
شب های بی ترانه
یک نفر دهاتی و یک نفر کابلی در چایخانه ای در "کوته سنگی" کابل در حالی که چای می نوشیدند؛ باهم اختلاط می کردند. دهاتی پیاله چایش را پف کرد و یک قورت نوشید و از دهات خود شروع کرد به قصه کردن. از فضای ده، حیوانات کو هی و اهلی و مزرعه، از جمله گفت: "در دهات، شب که می شود صدای زوزه شغالان و گرگها و روباهها بلند می شود، طوری که آدم از شنیدن آنها خواب نمی رود".
کابلی فکر کرد که دارد پیش مرد دهاتی کم می آورد. گپهایش را ته دلش جور کرد و گفت: "اینه صاحب! شهر کابل هم از ده شما کم ندارد. چون تا هوا تاریک می شود، قوقو سگهای یله گشت در غرب کابل مدام بلند است تا وقتی که آفتاب بر آید."
یک نفر که داشت به اختلاط آنها گوش می کرد، گفت: پس اینکه آن خواننده معروف افغانستان مقیم غرب خوانده:
شبهای بی ترانه نمانه نمانه
بی مهری زمانه نمانه نمانه
دلش برای ترانه های شبهنگام کابل تنگ شده؟"

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخرید