صفحه نخست > دیدگاه > با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد

با شکستن سلطۀ دینخویی و روزمره گی می توان روشنفکر شد

زایش و پرورش نو یعنی خود را آگاهانه و مدام از مادر پیرامونی که همیشه بر آن است ما را در دامن گرمش اسیر نگهدارد دور ساختن و در این دوری از او به استقلال اندیشه و رفتار رسیدن. در این خودسازی دائمی ضد ارثی و ضد پیرامونی، یعنی ضد دینخویی و ضد روزمرگی‌ست که آدمی می‌تواند روشنفکر شود.
جعفر رضایی
جمعه 11 مارچ 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد موضوع دینخویی نمی باشد و بلکه بخشها و جملاتی از ملاحظات اوست. دقیق تر بگویم: آنچه در ذیل آمده آن قسمتی از نظرات آرامش دوستدار است که من هنگام خواندن کتابهای او زیر آن خط کشیده ام. لذا برای خواندن کل مطلب لطفاٌ به کتابهای آرامش دوستدار مراجعه نمایید. البته اینرا نیز باید دانست که تایپ و نشر کامل مطلب حق چاپ را نقض می نمود.

انتشار این مطلب بدون درج لینک این صفحه اجازه نیست.

مطلب پیشین اینگونه پایان یافت: "آنچه بیش از هر چیز بر ضد روشنفکری دارای سرشتی چنین تاریک است و روشنفکری را به توان و یارایی اش در برون کشیدن و نمایاندن این سرشت تاریک می توان شناخت در دو مقوله مشخص می گردد: دینخویی و روزمرگی"

درمطلب قبلی به دینخویی پرداخته شد و اینک موضوع روزمره گی مورد بحث قرار می گیرد.

جعفررضائی

روزمره گی

{{}}

روزمرگی در وهله او همان زندگانی عادی و معمولی ست، یعنی آنچه از مادیت و معنویت مصرف پذیر و سازمان یافته پایۀ مشترک برای زندگانی یک جامعه شود. روزمرگی یعنی شبکه ای که در حرکات و نوسانهای کمابیش یکنواختِ رشته هایش زیست آدمها را در محیط و جامعه تنظیم می کند و با مکانیسم خود آنها خود آنها را همخور و همرفتار می سازد. نسبت به خودشان و نسبت به امور. مردم از اشتغال به کار، تفریح و نشست و برخاست گرفته تا ارزیابیهای اجتماعی و برآوردهای سیاسی شان همه در چنین مخرج مشترکی که زندگانی عادی و معمولی باشد به هم می رسند و در حیطۀ امن و یا ناامن آن با اًنسی ناآگاهانه نسبت به هم و در کنار یکدیگر می زییند. در واقع در متن این پیوندِ همواره از پیش موجد، عموم مردم یک جامعه به اصطلاح باهم آشنا در می آیند...(درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده آرامش دوستدار)

مثلاٌ اینکه هر آدمی عقیده ای دربارۀ وقایع روز و وقت داشته باشد امر "عادی و طبیعی" ست. اما به همان اندازه نیز "عادی" ست که آدمها حتا بو نبرند عقیده شان براساس چه عوامل ناشناخته و نهفته ای به وجود می آید، و "عادی تر" از همه آن است که آدمها به امکاناتی که برای دست یافتن به حقایق رویدادها دارند هرگز ظنین نمی شوند و اگر هم بشوند این ظنین گشتن خود به همان اندازه "عادی" ست که باز همگانی، یعنی بسته و اسیر در چنگ روزمرگی. اموری که برشمردم بمنزلۀ همبافتی های میانفردی و اجتماعی حاکم بر فرهنگِ وقت یک جامعه معناً از یک نوعند و در این همنوعی حیاتی خود بستر زندگانی عادی و متعارف را مشروب می سازند. به این معنی می توان آدم عادی را اصطلاحاً آدم روزمره خواند و نتیجه گرفت که آدم روزمره آن است که خارج از میدان نفوذهای حاضر و نیازهای محیط بر زندگانیش نمی داند و نمی اندیشد. نمی داند به این معنی که دانسته هایش عموماً از چنین مرزی فراتر نمی روند، نمی اندیشد به این معنی که منحصراً در داخل چنین مرزی در حد نیازهای عجین شدۀ خود می اندیشد، نه بیش از آن و نه خارج از آن...

