
غلام مجدد سلیمان لایق، طراح سیاست های نژادپرستانه دولت افغانستان
لایق در ایام مهاجرت در آلمان رابطه تنگاتنگ را پس از سقوط حکومت طالبان با صبغت الله مجددی که شوهر خواهر لایق می شود، بر قرار نمود و پس بعد از چندین سفر به کابل در ضمن ملاقات های محرمانه با کرزی توانست، توجه او را به خود جلب کرد.
هرچه دولت افغانستان کوشش داشته که به عنوان دولت همه اقوام تبارز کند اما در عمل دولتی تک قومی و متعصب می باشد و محدود کردن اقوام دیگر از جهات مختلف از اهداف آن است. پلان کنار گذاشتن و محدود کردن اقوام غیر پشتون از دولت افغانستان و پیش بردن سیاست قبیلوی با همکاری عناصر کارکشته و ماهر مانند سلیمان لایق پیش برده می شود.
غلام مجدد سلیمان لایق کیست؟
"غلام مجدد سلیمان لایق" سابقا معاون اول شورای مرکزی حزب وطن در زمان داکتر نجیب الله و عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک خلق در زمان ببرک کارمل، وزیر اقوام و قبایل، ریس آکادمی علوم و هم زمان آمر زون های شرق و جنوب شرق کشور بوده است. سلیمان لایق روابط پشت پرده با گروه های تمامیت خواه و حلقه قبیلوی در دو سوی سرحد دارد.
سلیمان لایق درسه دهه اخیر وارث و ادامه دهنده نظریات و اندیشه های برتری خواهانه قومی و قبیلوی " غلام محمد فرهاد رهبر سابق گروه قومی "افغان ملت" و "محمد گلخان مهمند" و طراح اندیشه کتاب "دوهمه سقوی" بوده و طرفدار سرکوب و محدودیت و به انزوا کشاندن اقوام غیر پشتون و تقسیم آنان کشوربه شهروندان درجه اول، دوم و سوم می باشد و درین هدف در هریک از نظام های حاکم قبیله غالب، آقای سلیمان لایق بصورت مستقیم شامل در حکومت و یا غیر محسوس و پشت پرده، بوسیله افراد طرفدارش در سیاست های نظام های قبیلوی سه دهه اخیر تاثیر داشته است. گرچه وی نویسنده اصلی کتاب دوهمه سقوی نمی باشد ولی اساس اندیشه و طرح نوشتن این کتاب توسط او مطرح و بوسیله پیروانش چاپ ونشر شد. او بدلیل اینکه انسان مرمو، فریبکار و سیاست بازیست که هیچ گاهی خود را علنا افشا نمی سازد، در زمان حکومت داکتر نجیب الله همین سیاست را پشت پرده دنبال می کرد و همه بد نامی گرایشات قبیله گرائی را به گردن داکتر نجیب الله گذاشت. لایق قصد داشت تا حوادث شمال را توسط داکتر نجیب الله اجرا کند و خود را مانند محمد گل مومند به صفت مسوول صفحات شمال مقرر کرده و بر اساس مشورت لایق به داکتر نجیب، "جمعه اسگ" و "رسول بی خدا"، برای سر کوب مردم شمال به شمال اعزام شده بودند که خوشبختانه به اهداف شان نرسیدند .
این چهره مرموز در دهه هشتاد میلادی ریاست قبایل سابق را به وزارت اقوام و قبایل و پشتو تولنه سابق را به آکادمی علوم ارتقا داد و خودش را نیز به صفت وزیر و رییس اکادمی علوم مقرر نمود. او بیشتر کارمندان عالیرتبه وزارت قبایل و ریاست اکادمی علوم را از میان تحصیل کردگان قبایل آزاد آن طرف مرز و و از ولایات سرحدی با پاکستان از بین قبایل این طرف سرحد اکمال و مقرر نمود و بدین ترتیب وزارت قبایل و اکادمی علوم را به مرکزمتعصب ترین افراد قبیله گرا و برتری خواه مبدل نموده بود.
سلیمان لایق پیش از آن و بعد بويژه در دهه هشتاد میلادی رابطه بسیار نزدیک با خوانین دو سره قبایل سرحدی از جمله "خان عبدالغفار خان"، خان ولی خان، نسیم ولی ، اجمل ختگ، صمد خان اچگزی و دیگر خانان قبایل آن طرف سرحد برقرار کرده بود و برای نزدیکی بیشتر با آنان دخترش را خانم صوفی جمعه خان، استاد دانشگاه پشاور و منشی خاص اجمل ختگ ودر دهه هشتاد میلادی، مامور عالیرتبه وزارت خارجه افغانستان ساخت. به این ترتیب بود که صوفی جمعه داماد لایق شد و روابط بسیار محرمانه و گرم میان او و خوانین قبایل پاکستانی بوسیله صوفی جمعه بر قرار گردید. جالب این است تعداد زیادی از تحصیل کردگان پشتون تبار قبایل آزاد از پاکستان بحیث مامورین عالیرتبه ملکی و نظامی هنوز هم با وجود داشتن تابعیت پاکستانی در عالی ترین مقامات کشوری و لشکری در افغانستان مصروف کاراند و بیشتر آنان چهره های مشهور و شناخته شده می باشند که درین باره آقای لایق و همکارانش سهم مهم را ایفا کرده اند.
این چهره مرموز و پشت پرده یعنی سلیمان لایق، بعد از سقوط حکومت داکترنجیب همراه با خانواده اش مدت بیش از سه سال را نزد خان عبدالولی خان سپری کرد. پس از آن به آلمان پناهنده شد .لایق در ایام مهاجرت در آلمان رابطه تنگاتنگ را پس از سقوط حکومت طالبان با صبغت الله مجددی که شوهر خواهر لایق می شود، بر قرار نمود و پس بعد از چندین سفر به کابل در ضمن ملاقات های محرمانه با کرزی توانست، توجه او را به خود جلب کرد. او برای نزدیکی با کرزی از همان مامورین عالیرتبه پشتون تبار که قبلا در آکادمی علوم و وزارت اقوام وقبایل بودند استفاده کرده تا این که زمینه نصب خود را به صفت مشاور دفتر یوناما در کابل و مشاور وزارت معارف کشور فراهم نمود.
چهره های قبیله سالاری که برای نفوذ لایق در دستگاه کرزی او را کمک کردند، این ها می باشند:
1- "زلمی هیوادمل" سابق کارمند پشتو تولنه و رییس تحریرات لایق در آکادمی علوم و بعد از ایجاد دولت انتقالی تا اکنون مشاور ارشد حامد کرزی در امور فرهنگی است.
2- "سرور ماموند" رییس سابق نشرات وزارت اقوام وقبایل و کارمند عالیرتبه وزارت خارجه افغانستان که بعد ازسقوط طالبان در دفتر یو نا ما در کابل بحیث مشاور ارشد و آدم باصلاحیت کار می کند و در تقرر لایق به عنوان مشاور دردفتر یوناما نقش مهم داشته است . وی از قوم ماموند پاکستان است.
3- "عبدالرشید وزیری" معین سابق وزارت اقوام و قبایل و مسوول تفتیش شورای مرکزی حزب وطن که پس از ایجاد دولت انتقالی تا هنوز مشاور وزارت قبایل و سرحدات و مشاور آکادمی علوم کنونی می باشد. وی از قوم وزیری پاکستان است.
4- "صدیق پتمن" مامور عالیرتبه سابق پشتو تولنه و آکادمی علوم و بعد از تشکیل دولت انتقالی تا اکنون معین وزارت معارف است.
4- "کبیر رنجبر" معاون سابق لایق در آکادمی علوم و فعلا وکیل پارلمان و ریس حزب دموکرات افغانستان می باشد.
5- "عبدالرحمان هوتک" رئیس سابق نشرات وزارت اقوام وقبایل و فعلا مسوول اداره ای بنام حقوق بشر که در پاکستان قبلا ایجاد کرده است می باشد .
و افراد دیگر..........
سلیمان لایق برای تحقق و جامعیت بخشیدن به نظریات قوم گرایانه وبرتری خواهانه قبیلوی خود در شرایط کنونی نیز تلاش دارد با استفاده از پست کنونی اش در دفتر یوناما در کابل و پست مشاوریت در وزارت معارف و با استفاده از نفوذ مجددی شوهر خواهر و دیگر افرادی که در بالا نامبرده شد برای تک قومی سازی کابینه و دیگر ارگانهای دولتی و حضور سمبلیک اقوام غیر پشتون در ترکیب ارگانهای رهبری کننده دولت ، از بنیاد به نفع قبیله غالب و انحصار گرا، تسجیل و اقداماتی را توسط کرزی درین موارد انجام دهد.
لایق در دهه هشتاد میلادی ، زیر نام ملیشه های قومی چندین قطعه ملیشه ای قومی را در چارچوب لوا ها، غند ها وکندک ها در یازده ولایت سرحدی با پاکستان متشکل از قبایل طرف افغانی و قبایل طرف پاکستانی ایجاد کرده و این ملیشه های قومی را با تسلیحات خفیفه و ثقیله ساخت شوروی سابق تجهیز نمود و میلیاردها افغانی معاش نیز به آنان معاش پرداخت می کرد. بیشتر این ملیشه ها بعد از مدت کوتاهی همراه با تسلیحات و پول فراوان به آن طرف سرحد به پاکستان فراری می شدند و تا سقوط حکومت داکتر نجیب، وضعیت بدین گونه ادامه داشته است . لایق درآن زمان نیز رهبری دولت را زیر عنوان مذاکره با حکمتیار و دیگر تنظیم های اسلامی مقیم پاکستان فریب می داد و در بیشتر ملاقات ها و مذاکرات با گروه های اسلامی مخالف دولت وقت نقش عمده و اساس را به عهده داشته است .
داکتر نجیب الله، لایق را استاد خود خطاب می کرد و طبق مشوره و گفته های او عمل می نمود. به گونه ای که در سال های اخیر گرایشات قبیلوی و تعصب علیه اقوام دیگر بالای داکتر نجیب غلبه نموده و در برابر اقوام صفحات شمال کشور حرکت نا سنجیده شده ای را انجام داد و منجر به سقوط حکومتش گردید . سلیمان لایق در حال حاضر نیز در کنار کرزی و جامعه جهانی قرار گرفته و مصروف همان نقشه های فتنه گرانه جهت انحصار طلبی قوم گرایانه علیه اقوام دیگر کشوربوده و تلاش دارد تا دیگر اقوام غیر پشتون را از حاکمیت کاملا براند. چنانچه که در ساختار جدید کابینه انحصاری کنونی کرزی بخوبی مشاهده می گردد که در حقیقت اقوام غیر پشتون از قدرت رانده شده اند . طرح مذاکره با طالبان هم مانند دوران حکومت داکتر نجیب است و تطبیق پلان اربکی سازی نیز مانند ملیشه سازی آن زمان را بیاد همه می آورد که چگونه آقای لایق اکنون نیز می خواهد قبایل را دوباره مانند گذشته با تسلیحات قوای ناتو تجهیز نماید.
سلیمان لایق با کار مشترک و نزدیک با همراهی نوراحمد نور سابق عضو دفتر سیاسی و منشی کمیته مرکزی حزب- د- خلق- الف- و عضو هیات اجرائیه شورای مرکزی حزب وطن و سفیر افغانستان در امریکا طی سال های اخیر تلاش دارند، جناح ها وجزایر جدا شده احزاب چپ پشتون تبار را زیر نام چندین سازمان سیاسی در داخل وبیرون کشور انسجام مجدد داده و همه این گروه های چپ را در خدمت کرزی قرار دهند . تا کنون این دو تن به این کار خویش موفقانه عمل کرده اند که نمونه آن جدا نمودن حزب متحد ملی علومی از جبهه ملی و یکجا شدن آن با نهضت فراگیر را می توان تذکر داد. بدین ترتیب این دوموفق خواهند شد تا اعضای غیر پشتون در ین دو جناح را ازین دو سازمان تصفیه نمایند. درین اواخر برگزاری نشست های مشترک میان گروه ها و جناح های مختلف احزاب چپ سابق و بخصوص جناح های جدا شده حزب دموکراتیک خلق به تشویق این دوتن در آلمان برگزار گردید که خود نمایندگی از تحرک سیاسی لایق و نور در خارج از کشور می کند.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدlook every one i thinks MIR HAZAR ban me from writhing in Dari . but any way i can say this that this man is an honest guy and we really need same one in during the history of this country like mr laiqe .
از معلومات تشکر .
قسمی که شما عرض نموده اید جناب لایق روی یک پروژه خاصی کار میکنند که بسیار دقیق و حتماء باید صد در صد با تفکر عمیق و تضمن شده کامیابی در ان از قبل تایین شده باشد . این اشخاص در تاریخ گاه گاهی به چشم خواهند خورد و در بد و خوب افغانستان تا اخرین لحظات زنده گی خود شریک میباشند . شما میتواند به سلیمان لایق اعتماد کنید . ولی اگر دماغ شما به بن بست فهمیدن اخرین قمار های سیاسی این شخص که در ان حتی جان خود را بر سر ان از دست خواهند داد , رسیدید , به جایکه به افتراق فکری دست بزنید خود را با امکانات که این شخص به دست رس دارد به جای این شخص قرار دهید . گاندی قبل از تقسیم هند و پاکستان که بک هندوی متعصب بود با پاچا خان که نه تنها پشتون و یک مسلمان بسیار متعصب بود , دوست ساخت , ولی با وجود انزجاری مذهبی و تاریخی که یکی از دیگر داشتند با هم در امر باسواد ساختن قوم پشتنون دوست شده همدیگر را کمک مینمود . یکی از دلایل که بابو گاندی در میان فرقه متعصب هندو ها بد نام شده بود همین دوستی او با مسلمانان صوبه سرحد پاکستان فعلی بود . گاندی عقیده داشت که اگر او میتوانست به جای تفنگ فلم بدست پشتون ها بدهد جنگ را برای همیشه از منطقه دور ساخته است و برای همیشه پشتون را برای بدست گرفتن قدرت برای خودش اماده ساخته است , ولی مرگ مهلتش نداد و هندو های قوم خود گاندی او را در سی ام جنوری سال 1947 کشتن . سلیمان لایق برای باسواد ساختن پشتون ها در کوشش است . کاری را که بابو گاندی نتوانست بکند و یا پاچا خان به انجام نرسانید او میخواهد تکمیل کند . اگر ما همه افغان باشیم و قومیت ها خود را نگذاریم که ما را فکراء فلج بسازد ما از این فعالیت لایق باید استقبال کنیم . و الا ما در تخریب کاری همدیگر خود کوشیده ایم . مسایل تکنیکی برای ساختن استراتیژی برای موفقیت در اینده نزدیک از طرف سیاسیون همیشه نظر به شرایط منطقوی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ان جامعه ساخته میشود . مثلاء ماو تسه تنگ برای کامیابی در جنگ به مقابل جاپانی که قسمت بزرگ خاک چین را قبل از کامیابی انقاب چین تصرف شده بود با چیانگ کای شک اتحادی شد و از امریکا که چندی قبل دشمن شماره یک او بود اسلحه گرفت , شاید از نظر جناب لایق ساختن قوای ملیشه که بتوانند توسط دسته های کوچک دوازده نفری کاری یک فرقه را بدهد درین شرایط مهمتر باشد و مکر در جنگ جهانی دوم جنرال های روسی سه فرقه بزرگ استالین گراد را به تولی های کوچک تقسیم ننمودند ؟؟؟ بهر حال وقتی جنگ دوام پیدا میکند و قوای اشغا لگر تصمیم استفاده از زمین های اشغالی را توسط چندین نسل خود را دارد , باید شخصی و یا اشخاصی از میان قوم های افغانستان پلان دفاع این سرزمین را برای حال و اینده قسمی طرح کند که جنگ برای دفاع از افغانستان یک ذهنیت باشد که نسل های اینده در مقابل اشغلگران بتوانند از ان استفاده نموده خود را مبتکر ازاد ساختن خود و تاریخ خود سازند . سلیمان لایق در طراحی یک همچو دفاع مستقل و دوام دار برای مردم افغانستان است . من مطمین هستم که جناب لایق جز خدمت به افغنستان و مردم افغانستان چیزی دیگری در ذهن خود ندارند .
اين فاشيست قبيله كه لصلا يك انسان بى ماهيت بوده است وكاهى طرفدار امين فاشيست هم بو مانند ماش لول خورد.مقله فاشيستى نوشته بود و دران كفته بودكه بشتونها 85 فبصد نفوسرا تشكيل ميدهند.اي درحاليست كه درين كشور نفوس شمارى نشده است.انها بشتونهاى باكستانى را هم افغان كفته حساب ميكنند.در حاليكه انها خود باكستانى هستند و باسبورت دارند و هم ميكويند كه من با كستانى ام و ان مناطق جز خاك با كستان حساب ميشود.همين كار سبب خرابى و بربادى اين سرزمين شده است.امروز همين زخم نا سور در التهاب است.
بینا جان !
فقط داشتن پاسپودت پاکستانی دلیل پاکستانی شدن و یا بودن کسی نمیشود . امروز از هر ده افغان یکی پاسپورت پاکستانی دارد . و شما از کجا میدانید که پشتون پاکستانی خود را افغان نمیدانند ؟ ایا شما خبر دارید که برای دفاع از افغانها از سال 1960 تا حال چندین بار در میان شورای پاکستان بین پشتون ها و اردو زبان ها جنگ و دعوا شده است . از هر صد نفر پاکستانی ده نفر ان یا غلزی هستند یا همایونی و یا نواسه های پادشاهان افغان , بهر حال از بدو بیراه گفتن اگر بکاهید و با معنی و محترمانه حرف یزنید بهتر خواهد . سلیمان لایق برای افغانستان میجنگد نه برای پشتون و نه برای فارسی وان .
دوست دارم این وطن را
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را، کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانه اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او را
دشتهای خشک گرما گشته و بی آب او را
****
دوست دارم این وطن را
برفراز کوهساران آسمان پاک او را
*****
دوست دارم این وطن را
لانه ویران او را
خانه دهقان او را
در بر آزاده کوهستان غریو هی هی چوپان او را
بهمن و طوفان او را
غرش و عصیان او را
****
دوست دارم این وطن را
وادی شاداب او را
آمو و مرغاب او را
باد او را، ابر او را، آب او را
رستخیز موج از خود رفته و گرداب او را
لحظه های تنگ او را
چهره خشمیده و آژنگ او را
صلح او را، جنگ او را
سرگذشت زنده جاوید و با فرهنگ او را
*****
دوست دارم این وطن را
باز گردون تاز او را
در نبرد قهر و طوفان آیت اعجاز او را
بر فراز دور دست آسمان، پرواز او را
بال بی آواز او را
*****
دوست دارم این وطن را
ظلمت شبهای او را
در نبرد زندگانی جاده غمهای او را
در افقهای زمان استاره فردای او را
رزم او را، فتح او را، آینده زیبای او را
سلیمان لایق
آقای محترم مزاری
اگر منظور شما را درست درک نکرده باشم قلبا ً معذرت میخواهم ولی در پیام اول خود شما نگاشته اید که
"همۀ پختانه وقتی نویسنده وشاعرشده در قدرت میرسند ، بلاناغه قوم پرست و فاشسیت میشوند".
اگر این قاعده عام را بپذیریم که شاعر و نویسنده شدن بدون تحصیل امکان ندارد پس بر اساس نظریه شما و به به خاطر اینکه از فاشیست شدن پشتون ها جلوگیری شود باید مکاتب در مناطق پشتون نشین انفجار داده شوند و اطفال پشتون نباید به مکتب اجازه داده شوند تا مبادا شاعر و نویسنده و نتبجتا ً فاشیست شوند
خان صاحب !
من از مردم پاکستان شناخت دارم و میدانم که انها با مردم افغانستان دوست و همنوا هستند . منظور من از پاکستان گفتن چند تا دزد سر گردنه نیست که بر سر اقندار نشسته اند . منظور من از افغان گفتن پاکستان این است که : از زمان های قدیم اخر قرن هجده تا امدن انگریز به هندوستان تمام این مناطق روحاء و عملاء تحت قیادت پادشاهان افغان بود و اکثر پادشاهان و عسکر های عالی رتبه لشکر های افغان از خود اولاده ها و نواسه ها در مناطق هند و پاکستان امروزی به جای گذاشته اند . افغانستان در این سی سال جنگی مذهبی و خانواده گی به اوغانستان تبدیل شد . ولی در قبل همه این کشور را افغانستان میدانستند و حتی پشتون و یا فارسی وانی در کار نبود تا اینکه نادر خان نظر به وظیفه که از باداران خود انگریز های دهرادون داشتند این کشور را به انواع و اقسام قشر ها و طبقات نژادی و مذهبی تقسیم نمودند و تخم نفرت را در دل و دماغ همه جای دادند . پشتون های انطرف خط همیشه خود را افغان میدانند , افغان منظور متعلق به افغانستان نه اوغان متعلق به قوم و قبیله که به زبان پشتو حرف میزنند . قوانین افغانستان را اگر منظور شما همان عنعنات و رسم و رواج ها و غیرت افغانی باشد , بلی انها بر اساس همین روایات زنده هستند و از اینکه قوانین افغانستان کاملاء با اساس و ذهنیت انها وفق میکند تا هنوز که از جدایی انها با ما زیاد تر از مثلاء قرن میشود ول هنوز مثل ما هستند . باقی من خلقی نیستم و اگر هر کسی برای افغانستان و از افغانستان دفاع نماید . برای من قابل احترام است .
سلیمان لایق
غروب بامیان
ای تیرگیِ خامَش شبهای بامیان
کاهسته از کنارۀآرام آسمان
بانرمی و شکیب
لغزیده میکشی
یک پردۀ سیاه برین مرزِ باستان
ای موجِ تیره، اندکی آهسته تر خرام
کانسوغروب تیغ کشیدست از نیام
از تیر های مهر
در واپسین نفس
بر پنبه های ابر چکیدست خونِ شام
چشم شفق چو کاسۀ خونست یا شراب
یا اخگری بدامن گردون ز آفتاب
یا چون نگین سرخ
بر مخملِ کبود
یا آتشیکه خرمن هستی کند خراب
آهسته از کرانۀ مشرق شبِ سیاه
سر میکشد چوپیکرِ عفریت ازگناه
وآنسوی آفتاب
از پشت کوه ها
بر بامیان، میفگند آخرین نگاه
با نغمۀ لطیفِ نسیمِ شبانگهی
یک رازِ ناشنوده نمودست همرهی
شاید ز زیر خاک
شهزادۀ شهید
از دل کشیده حسرتِ تاجِ شهنشهی
در وادیِ بتان، نه گلی هست و نی ملی
نی عاشقی، نه تار ربابی، نه بلبلی
نی ساقیِ جنونزده
نی مستِ بی سری
نی داغِ لاله ای، نه شکنهای سنبلی
آشوبگاهِ«غلغله» خاموش و بیصدا
نی نقشِ کاروان و نه هنگامۀ درا
نی دختِ چنگ زن
در کوشکِ امیر
نی وردِ عابدی به نیایشگۀ خدا
مرغی بپایِ هیکلِ ساکت نواگر است
گویی زبی زبانیِ بودا پیامبر است
کین زورقِ سپهر
این کشتی حیات
برموج های غارت و وحشت شناوراست
کابل،4/5/1339
مزاری = مریضی
طوریکه دیگران در این صفحه متوجه شده اند شما از یک بیماری خاص رنج میبرید. ما همه مخالف فاشیزم و قوم گرایی هستیم ولی نه به نوع شما که نشاندهنده نفرت و عقده حقارت شما است.
من نمیدانم منظور شما تحریک کردن است ، توهین است و یا شما پسر بچه احمقی هستید و یا هم به حق بیمار اید
ولی شما در مورد فردوسی که شما تا پیغمبر او را بالا برده اید چیزی نگفتید و لب بسته باقی ماندید:
شما مانند فاشیست های فارس آنچه را که غربی ها بنام فرهنگ موهوم آریایی و فارس به خور شما داده نشخوار میکنید.
فردوسی یک فاشیست خیال باف بود که برای فرو نشاندن غرایض خویش نژاد آریایی و ایران فارسها را از شکم خویش بیرون کشید که بعد ها غربی ها آنرا در رضا شاه پیچکاری کردند تا ایران را بین فارس های نژاد موهوم آریایی و غیر فارس های تقسیم کنند.
من لینک زیر را چندی قبل به شما تقدیم کردم و از شما میخواهم که تمام محتویات آنرا بخوانید و بعد دهن درمورد فردوسی باز کنید.
http://www.turkiran.com/rasism%20da
http://hamedanli.blogspot.com/2009/...
مینبینید آن سفیهانی که ترکی کردهاند — همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف— بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی— تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد — دل نگیرد مر شما را زین خران بیفسار
پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ— هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار .. زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع— گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار
اندر این زندان بر این دندانزنان سگصفت— روزکی چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی روی آن مردمکُشان چون زعفران— تا ببینی روی این محنت کشان چون گل انار
گرچه آدم صورتان سگصفت مستولیاند— هم کنون بینند کز میدان دل عیاروار
جوهر آدم برون تازد بر آرد ناگهان— از سگان آدمی کیمخت خر مردم دمار
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر —
تا بینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار
http://hamedanli.blogspot.com/2009/...
«همه پهن رويان كوتاه قد— همه رويشان بود بي خط و خد
همه تنگ چشمان بيني دراز— همه بد دهانان و دندان گراز
همه تندخويان و با كين و خشم— به مال يتيمان سيه كرده چشم
همه تيره راي و همه بدگمان— كمر بسته در غارت مردمان
. مي نبيند آن سفيهاني كه تركي كرده اند****همچو چشم تنگ تركان گور ايشان تنگ و تار
باش تا چون چشم تركان تنگ گردد گور تو***********گر چه خود را كور سازي در مسافت صد كري
آیا به جز از فاشیست کسی دیگری اشعار بالا را میتواند بنویسد ؟
مزاری = مریضی
اگر اینقدر آدم شما را مریضی خطاب میکند پس من بدون دلیل حرف نزده ام.
مریضی شما از ابله بودن شما است، چون شما حتی فکر میکنید همه آنچه را که من در مورد فردوسی و شاهنامه یا فحش نامه او نقل کرده ام از من است:
مانند سگ از سرودن شاهنامه پشیمانم
فردوسی در اواخر عمر از سرودن شاهنامه (فحش نامه) وتوهین کردن به ترکها وعربها وزنها ونوشتن داستانهای دروغ پشیمان شده بود به همین دلیل نزد عرفا میرفت تا چاره ای به او نشان دهند تا اینکه در سفرکه به عراق داشت “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” به او پیشنهاد میکند که داستانی از قران را به صورت شعر در اورد و فردوسی داستان یوسف وزلیخا راانتخاب و منظوم میکند این اثر در سال 1989 توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد..ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.نژاد پرستهای فارس از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم امده بودند واز راههای مختلف به توجیه وتخریب وتمسخر این اثر کهن پرداختند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این اثر، به اظهار پشیمانی فردوسی از سرودن شاهنامه وتوبه ایشان مربوط است.
در مقدمه داستان یوسف وزلیخا فردوسی اینگونه پشیمانی خود را از سرودن شاهنامه اعلان میکند
به نظم آوریدم بسی داستان** **ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم** **بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه** **همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم** **زبان را ودل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ** **سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه** **که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد** **مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب** **ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد** ** زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم** ** جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال** ** هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست** **دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک** **دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک** **که آن داستانها دروغ است پاک
با توجه به بیت اخر خود فردوسی میگوید که ارزش شاهنامه از یک مشت خاک هم کمتر است
دو مجموعه شعری لایق به زبان دری به چاپ رسیده که یکی بادبان و دیگری سمت روشن جاده ها نام دارد که من خودم تا حال متاسفانه آنها را مطالعه نکرده ام ولی در صفحات انترنیتی بخش های از آن ها چاپ شده است.
لایق هنچنان بالای کتابی کار میکند که مردی از کوهستان نام دارد و این کتاب هم به زبان دری است.
قسمت های از اشعار جدید لایق بر گرفته شده از کتب فوق الذکر:
« در هر زمین که سوختگانند چون من اند
در هر زمان که زیسته بودند، یک تن اند ...
از هر تبار و منطقه از شرق تا به غرب
قربانیان عشق، رفیق و برادر اند
آنان که دست رد زده بر سینه ی ستم
آزاد از تطاول چرخ ستمگر اند
«لوممبه» و «سپارتگ» و «مسلم» و «حلاج»
همسوی و هم عقیده و هم رزم و با هم اند
چون رنگ پاک نور سحرگاه کوهسار
در بیکرانه های فضیلت شناور اند.
چو هیکلی که خدایش تراش کرد به شوق
بلند قامت و مردانه و سلاح به دست
و روزگار به دست منش نمود اسیر
سلام کرد مرا و گفت ببین
چه اژدها ی مهیب آوریده ایم به دام
و با دو دست گشاده اشاره کرد به او
به او که همچو یلی از فسانه های کهن
و از سلاله ی گُردان شاهنامه گران
ستاده بود، که فرمان او دهندبه تیر...
من مثل سگ از سرودن شاهنامه پشیمانم
سرودن شعر حرفۀ من بود نه طرز تفکر آن. هر کسی که گاو نباشد، می پرسد که من این همه اطلاعات را از کجا آورده ام. افراد بخصوصی قصه های مورد نظرشان را با مقداری استخوون در اختیارم قرار می دادند و من هم آن قصه ها را بصورت شعر در می آوردم. بهر حال، در اواخر عمرم از سرودن شعرور نامه بخاطر قطع شدن جیره ام، مثل سگ پشیمان شدم، و برای روشن شدن مطلب شعری زیر را سرودم:
از آن نامور نامداران شهر / علی دیلمی بودلف راست شهر
که همواره کارم به خوبی روان / همی داشت آن مرد روشن روان
ابونصر وراق بسیار نیز / بدین نامه از مهتران یافت چیز
حسین قتیب است زآزادگان / که از من نخواهد سخن رایگان
ازویم خور و پوشش و سیم زر / از او یافتم جنبش و پای و پر
نی ام آگه از اصل و فرغ و خراج / همی غلطم اندر میان دواج
بعدها برای جبران گه خوری هایم، داستان یوسف و زلیخا را که از آن به عنوان توبه نامه ام یاد می شود،سروده ام. نمونه ای از اشعارم در یوسف و زلیخا
به نظم آوریدم بسی داستان / ز افسانه گـــــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم / بگفتم درو هر چه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن بامزه / همی کاشتم تخم رنج و بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم / زبان را و دل را گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ / سخن را به گفتار ندهم فروغ
نکارم کنون تخم رنج و گناه / که آمد سپیدی به جای سیاه
دلم سیر گشت از فریدون گرد / مرا زان چه؟ کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب / ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد / زمن خود کجا کی پسندد خرد؟
که یک نیمه عمر خود کم کنم / جهانی پر از نام رستم کنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال / هم از گیو و طوس و هم از پور زال
کنون گر مرا روز چندی بقاست / دگر نسپرم جز همه راه راست
نگویم دگر داستان ملوک / دلک سیر شد زآستان ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت خاک / که آن داستانها دروغ است پاک
با توجه به بیت اخرم، کلآ ارزش شاهنامه از یک مشت خاک هم کمتر است. بشاشید توش.
ســــــگها شعر فارسی ميگويند
همواره در طول سلطنت پادشاهان ترک نژاد در ایران، فارس سگ ها در مدح آنها شعر میگفتند و خود را تا حد یک سگ کوچک میکردند تا شاید پادشاه تکه استخوانی را در جلوی آنها بیندازد .توجه شما را به تعدادی از این اشعار جلب میکنم
1. فردوسی در مدح سلطان محمود غزنوی می گوید
یکی گفت کین شاه روم است و هند / ز قنوج تا پیش دریای سند
به ایران به توران ورا بنده اند / به رای و به تدبیر او زنده اند
جهاندار محمود شاه بزرگ / به آبشخور آرد همی میش و گرگ
چو کودک لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست
2. انوری ابیوردی در مدح سلطان سنجر سلجوقی می گوید
خسروا بنده را دوسه سال است که همی آرزوی آن باشد کز ندیمان حضرت ار نشود از مقیمان آستان باشد بخرش پیش از آنکه بشناسی کانگی رایگان گران باشد چه شود گر ترا درین یک بیع دست بوسیدنی گران باشد
3. اثیراخسیکتی درمدح قزل ارسلان ترک می گوید
ای کمینگاه فلک ابروی تو / آبروی آفتاب از روی
جای جانها گوشه شبوش تو / دام دلها حلقه گیسوی تو
بر سر کوی غمت بر تا «اثیر» / های هویی می زند بر بوی تو
کم نگردد رونق حسن تو هیچ / گر بیفزاید سگی در کوی تو
4. در زمان شاه عباس صفوی، شاعری اصفهانی مورد توجه شاه بوده و شاه عباس وی را در سفر شکار همراه خود می برده است، لاکن مدتی توجه و عنایتی به وی نداشته است. شاعر از این بی توجهی شاه نسبت به خود پریشان خاطر شده جهت جلب نظر شاه عباس بیت زیر را می سراید
سحر آمدم به کویت* به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی *به چه کار رفته بودی
5. جامی می گوید
هستم سگکی بر آستانت / خرسند زتو به استخوان
شد سگ کوی تو جامی / چون سگانش داغ کن
تا بداند هر که بیند، / کز سگان کوی تست
6. فخرالدین عراقی هم می گوید
بگذار که بگذرم بکویت یکدم ز سگان کویم انگار
بگذاشتم این حدیث کز من دارند سگان کوی تو عار
پندار که مشت خاک باشم زیر قدم سگ درت خوار
7. سنایی در مدح سلطان ترک می گوید.
