انتحاری افغان که می خواست زنان و حورهای بهشتی را ملاقات کند
طالب پاکستانی و افغان یکی ست. تفکیک اين دو بازی است که حکومت قبیله گرای حامد کرزی راه انداخته است. از سویی روشنفکران قبیله بر طبل تجزیه پاکستان و ایجاد کشور پشتونستان می کوبند و از سوی دیگر دولت برای کم اهمیت جلوه دادن اتهام جنایتکاران طالب، آنان را به پاکستانی و افغان تفکیک می کند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تروريزم، کوچی طالبان، طالبان و القاعده
عکس از اسوشیتد پرس
جنایتکاران طالب به این انتحاری افغان کلیدی را نشان داده بودند و گفته بودند این کلید جنت است. او پس از انتحار به جنت می رود و زنان و حورهای بهشت در انتظار اوست.
پيامها
28 فبروری 2011, 15:31, توسط محمد عمر طالب
حالا اسلام که رفتن به بهشت را این طوری نه گفته است . بلکه راه رفتن به بهشت راهی دیگری است . ولی این شخص که برای لذت بردن از زنان بهشت میخواست خودش را انفلاق بدهد , ایا میدانست که خواهر و مادرش نیز در جمله حور ها ی بهشتی هستند ؟ ما در اصل احترام به کلتور افغانی را اگر منحیث دین قبول کنیم و اسلام را راهی خدا وندی , شاید بهتر بتوانیم کار و باری زنده گی را پیش ببریم .
28 فبروری 2011, 20:18, توسط صالح
طالبان افغان و پاکی چند فرقی هم دارند
رهبری طالبان افغانی کاملا در اختیبار استخبارات و فوج چتلستان است و تنها و تنها دساتیر پنجابی ها را عملی میکنند
طالبان پاکستانی خصوصا گروه محسود همین لحظه در جنگ رو در رو با فوج و استخبارات انکشور قرار دارد و چند روز قبل پدر طالبان افغان امام را مردار کردند
مسله دیگر پشتوانه طالبان پاکی در بین مردم است. مردم مناطق قبایلی ورود فوج پنجاب را ختم زندگی عادی شان میدانند که از زمان راج یا هند بریتانوی داشته و از اینرو به اشکال مختلف طالبان به اصطلاح پاکستانی را حمایه میکنند
چون ملا عمر و شورای کویته کاملا در دست آی اس آی است مسلما آنها پلان های کاملا متفاوت دارند که طالبان آنطرف خط دیورند ندارند
پدرناوی
1 مارچ 2011, 03:45, توسط محمد عمر طالب
شاید خبر نباشی که همی بیت الله مهسود شهید شده میباشد او ملاه صاحب عمر در خانه که آی اس آی برای شان در کراچی اختصاص داده اند دوره نقاهت خود را میگزرانند . چندی قبل بر اثر حمله قلبی ملا صاحب به یک از شفاخانه های عسکر کراچی بستری بودند و عملیات انجو پلاست را گذشتانده اند . دعا کنید که شفا یاب گردند .
1 مارچ 2011, 11:56, توسط Bina
عزيزان متوجه باشيد كه خيلى حرفها در جريان است تا همين تروريست هارا به بهانه اينكه ,خورد است,بى عقل است,غريب است,نادان است,ناخوان است ,فريبخورده است,تاويز شده است,ديوانه است,اين طور است و ان طور است, رها نكنند.اين جوان تروريست شخص بالغ بااين ريش و كله,ميخواسته كه جان جند هموطن عزيز ما را بكيرد,به هيج عنوان او نبايد بيكناه شمرده شود ,بايد اشد مجازات شود تا به ديكرانش بند شود.