روال روزمره را پیوسته سنت و رسم به نحوی از پیش تعیین می کنند. یعنی روزمرگی وابستۀ سنت است، و خللی بر سخت جانی این وابستگی از این طریق وارد نخواهد شد که روزمرگی در وجوهی از پهنۀ فراگیرش از درِ تناقض با سنت درآید...

و چون آدم و جامعه از هیچ هست نمی شوند، بلکه دنبالۀ وجودی آدمهای گذشته و ادامۀ پیشینۀ فرهنگی مربوط اند، هر آدمی را در وهلۀ اول داده های محیط بر اساس سنت و تاریخ در آمیزش و سازش با آنها از درون تسخیر می کنند و به مبانی فرهنگی و تاریخی وامی گرداند. در صورتی که چنین باشد، روزمرگی یعنی همگونی تکراری و چیره بر فکر و ذکر آدمی، یعنی یکنواختیِ زیستی گاه به ظاهر متنوع که در چرخشش به منظور ایجاد و بقای ایمنی فرد در جمع هرگز از جای خویش تکان نمی خورد. اینکه جنبۀ عمقی ذهنی و روحی روزمرگی برای ما مطرح است نه وجوه ظاهری ملموس و محسوس آن باید ناگفته پیدا باشد. بنابراین تکان نخوردن از جای خود، یعنی از نظر ذهنی و روحی همسان دیگران ماندن، که امری همگانی ست و نه فردی و نه شخصی، چیز دیگری جز نیندیشیدن و فقدان فردیت فرهنگی ما را نمی رساند. البته به شرط آنکه اندیشیدن و تفرد فرهنگی را به معنای زدوخوردهای باب روز در رد مردودها و قبول مطلوبهای مسلط بر محیط جسمی و روحی و مستولی بر ارزشهای محیط نگیریم، که اگر چنین باشد ما تا کنون سدها بار از فرط اندیشیدن از پا درآمده ایم و از شدت تفرد، یعنی متمایز بودن از همگان، تقطیر و تبخیر شده ایم. منظور از فردیت فرهنگی، توانایی فرد متمایز از جمع در شکافتن زره ارزشهای جامعه گیر و انگیختن اندیشه هایی ست که به ریشه شناسی این ارزشها می پردازند و از این راه سلطۀ آنها را درهم می شکنند. از اینرو فرهنگی که پایه گذارانش نه فردهای متکی به خود و خویش ساخته، بلکه مخرجهای کانونی از همگان و نیمه همگان بوده اند، طبعاً مردمش در حیات فردی و اجتماعی نمی توانند صاحب اختیار خود باشند یا بشوندف چون الگوی آن را نداشته اند.(درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده آرامش دوستدار)

اکنون که به اینجا رسیدیم باید گفت روزمرگی، تا هنگامی که کارش تنظیم حیات جمعی و حفظ فرد در آن است، اگر آن را ضرورتی نامطلوب هم تلقی کنیم، به صرف لزوم حیاتی اش برای نظام عمومی جامعه و حفظ فرد در آن طبیعی و در خور تأ یید است. اما از آنجا که روزمرگی پا به میدان فرهنگ می گذارد و در آن می تازد، در وهلۀ اول چون قلمرو خود را با چنین نقض غرضی ترک کرده، دیگر علت وجودی اش را زا دست داده است. در جریانهای فرهنگی جوامع، روال روزمره آسان و فراوان به چنین قلب ماهیتی دچار می گردد. یعنی به "اندیشیدن" برای حفظ آنچه بوده و هست دست می زند...

