مصالح ملی و مردم سالاری دراسارت سلطه
نويسنده: بصيربيگزاد
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
فلاسفه و پژوهشگران علوم سياسي بعد از مباحث زياد به اين نكته كه" حكومت براي مردم است نه مردم براي حكومت" اجماع كرده اند . هرچند اين باور در آغاز تشكيل جماعت بشري وجود نداشته ويا به وضاحت امروزي نبوده اما در طول صده هاي اخيرآرام آرام شكل گرفته و از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته است. برخي از پژوهشگران علم سياست مانند ًماكياول و پيروانش در صحنه سياست و حكومت، اصل را در قدرت وحكومت ميديدند و همه چيز را فداي مصلحت و موجوديت زمامداران ميكردند در نتيجه اين گروه در اقليت قرار گرفته منفور گشتند زيرا هرچه زمان گذشت مردم به اين باور رسيدند كه حكومت هدف نيست بلكه ابزاري است در تامين سعادت ،رفا و آرامش جامعه. هنگامكه گروهاي انساني برحسب رهيافتهاي عقلي به سازماندهي جامعه وسپردن زمام امور به قدرت فرمان روادست زدند، يك حقيقت در پرتو فراست اجتماعي در يافته شد كه اگر هيات حاكم يا شخص فرمان روا بخواهند در مسند خود باقي بمانند ، بايد از هر طرق ممكن حكومتي با خصلت مردم پسند و موجه ايجاد كنند.
تاريخ گواه تلاش حكام و رژيمها براي وصول به اين مقصود بوده و هنوز هم هست ، حال چه اين مساعي و تلاشها جنبه صادقانه و واقعي داشته باشد يا اينكه پنهانكاري، مردم فريبي و خدعه و نيرنگ ، بنا براين خود كامه ترين زور مداران تاريخ نيز، بگونه اي در اين سمت و سو گام برداشته اند.كسپ محبوبيت ملي ، ايجاد روحيه هواداري از حكومت ، تراشيدن دشمن مشترك، تحريك احساسات ملي، نژادي، طايفه اي و كوشش براي برجسته كردن حقانيت تاريخي همه مويد اين نكته است كه رمز حكومت موفق سياسي در حكومت كردن بر دلهاست. در اينجا اگر سياست را از زاويه حكومت كردن بنگريم دو مرحله پيدا ميكند . نخست، مرحله ً جهانگيريً كه تمام كوششها براي رسيدن به قدرت و بچنگ آوردن زمام امورانجام ميپزيرد وديگرًجهانداريً يعني حفظ اهرمها و دست آوردهاي قدرت. مرحله نخست مرحله دشواري است توفيق و كاميابي در زور،هوش،تلاش پيگير وروحيه مبارزه طلبي خستگي نا پزيري را ميطلبد.در صورت موفق شدن تازه كارها پيچيدگي خاص خود را ميآبد.كه اين مقال به آن نمي پردازد اما مرحله جهانداري كه مورد بحث است، شخص فرمان روا يا گروه حاكم بايد تمام تلاش وتوان و آگاهي خودرا بكار گيرند تا آشتي ، آرامش و همگوني در جامعه ايجاد شود و زمينه براي توطه ي نا خرسندان و مخالفان بوجود نيايد بنا بر اين براي كاميابي تنها توسل به زور لشكر ، سركوب و خاموش كردن نميتواند گره گشا باشد بلكه رضايت عميق همگاني و پشتيباني عمومي از لوازم ابتداي است. بقول معروف تكيه بر سر نيزه مقدور است اما نشستن برروي آن غير ممكن.پس ميتوان اينگونه جمع بندي كرد :جامعه و مردم هنگامي به طوع و رغبت تن به قوانين و دستورهاي هيات حاكمه خواهند داد كه در شبكه نظام سياسي و ساختاري آن ارزشها و سلسله باورهاي حكومت را بپذيرند روابط جامعه با دستگاه حاكمه از صورت يك احساس زود گذرو سطحي به ماهيتي فرهنگي و عميق تبديل شود. رضايت عمومي و مقبوليت ملي معمولا از لابلاي ساخت روان جامعه شناختي توده هاي مردم هنگامي تحقق مي پذيرد كه مردم حكومت را از آن خويش و برآمده از اراده آزاد خود بدانند. بنا براين چند سوال مطرح ميشود اگر بعلل مختلف رضايت همگاني از حكومت حاصل شد، آيا اين امر به فرمانروايان وزمامداران خصلت مردم سالارانه ميبخشد ياخير؟آيا ميتوان به صرف محبوبيت همگاني و توافق عمومي، صفت دموكراتيك را به فرمانروايان اعطاءكرد؟ وايا احساس همدلي مردم في حد ذاته داراي آنچنان استحكامي هست كه حوادث تلخ شيرين سياست نتواند بنيان را از هم فرو پاشد؟
پاسخ به پرسشهاي فوق منفي است زيرا جامعه مدام در حال حركت و تحول است خواسته هاي مردم در معرض دگرگوني قرار دارد. افكار و انديشه هاو ماهييت برخورد با مسايل و مشكلات تغيير پذيرند. در جوامع كثيرالمليت تصاميم حكومت در زمينه هاي سياست داخلي وخارجي هميشه مورد پسند همه گروهاي قومي نيست اينجاست كه بر درجه سخت گيري حكومت ها افزوده ميشود تداوم روابط از اين دست بين حكومت و مردم، آغاز انحطاط رژيمها و مقدمه انقراض اركان حكومت خواهد بود.
پس سوال اساسي اين است: در جوامع كثيرالمليت چه رويش در پيش گرفته شود تا فرانروا و فرمان بر دوشا دوش هم در برابر مصايب و مشكلات اجتناب نا پذير كشوري و ملي با مسولييت و تعهد گام بردارند؟همچون يد واحده موانع وسدها را از پيش رو بر كنار كنند؟ ودر نتيجه به ثبات و تداوم كه لازمه پيشرفت و توسعه ووصول به اهدا
ف اجتماعي است،برسند؟ تا جامعه در فرايند اجتناب نا پذير كه از نا خشنودي ، انتقاد ، تضاد و تعارض آغاز ميشود به حركتهاي خشونتبار و شورشهامي انجامد، دچار نشود.در جوامع كيرالمليت مانند افغانستان چه راهي را بايد پيمود كه فرمانبران و مردم نيز مانند فرمانروايان، به منظور ماندن و زيستن سالم و به زيستن اجتماعي و تقويه روحيه شهروندي احساس مسوليت كنند؟
پاسخ اين پرسشها در تاريخ سياسي افغانستان نهفته بوده و از تجارب گرانبهاي حكومتها و روابط حكومتها با مردم
كه دچار نوعي روابط گرگ وميشي بوده است دريافت ميشود. شكل صحيح و قابل دفاع حكومتهاچه در تقسيمات ارسطوي و چه در انديشه متفكران قرون هفده هم وهجدهم بر معياري استوار است كه بر ان نام خيرو صلاح عام گذارده اند.اما آيا ميشود در پوششي ابن نام امنيت و رضايت همگاني را به ارمغان آورد؟ يك اصطلاح اينروزها بين محافل مطبوعاتي و سياسي افغانستان رواج يافته است كه حاكمان با اسفاده از آن هر آنچه دلشان ميخواهد با اسفاده از آن انجام ميدهند.و آن اصطلاح" مصالح ملي" است كه تعريف درست خودرا نيافته است. امروزه فروانروا وشهريار زير لواي مصالح ملي و يا صلاح عام آنچه را كه ميخواهند به راهتي انجام ميد هند آن وقت توقع پشتباني كامل را نيز از افكار عمومي و مردم و جامعه دارند.اين يك مد شده است. مثلا استاد عطا محمد نور در مزار شريف به غصب اراضي بيدفاع مردم ودولتي ميپردازد وهرگاه از او شكايت پيش رييس جمهور صورت ميگيرد، ريس جمهور و اراكن دولت از آن چشم پوشي كرده ميگويند: مصالح ملي و صلاع عامه تقاضاي بر كناري اورا ندارد.آنگهي توقع پشتباني عامه را از حكومت نيز دارند.ازاين رو است مردم حكومت را از خود نميداند و نا آراميها و خشونتها افزايش ميآبد.
تجربه حكومتها ثابت كرده است كه اگر نهادهاي فرمانروا و صاحبان اقتدار سياسي از سوي مردم و بر اساس رضايت آنان تعيين گردند و اكثريت افراد جامعه بر اساس شايسته سالاري در انديشه مردم سالاري راه را به سوي تصدي مقامات و مناصب باز بيبينند و يا سازوكاري تدارك شود كه تصميمات و اقدامات،حقيقتا از طرف مردم يا حتي به نام مردم انجام شود، در اين صورت مسولييت حفظ و دفاع و تداوم شخصييت ملي در گستره عدالت اجتماعي، بخود مردم باز خواهد گشت و روابط فروانروا و فرمانبرطبعا از خصلت استواري و انسجام كافي بر خوردار خواهد شد.
ادامه دارد...