ما کتابها از کی بنالیم ؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
خدایا! نسل موریانه ها را چنان زیاد کن که برگی از ما را نمانند که به دست آدمیان بیفتد
روزی و روزگاری بود که زاد و ولد میان مان خیلی کم می افتاد و خیلی ها کم بودیم و به شمار انگشتان یکدست در میان خلق میزیستیم . سالها میبایست آبستن بود تا کتابکی تازه متولد شدی و بدست آدمیزادی بیفتادی .
با اینکه کمترین خلقان خدا بودیم در میان مردم عزت و احترامی بس شگرف داشتیم . و جز از دبیران و حکیمان دگر کس بسوی مان نمیتوانست دست فراز آرد . و بی وضو کسی جلد مان را نه پسودی .
سالها و نسلها برفتند تا مردم اندک اندک بما خو گرفتند و هم نسلان من کم کم نیرو گرفتند .
در هربلده یی از بلادعالم قدر و قیمت مان بیشتر و بیشتر میگردید . باز هم دسته ی کمی از خلق مارا خواندندی و بدانستندی . دیگران همه ناخوان بودند و با شگفتی در ما نگریستی و برنادانی خود گریستی . از اینکه مردم ما را
خواندن نتوانستی درد کشیدیمی و پیوسته به غم همی بودیم که چرا مردم ما را نتوانند بخوانند ؟ .
فرمانروایان زورگو و شحنه گان بی آبرو بی آنکه چیزی از ما بدانند مارا گرفته و در قفس های زرینی به حبس می انداختند تا کتاب دوستی خود را نشان دهند . مایان همیشه ازین وضع خود شاکی بودیم و ناراض زین همه ناپاکی میخواستیم هزاران هزار دانه از ما بدست هرکسی باشد و جمله خلق کتاب بخوانند . نه اینکه زندانی گیشه ها و گوشه ها باشیم و برای الماری ها تنپوشه ها ....
چرخ روزگار بگشت و این گنبد گردون لون دیگری از بازی برکار آورد . دوستان و برادرانم به بلاد مصر و یونان زنده زنده در آتش کباب شدند و مردک امرد پلیدی اسکندر نام بر کاخ های هخامنشی دست یافت و به اشاره ی روسبی بی عفتی بنام کامپاسپه همه ی مارا در آتش سوزانید و تمدن بزرگی را با وحشت و دهشت زیرخاک کرد .
بازهم مردمان گرد آمدند و به گرد آوری ما آغازیدند در اندک مدتی کتاب بود که در دست مردم میگشت و خلق بود که کتاب مینوشت و میخواند . هنوز بدرستی قد برنیافرشته بودیم و نفسی تازه فرو نبرده بودیم که موجودات دوپای دیگری از راه رسیدند و در ما بدیده ی دشمن دیدند . این اعراب ژولیده مو نه ما را خواندن میتوانستند و نه از ما چیزی میدانستند و نه میخواستند بدانند . شهر بزرگی از ما را گشودند و از این همه کتاب به حیرت اندر بودند . که سالار ایشان سعد بن وقاص نام ، نامه یی برای عمر خطاب فرستاد و او را امیر مومنان میگفتند . عمر که خدایش ببخشاید گفت « آنهمه را به آب افکن که اگر آنچه در این کتابهاست سبب راهنمایی است خدا برای ما راهنمایی فرستاده است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آنهمه کتاب ها را در آب یا در اتش افکندند.» و ایشان نیز چنین کردند و رنج و زحمت چندین صد ساله ی مردم را تباه بکردند . سالها بیامدند و برفتند تا اینکه باز مردم اندک اندک به کتاب روی آوردند از زبانی به زبانی ترجمه میکردند و شوق و شوری پدیدار گشت . خدا بیامرزیدگانی فاطمیان نام در مصر و مغرب چندان کتاب گرد آوردند که در همه اقصای عالم مانند نداشت و دیگر جدا از قاهره معزیه ، بلخ و بدخشان تابغداد ، بخارا و بیروت ، دمشق و دهلی سمرقند و سغد نیشاپور و سیستان ، خلاصه از کنار اقیانوس اطلس و اندلس تا هند و سند و از یمن و یثرب تا ختای و ختن همه جا کتاب موج میزد و دانش بود که بر مردم میریخت . و زبان پارسی بود که چتر خرد را بر فراز مردم گسترده بود .