با روزمرگی آنگاه روبه رو هستیم که در دورۀ حکومت پیشین سالها برخی از قهرمانان میانمایگی و شیاد فکری ما، مثلاً احسان نراقی و حسین نصر، با خرمرد رندیهای عرفانی و شیعی خود جوانان خام و بی تمیز را به سوابق درخشان فرهنگ "پویا"ی ایران اسلامی دلگرم می ساختند تا به جنگ یکسویۀ پهلوان پنبه یی و در عین حال زرگری شان با غرب معنا بدهند در حد شعور بسیار متوسط خود و ما خوانندگانشان. با روزمرگی آنگاه روبه رو هستیم که تنگ چشمی، حقارت درونی و شهرت طلبی با موتوری از تیزهوشی جنون آمیز و محفوظات کمیاب و بازارپسند در سرزمین ما گاه حتا در تن یک فرد، مثلاً احمد فردید، به جان هم افتاده بودند تا بر ضد فلسفه و تمدن غرب شاخ و شانه بکشند...


روشنفکری یعنی درهم‌شکستن سلطه‌ی دینخویی و روزمرگی

از آنچه گفتیم برمی‌آید که برای روزمرگی معنوی همه‌چیز روشن و آشکار است، هیچ چیز نیازی به اندیشیدن ندارد. هیچ گرهی نیست که روزمرگی معنوی آناً بازش نکند و حتا از پیش برایش گشوده نباشد. «آفتاب آمد دلیل آفتاب» و همه‌ی اینگونه ترجیع‌بندهای معنایی و معنوی و بداهت‌های نسل اندر نسل نشخوارشده در فرهنگ ما چیزی جز زبان حال روزمرگی متجاوز نیست که همسنخی ما و قدمامان را نیز آشکار می‌سازد. چنانکه گفتیم به‌‌خود روزمرگی، در صورتی که پا به عرصه‌ی فرهنگ نگذارد و به این نحو خود را قلب نکند، طبعاً ایرادی نباید گرفت اگر هیچ تاریکی و ابهامی در سراسر تاریخ و فرهنگ نمی‌بیند تا آن را معروض پرسش قرار دهد. این در طبیعت روزمرگی‌ست. چون روزمرگی نتیجه‌ی سنخیت قهری حیات جمعی آدم‌هاست، هر آدمی عملاً در روزمرگی بومی از پیش موجود، زاده و بزرگ می‌شود. به همین سبب می‌توان روزمرگی را در وهله‌ی اول به معنای دقیق کلمه «سرنوشت» همه‌ی آدم‌ها دانست. آدمیت همگانی مطلقاً با چنین "سرنوشتی" آغاز می گردد و عموماً در سیطرۀ مستمر و همچنان فراگیر شونده ترش به سرانجام می رسد. بنابراین "سرگذشت" فردی آدمها کلاً رویدادی ست یا در تأیید آن آغاز، یا در نفی آن. فقط کسی می تواند در "سرگذشت" خود از این "سرنوشت" جمعی برهد که در کشمکش با خویشتن و محیطش خود را به رغم کلیۀ قدرتهای مستولی تاریخی و روزمره همواره از نو بزایاند و پرورش دهد. زایش و پرورش نو یعنی خود را آگاهانه و مدام از مادر پیرامونی که همیشه بر آن است ما را در دامن گرمش اسیر نگهدارد دور ساختن و در این دوری از او به استقلال اندیشه و رفتار رسیدن. در این خودسازی دائمی ضد ارثی و ضد پیرامونی، یعنی ضد دینخویی و ضد روزمرگی‌ست که آدمی می‌تواند روشنفکر شود.(درخششهای تیره، چاپ سوم، نویسنده آرامش دوستدار)

مطالب مرتبط:

مغایرت دینخویی و روشنفکری

http://kabulpress.org/my/spip....

چه کسی می تواند روشنفکر باشد؟

http://kabulpress.org/my/spip....

"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت

http://kabulpress.org/my/spip....

واژه های کلیدی

دين، عقايد و باورها
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس