برخی از انسان ها واقعاً قابل ترحم هستند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یکی از این انسان های قابل ترحم بدون تردید آقای غفوری است. زیرا این شخص خصلت هائی را که یک انسان قابل ترحم در خود دارد، مانند بدزبانی، درشتخوئی، اتهام بستن، دروغ گفتن، بیسوادی، غرض ورزی و تعصب، همه را، با هم و یکجا دارا می باشد.
می فرمائید چنین نخواهد بود! پس بفرمائید خود قضاوت کنید:
مرا مخاطب قرار داده می نویسند که: " هنوز هم محو رقص به ساز کلیسا هستم با این تفاوت که این بار من به سر می رقصم ..."
ایشان قبلاً هم این سخنان لطف آمیز را، با همین کلام نرم و لحن گرم و پر از محبت، که نمایانگر تربیت والا و صداقت دینی این شخص شخیص می باشد، نثار من نموده بودند.
در آن زمان من هم طی مقالۀ " تعصب زیاد عقل را ضایع می کند " به توضیح چگونگی این ادعا پرداختم. و یقین دارم که آن مقاله از نظر مبارک آقای غفوری گذشته است. ولی، این که چرا آن مقاله با آن همه استدلالات قوی و استنتاجات منطقی و روشن نتوانسته است ذهن هزار گره افتادۀ دینی ـ ایشان را در مورد من روشن کند و باوجود آن همه دلیل هنوز هم از من دلگیر هستند، باید گویای هزار ها واقعیت، از جمله واقعیت غرض ورزی، تعصب و یا بیسوادی شان باشد.
برای این که این گفته را به اثبات رسانیده باشم، از خوانندگان محترم این مقاله با کمال ادب و احترام تقاضا دارم که یک بار مقالۀ " تعصب زیاد عقل را ضایع میکند " را همراه با قسمت اول مقاله " تعارض بیهوده و نبرد شرم آور دین با علم " که طی آن شدت عمل و تعارض مرگبار کلیسا را در دوران قرون اوسطا با دانشمندان غربی بیان و تقبیح نموده ام، بخوانند؛ و بعد ـ صرف نظر از متن و موضوع نوشته ـ قضاوت کنند که آیا چنین منتقدی از کلیسا، می تواند با کلیسا همکار باشد و به ساز کلیسا برقصد؟
این مقاله را خوانندگان محترم این نوشته در آرشیف سایت نیمه مردۀ من www.sadeed.de ( چون از عهده کار های تخنیکی آن بر آمده نتوانستم، سایت در حال مردن است) مطالعه فرمایند. ناگفته نماند که اگر من با کلیسا همکار می بودم، اول احتیاج به کار نمی داشتم و دوم برای نقد از دین اسلام هم که شده کلیسا اجازه بستن سایت را بمن نمی داد و در هر حدی که لازم می داشتم به من کمک می کرد!
کسانی که وقت خواندن مقاله های یاد شده را ندارند می توانند بعضی قسمت های آن دو مقاله را نمونه وار در این جا بخوانند:
1ـ سقراط از نظر روحانيت زمان، بی دين بود، زيرا به خدايان متعدد يونان ـ باور آن چنانی نداشت که مورد قبول روحانيت حاکم زمان واقع گردد.
تفکرسقراط وجدان مذھبی تازۀ را بوجود می آورد که برای روحانيت به ھيچ عنوان و به ھيچ وجه قابل قبول نبود. اين عمل جرم بزرگی تلقی مي شد! بھمين دليل او را به محکمه احضار کردند و مورد بازپرسی قرار دادند. جرم او واقعاً خيـلی ھا بزرگ وسنگين بود؛ کاری نابخشودنی، بايد اعدام مي شـد! سخن ازبھترين نوع حکومت، سخن ازنيکی، سخن از اخلاق و انسان و انسانيت و از فضيلت و درستی، سخن ازپرداختن به عقل وانديشه و تجربه، نشرعقايد فاسد نيست، چيست؟ !
او را به محکمه احضارکردند. بعد از چند سؤال و جوابيکه اصلاً برای روحانيـت ـ ھمان گونه که امروز ھيچ پرسش و پاسخی روحانيت و کليسا و کنشت و مسجد را نمیتواند قانع بسازد ـ قانع کننده نبود، سقراط را محکوم به نوشيدن جام
شوکران مي کنند و به زندانش مي فرستند.