روزگار و چرخ غدار همیشه بر ضد ما میگشت و میکوشید تا آبی خوش از گلوی ما فرو نرود . مصر فاطمی که یکی از مراکز اصلی ما بود دستخوش آشوب ها گشت و شخص جنگاوری بنام صلاح الدین ایوبی بر آندیار دست یافت و چندان از ما بسوزانید که امروز هم از خاکستر ما جایگاهی « تل الکتب » نام به مصر بمانده و لشکریانش از چرم جلد ما برای خود پاپوش ها ساختند و هزاران هزار تای ما را به اروپایی های سرخ موی و کبود چشم بفروختند . این تنها ایوبی نبود که ما را بسوختاند . هر جماعتی کتاب جماعت دیگر را نابود میکرد و هر گروهی گروه دیگر را تکفیر مینمود . در ممالک عربی عباسیان کتب فاطمیان را سوختند و بربرها کتاب مصری ها را بفروختند . ازین منازعات و مشاجرات دینی ما بودیم که ضرر میدیدیم و دربدر میشدیم . در خراسان و هندوستان سلطان محمود که خدایش نبخشاید پنجاه هزار تا از ما را به ملتان بسوخت و فرزندانش کوشیدند نسل ما را بر اندازند . کتب فلسفه الهیات و حکمت بجز از تعداد کمی دیگر خریداری نداشت همه جا روحانیون و فقیهان بودند که با بی پروایی فرمان قتل ما را میدادند بی انکه از روز بازپسین بیمی به دل راه داده باشند و همین متشرعان بودند که خردمندان را به دار می آویختند . و تیکه داران دین بودند که مردم را از خواندن علوم طبیعی فلسفه و فزیک باز میداشتند . وسدی سهمگین را در برابر چیزفهمان روزگار پدید آورده بودند .
کتاب سوزی های آدمی زادگان را پایانی نبود . چنگیز تخم کتاب را در خوارزم و خراسان بر انداخت و نوه اش هلاکو در بغداد و بین النهرین نسل ما را بروفت . تیمور لنگ ، عثمانیان و صفویان به نوبت آمدند و در هر جا سری یافتند و کتابخوانی را دیدند بر دار کشیدند و مزه ی مرگ را برایش چشانیدند .
در هر دوره یی و در هر حکومتی جدا از آدمیان ما کتاب ها بودیم که در خاک و خون می افتیدیم و نویسندگان مان بودند که اگر بخت با ایشان یاری میکرد و از زیر تیغ جان بدر میبردند تازیانه و تکفیر در انتظار شان بود . در همین قرن بیستم که دیگران از برکت خواندن ما بر کره ی ماه و مریخ بالا شدند بازهم بودند کسانیکه به کتاب به دیده ی دشمن مینگریستند و از ظلم شان خوانندگان و خواهندگان ما خون میگریستند . اگر عبدالرحمن فیض کاتب را زنجیر و زندان داد نوه اش امان الله که بسیار هم مدرن و معروف بود جلد سوم و چهارم سراج التواریخ کاتب را به کشتن داد و نابود کرد . نادر و محمدگل مومند نه تنها ما را نابود میکردند بل نویسندگان ما را نیز در چاه ها و سیاهچال ها پوسانیدند و نابود کردند . میر غلام محمد خان غبار افغانستان در مسیر تاریخ را نوشت و این کتاب سالها در توقیف بود تا رها شد .
سالها یی آمدند که روی ما بیگناهان را ناحق و ناروا سیاه میکردند . و کسانی بودند که در تب فاشیزم میسوختند و همه چیز را دگرگون مینوشتند و کتاب ها را تحریف میکردند و تاریخ را به دل خود نوشتند . و ناحق همه چیز در پای ما بیچاره ها ختم میشد . تب فاشیزم چنان میسوختاند شان که نویسنده یی چون عبدالحی حبیبی نیز بر خاست و دست به تحریف حقایق زد .
روزی و روزگاری آمد که همه چیز سرخ شد و هر چیزی که بر روی ما
نوشته میشد سرخ بود . و بوی خون میداد . بدبختی از هر طرف بر سر مان میبارید و همه چیز در هم و برهم شده بود . روزگار مان بد بود بدتر شد . تا اینکه وضعیت تغییر کرد و جنگ شیفته گان و تفنگباره گان دیگری بر روی کار آمدند و در آتش جنگ شان هم کتاب را سوزاندند و هم کتابدار را .
اکنون روزگاری آمده که دموکراسی و آزادی را تبلیغ میکنند . ولی در همین دموکراسی و آزادی بیانی که بنام ساخته اند نیز بر ما کتاب های بیچاره ستم روا میدارند و چیزهای دروغی را بنام ما ختم میکنند . حقایق را وارونه مینویسند و قفل بر دهان آزادگان و آزاد اندیشان میزنند .
ارد بزرگ اندیشمند سر شناس ایرانی چه خوب گفته است و «هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است» .
در همین روزگار سلطان کرزی بدتر از روزگار سلطان محمود بر ما خرابی وارد کرده اند ناشران بیچاره از ایران ما را خریده و به افغانستان آوردند تا مردم جنگزده بخوانند در حالیکه نمیدانستند که بر اریکه ی قدرت کسانی اند که نه خود مارا میخوانند و نه میگذارند که دیگران بخوانند . و هزاران دانه از ما را در دریای هلمند انداختند و کتاب سوزی های قدیم را تازه کردند . هی ...هی ... افسوس به حال ما .
خدایا! این خلق ما را نمیخواهند و نه ما اینها را میخواهیم پس هر دوی ما را از شر همدگر برهان .
بهروز خاوری
کابل ـ افغانستان
7 تیر(سرطان) 1390