ما را سگ خویش خوان که تا ما گوییم که شیر چرخ ماییم
اهانت های فردوسی به زن ها
چو زن زاد دختر، دهیدش به گرگ!
که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ!
............
زبوی زنان موی گردد سپید!
سپیدی کند از جهان نا امید!
.............
مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایست اش اندر زمان سر برید
.......
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این دو ناپاک به
نژاد تراش ها و زرتشت تراشی
چنانچه منابع تاریخی حکایت می کند زرتشت ( شتر بد ریخت ) 500 سال قبل از میلاد، و یا 2000 سال قبل از میلاد و حتی 6000 سال قبل از میلاد شاید در بین النهرین، شاید در کردستان، شاید در آذربایجان، شاید در سیستان، شاید در بلخ و شاید هم در شمالغرب هند بدنیا آمده است و تاریخ مرگ و محل دفنش هم بر کسی معلوم نیست. حالا ذهن هر انسان جویا و حقیقت طلب به این سوال معطوف میشود که آیا این فاصله زمانی بسیار طولانی و مکان های بسیار دور از همدیگر خود بهترین دلیل بر افسانه ای بودن شخص زرتشت نیست. نظر چندتا زرتشت تراش را در زیر باهم می خوانیم.
1. کنت می نویسد ” زبان کتیبه های هخامنشی زبان فارس هاست که زرتشتی بودند و اوستا می خواندند. اوستا متعلق به پیامبری است که در بلغ و خراسان ظهور کرد ولی کتابش را را به زبان مادی نوشته است که شباهتی به زبان کتیبه ها ندارد ”
کسی نمی داند که زبان مادی چیست چون نه فقط کلمه و حرفی به زبان مادی یافته نشده بلکه حتی کسی نمی داند که ماد ها در کجا می زیسته اند پس کنت از کجا می داند که زبان اوستائی شبیه زبان مادی است؟ اگر مرکز مادها در نواحی کردنشین کنونی بوده است پس چرا زبان کردها به زبان کتیبه های هخامنشی و به زبان اوستا شبیه نیست؟
2. علی اصغر حکم می نویسد « کوه خواجه در سیستان محل مرابقه و انتظار مردم بوده است نه بخاطر اینکه در انجا فقط ظهور ” سوشیانس ” را انتظار داشته اند بلکه از ان سبب است که زرتشت خود نیز در انجا زندگی می کرده است. »، ( تاریخ ایران بر اساس مدارک باستان شناسی، ص 113 )
3. تفضلی ” کتاب دینی زرتشتیان اوستا نام دارد بدین جهت زبانی را که این کتاب بدان نوشته شده است اوستائی نامیده اند. جز کتاب اوستا هیچ اثری دیگری به این زبان پیدا نشده است. در خود اوستا اشاره ای به نام اصلی این زبان نشده است و حتی کلمۀ اوستا نیز در متون اوستائی نیامده است”
4. جواد مفرد گهلان مینویسد، " یکی از القاب زرتشت ون جوت بیش یعنی درخت رنجزدائی است. این اسم از آنجا حادث شده است که مقر فرمانروائی زرتشت منطقۀ انگور خیز ( هوم خیز ) مراغه یا همان رعه زرتشتی در جنوب شرقی دریاچۀ ارومیه بوده است. "
5. هاشم رضی زرتشت شناس می گوید: » در باره شناخت درست زمان زرتشت نمی توان داوری درست و حسابی کرد. علما از قدیم الایام تا به امروز تاریخ هائی یاد کرده اند که اندازه میان آنها تا شش هزار سال اختلاف دارد.» ( راهنمای دین زرتشتی، هاشم رضی، تهران، انتشارات فروهر، ، ص 2 )
6. پریطوی راج Prithvi Raj در کتاب( 19000 years of world history ) 19 هزار سال تاریخ دنیا معتقد است که زرتشت متولد شمالغرب هند است نه بین النهرین ( ( Mesopotamia.
7. بهار مینویسد ” خط اوستائی در زمان ساسانیان اختراع شده است و تا ان زمان متون اوستائی سینه به سینه میرسیده است
اگر اوستا را در قرن ششم میلادی نوشته اند، پس آن اوستائی دیگر که بر روی 1200 پوست گاو نوشته بودند و اسکندر مقدونی آتش زد، چی بود؟
8. دکتر اردشیر خورشیدیان در رابطه با اینکه چگونه می توان ثابت کرد که زرتشت در چه سالی متولد شده یا در چه سالی به پیامبری رسیده، میگوید. روز دقیق تولد هیچ پیامبری مشخص نیست. بین فرقه های مختلف مسیحی بین روز تولد حضرت مسیح(ع) پنج روز اختلاف است. در مورد روز تولد حضرت محمد(ص) هم اینچنین است. در مورد تاریخ دقیق تولد زرتشت هم در بین زرتشت شناسان اختلاف نظر وجود دارد وگرنه در بین پیروان زرتشت اختلافی نیست و همه زرتشتیان دنیا تاریخ تولد زرتشت را روز ششم فروردین ماه 1768 سال قبل از میلاد می دانند. ( پاسخ به پرسشهای دینی زرتشتیان، اردشیر خورشیدیان، تهران، انتشارات فروهر، چاپ 2، ص 16ـ 17 )
حالا پنج یا هفت روز کجا و شش هزار سال کجا! خیلی فرق است! چند روز اختلاف در تولد شخصی، مشکل ایجاد نمی کند اما کسی که نمی دانیم سه هزار سال قبل متولد شده یا نه هزار سال قبل، نمی توانیم هیچ حرف و هیچ تاریخی را به او با اطمینان خاطر نسبت بدهیم. پس دانستن تاریخ حیات یک پیامبر هرچند بصورت تقریبی خیلی اهمیت دارد..
اگر فرض را بر آن بگیریم که واقعآ زرتشتی وجود داشته و عده ائی هم 3 هزار سال قبل یا دو هزار پانصد سال قبل از جنوب سیبری به جنوب ایران ( مثل سیاهپوست های بندعباس، چهاربهار، بوشهر و آبادان) مهاجرت کرده اند. در آنصورت ظهور زرتشت قبل مهاجرت آریائی ها به جنوب ایران بوده است.
اختلاف در تاریخ حیات، از چند صد سال قبل از میلاد تا چندین هزار سال قبل از آن است!! همچنین اختلاف در ذکر مکان و محل حیات او از دورترین نقاط شرق تا دورترین نقاط غربی این سرزمین، به اندازه ای است که هـیچ راهی برای تشخیص آن نیست!! گذشته از ایـنها، او چه پیامبری بوده که در تاریخ، هیچ اثر، نشان، یادی از خاندان پدری و یا مادری او، بلکه از نسل و بازماندگان او بر جا نمانده است؟!! آن هم با آن همه تاریخ نویسـانی که ادعا میکنند مثلآ آریائی ها داشته اند! آیا آن همه مورّخ نمی فهمیده اند که زمان و مکان و نسل و تباراین موجود خیالی(زرتشت) چه و کدام بوده اند؟!!
ما در کتب تاریخی تا کنون ندیده ایم که شخصی معروف باشد و بیش از چند سال در تاریخ ولادت و درگذشت او؛ بیـش از چند فرسنگ، درمورد محل و مکان حیات و تبلیغات او ؛ و بیش از یک یا دو واسطه در بیان خاندان و نسب و پدران و نسل و بازماندگان او، با ابهامی مواجه شده باشیم !! پس بیش از حد بودن این اختلافات درمورد زرتشت، ازمحکم ترین دلایل بردروغی، افسانه ای، ساختگی و خیالی بودن اوست!
فارس های پای منقلی لغات عربی را که بطور مشترک در شبه زبان فارسی و در سایر زبان ها بکار می روند، نشانه نفوذ زبان فارسی در آن زبان ها تلقی می کنند. و برای ثبوت شعر زیر را مثال می آورند.
شعر زیر در پاکستان در زمان نامعلوم گفته شده است
پاک سرزمین شاد باد / کشور حسین شاد باد
تو نشان عزم عالیشان / ارض پاکستان
مرکز یقین شاد باد / پاک سرزمین کانظام
قوت اخوت عوام / قوم ، ملک ، سلطنت
پاینده و تابنده باد / شاد باد منزل مراد
پرچم ستاره و هلال / رهبر ترقی و کمال
ترجمان ماضی شان / جان استقلال
سایۀ خدای ذولجلال.
24 کلمۀ عربی در شعر بالا ( کشور، حسین، عزم، عالی، ارض، مرکز، یقین، نظام، قوت، اخوت، عوام، قوم، ملک، سلطنت، منزل، مراد، هلال، ترقی، کمال، ترجمان، ماضی، استقلال، ذولجلال )
کلمات رهبر، پاک و خدا در زبان اردو اصلآ بکار نمی روند بجای آنها کلمات
قائد بجای رهبر، مثل " قائد اعظم محمد علی جناخ " یعنی رهبر کبیر محمد علی جناح.
صاف بجای پاک، مثل، " صاف ے " یعنی پاک است. یا " صفای بهت ے " یعنی خیلی تمیز است
الله بجای خدا مثل " الله ناکره " یعنی خدا نکند یا " الله حافظ " یعنی خدا حافظ
کلمات پرچم، خوش، و سایه از لغات دساتیری هستند
منشع زبانی کلمات تابنده، پاینده و زمین معلوم نیست.
زبان فارسی زبان بشو نیست
اکبر شاه مغول که از وی به عنوان بزرگترین پادشاه در تاریخ هند اسم برده میشود، گسترۀ حکومتش از شهر قندهار در مغرب تا شهر داکا در بنگلادش در مشرق و از کشمیر در شمال تا سرحد شهر احمدنگر در جنوب امتداد داشت. او برای ایجاد وحدت ملی بهارات را به هندوستان تغییر اسم داد و زبان اردو را با اندکی لغات من در آوردی راه انداخت و بعد مذهبی جدیدی هم به اسم مذهب" آلهی " ایجاد کرد که معجونی بود از کارواکا، هندو، اسلام، سیک، مسیحیت، در دین " الهی " نفس پرستی، شهوت، اختلاس، نیرنگ، افترا، ظلم، ارعاب و غرور را نهی میکرد. کشتن حیوانات را عملی قبیح میشمرد. تقوا، ایثار و نجابت را اصول کار خود قرار داده بود.
بعد از چند قرن حکمرانی مغول ها در هند، زبان اردوئی را که اکبر شاه با اندکی لغات من درآوردی راه انداخته بود به اسم هندی تغییر دادند و گفتند زبان هند و اروپائی. ( Indo – European ) حالا نه شبه سیاهپوست های هند شبیه اروپائی ها هستند و نه زبان اردو بیش از چند قرن عمر دارد.
بهرحال، این گونه افکار و خیالات نوظهور در دربار اکبرشاه در هند موجب گردید که فارس های مجهول الهویه در ایران به هوس اختراعات عجیب و غریب افتاده و هرج و مرجی در عقاید بوجود آید. چند نفر فارس ابلهی که معلومات اندکی از حکمت مشایی، اشراق و لغت داشتند کتاب های بی اساسی بنویسند که یکی از آن ها کتابی است به اسم " دساتیر " تالیف و ساختۀ شخصی ناشناس که خود را ملا فیروز نامیده است. او تاریخی بی اساس و حرف های بی معنی و آمیخته به اصطلاحات فلسفی من درآوردی به اسم گروهی از پادشاهان و پیامبران ایران باستان که وجود خارجی نداشته اند وضع کرده است. به دنبال آن در طی سده های یازده، دوازده و سیزده هجری کتاب های دیگری نیز مانند شارستان، آیین هوشنگ و دبستان المذاهب با لغات من درآوردی پشت سر هم پدید آمدند و در نتیجۀ آن برخی از لغت نامه نویسان ایرانی مانند حکیم محمد حسین متخلص به برهان فریب این کتاب ها را خورده و پا در دام آن ها نهاده و یاوه گویی های آنها را به اسم لغت های واقعی در یکی از مشهورترین لغت نامۀ فارسی یعنی برهان قاطع وارد نمود و آن را در سال ١۰۶۲ ق منتشر کرد. این لغات من در آوردی بعد رفته رفته وارد ادبیات ایران شد و در اشعار نیمچه شاعرانی چون شیبانی و ادیب الممالک فراهانی داخل شد و قسمت های نادرست تاریخی دساتیر نیز در کتاب های چون بستان السیاحۀ، ناسخ التواریخ و نامۀ خسروان داخل گردید.
از آن تاریخ به بعد بر اساس این خرافات لغوی و افعال و ترکیبات ساختگی و شیوۀ سست سبک جدیدی نیز بوجود آمد که نمونه ای از آن هنوز هم در بین فارس های مجهول الهویه رایج است و آن همان " فارسی سره " است و حتی مردی ابلهی از آن گروه در سدۀ سیزدهم گلستان سعدی را به فارسی سره تحریر کرد و به خیال خود شق القمر کرده و فارس ها حتمآ صاحب زبان خواهند شد.
بطور خلاصه باید گفت که هیچ کتابی بعد از کتاب دساتیر، به اندازۀ کتاب " برهان قاطع " با آن لغات من در آوردی و زمخت اش فارسی های مجهول الهویه را گیج نکرده است.
پاورقی
کلمۀ اردو ترکی است به معنی قشون
کلمۀ " هند " در شعرور نامۀ فردوسی آمده است. به احتمال زیاد فردوسی در زمان سلطان محمود غزنوی نمی زیسته ولی سفارش دهندگان شاهنامه عمدآ زمان قصه های شاهنامه را چنین تنظیم کرده اند
تلفظ تاجیک در کتاب های قدیمی بصورت تزک آمده است. تزک در زبان ترکی به فضولات حیوانی خشک شده میگویند. ترک ها در ایام قدیم تاجیک ها را تزک خطاب می کردند که این کلمه بعدها بصورت تاجیک در آمده است. کشور تاجیکستان فقیرترین کشور در بین 15 کشوری است که از روسیه جدا شده اند و امامعلی رحمانف رئیس همیشه جمهور این کشور فقیر قبلآ رانندۀ تراکتور در یک مجتمع کشاورزی بود که در سال 1371 با حمایت روس ها رحمان نبی را از قدرت خلع و خودش را رئیس همیشه جمهور تاجیکستان کرد. در بین تاجیک ها طفلی که در روز عید قربان بدنیا می آید، اگر مذکر باشد، اسمش را قربانعلی و اگر مونث باشد، اسمش را قربان گل می گذارند.
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله 30 هزار بیت از شاهنامه را حذف کرده و گفته که این اشعار شرم آور از فردوسی نیستند! با این حساب باید قبول کرد که اشعاری به شاهنامه اضافه شده است حالا 50 هزار بیت، 40 هزار بیت یا شصت هزار بیت معلوم نیست اما سوال اینجاست که کی صلاحیت تشخیص آن را دارد که کدام قسمت از شاهنامه از فردوسی است و کدام قسمت آن از فردوسی نیست؟ شاید همان 30 هزار بیتی را که فریدون جنیدی حذف کرده از فردوسی باشد و 30 هزار بیت دیگر از فردوسی نباشد.
اگر از زبان فارسی ضمیرها، بودن، شدن، کردن و لغات ترکی مثل آقا، خانم، چاپ، خان، تومان، گمرک، بشقاب، اتاق، کمک، شلوغ، آشپز، توپ، قاچاق، یواش، قالی، آماج، .... را منها کنیم، باقی لغات آن عربی هستند و به جرات میشود گفت که زبان فارسی همان عربی شکسته است. دولت ایران تعلیم زبان عربی را در کل مدارس از دورۀ اول راهنمائی تا ختم دانشگاه را اجباری کرده تا زبان بی بار و فاقد ارزش تکلم فارسی را کمی بهتر کند
به آنانیکه به آقای سلیمان لایق میتازند!
نمخواستم واردبحثی شوم که ناجوانمردانه وبه دورازهمه موازین اخلاقی وصداقت دربدنام ساز ی کسی براه انداخته اید که روزی شعرش شوری بوددروصفت دراوگران دامنه های چونغروشعارش شررافگنی دردل تاریکی های ممتد قرن اندرقرن!
لایق سزاواراین همه تهمت ودروغ وبرچسب های ناجوانمردانه نه بل نویسنده ,شاعروارمانگرایست که بالبخند ومحبت باید به سلامش رفت.
تشکر
در مقایسۀ نژادی رنگ ( پوست، مو و چشم ) در نظر گرفته میشود، و چون زبان ارثی نیست بلکه اکتسابی است بهمانخاطر در نظر گرفته نمی شود با این حساب فارس های اصیل در جنوب ایران از نژاد آفریقائی هستند.
فارس های پای منقلی بخاطر روشن نگه داشتن منقلشان قصۀ های سفارشی را در این یا ان مقوله آغاز میکنند و به شرح در می آورند و موقع ثبوت شروع به فریب کاری از قماش نابودی، سرقت، و یا سوزاندن می کنند. آنها در این شگرد و شیوه با نمایش دارائی های خیالی خودشانرا به اجداد فرضی شان که نژاد تراش ها برایشان تراشیده اند، وصل میکنند. برای مثال
1. در سارویۀ اصفهان کتابخانه ای بود که عظمت آن خیلی بیشتر از اهرام ثلاثۀ مصر بود ولی عرب ها طوری نابود کردند که حتی خشتی از آن کتابخانه بر جای نمانده است.
حالا چرا عرب ها اهرام ثلاثه مصر را از بین نبرده اند، معلوم نیست!!!
2. اوستا بر روی 1200 پوست گاو نوشته شده بود ولی اسکندر مقدونی آتش زد!!!
3. زمانیکه فارس ها از جنوب روسیه به جنوب ایران مهاجرت کردند، زبان بسیار حرفه ای داشتند ولی هزار و چهار صد سال پیش عرب ها این زبان را نابود کردند
اگر فارس های مجهول الهویه موقع آمدن به ایران زبان گفتاری و نوشتاری داشتند پس چرا گل نبشتۀ بابلی منتسب به کورش به زبان پارسیان نیست؟
4. در دو هزار و پانصد سال پیش زمانیکه فارس ها از جنوب روسیه به جنوب ایران مهاجرت کردند، چشم آبی و مو طلائی بودند ولی بعد ها یونانی ها بطور مداوم به فارس ها تجاوز کردند که نتیجۀ آن تجاوزها فارس های اصیل در شهرهای بندرعباس، چابهار، آبادان، کرمان و بوشهر تغییر رنگ داده و سیاهپوست شده اند
استوانۀ منشور حقوق بشری
منتسب به کورش
در سال ۱۸۷۹ میلادی، به دنبال کاوشهای گروه انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه در شهر باستانی بـابِـل در بینالنهرین استوانهای از گل پخته بدست باستانشناسی کـلدانی به نام « هرمز رسـام » پیدا شد تحقیقات اولیه نشان میداد که گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشتههائی به خط و زبان بابلی در برگرفته است و متعلق به فرمانروای بابِـل است ولی بعد از دوسال تحقیق به این نتیجه رسیدند که این گل نبشته در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به دستور کورش تحریر شده است.. این استوانه امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری میشود.
حالا چرا بعد از دو سال تحقیق آن را به کورش نسبت داده اند، بعنوان سوال میماند ولی واقعیت های هست که نمی شود انکارش کرد. این استوانه در شهر بابل که پایتخت کشور بابل بوده، به دست کاتبان و تاریخ نویسان بابلی و به خط و به زبان بابلی تحریر شده و در همان جا ( در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه ) نیز پیدا شده است. سنت تاریخ نویسی قبل از حمله کفتار وار کورش حدود دوهزار سال در بابل رواج داشته. صنعت و فن ساخت چنین کتیبههای استوانه ای متعلق به مردم بابل است با اینکه نمونههای فراوانی از آن با همان محتوا و مضامین در بابل پیدا شده در مقابل هیچ نمونۀ مشابه آن چه قدیمیتر و یا جدیدتر که متعلق به سرزمین مثلآ پارس باشد، تاکنون پیدا نشده است.
بنا به مندرجات عهد عتیق، کورش مجری و برآورد کنندۀ یک آرزوی ویرانگر قدیم بود. آنجا که به نقل از خدای بزرگ یهودیان که دست راست کورش را گرفته و او را منصوب و منتخب خود نامیده، آمده است: «من خود بر ضد بابل بر خواهم خواست و آنرا نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشهکن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نماند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند. با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هر چه دارد از بین برود (کتاب اشعیا، باب ۱۴، بند ۲۲ و ۲۳؛ باب ۴۴، بند ۲۸؛ باب ۴۵، بند ۱ و ۱۴)»؛ «پس از هفتاد سال، سلطان بابل و قوم او را بخاطر گناهانشان مجازات خواهم نمود و سرزمین ایشان را به ویرانهای ابدی تبدیل خواهم کرد (کتاب اِرمیا، باب ۲۵، بند ۱۲)». این روایت به قتل و غارت کشور بابل به دست کورش و نیزه اندازهایش اشاره میکند که با ابزارهای عقلی و فنی یهودیان عملی شد.
کورش با نیزه اندازهایش تمدن درخشان «بابل» را برای همیشه از بین برد و تعداد مردانی که در زمان کورش به دست او و نیزه اندازهایش کشته و معلول شدند، شمار زنان و اطفالی که بیوه و یتیم و بیخانمان و ربوده شدند، میزان اموالی که به غارت رفت، هزینههایی که از دسترنج مردم بینوا تأمین شد و بر دوش آنان تحمیل گردید، خسارتهایی که به اقتصاد و کشاورزی و بازرگانی و پیشهها وارد آمد، زمینهای سوخته و ویرانی که بر جای ماند، و آسیب و رنجی که به جسم و روح و به فرهنگ و تمدن و آینده بشریت رسید، غیر قابل محاسبه و تخمین است.
برای نمونه از سنت قدیم و درخشان تاریخ نویسی بابلی مراجعه کنید به منشور مشهور 300 ماده ای حمورابی عادل در 3300 سال قبل. گزیده ای از بخشهای آغازین و پایانی منشور حمورابی عادل به شرح زیر است:
I. منم حمورابی، سلطانی که خدایان مرا برگزیدند تا برای مردم رفاه را به ارمغان بیاورم، تا عدالت و انصاف را در زمین گسترش دهم، تا ظلم و بدی را از بین ببرم، تا قوی نتواند بر ضعیف ظلم کند و زور بگوید.
II. منم حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه دنیا گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که معبد اسگیلا را آباد کرد، آن کسی که شهر اور را آبادان کرد، آن کسی که شهر اوروک را زیبا و با طراوت کرد.
III. منم حمورابی، سلطان چهارگوشه دنیا، سلطان بابل، سلطان توانا، کسی که قانون و عدالت را در زمین برقرار کرد، کسی که به مردم آسایش بخشید.
IV. منم حمورابی، سلطان کبیر، من چوپان مردمی بودم که مردوک آنان را به من سپرده بود، من سرزمینهای آرام برای مردم فراهم ساختم، من بر مشکلات بزرگ پیروز شدم، من عدو را ریشهکن کردم، من محاربه را کنار نهادم، من به همه سرزمینها آسایش ارمغان کردم، من کاری کردم تا همه مردم در دوستی و صلح زندگی کنند، من اجازه ندادم کسی مردم را آزار دهد و برنجاند و بترساند، سایه مهربان من بر فراز شهر گسترده شده است.
V. من ملل سومر و بابل را در آغوش خود گرفتم، آنان را به سوی خوشبختی رهنمون کردم، من همیشه و همواره در صلح و آشتی بدانان فرمان راندم، من همه مردم را در پناه علم خود قرار دادم، من اجازه ندادم تا قوی بر ضعیف ظلم کند و زور گوید، من اجازه ندادم تا کسی به طفل یتیم یا زن بیوه ظلم کند.
VI. من حمورابی هستم، سلطان عادل، موسس قوانین، مجری عدالت، من سلطانی هستم که به مظلوم عدالت میبخشد، بگذارید هر ظلم دیده ای که ادعایی دارد به نزد من بیاید، من قلب مردوک را شاد کردم، من قلب مردوک را از خود خوشنود کردم، برای همه روزهایی که خواهند آمد، برای همیشه!»
و تئوری در رابطه با حرکت اقوام کوچ نشین آریائی از زادگاه اصلی شان
I. عده ائی بر این باورند که زاد گاه اصلی آریائی ها جنوب روسیه است و آنها از جنوب روسیه بطرف ایران و هند سرازیر شدند به عبارت دیگر انها روسی الاصل هستند. یعنی مو طلائی، چشم آبی و سفید پوست هستند
II. عده ائی هم بر این باورند که زادگاه اصلی آریائی ها قارۀ افریقا است و آنها از افریقا به جنوب ایران آمده و از انجا بطرف هندوستان و از هند وستان به سرزمینی که امروزه قارۀ استرالیا می نامند سرازیر شدند. و بومیان شبه افریقائی استرالیا همان آریائی هائی آفریقائی الاصل هستند.
بنظر من زاد گاه اصلی اریائی ها باید آفریقا باشد بخاطر اینکه مردم جنوب ایران، هندی ها و بومیان استرالیا خیلی شبیه افریقائی ها هستند و هیچ شباهتی به روس ها ندارند.
فارس ها عادت دارند که همیشه با کیر دیگران داماد شوند
بچند نمونۀ با " کیران دیگران داماد شدن " فارس ها در زیر توجه کنید
1. پیامبر اسلام، فارس بود چون قریش معرب کورش است
2. باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در اصل اهل بوشهر است بخاطر اینکه اوباما یعنی آب با ما و همچنین رنگ پوست اوباما مثل مردم بوشهر سیاه است
3. رفت و آمد ایرانی ها به کرۀ ماه با قالیچه های پرنده در زمان کورش
4. سلمان پارسی 350 سال عمر کرد
5. حضرت علی آریائی بود اما حضرت عمر آریائی نبود
6. کعبه را ایرانی ها ساخته اند
7. افغانستان مال ایرانی هاست بخاطر این که در زمان سلسلۀ غزنویان افغانی ها نزدیک به صد سال بر ایرانی ها حکومت کردند.
8. شعرهای ابونواس از زبان فارسی تاثیر گرفته است!!! اصلاٌ در زمان ابونواس، زبان فارسی وجود نداشت.
9. نیشاپور یا همان ابرشهر پایتخت مدرن ساسانیان با ساختمان های بسیار عظیم سنگی بود که در جهان همتا نداشت و اگر امروز خشتی از آن همه ساختمان های عظیم سنگی پیدا نیست، مقصر عرب ها هستند که همۀ آنها را پودر کرده و از بین برده اند!!!
10. عراق مال فارس هاست چون عراق از ریشۀ اراک است
11. مسلمانان شیعه آریائی هستند ولی مسلمانان سنی آریائی نیستند
12. علت شکست ایران از عرب ها، ترسیدن فیلهای ایرانی از شترهای اعراب بود!!
13. مردم شهرهای بندرعباس، چابهار، آبادان، کرمان و کازرون در جنوب ایران فارس نیستند بخاطر اینکه رنگ پوست شان سیاه و شبیه آفریقائی ها هستند.
14. اسکندر مقدونی فارس بود.
15. هزار سال قبل از میلاد در باکتریا واقع در شمال افغانستان نسخۀ اصلی بایبل ( انجیل ) افغانی بدست زرتشت نوشته شده بود، بوسیلۀ چنگیز خان سوزانده شد".
16. لسان اهل الجنه عربی و فارسی است و ملائکه اسمان چهارم به لفت فارسی تکلم می کنند.
17. ابن مقفع ده ها کتاب را از " زبان پهلوی " به زبان عربی ترجمه کرده است!!!
در سال 1840 اوژن فنلاندن استاد نژاد تراش و قصه نویس معروف، هخامنشیان را پدر خوانده برای فارس های مجهول الهویه انتخاب کرد و برای اولین بار از زبان پهلوی نام برد. بدون اینکه معلوم کند خط پهلوی چیست، از کجا آمده و مورد مصرف آن چه بوده است. بعد دیوید نیل مکنز لغات نامۀ " زبان پهلوی " را نوشت. بعد نژاد تراش ها با پادوهای داخلی شان در یک حرکت هماهنگ شایعه انداختند که ابن مقفع ده ها کتاب را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرده است.
18. در هزارۀ دوم و اول قبل از میلاد کشورهای آسیای مرکزی مسکن هندواروپایی ها بوده اما در قرن ششم و هفتم این مناطق تحت اشغال تورکان در آمده و مردم این مناطق را تورکی ساختند.؟؟؟!!! ا
مسئله اینجاست که ترک ها قرن های متمادی به روس ها به ارمنی ها، به یونانی ها، به چینی ها، به هندی ها، و به فارس ها حکومت می کردند پس چرا آنها را ترکی نساختند؟
اگر عرب ها در امارات یبوست بگیرند، فارس ها به چه وضعی می افتند؟ من یقین دارم که فارس ها از گرسنگی خواهند مرد فارس ها بصورت عشیره ای ریخته اند روی عن عرب ها در امارات، دارن خودشان را خفه میکنند. اما چنین بنظر می رسد که عن عرب ها سوء هاضمه دارد بخاطر اینکه فارس ها بعد از خوردن عن عرب ها، بطرف همه پارس می کنند.
چرا فردوسی، سعدی و حافظ یک بیت شعر در رابطه با کورش و هخامنشیان نگفته اند زمانیکه اسلام ظهور کرد، مگر یک هزار سال از کورش ساختگی نگذشته بود؟ چرا مورخین عرب هیچ اشاره ای به کورش و هخامنشیان نکرده اند؟ مشخص است که جریان تهوه آور هخامنشیان قصه های هستند که توسط نژادتراش ها با پادوهای داخلی شان در ایران به رشتۀ تحریر در آمده اند.
شعری از شاعر جامی از فارس های افراطی در مدح سلطان محمود غزنوی
هستم سگکی بر آستانت / خرسند زتو به استخوانی
شد سـگ کوی تو جامی، / چون سگانت داغ کن
تا بداند هـــر کـــه بیـند، / کز سـگان کـوی تست
زیبایی و شهامت ترکان
از نظر مُعِزّی شاعر قصیده سرای مشهور ایران
(امیرالشعرا ابو عبدالله محمد بن عبدالملک برهانی نیشابوری)
این شوخ سواران که دل خلق ستانند
گویی ز که زادند و به خوبی به که مانند
ترک اند به اصل اندر و شک نیست و لیکن
از خوبی و زیبائی، خورشید زمانند
میران سپاهند و عروسان وثاقند
گردان جهانند و هژبران دمانند
مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند
سیمین بر و زرین کمر و موی میانند
شیراند به زور و، به هنر گرچه غزالند
پیرند به عقل و به خرد، گرچه جوانند
چون راحت روح اند چو با ساغر راح اند
چون حصن حصین اند چو بر پشت حصانند
مقاله نویس های پهلوی طلب در این نزدیکی ها بازنشستۀ اجباری خواهند شد بخاطر اینکه وضعیت اقتصادی اربابانشان خیلی وخیم است
داریوش خونخوار نحوه و مراحل و عاقبت شورش وهیزدانه فارس را اینگونه شرح می دهد:
« داریوش شاه می گوید: « مردی به نام وهیزداته، شهری به نام تاروا در سرزمین یائوتیا، در پارس، او از آنجا برخاست، در پارس شورش کرد، برای دومین بار، او چنین به سپاه گفت: « من بردیا هستم، پسر کورش »، آنگاه، سپاه پارس که در کاخ بود، و قبل از این از یدایا آمده بودند، علیه من شورشی شدند، سپاه به طرف وهیزداته رفت، او در پارس شاه شد. داریوش شاه می گوید: « آنگاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند فرستادم، یک پارسی به اسم ادتوردیه، بندۀ من، او را سردارشان کردم، باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند، بعدآ، ارتوردیه با سپاه به پارس رفت، هنگامی که به پارس رسید، شهری به اسم رخا، در پارس، در آنجا وهیزداته، که خود را بردیا می خواند، با سپاه برای نبرد، به سوی ارتوردیه رفت، سپس، آنان به نبرد پرداختند اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد، ۱۲ روز از ماه ثورواهره گذشته بود، بدین سان آنها به نبرد پرداختند. داریوش شاه می گوید: « آنگاه، وهیزداته با تعداد کمی از سواران گریخت، او به پایشیا هووادا رفت، از آنجا سپاهی را جمع کرد، و باز یکبار، به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد، کوهی به اسم پرگه، در آنجا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد، ۵ روز از ماه گرمپده گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند، و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند دستگیر کردند .
داریوش شاه می گوید: « آنگاه، این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، شهری به اسم هووادیچیه، در پارس، در آنجا تیر به مقعدشان فرو کردم ».
داریوش شاه می گوید: « این آن کاری است که من در پارس کردم ».
داریوش شاه می گوید: « این وهیزداته، که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد، یک پارسی به اسم ویوانه، بندۀ من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او، و او مردی را سردارشان کرد، او به آنان چنین گفت: « بروید، با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند بجنگید »، سپس، این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد، دژی به اسم کاپیشکانی، در آنجا آنان نبرد کردند، اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد، ۱۳ روز از ماه انامکه گذشته بود، بدین سان آنها نبرد کردند».
داریوش شاه می گوید: « باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند در سرزمینی به اسم گندوتوه در آنجا آنان به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد. هفت روز از ماه ویخنه گذشته بود، بدین سان آنان به نبرد پرداختند.
داریوش شاه می گوید: « آنگاه این مرد که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد کمی سوار گریخت، او به راه افتاد، دژی به اسم ارشاده، در ارخوزی، تا آنجا رفت، بعدآ ویوانه با سپاه در پی آنان رفت، در آن جا او را گرفت و مردان را کشت که وفادار اصلی او بودند.
داریوش شاه می گوید: « آنگاه این مردم از آن من شدند، این آن کاری است که من در آرخوزی کردم ». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، صفحات ۲۳۸ تا ۲۴۳)
این طولانی و دامنه دارترین شرح مقاومت در برابر داریوش است، که به عنوان جذاب ترین شوخی تاریخ هخامنشی، معلوم می کند که مردم فارس هم با حمایت های متوالی از سرداری به اسم وهیزداته و دیگر فرماندهان سپاه که او انتخاب می کرده، در سرزمین فارس با بر پا کردن شورش، نفرت شان را از داریوش اعلام کرده اند!!! همین جا بگویم مشخصات این سرزمین پارس، که داریوش در کتیبه آدرس می دهد، با فارسی که حالا می شناسیم هیچ قرابتی ندارند! زیرا که کتیبه اسامی شهرها و مناطقی چون تاروا، یائونیا، یائودا، پائیشیاهوادا، پرگه، هوادیجیه، کاپیشکانی، گندوتوه، و ارشاده را در پارس بر می شمرد که همانند اسامی مناطق و سرزمین های دیگر، در حال حاضر قابل شناسایی تقریبی هم نیستند و این دلیل واضحی است که " قتل عام پوریم " مراکز تجمع آن منطقه ای را هم که داریوش فارس می شناخته درهم کوبیده است، چنان که سازندگان تخت جمشید را در حین کار قتل عام کردند و موجب شدند که آن مجموعه ابنیه تاکنون نیز نیمه کاره و به خود رها شده بماند. بعدها و به خواست خداوند سخن نهایی را دربارۀ مجموعۀ تخت جمشید خواهم نوشت تا معلوم شود که اگر هیچ مرکز سیاسی بعد از خشایارشا وسوسه نشده تا آن ابنیۀ نیمه تمام را به اتمام برساند و مورد استفاده قرار گیرد خود بزرگ ترین دلیل است که وسعت و عمق عواقب ضد تمدنی پوریم، به طول ۲۲۰۰ سال و تا زمان صفویه اجازه نداده است که در این سرزمین مراکز تجمع و تولید و توزیع و مدیریت سیاسی قدرتمندی شکل بگیرد، تا این یا آن سودای فرهنگی و اشرافی و از جمله تکمیل و بهره برداری از ابنیۀ نیمه تمام تخت جمشید را در سر بپروراند.
مطلب بدیع در مورد وهیزداته این است که او خود را بردیا فرزند کورش خوانده است و تمام مردم و به قول کتیبه، حتی سپاهیان اهل فارس که در کاخ داریوش بوده اند، بلافاصله به وهیزداته پیوسته اند!!! اگر اسم بردیا برای مردم و حتی سپاهیان کاخ داریوش چنین جذابیتی داشته است که موجب برپایی شورش و بلوای عمومی بر ضد داریوش شود، و اگر می دانیم تاریخ یهود بردیا و کمبوجیه را عناصر ضد یهود و بخت النصرهای ثانی خوانده است، پس سراپای این مقاومت ها در واقع علیه استیلای پنهان یهودیان بوده، که نیزه داران هخامنشی را رهبری می کرده اند و حضور ناشناس و آنوسی مسلک همین یهودیان در همه جا و به احتمال حتی در میان نزدیکان سران مقاومت، موجب عدم موفقیت کامل سرداران ستیزه با داریوش، علی رغم این همه جان فشانی شده است. همین مطلب از زاویه ای دیگر نشان می دهد که میان سلاله داریوش با کورش بنیان گذار جز خصومت و ستیزه برقرار نبوده و چنان که همه جا ثبت است، داریوش عنصری یهودی بوده است که برای بازگرداندن استیلای از دست رفته یهود در میان قبیله و اولاد کورش، به کودتای هفت نفرۀ برق آسایی دست زده که به مرگ اولاد کورش و انتقال قدرت به او انجامیده است. اما هنوز داستان وهیزداته نکته قابل اندیشیدن دیگری نیز عرضه می کند که چرا داریوش علی رغم این مقاومت طولانی و دامنه دار و خطرناکی که وهیزداته با توسل به اسم بردیا به راه انداخت، چنان که در مورد فرورتی و چیژتخمه مرتکب شد، دستور مثله و بد شکل کردن وهیزداته را نداده است؟!!!
1. به فارسه میگن، چرا اینقدر با زن و بچه به دبی و آنکارا میروید و اصلا سری به
دوشنبه، پایتخت تاجیکستان یا به هرات در افغانستان نمی زنید؟ میگه،
اولآ – تاجیک ها در تاجیکستان و در هرات با صدقۀ سر کشورهای عربی روزشان را به شب میرسانند در نتیجه رفتیم آنجا که چکار کنیم. تاجیک ها که گه تر از مایند
دومآ – از گذشته های دور، نیاکان ما عادت داشتند که کس خواهر و مادر خودشان را با کیر عرب ها و ترک ها بکنند. حالا ما ادامه دهندگان راه ان عزیزانمان هستیم هر چند که هر کی ما را میبیند حالش بهم میخورد. چکار کنیم فارسیم دیگه.
2. از یه ترک می پرسند، چرا بخودت میگی عرب؟ میگه
رفتم دبی، دیدم فارس ها بصورت عشیره ای ریخته اند روی عن عرب ها، دارن خودشون را خفه میکنند بهمانخاطر تصمیم گرفتم بخودم بگویم عرب تا همه فکر کنند که فارس ها عن منو هم میخورند.
3. از فارس افراطی می پرسند، ارزش یه فارس را چگونه می شود تعیین کرد؟ میگه به دو روش زیر،
a. روی عن عرب ها در امارات. در امارات عرب ها میرینند و ما فارس ها هم بصورت عشیره ای ریخته ایم و داریم خودمان را خفه می کنیم واقعآ هر کسی نان عقل خودش را می خورد نان عقل ما فارس ها هم در کون عرب هاست
b. در جلوی دفاتر سازمان ملل. ما فارس ها در جلوی دفاتر سازمان ملل مثل کرم بخود می لولیم تا کسی دستی به سرمان بکشد و بگوید تو پرشین منی.
4. دختر فارس
دلم خون، سرم فریاد دردست
مرا هر کس که بیند، زبانش حرف سرد است
چرا صورت ندارم؟ لب خندان ندارم؟
چرا چشمان من لوچ؟ چرا قد رعنا ندارم؟
خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم
مرا روی خوش از زندگی نیست ولی از زنده ماندن ناگزیرم
از آن روزی که دانستم سخن چیست، همه گفتند این فارس زشت و کودن کیست؟
کدامین مرد او را می پسندد، او در این دنیا بی سر نوشت است
چو در آینه بینم روی زشت خود را، در آید از دلم غم با سیاهی
مرا روز سیاهی دادی اما نبخشیدی بمن چشم سیاهی
به هرجا پا نهم از شومی بخت، نگاه دلنوازی سوی من نیست
این دلها که بخشیدی بمردم، یکی در حلقۀ کیسوی من نیست
مرا زشتی صورت چنان سرخورده کرده
که گویا زشتی من همه را دیوانه کرده
5. من دختر آریائیم، محتاج محبت
و تو عرب کیر کلفت تنها علاج دردمی.
بگذار به یاد کیر کلفت تو بسوزد کسم، ای عرب
آتش کسم است گواه سخنم، ای عرب
به یاد کیر تو، جلق بزنم هر روز من، ای عرب
صبح که از خواب بیدار میشم، کیر توست در دهنم، ای عرب
از داغ دوریت خون گریه کنم، ای عرب
6. فارسه بعد از اینکه دخترش را در استانبول به همه نشون میده ولی کسی نمی پسندیدش، با عصبانیت میگه، از قدیم گفته اند زمستان می گذره و روسیاهی به زغال می ماند. می برم دبی.
7. به فارسه میگن، با عن عرب ها در امارات بیشتر حال میکنی یا با عن ترک ها در استانبول؟ میگه، والله عن عرب ها خوشمزه تر از عن ترک ها و عن ترک ها خوشمزه تر از عن عرب هاست بهمانخاطر من با مخلوطش حال میکنم.
8. عرب ها در امارات تنها کسانی هستند که می توانند ریشۀ فارس سگ ها را از ریشه به خشکانند. فارس ها مثل سوسک با خوردن عن عرب ها در امارات به حیات خودشان ادامه می دهند و اگر عرب ها بعد از ریدن عن خودشان را با خاک بپوشانند، یک فارس هم زنده نمی ماند
ملت رضا پالانی در زندانهای اندونزی
و در باغ وحش های استرالیا
بیش از 5 هزار ایرانی در زندان های مخوف اندونزی به سر می برند. زندان هایی در جزایر دور افتاده و گرمسیر این کشور که سالانه ده ها تن در آن ها جان خودشان را از دست می دهند.
پس از غرق شدن دو کشتی حامل ایرانی های غیرقانونی به مقصد استرالیا در آب های اندونزی، سفیر این کشور در طهران سخنانی تکان دهنده ای درباره اوضاع ایرانی های حاضر در اندونزی بیان کرد. دیان ویرنجوریت از افزایش آمار جرم و جنایت توسط فارس های ولگرد در اندونزی خبر داده و سپس نسبت به وضعیت تعداد زیادی از این ولگرد ها که در جزایر این کشور بسر می برند هشدار داد. وی همچنین درباره تعداد ولگرد ها در زندان های حاضر در اندونزی و شرایط نگهداری آن ها گفت: "الان حدود 5 هزار فارس در اندونزی در مکانهایی شبه زندان نگهداری میشوند. 400 نفر در زندان هستند و 47 نفر هم به خاطر حمل مواد مخدر محکوم به اعدام شدهاند. این تعداد کمی نیست و ما دوست نداریم مردم کشوری به جای توریستی برای ما تولید مشکل کنند. متاسفانه ایران سومین کشور در لیست سیاه اندونزی بعد از افغانستان و سریلانکا به خاطر مسایل پیش آمده است."
در چند ماه آینده معلوم خواهد شد که حکمرانان ایران چقدر فارس گرا هستند چون پشتون های پاکستان و افغانستان به رهبری آقای نواز شریف نخست وزیر محبوب پاکستان قدرت را در کل افغانستان را در دست خواهند گرفت و تاجیک های افغانستان که مسئول تمام خون ریزی ها و ویرانی های بعد از سقوط دولت دکتر نحیبالله هستند زیر پاها له خواند شد و اگر ایران فارس ستان باشد و دولت ایران فارس گرا باشد می بایست مثل سوریه و لبنان وارد جنگ شود. اگر دولت ایران بیتفاوت ماند، باید رید به کسانی که به ایران می گویند " فارس ستان " هر چند که دولت ایران در دو هفته پیش با اخراج بیش از هزار هراتی موضع خودش را از همین حالا واضح ساخته است.
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله بیت " پدر در پدر آریائی نژاد / زپشت فریدون نیکو نهاد " را به شعرور نانۀ فردوسی اضافه کرده تا نشان دهد که کلمۀ اریا در زمان فردوسی هم رایج بود
خیلی وقت است که ترکیه و ایران ویزا را برداشته اند و در این میان فارس ها بصورت کله ای به ترکیه می ریزند ولی بندرت کسی از ترکیه وارد ایران می شود. سوال اینحاست که از اینکه فارس ها کله ای به ترکیه می ریزند و با خودشان فرهنگ اعتیاد و روسپیگری را هم به ترکیه به ارمغان می برند، ترکیه چه سودی می برد؟
به استثنای ترکیه، فارس ها به هر کجا بروند، بصورت شان تف انداخته می شود.
فارس ها را باید در جلوی دفاتر سازمان ملل دید که سالها مثل کرم به خودشان می لولند تا کسی به انها پناهندگی بدهد یا در کمپ های پناهندی باید سالهای سال سپری کنند در اخر شاید بعنوان پناهنده قبول شوند، شاید هم به ایران دیپورت شوند.امکانات کمپ های که فارس ها در انها سال ها منتطر می مانند، خیلی کمتر از باغ وحش هاست. فارس یعنی پشم.
نژادتراش ها با پادوهای شان در داخلی ایران کتاب " خلیج فارس در نقشه های کهن " را اخیرآ به چاپ رسانده و در صفحۀ 9 همراه با تصویر لوحۀ گلی منقوش از آثار کهن بابلی نوشته اند.
" لوحۀ گلی منقوش از آثار کهن بابل در حدود دو تا سه هزار سال قبل از میلاد. روی لوحه، نقشه دنیای بابلیان را نشان میدهد و در پشت آن شرح نقشه حک شده است. در این نقشه بابل و آشور در احاطۀ خلیج فارس دیده میشود. سایر نقاط را به نواحی دیگر خوانده اند." اصل این لوحه در موزه بریتانیا نگهداری میشود.
پس 4000 سال قبل یعنی 1500 سال قبل از پیدایش قوم با عنوان پارسیان، جغرافیدانی در بابل، با پیش بینی ضرورت و لزوم وجود خلیجی به اسم فارس، اشاره به آن را در رسامی اش منظور کرده است. آیا به راستی این نژاد تراشان و سند تراشان نهایت ابلهی خودشان را ثابت نمی کنند؟ آیا توسل به چنین دست آویزهای سست و مسخره خود بی بنیانی فکر سند تراشان را جار نمی زند
اخیرآ فریدون جنیدی از فارس های ابله 30 هزار بیت از شاهنامه را حذف کرده و گفته است که این اشعار شرم آور از فردوسی نیستند! با این حساب باید قبول کرد که اشعاری به شاهنامه اضافه شده است حالا 50 هزار بیت، 40 هزار بیت شصت هزار بیت معلوم نیست اما سوال اینجاست که چه کسی صلاحیت تشخیص آن را دارد که کدام قسمت از شاهنامه از فردوسی است و کدام قسمت آن از فردوسی نیست؟ شاید همان 30 هزار بیتی که فریدون جنیدی حذف کرده از فردوسی باشد و 30 بیت دیگر از فردوسی نباشد
زبان فارسی یکی از بی نظم ترین زبانهای دنیا است و از زمان اکبر شاه در هند هرچـه سره نویسان لغات معادل و همگنی برای 90% لغات عربی دخیـل در فارسی درست می کند، جامعه خود بخود این لغات گوشخراش، غـیـر معقول، نامأنوس و چندش آور را پس می زند یکی از ضعفهای زبان فارسی نداشتن صیغه، ساختار و نظام اشتقاقی است مثلاً عرب برای اصطلاح خارجی شارژ، بـدون هیچ مشکلی، از مصدر باب تفعیل، یعنی از لغت جدید " تشبیع" استفاده کرد و سریع در تمام ممالک عربی شایع و رایج شد؛ ولی سره نویسان در فرهنگستان پس از سالها که خواستند مصدری مثل " پر کردن!" را بجای " شارژ " بکار برند، جامعه نپذیرفت و باز گفتند " شارژ" ....از زمان اکبر شاه در هند سره نویسان با یـک یا دو پسوند و پیشوند، معادلی برای کلمات خارجی درست میکند؛ اما چون پسوندها و پیشوندها جزوی از اسکلت اصلی زبان نیستند، مانند عمل جراحی قلب پیوندی و... پس میـزنـند و در ذهـن مردم جوش نمیخورند! مـثلاً سالیان سال است که آنها مرتبآ از رساناهای گروهی الفاظ گوشخراش بالا خانه را بجای بالکن، آسمان دره را بجای کهکشان، آسمان غرغره را بجای رعد و برق، آموزگار را به جای معلم، گرمابه را بجای حمام، تلفن همراه را بجای مبائل و بالگرد را بجای هلیکوپتر بکار می برند اما تلـفظ این لغات بخاطر غیر موزیکال و زمخت بودن پس زده می شوند.
تاجیکستان در یک نگاه
نام کشور: جمهوری تاجیکستان
نام پایتخت: دوشنبه
جمعیت: 8 میلیون نفر (90 درصد مسلمان)
زبان رسمی: تاجیک. در محافل سیاسی و تجاری از زبان روسی استفاده میشود. تاجیکستان که در میان 15 جمهوری استقلال یافته از شوروی سابق پائینترین تولید ناخالص داخلی را دارد و از اوضاع بد اقتصادی رنج میبرد در مرکز آسیا، غرب چین و جنوب قرقیزستان واقع است. به دلیل بالا بودن نرخ بیکاری در این جمهوری نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت جوان این کشور در خارج از این کشور به بخصوص در روسیه مشغول به کارگری هستند.
«پنبه» بیشترین محصول تولید شده در این کشور را به خود اختصاص داده و تولید این محصول به شدت از سوی دولت کنترل میشود. نزدیک به 40 درصد جمعیت این کشور زیر خط فقر زندگی میکنند.
دساتیر. اسم کتابی است که ملافیروز اسمی از ایران به هند برده و ترویج کرده و این کتاب ظاهراً در زمان شاه عباس اول جعل شده است ، صد سال قبل از ملا فیروز. شاید جعل آن به زمان اکبرشاه (963-1014 هَ . ق .) در هند باشد و این کلمه به معنی کتاب آسمانی از مجعولات خود کتاب دساتیراست . (یادداشت مرحوم دهخدا). مجعول کتابی در زمان سلطنت اکبرشاه در قرن دهم هَ . ق . بدست شخصی به اسم آذرکیوان فراهم شده است و آنرا به پیغمبری مجعول از ایران باستان به اسم ساسان پنجم نسبت داده و خود آنرا ترجمه و تفسیر کرده است . این کتاب بعدها بطبع رسید و مایه ٔ گمراهی لفات نامه نویسان شده و لغات ساختگی آن از راه لغات نامه ها در شعرهای نیمچه شاعرانی مانند شیبانی و ادیب الممالک و فرصت راه یافت و غلطهای تاریخی آن نیز وارد تاریخ زمان قاجار شد. خلیی از لغات من در آوردی دساتیری مثل خوش؛ بیمار، خدا، نزدیک؛ دور، جهان، خانه، پرسش و پاسخ امروز در میان فارسی زبان های مجهوالهویه رواج دارند. سره نویسی همان استفاده از لغات بی معنی دساتیری است
صفات دیگر نالایق -
اعزام هزاران قبایلی از سهمیه اوغانستان با اجرا پاسپورت اوغانی غرض تحصیلات به اتحاد شوروی و سایر کشور های سویالستی همچنان هندوستان . مساعد ساختن تحصیلات ابتدایی - متوسط و عالی در موسسات تحصیلی داخلی - دادن ملیون ها اوغانی و روبل روسی و اسلحه گوناگون به قبایل ماورا سرحد - مساعد ساختن و جذب انان به ارگان های امنیتی کشور حتا (خاد)از کوشش های او ناشی شد .
همچنان او با گلبدین نیز فرابت قومی وخیشی داشته ونیز چون گلبدین عقیده دارد که جنگ پشتون با پشتون ( در راه هست ) او و مریدانش که همه از غلجایی هایست مخالف سرسخت دررانی و قند هار بزرگ میباشند حتا در کشتن داوود خان هیچ پرچمی موافق نبود مگر لایق(این خینزیر باید کشته شود ) او بود که امین و تر ه کی و خلقی ها را تحریک و تشویق میکرد گویا شمله میرویس خان هوتکی( که غلجایی بود ) را بلند کنید !!!!!
او بود که اولین بار طرح ملیشه سازی را در مناطق اوغانها در زمان کارمل صاحب رایج ساخت .
او بود که در حاکمیت تر ه کی و امین پا بر جا مانده بود و در پای امر کشتار رهبران زندانی پرچمی ها دستخط کرده بود .
او بود که مانع اصلاحات اراضی در بین قبایل ناقل شمال شد .او امین نهضت گلبدین .. همه از جمله ناقلین شمال ان.