جمعۀ سیاه بیست و دوم دلو 1343 خورشیدی یا کربلای آدمسوزی سرپل توسط اسحق زایی ها
با حقایق پنهان در تاریخ افغانستان آشنا شوبد/ قسمت نهم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
محمد گل مهمند ودیگر مستبدین قبیله سالاربا تعمیل سیاست های حاکمیت تک قومی وهویت ستیزی بر علیه سایراقوام وملیت های این کشور، آتشی را بر افروختند که دود آن تا هنوزهم چشم مردم مارا کور، وزندگی ایشان را مملو از زهر تعصب وبی اعتمادی نسبت به همدیگر نموده است.
فاجعۀ آدم سوزی جمعۀ خونین یا بیست ودوم دلو 1343خورشیدی در سرپل وهزاران حادثۀ دیگری که قبل از آن وبعداز آن واقع گردیده، همه وهمه ریشه دربیشۀ بی عدالتی ها وروابط نا سالمی دارد که توسط این بیگانه پرستان خودی نما وستمگاران بی مروت، درین خطه بذر گردیده، واین وجدان باختگان تشنۀ قدرت وجبروت شیطانی، با تحمیق واسیر سازی قوم وقبیلۀ خود در قید مناسبات منحوس قبیلوی، آن خود گم گشتگان تاریخ را، شلاقی ساختند،درجهت سرکوب ونابود سازی دیگر همدیاران ایشان که، در کشتی بی بادبان سرنوشت شوم همه باهم همسفر اند.
هرباریکه یاد آن روز گاران وحشت وبربریت درذهنم خطور میکند، وشرایط وحشتناک امروزی کشوری را که ما متعلق به آنیم، بابرخورد های وحشیانه ودور ازکرامت انسانی ومغایر با ارزش های اسلامی قبیله سالاران فاشیست ودست پروردگان جنایتکار عبدالرحمان خان ها، محمد گل مهمند ها، هاشم خان ها، داؤد خان هاودیگرقبیله پرستان،در چهره های مختلف دینی وغیر دینی برعلیه خلق های محکوم، باالخاصه تورکان این دیاردر گذشته وحال از نظر میگذرانم، جهان برای من به فریاد دادخواهانۀ مبدل میشود، ازحنجرۀ هزاران انسان مظلوم درین شکنجه گاه جهنمی بنام افغانستان، با شکنجه گران بی مروت وخرد گریزی که حتی به نفع حاکمیت خود نیز حاضر به پذیرش ارزش های یک حکومت داری سالم ومطابق به نیازمندی های جامعه نبوده، ازابتدای ظهور تا اکنون که قرن بیست ویکم تاریخ است، بجزازتوجه به داشتن قدرت کشتار، اختیارچپاول وصلاحییت معامله با اجانب به هیچ چیز دیگری نیاندیشیده، وهیچ درسی از درسهای انسانیت وزندگی انسانی را در جهت تحول پسندی واحترام به ارزش های انسانی نیاموخته اند.
این قبیله پرستان، دیوانۀ داشتن قدرت وانحصارحاکمیت اند! اما چه نوع قدرت وکدام حاکمیتی؟؟؟؟برای آنها بی مفهوم است!!!!!فقط قدرت برای کشتن واختیارات برای تاراجگری وبس!!!!
تاریخ همواره شاهد تلاش انسانها درجهت کسب قدرت وافزایش توانمندی، بخاطر نیل به اهداف وغایه های بلند پروازانۀ انسانی ویا هم تأسیس پایگاه های خارق العادۀ زمامداری بر جهان ویا بخشی از آن بوده است که، اگراز یک طرف تلاشهای علمی وفرهنگی متفکرین ودانش پژوهان را یکجا با مجموع انسانهای همزیست در یک جامعه با خود داشته، ازجانب دیگرجنگ ها ولشکر کشی هایی را هم، با همه ویرانگری های وحشت انگیزآنها در صفحات خویش درج نموده است.
یعنی انسانها همیشه در جستجوی قدرت وحاکمیت در اجتماع وطبیعت ماحول خود بوده اند، که این امر در بخشی با تجسس وتفحص های علمی وفرهنگی توأم بوده ودر بخش دیگری هم جنگ های خونینی راکه باعث پدیدار شدن امپراطوری های بزرگ ونیرومندی در مناطق مختلف جهان گردیده است، با خود داشته که گاهی در بستر آن امپراطوری هازمینه های بزرگترین انکشافات وتحولات زندگی انسانها مساعد گردیده وازخاکسترجنگ ها، انسانها ارزش های والای در صلح زیستن ومتعالی زیستن را فرا هم آورده اند که، در یک کلام دستآورد های محیرالعقول امروزی انسان تا اندازۀ زیادی محصول همین جاه طلبی وقدرت خواهی بی انتهای انسانهاست.
ولی قدرت زبون غارتگری وطفیلی گری عدۀ غارتگر وبی فرهنگ که در هر جا طعمۀ در نظر آید بدانجا هجوم برند وازحاصل رنج دیگران برای خود سرمایۀ زندگی فاقد خلاقیت وتکامل اندوزند، پست ترین شکل رهزنی وبی عاریتی است که، تمامی نا توانی های غریزی خودرا با غارت دسترنج دیگران تکاپو نموده ، ازافتخاروشهامت انسانی حرفی برای گفتن نخواهند داشت. ولو که خود مدعی داشتن آن فضایل باشند.
تهاجمات غیر انسانی که بخاطردستیابی به قدرت چپاول، وانهدام پایه های تمدن وفرهنگ دیگر اقوام وملیتها، در یک قلمرو واحد دولتی سازماندهی وعملی میشود، وطی آن گروهی ازانسانهای بی دفاع درحالت اطاعت وفرمانبرداری کامل از کلیه قوانین ومقررات جاری دولتها، صرفاً بخاطرداشتن زبان، فرهنگ، نژاد، قوم، ملیت ومذهب متفاوت با قبایل بر سر اقتدار، همیشه ودر هر حالتی هدف تیراستبداد، تا سرحد اعمال بد ترین برخورد های تبعیض آمیزوتعصب آلود فاشیستی قرارگرفته وساحۀ مسکونی ایشان با جمیع داشته های حیه وغیر حیۀ خود، هدف جنگی تعریف وهر زمانی مورد تجاوز وغارت واقع شود، ماهیتاً غارتگری ورهزنی است، که قدرت های اعمال شده درین گونه تهاجمات هم بجز ازتوان وقدرت جنایت ورهزنی دیگر هیچ نامی را نمیتواند بر خود اتخاذ کندوحاکمیت های بر خاسته از این بربریت نیز حاکمیت حیوانی ودور از تصورات انسانی بی دست آوردی است که مردم ما همواره آنرا تحمل نموده اند وهمین اکنون نیز در حال تحمل وقربانی دادن در برابر آن میباشند.
هموطن! آن فریاد های جگرخراش ومظلومانۀ دهاقین بینوا ومظلوم قریۀ بغاوی که، درآن روز جمعۀ سیاه بیست ودوم دلو 1343 خورشیدی، درزیرسم سطوران بی مروت ترین جانیان بی عاطفۀ تاریخ، جان های شیرین خودرا از دست دادند، فریاد جانگدازدیروز وامروزتوست، که هرزمانی بگونۀ شکنجه ات میدهند.
گاهی با جنگ، گاهی با فقر وگرسنگی وگاهی هم با آوردن بی رحم ترین قاتلین از سراسر جهان تحت عناوین مختلف. بابمب وراکت تکه تکه ات میکنند، گلویت را در سلاخ خانه های فاشیستی قبیله پرستان طالب میبرند،وسنگسارت میکنند ونامش را میگذارند شریعت، دین وناموس قبیله!!!!
آن صدا صدای مظلومیت انسان این سرزمین در طول سده ها ودهه های متوالی تاریخ است که دراین زندان فقر وعقب ماندگی، جهل وخرافات، بردگی واسارت بد ترین وحیوانی ترین شکنجه هارا جبراً متحمل گردیده وهمه چیزش از نان تا شعور، از ناموس تا قدسی ترین اعتقادات غارت گردیده، وبا سر گشتگی تمام دست نجات بردامن هر اهریمنی دراز میکند که، تا باشد نوری از قلب سیاه زمان برون آید ورهنمای نجاتش شود.
من این حادثۀ شوم تاریخ سرزمین من وتو را یکبار دیگراز بوتۀ فراموشی بیرون میکشم، تا تو بدانی که انسان درین جهنم با چه قساوتی شکنجه گردیده، و مردم این ظلمتکده صرفاً بجرم تعلق داشتن به قوم وقبیلۀ معین، داشتن تاریخ، زبان وفرهنگ خودش چه مذلت هارا متحمل گردیده است!!
من مینویسم ! برای آنکه با درک حقایق گذشته از کنه بدبختی ها وبی باوری های امروز آگه شوی وبدانی که چرا مردم این سرزمین بعد چندین دهه جنگ هنوز هم در آتش جنگ میسوزند، وریشۀ درخت اعتماد درین آب وخاک خشکیده است.
این بدبختی ها همه ریشه در تاریخ وزندگی مردم من و تودارند، که طی آن همواره گروهی ستمگر ودیگران ستم کش ومظلوم بوده اند.
خلقی با تمام نجابت وپاکی تحمیق وبه شمشیر دست ستمگاران خودی ونوکران اجنبی مبدل میشوند وخلق های دیگرهمیشه ودر کلیه حالات محکوم اند ومجرم!زیرا که از تبار وقبیلۀ دیگری اند وبنابه پنداشت قبیله پرستان از خون ونژاد ایشان نیستند! باید است نابود شوند!! کمترین جرم ایشان ازبیک بودن، تورکمن بودن، هزاره بودن، تاجیک بودن، پشه ای بودن، بلوچ بودن، نورستانی بودن، ایماق بودن وغیره است که، جرمی قابل مجازات در همه ادوار تاریخ، از طرف فاشیست ها وقبیله سالاران محسوب میگردد.
ستمگری درین کشور میراث شوم سده های متوالی تاریخ ومذهب حقیقی زمامداران جبار وبی مروتی است که ، کمترین تقاضای شان از باشندگان این خطه بردگی بی چون وچرا است وبس!!!
وهستند گروه هایی که همین اکنون هم راه بقای خودرا در ادامۀ جنگ وشیوع بیداد گری ها به همان گونۀ دیروزجستجو میکنند واز دیدن فضای زندگی امروزبا نیازمندی های امروزی آن کاملاً نا بینا اند!!! نه زمان را درک میکنندونه هم نیازمندی انسان را نظربه اقتضای زمان.
حاکمیت کعبۀ آمال ایشان است وبس!
بیایید آن حادثۀ شوم وسیاه را از زبان اسناد ومدارک فراموش شدۀ تاریخ، از زبان باز ماندگان بیچاره ومظلوم آن سوختگان وخاکستر شدگان بشنویم که ، مبدأ جنایت در کجاست؟ واین قربانیان بی دفاع، چگونه بخاطرحفاظت ازآخرین دار وندار زندگی خود یعنی چند قطعه زمین سنگزار، توسط قبیله سالاران اسحاق زایی هر یک کمال الدین اسحق زیی وبرادرش محمد اکبر اسحاق زیی، فرزندان غلام سرور اسحاق زیی اولاً بصورت دسته جمعی تیر باران، بعداً اجساد ایشان بزکشی ودر آخرهم با قساوت تمام درشعله های آتش سپرده میشود وخاکستر میگردد؟
فوقاً شما فوتو های قربانیان هریک شهید محمد قل، شهید ملاشریف، شهید احمد، شهید یادگار، شهید غلام قادر وشهید عبدالواحد رابا فامیل های رنج کشیده وبد بخت آنها مشاهده میکنید
آغازاین جنایت به چندین دهه قبل، زمان سقوط حکومت امیر حبیب الله کلکانی ورویکار آمدن نادر شاه وخانوادۀ اوباز میگردد، که یک دور سیاه سرکوب ووحشت در کلیه مناطق شمال کشوراز کوهدامن الی آخرین نقطه های فاریاب وبدخشان، غور وبادغیس با اتهامات مختلفی چون همکاری با حبیب الله کلکانی، تماس سری با دولت شوروی، داشتن تمایلات کمونیستی، تمایلات تجزیه طلبی وصد ها بهانۀ دیگرکه هیچ یکی از آنها واقعییت نداشت عملی گردید. در جریان همین سرکوب های وحشیانۀ عمال بی عاطفۀ دولت های وقت، چون محمد گل مهمند، غلام رسول پرماچ،غلام حیدر عدالت وغیره است که در پهلوی کشتار ها وزندانی ساختن های بی حساب باشندگان این مناطق، هزاران جریب زمین، باغ ودیگر دارایی های مردم به جبر واکراه تصرف ودر اختیار ناقلین دو طرف خط دیورند با امتیازات بی حد وحصری گذاشته میشود.
در منطقۀ سرپل نیز این پلان با تمام تبعات آن عملی وزمین های زراعتی وباغ های مردم بومی الاصل ازبیک جبراً قبضه ودر اختیار خوانین اسحاق زیی که یکی از آنها همین غلام سرور اسحاق زیی در قریۀ بغاوی میباشد، قرار داده میشود.
شهدای بی نوا وتاراج شدۀ ازبیک، هریک شهید محمد قل، شهید ملا محمد شریف، شهید احمد، شهید یادگار، شهید غلام قادر وشهید عبدالواحد یکجا با ده ها فامیل همتبار دیگر خود، دارایی های قبلاًغصب شده را که از ده ها نسل ملکیت موروثی آنها بحساب میآمد، منحیث تقدیرشوم خودپذیرا شده،با نا توانی ویأس در جستجوی تأمین نفقه، به سنگزاران لم یزرع موروثی خود رجوع میکنند،که قبلاً بحیث جای نگهداری مواشی از آن استفاده میشد.
سنگزار را بعدرنج وعذاب فراوانی که زن ومرد ، خورد وبزرگ، پیر وجوان همه باهم شب وروزمتقبل میشوند، به زمین مزروعی مبدل وشروع به کشت وکار مینمایند.
خان تماع وحریص محمد اکبر اسحاق زایی وبرادرش کمال الدین اسحق زایی که در آن وقت سمت نمایندگی مردم سرپل را، در شورای ملی وقت، برخلاف خواست وارادۀ جمعیت هشتاد فیصدی تورکان ازبیک درین منطقه با خواست وحمایۀ دولت واعمال جبروزورغصب نموده است، با دیدن این آخرین دستمایۀ زندگی مردم ، فکر تصاحب را در ذهن شیطانی خود به جولان آورده وراه های مختلف دستیابی به این هدف شوم را مورد ارزیابی قرارمیدهند.
با لآخره با استفاده از خوش باوری وسادگی آن دهاقین مظلوم، ایشان را در نزد خود احضار واز نام دولت بالای آنها حکم صادر مینمایند که باید است زمین هارا ثبت دفتر مالیۀ دولت نمایند.
آن بیچارگان مظلوم هم که از نام دولت به جز از خشونت وتحقیر چیز دیگری در خاطرندارند با شنیدن این مسأله، رضایت خودرا به انجام این کار ابراز نموده وبه قاتلین خود وعدۀ رفتن به دفتر ماموریت مالیۀ اولوسوالی وثبت زمین هارا میسپارند.
روز دیگر اکبراسحق زیی وبرادرش کماالدین اسحق زیی با زهم آن مظلومین را احضار ومژده میدهند که این کار را خود آنها انجام داده اند وهیچ ضرورتی به رفتن آنها دردفتر مالیه نیست. دهاقین نیز این امررا به فال نیک گرفته واز اینکه مجبور به رفتن در نزد مامورین حکومت وقبول هزاران توهین وتحقیر بجرم ندانستن زبان های پارسی وپشتو وبالآخره پرداخت رشوه نمیشوند خوشحال گردیده وبالای یک قطعه کاغذی که قبلاً آماده گردیده مهروشصت مینمایند.
براساس همان کاغذ جعلی آن دهاقین فریب خورده مدت سی سال تمام بخشی از حاصل دسترنج خودرا بنام مالیه تحویل آن خان های افعی صفت نموده وهیچ سوالی از هیچ کس نمینمایند، فقط خوشحال بدان اند که سپاهی دولت یکجا با نمایندۀ خان دروازه های آنهارا دق الباب واذیت نمیکند.
سی سال تمام هم مالیه گیرنده همین خان های اسحاق زیی اند وهم دفتر مالیه گدام های خانۀ خودآنها!!!
سال 1343 یکی از سالهای پرتحول کشور است که برای اولین بار مقام صدارت از امتیاز خاندان محمد زایی خارج وبیک عنصرغیر محمد زایی سپرده میشود، در قانون اساسی مطلقۀ کشور تغیراتی به نفع آزادی ودموکراسی وارد گردیده، احزاب سیاسی راست وچپ با بر نامه های تحول پسندانه زمینۀ حضور علنی ولی غیر رسمی پیدا مینمایند. مردم به آرامی از زیربار فشارهای مطلق العنانی اعضای خانوادۀ شاهی خواهان برون رفتن اند. تظاهرات واعتصاباتی عمدتاً از جانب محصلین دانشگاه کابل وبخشی از باشندگان شهر کابل راه اندازی میشود، وجامعه دارد خودرا از زیر بارسنت های استبدادی آمادۀ رهایی مینماید! ولو اینکه تا بیداری کامل مردم راه درازی در پیش است ولی این تحولات بخودی خود برای مردم افغانستان دستآورد های بزرگی به شمار میروند.
درچنین فضا واحوالی دهاقین قریۀ بغاوی نیزازحقیقت بردگی وتحمیق مستقیم خود ذریعۀ خاندان اسحق زایی آگاه ومصمم به نجات خویش گردیده، در پناه شرایط جدید قانونی به اولوسوالی سرپل عارض وحقیقت سی سال تمام بهره کشی بی رحمانۀ اسحاق زایی ها را توضیح مینمایند.
ولی آن مرجع همه در اختیار وفرمان اسحق زیی ها است وگوش شنوایی به داد خواهی آنها پیدا نمیشود.
با رهنمایی وکمک اهل خبره ورقه های عرض خودرا به مرکز ادارۀ کشورشهر کابل منتقل وبه شخص شاه رجوع میکنند. برحسب تصادف وخلاف فطرت خود، شاه حکم میدهد که حق به حق دار داده شود.
فاجعه از همین نقطه به اوج خود میرسد وخشم ارباب ستم به غلیان میآید، وحکم شاه را به دادخواهی دهاقین بی دست وپای ازبیک برای خود توهین بزرگی بحساب میآورند واز دهاقین مطالبه مینمایند که از رفتن بالای آن زمین ها خودداری نمایند. آن زمین ها از آن خود آنهاست وشاه حق بخشیدن آنرا برای آنها ندارد.
پا در میانی مردم هیچ دردی را دوا نمیکند وحالا این خوانین بجای حق محصول، خود زمین را دعوای ملکیت دارند وپیهم اخطار میدهند که پای خودرا بالای آن زمین ها کسی گذاشته نمیتواند
دهاقین بینوا غافل از درجۀ قساوت وبی رحمی این آدمخوران با تکیه بر حکم شاه وحاکمیت قوانینی که تازه در کشور ایجاد گردیده، به فکر کار بالای زمین های خود میشوند.
اواخر ماه دلو است وروزی از روز های آفتابی وگرم که آنها با جمعی ازدهقان زادگان دیگرقریۀ خود، به رسم سنت های دیرین تورکان اشر نموده ومشغول شخم زدن وشگافتن سینۀ زمین سخت وسنگزار اند، تا کشت سال آینده رابذر زمین نموده ونفقۀ فامیل های خودرا در سال آینده از آن تأمین نمایند.
آدم کشان اسحق زیی با شنیدن این خبر، اوباشان حرفوی متعلق بخود را که بخاطر چنین روز ها تربیت نموده اند جمع آوری وبعداز مسلح سازی ایشان بطرف زمین های آن دهاقین بخت برگشته هجوم میبرند.
بادیدن صحنۀ کشت وکار دهاقین خون آن جلاد بی رحم اکبر اسحق زیی بجوش آمده وامر کشتار عمومی رابا استعمال کلمات رکیک ازبیک های بی ناموس، نواسه های چنگیز وغیره صادر مینماید، وشش تن از دهاقین بافیر مرمی نقش زمین میشوند. قسمیکه قبلاً هم ذکر گردید اجساد ایشان اولاً بزکشی بعداً در آتشی که هیزم آن از مدتها قبل به همین منظورانبارگردیده است سوختانده میشود که هیچ نشانی از مقتولین باقی نماند!!!ونه نفر دیگرهم که موفق به فرارشده اند، بحالت زخمی خودرا الی مسجد جامع قریۀ بغاوی میرسانند،وازسانحۀ قتل عام تکاندهنده وبقول آقای خاطر استخوان سوزهمراهان شان مردم رامطلع میسازند.
روز جمعه است ودفاتر دولتی هم همه تعطیل، وحاکم منطقه بنام محمد احسان، یکی از اعضای فامیل دوکتور محمد یوسف که بعداً بحیث صدراعظم کشور مقرر میشود، در همان روز به میله رفته ومهمان کمال الدین اسحق زیی است. داد وفریاد بینوایان گوش شنوایی ندارد وهیچ یک از مامورین امنیتی واداری اولوسوالی در رفتن به محل وقوع فاجعه شتاب نمیکنند، وموضوع را درقالب یک حادثۀ بی ارزش به مرکز ولایت جوزجان در شهر شبرغان اطلاع میدهند. از مرکز ولایت یک هیأت تحقیق به ریاست قوماندان امنیۀ ولایت که بنابه گفتۀ مردم یک فردی نیمه هزاره ونیمه تخاری است، ومن موفق به یافتن نام او نشدم، به سرپل اعزام میگردد.
هیأت اعزامی به محل واقعه میشتابد وبا دیدن این فاجعه که همه نشاندهندۀ یک جنایت عظیم وبی مانند عصر درین کشوراست، همه سخت متحیر وپریشان میشوند. قوماندان امنیۀ جوزجان در مقام رئیس هیأت امر به جمع آوری مدارک جنایت را صادر میکند، وبجز از چند تکه استخوان نیم سوخته وگوشت بدن قربانیان در میان خاکستر وآتش چیز دیگری بچشم نمیخورد. از میان خاکسترها که تلاش زیادی در جهت از بین بردن علایم افشائیۀ جنایت صورت گرفته، مختصر نشانی از اعضای بدن واستخوانهای انسانهای سوخته را جمع آوری وبا خود به مرکز ولایت منتقل میسازد.
بعضی از مقامات بلند پایِۀ ولایت، عدۀ از وزرای کابینه ، محمد احسان حاکم سرپل یکجا با کمال الدین ومحمد اکبرجلاد، در حالیکه از کابل سردار محمد ولی داماد وپسر کاکای شاه آنهارا حمایت میکند، قوماندان امنیه را احضار وخواهان دور ریختن آن گوشت واستخوان های سوخته میشوند .
قوماندان امنیه بحکم وظیفه ووجدان یک انسان از ملیت های محکوم کشوربه این امر تن در نمیدهد وقضیه در کمترین فرصت تا اقصی نقاط کشور منجمله شهر کابل میرسد.
حاکم وقاضی سرپل شخصی بنام قاضی عبدالله از جملۀ جیره خوران خان های خونخواراند، و با وجود بزرگی فاجعه میکوشند که، آنرا یک حادثۀ محلی وقومی وانمود،ودوسیه را مانع از انکشاف وتعقیب بیشتر شوند.
کمال الدین اسحاق زیی وکیل شورا ویکی از نزدیکترین افراد وابسته به خاندان شاهی وبحساب یکی از افراد با عتماد سردار ولی داماد شاه است که، با تمام نیرو وتوان تلاش میکند که مانع از تعقیب قضایی وعدلی آن جنایت شود.
