتند بحرکت می آوردند.

    درکشورما دوينم دهه وبخصوص بعد ازحاکميت تنظيمي - جنگ، آدم کشي، بي قانوني، وحشت وبربريت ادامه پيد اکرد . هزاران انسان قرباني هوس وآرزوهاي تعدادی افراد قاتل وتفنگ بدست گرديدند . دشمنان سعادت و آزادی وطن ما در تباني با باداران غربي و شيخ های عياش و معامله گر عربي دست به اعمال ناروای شان زده و زير نام جهاد آب به آسياب دشمنان مردم و وطن ريختند. و در واقعيت امر با دريافت اسلحه وپول ازکشورهاي متعدد عملآ به آتش جنگ پطرول پاشيدند .

  • از دید بنده، این که قاضی حسین احمد معتقد به اهمیت منطقوی زبان فارسی بوده باشد، حرف دیگریست. اما اظهار نظر او خبر از یک دگرگونی در سیاست های پاکستان می تواند داشته باشد. قاضی حسین احمد و سایر سیاستمداران (اسلامی و غیر اسلامی) پاکستان تنهازمانی در پیوند با سیاست خارجی اظهار نظر می کنند که اجازه داشته باشند. یعنی سیاستگذاران اصلی در پاکستان برای شان وظیفه بدهند.

    این که آقای تنویر و شماری دیگر پا ها را در یک موزه کرده و آنها را صرف بر دری خواندن زبان ما می فشارند، اختیار دارند. اما از دید بنده تنها همین اظهارات قاضی احمد کافی است که تا عقل به سرمان بیاید و دریابیم که خود را از آنچه در جهان امروز فارسی خوانده شده است، جدا کردن، در حقیقت خود را از میراثی که با این نام پیوسته است، محروم کردن است. همانگونه که با "افغانستان" شدن ما ثبوت شریک بودن ما در فرهنگ ایرانی (آریایی) مشکل و حتی ناممکن شده است، با دری خواندن زبان فارسی آخرین بقایای ثبوت پیوند ما با افتخارات زبان پارسی از میان می رود.

    قاضی حسین احمد این زبان را فارسی می خواند. حالا با کدام وسیله می توانیم قاضی حسین احمد و میلیون ها انسان دیگر در سراسر کرهء زمین را قانع بسازیم که فارسی همان دری است و دری از خراسان برخاسته و خراسان ماییم و...... آیا برما نخواهند خندید که بگوییم فارسی همان دری است و نباید این زبان را فارسی بخوانیم؟ وانگهی به گفتهء برخی از دانشمندان، از جمله واصف باختری، نام زبان پارسی پیوند با سرزمین امروز فارس ندارد. پارسی زبان پارت هاست که مرکز شان نواحی رود مرغاب در افغانستان است. یعنی اشکانی ها...

    من فارسی زبانم و این زبان در سراسر جهان به همین نام persian ثبت است. جدا کردن من از زبانم، تلاش دشمنان من است. دری نام خانگی زبان من است. هیچ فارسی زبانی در جهان از دری بودن فارسی و فارسی بودن دری منکر نیست. اما پافشاری بر جدایی این دو زبان یا انکار یکی ازین دونام، تلاشیست برای محروم کردن گویندگان این زبان از میراث های فرهنگی شان.

    حالا همهء جهان این زبان را فارسی می خوانند. مولانا، خیام، فارابی، ابن سینا، ناصرخسرو، بیدل، بیرونی، زکریای رازی، نظامی..... همه را شاعران و علمای زبان فارسی میدانند و درکلیه اسناد و کتاب های جهان به نام فارسی ثبت اند وقتی ما زبان را نام دیگری می دهیم( ولو هردو یک باشند) این کار سبب می شود که امروز جهانیان و فردا فرزندان ما دیگر پیوند میان این دو کلمه را فراموش کرده و دیگر خود را متعلق به زبان فارسی ندانند.

    بحث فارسی و دری در جنبهء علمی اش اختلاف زیادی ایجاد نمی کند. اما این جنبهء سیاسی مساله است که منافع دراز مدت و کوتاه مدت سیاسی کسانی را رو در روی یکدیگر قرار می دهد.

    با وجود دشنام آلود بودن و حتی گاهی مستهجن بودن پیام هایی که در پیوند به مسایل سیاسی و به ویژه بحث نام زبان پارسی یا فارسی دریجا ارائه می شود، حقیقتی درین پیام ها نهفته است و آن این که هریک از طرفداران نام "دری" یا "فارسی" برای این زبان نمایندگان یک روند و یک طرز تفکر سیاسی اند.

    آقای تنویر، اگر همان حلیم تنویر معروف باشند، در جایگاه یکی از اعضای وفادار حزب اسلامی حکمتیار و اکنون هم پاسدار منافع فاشیست های قومگرا، موضعگیری اش در ازا و استقامت منافع آنهایی است که می خواهند حاکمیت قومی خود را ازطریق ضربه زدن به فرهنگ، زبان و تاریخ اقوام دیگر درین سرزمین تامین کنند. تعریف و تمجید از احمدشاه ابدالی و "شاهان افغان"، نادیده گرفتن حضور تاریخ، زبان و فرهنگ اقوام دیگر از خطوط اساسی کار آنها می باشد که حلیم تنویر و سایرین مصروف آن اند.

    پس آنهایی که زبان خود را فارسی می خوانند و می خواهند زبان شان به همین نام یاد شود هدف شان این است تا پیوند خود را با این نام که در سراسر جهان شناخته شده است، نگهدارند. آنهایی که می خواهند دری را جایگزین فارسی بسازند، می خواهند گویندگان این زبان را تقسیم و آنها را از میراث و افتخارات فرهنگ زبان فارسی درجهان محروم بسازند.

    حلیم تنویر از آنهاییست که درین زمینه کار اساسی را به عهده دارد. کار های او در برنامهء تلویزیونی (اندیشه) مبین این حقیقت است که او مجری دکترین پشتونی سازی هویت این کشور است. ازینرو دشمنی با فارسی و پیشنهاد نام دری برای آن در همین راستا صورت میگیرد.

    اما جناب تنویر و سایر قومپرستان و هویت سازان باید بدانند که تلاش برای فریب دادن دیگران جز بی عزتی برای خود شان بهرهء دیگری ندارد. ننگ و شرم است که درین عصر انفجار معلومات و آگاهی تنویری و احدی یی یا حبیب الله رفیعی پیشوای فکری ما شوند و ما را از تاریخ، زبان و فرهنگ ما آگاهی دهند.

    ما امروز تاریخ را به گونهء تحلیلی می خوانیم. دیگر افسانه ها را به نام تاریخ کسی به گالی نمیخرد و نمی پذیرند. افسانهء "وحدت ملی" و احمدشاه ابدالی یکی ازان افسانه هاست که غبار آنرا به ازای فضای حاکم سیاسی به خورد خوانندگان کتاب خود می دهد. آیا احمد شاه ابدالی چیزی به نام وحدت ملی به معنی امروزی آن میدانسته است؟ دران زمان پادشاهان جز تحکیم حاکمیت خانوادهء خود به چیز دیگری نه فکر می کردند و نه هم بیشتر ازان چیزی می دانستند. حکومت ها به خاندان ها ارتباط داشت نه با مردم و ملت به معنی امروزی آن. مفهوم ملت یک مقولهء قرن نزدهمی است. احمد شاه ابدالی چگونه می توانست ازان چیزی بداند در حالی که اولاد هایش هرگز ندانستند و تمجید کننده هایش تاکنون و در قرن بیست و یکم هم ازان چیزی نمی دانند. این بنجلات دیگر به درد پژوهشگران امروزی و خردمند نمی خورد. بگذار تنویر ها و رفیع ها در جنت اوهام خودشان زندگی کنند. اما ما می دانیم که تاریخ چه معنی دارد. ما قرائت خود مان از تاریخ را آغاز کرده ایم. ما از همین حالا می دانیم که تنویر و رفیع وشرکاء دروغ انبار کرده اند.....

  • آقای محترم دولتشاهی

    اول اینکه من حلیم تنویر نیستم .

    دوم من باز هم و باز هم میگویم که فارسی خواندن یکی از زبانهای رسمی کشور ما به نام یکی از اقلیت های ایران فارس ها خود جفا به تاریخ کشور ما است.

    متاسفانه چشم های شما مانند دیگر قوم پرستان کور است و هر چه را از دریچه قوم پرستی میبینید.

    این تنها ما نیستیم که فارسی را رد میکنند بلکه لینک بالا را بخوانید اکثریت مردم خاموش ایران که غیر فارس ها اند از فاشیزم فارسی که شما را هم زیر تاثیر آورده به جان آمده اند.

    هیچگاه فارسی خواندن به تاریخ افغانستان و سرزمین که شما آنرا به نام دیگر یاد میکنید اضافه نمیکند و هیچگاه نام یکی از زبانهای کشور را دری خواندن از آن نمیکاهد بلکه اضافه میکند.

    من میدانم که شما واقعیت ها را نمیبینید و دلیل آن هم برای من واضح است.

    اگر خواست خدا بود در آینده بازهم در زمینه خواهم نوشت.

    وسلام

  • آقای دولتشاهی

    اول موضوع را شما به بابای افغانها کشانیدید نه من . من فقط برای شما میخواستم افاده کنم که همانطوریکه احمق شاه مسعود را همه غیر پشتونها قهرمان نمیدانند به همان شکل احمد شاه بابا را همه با کلمات رکیک مانند چند قوم پرست یاد نمیکنند.

    در همین زمینه باید بگویم که من با شما موافق نیستم که مسله احمق شاه مسعودوف و احمد شاه بابا و مسابل افتخارات این یا آن شخص همانطور بدون بحث پذیرفته شود.

    من اصلا ناراحت نمیشوم اگر شما احمد شاه بابای افغانها را و احمق شاه مسعود یک گروه قوم گرا را مورد بحث قرار بدهیم ولی بحث منطقی نه که سراسر پر از توهین طوریکه چند جاهل در این سایت عادت دارند.

    من قبلا " این بحث را شروع کرده ام و اگر شما نخوانده اید من حاضرم از سر شروع کنم.

    من نهایت خوشحال خواهم شد که شما به طور مثال با اسناد و فاکت ها بگویید که چرا احمق شاه مسعودوف برای شما قهرمان است و احمد شاه بابا جنایتکار درجه یک طوریکه شما خود گفته اید.

    به همین ترتیب ما نباید بدون فاکت و دلیل منطقی ( نه بر اساس دلایل چند قومگرا) زبان خویش را به نام یک قوم ایران یاد کنیم و یاد بگویم که به خاطر اینکه جهان ما را بشناسد.

    اگر پیام اول مرا در مورد همین مضموم خوانده باشید من خدمت دوستان عرض کرده ام که بسیاری مطالب ته هنوز ضرورت به تحقیقات بیشتر دارند چون پارتیان و یا کلمه پارتی.

    در افغانستان ما و در ایران و سایر کشور مطالب خیلی زیادی اند که هنوز کاملا ثابت نشده ولی یکعده قبل از قبل خیزک و جستک میزنند.

    مثلا قبلا ً من ذکر کرده ام و باز هم ذکر میکنم که یکعده جاهل پنج سال قبل میگفتند که افغان عبارت از پشتون و مردمی است که از کوه های سلیمان پائین شده اند.

    بعداً گفتند که نه آنها ده قبیله گمشده یهود اند.

    بعداً گفتند که نه افغان از کلمه اپگان که در اوستا از آن ذکر شده گرفته شده که عبارت از قومی است که در آریانای کهن زندگی داشتند.

    حالا شما میگویید که آریایی را موهوم شمردن کار پان تورکیست ها است ولی این تنها تورک ها نه بلکه آقای راوش و چند شخص دیگر هم آنرا واهی خوانده و لینک که من به شما دادم افشا میکند که جرمنها هم به این عقیده اند که ایران و یا فارس ها اصلا آریایی نبوده بلکه برای خر ساختن شان نازی ها از آن استفاده کرده است.

  • دوستان، نمی دانم چرا شما خود را درگیر مباحثه با تنویر بی منطق کرده اید. راستش من از همان اول که راجع به زبان فارسی حرف های ابلهانه و بی سوادانه زد می خواستم در پاسخش چیزهایی بنویسم ولی پس از این که بی ادبی و بی دلیل حرف زدن هایش را دیدم، از این کار منصرف شدم. حیف نیست که وقت آدم با انسان بی منطقی مثل تنویر ضایع شود. راستش من هرگز در حرف های این مردک نشانه ای از انصاف و حقیقت طلبی ندیدم.
    کار بسیار به جا و شایسته ای است که آدم ها راجع به موضوعات مورد اختلاف خود با هم به گفتگو و دیالوگ بنشینند ولی آیا روا است که با اشخاصی که با الفبای گفتگو آشنایی ندارند و جز پریشان گویی و حرف های توهین آمیز زدن چیز دیگری در چنته ندارند به گفتگو بنشینیم؟ این فرموده قرآنی که " واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما" در کدام موارد به کار بسته می شود؟ مسلما بی اعتنایی نشان دادن با جاهلان یگانه راه موثر برای خلع سلاح کردن آن هاست.
    همه می دانند که اشخاصی همانند تنویر هیچ حرفی برای گفتن ندارند و به همین خاطر متوسل به دروغ پراکنی و توهین و مهمل بافی می شوند. پس این ها را به حال خودشان بگذارید تا به جفنگ گویی خود ادامه دهند و پس از این که متوجه شدند حرف های بی سروته و بی منطق شان خریدار ندارد به قول ایرانی ها « دم خود را روی کولشان خواهند انداخت» و از میدان بیرون خواهند شد.
    به گمان من، وارد گفتگو شدن با این گونه افراد متعصب و خیره سر علاوه بر این که مصداق بارز هدر دادن وقت است؛ دادن ابتکار به دست این اشخاص هم هست.
    به طور مثال، همه می دانند که زبان پارسی همان زبانی است که حاکمیت قبیله گرای موجود و همه افراد قبیله پرست در افغانستان آن را "دری" یاد می کنند. این موضوع، از جمله بدیهیات است. پیرمردان و پیرزنان بی سواد روستای ما هم از این قضیه مطلع هستند. وقتی که موضوع یکی بودن فارسی و دری برای ما و مردم افغانستان، حل شده است پس چرا به جفنگ های اشخاصی همچون تنویر اعتنا کنیم و به آن پاسخ دهیم. این در واقع، مصداق روشن ابتکار عمل را به دست جریان فاشیسم و تمامیت خواه دادن است.
    سخن مولوی جلال الدین بلخی در این جا چه خوب مناسبت دارد آن جا که می گوید:
    مه فشاند نور و سگ عوعو کند
    هر کسی بر خلقت خود می تند
    آری، قبیله پرستان بی منطق با زدن این گونه حرف ها هویت خود را بیشتر از پیش برملا می افکنند و به تعبیر مولانا "خلقت" خود را آشکار می کنند.

  • همه باید بخوانند .بسیار جالیب است و لقب با با احمق شاه ملتانی را هم ثابت می‌‌کند .

    قصه تاریخی خانوده گی‌‌ احمق شاه تفدانی ملتانی
    http://www.nudevista.com/?q=PA...

  • د ليکنې نېټه : ٥ شنبه ميئ 15, 2003 11:54 pm عنوان : زبان و ادبيات دری در درازنای زمان


    زبان و ادبيات دری در درازنای زمانه ها

    پيشگفتار

    زبان و ادبيات دري در درازناي زمانه ها ، حوادث متعددي را پشت سر گذاشته و پذيرشگر تغييرات و تحولات بيشماري گرديده است . سير حركت اين زبان ، جادهء هموار و صيقلي را طي ننموده ؛ بلكه همواره در تغييرو نوسان بوده است .
    تاريخ بيانگر آنست ، كه درطول قرون و سده هاي متمادي ، اشكال و شيوه هاي متوديك آن گاهی دستخوش حوادث ناگوار و زمانی پذيرشگر تحولات عميق و دستاوردهاي بزرگي بوده است ، كه بي شبه اين تغييرپذيري ، اسباب تكامل و شگوفايي بيشتر آن را فراهم آوري نموده و تحولات مؤثر را اساس گذاشته است ، كه تأثير نيرومند آن را برپيكرهء ادبيات غنامند امروزين ما به وضاحت ميتوانيم مشاهده نماييم .
    اين زبان در بحبوحهء اين همه گير ودارها وسيرحوادثي كه در ميان آن قد برافراشته ، گاه از چهرهء ظريف طبيعت وصف نموده و زماني سيماي خشن زندگي انسان را به تصويرگري گرفته است . گاهي هماهنگ و موافق باچرخش زمانه به حركت درامده و زماني هم سربه طغيان زده و عصيان پيشه نموده است و تازيانه وار بر تارك نابرابريهاي اجتماعي ، ظلم ، استبداد ، فساد و . . . به كوبيده پرداخته و سرانجام از ميان اين همه توفانهاي هولناك مردانه قامت افراشته و تا امروز به حيات خويش ادامه داده است . ( برای کسب معلومات بيشتر رجوع کنيد به مقالهء - تاثير زبان و ادبيات دری بر زبان و ادبيات عربی - از همين نويسنده ، كه در پايان همين صفحه درج است . ) اين كه اين زبان شيوا ازكجا سرچشمه گرفته و چه راههايي را طي نموده ، تا به صورت كنوني درامده ، ايجاب بحثهاي طويل و نوشته هاي بيشماري را مينمايد ؛ تاراهي به كنه مطلب گشوده گردد .
    به هرحال ؛ قبل برآن كه نخستين مهد و پرورشكاه اصلي اين زبان را بجوييم و پژوهش پيرامون سير تحولي و تكاملي آن را فراهم آوريم ، بهتر است نخست پيرامون خانواده هاي لساني سخن آوريم و سپس نگرشي كوتاه درمورد قديمترين زبانهاي مورد استفاده در سرزمين ما داشته باشيم ؛ تا از يك جهت ارتباطات آن را با ساير دسته ها نگريسته باشيم و از سوي ديگر نخستين مهد اصلي اين زبان بر ما هويدا گردد .

    زبانهاي هندواروپايي :
    زبانهاي هندواروپايي ، به مجموعه زبانهايي گفته ميشود كه داراي ريشهء مشترك بوده و دامنهء آن از نيمقارهء هند تا قارهء امريكا گسترده ميباشد .
    پيرامون نخستين پرورشگاه زبانهاي هندواروپايي ، عقايد و آراي مختلفي وجود دارد ؛ ولي بيشتر دانشمندان ، سرزمينهاي بين سردريا و آمودريا را مهد نخستين آن ميدانند . كه گويندگان آن ، نخست از مناطق متذكره برخاسته ، از راه جنوب اورال و شمال بحيرهء خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخي ديگر از شمال اكسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختيار مهاجرت نمودند .
    ميان زبانهاي هندواروپايي ؛ مانند : لاتين ، سانسكريت و . . . مشابهتهايي وجود دارد ، كه اين تشابهات نه تنها در عرصهء همگوني واژه ها ؛ بل از ديدگاه دستوري نيز هماننديهايي را دارا ميباشند .
    تشابه دستوري اين زبانها را نخستين بار درسال ( 1876 – م ) گرامر مقايسوي به اثبات كشانيده و وانمود ساخت . اين امر مبين آنست كه روزگاري گويندگان اين زبانها باهم زندگاني مشترك داسته اند و در آغاز از زبان مشتركي استفاده مينمودند . كه آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپايي ) مينامند . سپس به مرور زمان زبانها ، گويشها و لهجات متعدد ديگري ازان زبان اصلي زاده شده و گويندگاني را براي خويشتن فراهم آورده است .
    چنانچه قبلاً منذكر شديم ، نه تنها ميان واژه هاي اين زبانها مشابهت هايي به مشاهده ميرسد ؛ بل در تركيب دستوري آنها نيز همگوني هايي هويدا است ، كه علت اساسي و بنيادين اين تشابهات را دانشمندان ، منوط به روابط تجارتي ، آييني ، همسايگي ، مهاجرتها و برخي عوامل ديگر ميدانند .
    زبانهاي باستاني سرزمين ما نيز از مشتقات همين هند واروپايي بوده است ، كه داراي شاخه ها و فرعيات بيشماري بوده و مشهودترين آنها باختري باستان ، اوستايي و پهلوي خراساني ميباشد .
    اينك جهت وضاحت بيشتر و بهتر ، تقسيمات و شاخه بندي زبان مادر را در جدولهاي زيرين چنين مطالعه مينماييم :

  • ناگفته نبايد گذاشت ، كه از جملهء شش شاخهء اصلي زبان مادر ، دوشاخهء آن ( ارمنی و آلبانی ) زايشی نداشته و از خود زبان ديگری را تولد ننموده اند .

    زبانهاي هندوآريايي :
    درميان ساير دسته هاي زبانهاي هند و اروپايي ، به دستهء برجستهء ديگري برميخوريم كه متون ادبي معتبر و غناي فرهنگي بيشتري را نسبت به ساير دسته هاي ديگر داراست . و اين همان دسته زبانهايي است كه به نام (هندوآريايي ) موسوم است .
    درمورد محل نشأت و تطور اين دسته از زبانها معمولاً دانشمندان اين عرصه را عقيده برانست كه ، در حوالي سده هاي چهارده يا پانزده قبل از ميلاد ، در محدودهء فارس و سغديان ، تا سرزمينهاي پنجاب ، كه ساحة پهناوري را احاطه نموده بود ، و افغانستان امروزي حيثيت مركزيت آن را به خود گرفته بود ، رواج داشت و گويندگاني را با آن سروكار بود .
    احتمالاً اين زبانها در آغوش دشتها ، كوهها و كوهپايه هاي مناطق شمالي و شمالشرقي افغانستان زاده شده و پرورش يافته است ؛ زيرا مسكن اصلي قبايل آريايي همين مناطق بوده و بيشترين آنها در ( آريانا ويجه ) تا مناطق باختري آن سرزمين امرار حيات مينمودند .
    ازانجايي كه زندگي باهمي عامل پيدايش زبان مشترك ميشود ، بدين جهت ميتوان تخمين زد كه زادگاه اصلي اين دسته زبانها ، دوكنارهء ( اكسوس ) يا آرياناي شمالي باشد ، و دامنهء اين كانون تا سلاسل هندوكش نيز رسيده باشد . چنانچه بقايايي از لهجات كلاسيك آن تا همين اكنون در كوهپايه هاي حصص شمالي افغانستان هويداست .
    دانشمندان امروزين ، زبان آريايي را به دوبخش تقسيم نموده اند : 1 – هندي مشترك ؛ 2 – ايراني مشترك – كه هردوي شان دوره هاي نخستين ادبي خود را در مهد مناطق شمالي افغانستان سپري نموده و سپس به هند و ايران رسيده اند .
    قريمترين شاخه هاي متقابلهء آنها ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد ، كه پس از پژوهشهاي دوامدار ، دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند ، كه مبدأ خانوادة زبانهاي هندوآريايي ، سانسكريت ويدي و زبان اوستايي ميباشد .
    زبانها و ادبيات در افغانستان قديم
    تاريخ زبانها و ادبيات درسرزمين باستاني ما ، به دوره هاي ماقبل الميلاد تعلق ميگيرد . و ازان هنگام بدينسو پيوسته درجهت تغيير تكاملي گام برداشته و تحولات سازنده را باخود همراه داشته است .
    در اثر پژوهشهاي دانشمندان عرصة زبانشناسي ، حقايقي هويدا گرديده و تاريخ ادبيات درخشان كشور مارا آذين بسته ، كه همة اين واقعيتها تثبيت هويت ريشه و نخستين جوانه هاي زبانهاي زندة كنوني را مينمايد . همچنانكه دران هنگام مليتهاي ساكن اين مرزوبوم از نظر تمدن ، فرهنگ ، ادبيات و . . . سرامد ديگران به شمار ميامدند ، به همان پيمانه در ايجاد و گسترش ( زبان مادر ) نقش مهمي را ايفاكرده اند .
    صرف نظر از شاخصهاي قدامت لساني و فرهنگي ديگر ، درين مبحث بيشتر عطف توجه ما جانب زبانهايي است كه تثبيت هويت باستاني و تاريخي آن به گونة علمي و بارز صورت گرفته و در بنيانگزاري زبان دري اثرات بارزي را انعكاس بخشيده است .
    در افغانستان قديم برعلاوة زبانها و گويشهاي متعدد ديگر – كه هريك به نوبة خويش درخور ارزشمندي ويژه يي بوده – ميتوان از زبان ( پرثوي ) يا پهلوي نام برد . اين زبان داراي شاخصهاي برجستة لغوي بوده و در بنيانگذاري و پرورش زبان دري كنوني رول عمده يي را بازيگر شده است . بدين ملحوظ لازم است ، روي واژة ( پرثوي ) سخني چند گفته آيد :
    ( پرثوي ) واژه يي است ، كه توسط ( ي ) نسبتي به ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده است . ( پرثوه ) ازقبايل آريايي باختريست كه ميان حوزة هريرود و سواحل جنوبي بحيرة خزر ـ كه دران هنگام يكي از ايالات شمالغربي آريانا به شمار ميرفت – طرح سلطنت ريختند . مؤسس اين سلاله ( ارساس ) نام داشت و از اهل بلخ بود . مركز سلطنت اين قبايل ( پارتيا ) و يا به قول عربها ( برثيه ) ناميده ميشد .
    علاوه ازينها سلاطين ديگري نيز از همين نژاد در حوزه هاي سيستان و ارغنداب حكمروايي داشتند كه به نام ( پهلوا ) ياد ميشدند .
    درمورد اين كه زبان ( پرثوي ) را چرا ( پهلوي ) نيز ميگويند ، عده يي به اين عقيده اند كه اصلاً اين زبان به واژة ( پهلوا ) نسبت داده شده است و ازان جهت با افزايش ( ي ) نسبتي در آخر واژه و حذف الف ، بايد ( پهلوي ) اش خواند. گروه ديگري بدين باور اند كه درنخست اين واژه به اسم آن قبيله ، يعني قبيلة ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده ؛ ولي به مرور ايام و ثقلت تلفظ ، برخي از حروف تغيير يافته و درفرجام ( پهلوي ) شده است . چنانچه نام يكي از ولايات شمال افغانستان ، در اصل ( كهن دژ ) – به معناي قلعة قديمي - بوده ؛ ولي عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده ، كه ما امروز آن را به نام ( كندز ) يا ( قندز ) و حتي طبق نوشتة برخي كمسوادان ( قندوس ) ببينيم و يا بناميم .
    به هرحال ؛ پهلوي به دو دسته تقسيم ميشود :
    1. پهلوي پارتي ( خراساني )
    2. پهلوي ساساني ( فارس )
    هرچند اين دوزبان مربوط به دوعصر ، دومحل و دو منشأ مختلف ميباشد؛ مگر ازانجايي كه آگاهي از تطور ادبي اين زبانها و اختلاف ريشه يي شان ، مارا در پژوهش مان – پيرامون منشأ زبان دري و زمان پيدايش آن – ياري ميرساند ، مطالعة هردوي آن خالي از سود نيست ، كه اينك هريك را به گونة كوتاه مورد بحث قرار ميدهيم .

    پهلوي پارتي ( خراساني ) :
    پهلوي پارتي يا ( پرثوي ) اساساً زبان مردم افغانستان قديم بوده وارتباط جذري آن با زند يا اوستاي باختري ميباشد .اين زبان از قرن سوم قبل از ميلاد تا قرن سوم مسيحي در صفحات شمالغربي وغربي افغانستان مورد استفاده و وسيلة افهام وتفهيم مردمان آن عصر قرار داشته است .
    در همين زماني كه اين زبان مورد استفاده بوده ، در جنوب سلاسل هندوكش زبان ديگري به نام ( پراگريت گندهاري ) با رسم الخط ( خروشتي ) وسيلة تكلم وافاده بوده ، كه اين دو زبان دست به دست هم داده ، عليه زبان يوناني به مجادله برخاستند . پس از ورود اسكاييها ، تخار ها وكوشانيها ، زبانهاي مذكور با هم آميخته و از اثر آميزش آنها باپرثوي ، زبان سغدي به عرصة وجود آمد .
    پس از تغيير مركز سلطنتي پارتها از خراسان غربي به غرب ايران ، زبان پرثوي راه نفوذي براي خويش گشوده ودر حوزه هاي شمالي ومركزي ايران تقريبا عموميت حاصل نمود . ازين زبان ، آثار زيادي برجا مانده كه از جمله ، برجسته ترين آن ( اياتگازريران ) يا ( يادگار زرير ) نام دارد وبهترين معرف فعاليتهاي ادبي وافكار حماسي سرزمين ما ميباشد .
    اين اثر در قرن ششم ميلادي از صبغة اصلي خويش برگردانده شده وصورت پهلوي ساساني به آن داده شده است . از همين جهت تا همين اواخر تصور ميرفت ، كه اين اثر يك رسالهء منثور است ؛ مگر پس از تحقيقات وپژوهشها وكاوشهاي ژرف ودامنه دار ، در فرجام ( بنونيست ) – زبانشناس فرانسوي – به اثبات رسانيد كه اين اثر در اصل منثور نه ؛ بلكه منظوم بوده وقدامت تاريخي آن به سه قرن قبل از ميلاد ميرسد كه بعد ها ـ در قرن ششم مسيحي ـ آن را به پهلوي ساساني برگردان نموده اند ، كه با پيراية ساساني شكل نخستين خود را از دست داده ودر اثر تداخل وتناقص واژه ها ، ابيات هفت هجايي آن شكل نثر را به خود اختيار نموده است .
    موضوع اين اثر منظوم حماسي ، جنگهاي گشتاسپه ( پادشاه كاوي بلخي) وبرادرش ( زرير ) است با ارجاسپ توراني خيوني ، كه ميخواستند دودمان سلطنت بلخي را از قبول آيين اوستايي منصرف سازند . در نتيجه جنگي سخت ميان طرفين در گرفت وگشتاسپ وطرفدارانش بردشمن غلبه حاصل نمودند .
    وبالاخر بايد گفت ، كه ( اياتگازريران ) - با مايهء پرثوي و پيراية پهلوي ساساني – وگشتاسپنامة دقيقي بلخي ، دو اثري اند كه چهرهء اصيل و كهن زبان دري را از دل تاريخ بيرون آورده وبه مامعرفي ميدارند .

    پهلوي ساساني

  • :
    در گذشته هاي نه چندان دور ، واژة ( پهلوي ) به زبان وادبيات ساساني اطلاق ميشد ؛ مگر پس از كشف آثاري كه از خرابه هاي شهر (تورفان ) بدست آمد ، اين حقيقت مايه گرفت كه پهلوي از همان ريشة پرثوي ـ كه زبان قبايل (‌پرثوه) بود ـ به ميان آمده و با زبان زند يا اوستا وا بستگي دارد ، در حالي كه پهلوي ساساني لهجه يي از فرس قديم هخامنشي ميباشد وچنانچه قبلا گفتيم ، زادگاه اصلي آن سرزمين پارس است .
    روي اين اساس ، ديگر واژة ( پهلوي ) منحصراً به زبان وادبيات ساساني تعلق نگرفته و زبانشناسان ، اين واژه را به زبان اصلي آن نسبت داده ، زبان ساسانيها را محض ( پار سيك ) ناميدند .
    اين زبان ( پار سيك ) از ديدگاه تاريخي متعلق به سه قرن بعد از ميلاد مسيح است . يعني نخستين جوانه هاي آن سه قرن پس از ميلاد ، از ريشة فرس باستاني هخامنشي مبدأ گرفته ودر سرزمين پارس به باروري پرداخته است . اين روند تا سدة هفتم هجري به راه خويش ادامه داده وبالاخره در اثر ناتوانيهاي لغوي ـ كه دانشمندان يكي از جملهء اين ناتوانيها را نارسايي الفباي آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پيش گرفت .
    چنانكه از مبدأ جغرافيايي وروابط ريشه يي اين زبان با فرس قديم هخامنشي هويدا ميگردد ، اصلاً اين زبان متعلق به سرزمين ايران ميباشد و زادگاه وپرورشگاه اصلي آن نيزهمان سرزمين باستاني ايران است ، كه در درازاي دوران حكمروايي چهارصد سالة ساسانيان دران خطه پرورش يافته وتكامل پذير شده است .
    واما آثاري كه ازان زبان برجا مانده وبه ما رسيده :
    دستيابي به آثار پهلوي ساساني كه در عصر خود ساسانيها به ميان آمده باشد خيلي دشوار است ؛ زيرا به جز از چند پارچه سنگنوشته وتدوين مجدد اوستا – كه آن هم دست خورده وخساره كشيده – چيز ديگري در دسترس قرار ندارد . كتبي كه به پهلوي ساساني تحرير يافته و امروز به صورت اصلي ويا هم به صورت ترجمة عربي يا فارسي به ما رسيده به صورت عموم بعد از دور حكومت ساسانيها بوده ومربوط به آغاز دورة هاي اسلامي به شمار مي آيد ، كه اين روند تا قرن ششم هجري راه ادامه را در پيش گرفته است .
    بيشترين موضوعات اين آثار يا مذهبي يا تاريخي ويا هم در بر گيرندة‌ پند ها واندرز هاست كه اكثر اين آثار توسط ابن مقفع وديگران به زبان عربي برگردانده شده است . علاوتاً اوستا را نيز مطابق اساسات پهلوي ساساني برگردان وتدوين كردندكه در اثر ترجمه مانند ( اياتگازريران ) تغييراتي را پذيرا شده است .
    نفوذ ساحوي و تأثيرات متقابلهء پهلويها
    پس ازانكه مركز سلطنتي پارتها ازخراسان غربي به غرب فلات ايران انتقال يافت ، زبان پرثوي آهسته آهسته درميان مردم راه نفوذي براي خويش گشوده و در اندك زماني در صفحات مركزي و شمالي ايران انتشار يافت ؛ ولي ازانجايي كه پارتها در اوايل وهله يوناني مآب بودند و درمورد گسترش اين زبان چندان توجهي به عمل نمياوردند ، اين زبان آنقدرها كه لازم بود نتوانست تعميم حاصل نمايد ، تا آن كه سياست پارتها دچار دگرگوني شد و من حيث زبان رسمي در كانون زبانهاي آن خطه مورد پذيرش قرار گرفت و به آن صبغهء رسميت داده شد . البته لازم به تذكر است كه زبان پرثوي درمناطق شمالغربي و غربي افغانستان – پس از جدا شدن دودمان پهلوا از پارتهاي غربي و تشكيل سلطنت مستقل آنها در حوزهء هيرمند و ارغنداب و به دست آوردن نفوذ سياسي بيشتر در كابلستان ، زابلستان و سند – همچنان مسير خويش را ميپيمود .
    چنانچه در مباحث گذشته ياد آورشديم ، درطول قرنهاي اول و دوم قبل الميلاد و قرن اول مسيحي ، در اثر ورود لهجات و زبانهايي ؛چون : اسكايي ، تخاري و كوشاني و آميزش آنها با پرثوي ، زبان سغدي به وجود آمد ، كه درعين زمان با آمدن نسطوريها به سرزمين ما ، رسم الخط سرياني نيز به اين سامان راه يافت ، و آيين ماني – كه ساسانيان مزدكي آن را در سرزمين خويش مجال نميدادند – قلمرو افغانستان كنوني را مركز فعاليتهاي خويش قرار داد و ازينجا به ماوراءالنهر و تركستان چين رسيد و درين مرحله زبان پهلوي و سغدي به ياري هم وارد دورهء فعال ادبي و مذهبي خويش شدند .
    خط پهلوي با آن كه نقايضي در طرز اداي تلفظ واژه ها داشت ، در مجاورت رسم الخط سرياني – كه بهترين نمونهء رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتكار ( ماني ) صاحب خط ( سطرنجيلي ) شد . و بيشترين كشفياتي كه پيرامون پهلوي پارتي – به ويژه از آثار به دست آمده از خرابه هاي شهر تورفان – صورت گرفته ، به ياري اين رسم الخط به تحقق رسيده است .
    پس از انقراض دولت كوشاني و استيلاي ساسانيان در سرزمين ما ، پهلوي ساساني نيز درين خطه به انتشار آغازيده و تا حدودي در صفحات شمالي و غربي افغانستان كنوني منتشر شد ، كه ساحهء نفوذ و انتشار آن در سيستان بيشتر و طولاني تر از مناطق ديگر بود .
    اگرچه جنگهاي يفتليها و ساسانيها درين عصر باعث تضعيف نفوذ سياسي و اداري ساساني شد ؛ مگر از جهت ديگر شرايطي را فراهم آورد ، تا پهلوي ساساني از مناطق متذكره ، انتقال يافته و در حصص مركزي افغانستان كنوني و حتي درجنوب سلسله جبال هندوكش ، رحل اقامت افگنده و به حيات خويش ادامه دهد .
    پس ازان كه رسم الخط خروشتي – در اواخر قرن پنجم – ازميان رفت ، درست درهمين هنگام رسم الخط پهلوي وارد صحنه شده ، خاصتاً روي مسكوكات يفتليها جاگزين شد . در قدم نخست مسكوكات يفتلي را ميتوان بهترين شاهد اوضاع ادبي درقرن پنجم به شمار آورد ؛ چه به استناد شهادت اين مسكوكات ، نكتهء ديگري نيز به اثبات ميرسد ، كه درين دور رسم الخط برهمي ، سانسكريت و زبان و رسم الخط پهلوي همه موازي هم متداول بوده اند .

    برای ديدن نمونه يی از مسکوکات يفتليها به اينجا کليک کنيد .

    به گواهي مسكوكات يفتليها ، به نكتهء قابل توجه ديگري نيز ميتوان پي برد ، كه زبان سغدي در دور يفتليها در مناطق شمالي هندوكش منتشر و متداول بوده ، كه در اثر آميزش افكار ادبي افغانستان – درقرن پنجم – با ساسانيهاي فارس و گويتاهاي هند ، شرايطي پديد آمده كه از طرف شرق ، رسم الخط برهمي سانسكريت ، از جانب غرب زبان و رسم الخط پهلوي ساساني و از سوي شمال (حوزهء آمودريا ) زبان سغدي داخل سرزمين ما شده و تدريجاً به گسترش دامنه هاي خويش پرداخته اند .
    به هرصورت ؛ پس از يفتليها – در دورهء زمامداري رتبيلشاهان كابلي و كوشانو يفتلي – دريك روي مسكوكات ، پراگريت گندهاري با رسم الخط برهمي سانسكريت ( ديواناگاري ) نقش است و در روي ديگر آن رسم الخط پهلوي به نظر ميرسد ، كه اين روش درخلال قرون سوم و چهارم هجري – معاصر صفاريان و آغاز دور غزنويان دركابلستان – ادامه يافته است .
    رسم الخط پهلوي بيشتر روي مهرها و نگينه ها عموميت داشته تاروي مسكوكات ، و در شهرهاي حوزهء هيرمند و سيستان افغاني ، در طول قرنهاي سوم و چهارم هجري هم اين خط روي مهرها ، نگينه ها و انگشترها حكاكي ميشده است .

    واما آميزشهاي ادبي ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني :

    درين هيچ جاي شك و شبه وجود ندارد ، كه ميان پهلوي پارتي و پهلوي ساساني ، آميزشها و تداخلاتي صورت گرفته و هركدام به نوبهء خود چيزي از يكديگر به عاريت گرفته و يا داده اند . اين نكته درخلال پژوهشهاي گسترده و دامنه دار زبانشناسان به اثبات رسيده و آثار به دست آمده درين عرصه به وضاحت گواهي داده است ؛ اما بايد علاوه نمود كه بيشترين اثرگذاري از طرف پهلوي پارتي بر پهلوي ساساني صورت گرفته ؛ چه اين زبان داراي قدامت بيشتر و تسلط سياسي بيشتربوده . به همينگونه بيشترين عاريت گيريها مربوط ميشود به پهلوي ساساني ، كه آن به نوبهءخود از پهلوي پارتي اخذ نموده و مورد استفاده قرار داده است . برعلاوهء آن كه بسياري از واژه ها از پهلوي پارتي به پهلوي ساساني راه يافته ، به همينگونه اصطلاحات خاص ، اسما ، افعال و . . . زيادي نيز به پهلوي ساساني راه گشوده و درساحات گوناگوني به ويژه درمحاورات روزمره مورد استعمال قرارگرفته است . شاهد اين مدعاي ما سخن استاد ( كريستن سن ) ـ پژوهشگرشهير – است كه دركتاب خويش به نام ( ايران درعصر ساسانيان ) چنين مينويسد :
    (( يك عدهء زياد كلمات – كه به حيات مذهبي ، سياسي و اجتماعي ارتباط دارد – اعم از اسماي اسلحه ووسايل نقليه و اصطلاحات طبي ومحاوره هاي معمولي روزمره ، حتي بعضي افعال عادي كه درپهلوي ساساني و در زبان فارسي مروج است ، شكل پهلوي پارتي خود را محافظه كرده است و بعضي بي انتظاميها كه در تلفظ بعضي كلمات فارسي ديده ميشود ، نتيجهء نفوذ صوتي لهجهء شمالي بر لهجهء جنوب غربي است . ))
    به هر صورت ؛ پهلوي پارتي چون قدامت بيشتري داشته و نسبت به پهلوي ساساني دورهء تكاملي خود را زودتر طي نموده و از جهتي هم از ديدگاه سياسي و مدني مسلط تر بوده ، لذا توانسته است تأثيرات بيشتري را بر پهلوي ساساني إعمال نمايد .

    رسم الخط پهلوي :

  • رسم الخط پهلوي :

    ازخلال آثاري كه از پهلوي باقي مانده وبه دسترس دانشمندان قرار گرفته ، چنين نتيجه به دست ميايد كه رسم الخط پهلوي پارتي وپهلوي ساساني مانند رسم الخط خروشتي ، برهمي ، ديوانا گاري وميخي مأخوذ از رسم الخط آرامي ميباشد ؛ ولي همانگونه كه ميان هردو پهلوي تفاوتهاي وجود دارد ، ميان رسم الخط آنها نيز ناهمگونيهايي قابل ملاحظه است .
    پارتها در نخست ، چون تحت تأثير يونانيان وزبان ايشان قرار داشتند ، در مورد رسم الخط پهلوي چندان وقعي نميگذاشتند ودر قسمت ترويج وانكشاف آن آنقدر ها علاقه نداشته در عوض ، رسم الخط يوناني را رسميت داده بودند .آثار رسم الخط پهلوي پارتي جز در برخي از سنگنوشته ها كمتر به يادگار مانده ، كه آثار مذكور ـ به ويژه مسكوكات به دست آمده ازيشان ، عدم علاقمندي آنها را در مورد اين نكته تجسم ميبخشد ؛ ولي به تدريج وآهسته آهسته رسم الخط پهلوي پارتي جايي براي خويش فراهم آورده وبالاخره جاگزين خط يوناني شد .
    هر چند در اوايل ميان رسم الخط پهلوي وآرامي چندان تفاوتي به نظر نمي رسيد ؛ مگر بعد ها ( با مرور زمان ) رسم الخط پهلوي شكل خود را تغيير داده و به كلي از آرامي جدا ومتفاوت شد . رسم الخط پهلوي ساساني خيلي ساده تر ازپهلوي پارتي بود ، و داراي بيست وپنج حرف بود . اين 25 حرف همه حروف واول (صدا دار ) و كانسوننت (بيصدا ) را شامل بوده و به دو شكل گسسته وپيوسته به نوشتار در ميامد ، كه حروف گسسته براي كندنكاري روي سنگنوشته ها وحروف متصل براي نوشته هاي عادي روزمره مورد استفاده قرار ميگرفت .
    رسم الخط پهلوي ساساني پس از سقوط كوشانيهاي بزرگ وبه قدرت رسيدن ساسانيها در افغانستان : يعني در اواخر قرن سوم مسيحي به سرزمين افغانستان راه بسط وتوسعه گشود و انتشار حاصل نمود ، كه اين انتشار از آغاز دور اسلامي تا عهد معاصر صفاريان ادامه داشت وبرهمنشاهان ، كيداريها ، يفتليها وكوشانويفتليها در ضرب سكه هاي خويش ازين رسم الخط استمداد ميجستند .

    زبانهاي اسكايي، تخاري وسغدي :

    همانگونه كه پراگريت ، در جنوب سلسله جبال هندوكش ،از زبان ويدي سرچشمه گرفته و بعداً در دورة يونانوباختري وكوشانيها - نظر به گواهي مسكوكات وكتيبه ها - درين مناطق عموميت حاصل نمود ؛ در صفحات شمال نيزشاخه هاي ديگري از زبان زند يا اوستايي سرچشمه گرفته وبر جاماند ، كه برخي از لهجات آن را ميتوان اكنون در پامير سراغ نمود . واين همان زبان پهلوي پارتي يا پرثوي است ، كه در مناطق شمالي سرزمين ما كسب ترقي نموده وبه اوج خود رسيد .
    چنانكه در مباحث گذشته گفتيم ، اين زبان پس از انحطاط مركز سلطنتي پارتها راه بسط وتوسعه به جانب ايران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولي موجوديت اصلي اين زبان در مناطق متذكره ازميان نرفت ونه تنها در دور كوشانيان ؛ بلكه معاصر ساسانيان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت .
    پديدة جديدي كه با آمدن قبايل سيتي ( ازي يي ، پارتيزاني ، تخاري و ساكاري ) در حدود دو قرن قبل از ميلاد وارد سرزمين افغانستان شد ، زبانهاي اين قبايل است ، كه با گام نهادن ايشان درين مناطق در برخي از حصص كشور انتشار يافت . البته زبان اين قبايل را در جهان ادبيات به نام ( اسكايي ) و (تخاري ) ميشناسند . نظر به كاوشهايي كه دانشمندان عرصة‌ زبانشناسي پيرامون اين زبان انجام داده اند ، به اين نتيجه دست يازيده اند كه زبان تخاري مربوط به قسمتي از قبايل سيتي من جمله كوشانيهاست ، كه در نخست آن را ( ايراني شرقي ) يا (‌آريايي شمالي ) ميخواندند ، تا بالاخربه همان نام اصلي خويش (تخاري) مسمي گرديد . واين زبان جزيي از شاخه زبانهاي هند و اروپايي به شمار ميايد ؛ مگر زبان اسكايي را كه بقاياي لهجات آن را در ميان لهجات پامير كنوني سراغ ميدهند ، جزء شاخة شرقي زبانهاي ايراني ميدانند .

    واما زبان سغدي :
    اين زبان محتملاًدر اثر آميزش لهجات تخاري واسكايي با پهلوي پارتي ( پرثوي)در حوزة اكسوس پا به عرصة وجود گذاشته ودر دو كنار رود آمو ، سغديان وباختر انتشار پذيرفته است . نظربه قول استاد ( كريستن سن ) اين زبان پس از قرن دوم ميلادي تا چندين قرن ديگر من حيث زبان اصلي مناطق آسياي مركزي به حيات خويش ادامه داد . بوداييان ، مانويان ونسطوريان باختر تا هنگام اختراع رسم الخط ( سطرنجيلي ) – كه آن را ( ماني ) به رويت رسم الخط سرياني در حوالي قرن سوم اختراع نمود ـ آثار زيادي بدان نوشتند واز اين به بعد آثاربيشمار ديگري به زبان سغدي با رسم الخط سطر نجيلي به نبشته درامد ودر فرجام اين رسم الخط جديد مبدأ رسم الخط ( ايغور ) وقبايل ديگر مناطق آسياي مركزي شد .
    ياد آوري اين زبان ( سغدي ) در تاريخ ادبيات سرزمين ما اهميت قابل ملاحظه يي را دارا ميباشد ؛ زيرا اين يك امر واضح وآشكار است كه زبان سغدي در بنيانگذاري زبان دري كنوني نقش مؤثري را ايفا نموده است ، چنانچه اكثريت علما را عقيده بر آنست كه در اثرآميزش پهلوي پارتي (‌پرثوي ) با سغدي وتأثير لهجه هاي زند در تخارستان ، ماورالنهر وباختر ، زبان دري زاده شد كه البته در بحثهاي بعدي پيرامون آن مشرحتر سخن خواهيم گفت .

    زادگاه زبان دري وزمان پيدايش آن
    قبل ازان كه پيرامون زادگاه اصلي زبان دري بحث نماييم ، بجا خواهد بود تا پيرامون مملكت آرياناي قديم ( افغانستان امروز ) سخني چند آوريم ،‌تا در پرتو آن به صورت بهتر بتوانيم به هدف نايل آييم .
    مؤرخين يوناني خاكهاي ميان اكسوس ( رود آمو ) واندوس ( درياي سند) را كه موطن اصلي قبايل آريايي بود ،‌ به نام (‌آريانا ) ياد نموده اند . پس از آمدن دين مقدس اسلام ، عربها اين سرزمين را – كه مرز شرقي امپراتوري اسلام بود ـ ( خراسان ) ميگفتند ، كه معناي آن ( جايگاه طلوع خورشيد) است .
    كتاب ( حدودالعالم من المشرق الي المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ . ) به رشتهء تحرير درامده ومؤلف آن معلوم نيست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنين توضيح میدارد :
    (( سخن اندرناحيت خراسان وشهر هاي وي :

    ناحيتيست كه مشرق وي هندوستان است وجنوب وي بعضي از حدود خراسان ( ؟ ) وبيابان سند است ومغرب وي حدود هري وبعضي نواحي گرگانست وشمال وي حدود غرجستان ، گوزگانان ، طخارستان غور ورود جيحون است .))
    آنگاه شهر هايي را كه در خراسان موقعيت دارند ، چنين نام ميبرد :

    (( نشاپور، سبزوار، نسا ، طوس ، هري (هرات ) ، پوشنگ ( زنده جان ) ، بادغيس ، سرخس ، غرجستان ( هزاره جات ) ، مرو رود ، مرو ، گوزگانان (ميمنه ) بلخ ، طخارستان ( قطغن ) ، باميان ، غور، بست ، طالقان ، خلم ، سمنگان ، بغلان ، سيستان ، زرنگ (زرنج ) ، فره ( ‌فراه ) ،‌ قرني ، كابل ، غزنين ، زابلستان ، پروان وبدخشان . ))
    در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( ياقوت الحموي ) در اوايل قرن هفتم تأليف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذري ) چنين نگاشته شده است :

    (( سرزمين خراسان به چهار بخش منقسم ميگردد :
    1ـ ايرانشهر ، شامل شهر هاي نيسابور، قهستان ، طبستان ، هرات ، پوشنگ ، باذغيس و طوس .
    2ـ مروشاهجهان ، سرخس ، نسا ، ابيورد ، مرورود ، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همة اينها در كنار رود آمو قرار دارند .
    3ـ شهر هايي كه در ناحية جنوبي رود آمو قرار دارند وفاصلةحدودي ميان آنها وميان اين رود ( 8 ) فرسخ ميباشد ، عبارت اند از : فارياب ، جوزجان ، طخارستان عليا ، خست (خوست ) ، اندرابة (اندراب ) ، باميان ، بغلان ، والج ، رستاق وبدخشان ، كه شهر اخير الذكر مدخل به سرزمين تبت ميباشد .واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعيت دارد . همچنان خلم ، طخارستان سفلي وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
    4ـ‌ بخش چهارم آن در ماوراي رود ( آمو ) قرار دارد ، كه عبارتند از : بخاري (بخارا ) ، شاش ، طرار بند ،‌ صغد ( سغد ) ، هوكس ، نسف ، روبستان ، اشروسته،‌ سنام ، قلعة المقنع ، فرغانه و سمرقند .))
    كتاب مذكور در مورد وجه تسمية (خراسان ) چنين مينگارد :
    (( خُر اسم للشمس بالفارسية الدرية و آسان كأنه أصل الشيء و مكانه ، و قيل : معناه كُل سهلاً . لأن معني ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل . و الله اعلم .))
    يعني : خر ( مخفف خورشيد ) ـ‌ در زبان فارسي دري نام آفتاب است واسان، يعني اصل يا مكان شي .و گفته اند كه معناي آن ( آسان بخور ) است ؛ زيرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكيد به معناي ( بخور ) است وآسان به معناي ( سهل ) ( كه مجموعاً ميشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
    پس نظر به تذكر اسماي اين شهرها كه مؤلفين ( حدود العالم …) و‌ (‌معجم البلدان ) آن را در كتب خويش آورده اند ، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه افغانستان امروز همان خراسان قديم ميباشد كه بعداً درفرازها و نشيبهاي ايام و گيرودارزمانه ها چند شهري ازين شهرها به دست همسايگان افتاده است .
    لازم به تذكر ميتواند بود ، كه دران هنگام يعني در عهد ورود آيين اسلام درين سرزمين ، مجموع اين مناطق را ( خراسان ) ميناميدند و نام ( افغانستان ) دران روزگار وجود نداشت ، كه بعدها در زمان احمدشاه ابدالي اين نام بالاي اين خطه گذارده شد ، و تاهنوز هم به همين نام مسمي ميباشد . چنانچه سرانديپ را امروز ( سريلانكا ) ، پروس را ( آلمان ) و گول را ( فرانسه ) مينامند .

    به هرحال ؛ دراثر تحقيقات و پژوهشهاي دانشمندان اين نكته به اثبات رسيده ، كه خاكهاي ميان آمو وسند زادگاه و پرورشگاه زبانهاي خانوادهء هندوآريايي بوده و زبانهاي ويدي ، زند يا اوستايي ، پراگريت گندهاري ، سانسكريت كلاسيك ، پرثوي ( پهلوي پارتي ) ، سغدي ، اسكايي ، تخاري ، پهلوي ساساني و شاخه هاي ديگر غلچه يي پامير و نورستاني – كه هنوزهم دردامان دره هاي سرسبزمناطق شمالشرقي افغانستان موجوديت خود را حفظ نموده اند – درين مناطق زاده شده و به مرور زمان به تكامل رسيده و يا با گذاشتن چند لهجه و شاخه ، خود مرده اند و از اختلاط شاخه هاي آنها با همديگر ، زبانهاي ديگري به عرصهء وجود ظهور نموده است .

    زبان دري – كه تاريخي تقريباً دوهزارساله دارد – درهمين زادگاه زبانهاي ديگر خانوادهء هندوآريايي پا به عرصهء وجود نهاده و درنخست ساكنين كابلستان ، زابلستان ، غزنين ، بدخشان ، نيمروز ( سيستان افغاني ) ، بلخ ، قطغن و هري آن را وسيلهء افهام وتفهيم خويش قرارداده بودند ؛ چنانچه نمونه هايي از طرز تكلم دري خالص تا هم اكنون در برخي از ساحات مركزي ، شمالي و غربي افغانستان معمول و مروج است . و از همين جاها بود كه نخستين جوانه هاي زبان دري روييد ، به سير تكاملي پرداخت و پس از مرور دوره هاي نوباوگي و فرازها و نشيبهاي گوناگون ، به حدي رشد كرد كه دربرابربزرگترين تجاوز زبان عربي با پايمردي كامل ايستاد و درخود آن زبان تأثيرات ، تغييرات و تحولات بيشماري را وارد ساخت ، درحالي كه زبان عربي قبل از رسيدن به اين ديار، بسياري از زبانهاي پرگوينده و مشهور آن زمان ، مانند زبانهاي عبري ، قبطي و . . . را از صفحهء هستي نابود كرده بود ، و خوشبختانه امروز اين زبان به درخت گشن شاخ و پرباري مبدل گرديده است .

    به نقل از ( ص . 17 ) تاريخ ادبيات افغانستان ، تأليف محمد حيدر ژوبل، چنين مينگاريم :
    (( مبدأ جغرافيايي و روشن شدن وجود زبان پرثوي يا پهلوي خراساني و زبان سغدي و ظهور آثار ادبي اين دو زبان و ثبوت قطعي نفوذ ادبي پرثوي بر پهلوي ساساني و ارتباط محكم ادبي زبان دري با پرثوي و سغدي و يري كه دراصل ساختمان سغدي وارد كرد ، درتشكل زبان دري مدخليت و تأثير مستقيم دارد . ))
    نظربه گواهي آثاري كه ازخرابه هاي شهر ( تورفان ) به دست آمده و تحت بررسي دانشمندان قرار گرفته است ، اين نكته هويدا ميگردد كه زبان دري مشابهت هاي تام بازبان سغدي و پرثوي داشته است . وجود واژه هاي دري در زبان سغدي ميتواند دليل محكمي باشد براي ارتباط عميق ريشه يي زبان دري با سغدي و پرثوي يا پهلوي خراساني نه باپهلوي ساساني كه لهجه يي از فرس قديم است . بدين ترتيب زبانهاي سغدي و پرثوي كه طي چندين قرن قبل از اسلام درماوراء النهر ، تخارستان و . . . وجود داشته اند ، درتشكل زبان دري نقشي مهم داشته اند ، كه البته زبان تخاري را نيز نميتوان خارج ازين دايره تصورنمود .

    همچنان مواقع جغرافيايي لهجات خالص دري ؛ مانند : هروي ، سكزي و زاولي در افغانستان و ماوراءالنهر و تأثيرات زبانهاي اسكايي و تخاري كه درسرزمين افغانستان مورد استفاده قرار ميگرفته ، با تأثيراتي كه ميان سغدي و پهلوي ساساني درين خطه صورت پذيرفته ، هر كدام به نوبهء خود تأثيري درتشكيل زبان دري داشته اند .
    ازجانب ديگر زبان دري زباني نيست كه پس از نابودشدن پهلوي ساساني به ميان آمده باشد ؛ بلكه هردو موازي هم يكي درفارس و ديگري درافغانستان پرورش يافته ودر سير زمانه هاي معين درقلمرو هاي يكديگر نفوذ حاصل نموده و دامنهء گسترش گشوده اند . همچنان نضج ، سلاست و رواني دري برپهلوي هويداست . بادرنظرداشت اين موارد ميتوان به اين حقيقت پي برد كه زبان دري يك و يكباره درعصر صفاريان و سامانيان به عرصهء وجود ظهور ننموده است و اگر فرضاً ساسانيها زبان دري را مورد استفاده قرار داده باشند ، صرف من حيث زبان درباري و تشريفاتي ازان استمداد ميجستند و درميان مردم معمول نبوده است .

  • اين نكته را نيز بايد به خاطر داشت كه وقتي زبان دري و پهلوي ساساني درمعرض هجوم زبان تازي ( عربي ) قرارگرفتند ، پهلوي پس از قرن سوم و چهارم همري در ايران به تدريج از ساحهء نگارش برداشته شد و پس از قرن هفتم هجري از سراسر سرزمين ايران رخت سفر بربست ؛ ولي زبان دري – كه تا قرن چهارم به افغانستان و ماوراءالنهر منحصربود – رو به انكشاف گذاشت و دربرابر زبان تازي به پرخاش برخاست و فراوان آثاري پرمايه و پاياي منثور و منظوم با اين زبان پخته و سليس به رشتهء نگارش درامد ، درحالي كه درطول اين عصر درهمهء سرزمين ايران اثري وجود ندارد كه گواهي ده نگارشگري آثار بدين زبان باشد .

    قبلاُ ياددهاني نموديم كه زبان دري زادهء پهلوي ساساني نيست ؛ بل هردو زبان موازي هم دريك عصر دردوسرزمين مجاور مورد استفاده قرارداشتند . براي مدلل شدن اين نكته ، عبارات و جملاتي را كه ازقول شاهنشاهان ساساني و بزرگان آن عهد و اوايل دورهء اسلامي دركتب عربي نقل شده ، كه بعضي به زبان پارسي دري و برخي ديگر به زبان پهلويست ، اقتباس مينماييم :
    جاحظ در كتاب ( المحاسن و الأضداد ) مينويسد : (( ووقع عبدالله بن طاهر : من سعي رعي ، ومن لزم المنام رأي الأحلام ، هذا المعني سرقة من توقيعات انوشروان . فإنه يقول: هرك روذ چرذ ، و هرك خسپذ خواب بينذ . ))
    همچنان ابن قتيبه در ( عيون الأخبار ) ازقول علي بن هشام چنين روايت ميكند : (( درشهر مرو مردي بود كه براي ما قصه هاي گريه آور نقل ميكرد و مارا ميگريانيد . پس از آستين طنبوري براورد و چنين ميخواند : ابا اين تيمار بايد اندكي شادي . . . . ))

    طبري ازقول اسماعيل بن عامر – از سرداران خراسان كه مروان بن محمد ، آخرين خليفهء اموي ( 127 – 132 ) ، را تعقيب كرد و در مصر به اورسيد و مروان دران جنگ كشته شد – گويد : اسماعيل به خراسانيان گفت : (( دهيذ يا جوانكان ! ) و جاي ديگر هم ازقول او آرد : (( يا أهل خراسان ، مردمان خانه بيابان هستيد ، برخيزيد ! ))
    اين عبارتها همه و همه موجوديت و موازي بودن زبان دري را با پهلوي ساساني دران عصر به اثبات ميكشاند . از سوي ديگر قول عبدالله بن المقفع كه آن را ابن النديم دركتاب خويش مينويسد ، دال بر اين نكته است . وي گويد :
    (( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسية : الفهلوية و الدرية و الفارسية و الخوزية و السريانية . فأما الفهلوية فمنسوب الي فهلة : اسم يقع علي خمسة بلدان و هي اصفهان و الري و همدان و ماه نهاوند و اذربيجان ؛ و اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة أهل بلخ ؛ و اما الفارسية فيتكلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هي لغة أهل فارس . . . . ))
    يعني : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهاي فارسي ، عبارتند از : پهلوي دري ، فارسي ، خوزي و سرياني . و پهلوي منسوب به ( پهله ) است و اين اسمي است كه بر پنج شهر اطلاق ميشود ، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان ، ري ، همدان ، ماه نهاوند و آذربايجان است . و اما دري زبان شهرهاي مداين است و كساني بدان سخن ميگويند كه در دربار شاه هستند و آن ( دري ) منسوب به مقربان دربار است . كه از ميان زبانهاي مردم خراسان و مشرق ، زبان اهالي بلخ بران غالب است . و اما فارسي زبان موبدان ، دانشمندان و اشباه آنهاست ، كه آن زبان اهالي فارس ميباشد .
    ازخلال اين گفته ها به صراحت برميايد ، كه زبان دري و زبان پهلوي دو زباني بوده اند كه هردو موازي هم موجوديت داشته اند نه آن كه پس از نابود شدن پهلوي ، زبان فارسي دري به ميان آمده و زادهء آن گفته شود ، كه اين نكته را خود زبان پهلوي چنين تأييد مينمايد :

    . . . درنامهء پهلوي ( خسرو كواتان اريتك وي ) بند ( 50 ) ، آمده :
    انارگيل كه اپاك شكرخورند ، په هيندوك انارگيل خوانند ، په پارسيك ، گوچ ي هيندوك خوانند . )) يعني : نارگيل را – كه با شكر ميخورند - ، به زبان هندي نارگيل خوانند و به پارسيك گوچ ي هيندوك نامند .
    بنا به مفاد اين عبارت ، پارسيك به زباني گفته ميشده ، كه (گوچ ي- هيندوك ) ازان زبان بوده و بدون شك اين مضاف و مضاف اليه پهلويست ، و پارسي آن ( گوز هندي ) است .

    با اين همه دلايل و شواهد ، نهميتوان اشعار و سروده هاي شعرايي را كه در اوايل عهد اسلامي سروده شده و اكنون قديمترين نمونه هاي آن را ما در دست داريم ، ناديده گرفت . هرچند اين اشعار مربوط به دوره هاي آغازين اسلام است و اثر مقدمتري نسبت به آن در دست نيست ؛ ولي براي اين نكته كافيست كه گفته شود متانت ، ابهت ، برجستگي و پرمايگي اين آثار مبين اين رمز است ، كه اين زبان در آغاز دور اسلامي به صورت يكبارگي به ميان نيامده ؛ بلكه سابقهء چندين قرن داشته تابه اين سرحد پختگي ، لطافت و فصاحت رسيده است .
    . . . اشعار گويندگاني ، مانند ابوشكور بلخي ، معاصر نوح بن نصرساماني ( 321- 343 ) ، شهيد بلخي ( متوفي 325 ؟ ) ، رودكي سمرقندي ( 329 – متوفي ) ، كسايي مروزي ( قرن چهارم ) ، دقيقي بلخي ( متوفي درحدود 367 – 370 ) و حتي منظومهء كبير فردوسي طوسي ( شاهنامه ) – كه در سال ( 400 ) تحت تجديد نظرقرارگرفته و تكميل شده است – همه به زبان فصيح ، استوار و شيواي پارسي دري گفته و نوشته شده است . دردرازاي دو- سه قرن بعيد به نظر ميرسد ، زباني به اين مرحلهء استواري پختگي و بدين درجه از فصاحت و بلاغت برسد . بايد گفت كه پايه و شالودهء اين زبان ، قرنها پيش از اسلام ريخته شده و بازبان پهلوي متوازياً پيش ميرفته است .
    با اين همه ، برخي تشابهات و همگونيهايي كه در برخي از واژه ها يا ساختمانهاي ديگر زبانهاي دري و پهلوي به مشاهده ميرسد ، زادهء عواملي چون روابط خانوادگي ، همعصر بودن و انتشارشان به قلمروهاي يكديگر ميباشد .
    و اما درمورد انتشار اين زبان به صفحات غربي زادگاه آن ، به قول استاد داكتر محمد معين – استاد دانشگاه تهران – استدلال مينماييم ، كه درصفحات (28 – 29 ) برهان قاطع ، مينگارد :

    (( زبان پارسي نو ] دري [ نخستين بار درمشرق ايران اسلامي ] خراسان [
    انتشاريافت ، چه زبان عامهء مردم مغرب و شمال ايران درقرنهاي اول اسلامي ، پهلوي و لهجه هاي محلي نزديك بدان بوده ، و اشعاري هم كه درجبال و آذربايجان و طبرستان و مغرب ايران گفته ميشد ، تا مدتي به زبان پهلوي يا طبري يا ديگر زبانهاي محلي بود ؛ لكن قديمترين اشعار پارسي كه درخراسان و سيستان ] نيمروز افغانستان كنوني [ توسط گويندگاني مانند حنظلهء بادغيسي ، محمد بن وصيف سكزي ، بسام كردخارجي

  • آقای دولتشاهی

    من به شما عرض کردم که اگر میخواهید در باره مسایل بحث کنیم پس بیایید با ارائه اسناد صحبت کنیم ولی چنین معلوم میشود که شما راه دیگران را اختیار کرده اید.

    من باز هم که وقتی میگویم احمق شاه مسعودوف دلیل دارم و اینرا من نه بلکه صد های دیگر هم گفته اند.

    اگر شما احمد شاه بابای افغانها ( برای من افغان عبارت اند از هزاره ها، ازبکها، ترکمنها، پشتونها ، بلوچها و دیگر اقوام افغانستان- تاجکها را نام نگرفته ام زیرا اسناد جدی از جمله بی بی سی میگوید فرق بین ازبک و تاجک وجود ندارد - عده ای هم میگویند که تاجکهای افغان بیشتر با پشتونها و تاجکهای شمال دریای آمو بیشتر با ازبکها نزدیکی جینیتکی دارند ... ) را افشار زاده ، غارت زاده .... یاد کنید ولی دلیل داشته باشید من به هیچوجه آزرده نمیشوم اسناد تانرا ارائه کنید که بحث کنیم.

    حرف های که شما در بالا نوشته اید تکرار حرف های سابق است.

    هر کس حق دارد که احمدشاه بابا را با اصطلاح که دلش میخواهد یاد کند ولی من از آن شخ اگر مانند روشن و شیوا چوچه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان نیست و مانند راستگو یک جاهل که لطفاً با سند و با فاکت صحبت کند.

  • آقایان هواخواهان احمق شاه مسعودوف

    اگر شما میخواهید با پست کردن پورنوگرافی ، توهین و بلند کردن دامن خودتان ، بلاخره هرزه گی از دریافت حقایق ما را محروم سازید باور کنید که این ارمان تانرا به گور خواهید برد.

    بیایید برای دریافت حقیقت در مورد تمام مسایل کشور از احمد شاه بابا تا احمق شاه مسعودوف و از کلمه افغان تا دری و پارسی بدون هرزه گی بحث کنیم تا به حقیقت برسیم.

    طوریکه در بالا گفتم من به آن نوع وحدت ملی که یک جنایتکار و خائین ملی چون احمق شاه مسعودوف را بر من به حیث قهرمان مولی تحمیل کند تف میکنم.

    ولی اگر شما میخواهید با هرزه گی چون شیوا و روشن و راستگو با توهین های طفلانه و پست کردن فلم های سکسی که حیثیت و اعتبار کابل پرس? را تا درجه کناراب پائین میاورد از گفتن حقایق ما را محروم کنید باور کنید که شما نخواهید توانست.

    کابل پرس اگر نباشد هزاران راه دیگر است که ما حقایق را برملا خواهیم کرد.

  • طوریکه پیش بینی میشد هواخواهان احمق شاه مسعودوف این خائین و جنایتکار ملی که دهن های کثیف شانرا برای یافتن حقایق باز میکنند به جز از توهین ، به جز از بلند کردن دامن شان و هرزه گی کاری ندارند و برای چوچه سگ پنجابی های کثیف هم کف میزنند که چگونه در هرزه گی حمایت شان میکند.

    من فکر میکنم که همان پری گل معصوم زن احمق شاه مفعول از شما نامرد ها بیشتر غیرتی است که افشا کرده که مسعودوف با او وقتی طفل بود و 17 سال تفاوت سن داشت به زور عروسی کرده و او را اجازه نمیداد که روی خواهر زاده 12 ساله خود احمق شاه مسعودوف لعین را ببیند.

    حال باز هم اگر وجود شما پر از خون رحیم غلام بچه و غلام بچه مسعودوف نیست هرزه گی را ختم کنید و به صوت انسان بحث کنید.