شرافت و پايبندی سقراط به قانون بحدی بود که باوجوديکه زمينه فرار از زندان برايش فراھم میشود، نه تنھا از زندان فرار نميکند، که چنين عملی را خلاف قانون وخلاف اخلاق و شخصيت خود ميداند و ميگويد:
" اطاعت حکم دولت برای نظام اجتماعی واجب است، ولو آن که حکم دولت به خطا و به ضرر باشد."
2ـ " کم و بيش دو ھزار سال بعد، کليسای قرون اوسطا، با اشعار این زن اديب و طبيعتگرا و انسانمحور به مخالفت برخاست و نه تنھا از نشر آثارش جلوگيری کرد، که تا حد ممکن و ھر آنچه از آثارش بدست کليسا افتاد، از بين برده شد.
ضديت کليسا با سافو از ضديتی ناشی ميشد که کليسا با ھر گونه انديشه و تفکر نو دارد؛ با ھر انديشه و تفکر و حرکت که مخالف تعاليم کليسا بود "
3ـ "گاليله را به جرم اينکه در برابر اعتقادات باطل و بی پايۀ کليسا ميايستد و اعلام ميکند که او فرضيه کوپرنيک را مبنی بر اينکه زمين و ستارگان به دور آفتابمی چرخند، درسـت می داند و اعتقاد کليسا را، که بر پايه تفکرات دينی و نظر ارسطو قرار داشت غيرعلمی ميخواند به محاکمه می کشانند و وادارش ميکنند که سخنش را پس بگيرد؛ به معنی ديگر از آنچه گفته اسـت پوزش بطلبد. چرا؟ چون به نظرخدايان زمينی دین اولين، آخرين، درست ترين و يگانه ترين حرف را زده و حرف غير ازحرف دين وجود ندارد. شک کردن در حـرف دين که ھمان کلام خداست، کفر مطلق است !
دين مسيحيت پيشتر از ھزار و پنجصد سال ـ برپايۀ کلام خدا و تفسير ارسطو ـ براين باور بود که زمين به لحاظ آن که انسان در آن زنـدگی ميکند مرکز جھان است و بر آن بود که اين باور، بايد تا بشر ھست، برھمين پايه و برھمين منوال وجود داشته باشد و ھر آنکه خلاف آن حرفی بيآورد، خلاف يک حقيقت مطلق و آسمانی حرف زده است؛ و مستوجب سخت ترين عتاب و عقاب و جزا ھاست و ! ..."
4ـ "نظريات، افکار و مشاھدات کوپرنيکوس درست زمانی به شکل کتاب نشر شد که او در بستر بيماری افتاده بود و آخرين روزھای عمرش را می گذشتاند.
خدا مي داند که اگر او چند صباحی زنده مي ماند، کليسا و تيکه داران دين چه محشری را بر پا ميکردند و چه روزی را بر سر آن مرد بيچاره مي آوردند !؟"
5ـ " يکی ديگر ازعلما يا فلاسفه دوران رنسانس که نگاه ھستی شناسانه وی به مذاق روحانيت و کليسا خوش آيند نه بود، جيوردانوبرونو بود. اين انديشمند برجسته سال ھا از ترس روحانيت و کليسا و دستگاه تفتيش عقايد آن در بدر از شھری به شھری مي گشت و در خفا زندگی ميکرد؛ تا اين که او را فريفتند ( او را کلیسا با همان اخلاق کلیسائی و دینی خود فریب داد) و به ونيز دعوتش کردند و زمانی که
به ونيز رفت، دستگيرش نموده وی را به دستگاه تفتيش عقايد تحويل دادند.
برونو سال ھا در زندان ماند و شکنجه شد تا بالاخره او را به امر پاپ در ميدان اصلی شھر روم زنده سوزاندند. جرمش، جرم آقای مھدوی بود: ارتداد!
گفتيم که کليسا با ھستی شناسی برونو مخالف بود. مگر برونو درمورد ھستی و جھان چه فکرميکرد که کليسا و دستگاه تفتيش عقايد و پاپ با وی مخالف بودند و او را مرتد اعلام کردند و حکم اعدامش را صادر نمودند؟
برونو به اين انديشه بود که جھان بيکران است. کليسا ھم بھمين نظر بود، منتھا برونو خبر و تعريف و تأويل و تفسير و منطق کليسا را در اين مورد قانع کننده نمي دانست و مي خواسـت نظر خويش را از راه فلسفه وعلم ثابت کند. از آنجائی که بسيـاری از نظرات و استدلالات و استنتاجات برونو با نظريات و استدلالات و تفسير و تأويل کليسا و کتاب مقدس مغايرت داشت، تصميم بر آن شد که وی را تحت تعقيب قرار دھند و بکشند. و بالاخره او را کشتند!"
اینگونه برخورد های خصومت آمیز و جاهلانۀ کلیسا با ابر مردان دانش، فلسفه و ادب و هنر و علم که اوج آن برخورد بیشرمانه با ولتر در واپسین ایام زنگی اش بود، چندین قرن ادامه داشت تا این که کلیسا دیگر همت ایستادن در برابر مردمی را که هر روز اعتقاد شان از کلیسا به سبب حرف های بیهودۀ کلیسا بریده می شد، از دست داد.
آیا با خواندن این چند نمونه از یک مقالۀ چندین صفحه ای می تواند حرف آقای غفوری را مبنی بر اینکه من به ساز کلیسا می رقصم باور کرد؟ هدف من از دکر این همه سخن تنها افشای خصلت بد این شخص تهمت گر و یاوه گو است و بس!
می فرمایند: " من موضع ثابت ندارم. " موضع ثابت از نظر ایشان کجا و چگونه است؟ این که من یک سره چشم ببندم و هر تفکری را با تعصب دینی، سیاسی یا ایدئولوژیکی، و بدون دیدن جنبه های بد و خوب آن ها خوب و بد بگویم؟
موضع ثابت تنها مسلمان بودن یا مسیحی یا یهود و هندو و ... یا لیبرال و غیرلیبرال، سلطنت طلب و جمهوری خواه و چپ و راست و ... بودن است؟ یا این که در میان همه این ها به عنوان انسانی که معتقد به این امر است که خوب و بد مطلق وجود ندارد و هر جا می توان عناصری از حقیقت را پیدا کرد، قرار داشتن است؟
من از یک موضع ثابت، همیشه، بد و خوب هر کدام از باور ها را، خواه سیاسی و خواه دینی و ...، در حد یک انسان خوب، بد و خوب گفته ام و به همین روش باقی می مانم. استواری من در همین نکته نهفته است.
من هیچ وقت، اخلاقاً ـ مطابق آن تعبیری که من از اخلاق دارم ـ نمی توانم، تقصیر برادرم یا تقصیر همکیش و همراه و زن و فرزندم را به سبب این که برادر و همکیش و همراه و زن و فرزندم هستند نادیده بگیرم و همه الله و بلا را به گردن آن یا آنانی که بی تقصیر اند ولی از من نیستند، ولی من با آن ها همعقیده یا همنظر و همکیش و همراه نیستم، بیاندازم؛ یا به آن ها اتهام ببندم. این کار از نظر من منتهای پستی یک انسان است.
دلیل این که از گویندۀ تلویزیون سی. ان. ان. در آن مورد خاص نقد کرده ام هم همین موضع ثابت من است. من هیچ گاه یکطرفه و به نفع و ضرر یک گروه یا جمعیت یا ملت و کشور و دین و باور خاص نه چیزی گفته ام و نه چیزی می گویم. ضعف و قصور در هر باور یا هر کاری که باشد و از هر کسی که سر بزند، همینگونه قوت و درستی در باور یا کار کسان را همواره و بدون تعصب، خواه شرقی باشد و خواه غربی، نقد کرده و نقد می کنم ـ نقد خوب و بد یک موضوع یا یک شئ را توضیح کردن است، و نه یک سره و یک طرفه موضوعی را خوب یا بد گفتن. درک و قبول این مطلب و آن را در عمل پیاده کردن برای برخی ها ـ از جمله برای غفوری ها ـ مشکل چه که حتی ناممکن است. شاید به همین دلیل باشد که جناب غفوری مرا متذبذب و دودل می خوانند؟
آقای غفوری جهان را تنها به یک رنگ می بینند، ولی من جهان را با هزار ها رنگ می بینم و هر رنگ برای من زیبائی خاص خودش را دارد. من هیچگاه نمی خواهم جهان خویش را در یک رنگ ببینم. جهانی همرنگ، جهان یک رنگ، برای بشریت خطرناک است! من می خواهم همه رنگ ها را در کنار هم قرار دهم و از در کنار هم قرار دادن رنگ ها تابلوی بسازم که انسان از دیدن آن لذت ببرد. استواری من در همین است.