اکثریت مقامات با صلاحییت دستگاه دولت، همه باهم ازحامیان خوانین اسحاق زیی، وخود از جملۀ طراحان ومجریان سیاست های قبیله سالاری در کشور اند.
در مجموع این خود یک نمونۀ تاریخی وفراموش ناشدنی تقابل دونیروی نامتساوی حق وباطل، ظالم ومظلوم است که، دریک جانب مقتدرترین نمایندگان قبیله سالاری یکجا با حامیان دولتی خود از شاه تا وزرای آن قرار دارد، ودر جانب مقابل آن یک مشت پابرهنه ومحتاجی که همه دار وندار زندگی ایشان در تصرف قبیله پرستان بی رحم قرار داشته وازبیک بودن آنها بی هیچ سوال و جوابی خود بزرگترین جرم در دستگاه قبیله پرستان حاکم است.
این دوسیۀ سیاه بیشتر از دو سال دوران میکند وچندین بار محکمه از یک ولایت به ولایت دیگر تبدیل میشود. این تبدیل محکمه ها برای ورثۀ بی بضاعت وفقیر شهدا خیلی ها گران تمام میشود. آنها با حدقل نان بخور نمیری که در اختیار دارند، بمشکل میتوانند کرایۀ راه ومصارف بود وباش در دیگر ولایات را برای خود تدارک نمایند. البته پول جیب خرچی مامورین دولت ومؤظفین امنیتی هم که بقسم رشوه مطالبه میشود باری بر بلای این مصیبت هاست!!
از این مجبوریت وبیچارگی فامیل های شهدا، قبیله سالاران جلاد وزمامداران دولت بخوبی واقف اند،با در نظر داشت همین ناتوانی های ایشان محکمه را گاهی به سمنگان، زمانی در بغلان ودر نهایت هم بکابل منتقل میسازند. تا این تاراج شدگان تاریخ به اساس این ناتوانی ها ازدعوا وخونخواهی عزیزان خود صرف نظر نمایند.
شما منظرۀ دلخراش این سرگردانی های خلق شده برای ورثۀ شهدای بیست ودوم دلورا، به خوبترین وجهی در مقالۀ جناب غلام نبی خاطر که کاپی آن در همین مقاله تقدیم حضور هموطنان عزیز میگردد میتوانید از نظر بگزارانید.
شرم آور تر از همه اینکه طب عدلی بنابه دستور مقامات دولتی واعمال نفوذ اسحق زایی هاحکم صادر میکند که این دعوا باطل است وتوته های گوشت واستخوان های سوخته ازکدام حیوان است نه از انسان!!!!
خوشبختانه عدۀ از دوکتوران طب عدلی ، بعداز مراجعه های مکررتوأم با فغان وزاری مادران، پدران ، اطفال وبیون زنان باز مانده از آن شهدا، از خجلت وجدان فقط مینویسند که: شفاخانه های افغانستان از تشخیص دقیق نوعیت خاکستر ودیگر نمونه های ارسال شده عاجز است، بناءً جهت نتیجه گیری عادلانه ودقیق به یکی از کشور های دیگر فرستاده شود.
نمونه های گوشت واستخوان به کشور آلمان غربی فرستاده میشوند ودر آنجا تأیید میشود که، این نمونه ها از بقایای اجساد انسانها است!!
با وجود اینهمه ثبوت وسندی که دربین است قاضی وجدان باخته وفاشیستی بنام ولید حقوقی که آخرین فیصلۀ این قضیۀ خونین بدو سپرده میشود، فیصله مینماید که: در یک زد وخورد قومی چند نفر از طرفین مسأله مقتول وبر اساس رضائیت ورثۀ مقتولین دربین ایشان اصلاح صورت گرفت!!!! ودوسیه مختوم اعلان میشود.
مطبوعات کشور به ندرت از این حقیت سخن میگوید، در همه جا مهر سکوت بر لب هاست وهیچ کس هیچ چیزی را نمیخواهد که درین رابطه ابراز بدارد، حتی جراید چپی که خودرا علم برداران عدالت وبرابری انسان میخوانند!!!!
روز نامۀ اصلاح در شمارۀ مورخ سوم حوت 1343 به اختصار مینویسد که : در یک منازعۀ قومی بر سرعلفچر ها در ولسوالی سرپل ولایت جوزجان شش نفر مقتول وچند نفر دیگر زخمی گردیدند. قضیه از جانب مقامات مسئول دولتی تحت بررسی وتحقیق قرار دارد.
اما جریدۀ (پیام امروز) که مدیر مسئول آن جناب غلام نبی خاطر،یک تن از انسانهای با وجدان وبا شهامت کشور است، قضیه را از اختفا وپنهانکاری های عمال دولتی برون کشیده وبا شرح تمام در شمارۀ بیست وششم حمل آن جریده به نشر میرساند که، کاپی آن شمارۀ پیام امروزرا جناب عبدالحکیم شرعی جوزجانی برایم ارسال نمودند که من هم با کمال منت داری از جناب شرعی جوزجانی ودرود های بی پایان بحق محترم غلام نبی خاطر آن مرد وارسته وبا شهامت میهن اینک کاپی عین همان شماره را درین جا خدمت هموطنان عزیر تقدیم میدارم تا از حقیقت این واقعۀ استخوان سوزدر برابر خلق ازبیک واقف واز چگونگی سیاست های نیو فاشیستی دولت مداران قبیله سالارامروزی آگاهی اندک حاصل نموده بتوانند.
تاریخ نمونه های فراوانی ازانسان کشی وآدم سوزی را در ادوار مختلف وبگونه های مختلفی در سینه دارد.
حادثۀ جانگداز وماندگار کربلا ، آتش زنی شهر غزنه توسط علاوالدین جهانسوز، آدمسوزی های پیروان هتلر طی جنگ دوم جهانی وهزاران نمونۀ دیگر از این قبیل را میتوانیم در تاریخ رد یابی ومورد مطالعه قرار دهیم.
ولی آدمسوزی 23 دلو 1343 هجری خورشیدی در دیار سرپل یکی از استثنایی ترین آدم سوزی ها وقتل عام ها درتاریخ بشریت است که ، در آن یک عده انسان های مظلوم صرف بخاطرزمین های شخصی وموروثی خود، از جانب قبیله پرستان اسحاق زایی محکوم به تحمل آن فاجعۀ ننگین تاریخ گردیده و با وجود تلاشهای گسترده ودر حد توانی که از جانب بازماندگان آن قربانیان انجام شد ، قاتلین آنها تا امروزهم کوچکترین مجازاتی را بخود نپذیرفته اند.
در هر حادثۀ آدمسوزی وجنایات بزرگ تاریخی جنگ وقرار داشتن طرفین متخاصم در سنگر های حمله ودفاع مطرح بوده ودر جریان شعله ور شدن آتش جنگ ضمایم فاجعه بار آنهم به ظهور رسیده است. ولی در حادثۀ فاجعه بار قریۀ بغاوی سرپل نه خبر از جنگی وجود دارد ونه هم ازکدام سنگروتجهیزات جنگی!
دهاقین مظلوم با یوغ واسپار در یک جانب وسادیست های خونخوار تا دندان مسلح با آدمکشان حرفوی وخشمگین در جانب دیگر!
چیزی را که شما درین متن مرور کردید نه افسانه است ونه هم سناریوی تکاندهندۀ کدام فلم جنایی، بلکه حقیقتی است از هزاران حقیقت نا گفته، وباز گویی جنایت هولناکی است از زندگی حقیقی انسانها، وبی رحمی قدرتمندان بر علیه بینوایان ومحکومین.
یقیناً این حقیقت نمونۀ گویا از هزاران حقیقت پشت پرده و جنایات انجام شده تحت نام قوم وقبیلۀ برتر بر علیه آنعده از انسانهای نظلومی است که بزرگترین گناه ایشان ، داشتن زبان مختلف وتبار مختلف با زبان وتبارزمامداران حاکم در کشور بودند.
آن دوسیه هنوز هم در آرشیف وزارت عدلیه موجود است ولی با محتوای چند ورق کاغذ بی مفهوم وفیصلۀ ولید حقوقی بعنوان یک منازعۀ قومی ومجرم بودن هردو جانب!!!!! باقی اسناد همه نابود گردیده وهیچ چیز ازآن دوسیۀ قطوری که فیصلۀ آن دوسال تمام را در بر گرفت وفیصله های چندین محکمه را باخود داشت باقی نمانده است. همه چیزرا نابود ساخته اند همانندی که انسانهارا نابود ساخته بودند.ولی حقیقت نمی میرد وگذشت روزگار صرفاً میتواند غبار فراموشی را بر صفحات آن مستولی سازد مگر نابود نمیتواند کرد.
رویکردها:
- یاداشت های نویسنده در تماس با فامیل های شهدا واهل خبرۀ سرپل
- مقالۀ غلام نبی خاطردرشمارۀ 26 حمل 1344 جریدۀ پیام امروز تحت عنوان (تجاوز نا جوانمردانه که، در برابر یک جنبش دهقانی پای شش نفر رابخاک وخون کشید اشک هارا به شدت از دیدگان مردم فرو ریخت.
یا سانحۀ بی نظیری که استخوان آدم را میلرزاند
- یاداشت های محترم سید عبدالحکیم شرعی جوزجانی
- روز نامۀ اصلاح شمارۀ سوم حوت1343
- دوسیۀ ترتیب شدۀ قتل، توسط مقامات قضایی که در آرشیف وزارت عدلیه موجود بود
پایان قسمت نهم
ادامه دارد
پيامها
12 فبروری 2011, 00:39, توسط nader
اوزبیک ها بعد از هزاره ها دردمندترین مردم اوغانستان هستند.
