از ديو و دَد مَلولم و اِنسانم آرزوست
نگاهی به وضعيت رسانه ها، حقوق بشر و عدالت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در افغانستان، ما با مشکلاتی تاريخی روبرو هستيم. اين مشکلات کم نيستند اما دو دليل اساسی برای نابسامانی تاريخی در افغانستان می توان يافت؛ نبود آزادی و نبود آگاهی. تنها در سال های اخير نيست که عدالت نتوانسته در اينجا رشد کند و تنها در چند دهه اخير نيست که ظلم بيداد می کند. اين مشکل را ما قرن هاست که داريم و قرن هاست که سيستم و چارچوب ارباب و رعيت ، برده و صاحب برده وفرمانروا و مطيع در اينجا وجود دارد. يکی ظلم می کند و يکی ظلم بر او واقع می شود.
در افغانستان نبود آزادی و آگاهی موجب شده که ظلم تداوم پيدا کند و به يک سنت مرسوم و معمول بدل شود. مظلوم در نبود آگاهی و آزادی خود را چيزی بيش از يک برده احساس نمی کند. در طول تاريخ افغانستان انسان های آگاه که اندک بودند، ناچار اين قسمت از جغرافيايی که اکنون اهالی سياست آن را افغانستان می نامند، ترک کردند. از سفر زردشت به غرب تا سفر مولانای بلخی و بوعلی سينا، همه و همه حکايت از اين می کند که نيرويی عليه آگاهی پيدا و پنهان، در اين سرزمين وجود داشته و دارد. ما نمی توانيم تنها به اين بسنده کنيم که افرادی از اين دست تنها بدليل ارتقای علمی و يا ترويج افکار، اين سرزمين را ترک کرده اند. در پُشت همه ی
اين مهاجرت ها نوعی اجبار نهفته است که اکنون پس از سال ها و قرن ها به اينجا رسيده است. به جايی که هنوز ما گويی جهانمان را به يک قبيله و يا يک روستا محدود کرده ايم و سطح و اندازه ی ديدمان را نمی توانيم وسعت بيشتری دهيم. گرچه در طی اين چند سال اخير سيستم قبيله و رييس قبيله کمی متزلزل شده و فرامين رييس قبيله که معمولا بار دينی نيز با خود دارد، قاطعيت خود را به شکل گذشته ندارد اما جهان افراد در نبود آگاهی و آزادی باز در همان قبيله و روستا محدود شده است. اين زندگی قبيله ای در طی سی سال اخير با چالش هايی روبرو شده اما اين چالش ها محيط انديشيدن را بوجود نياورده و بلکه در دايره تاريک ديگری، تنگاتنگ با سيستم بسته ی قبيله قرار داده است. اين دايره تاريک گروه های نظامی هستند که به اشتباه نام حزب بر آن ها نهاده شده و در نهايت به يک محدوده ی تاريک می رسد که نه تنها فراتر از سيستم قبيله ای نيست، بلکه يک ورطه ی تاريخی ديگر برای اين پارچه از جغرافيا محسوب می شود. هنوز در راه حل های سياسی، سياستمداران به همان قواعد سنتی قبيله دست می يازند و هنوز ندايی برای بيداری جمعی و خارج شدن از سيستم بسته و کلاسيک بوجود نيامده است.
زندگی قبيله ای خود با عدالت و حقوق بشر در تضاد قرار دارد. اين واقعيتی است که بايد قبول کنيم قبيله هنوز جهان را ما در کنترول دارد و نتوانسته ايم از چارچوب تنگ قبيله فرار کنيم و يا از دايره تاريکی از اين دست برهانيم.
بنابراين ما در شرايط فعلی افغانستان با يک تضاد مواجهيم که بر اين تضاد کمتر کسی انگشت نهاده است و به آن اشاره کرده است. اين تضاد از آنجا ناشی می شود که اهالی سياست نمی توانند بيرون از چارچوب های تنگ نگاهی بياندازند و از سويی برای تزيين و يا نوعی فريب به مفاهيمی مانند حقوق بشر در اسناد رسمی اشاره می کنند؛ يک کميسيون برای آن می سازند، يک وزارت برای احيای حقوق زنان می سازند و ...بدون اينکه کوچکترين تحولی در وضعيت حقوق بشر در افغانستان بوجود آيد. يک پارادوکس يا تضاد که در نهايت نمی تواند راه حل های مطمئن و موثری را برای حقوق بشر و دستيابی و عدالت پيدا کند. زندگی به شيوه ی سنتی خود در افغانستان همچنان در جريان است و تنها ما ترکش ها و آسيب های جهان امروز را دريافت می کنيم. افغانستان امروز متاسفانه با همان مشکل بزرگی روبرو شده که ژان بودريار، انديشمند فرانسوی درباره رويارويی سنت و مدرنيته به آن اشاره می کند. اين رويارويی علاوه بر اينکه از افغانستان يک زباله دان صنعتی بزرگ می سازد، برخورد و رويارويی را نيز بوجود می آورد که قطعا اگر آگاهی و آزادی بوجود نيايد، خونين خواهد بود. کوچکترين بلند پروازی و نيز کوچکترين تحرک در سلول های خاکستری مغز، بنام ها و عناوين مختلف، تمرد از دستور های سنتی قلمداد می شود. اين دستورهای سنتی هم فرامين قبيله ای هستد و هم فرامينی که از تاريک انديشی به فرامين دينی تفسير می شود. در نهايت چيزی که می ماند، رويارويی و نيز گروگان هايی نادانسته که در زندان قبيله، روستا و يا يک انديشه ی تاريک عمومی تر قرار گرفته اند.
ما هيچگاه به اين مشکلات تاريخی به شکل ژرف نگاه نکرده ايم. بی سوادی و نادانی از ما آدم هايی ساخته است ناگزير. محيط روانی مان براحتی در اختيار گرفته می شود و فضا از کنترول ما به عنوان افراد عادی يک جامعه ی شکل نگرفته خارج است. ما در اين فضا نمی توانيم حتا به انديشه ای مانند حقوق بشر بيانديشيم تا چه رسد به اينکه حقوق بشر تبديل به يک آرمان شده و در راه آن بکوشيم.
حتا از وقتی که ما راديو را شناختيم که نه اين يک معجزه نيست و چند نفر در اين قوطی کوچک به شکل معجزه آسايی قرار نگرفته اند، از ما برای مقاصدی که کاملا عليه حقوق بشر قرار گرفته سوء استفاده می شود. کنترول روانی می شويم. به سمت های مختلفی برده می شويم و اين سمت های مختلف تنها کاری که نمی کند، بازگرداندن حقوق ما به خود ماست. حتا در عالی ترين شکل آن ما در انتظار اين هستيم تا حقوق ما توسط ديگران به ما برگردانده شود. ما کوششی خود برای بدست آوردن اين حقوق انجام نمی دهيم. ما متاسفانه اين سوی جامعه ارتباطی قرار داريم. در جايی که مصرف می کنيم و نه تنها چيزی بر اين جهان نو اضافه نمی کنيم بل، علاوه بر سرزمينی که در حال زباله دان شدن است، کاسه ی سر ما نيز زباله دان بنيادگرايی و ارتجاع شده است. بنياد گرا ترين سيستم ها در افغانستان مجال تنفس پيدا می کنند. بنيادگرا ترين و مرتجع ترين تصورها به افغانستان صادر می شوند و ما يکديگر را از بين می بريم. هر روز به جان هم می افتيم و می گوييم تو کافر هستی و بنام اين و آن يکديگر را می کشيم.
ما اگر درست تر به ريشه های نقض حقوق بشر بپردازيم، به نادانی و عدم آزادی خودمان می رسيم.
در اين چند سال اخير احساس می شد که می توان مفاهيمی مانند حقوق بشر را در افغانستان بوجود آورد. احساس کرديم که با قرار دادن احترام به حقوق بشر در قانون، حقوق بشر را پياده کنيم. اما اين چند سال يک تجربه ی تلخ را بوجود آورد و اينکه در حقيقت حقوق بشر مانند پيراهن عثمان برای مقاصد شخصی استفاده شد. حقوق مردم به مردم بازگردانده نشد و تنها کاری که شد، نقض بيشتر حقوق بشر بود. حتا اشکال جديد نقض حقوق بشر در کشور بوجود آمد و همچنان گرسنگی، فقر، ظلم و ستم وجود دارد. هر روز تعدادی از افراد در اين تکه خاکی که افغانستان نام گرفته کشته می شوند و بر تعداد بی سرپرستان اضافه می شود. غصب اموال مردم بيشتر شده و فقرا فقير تر می شوند و غنی غنی تر.
در طی اين چند سال از سويی تزيين و تجمل ساخته شد. جامعه جهانی نيز نشان داد که تجزيه و تحليل اشتباهی از افغانستان دارد. سازمان ها و نهاد های حقوق بشر و نهادهای مدنی زيادی در افغانستان شکل گرفت و تنها دست آورد آنان، مصرف بی نتيجه پول و امکانات بود. حقوق بشر و مفهوم جامعه مدنی را نمی توان با دم و دستگاه و ساختن چند اداره بنيان نهاد. در افغانستان اين راه غلط پيموده شد، بدون اينکه کوچکترين کاری برای آگاهی انجام شده باشد. در مقابل بنيادگرايی و خشونت نقاط حساس و اساسی يک جامعه پويا را هدف قرار داد. به مکاتب حمله کرد. بخش های آموزشی کشور را با استفاده از عوامل داخل حکومت خود، جامد نگاه داشت. حتا کوچکترين تلاشی برای تغيير سيستم پوسيده آموزشی در افغانستان و تطبيق آن انجام نشد.
اين مساله روشن است که رسانه ها می توانند نقش ارزنده ای در آگاهی دادن مردم ايفا کنند. اما وضعيت رسانه ها در افغانستان تاسف آور است. من نمی خواهم برخی دستاورد های مثبت در اين بخش را ناديده بگيرم اما اين به نسبت امکانات و نيز توجه خواص مردمی که بوجود آمد ناچيز می باشد. معمولا رسانه ها در افغانستان به چند دسته تقسيم می شوند. رسانه های گروه های نظامی سابق که اهداف و نيات اين گروه ها را دنبال می کنند. اين رسانه ها نمی توانند به موضوعاتی فراتر از اهداف اين گروه ها بپردازند. اين گروه ها نيز کارنامه ی کاملا منفی در تاريخ افغانستان داشتند و اکنون براستی از آنان بايد به عنوان جنگ سالار و نيز واپسگرايان مذهبی نام برد. گروهی ديگر از اين رسانه ها وابسته و دولت هستند و نيات دولت را تعقيب می کنند. اين رسانه ها کاملا مصرف کننده محسوب می شوند. کوچکترين خلاقيتی که منجر به نقد دستگاه حاکمه شود در اين رسانه ها وجود ندارد. علاوه بر ضعف در کار رسانه های اين چند روزنامه و راديو تلويزيون دولتی در رقابت با ساير رسانه های کشور با شکست مواجهند. گروهی ديگر از رسانه ها در افغانستان که مانند سمارق رشد کردند، رسانه ها ی زاده ی نيات سازمان های به اصطلاح مدنی و نيز ان. جی. او . ها می باشند. اين رسانه ها آزادی بيان و حقوق بشر را در صدر شعارهای خود قرار داده اند اما تنها کاری که انجام می دهند، جذب پول و دنبال کردن اهداف پشتيبان مالی می باشد. بسياری از اين سازمان ها و ان. جی. او . ها با شعار بازسازی، حقوق بشر و آزادی بيان به افغانستان آمده اند و تنها کاری که انجام داده اند چور و چپاول بود. رسانه های سمارقی اين سازمان ها پس از اتمام پول با شکست مواجه شدند و از نشر ماندند. اين سازمان های که پول در اختيار افراد برای انتشار جرايد قرار دادند نيز در پوشش اين کار و نيز کمک به جامعه مدنی به درآمد های سرشاری رسيدند. تنها کاری که اين سازمان ها انجام ندادند، پشتيبانی از رسانه های آزاد می باشد.
اين نوشته از نسخه ی نخست کابل پرس? به اين نسخه منتقل شده است.
پيامها
1 جنوری 2008, 00:09
آقاي مير هزار سلام !
ايكاش چون تو همه چنين مي انديشيدند . خدا ترا حفظ كند. ق ـ م از فرانسه
آنلاین : http://kadimi-ra@hotmail.fr