  • تنویر افغان و بردران افغانستانی

    در لینک نوحه(دختر ) احمد شاه تفدانی ملتانی قندهاری چند دست فروخته میشه و بدن مجبور به جسم فروشی می‌‌شود به بعد در بازار فروخته می‌‌شود که از برکت حاکمیت قانون و امنیت و فرهنگ خراسانیان به رهبری استاد حتی عاملین آن که یک اوغان قندهری که برادر دختر میباشد دستگیر میشود که خواهر خود را مجبور به جسم فروشی و به لا خره چند دست فروختن به اصول پشتونوالی (که قبلأ هم در شینوار ولایت نینگرهار انجام شده و می‌‌شود ) کرده است . جالب است دیدن فرهنگ افقانیت اولاد‌های غیرتی‌های اوغان
    http://www.youtube.com/watch?v...

  • جاهل زاده راستگو

    تمام زور شما هواخواهان احمق شاه مسعود مفعول در دفاع از او فارسی همینقدر بود.

    اگر تو جاهل نمیبود فقط صفحه اول سایت روا را باز کن که ببینی اینگونه جنایات در سراسر کشور صورت میگیرد.

    ولی تو باید از همه احمق شاه مسعودوف مفعول را باید لعنت و نفرین کنی که با یک طفل که 17 سال از او بزرگتر و برخلاف رضایت پدر او به زور او عروسی کرده و او را مانند یک حیوان در چهار جوب خان نگهداشته و حتی از دیدن خواهر زاده 12 ساله خودش منع کرده بود.

    و جاهل زاده مسعودوفسکی

    اگر به نظر تو افغان = پشتون

    پس تو باید بشرمی که خود را افغانستانی میگویی

    چون افغانستانی = پشتونستانی

  • الکترونيکی گيرنده: jalaludinbaiany@hotmail.com

    محتوا: « ا رجمند عزيز محترم اقای تنوير به ســـــــــــــــــــــلامت باشـــــــــد !
    بيا با هم ســــــــــــــروده تاريخی ســـــــــــرود و عظمت افغانيت را اشــکار ساخت :
    دوســــــــــت دارم اين وطن را ، ظلمت شــــــــــــــــبهای اورا ، در نبرد زندگانی
    جأده غم های اورا ، خلق بی همتای او را ، در افـقـهای زمان ســــــــــــــــتاره
    فردای او را ، رزم او را ، فتح او را ، آينـــــــده زيبای او را.
    برازندگان تاريخ شــادی و ســــــــرور را برای ملت از بوته آتشـــــــــــــــدان
    پر اشــــک بيرون ميکشــــــــند ، ناکســـــــــــان به انها باور ندارند !
    ديگر شـــــــفاف گرديده : اســــــــــــــطورها چون ميرويس نيکه هوتک ، شاه اشرف هوتک فاتح اصفهان ، شاه محمود هوتک غازی ، احمدشابابا بانی افغانســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتان نوين ، ايوب وملال دشمن سوز
    ، فيض محمد کاتب هزاره ، انيس ، غلام محمد غبار ، انگار ، مير محمد عثمان پروانی ، مير مســــــــجدی خان کوهدامنی ، غازی امان الله ، محمود طرزی ،محمودی ، مجيد کلکانی ، طاهر بدخشی ، شــــهيد ملت دوکتور نجيب الله زاينده
    اند !
    آنان برای نسل های بعدی ، برای فرزندان ســـــــــــــــــــــــــــــــــــرزمين خود
    همواره اميد ، سعادت ارمغان آوردند و مياورند ،جوامع نيازی به قهرمان ندارد
    بلکه خدمتگار طلب ميکنند، بزرگان فرموده اند : ســــــــــــــــــــــــــــرز مينی
    که ناخردانه اســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــطوره های خويش را فراموش ويا تحقير ميکنند و به اوباشان ، قلدران و يا اســـــــــطوره های ديگر دلخوش ميکنند به يقين انها فرزندان چنين دود مان بی پناه و آســــــــــــــــــيبپذيرند و زوال دارند.
    نامداران تاريخ اســـــــــطوره و راهبران دوران و تاريخ ساز است نه دزد ، غارتگر ، چپاولگر ، عقبگرا !
    ســـــــــــــــــــــــــرشـــــــت اسطوره های با نام مردم گره خورده و همگون است،
    نه اينکه در تمام ابعاد زمان ، مکان بنام دزد ، سنگ فروش ، چپاولگر ، قاتل ياد گردد .
    [ اما در مورد < نادر افشــار > يا < نادر قلی > يا < ندرقلی » !!!
    نخست ذهی شرم ، ذهی خجالت يک « رقاصه زاده» را بايک ســــــــــــــردار
    زمامدار ، بانی ، موسس ، امپراطور برابر ســــــــاخت « ندرقی مادر زاد ايزک بود »!!!
    موصوف به روايت از ترک های قلدر « باکو» ويا « تبريز » بوده ، موقعی که شاه محمود هوتک از يک طرف و شاهان عثمانی ترکيه ايران را تســـخير و شاه محمود غازی هوتک پايتخت اصفهان را گرفت ، « نادر قلی » که مانند حبيب الله کلکانی دزد « داردسته دزد » داشت به کمک طهماســـب صفوی شتافته و از اختلافات عشيروی ، قومی افغانها که دايمأ دامنگير انها بوده استفاده با زهر خوراندن شاهمحمود هوتک افغانها عقب نشنی نموده.
    [ نادر قلی ]يا از نظر مزدوران ايران [ نادر افشار ] از 15 سالی تا 30 سالگی همرای مادرش برده ، غلام و کنيز [ ازبکان ] بوده و مادرش وظيفه رقاصهگری را داشته که يکی از روز ها مادرش نسبت تب شديد به رقص نه رفت « ندرقی» با پوشش لباس زنانه چنان زيبا رقصيد که ديگر وظيفه مادر را گرفته ، تا انکه از چنگ ازبکان فرار داره دزد ساخت .
    موخذwww.iecloob.com
    بنأ اقايان بيايد پذيرفت بد افغان که حبيبالله سقأو بچه ، نادر غدار ، ظاهر چرسی ، داؤود ديوانه ، مجددی ديوبندی ، ولسوال ربانی همکار «K.G.B » و ملا کور سردمدار وحشت وبربريت از خوب ايرانی و پاکستانی صفت دارند .حرمت « جلال بايانی

  • اگر انگلیسی بلد هستید این لینک را باز کنید.

    یک چتلستانی کثیف که در خدمت پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان قرار دارد میگوید که طالبان مسلمانان واقعی اند و امریکا تروریست است.

    جالب است که این چتلستانی کثیف ملای عادی نیست بلکه وزیر کابینه حکومت مصنوعی تروریست چتلستان میباشد.

    http://www.afghanistannews.net...

    یک موضوع دیگر را که خدمت افغانهای عزیز خود میخواهم عرض کنم این است که این پنجابی های کثیف و بویناک در تمام این مسایل که خودشان در عقب آن اند معمولا ً چند فروخته شده سندی، کشمیری یا پشتون را پیش میکنند تا خود را پاک و از تمام بدی ها دور نشان دهند.

    لعنت بر پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

    لعنت بر فروخته شده های وطنفروش در بلوچستان و پشتونخواه اشغالی

  • احمدشاه مسعود قهرمان ملی و یا جنایتکار پرآوازه؟
    مسعود میراث هفتاد سال دولتداری افغانستان را غارت، ومدنیت کابلی را نابود نمود. اوطراح قتلعام افشار و عامل عمده ای ویرانی پایتخت افغانستان است. آیا هنوز می توان مسعود را قهرمان ملی خواند؟

    چندی بعد سالگرد کشته شدن احمد شاه مسعود می رسد و نویسندگان شورای نظار خرمنی از دروغ وتحسین مبالغه آمیز را به خورد رسانه ها می دهند. به یقین می توان گفت، یکی از دروغهای شاخدار عصر ما اینستکه می گویند: احمدشاه مسعود قهرمان ملی است. به استثنای چند ولایت که جمعیت اسلامی در سه دهۀ گذشته در آنجا نفوذ نظامی داشته و مخالفانش را تصفیه نموده است، در بیشتر از بیست ولایت دیگر افغانستان، مسعود نه تنها قهرمان نیست و بلکه یک جنایتکار منفور شناخته میشود.

    در سالهای حضور شوروی در افغانستان موقعیت استراژیک ویا به تعبیر درست تر، سر راه قرار گرفتن پنجشیر، توجۀ رسانه های غربی را به سوی مسعود جلب نمود. پنجشیر بر سر راه کابل - شمال واقع بود و آنچه اهمیت آنرا دو چند می ساخت فاصله نزدیک پنجشیر با میدان هوایی بگرام بود. غربی ها به تابعیت از برادر بزرگ شان_ امریکا آمدن روسها به افغانستان را فرصت طلایی برای انتقام ویتنام از شوروی می دانستند. تندروی و نادانی خلق وپرچم قشر سنتی و بیسواد جامعه را بیشتر از همه رنجانده بود. خیزش و مقاومتها سخت، اما کوچک افغانها ماموران استخباراتی امریکا و تعدادی از اعضای انتقام جو و ضد شوروی کنگرس امریکا را تا حد زیادی خوشبین و امیدوار ساخته بود. از همین رو، امریکا از طریق عربستان سعودی و پاکستان بر آتش جنگ افغانستان نفت و دالر می پاشید، روسها با قساوت کامل سرکوب می نمودند، و کل رسانه های غربی بر آن درامه خونین کف می زدند. جنگ جاهلانه ای که ما آنرا جهاد می خواندیم و شرکت کنندگان آنرا مجاهد صدا می کردیم. روزهای را به یاد آورید که مجاهدین، مثل طالبان، مکتب ها را به آتش می کشیدند، پلها را تخریب می نمودند، پایه های برق را منفجر می ساختند و در قریه های که تسلط داشتند سنگسار و اعدام می نمودند. دگروال یوسف، ریس سازمان استخباراتی پاکستان، در کتاب "تلک خرس"، اظهار تاسف میکند از اینکه هیچ قوماندان جهادی نتوانست تونل سالنگ را انفجار دهد. او می گوید هرکسی که می توانست این کار را بکند در تاریخ به عنوان یک قهرمان جاودانه می شد، زیرا توانسته بود راه اکمالاتی روسها را برای مدت طولانی ببندد. و مسعود در چنین روزگاری محبوب رسانه های غربی و مشهور به "شیر پنجشیر" میشود.

    پس از ساخت وباخت نژادپرست های پرچم، و به ویژه جنرال نبی عظیمی با مسعود، بیشتر از نصف کابل به دست ملیشه های شورای نظار می افتد و در کمتر از بیست و چهار ساعت ادارت دولتی، بانکها، مکاتب، ترانسپورت دولتی وکل میراث هفتادساله دولتداری افغانستان غارت میشود. وحتی ملی بس های "تا تا"ی کابل نیز به پنجشیر برده میشوند. البته ملیشه های شورای نظار در اثر مقاومت داکترها و به دلیل حضور مریضها در بستر، قادر نمیشوند تا شفاخانه ها را نیز تاراج نمایند. غارت کابل توسط مجاهدین، و مخصوصا ملیشه های شورای نظار که اکثر مراکز عمده دولتی را اشغال نموده بودند، بزرگترین چپاول تاریخ افغانستان است. البته کابل در سده معاصر دوبار دیگر، یکبار توسط بچه سقو و بار دیگر توسط منگلی های لشکر نادرخان نیز مورد غارت قرار گرفته بود. اما کابلِ که شورای نظار به سرکردگی احمدشاه مسعود آنرا غارت نمود محصول هفتاد سال ساخت وساز و تلاش جمعی سیاستمداران، نهادهای تحصیلی، مدنی، هنری و تجاری بود که در دوره های شاهی، جمهوری و دولت کمونیستی ساخته شده بود. ولاکن، احمدشاه مسعود تنها به غارت کابل بسنده نمی کند. پس از چپاول، احمدشاه مسعود به فکر تصفیه کامل کابل از گروه ها و نژاد های مختلف برآمد و در نبرد که مهمترین عامل آن او بود، اکثریت پایتخت افغانستان کاملا ویران شد، و حداقل، شصد هزار کابلی کشته، چندین برابر آن معلول و معیوب، و از مجموع حدواد سه ملیون شهروند کابلی دو ملیون آنان مهاجر شدند. وبدینسان یکی از شهرهای کهن منطقه تخریب و مدنیت کابلی نابود شد.

    امروز، کابل بار دیگر جان گرفته و چهار میلیون نفر در آن زندگی می کند. اما چگونه می توان آنرا با کابل متمدن ماقبل مجاهدین مقایسه نمود که طبقه بالای آنرا مافیای کرزی و رهبران جنایتکار جهادی، و طبقه متوسط آنرا قوماندانهای شورای نظار و گروه های همسو با آن تشکیل می دهد؟ کابل که اکثر مالکیت آن در دست مافیای کرزی، قسیم فهیم، عبدالرسول سیاف، برهان الدین ربانی و کریم خلیلی است بیشتر از آنکه یک شهر قانونمند و متمدن باشد، بازار مافیای تریاک و زمین است.

    مقاومت مسعود در مقابل طالبان تحسین بسیاری را بر انگیخت و تا حدی بر سبعیت های او در کابل سایه افگند. اما اگر بار دیگر روزهای جنگ جبهه متحد و طالبان را به یاد آوریم، می بینیم که مسعود تا آخرین دم چگونه خودخواهانه و پیمان شکنانه عمل نموده است. در روزهای که طالبان از قندوز بر مزار حمله نموده بود، مسعود در تخار، آنسوی جبهه قندوز، آرام و ساکت می نشیند تا طالبان حزب وحدت و جنبش ملی را کاملا شکست دهد و بدینسان تنها یک قهرمان در مقابل طالبان بماند.

    امروز پیمانی میان جنایتکاران جهادی امضا شده است که بر حسب آن رهبران مقتول همدیگر را قهرمان می خوانند وبجای نقد به ستایش همدیگر می پردازند. و بازار گرم جارچی های مسعود از همین پیمان مافیای پر رونق است. البته، برخی قهرمان سازی شورای نظار را نوعی واکنش در مقابل فاشیزم جنوب می داند. هیچ کسی منکر فاشیزم جنوب نیست، اما آیا رفتن به راه فاشیزم خود فاشیزم ساز نیست؟ امروز کمتر کسی در مقابل تمامیت خواهی ده سال گذشته شورای نظار، و تجاوز شورای نظار به موقعیت ها و فرصتهای سیاسی اقوام دیگر جدی سخن می گوید.

    بهرحال، احمدشاه مسعود قهرمان ملی نیست، احمدشاه مسعود قهرمان اقوام محروم افغانستان نیز نیست، زیرا او در حیطه قدرت خود بی رحمانه تر از عبدالرحمان هزاره ها و ازبکها راقتلعام نموده است، احمدشاه مسعود قهرمان ملیت تاجیک نیز نیست. احمدشاه مسعود قهرمان شورای نظار و نیمچه روشنفکران به شدت نژادپرست است. اگر بازهم اصرار می کنید که مسعود قهرمان ملی است، ما به ناچار او را "قهرمان ُملی" می خوانیم.

  • لعنت بر تو چه سگ پنجابی های کثیف و بویناک چتلستان

    لعنت بر علی زنا
    لعنت و نفرین خداوند تعالی بر پاکستان= چتلستان
    لعنت بر همو ننه کثیف ات که برای تو شیر داده که مانند یک چوچه سگ واقعی یک شخص محترم چون آقای بایانی صاحب را با این کلمات رکیک دو و دشنام میدهی و از کابل پرس? کناراب جور کرده ای.

    لعنت بر تو کثیف و بویناک لعنتی.

  • چهارشنبه, 24نوامبر , 2010 قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار

    جمهوری سکوت
    کانون وبلاگ‌نويسان افغانستان
    Anayurtum
    سمنگان
    کویته
    دای کندی
    مقالات داکتر همت فاریابی

    آریائی

    ففتا

    دیوان حافظ شیرازی
    شاهنامه فردوسی
    كدهاي جاوااسكريپت
    ترفندهاي ويندوز

    جستجوگر

    براي جستجو در موترهای جستجو واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد
    Google Yahoo MSN AOL AltaVista Mamma WebCrawler

    تعداد بازدید کنندگان

    قتل عام و تجاوز جنسی دسته جمعی در افشار نقل از : پروژه عدالت افغانستان شرح عملیات عملیات افشار در فبروری سال 1993 بزرگترین و کاملترین استفاده قدرت نظامی توسط دولت اسلامی افغانستان تا آن زمان را نشان داده است. دو هدف تاکتیکی در این عملیات بود. اول اینکه مسعود هدف داشت که توسط عملیات قرارگاه های نظامی و سیاسی حزب وحدت را فتح کند ( که در انستیتوت علوم اجتماعی، متصل به افشار، پایین کوه افشار در غرب کابل) و گرفتار کردن عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت. و دوم اینکه دولت اسلامی افغانستان مایل بود تا مناطق پایتخت راکه مستقیماً توسط قوای دولت اسلامی کنترل می شد با متصل کردن بخشهای غرب کابل تحت کنترل اتحاد اسلامی و بخشهایی از کابل مرکزی تحت کنترل جمعیت اسلامی، مستحکم و یکپارچه کند. شرح سیاسی و نظامی کابل در آن زمان، این دو هدف ( که در جریان عملیات به آن دست یافتند) یک توضیح قانع کننده از اینکه چرا دولت اسلامی به افشار حمله کرد، ارائه می کند.
    مسوولیت تجاوزات مرتکب شده در جریان عملیات نیروهایی که تعرضات را در غرب کابل در 10-11 فبروری 1993 انجام دادند، همه رسماً متعلق به وزارت دفاع دولت اسلامی افغانستان بودند.
    وزیر دفاع وقوماندان اعلی دولت اسلامی در آن زمان در عملیات افشار احمد شاه مسعود بود. وی تمام مسوولیت برنامه ریزی و دستور دهی عملیات های نظامی را داشته است. وی مستقیماً قطعات جمعیت اسلامی و به طور غیر مستقیم قطعه اتحاد اسلامی را کنترل می کرد. مسعود اشتراک قطعات اتحاد اسلامی در طی یک توافقی همراه عبدالرسول سیاف، رهبر حزب به دست آورد. با وجود اینکه قطعات اتحاد رتبه های تشکیلاتی اردوی افغان برایشان داده شده بود، قوماندان ها در ساحه دستوراتشان را از قوماندانهای ارشد اتحاد و شخص سیاف اخذ می کردند. سیاف عملاً به عنوان قوماندان عمومی نیروهای اتحاد در جریان عملیات عمل می کرد و مستقیماً با قوماندانهای ارشد توسط مخابره ارتباط داشتند. در این صورت، سیاف به طور مساویانه همراه رهبری جمعیت اسلامی مسوولیت کنترل و فرماندهی را دارد.
    نمونه هایی ازخشونت ها و تنش های نژادی که قبل از عملیات واقع شده بود، قوماندان های عمومی شاید می توانستند پیشبینی کنند تجاوزاتی را در پی خواهد داشت وقتی که به مناطق اکثراً هزاره نشین حمله می کردند. به علاوه، چون جنگ در منطقه دو کیلومتری از پوسته قوماندان عمومی واقع شده و قوماندانهای ساحوی مجهز به ارتباطات مخابروی بودند، قوماندان عمومی باید از تجاوزات واقع شده در افشار بلافاصله بعد از شروع آن اطلاع می داشت. هم مسعود و قوماندان های ارشدش و هم سیاف از اقدامات موثر برای جلوگیری از تجاوزات قبل از آنکه شروع شود ویا برای جلوگیری آنها زمانیکه عملیات در حال انجام بود، ناکام ماندند.
    در حالیکه مشخص کردن تک تک قوماندانهای مسوول برای مثالهای مشخص قتل و تجاوز جنسی امکانپذیر نبوده است، پروژه عدالت افغانستان توانسته است یک تعداد از قوماندان هایی که نیروهای مسلح را در عملیات رهبری می کردند، مشخص نماید. شواهد نشان می دهد که لشکریان جمعیت و اتحاد هردو تجاوزات را مرتکب شده اند. گرچه برخی از قوماندان ها فقط در کارهای نظامی قانونی، فتح و به دست آوری هدف تعیین شده شرکت داشتند، قوماندان هایی که عملاً در عملیات شرکت داشتند وضعیتی داشتند تا جواب داده و تعیین کنند که آیا نیروهایشان را از سوءاستفاده و تجاوزات بازدارند یا اینکه خود و افرادشان فعالانه در قتل عام های دسته جمعی، تجاوز جنسی، توقیفهای اختیاری و بقیه تجاوزات که در جریان عملیات واقع شد، شرکت ورزند.
    دولت اسلامی از طریق وزیر دفاع احمد شاه مسعود و رهبر متحدین حزبی، عبدالرسول سیاف نیروهای نظامی ذیل را به شرکت در عملیات افشار فرستادند.

  • قوماندان های جمعیت اسلامی و قطعات محمد قسیم فهیم، رئیس استخبارات، مسوول عملیاتهای نظامی ویژه در حمایت از تعرضها و حملات و شریک در برنامه ریزی عملیات می باشد.
    انور دنگر، قوماندان فرقه ای از مجاهدین از شکر دره شمالی که توسط شاهدان متعددی به عنوان رهبر نیروهای نظامی که در دو روز اول عملیات تجاوزات را مرتکب شده اند، نام برده شده است.
    ملا عزت، قوماندان فرقه ای از مجاهدین از پغمان که توسط شاهدان عینی متعددی به عنوان رهبر نظامیان که در دو روز اول تجاوزات را مرتکب شده اند،نام برده شده است.
    محمد اسحاق پنجشیری، قوماندان لوایی از مجاهدین که طبق شاهدان در حملات شرکت داشت.
    حاجی بهلول پنجشیری، قوماندان لوا که مطابق گفته شاهدان در حملات شرکت داشت.
    بابه جلندر پنجشیری، قوماندان لوا که در عملیات شرکت داشت.
    خانجر آخوند پنجشیری قوماندان کندک (غند) که در حمله شرکت داشت.
    مشتاق لالی، قوماندان کندک در حمله شرکت داشت.
    باز محمد احمدی بدخشانی، قوماندان فرقه که در حمله شرکت داشته و از قرغه حمله کرد.
    قوماندان های اتحاد اسلامی و قطعات شرکت کننده در عملیات حاجی شیرعلم، قوماندان فرقه وابسته به سیاف از پغمان توسط شاهدان عینی متعددی به عنوان رهبری نظامیان در افشار در طی دو روز اول زمانی که تجاوزات به وقوع پیوسته، نام برده شده است.
    زلمی طوفان، قوماندان لوای 597 توسط شاهدان عینی متعدد به عنوان رهبری نظامیان در افشار طی دو روز اول، زمانیکه تجاوزات به وقوع پیوسته، نام برده شده است. ( لوای 597 قبل از سقوط دولت نجیب الله وجود داشت و لوای تانک مرادات نامیده می شد.) این لوا در منطقه کمپنی در غرب کابل موقعیت داشت.
    داکتر عبدالله، قوماندان در سطح کندک (غند) لوای 597 توسط چندین تن از شهود به عنوان رهبری نظامیان در افشار در روز اول و دوم که تجاوزات انجام یافته، معرفی شده است.
    جکرن نعیم، قوماندان در سطح کندک (غند) لوای 597 نیروهایش را در روز دوم عملیات مستقر کرد.
    ملا تاج محمد شریک در پلانگذاری عملیات معرفی شده است.
    عبدالله شاه توسط چندین شاهد به عنوان رهبری نظامیان در افشار و مسئول در دستگیریهای خود سرانه ، آدم ربایی و دیگر تجاوزات نام برده شده است.
    خنجر که نیروهای نظامی را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده است.
    عبدالمنان دیوانه، قوماندان در سطح کندک (غند) توسط شاهدان به عنوان کسی که نظامیان را در روز دوم عملیات مستقر کرده، نام برده شده است.
    امان الله کوچی، قوماندان در سطح کندک (غند) نظامیان را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده بود.
    شیرین، قوماندان در سطح کندک (غند) در روز دوم عملیات، نظامیان را در افشار مستقر کرده بود.
    مشتاق لالی، قوماندان در سطح کندک (غند) نظامیان را در روز دوم عملیات در افشار مستقر کرده بود.
    ملا کج کول در روز دوم عملیات نظامیان را در افشار مستقر کرده بود.

  • (ISA )، رهبری عملیات های ویژه برای تضعیف دفاع حزب وحدت و استقرار توپ های اضافی برای بمباردمان بود. زیرا که رئیس استخبارات، محمد فهیم تمامی مسوولیت را برای عملیات های ویژه داشت. پرسونل وی با یک تعداد از قوماندان های شیعه اطراف افشار تماس گرفته و تعهد آنها را برای همکاری با حمله دولت اسلامی کسب نمودند.
    مهمترین مقر جدید سلاح ثقیله قبل از عملیات، نقطه تپه علی آباد بود. مسعود 23 اسلحه زیو را در آنجا به همراه گروه اعزامی 30 نفره مستقر کرده بود تا مناطق اطراف سیلوی مرکزی، افشار، کارته سه، کارته چهار، و کارته سخی را هدف گیری کنند. اهمیتی که قدرت آتش گروهی و تعداد زیادی از مکانهاییکه از آنجا سلاح های ثقیله استفاده می شد داشت این بود که آنها بزرگی و اهمیت عملیات را نشان دهند. این فقط یک حمله ضربتی و جنگ جزیی نبوده بلکه یک جنگ تمام عیار بوده که دولت اسلامی ذخائر نظامی ترکیبی از دوره ارتش شوروی سابق و مجاهدین را در مقابل اهداف در محدوده پایتخت مستقر کرده بود. تمامی این اهداف در مناطقی قرار داشتند که اول مسکونی بوده و جمعیتی از غیر نظامیان را در برداشته است.
    شاهدانی که با نظامیان در زمان عملیات شرکت داشتند، گزارشاتی را در مورد پلان گذاری و هماهنگی نظامی که مسعود قبل از عملیات نظامی انجام داده بود، تهیه نموده اند. گرچه، این نمایی جزیی از برنامه ریزی را ارائه می کند زیرا یک عملیاتی بدین مقیاس می بایست آمادگی های متمرکز را مستلزم داشته است. طبق گفته یکی از شاهدان، قوماندان های ارشد جمعیت به همراه قوماندان های ارشد اتحاد ( شیرعلم و زلمی طوفان ) و مهمترین متحد شیعه بنام سید حسین انوری به علاوه مشاورین نظامی دولت اسلامی افغانستان به ریاست مسعود در قرارگاه-های ارتش در بادام باغ دو روز قبل از عملیات جلسه داشتند. جلسه دیگر در یک خانه مصون استخبارات در کارته پروان، نزدیک هوتل انترکانتیننتال در شب قبل از حمله برگزار شد. مسعود از همین منزل به عنوان اتاق عملیاتی در بیشتر روز استفاده کرد. همچنین یک جلسه ای از قوماندان های اتحاد به ریاست سیاف در پغمان یک روز قبل از عملیات برگزار شد. هدف این جلسه ها آموزش قوماندان های اصلی به نقش آنها در حمله زمینی بود.
    قوای دولت اسلامی بمباردمان عمومی را درغرب کابل در شب 10-11 فبروری 1993 به اهداف اطراف انستیتوت علوم اجتماعی و افشار و در بقیه مناطق شیعه نشین شهر شروع کردند. پیشروی نظامیان حدود ساعت 5 صبح 11 فبروری آغاز شد و این زمان به عنوان زمان آغاز همه جانبه جنگ یاد می شود. اولین پیشروی قطعی نظامیان از جانب بادام باغ به بالای تپه رادار، بخشی از پشته افشار بود. نظامیان دولت اسلامی افغانستان بلافاصله نقاط بالای کوه را بدون مقاومت توانستند که تصاحب کنند و پوسته های دفاعی مهم حزب وحدت در آنجا آتش گرفته و تانک های مستقر در آنجا از حرکت بازماندند.
    گروه اعزامی بزرگی هم از اتحاد و هم از جمعیت به سمت افشار از سمت غرب پیشروی کردند. نزدیکترین نقطه خط جبهه به هدف اصلی عملیات پلی تکنیک کابل بود. قوای جمعیت در امتداد سرک افشار از کارته پروان و هوتل انتر کانتیننتال به سمت انستیتوت علوم اجتماعی پیشروی کرده و از سمت شرق وارد افشار شدند. قوای دولت اسلامی به امتداد دیگر نقاط خطوط اول جبهه به ویژه قلمرو محصور غرب کابل پیشروی نکردند. گرچه به بمباردمان شدید ادامه داده و قوای فراوانی را برای حفظ تهدید پیشروی مستقر کردند.
    به هرحال، ساعت ا بعدازظهر، خطوط دفاعی اصلی حزب وحدت به امتداد ستیغ افشار تحلیل رفته و مواضع آنها در انستیتوت علوم اجتماعی غیر قابل دفاع بود. مزاری و قوماندانهای ارشدش از انستیتوت پیاده فرار کردند. ساعت 2 بعدازظهر قوای دولت اسلامی توانستند که انستیتوت علوم اجتماعی را تصرف کنند و قوایی که از شرق و غرب پیشروی کرده بودند، در افشار یکجا شده و کنترل موثر منطقه را دردست گرفتند. آنها در خوشحال مینه و افشار مستقر شده، ولی پیشروی بیشتری نکردند. نظامیان شروع به امن سازی منطقه کرده، پوسته ها را ایجاد کرده و یک عملیات تلاشی را انجام دادند. این عملیات جستجو یا تلاشی بود که سریعاً یک سری از اعمال جنایت و چور و چپاول را به وجود آورد طوریکه شواهد عینی غیر نظامی ذیل شرح داده اند.
    مزاری توانست تا خطوط دفاعی در امتداد کناره خوشحال مینه، پهلوی سیلوی مرکزی و کارته سخی را باز ایجاد کند. بناءً بیشتر غرب کابل را دراختیار داشت. برخی از اهالی افشار، به ویژه آنهایی که بیشترین آسیب را دیده اند، همراه نظامیان وحدت جابجا شده فرار کردند (این عامل به نظر می رساند تا نسبتاً شمار کمتری از جوانان در تلفات در گواهی ها ذکر شده باشد.) گرچه، اکثر جمعیت غیر نظامی افشار در این مکان بودند زمانیکه قوای دولت اسلامی ساحه را تصرف کردند. به خاطر بمباردمان، جنگ شدید و حضور نظامیان وحشی به نظر می رسد که تعداد زیادی از غیر نظامیان قادر به ترک ساحه در روز اول عملیات نبودند. به هرحال، یک هجرت گسترده در شب 11-12 فبروری به وقوع پیوست. زنان و کودکان اکثراً به سمت تایمنی در شمال کابل فرار کردند و در مکاتب و مساجد در چهار راهی اسماعیله پناه گرفتند. برخی از پیرمردان ترجیح دادند تا بمانند و از خانه و دارایی ها محافظت کنند، اما شواهد نشان می دهد که نظامیان اکثراً مردان را هدف توقیف های خود سرانه و قتل عام قرار دادند به عبارت دیگر غیر نظامیان مذکر آزاد نبودند تا منطقه را ترک کنند. اکثر نجات یافتگانی که از افشار فرار کرده اند، از دیدن آوارها و جنازه ها در طول راه شرح داده و بیان داشته اند که آنها بعد از جنگ اصلی گریخته اند. در ختم روز دوم، جمعیت وسیعی از غیر نظامیان افشار را تخلیه کردند و به نظر می رسد که این هجرت رویدادی بود که به طور قاطعانه جنایات علیه غیر نظامیان در منطقه را پایان داد.
    در روز دوم عملیات، 12 فبروری مسعود جلسه ای را در هوتل انتر کانتیننتال با تعویق تشکیل داده و در مورد ترتیبات برای امنیت مناطق تصرف شده جدید گفتگو کردند. در این جلسه قوماندان های ارشد دولت اسلامی و اشخاص سیاسی به شمول ربانی، سیاف، آیت الله محسنی، آیت الله فاضل، و جنرال فهیم حضور یافته بودند. دولت اسلامی طلب کرد هیئت وکلای مردم شیعه را و حسین انوری به عنوان قوماندان برجسته دولت اسلامی از جانب غیر نظامیان شیعه تحت فشار بود تا ترتیباتی برای امنیت آنها بگیرد. در این جلسه دستور به توقف کشتار و چور و چپاول داده شد و به روی معاوضه سفرا بین احزاب مختلف برای شناسایی اسیران توافق صورت گرفت. همچنان عقب نشینی نیروهای تعرض کننده ومستقر کردن یک نیروی کوچکتر در مناطق جدید فراخوانده شد. بزرگی و عظمت جنایات واقع شده در دو روز اول عملیات ، قبل از این جلسه، به طور واضح بسیار دیر بود تا از جنایات اصلی جلوگیری شود. همچنین این جلسه به نظر می رسد که در توقف چور و چپاول منطقه بی اثر و بیفایده بود طوریکه ویرانی خانه ها در افشار به طور فزاینده بعد از جلسه رخ داد.
    جنایات جنگی: حملات نامشخص، تجاوزات جنسی، آدم ربایی ها و قتل عام ها گلوله باران و بمباردمان کورکورانه مناطق غیر نظامی
    منطقه افشار در روز اول عملیات مورد هدف سلاح های ثقله قرار گرفت. اهداف نظامی عمده، انستیتوت علوم اجتماعی و دیگر قرارگاه های اصلی وحدت بوده است. گرچه، انستیتوت علوم اجتماعی هرگز صدمه ندید. اکثر راکت ها، گلوله های تانک، و آوان ها در مناطق رهایشی غیر نظامی فرود می آمد. چون مراکز فرماندهی نیروهای اتحاد و جمعیت هردو در محدوده افشار بود، آشکار می شود که این حمله هدف داشت تا جمعیت غیر نظامی را از افشار بیرون براند که در انجام آن موفق شد. شمار کشته شدگان در این حمله (به جز آنهایی که قتل عام شدند) نامعلوم است. تقریباً هر شاهدی که پروژه عدالت افغانستان همراهش مصاحبه کرده از دیدن اجساد در منطقه بیان داشته اند. در حقیقت، گلوله باران و فیر آوان بسیار شدید بود که تعداد زیادی از ساکنان در روز اول پنهان شده و سعی به ترک منطقه نکردند. گرچه این امر ممکن تلفات غیر نظامی رااز بمباردمان کاهش داده باشد، اما این غیرنظامیان را در مقابل جنایات بعدی صدمه پذیر نمود.

    Comments
    آنالوتیکا

  • افشار زبان گویای مظلومیت و حق تلفی است
    نسل کشی در افشار توسط چهره های پلیدی چون سیاف ومسعود پلان گزاری شد ولی توسط شیعیان درباری وخون فروشان مکار چون سیدحسین انوری، سیدمحمدعلی جاوید وشیخ آصف قندهاری عملی گردید

    چهار شنبه 11 فوريه 2009, بوسيله ى بصیرآهنگ

    Send this page to your friends
    این صفحه را به دوستانتان بفرستید;;

    بیست ودوم دلو فرارسیده است وبازهم ویرانه های افشار به صدا درآمده ، بازهم خونهای هزاران قربانی گمنام درکوچه های خاکی افشار جریان گرفته است.امروز میخواهم کمی نجوای این ویرانه ها را که درقلب تاریخ صف کشیده اند ترجمه کنم. امروز میخواهم ازیک حقیقت بنویسم ازیک تراژدی وازیک درد. فاجعه افشار شانزده ساله شد وعنقریب به بلوغ میرسد اما هنوزهم قلم ها ازنوشتن عمق فاجعه وجنایت اتفاق افتاده درآن بازمانده اند، شانزده سال پیش افشار به خون نشست ولی تاهنوزکسی قادر به گفتن آن نیست. گلو ها همه بسته اند وصداها همه خفه. کسانی که به دامان پاک افشاربزرگ گردیدند وباخون افشار به قدرت رسیده اند امروز برای غزه سوگنامه میسرایند ولی با تمسخر وپوزخند به این زخم ناسور نمک میریزند ومست ازشراب سکرانگیزقدرت برسفره قاتل مینشینند.

    افشار این قربانی تاریخ واین کلام حقیقت درقلب تاریخ جاگرفته است وهیچ کسی نمیتواند آنرا محو کند. این افشار است که همه ادعاهای دروغین وهمه آلایش های عوام فریبانه را محو خواهد کرد. این افشار است که فتواهای خون فروشان وآدم فروشان مکار را افشا خواهد کرد. هیچ کسی ازیاد نخواهد برد درست شانزده سال پیش درشامگاه بیست ودوم دلو 1371 بزرگترین جنایت ونسل کشی انسانهای مظلوم توسط کسانی طرح ریزی واجرا شد که حال به خاطرپوشاندن اینهمه جرم وجنایت به هرکدامش لقب های کلانی داده میشود. قاتلان خونخوار وجانی وعاملین این جنایت وفاجعه غم انگیز، یکی بعد ازمردنش قهرمان ملی خوانده میشود، کسانی هم به عنوان نماینده های مردم برچوکی خانه ملت تکیه زده اند ویکی هم پیشوای مذهبی گشته است واین همه خیانتی است که برقربانیان مظلوم وگمنام افشار روا داشته شده ونمکی است که برزخم های هزاران خانواده ی داغدار که بهترین عزیزانش را دراین سرزمین ارواح ازدست داده اند،

  • ر بافتوای محسنی به خاک وخون کشیده شد. این شیخ مکار و این انگل خونخوار وسفاک حال با پولهای که ازفروش افشار ومردم هزاره بدست آورد اینبارباچهره ی دیگری ظاهر گردیده است ملای خون فروش باساختن کاخ فرعونی اش برای مردم فتوای خون صادر میکند زیرا تاهنوز تشنه ی خون هزاره هاست. کسانی که درافشار وغرب کابل زنده ماند وشیخ آصف نتوانست آنها را درجریان جنگهای کابل زنده گی وخونش را نصیب شود حال باید ازطریق دستگاه فتوا فروشی اش بدست آورد. شیخ دروغگو وخون فروش که درجریان جنگ های کابل نقش عمرعاص مثلث شیطانی مسعود، ربانی وسیاف را اجرامیکرد وهزاران انسان مظلوم وبی دفاع را به جرم هزاره بودنش قتل عام کرد تاهنوز باسخنان چرب وفتواهای دروغین اش برگرده مردم سوار است واینبار باخون مردم تجارت را ه انداخته است.

    شانزده سال پیش درشامگاه دلو1371 درست نه ماه بعد ازسقوط دولت دکترنجیب وآغازکشتارهای انسانهای مظلوم درکابل، مسعود باهمکاری همه جانبه سیاف ومحسنی ازسه استقامت به افشار حمله کرد. آنشب آسمان کابل گلوله می بارید وزمینش خون، خون انسانهای مظلومی که فقط به خاطر هزاره بودن قتل عام میشدند. افشار به خاک وخون کشیده شد زیرا جمعیتی زیادی هزاره را درخود جاداده بود. محسنی مکار فتوا داد هزاره هارا قتل عام کنید چون دیگر کم کم هزاره ها میخواستند ازحقوق انسانی خود برخوردار باشند ودیگر نمیخواستند دنباله رو فتوا فروشان وشیادان تاریخ باشند.

    نسل کشی درافشار توسط چهره های پلیدی چون سیاف ومسعود پلان گزاری شد ولی توسط شیعیان درباری وخون فروشان مکار چون سیدحسین انوری، سیدمحمدعلی جاوید وشیخ آصف قندهاری عملی گردید. مسعود وسیاف میدانستند بدون همکاری شیعیان درباری نمیتوانند فاتح این ژنوساید ونسل کشی باشند، چون میفهمیدند که داخل شدن به افشار کاری بسا دشوار است وهمچنان پاک سازی هزاره ها نیاز به سگ های مین فال چون سید حسین انوری داشت. چون این خون فروشان قاتل قرن ها ازاحساسات مذهبی مردم هزاره استفاده نموده بودند ، این روباه های بزدل ازخمس ومال امام این مردم بزرگ شده بودند وخانه به خانه را باهمه ی اعضای فامیلش میشناختند. کاسه لیسلان ومفت خاران بی همه چیزباکمال بی شرمی به خانه های که صدها سال نان ونمکش را خورده بودند حمله کردند وهزاران انسان بی گناه را بابرچه وساتور تکه تکه نمودند. هرانسانی اگرتصاویری را که توسط سازمان دیده بان حقوق بشرازافشار تهیه شده است را ببینند میتوانند عمق این فاجعه را درک کنند. دراین فلم مستند میتوانید ببینید که این قصابان انسان حتا به کودکان شش ماهه هم رحم نکرده اند.

  • فاجعه ی که درافشار رخ داد واقعن درتاریخ مثل ندارد. افشار زخم ناسور تاریخ افغانستان است. افشار زبان گویایی مظلومیت وحق تلفی است. مادران که درافشار سینه هایش بریده شد وبه پایه های برق آویخته شد هیچگاهی ازتاریخ افغانستان محو نخواهد. جوانان که درافشار سرش بریده شد ودرپیشانی اش یادگاری سید جان آغا نوشته شد هیچ گاهی فراموش شدنی نیست، کودکان شش ماهه ی که درافشار روی برچه ی تفنگ کباب شدند همیشه درقلب انسانهای آزاده زنده اند ودختران که درافشار مورد تجاوز قرار گرفتند تریبیون عدالت انتقالی سرزمین سوخته کابل خواهند بود. ژنوساید افشار 16 ساله شد ونزدیک است به بلوغ برسد، صدای حق وعدالت خواهی ومظلومیت هنوز ازکوچه های افشار زمزمه میشود وافشاریان مظلوم منتظر روزی هستند که قصابان انسان را درهمین کوچه خونین به دار بیاویزند. شیخ آصف قندهاری نمیتواند باکاخ فرعونی اش مانع عدالت انتقالی باشد. فتواهای دروغین وخون فروشی اش برای خودش معنی دارند، افشاری ها دیگراین مارهای آستین را شناخته اند واجازه نمیدهند یکبار دیگر دردام حیله ونیرنگ آنان بند باشند. باید گفت آنچه درجریان تهاجم به افشاراتفاق افتاده بسیارگسترده وپهناورترازخود جنگ وقلمرو آن است، دراینجا سران وفرماندهــان جنگ با استفادۀ ابزاری ازدین ومذهب وبرانگیختن عصبیت های مذهبی وقومی بخاطر حفظ جلال وجبروت شان، دست به قتل عــام زده اند. با خدعه وعوام فریبی تسنن را دربرابر تشیع، پشتون وتاجیک را دربرابر هزاره به انتقام هـــای خونین واداشته اند. دامنۀ کشتارجمعی، تجاوزبرزنان، چوروچپاول، گروگانگیری، اسارت وعملکردهای وحشیانۀ بسیارفراتر ازشکنجه هـای قرون وسطایی کشیده شده است.

    قصابان انسانهای مظلوم درافشار، کسانی که عاملین اصلی این ژنوساید ونسل کشی بودند از این قراراند

  • وآخر اینکه:

    واقعا هیچ انسانی مطلقا خوب نیست. و هیچ انسانی نیز مطلقا بد نیست. درباره احمد شاه مسعود اینقدر می دانم که زندگی چریکی او را دست کم می توان به سه بخش تقسیم کرد:

    1- دوران مبارزه او با ارتش تا بن دندان مسلح شوروی که بدون شک از نگاه دوست و دشمن دورانی ویژه و پرافتخار برای او و مردان مجاهدش از هر قوم و قبیله ای بود چرا که دفاع در برابر متجاوز در هر فرهنگ و آیینی مقدس است و دفاع کنندگان مگی سزاوار تمجید و تقدیرند که تقدیر وتحسین نگارنده این یادداشت نیز مشخصا به همین دوران باز می گردد.
    2- دوران فتح کابل و سقوط نجیب الله و وزارت دفاع مسعود که درواقع به نظر من سیاه ترین دوران زندگی مبارزاتی مسعود بوده است. چرا که در این دوران همه کسانی که از قضا هیچ نقشی در مبارزه مستقیم با شوروی نداشتند ناگهان برای تصاحب قدرت به کابل آمدند و به هیچ صراطی نیز برای تقسیم قدرت مستقیم نشدند که شاخص آنها گلبدین حکمتیار بنیادگرا و حتی شخص برهان الدین ربانی بود. که اگر همین ها می توانستند بر سر قدرت با یکدیگر کنار بیایند فجایعی چون فاجعه افشار و از آن بزرگتر فاجعه ظهور دیو طالبان اساسا پدیدار نمی گشت و کار به قدرت گرفتن القاعده و وضعیت کنونی افغانستان نیز نمی کشید. اینجاست که ریشه همه بدبختی های پس از خروج شوروی از افغانستان را می توان بازشناخت که همان حرص به قدرت و مصالحه کردن منافع ملت افغانستان با امیال شخصی بود که نهایتا به حمله نظامی حکمتیار به کابل و آن فجایع که عمدتا می دانیم منجر شد. این دوران برای مسعود بسیار بد بود و عمده اتهامات و بدنامی هایی که به او نسبت داده می شود در همین دوران بوده است که او وزارت دفاع را بر عهده داشت. اما حقیقت ماجرا این است که هیچگاه این اتهامات در محکمه یا دادگاهی ثابت نشده است.
    3- دوران سوم زندگی چریکی مسعود زمانی است که طالبان ظهور کرده و به سرعت همه افغانستان را بغیر از چند شهر شمالی از جمله پنجشیر به تصرف خود در می آورد. مسعود در این دوران نیز با شجاعت مثال زدنی در برابر طالبان ایستادگی کرد و چه بسا اتهامات و بدنامی هایی را که در دوران کوتاه تصدی اش بر وزارت دفاع با خود همراه ساخته بود به مدد مبارزات بی وقفه اش با طالبان تطهیر کرد. او سرانجام به طرز بسیار دردناک و ناجوانمردانه ای در همین دوران و درست دو روز قبل از حملات تروریستی یازده سپتامبر توسط دوعرب که خود را به شکل روزنامه نگار جا زده بودند ترور

  • 1: احمدشاه مسعود سازمان دهنده وفرمانده عمومی جنگ.

    ملامحمد قسیم فهیم، رئیس ادارۀ استخبارات حکومت اسلامی، مسئول کشف که دربرنامه ریزی عملیات وجریان آن نقش عمده را بعهده داشت.

    انور دنگر فرمانده جهادی فرقۀ شکردره

    ملاعزت فرمانده فرقۀ جهادی پغمان

    محمد اسحاق پنجشیری فرمانده لوای جهادی

    حاجی بهلول پنجشیری فرمانده لوا

    بابه جلندرپیجشیری فرمانده لوا

    خنجراحمد پنجشیری فرمانده غند

    مشتاق لعلی فرمانده کندک

    بازمحمد احمدی بدخشانی فرمانده فرقۀ قرغه

    همچنان دراین عملیات محمدیونس قانونی، بسم الله خان، بابه جان، حاجی الماس وگل حیدرنیزسهم ویژه را ایفا نموده اند.

    2: فرماندهــــان تنظیم اتحاد اسلامی که درعملیات تهاجمی برافشارنقش عمده ایفا نموده انداینها اند:

    عبدالرب رسول سیاف رهبراتحاد اسلامی، سوق و ادارۀ قطعات عملیاتی خود را به عهده داشت.

    حاجی شیرعلم فرمانده فرقۀ پغمان

    زلمی توفان فرمانده لوای ۵۹۷ که درکمپنی پغمان موقعیت داشت

    داکترعبدالله فرمانده غند مربوط لوای ۵۹۷

    جگرن نعیم فرمانده غند مربو ط لوای ۵۹۷

    فرمانده ملا تاج محمدکه دربرنامه ریزی واجرای عملیات سهم داشت

    فرمانده عبدالله شاه با قطعه مربوطه اش

    فرمانده خنجربا قطعۀ مربوطه اش، که روزدوم به جبهۀ جنگ درافشارسوق گردید

    عبدالمنان دیوانه فرمانده غند، با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    امان الله کوچی فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    شيرین فرمانده غند با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    ملاکچکول با قطعه اش روزدوم به عملیات سوق گردید

    این اشخاص بزرگترین جنایت را درتاریخ افغانستان مرتکب شده اند ولی جالب اینجا است که این فاجعه هول انگیز ازطرف بعضی ها همیشه به عنوان جنگ گروهی بین حزب وحدت مزاری، شورای نظار،اتحاد سیاف وحرکت محسنی خوانده شده است درحالیکه اگردرست به آن نگرسته شود، مناطقی که درآن نیروهای حزب وحدت قرار داشتند کمترین صدمه را دیده اند. قرارگاه مرکزی حزب وحدت ساختمان دانشکده علوم اجتماعی واکادمی پلیس بود که کمترین ضربه به آن وارد شده بود درحالیکه هیچ خانه ی درمنطقه افشار نبود که زیرضربات توپخانه ی متجاوزین به خاک وخون کشیده نشده باشد. به این اساس میتوان گفت که جنگ باحزب وحدت بزرگترین بهانه ی بود؛ اما درحقیقت این یک طرح پاکسازی وقتل عام هزاره ها بود. آماردقیق تلفات درافشار معلوم نیست ولی تحقیقات ابتدایی که توسط سازمان دیده بان حقوق بشر وعدالت انتقالی صورت گرفته است نشان میدهد که هزاران انسان مظلوم وبی دفاع دراین فاجعه کشته شده اند، نزدیک به 700 زن ودخترجوان تجاوزصورت گرفته وصدها تن گروگان گرفته شده اند. اما ازمنظر نظامی باتوجه به حجم تبهکارانه ی آتش های اجرا شده درسه روز وازسه استقامت توسط این لشکر انتقامجو وچپاولگرنگاه کنیم تعداد قربانیان بیشتر ازاین میتواندباشد که خود مطالعه دقیق وکاملتری میخواهد. ما همیشه یاد قربانیان مظلوم وگمنام افشار را گرامی میداریم ومنتظر روزی هستیم که همه جنایت کاران وخوانخواران پای میزمحاکمه عدالت انتقالی کشانده شوند.

  • روشن دون صفت !
    احمق بنده از « دند » پروان ميباشم هيچ پنجشيری ، شتلی ، گلبهاری بدون اجازه از طريق سرک کهنه از قريه بايان ، ده ملايوسف تير شده نه ميتوانست . بچه های شيرک پنجشيری از سرويس پائين و در تنگی باغ ها کارش تمام بود . قندک پنچشيری راضی بود
    کدام پنچشيری نام دارد . سقأو پنچشيری ، نوکر پنچشيری ، تنها ۲۵۶ شيرک بچه پنچشير در بايان صاحب ريش و بروت شدند آزاد شدند . پيش پنچ ، پنچ وپيش صاحب پنج پنج هم پنج . تو از مردم پروان خبر داری بنده فعلأ در کابل ميباشم به بسم الله محمدی بگو يک [ شنگ ] از پيش [ دلاک ] مانده بيايد انرا او قطع کند که پالانش ميکنم . من از خاديست های بودم که قلندر ، جلندر ، مستان ، داکتر عبدالرحمن شورای نظار ماهوار [ معاش ميدادم ] اگر قبول نداری از عبدالله و ضابط ريگستانی معلومات کنيد
    اگر اضافه پيش رفتی داخل « دگروال دوست محمد شده » چيزی که تا حال نوشته ، گفته نه شده طی مقاله به همه سايت ها ارسال ميدارم . روشن بنده گاه گاه به دفتر کابل پرس? سرزده بيا ببينم ارزش را داری يا از صابون کون های شورای نظار هستی !!
    راستی ريش بروت داری يا چطور چون بيست سال شده پنچشيری را نه گايدم .

  • من ندانستم که آقای بایانی زمانی که یک پیام را می نویسند مسؤولیت نوشتن خویش را هم بعهده میگیرند ویانه تاکنون آنچه که من ازقلم ایشان خوانده ام ضد ونقیض یکذیگراند مثلا ایشان درمورد حکمتیار چنین نوشته اند:

    گلبدين عامل ويراني شهر زيباي كابل، اين گهواره آرياناي كبير و تخريب كلي پارك هاي صنعتي شهر كابل ،چور و چپاول دستگاه هاي توليدي كار خانجات جنگلك، و قاتل 25000 نفر كابليان كه اكثريت شان بخاطر پيدا نمودن لقمه ناني در روي جاده هاي شهر به دست فروشي مشغول بودند، ميباشد، نمي دانيم كه در روز باز پرس خداوندي در مقابل عرايض مردم به پيشگاه رب العالمين چه جوابي خواهد داشت!! شايد در آنجا هم خاموش نمانده گناه را به گردن دوستم و مسعود به اندازد و يا مقصر (زرداد و سگش) را معرفي كند؟؟!!او
    در آخرين دقايق نابودي خود با يك عالم سرافگندگي در مقابل چشمان حيرت زده كابلي ها ظاهر شد و براي آزمودن بخت، به كرسي صدارت تكيه زد، گفت: ما اشتباه كرده بوديم، ما را دشمنان به جنگ انداخته بودند!؟ بخوانيد و قضاوت كنيد! در حاليكه خود اعتراف مي كند ما را دشمنان به جنگ انداخته بودند واضح مي شود كه او داراي عقل سليم نبوده، زيرا به حكم دشمنان عمل مي نمود.

    حكمتيار با همه سعي و تلاش اش، بخاطر احراز كرسي رياست جمهوري چون بحق مردم ظلم نموده بود، در هيچ جا و هيچ مقطع زماني شانس با او ياري نكرد، سرانجام با تمام هوس ها، آرزو هاي برباد رفته اش با چشمان پر اشك و دل پر غم در برابر فرزندان ناخلف اش (طالبان) فرار را بر قرار ترجيح داد، و با همه دروغگويي ها، شايعه پردازي ها، افسانه سرايي ها و ياوه گويي هايش، كه هيچگاه جاگزين حقيقت نه شد، با دل پر آرمان و اشكهاي حسرت زا ،كابل را به قصد ايران ترك و از سرير سلطنت به سرير غربت تكيه زد..
    ملت قهرمان ما بدانند که ! درین اواخر زد وبند های زیر زمینی ای مبنی بر هموار ساختن شرایط ورود حکمتیار در دولت گسترش یافته ، بیاد داشته باشید که ورود ششمین بار این پلنگ خو در دولت،
    درد آور ترین فاجعه ، و از هم پاشیده شدن دولت آقای کرزی را فراهم خواهد ساخت ، نباید سرمه آزموده شده را آزمود و نباید بر پلنگ تیز دندان ترحم کرد ، زیرا رحم بر ظالم ، ظلم بر مظلوم است ".

    اگر باهمین منطق آقای بایانی پیش برویم پس عامل تمام بدختیها نظربه اعتراف شخص حکمتیار که خود اعتراف کرده است که او اشتباه کرده پس باید یک نفرملامت باشد که او حکمتیار است. زیرا مسعود اینچنین اعترافی را حتی تا دم مرگ نکرد او پیوسته میگفت که این پاکستان بود که حکمتیاررا برعلیه اوتسلیح وتجهیز مینمود اما حکمتیار نظر نوشته آقای بایانی رسما مسؤولیت تمام بدبختیها پذیرفت واشک نیزریختاند. درحالیکه آقای بایانی درجای دیگر درمورد مسعود اینچنین میفرمایند:

    "دوران سوم زندگی چریکی مسعود زمانی است که طالبان ظهور کرده و به سرعت همه افغانستان را بغیر از چند شهر شمالی از جمله پنجشیر به تصرف خود در می آورد. مسعود در این دوران نیز با شجاعت مثال زدنی در برابر طالبان ایستادگی کرد و چه بسا اتهامات و بدنامی هایی را که در دوران کوتاه تصدی اش بر وزارت دفاع با خود همراه ساخته بود به مدد مبارزات بی وقفه اش با طالبان تطهیر کرد. او سرانجام به طرز بسیار دردناک و ناجوانمردانه ای در همین دوران و درست دو روز قبل از حملات تروریستی یازده سپتامبر توسط دوعرب که خود را به شکل روزنامه نگار جا زده بودند ترور"

    درحالیکه این مقاومت ازنظربایانی صاحب مثال زدنی است اما دربارهء همولایتی های خودش یعنی پنجشیریها می نویسد که پسران نابالغ پنجشیری را ازموترها پائین کرده ودرباغ های ولایت پروان تا وقت رسیدن ریش شان نگاه میکرده است یعنی اینکه فعل لواط را با ایشان انجام میداده است درغیرآن چه منطقی وجود دارد که یک شخص هم تباران خودرا درباغستانهای شمالی جبرا نگاه داری کند وآنهم پسران نا بالغ. به این پیام توجه کنید:

    "بنده از « دند » پروان ميباشم هيچ پنجشيری ، شتلی ، گلبهاری بدون اجازه از طريق سرک کهنه از قريه بايان ، ده ملايوسف تير شده نه ميتوانست . بچه های شيرک پنجشيری از سرويس پائين و در تنگی باغ ها کارش تمام بود . قندک پنچشيری راضی بود
    کدام پنچشيری نام دارد . سقأو پنچشيری ، نوکر پنچشيری ، تنها ۲۵۶ شيرک بچه پنچشير در بايان صاحب ريش و بروت شدند آزاد شدند . پيش پنچ ، پنچ وپيش صاحب پنج پنج هم پنج . تو از مردم پروان خبر داری بنده فعلأ در کابل ميباشم به بسم الله محمدی بگو يک [ شنگ ] از پيش [ دلاک ] مانده بيايد انرا او قطع کند که پالانش ميکنم . من از خاديست های بودم که قلندر ، جلندر ، مستان ، داکتر عبدالرحمن شورای نظار ماهوار [ معاش ميدادم ] اگر قبول نداری از عبدالله و ضابط ريگستانی معلومات کنيد
    اگر اضافه پيش رفتی داخل « دگروال دوست محمد شده » چيزی که تا حال نوشته ، گفته نه شده طی مقاله به همه سايت ها ارسال ميدارم . روشن بنده گاه گاه به دفتر کابل پرس? سرزده بيا ببينم ارزش را داری يا از صابون کون های شورای نظار هستی !!
    راستی ريش بروت داری يا چطور چون بيست سال شده پنچشيری را نه گايدم ."
    ولی به هرحال هرچه باشد آقای بایانی مرد سرد وگرم روزگاردیده است باید اخلاق وعقت کلام را حفظ کرده وازتناقض نویسی های پریشان اجتناب ورزند .

  • دې روستیو کې د پاکستان اسلامي جمعیت د مشر قاضي حسین احمد یوه لیکنه "اُمت مسلمہ کو لسانی بنیادوں پر تقسیم کرنے کی سازش" د پاکستان په « جنګ » ورځپاڼه او اسلام ټایمز نومي بریښپاڼه کې خپره شوي چې پښتو ژباړه يي داسې ده « په ژبني بنسټ د اسلامي امت د ویش چلوټه »

    دغه لیکنه چې بې له هغې هم د لیکوال په زهرو لړلې د محمد ناصح په نوم یو چا په فارسي ژباړلې چې ژباړن پرې نورهم خپل او د خپلې ژبنۍ فاشیستې ډلې زهر ورپاشلې او د خاوران پنوم د پښتو او پښتنو سره په کرکجنه او ګوند یماره بریښپاڼه کې خپره شوېده . بلخوا ژباړن دا لیکنه ځکه د ژباړنې لپاره غوره کړې چې هغې کې دده او دده د د فاشیستي ډلې غوښتنې او موخې په صفا او ښکاره ټکو کې بیان شوي دي

    دلته به ددې مقالې ځینې مهمې برخې په ژباړنې سره راواخلم « د مسلمانانو د ټوټې کولو لپاره انګریزانو لومړی د مدرسو لوستګړي د قران له ژبې یانې عربۍ څخه بې برخې کړل او بیايي انګریزي د فارسي ژبې پرځای کښینوله چې په دې توګه د هندوستان د مسلمانانو اړیکې د فارسي ژبو له نړۍ سره پرې شوې .

    امپریالیستو اروپایانو له عربۍ ژبې روسته ، په فارسي پسې واخیسته چې مسلمانان له دې لارې وپاشي . له دې کبله يي پښتني غورځنګونه وهڅول او په شا يي وډبول چې د پښتو ژبو او فارسي ژبو تر منځ درځ واچوي ( ! ) . د افغانستان یووالي لپاره نادرشا او زوی يي ظاهرشا چې پښتانه وو ، نه یوازې دا چې فارسي يي د خپلې کورنۍ ژبه کړه بلکې هغه يي د هېواد د رسمي او تعلیمي ژبه وګرځوله . د سلطنتي کورنۍ حتا څو تنه هم ، په پښتو روانې خبرې نشي کولای . که څه هم انشالله افغانستان به ونه پاشل شي ، خو زیاتې هڅې رونې دي چې ژبنۍ ستونځې وپاروي ترڅو د پښتو ژبو او فارسي ژبو ترمنځ ګډ ژوند ناشونی کړي .

    د افغان ملت ملتپال ګوند هڅه کوي چې د ژبو دلۍ ( درمن ) ته د اور په اچونګ ، د افغانستان او پاکستان د تجزیي لار اواره کړي . د داسې لمسونونو په وړاندې موږ په دواړو هېوادونو کې د پاشلتیا مخنیوي غورځنګ پيل کړی و . ددې غورځنګ له بریاوو سره سره ، د پاکستان د واکمنانو د ناپوهۍ له کبله اوس زیات افغانان ، پاکستان خپل دوښمن او هند خپل دوست ګڼي .

    اوس پاکستاني واکمنانو ته پکار ده خپل افغاني سیاست تر بیا کتنې لاندې ونیسي چې دا دواړه هېوادونه له دومره سرښندنو سره بیا هم د ژبو پر بنسټ و نه پاشل شي . »

    د لیکوال په پورته اړوپيچ لیکنې سربېره چې هره برخه يي جلا تبصره غواړي ، د ژباړن برخه هم د زیاتې پاملرنې وړ ده . ژباړن پخپل سر پردۍ مقالې ته دا عنوان ټاکې : «قــاضی حســین احمــد: بــا فــارســی ســتیزی افغــانســتان تجــزیه خــواهــد شــد . » یا د مقالې له ژباړې مخکې په دې خبرو ټینګار « حــزب قــومپــرست افغــان مــلت در تــلاش است تـا با آتــش زدن بـه خــرمــن زبانهــا زمینــۀ تجــزیۀ افغــانســتان و پــاکســتان را میســر ســازد.

    د قاضي حسین احمد او مولانا فضالرحمان ګوندونو تل په لره پښتونخوا کې د ملي ګوندونو پښې وهلې او د کوزو پښتنو د ملي غوښتنو په وړاندې د پنجاب تر څنګ دریدلي پاتې شوي . همدارنګه دغو ګوندونو په کوزه پښتونخوا کې د افغانانو د کډوالۍ په مهال ، د پخواني پاچا اعلیحضرت ظاهرشا د پلویانو او نورو ملي مشرانو په سپکولو ، بندي کولو او وژلو کې د ای ایس ای او د افغاني سخت دریځو او توندلارو ګوندونو سره مرسته کړې .

    موږ نن په ۲۱ مه پيړۍ کې ژوند کوو . د قاضي حسین احمد څرګندونې که چیري د هغه د خپلې ګروهي زیږنده هم وي ( خو پاکستان کې د خپل قوم او ژبې خلاف دریځ نیول ښايي د پنجابي استخباراتو په سلا او ملاتړ سره وي ) بیا هم قاضی سیب زموږ د وخت خبرې نه کوي ؛ د خپل قوم پښتنو په ملي غوښتنو نه غږیږي ، د خپل قوم له ژبې پښتو سره پردیتوب او دوښمني کوي او د پښتنو د روان ناورین د حل لارو پرځای د اوومې عیسوي پيړۍ په ګز حالات ګزوي او خپله د ۱۴ پيړیو د مخه اندتوګه په پښتنو منل غواړي . عربي او فارسي ژبې که هر څونه مبارکې او خوږې ژبې وي ښايي خپلو ویونکو لپاره وي .هیڅ قوم لپاره له خپلې ژبې پرته پردۍ ژبه خوږه او سپيڅلې کیدای نشي . پښتانه چې سیمه کې ۶۰ میلیونه شمېر لري او تر ټولو لوی ملت دی ، حق لري خپل هېواد لوی افغانستان کې ( د ډیورنډ تپلې کرښې دواړ غاړو ته ) اداري ، پوځي ، اقتصادي ، کلتوري او ژبنی واحد مرکز ولري . داسې هيوادونه او مرکزونه نورګاونډیان لکه تاجیکستان ، ازبکیستان ، ترکمنستان ، ایران ( فارس ) ترکیه او هند هم لري . د تاجیکستان رسمي او دولتي ژبه تاجیکي ده ، د ازبکیستان ازبکي ، د ترکمنستان ترکمني ، د ترکیي هېواد ترکيي ژبه ، د ایران فارسي او د هند اردو او انګریزي ده . افغانان هم د ګاونډیانو پشان خپل هېواد لري چې افغانستان دی او خپله ملي او رسمي ژبه لري چې پښتو ده . البته نورې ژبې هم افغانستان کې شته چې حق يي خوندي دی . خو پښتو به د ټول افغان ملت شریکه ملي او رسمي ژبه وي . عربان هم نن یو ملت او یو هېواد نه دی لکه څنګه چې قاضي سیب يي انګېري .

    زموږ په پيړۍ کې هر ماشوم حق لري پخپله مورنۍ ژبه زده کړه وکړي ، خبرې وکړي او ولیکي . دا حق نن له یوه ماشوم څخه نه ملا ، نه قاضي ، نه عرب او نه عجم اخیستلای شي .

    که چیری پاکستان ، د پښتونستان د ماشومانو په پښتو زده کړې ، ویلو او لیکلو پاشل کیږي او یا دا چې پښتو ژبه پکې نه وي د قاضي سیب په اند ټینګ او پرځای پاتیږي ، خدای دې داسې بې ننګه او بې پښتو پاکستان همدا نن دړې وړې کړي .

    همدارنګه که چیری د ژباړن ښاغلي محمدناصح په وینا ، د افغانانو یووالي او د افغانستان سلامتیا په دې کې وي چې پښتنو ماشومانو ته به پخپله مورنۍ ژبه پښتو د زده کړې ، ویلو او لیکلو حق نه وي ، پښتو ژبه دې په اداره ، حکومت ، ښوونځي او پوهنتون کې نه وي ، په دغه لار چې پای يي ترکستان ته رسي په هیڅ توګه افغانان یووالی نه شي ټينګولای او افغانستان روغ جوړ نه شي پاتېدلای . که د نادرشا او ظاهرشا کورنۍ د پښتو په نه ویلو او پښتو ته په شااړولو او یوازې فارسي ته په حق ورکولو لکه څنګه چې قاضي سیب باور لري او ژباړن يي اوس هم توصیه کوي یووالی ساتلی وو ، په داسې لوی او ملي ضد رشوت سره نه یوازې دا چې ملي یووالي نه ټينګیږي بلکې د پښتنو غوندې د یوه لوی قوم د ژبې په حق خوړلو او نورو ته په ډالۍ کولو سره موږ د یووالی او پيوستون ریښې له بیخه ایستلي دي . د لويي ژبې او نورو وړو ژبو حق خوړل او د یو کوچني ایتنیکي ګروپ ژبه پر سر ګرځول او په زور سره په نورو منل او چلول د ملت په منځ کې د یووالي او ټينګښت لامل نشي کېدلای . کله چې حق حقدار ته ورسیږي ، هلته وروري او یووالي ټينګیږي .

    ښاغلی ژباړن باید په دې وپوهیږي ، د پښتنو او نورو و قومونو یو شمیر چې نن افغانستان کې په فارسي غږیږي ، ځانته خپلې قومي ژبې لري . ځان سره ددې کسانو په شمیرلو فارسي ژبي په افغانستان کې د ډيره کي دعوه نشي کولای . د بېلګې پتوګه ازبکان په افغانستان کې خپله ازبکې ژبه لري چې د اساسي قانون سره سم يي پخپله سیمه کې حقوق خوندي دي ، په دې توګه ازبکان دوه کارتونه نشي کارولای چې هم د خپلې ژبې حقوق ولري اوهم يي د پښتو او پښتنو په وړاندې د فارسي ژبو په ګټه وکاروي . داسې د نورو لږکیو حقوق هم درواخله . ډېر لاملونه سره ګډ شوي او داسې ویجاړه وضعه يي پر دې قومونو تپلې ساتلې ده . که هر قوم ته په خپله سیمه کې د خپلو قومي ژبو ویلو خپلواکې ترلاسه شي ، د فارسي ژبو د رسوايي تشت له بامه راغورځيږي او پخپله برخه به یخ او غلي کښیني .

    پر نورو ولسونو د پردیو ژبو په زور د واک او ښکېلاک وختونه تېر ښکاري . کېدای شي یو مهال داسې ژبنیو واکمنیو شتون درلود ، چې هغه مهال هم سمه نه وه او اوس هم سمه نه ده . توپیر دا دی هغه وخت ولسونه اړویستل شوي او له خپلو حقوقو بې خبرساتل شوي وو . خو اوس ولسونه ویښ دي ، د قاضي سیب او محمد ناصح خبرو ته څوک غوږ نه ږدي .

    قاضي حسین احمد په دې لیکنې سره پنجاب ته په لکۍ وهلو او خوښۍ لپاره نه یوازې کوز پښتانه په نښه کړي بلکې بره پښتونخوا کې هم د پښتو او پښتنو په نښه کولو سره غواړي د ټاکلو ژبني فاشیستي کړیو زړه پر پښتنو یخ کړي .
    د ۲۰۱۰ کال د نومبر ۲۴ مه

  • Kamran Mir Hazar Youtube Channel
    حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
    سابسکرایب

    تازه ترین ها

    اعتراض

    ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

    جستجو در کابل پرس