12 فبروری 2011, 13:32, توسط صالح
اسحق زی ، داود زی، یعقوبی ، موسی خیل ..... مربوط به قبایل معروف گمشده ی یهودی اند که حدود 2730 سال قبل آواره شده و براساس پژوهش های اخیر دولت اسرائیل در مناطق پشتون نشین افغانستان و پاکستان زندگی دارند
13 فبروری 2011, 20:24, توسط Momen Khan
سلام به همه برادران افغان!!!
چرا ما و شما یک راه را به پیش نیگیریم که در آن خیر مردم باشد و از این ملامت کردن چی حاصل؟ درست است که اگر این اسخاص از هر قوم که بودند مهم نیست آتش ملیت پرستی را دامن زدن اما وظیفه ما و شما تازه کردن آن در قلب های مردم است که بیشتر سبب کینه و کدورت شود، و آیا گرفتن قلم به دست قضاوت غلط است؟ نه. و یا این که با استفاده از قلم سبب دوستی و اتفاق در بین مردم شویم؟ آری، این یگانه راه دوستی است.
خوب ما آنها را ملامت میکنیم که چنین و چنان کردند اما ما چی کردیم؟
بیاید که به نام ملیت و زبان حرف نزنیم بخاطریکه این راه نفاق است و چون کسیکه در بین امت محمد مصطفه (ص) نفاق می اندازد دشمن خداون(ج) میباشد. چون در قران شریف آمده است که جای منافق در تاترین منطقه دوزخ است... وسلا به همه
7 آگوست 2012, 19:44, توسط یک تورک زبان
آقای مومن خان! چیگونه راه خیر مردم را اندیشه خود قرار دهیم! در حالیکه هر روز همان قضیه تکرار میشود و ما بنشینیم که راه خیر را میاندیشیم. گلایه نیست این دردی است که از اعماق دل بیرون میشود. آیا درست است که کسی بیاید و خانه شما را تصاحب کند و شما بگویید خیر است باید به خیر مردم باندیشیم. چرا آنها یی که دست به چنین جنایاتی میزنند چنین نمیاندیشند؟؟؟؟؟؟
14 فبروری 2012, 06:37, توسط نادر
اول آقای توردیقل میمنگی به این پیام آقای قربان و پیام های دیگر خوانندگان جواب بدهد، بعد میتوان مقاله های بعدی اش را خواند و به متن آن اعتماد کرد. آقای قربان در زیر مقاله اول میمنگی در همین سایت نوشته اند:
سلام:
من ضمن اینکه بر همۀ جنایت کاران و قاتلان از هر کیش و آیینی که باشتد و در چوکات هر نوع حکومتی که باشند( چه شاهی ، چه جمهوری، چه به اصطلاح دموکراتیک، چه جهادی، چه طالبی و چه هم رژیم مزدور کنونی)، لعنت می فرستم از آقای توردیقل نیز چند سوالی دارم اگر لطف نموده جواب بفرماید:
1- زمانیکه منحیث یک افسر ، عضویت حزب به اصطلاح دموکراتیک خلق را داشتید، به چه تعداد از هموطنان مظلوم و شریف مربوط قوم خدت را به شهادت رساندی؟
2_ آیا مسئول شهادت و خانه ویرانی چند نفر از باشنده گان شهر کابل زیر امر رهبر قاتل، دزد، وطن فروش و بی رحمت ات یعنی دوستم، شده ای؟؟؟
3_ آیا در دوران شورای هم آهنگی با گلبدین، مزاری و مجددی نیز هم رکاب بوده ای؟؟؟
7 آگوست 2012, 19:39, توسط یک تورک زبان
آقای نادر! طوری که شما نیز نوشته اید من نیز همیشه هر آن خائن و جانی که باشد لعنت فرستاده ام. اما باید یک مسئله را شما نیز جواب دهید. آیا تنها دوستم دزد و قاتل و وطن فروش است؟ دیگران چی؟ دیگران را که میبینیم باز هم دوستم را میتوان پاک تر از دیگران تصور کرد. قبل از آن که در باره قتل های دوستم سخن گفته شود باید در باره علت آن قضاوت شود. چی چیز باعث شد که دوستم دست به قتل زد. اگر دفاع از حقوق یک ملیت محروم جرم است پس دیگران چرا به آن جرم محاکمه نمیشوند. تنها دوستم است که هر روز یک اتهام متوجه وی میشود در حالی که اگر کارنامه های وی را به شکل واقع بینانه ورق بزنیم کار های که دیگران کرده اند حتی 10% آنرا هم دوستم نکرده. اما امروز دیگران برائت حاصل کرده اند و تنها دوستم متهم است.