1 مارچ 2011, 12:59, توسط صالح
خرک
این جوان را باید در محضر عام به خاطر خوشحالی شما اعدام کنند ولی اوغان های خر کارملوف و بزک پنجشیر مسعود جان را که باعث قتل میلیونها گردید تاویز کرده به گردن آویزان کنیم
1 مارچ 2011, 17:57, توسط محمد عمر طالب
په ادامه گپ های صالح : که همی بسیاری از شخصیت ها نیشنل عوامی پارتی او هغه غفار خان و بلی پاچا خان ( خدایی خدمتگاران ) بعد از جدا شدنی طالبان به دو حصه با طلبان وزیر شمالی یکجای شده و اهسته و بدون سرو صدا تارگت طالبان صوبه سرحد را انتقام 64 ساله از دولت مرکزی پاکستان ساختند . در این کار خانواده شیر پاو او خانم نسیم ولی خان بسیار دست داشتند منحیث وزرای خارجه طالبانی پاکستانی در اسلام اباد . ولی گپ اصلی موجودیت در حدود دو صد هزار افسر عسکری پشتونی صوبه سرحد در رتبه های مختلف عسکری وزرات دفاع پاکستان میباشد . به همین وجهه در عملیات پیش تر از عملیات قیضه شهر ها و قشلاق های نزدیکی اسلام اباد توسط "امری کرزی" بعد از انفلاق سفارت هند در کابل , عسکر پاکستان خود را از عملیات وزیرستان عقب کشید . و این باعث تعجب تمام جنگی های دنیا شده بود که چرا عسکر پاکستان جنگ فتح شده را میدان خالی کرد . خو خیر باشه , .
1 مارچ 2011, 17:59, توسط مزاری
دوستان عزیز کابل پرسی سلام !
دوسال پیش وقتی مزارشریف رفته بودم ضمن بازدید دوستان قشلاقی خود با جوانی که با فامیل خود تازه از پاکستان به وطن باز گشته بودند ، برخوردم و او از داستان و حقیقتی برایم قصه نمود که قریب بود شاخ بکشم . قصه را ازین قرار آغاز نمود :
در یکی از مدارس درویش آباد حومه شهر کویته با دیگر هموطنان مهاجر خود مصروف فراگیری تعالیم اسلامی بودیم و با پول کوچکی که از ذکات و خواندن قرآن در محافل عزا داری مردم بما میرسید زنده گی فقیرانه داشتیم . من و دوست دیگرم حبیب الرحمن که از نگاه اقتصادی ضعیف و از نگاه استعداد مقام نخست را داشتیم مورد توجه خاص و مرحمت بی منتهای ملای مسجد قرار گرفته بودیم . روز ها بعد نماز عصر داستان های از توصیف جنت و حوریان میکرد و مولانا قاضی عباد را شخص بجای رسیده و قریب درگاه خدا میدانست و تبلیغ میکرد . مولانا عباد را هرگز ندیده بودیم و چنان زیر تبلیغ ملای ما قرار گرفته بودیم که تنها آرزوی دیدار مولانا ، آخرین خواهش زنده گی ما شده بود .
روزی از روزها ملای مسجد ما با سراسیمه گی وارد حجره طلبه ها شده دستور داد که مولانا عباد امشب مهان ما میشود باید آماده گی ضیافت بگیریم . قصه کوتاه که وقت نماز عصر مولانا با حشمت و جلال خاص ، با مریدان دستار سپید سوار بر لاندکروز های سفید جاپانی بر درواز مسجد رسیدند . به که چی فضایی ملکوتیی و چی فرشتۀ خدایی به مسجد ما نزول فرموده بود . همه در حال تعظیم و رکوح ارادت به مولانا عباد بودیم و قدوم شانرا با نعرۀ های الله و اکبر بدرقه میکردیم . مولانا عباد با سجاده و دستار سپید که گویی از رشمه های ابریشمین فردوس هفتم تنیده شده باشد ، با ریش سیاه یک قبضه یی چنان با وقار و عظمت پا میگذاشت که گویی مهر نبوت را در دو شانه اش کوبیده باشند وارد محوطه مسجد شد . بعد از احوال پرسی مختصر وارد مسجد شد و بعد ادای نماز به ملاقات طلبه ها آمد . ملای ما طلبه ها را معرفی میکرد و وقتی بمن نزدیک شد بفرمود که این همان جوان راه خدا و شریعیت پیغمبر ماست که قبلأ از صفات و استعدادش حضور تان عرض نموده بودم . مولانا گفت این جوان را امشب در دورۀ صحبت ما با خود بیآورید .
همان شب دوستم حبیب الرحمن نیز دعوت شده بود که بعد صرف غذای بهشتی و ادای نماز خفتن ، جر وصحبت آغاز شد و همگی الله میگفتند و قال الله هو مریدان مولانا پایه های عرش را به لرزه آورده بود . بعد لحظه های جر و صحبت به اشتراک کننده کان نمکی را توزیع کردند که گویا با چشیدن آن تخریش گلو فرو نشیند . بعد چشیدن این نمک چنان مستغرق شدم که دیگر در عالم بالا بودم . چشم گشودم که باغ است و بهار ، گل است و بلبل ، سراحی های شیر است و دیگ های عسل و از همه مهمتر حوران بهشتی با پراهن های نیمه عریان در خدمت من بودند . چنان حیرت زده شده بودم که این کدام باغ بهشت باشد و شروع کردم به عشرت . تا توانم بود و قدرت در کمرم از خوردن ، نوشیدن و عیش خدا داد دست نکشیدم . شب اول را در اجتماع حوران به عشرت گذرانیدم و نیمه های شب وقتی به آسمان نگاه کردم قمر مصنوعیی را دیدم که بطرف افق در پرواز است . سحرگاهان تعجب کردم که عجیب ، در بهشت هم قمر مصنوعی وجود دارد . صبح از حوری به زبان عربی پرسیدم این کدام بهشت است ؟ با تبسمی هیچ نگفت و پیالۀ از شراب انتهور به من داد .
با نوشیدن شراب مثل روز قبل مست شدم و دیگر هیچ ندانستم . چشم باز کردم که همان محفل جر و صحبت است و مولانا با سر لچ و کاکل های دراز در میان محفل الله هو میگوید . فقط یک لحظۀ گذشته بود و من با پرواز روح بهشت رفته بودم . احساس کسالت میکردم و سرم بشدت درد میکرد . سحرگاهان مولانا عباد مرا نزد خود خواست و پرسید : امشب جایی رفته بودی ؟ به پا هایش افتیدم و عاشقانه دست و پایش را میبوسیدم و گفتم آری ، قربانت شوم ! گفت : میخواهی همیشه آنجا باشی ؟ گفتم آری آری !! گفت : پس برو آنچی ملا برایت میفرماید عملی کن تا بهشت گزین شوی ! ملا مرا مستقیم به منزلی برد و شرایط بهشت رفتن را آموختاند . گفت میروی کابل و آنجا دیگر دوستان ترا یاری میرسانند . وقتی میخواستم جهت خدا حافظی خانه بروم تأکید کرد که خانه را از سرگذشت خود واقف نساز که دوستان خدا را نگهداری راز فرض است . بدیده ها قبول کردم و بخاطر رفتن به بهشت موعود لحظه شماری میکردم .
وقتی مادرم مرا دید پرسید : همرای حبیب کجا رفته بودی که طلبه ها جویای احوال شما شدند ؟ گفتم جایی نه ! گفت : دروغ نگو ، شفیع و عمر جان از طریق تیلفون بمن گفتند که دوشب است تو حبیب در مسجد نبودید . تعجب کردم ، منکه لحظۀ از مجلس صحبت دور بودم این دوشب دیگر از کجا شد و صادقانه آنچی به سرم گذشته بود بمادرم حکایه کردم . مادرم گریه کرد و دو دسته بسرش زد و گفت : بچیم دروغ اس ، بازی نخوری که می کشتنت ! انتحاری میشی که بهشت بروی ؟ بچیم تا قیامت نشوه ، کسی مستقیم بهشت رفته نه میتانه !
منکه پنهانی از ملا ، یگان کتابی از سیارات و رفتن به آسمان ها خوانده بودم و شب ها به آسمانها می نگریستم همان قمر مصنوعی را که یگان شب در آسمان می دیدم ، در آسمان بهشت هم دیده بودم . راستی یک بار هم زیر یکی از درخت های جنت شاشیدم . گمانم را به یقین مبدل ساخت که آنچی دیده بودم نه بهشت موعود بلکه دروغ ملا هاست . در بهشت قمر مصنوعی از کجا شد و در بهشت که رفع حاجت نیست . با مشکلات زیاد همراه فامیل نه طرف بهشت ، بلکه به قشلاق پدری خود برگشتیم . حال میدانم که چی روزی بالای حبیب الرحمن بیچاره آمده باشد.
دوستان عزیز ! این حکایه یک حقیقت آشکاریست که بطور بسیار فشرده برایتان نوشته ام . کلید بهشت واقعأ وجود دارد و طالبان انگلیسی در بدل یک شب عشرت به طالب از خود بیخبر آنرا هدیه میدهند تا پلان استراتیژیکی خود را عملی سازند . وای بر ما که تا هنوز بیخبریم !!
1 مارچ 2011, 20:45, توسط Bina
مزارى عزيز باور كو كه عجب نيست كه اكر انسان شاخ بكشد.خيلى تكان دهنده است.اينقدر ساختكى هستند مانند هنرمند فيلم كريه ميكنند و خودرا ميزنند همه ساختكى.من متوجه شدم كه امام نماز جمه در مصر در نماز كريه ميكرد و همان طور امام نماز جمه در لبيا هم كريه كرد و ان جهره را فيلمبردار نشان داد.اين كريه ها بخاطر مقاصد سياسى و فريب عوام است. تنها بالاى احساس مردوم بازى است.در باكستان ناف مردوم به فريب بريده شده است. افسوس كه اسلام بدست اى اس اى اسير است.كشور عربستان ميبيند كه تحت نام اسلام جه جناياتى نميشود و انها هم موافق هستند.از دين اسلام استفاده ابزارى ميكنند.يك روز اين دين محمدى جزاى شانرا ميدهد.
2 مارچ 2011, 01:45, توسط محمد عمر طالب
مزاری خو بسیار اغراق کده و یک داستان ساخته تا طالب ها ره بد بگویه . ولی بی فایده است , ایقدر خو اغراق و استغراق در حق طالب ها خوب نیست و ملاه های طالب ها اگر امریکا را ندیده اند خو زندان های امریکاه را دیده اند و میدانند که با دشمن خود چگونه بجنگن . این داستان ها مال خر کار ها و یا بیگار گیر های کویته و پشاور و قریه های اطراف سوات او منگوره میباشه . حجره که یک دوکاندار قشلاقی ده پس خانه دوکان خود جور میکنه , زیاد همرای یک یا دو تا بچه " بچه بازی " کنه , که در این باره قرآن واضح حکم شریعی صادر نکرده است و گناه کار مطابق دل خواست قاضی و یا پنچاییت سزا داده میشود , و به حجره ها زیاد تر بچه های زیر سن میباشند مثلاء زیر هفت سال . و انها برای یاد گرفتن ابجد و یا الف لام و یا سی سپاره به انجا فرستاده میشود . این کمبر بند کمر ها را از میان احساساتی های هر قریه و ا قشلاق پیدا میکنند و اکثر پدرانی که خود طالب هستند بجه های خود را قربانی خدا یا محمد و یا ملاعمر صاحب میکنند خو ایی ره به طالب ها چی غرض . یک مسلمان نان و گوشت و حلوا خیرات میکنه و یک مسلمان بچه خوده . به ما چی غرض بان که ازاد باشن . وقتی نه خوده میشناسن و نه خدا ره و نه افغانستان ره , ما ده مخ از همو چی رقم انسانیت ره پیچکاری کنیم ؟ ولی ما ای داستان مزاری ره ده کدام کتاب عزیر نسین ترکی خونده ایم یادم نیست . بسیار قدیمی کتاب است .