سخن را مختصر می کنم:
ذکر این حرف که من از دین نقد می کنم برای همین بود که اشخاصی مانند آقای غفوری ـ اشتباهاً هم اگر شده ـ فکر نکنند که گویا من از آن موضعی که قبلاً در ارتباط دین داشتم انحراف نموده ام.
نکته ها عالمی از معنی در خود نهان دارند. سواد و عقل و کلۀ باز در کار است، تا این نکته ها فهمیده شود.
مثال دیگری برای توضیح بیشتر این سخن:
فرانسه طی یکی دو روز گذشته اعلام نمود که تا ماه سپتامبر سرزمین و دولت مستقل فلسطین را به رسمیت می شناسد. امریکا، به طرفداری از سیاست اسرائیل این را نمی خواهد. من از تصمیم فرانسه استقبال می کنم، ولی موضعگیری امریکا را در این مورد تائید نمی کنم. تصمیم یکی را درست و انسانی می دانم و تصمیم دیگری را نادرست و غیرانسانی.
این موضوع را به دو دلیل یاد کردم:
1ـ باوجودیکه در غرب زندگی می کنم ـ خلاف نظر شما ـ نه غرب پرستم، نه غرب زده، نه به ساز کلیسا می رقصم و نه به ساز دولت های غربی. فرانسه و امریکا هر دو کشور های غربی هستند. موضع یکی را محکوم می کنم و موضع دیگری را تائید و تحسین. این موضع گیری من نشانۀ از استقلال من و نشانۀ ثبات در رأی و عمل من است. در غیر آن تنها راهی که برای من باقی می ماند، سکوت بود. سکوت برای این که نه این آزرده شود و نه آن!
2ـ حق فلسطینی ها را در داشتن یک دولت مستقل، بجا و درست می دانم و این کار را نه برای این که من مسلمان یا غیرمسلمان، افغان یا فرانسوی و شرقی یا غربی هستم، بلکه بخاطر انسان بودن خودم، و بخاطر حق به جانب بودن فلسطینی ها می کنم.
مطمئن باشید که اگر قضیه معکوس می بود و خلاف امروز اسرائیل مظلوم واقع می شد و فلسطین ظالم، در آن صورت به دفاع از اسرائیل بر می خاستم و هیچگاه همه مسائل را در ترازوی همدینی و همخونی و ... ارزیابی نمی کردم و مقدار و ارزش ظالم و مظلوم بودن را به استناد همدینی و همسلکی و ... تعیین نمی کردم.
محال است که غفوری ها با قضایا چنین برخوردی داشته باشند. زیرا استواری آنها در افراط در خودبینی و خود محوری است، در حالی که استواری من در حفظ و رعایت اعتدال و بر باور هایم بر مبنای اعتقاد به حق انسان است ـ خواه این انسان یهود باشد یا هندو و مسلمان و عیسوی و یا سیاه و سرخ و سفید و زرد. در جائی که انسان مسلمان مظلوم واقع شود من از انسان مسلمان دفاع می کنم و در جائی که انسان غیر مسلمان مظلوم واقع شود من از انسان غیر مسلمان دفاع خواهم کرد.
تصور این که معیار های دیگری هم برای ارزیابی مسائل و قضایا وجود دارد برای آقای غفوری یقیناً وجود ندارد. من در این جا شعری از نظامی را عرض می کنم و به این نکته به امید این که ـ اگرچه مشکل است چنین امیدی از جناب غفوری داشت ـ آقای غفوری کمی سر عقل بیایند، خاتمه می دهم:
" می کوش، هر ورقی که خوانی / تا معنی آن تمام بدانی ".
اشاره به آن موضوع مشخص دینی برای این نبود که فکر من در مورد دین عوض شده است. اشارۀ من در آن زمینه بخاطر شیر فهم ساختن موضوع به افرادی مانند آقای غفوری است که فکر نکنند که من آن حرف را برای دلخوشی غفوری ها می زنم یا از موضع و باور های خود عدول نموده ام.
لازم به یادآوری است که دلگیری آقای غفوری از من وجود مقالۀ " وقتی انسان در تنگنای حیرت قرار می گیرد " نیست. این دلگیری از وقتی بوجود آمد که من 14 ماه قبل مقالۀ " واقعاً همه عیب ها از مسلمانی ماست " را نوشتم و به پیروی اشخاصی مانند حکیم ناصر خسرو که می پرسند:
" اگرمیخواستی که اینها نپرسم مرا بایست حیوان آفریدن" یک سلسله مسائل را مطرح نمودم.
برخورد ایشان از همان زمان ـ بگونۀ ارباب کلیسا در قرون اوسطا ـ برخورد توأم با ناسزا و توهین و تحقیر و تهمت و تهدید بود؛ در حالی که من انتظار داشتم و انتظار دارم که ایشان و افراد مانند ایشان با حوصله مندی و با رعایت آداب بحث دو انسان بالغ و فهمیده و مودب و نظر به مسئولیتی که ایشان در برابر دین احساس می کنند به پرسش های من پاسخ می گفتند و ذهن میلیون ها انسانی را که با همین نوع پرسش ها دست به گریبان هستند، باز می نمودند.
راستی جواب جناب غفوری در مورد این شعر حکیم ناصر خسرو چیست؟ غفوری ها باید در این مورد و در مورد آن موضوعات مشخصی که من بار، بار مطرح کرده ام چرا سکوت می کنند؟ آیا این خامشی از خرد و ادب و داشتن فرهنگ بالا است، یا از بیچارگی؟!
به موضوع دیگری می پردازم:
می نویسند: " او ـ منظورش من هستم ـ بعد ازینکه عده ای از علوم انسانی را انگشت شماری میکند که در حقیقت همه اش فروعی از علم فلسفه و منطق است می افزاید: همۀ این کارهای بزرگ ــ اگر ازحق نگذریم ــ حاصل کوشش و زحمات اروپائیان است !
الآن بیادم آمد که لقب سدید نه بلکه " مسدود " موزونتر و مناسبتر بر حال و شخصیت این مسمی است ، حرفها همان مگر تغییر در ترکیب . بعضی کله ها همینگونه فارغ و مسدود میباشند . او تا حال نمیداند یا شاید میداند ولی از لاچاری مبنی بر اعاشۀ سوسیال نمیتواند بیان کند یا شاید هم به چرچ سالاران تملق میکند ، که ابن رشد غربی بود یا مسلمان شرقی ؟ ابن سینا آلمانی بود یا مسلمان شرقی ؟ ابن خلدون ( بزرگترین جامعه شناس تاریخ انسانیت ) سویدنی بود یا مسلمان شرقی ؟ امام غزالی برتانوی بود یا مسلمان شرقی ؟ الفارابی از کجا بود .... ؟ فهرست خیلی طویل است ..."
جناب آقای غفوری! استنباط من از نوشتۀ شما این است که شما متأسفانه سواد کافی برای درک برخی از نوشته ها را ندارید. یا این که تعصب زیاد عقل تان را واقعاً زایل کرده است. می بخشید، اگر با این لحن نظرم را در مورد شما بیان می دارم!
ببینید، بخوانید و فکر کنید که من در مورد خاستگاه و تکامل علوم در آغاز مقالۀ که شما آن را نقد می کنید چه نوشته ام!
" در تکامل علوم، که در طول تاریخ بشری فراز و فرود های گاه ملموس و مشهود و گاه ناملموس و نامشهودی داشته است کشور ها و ملت های مختلفی دست داشته اند، ولی دست اروپائیان در این رشد و تکامل بخصوص در چهار ـ پنج سدۀ اخیر آنقدر محسوس است که انکار و اغماض از آن برای هیچ انسانی ممکن نیست."
آیا واقعاً شما از این عبارت یا جمله چیزی فهمیده ائید؟ در رابطه با این فراز از نوشتۀ خویش و نقد شما عجالتاً دو ـ سه نکته را می خواهم یاد کنم:
1ـ فهم کلمات بگونۀ غیرقابل تردید فهم معنا و مضمون و پیام را آسان می سازد. جناب شما به کلمۀ که من چند سطر قبل زیر آن را خط گرفته ام در نوشتۀ من توجه نکرده ائید. تاجائیکه عقل من قد میدهد من با افزودن کلمۀ "بخصوص" زمانی مشخصی، یعنی چهار ـ پنج قرن اخیر را قید نموده ام. شما چه فکر می کنید؟!
2ـ شما به کلمۀ " تکامل " هم توجه نکرده ائید. معنی تکامل عبارت است: به حد کمال رسانیدن یا کامل ساختن. تکامل ایجاد و ابداع و خلق یا آفریدن نیست، رشد دادن است. مگر این ها علوم را تکامل نداده اند. مگر امکان دارد نقش اروپائیان را در تکامل و ایجاد علوم طی چهار ـ پنج قرن اخیر نادیده گرفت؟ به دور و بر تان نگاه کنید! کمی گسترده تر! باز هم کمی وسیع تر! حال خود قضاوت کنید.
3ـ آیا شما به این عبارت:
" تکامل علوم، که در طول تاریخ بشری فراز و فرود های گاه ملموس و مشهود و گاه ناملموس و نامشهودی داشته است کشور ها و ملت های مختلفی دست داشته اند، ... " به درستی و با تأمل توجه کرده ائید؟ معنی این جمله از نظر شما چیست؟
برای من چه، که برای هر نویسندۀ پرداختن به مبدا و مبنا و وسعت و تنوع و مراحل تکامل علوم در یک مقالۀ کوتاه امری است دور از تصور.
در عبارت بالا من از " کشور ها و ملت های مختلفی " یاد کرده ام. بدون هیچ شبهه ای در میان این کشور ها و ملت های مختلف مسلمانان نیز منظور و شامل هستند، ولی فراموش نکنید که قبل از ظهور اسلام هم علومی وجود داشته است. فینیقی ها بین پنج تا هفت هزار سال پیش خط داشتند و می دانستند که کشتی چگونه ساخته می شود. و ...
شما از ابونصرفارابی یاد نموده ائید؛ آیا می دانید چرا فارابی را " معلم ثانی " می گویند؟ آیا می دانید که " معلم اول " کی بود؟ فارابی کمابیش یک هزار سال بعد از ارسطو بدنیا آمد. او را به خاطر این که شرحی بر آثار ارسطو نوشت معلم ثانی می نامیدند.
شما تنها به تاریخ اوج اندیشه های اندیشمندان اسلامی اشاره می کنید؛ در حالی که صد ها و هزار ها ارسطو در هر گوشۀ دنیا قبل از این که دانشمندان اسلامی به حکمت و فلسفه و دانش رو بیاورند، به ایجاد اندیشه پرداخته اند ـ توجه داشته باشید که به ایجاد دانش و علم می کویم، و نه به شرح نویسی و تکامل آن.
من در آن نوشته نخواسته ام در حق این اشخاص ـ از هر سرزمین و به هر دین و مذهب و مسلکی که هستند ـ بی انصافی صورت گرفته باشد. به فکر من همۀ ما مدیون کار هر یک از اندیشمندان در طول تاریخ و از هر کجائی که هستند، هستیم.
در اخیر این مبحث می خواهم از جناب شما بپرسم که: علت این که آن همه دانش در جهان اسلام رو به رکود رفت و آن همه دانشمند اسلامی نتوانستند کار های علمی و تحقیقی شان را تا آخر ادامه بدهند، چه بود؟ چرا؟! آیا شما می توانید بگوئید که سهروردی را کی کشت؟ چرا حکم قتل ناصر خسرو صادر شد و چرا هزار ها مشاهیر دیگر از قرن ها بدینسو در کشور های اسلامی مورد تعقیب و آزار و شکنجه و هتک حرمت و قتل قرار گرفته اند و هنوز هم قرار می گیرند؟
آیا شما دست افراد مانند خود تان را در رکود و افول و نزول و بالاخره در محو کامل علم و دانش در کشور های اسلامی دخیل نمی دانید؟
آیا می دانید که شما امروز به وجود کسانی افتخار می کنید که زمانی خود تان به نام دین و به نام خدا و رسول به آزار و اذیت و قتل و تبعید آن ها می پرداختید؟
به هر حال!!
در مورد این که من سوسیال می گیرم یا نه سئوال من از شما این است که شما این موضوع را از کجا می دانید که من سوسیال می گیرم؟
من کار رسمی دارم. این را تمام دوستان من می دانند. گذشته از دوستانم، تمام همکاران افغان و ترکی و عرب و آلمانی و ... من هم که تعداد شان به بیشتر از یکهزار و پنجصد نفر می رسد این را از طرز مشغولیت من می دانند.
من وقتی به کار آغاز می کنم مجبورم " پن کود " خویش را در دستگاه مخصوصی نوشته کنم. بعد از دادن " پن کود " و تائید آن تمام مشخصات من در مرکز کنترول و قید می گردد. فقط در صورتی که پن کود من نوشته شود، برای من در آن روز و تا ختم کار وظیفه داده می شود. تنها از طریق همین پن کود است که کار سیاه و سفید ـ کار قانونی و غیرقانونی ـ انسان های مانند من معلوم می شود.
تا جائی که من اطلاع دارم در حدود بیشتر از پنجاه نفر از افغانانیکه مرا می شناسند ـ از همکاران و غیرهمکاران ـ با انترنت سروکار دارند و نوشته های مرا می خوانند. من جرأت دروغ گفتن را مانند شما ها ندارم. همکارانی که این نوشته را می خوانند، اگر چنین نباشد که من می نویسم، فردای همین امروز به من خواهند گفت که: چرا دروغ می گوئی؟! و ...
دوستانی که با من خیلی نزدیک هستند هم می دانند که زندگی من از زندگی " سک " هم بدتر است. انسان هائی که به اعتقاد و باور شان استوار اند ـ در این جهان پر از دغل و دروغ و ریا و پر از دزد ـ زندگی شان همین گونه است که زندگی من است. اگر من کار سیاه می کردم یا با کلیسا و ... ارتباط می داشتم و برای آن ها کار می کردم، مانند دوستان شما خصوصاً آنانی که از طریق تلویزیون برنامه های اسلامی پخش می کنند هر روز لباس نو می پوشیدم و به چشمم هم عینک های پنج ـ شش صد ایوروی می بود و زیر پایم هم موتر های بی. ام. وی یا بنز و ... آیا شما می دانید که این دوستان مسلمان و متقی شما باوجودی که کاری ندارند ـ این همه قوماندان و رهبر و فعال جهاد اسلامی را فعلاً بگذارید سر جای شان ـ این همه پول را از کجا می کنند؟!
این نوع زندگی، شرافت و درست کاری مرا نشان می دهد. من شرافت هر انسانی مانند شما را در زمینۀ درستی و پاکی و اتکا به بازوی و نیروی خود به مبارزه میطلبم. شرافت سیاف و خلیلی و قانونی و هزار ها مسلمان نمای مانند شما را، چه در داخل افغانستان و چه در خارج افغانستان که طی سی سال گذشته بنام اسلام و به نام افغان سرمایه ها اندوختند به مبارزه میطلبم. شرافت انسان هائی را که سی سال پیش آهی در بساط نداشتند و امروز ...؟! چه عرض کنم که خود هم چشم دارید، اگر آن را باز کنید و یا اگر کمی انصاف غیر اسلامی داشته باشید!! من نمی خواهم شما با انصاف و اخلاق اسلامی این قضایا یا این کفته ها را ارزیابی کنید! برای این که شما در نظر خردمندان و اخلاقیونی که قضاوت های شان بر بنیاد برابری و برادری واقعی و بر بنیاد ارزش های والای انسانی استوار است از اعتبار افتاده اید.
سخن زیاد است، ولی نمی خواهم بیشتر از این سبب ملالت مزاج شریف تان شوم. اگر زندگی بود و شما باز هم دیده درآئی کردید ـ همان حرف خود تان را بکار برده ام ـ بازهم حرف های خواهد رفت!
نوت: من مطمئن نیستم که جناب شما این مقاله را ببینید و بخوانید، زیرا برخی از سایت ها، از جمله سایت " دعوت "، که مقالۀ شما در مورد من در آن چاپ شده است، مقالات شان را نظر به مصلحت ها و روابط نشر می کنند و نه نظر به واقعیت ها و ضوابط. شاید هم جرأت نشر مقالاتی مانند مقالات مرا نداشته باشند. حوصله می کنم تا مطبوعات ما هم شکل و شمایل مطبوعات اروپا را بگیرد و ...
پيامها
27 می 2011, 09:13, توسط کابلی
سلام اقای سدید
من کاملاً با نقاط نظر شما در مورد دین و دنیا موافق هستم
بعد از دین اسلام ما با یک پدیده مهلک دیگر مواجه میباشیم افغان و غیرت افغانی منشا افغان وغیرت او را وافتخارات حاصل شده از آنرا در مقالات بعدی تان لطف نموده تشریح کنید
دوم اینکه جامعه افغانی عقب مانده است ویا عقب گذاشته شده
در رشد جوامع بشری کدام فکتور ها رول اساسی دارد دولت ها ویا ملت ها در حالیکه در جامعه ما هم دولت وجود هم ملت