شاعران مهاجر يکديگر را « بزرگداشت » مي کنند!
خوب اين امر چه دسته گلی برسر شاعری ميزند
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
اين محافل فرمايشی اگر به نقد و کاوش و تبادل نظر راستين و جامعه شناسانه و روانکاوانه بدل می شد ؛ کمتر از کنفرانس های سياسی و علمی ، نمی توانست ارزيابی شود ، اما افسوس ، آنچه در جوی ميرود آب است، آنکه بيدار نيست، در خواب است
شاعران مهاجر يکديگر را « بزرگداشت » ميکنند!
بقلم نديم
ميگويند آرايشگر ( سلمانی) وقتی بيکار بماند از شدت بی مضمونی سر همکار خود را اصلاح ميکند!
چندی است شاعران و قلمزنان افغانی نشسته در غربت غرب، برای يکديگر سالگره و بزرگداشت می گيرند و در عوض نقد واقعی کارنامه هنری ، اخلاقی و سياسی يکديگر ، با چاپلوسی ها و قربان و صدقه رفتن های کاذب ، حقارت مزمن خويشتن را به نمايش ميگذارند!
اين محافل فرمايشی اگر به نقد و کاوش و تبادل نظر راستين و جامعه شناسانه و روانکاوانه بدل می شد ؛ کمتر از کنفرانس های سياسی و علمی ، نمی توانست ارزيابی شود ، اما افسوس ، آنچه در جوی ميرود آب است، آنکه بيدار نيست، در خواب است!
آقايان و خانم های قلمزن در احتفال های بيرنگ و آغشته به ريا ، چيز های ميگويند که صد بار شنيده ايم !
يا نکته های ميگويند که دروغ های شاخدار است و تنها کرزی و قسيم فهيم ، با اين گونه گزافه ها ، مقابله به مثل ميتوانند کرد۰ به طورمثال اکرم عثمان در محفل بزرگداشت واصف باختری ميفرمايد:
«عنصر بیعیب باختری در شخصیت شگفتش نهفته است.در عصر کوتاهی جانها باختری آخرین بازماندۀ تبار مردان بزرگ است. رند و عیار و جوانمرد و حکیم و این تنها بخشی از عنصر بیعیب اوست. استادی که پوستش را در همۀ عمر به هیچ امیرالمؤمنینی نفروختهاست. در عین ستودگی "دندان زینتالمجالس شدن" را از دهان بر کشیدهاست. نصیحتی از او که شاگردانش به ندرت توانستند پذیرا شوند:
دلم نه بنده افلاک شد نه بردۀ خاک
ز آبنوس رمید و ز لاژورد گذشت
و انسانگرایی او "اومانیسم" وارداتی شاملو نیست. انسانگرایی او حتا مدینۀ فاضله باستان گرایانه مزدشتی اخوان نیست. و به این خاطر قیاس او با هر دوی این بزرگان نهایت بیانصافی است. انسانگرایی او از حکمت داستانی شاهنامه ویادگار زریران سرچشمه میگیرد »
نام خدای داکتر صاحب عثمان!
يعنی واصف باختری در حد شاملو و اخوان نه ، بلکه بالاتر است!
حرف های لطيف ناظمی در باره واصف باختری، تکرار مکررات و نشانه « باز نشسته گی» ناظمی است؛ ايشان
چيزی در چنته ندارد حتا يک حافظه معمولی! ناظمی ، قطعه شعری از باختری می آورد:
«... پاسبان منا، ای تو خود بند بر پا،
زبان بسته،
تنها،
چیستی، هیچ دانی؟
دشنهای رفته در سینهای روزگاری
همچنان مانده بر جای
خفته در خون و زنگار
هیچ آزرمی از من مبادت!
ما ز یک تیره و یک تباریم
شحنه میداند آیا که زنجیریانش
ـ همسرایان رگبارهای شبانه ـ
زیر این آسمانه
نان زرین خورشید را
بر سر خوان خوالیگر* خواب
نیز هرگز نبینند
شحنه میداند آیا که مرغان نورند زین جا گریزان...»
سپس ميگويد ،« این نوع نگاه در ادبیات ما بینظیر است ! »
کدام نگاه ؟؟
يعنی اين که باختری اين راز را « کشف » کرده که پاسبان زندان ،مامور است و معذور وهمطراز خو د شاعر و شکايتی را نشايد !
واقعا که چه کشفی !!
آقای سياهسنگ ، که اخيرا « بزرگداشت» وی بوسيله ؛ خانم فريبا آتش ، در کشور آلمان صورت گرفت ، روزگاريست به اين ، بازيهای شيرين دل خوش کرده و اگر در اين گونه محافل، حاضر نباشد، معمولا « پيام » های از نوع صد من يک غاز ميفرستد ، اين پيام ها، بصورت « اتو ماتيک» صادر ميشوند ؛مثل پيام های فرهنگی دفتر حامد کرزی و ساير مراکز حکومتی !
سياهسنگ در محفل بزرگداست دکتر ناصر اميری، متولد هرات ، که اينک تابعيت ايران را دارد و يک دانشآموخته ايران و همکار دکتر پرويز خانلری بوده است
و البته شاعر نيز ميباشد، چنين « پيام»
داده است:
«چندین دهه پیش، در روزگاری که به روزگار میماند، در زمانه یی که پیدا شدن یک تار سپید در میان موهامان را اندوهگینانه شگون می گرفتیم؛ و در دورانی که نامی از کمپیوتر نشنیده بودیم، هفته نامه ها، ماهنامه ها و گاهنامه های کابل همه چیز ما بودند: هم بلاگ، هم سایت و هم فیسبوک! یک شماره مجله میافتیم یا می خریدیم، هفته ها دست به دست می گشت، بدون آنکه از بار بار خواندنش خسته یا دلگیر شویم.
آن سالها، برگهای میانی هر نشریه آبرومند ویژه “سرود و سخن” بود. همانجا در دل برگ های میانی، نام زیبایی به چشم می خورد: “گردآورنده: گلچین”
کسی “گلچین” را نمی شناخت. خوانندگان از همدیگر می پرسیدند، به گردانندگان، کارمندان و همکاران رسانه ها نامه می نوشتند و نام راستین “گلچین” را می خواسـتند. آنانی که می دانستند، چیزی نمی گفتند و آنانی که نمی دانسـتند، گاه این و گاه آن را برچسب “گل چیدن” می زدند.
سالهای دیگری نیز آمدند و رفتند. روزی در برگ میانی یکی از نشریه های تازه، دو حرف دیگر افزوده شد: گردآورنده: “ن.ا. گلچین”
آنگاه “ناصر امیری” نه تنها با نام پوره اش شناخته شد، بلکه اینهم روشن گردید که گرداننده برنامه ادبی/ هنری “سرود هستی” در رادیو افغانستان نیز همو بود.»
يعنی ناصر اميری ، روزی روزگاری ، يک صفحه ادبی را در داخل يک مجله و سپس گويا يک برنا مه موقوته ادبی را در راديو ،اداره ميکرده است!
يعنی : آنچه در جوی ميرود آب است !
گويا جناب سياهسنگ « خاطره نويسی» فرموده است!
خوب اين امر چه دسته گلی برسر شاعری ميزند که چندين دهه است خاموشی و عزلت ، گزيده است !
خانم های سخنور، ظاهرا هرکدام به يک شاعرسالمند وابسته گی معنوی دارند ، مثلا خانم بهاء به واصف باختری، خانم نيلاب سلام به اسداللله حبيب ، خانم زينت نور و خانم فريبا آتش به صبور الله سياهسنگ و ...
اما اگر اين نقد های محفلی با اين بی رمقی و مديحه سازی پيش برود و به واقعيت و درشتی های وی، نپردازد،من می انگارم شهامت و اثر گذاری، شخصيت های مثل فرشته حضرتی، چشمگير تر است با مقالاتی چون فدراليزم و تجزيه وطن و ساير مقالات و نوشته های قلمزنان وطنی که افشاگرانه است و آموزنده !
پيامها
17 آگوست 2011, 02:09, توسط فاضل داوران
آقای نديم ! با شما موافقم . فردوسی ميگويد:
چو بايد راستی را درج کردن/
دروغی را چه بايد خرج کردن /
اينهمه زحمت و هزينه ، برای تحويل دادن يک مشت گزافه!
آيا ما از ايرانی ها بايد همين تعارفات ميان خالی شانرا ياد بگيريم ؟!
شاملو ده سال در دوره شاه بخاطر مخالفت زندانی شد!
در دوره خمينی هر روز تهديد به زندان و زنجير می شد!
اخوان و شاملو « جمهوری اسلامی» را به سخره ميگرفتند، اما واصف باختری هم با اشغالگران ، خونسردانه « سازش» کرد هم با جهاد فروشان سيه دل ، مماشات کرد! واصف باختری ، ۸ ثور را « انقلاب اسلامی افغانستان» (!) ناميد!
آقای اکرم عثمان ، متاعی را به بازار ميبرد که خريدار ندارد!
« اين متاع کس مخر را چون به بازار آوری؟»
اکرم عثمان در « بازوی بريده » معلوم کرد که هيچ وقت يک داستان نويس جدی نبوده ، بلکه از ترادف ضرب المثل و تداعی يادها و نقش خاطره های ساخته گی، افسانه می پرداز د تا درين قحط سال فرهنگ و ادب، مشتی تازه کار و مبتدی را، افسون سازد!
هر کدام از شاعران به اصطلاح مشتهر ما برای مطرح شدن و درخشيدن کاذب در کوره راه مهاجرت، بوسيله دوستان و گرويدهگان گمراه، به ريش يک شاعر بزرگ ايرانی ، چسپانده ميشود تا ساده دلان را مرعوب سازند!
خانم بهاء برای بزرگ نمايی واصف باختری به سراغ اسماعيل خويی ميرود و از زبان وی، باختری را ميستايد!
چند روز قبل در تجليل همين ناصر اميری ( شاعر ايرانی افغان الاصل) که بوسيله کاروان شعر (؟) صورت گرفت، گفته شد ، از مزايای اين شاعر گرامی اين است « ناصر اميری همکار نادر پور در راديو ايران بوده»
يعنی من اگر در حمام عمومی يا زندان يا بيمارستان، با يک آدم بافضيلت ، ساعاتی همدل و ملاقی بوده باشم، شخصی ميشوم فاضل و مقدس! اما جنا بعالی اگر شاعر هستی بايد بدون سايه و همسايه و احمد و محمود ، شاعر باشی !
اما شايد اينان « چيزی از خود ندارند» و اگر « چيزی انشاد کرده اند؛ اغلب متاع به سرقت رفته ديگران است !»
مبارزه با فرهنگ ابتذال و شهرت طلبانه، در برونمرز، دشوار است. نوشته جناب نديم يک اشارتی دارد به اين تهی شدن از خويشتن خويش و مغتنم است.با حرمت!
18 آگوست 2011, 13:25, توسط بصیر بامداد
با آقای ندیم موافقم که این به اصطلاح فرهنگیان از بس بی مضون و به دور از وقایع افغانستان اند به ستایش همدیگر میپردازند.
به کثافت کاری ها و خطاهای این دسته به اصطلاح روشفنکران افغانستان نشریه جمعیت انقلابی زنان افغانستان (راوا) به نام "پیام زن" برخورد شایسته داشته و از سالهاست که حق شانرا کف دست شان گذاشته و اینان را رسوا و بی پرده ساخته است. اینان از بس در برابر منطق پیام زن ناتوان و در جواب دادن قاصر اند، همه سکوت مرگبار اختیار کرده اند و تنها به ستایش از همدیگر اکتفا میکنند.
18 آگوست 2011, 14:42
روایی ها گروپی معلوم الحال استند که برای پاکستان خدمت میکنند.
17 آگوست 2011, 12:44, توسط farokhi
o nawisanda sadah tora chi ki az yak shaer taqdeer wa tajlil misha
gona ki nist
feker mikonum ki to awgho asti
17 آگوست 2011, 13:46, توسط رحيم کمانگير
تو که يک خط پيام را هم قادر نويسی به رسم الخط فارسی بنويسی ، چرا به خود اجازه دخول در مباحث ادبی ميدهی؟
18 آگوست 2011, 05:43, توسط بزرگ امید
به نظرم به آقا ی ندیم نام کس توجه مبذول نداشته اند که این گونه آشفته اند ؛ ؛ شاید خود یکی از صادری های قم باشد که روزگاری با بیضه های ولی فقیه وزن هفت من مثنوی را می سنجید و حالا کسی در دهان مبارکش پیاز هم خورد نمیکند . این حسادت هم بد چیزیست ؛ آرامش آدمی را میگیرد خاصه که طرف ضمن ادیب و شاعر و نقاد و جامعه شناس و تیولوگ و روزنامه نگار ادعای سیادت و سیاست و ریا ست هم ،داشته باشد .چه چه چه ؛ چرا نگرید چشم ....
18 آگوست 2011, 06:03, توسط گل محمد از ریکاخانه
اینالی آغا جان ، نمشته گک ته کدی و خوب او غوره ا دلکته ترقاندی .نوشک جانت ، منتها تره و خدا ده ای ماه مبارک رمضان چه شده که پشت چارتا پیر مرد ی که یک عمربه فرهنگ و ادبیات مردمت خذمت کده و چار پیران از تو کده بیشتر و پیشتر ده ای راه پاره کده و خون دل خورده ره گرفتی و احترامشان نمیکنی نشنیده ی که گفته اند که پیران سخن به تجربه گفتند ... بازام مربوط به خودکت است ولی بان که دیگا هم به حرمت امی استادان و شاعران یگان محفل داشته باشند و بزرگانشان را قدر کنند .او ناخرابات ، اونا بخش مهم هویت فرهنگی ما ستند .دمی ملک همسایه ؛ امو جای که حواریون ولی فقیه پت و پیدا نوازشت میکردند هنوزم مردم ملک الشعرا بهار و دیگه شاعران دوران مشروطه ره با امو ادبیاتش وکاروا یی شان ادبا و شعرا را میستایند و میخوانند؛ میگن اگه اونا نبودند ، نیما و شاملو و فروغ و چند ملا شاعر دوره اخیر هم نبود ولی تو تقدیرو بزرگداشت یکی دو شاعر بخت برگشته و غربت زده ره که به امی بهانه با چند همدل و همزبانش دیدار میکنه ره هم دیده نمیتانی و هرچه ده دانت میایه ، لول میتی و د ه ای جمع نام چند سیاه سر بیچاره ره هم اضافه میکنی ، حالی خدام ده خانا ی اونا چه زد و بند باشه ؛ میفامی که مردای اونا هم درست مثل توست ؛ اوغان و مسلمان و غیرتی ...مه میگم هر انجمن و آدم که چار تا اهل مطا لعه و ادب ره گرد هم جمع میکنه و چند ساتی فارغ از دنگ و فنگ ای زندگی ماشینی و تکراری ،مجلس انس به پا میکنن ، کار رستمانه میکنن و از هفت خوان چی کی از هفتاد خوانی که حسود ها و هر لگه و لوگه دیگه ده پیششان هموار کده میگذرند
.فرهنگ دوست های عزیز !!کارتا نه کنین ، شما کاکه هاستین که از روزی و وختتان کم میکنین و به فرهنگ و فرهنگ دوست میرسین .
ببنین ؛ اینه می کاروا یی های خوب شما بود که حتا او غوره دل ندیم جان هم ترکید ، داشتن ایتو محفل ها به همه فایده داره ، هم به خوشدارش که ازو لذت میبره و میا موزه و هم بری بدبینش که کوفت دلش ره میکشه ؛ اگه کوفتش نکشه ، مجبور س که ای قصده از سر زن و اولاد بگره و به امی رقم خوده سبک کنه که او ره هم ده ای ملک های خارج نمیتانه ؛ پس میمانه چار تا آدم کلان که هر چی بیگی چیزیت نمیگه و از آبروی خود میترسه . خدا همه مار ه هدایت کنه .
18 آگوست 2011, 06:52, توسط کمان رحیم گیر
آقای نویسنده نامدار و کمان دار رحیم خان! شما در رسم الخط فارسی استاد هستید میشه (قادر نویسی) را معنی و تشریح کنید من که کوشش کردم که درک کنم منظور شما از قادر نویسی چیست نفهمیدم اگر میشه کمکم کنید تا بفهمم .تشکر
فرخی
18 آگوست 2011, 07:22, توسط farokhi
سلام برای همه هموطنان عزیز! در طول ۳۰ سال اخیر شرایط افغانستان طوری بود که مردم ما را طوفان حوادث به سو ی دلخواه خود میکشانید و اوضاع طوری بود که حق از باطل تفکیک نمیشد
کمونیستها مجاهدین را مرتجع و اشرار میخواندند و مجاهدین آنهارا کمونست و کافر و خودفروش
ولی هردو جناه خاین و خودفروش از آب در آمدند
استاد باختری بدون شک بزرگترین شاعر معاصر افغانستان شایسته گی چنین مراسم و بزرگداشت ها را دارد
بهتر است فکر خود را به مشکلاتیکه دامنگیر مردم ماست مصروف سازیم نه به مراسم نیکو داشت از یک شاعر
18 آگوست 2011, 08:16, توسط ( حقبین )
اقای کمان رحیم گیر !
رحیم جان از شما پرسیدند معنی ( قادر نویسی ) را که نوشته بودید نفهمیدم.اگر راست میپزسید بنده هم هر چه فکر کردم به گپ نرسیدم. اما شما بجای تشریح مرکب اختراعی خود به بیضه های مجاهدین و کمونیستان چنگ انداختید. باور کنید اینرا هم نفهمیدم که چرا ؟ و مطمینم که رحیم جان هم نخواهند فهمید. یادم امد که میگویند:
خنده رسوا میکند - پسته بی مغز را !!
طوریکه معلوم میشود شما رحیم گیر نه ، بلکه رحیم جان شما را گیر اورده..
18 آگوست 2011, 23:17, توسط baqi samandar
باقی سمندر
۲۸ اسد سال ۱۳۹۰ خورشیدی
چند شعر از لطیف ناظمی را برای شما در اینجا بازنویسی مینمایم تا شاید آقای ندیم را قلم یا نوکان انګشت رنجه نمودن مقبول افتد وبرشعر شاعر نقدی بنګارش در آورد.
باقی سمندر
شعر هایی از لطیف ناظمی
« باد شمالی وزید و باد جنوبی
جنگل ما را تبار و سلسله ، گم شد
حاصل تحصیل ما بباد فنا رفت
دانش وفرهنگ وعلم حاصله گم شد» ( ناظمی)
« چه شکوه سردهم از رنج آشکاره ترین
از این غریبی و غمهای بیشماره ترین
تو، آشیا نهء بیگا نگان ندانی چیست؟
جهیده قلزم تاریک بی کرا نه ترین
اذان عشق، ز گلدسته ای نمی خیزد
دلم گرفته در این شهر بی مناره ترین
کجاست خندهء خورشید ، بر چکاد درخت؟
کجاست نیلی خا موش پر ستاره ترین؟ ( ناظمی)
هزار بار اگر بشکنند، با ل وپرش
پرنده باز، رهء آشیا نه می گیرد» ( ناظمی)
« بیتو خواهند که « تاریخ مذکر» سازند
این تبار تبر و تیرهء تا تار ترین
ماهرویی ، زپس ابر سیه، بیرون آی
مرد را جز توکجا خوب ترین یار ترین » ( ناظمی)
« به چکه چکه خون من، به ذره ذرهء تنم
دمیده عشق شهر من، تنیده مهر میهنم
کجاست سر زمین من، امید واپسین من
بهار من، یقین من، هوای کوی و بر زنم»
( ناظمی)
این هم زیبا عزلی از لطیف ناظمی
تو میروی و غمت عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
دو برگ یاد غمین از بلوط چشمانت
به باغ خاطره هایم نشانه میماند
تن صدای تو در هر سرود می پیچد
بلوغ نام تو در هر ترانه میماند
مرا به نام صدا کن به فصل هجرت خویش
همین صداست که در این زمانه میماند
خدای من که چه درد آور است قصۀ عشق
پرنده میرود و آشیانه می ماند
19 آگوست 2011, 12:45, توسط احمد خلیل نبیل مزاری
آقای سمندر درود و احترامم را بپذیرید . دو روز قبل در تارنمای پیام زن ارگان نشراتی راوائیان مضمونی را خواندم زیر عنوان مسئــله مـلــی و خـاینــان مـلـی «تجزیه افغانستان» خیانتی در ذات قومپرستان پشتون و غیر پشتون که بقلم سردبیرتارنما در چند بخش نشر شده است . ایشان طبق معمول باز هم بدامان جهادی ها ، کمونستان و نخبه گان غیر پشتون مانند باختری ، زریاب وو چسپیده و هرچی را که به منطق زنانه شان برابر شده زیر واژه های همگون و نا همگون و استدلال های مختص به راوائیان حجابدار نوشته اند.
دوست ارجمند آقای سمندر ! از درونمایه نوشته ایشان چنین برداشت نمودم که گویا در سرزمین مان سالهای سال قبل از کودتای ثور ، مسئله ملی حل بوده و با تجاوز شوروی به این مسئله دامن زده شده است . پرسشی خلق میشود که توسط کی ، در کجا و چی وقت این مسئله حاد شده ؟ پیش از کودتا یا بعد از کودتا ؟ با پشتو سخن گفتن همیشگی تره کی ؟ با کشتار نخبه گان غیر پختون توسط امین ؟ یا با اعلام همبستگی کارمل بعد از تحول جدی با خلقیان ، بعد از کودتا ؟ یا اینکه با کشتار و فروختن هزاره ها توسط امیرعبدالرحمن ؟ یا پختو سازی گِل و سنگ توسط گل مامد مومند ؟ یا با تحمیل و جابجا سازی قبایل پختون در شمال در زمان امان الله خان ؟ یا با ایجاد پختو تولنه توسط ظاهر خان ، پیش از کودتا ؟ این مسئله برایشان حل شده تلقی گردیده و اندک تأملی درین باره ندارند .
ایشان عکس العمل را تقبیع و سرزنش میکنند ولی عمل را بدست فراموشی میسپارند . به محترم لعل زاد می تازند ، باختری و زریاب را نوکر می شمارند ، خوب از مسعود و محقق و دوستم می گذریم که چی مینویسند . چرا از اعمال مائویستان خود چیزی نمی نویسند که با همکاری و تبانی با همین افراطیان مجاهد در حاکمیت خلق و پرچم هم بم گذار شده بودند و هم تروریست . چرا ، آن هنگام نمی دانستند که مجاهدین نوکر اند و مزدور که دوشادوش شان به جنایت و خیانت علیه مردم بی دفاع قیام نموده بودند نه علیه حاکمیت کمونستی ؟ چند جبهه مستقل داشتند ؟ در کدام جبهه روس ها را شکست دادند ؟ چند فرمانده شان در کجا زیر بمباردمان روسها کشته شده ؟ و غیره و غیره . کور خوانده اند راوائیان و مائویستان !!
آیا کردار مائویستان را در جریان حاکمیت خلق و پرچم ، راوائیان فراموش کرده اند که اینک خود را پیش آهنگ مبارزه آزادی خواهانه مردم فقیر و بیچاره اوغانستان جا می زنند ؟ این گروه فقط میخواهند به خواننده گان تلقین نمایند که هرکی مائویست و راوایی نیست تجزیه طلب است ، ملی گرا نیست ، مردود است و قابل قبول جامعه ملت-دولت اوغانستان نیست . چی ایدال و خیالی !
ایشان بزعم خود ملت افغانستانرا به ملت - دولت افغانستان تعریف میکنند و نمی دانند که ملت افغانستان متشکل از اقوام مختلف و گویش های مختلف رسمأ به نام یک قوم اوغان درج تذکره تابعیت میشود . پس چگونه عقلی بتواند پذیرد که ملت - دولت اوغانستان مربوط یک قوم خاص نبوده ، بلکه وجیبۀ ملی و به اساس خواست ملت - دولت اوغانستان ، فرا ملیتی یا فراقومی سنجیده شده و تحمیل شده است ؟ آقایان ندیم ، فاضل ، بصیر و خانم فریده هم جزو همان هایی اند که آب ندیده موزه از پا کشیده اند . ایشان نمی دانند که درد کمپیر شان غوزه است و ناحق بدامن باختری و زریاب بیچاره و این و آن چسپیده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانمها و آقایان راوایی ! بیاد داشته باشید که خاک خشک بدیوار نمی چسپد !! شما باید خود پاسخ جنایات ، زهرپاشی ها و کردار غیر انسانی جنبش مائویستی خود را در پیشگاه به فرموده کمپیر تان ملت - دولت اوغانستان بدهید . امروز اگر شما خود را هرقدر آرایش و سرخی و سفیده نمائید ، جز فریب و دلخوشی زودگذر دیگر حاصلی بدست نخواهید آورد .
با اطمینان برایتان میتوانم بنویسم که اگر تَرقی شود و پَرقی و از قضا فتنۀ به ملک ما افتد و شما مائویستان و راوائیان به حاکمیت آئید ، چنان محکمه ها و میدان های دادگری به شیوۀ مائویی بگسترانید که بالای جنایات رهبران جهادی و کمونستی هزاران بار شکر نمائیم ، نویسنده گان و قلم بدستان متعلق به جنبش فکری مخالف تان تا دروازه های زندان نخواهند رسید و حتی فرهنگیان و دانشمندانی که تحت حاکمیت کمونستان ، جهادیان ، طالبان و تکنوکراتان در اوغانستان از ناداری و در خارج از مجبوری زنده گی کرده اند ، از بی کفایتی و پیروی نکردن از مکتب شفا بخش شاملو زیر چوبه های دار رسند . بعد از تصفیه حساب با همۀ خورد و بزرگ ، پیر و برنای مخالف خویش ، شاید شما مائویستان و راوائیان صفحۀ جدیدی از وطنپرستی و فرهنگ مداری طراز نوین مائو را بگوش نوزادان ملت - دولت اوغانستان زمزمه نمائید ، به امید آنکه به ضم شما دیگر نوکر و مزدور بار نیایند .
19 آگوست 2011, 16:08, توسط کبير جوادی ( مقدم)
اين نظريه پوک تر از کله ملاعمر آخوند را جمعی از بيوه زنان و مخنثان فرهنگی ، به زعم شان تعميم ميدهند که فقط « سازمان انقلابی زنان» مخالف واصف باختری و لطيف ناظمی و .. است و بقيه ملت باختری را دوست دارند !
اگر واصف باختری مورد احترام باشد ، سليمان لايق و پژوهان گردانی و مزدور يار وبشريار و بزگريار و ... مورد احترام و توجه باشند ، پس چرا ببرک کارمل و ترهکی و امين ، مورد احترام و محبوبيت عامه نباشند؟!
آيا باختری گرداننده يک سری محافل فرهنگی حزب دموکراتيک خلق نبود؟
وی اين اشعار مشعشع(!) را گويا زمانی سروده است که خلق تاراج شد و ملک از دست رفت!
اين منظومه های نظيف و اتو کشيده ، نوشداروی پس از مرگ سهراب است!
ايرانی ها به سخره گويند « خودتی ، آقا!»
يعنی : « خر ، خودتی آقا !»
ما هم به باقی سمندر و شرکاء همين را ميگوييم.
19 آگوست 2011, 17:05, توسط ( حقبین )
و در تاراج و از دست رفتن ملک همانقدر که مجاهدین نوکر آی اس آی بودند راوایی ها بیشتر از ان...
دوستم مزاری صاحب بسیار مستند نوشتند.
راوایی ها غیر از خود هیچ کسی را نمیپذیرند و خودشان هم در برقه. ما که غیر از راهزنی و همدستی با دشمنان این وطن از ایشان چیزی ندیدیم.
19 آگوست 2011, 18:18, توسط عباس کوهنورد
بعضی ازين کامنت گذاران ، مکتب نخوانده اند و ظاهرا سواد را از مدرسه ملا حقانی ياد گرفته اند؛ کسی که برقع را بصورت ( برقه) و پذيرش را ،(پزيرش ) و .. مينويسد ، تير در تاريکی می افگند تا از باختری دفاع کند!
برخی مثل جناب باقی خان سمندر، به نوکری اجانب افتخار ميکنند و سردمداران فرهنگ خود فروشی را مدح!
19 آگوست 2011, 18:41, توسط baqi samandar
باقی سمندر
۲۸ اسد سال ۱۳۹۰ خورشیدی
۱۹–اګست سال ۲۰۱۱ میلادی
سخنی در مورد واصف باختری !
سلام به خوانندګان شرافتمند در کابل پرس? !
دوستان !
همین لحظه خواستم در مورد شعر وادبیات در کابل پرس مطلبی بخوانم و متوجه شدم که یک جوان با عصیان شعری« ماورای سپید »سروده است !!.
شعرش را باهم میخوانیم :
«
آيا باختری گرداننده يک سری محافل فرهنگی حزب دموکراتيک خلق نبود؟
وی اين اشعار مشعشع(!) را گويا زمانی سروده است که خلق تاراج شد و ملک از دست رفت!
اين منظومه های نظيف و اتو کشيده ، نوشداروی پس از مرگ سهراب است!
ايرانی ها به سخره گويند « خودتی ، آقا!»
يعنی : « خر ، خودتی آقا !»
ما هم به باقی سمندر و شرکاء همين را ميگوييم «.
یکی دیګر که خود را عباس کوهنورد میداند - بمن اتهام می بندد که « باقی سمندربه نوکری اجانب افتخار میکنند وسردمداران فرهنګ خود فروشی را مدح ! »
به این کوهنورد بایست نوشت که اتهام بستن آسان است امااثبات کردن شرافت میخواهد - آنکه مرا نوکر اجانب میخواند واتهام می بندد که بدان ګویا افتخار مینمایم - ومدح سردمداران خود فروشی مینمایم - بفرماید یک نمونه از نوکری من به اجانب یا نوګری به غیر اجانب یااز خودی بیان دارد ونشان دهد یا ازفرهنګ خود فروشي ! چه رسد به افتخار به خود فروشی !
انهاییکه دکان کاسبی سیاسی شان بسته ګشته است وخریداری جلب مینمایند - بمن اتهام می بندند و برهر مخالف دیګر خود همچنان ـ
آقایون !
بفرمایید ادعا های مفت تان را ثابت نمایید در غیر آن عکس رخ خود خویشتن را در آینه دیده اید ! وتصور میپندارید که باقی را دیده باشید !
بایست به این آشنای نا آشنا که مرا خر میخواند بنویسم که :
من هرګز به کرامت هیچ انسانی تعرض نه نموده ام.اینکه مرا خر خطاب میکنید – تصور اشتباه آمیزاز شما و از دوستان شما ست که این مقوله را برایشما آموختانده اند . باورمندم که از نیما یوشیج – اخوان ثالث- شاملو- نادر نادر پور یا فروغ فرخزاد یا سیمین بهبهانی وده ها سخنور وشاعرایران زمین همچو کلمات یا واژه ها یا جمله ایرا فرا نګرفته اید - شما مرا با چماق ادبیات دوره ګردان ګرد ګنبد شازده عبدالعظیم میخواهید خر خطاب می نمایید ؟
اقای که تصور مینمایدکه ګویا در سفته باشد چنین با تبختر پرسان میداردکه :
آیا باختری گرداننده يک سری محافل فرهنگی حزب دموکراتيک خلق نبود ؟
من ( باقی سمندر ) مینویسم که نه نبود ! اتهام میبندید !
بفرمایید یک محفل – دو محفل و سری محافل مورد نظرتان را نام ببرید وبنویسیدکه محافل بنام چه و چه وقت دایر شده بودند ونمونه از کلام واصف باختری را در همچو محافلی بیاورید ! درکدام نشریه آنزمان ۰ درکدام فیلم یا نوار کلام واصف باختری را ثبت شده دارید که چه ادعایی را براه می اندازید ؟
آیا شما خود تان در همچو محفل یا محافل اګر شرکت نموده باشید – به یقین که روز ووقت وموضوع هم برایشما معلوم میباشد – وهرګز این سوال نامطرح نخواهد ماند که جناب شما در همچو سری محافل چه در افشانی مینمودید ؟
یا اینکه جز پیش آهنګان حزب ضد دیموکراتیک – ضد خلق بوده و وظیفه پاسداری از سری محافل را داشته اید ؟
واصف باختری در برابر اتهامات همچو شما ها چنین سروده بود !
از اين صحيفه...
مگو بسيج شبيخونيان به کام شب است
يگانه نام درين روزگار نام شب است
به زير سقف سيه خفته پاسدار، ولي
درفش روشن اشراقيان به بام شب است
بخوان صحيفة فرداي آفتابي را
حلول حادثه خواناترين پیام شب است
گمان مبر که هياهوي موج ميشنوي
به روي عرشة فردا صداي گام شب است
درخت، خاطرة نور را ز ياد نبرد
اگر چه سوخته از بيم انتقام شب است
گرش جزيرة تبعيدیان سزاوار است
غمين مباش که اين شوکران به جام شب است
قسم به خون شفق اي ستاره بردوشان
که خفته دشنة خورشيد در نيام شب است
* * * * * * * * * * * * * *
هاي ميهن...
آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است
های میهن، بنگر پور تو در پهنة رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است
هر که پروردة دامان گهر پرور تست
زیر ایوان فلک غیر تو نشناخته است
دل گُردان تو و قامت بالندة شان
چه بر افروخته است و چه بر افراخته است
گرچه سر حلقه و سرهنگ کماندارانست
تیغ البرز به پیشت سپر انداخته است
کوه تو، وادی تو، درة تو، بیشة تو
در سراپای جهان ولوله انداخته است
روی او در صف مردان جهان گلگون باد!
هر که بگذشته ز خویش و به تو پرداخته است
20 آگوست 2011, 08:03, توسط ( حقبین )
جناب عباس کوه نورد ! اگر اینجانب در مکتب ملا حقانی درس نخوانده باشم که نخوانده ام اما شماها که پیرو اندیشه ترور وقتل ایشان هستید. بخاطر رسیدن به قدرت همسان با حقانی معتقد به لوله تفنگ نیستید؟... سال های 59 تا 70 را بخاطر دارید ؟ این شما ها بودید که به مسموم کردن اطفال در مکاتب میپرداختید یا کذام وطنفروش دیگر ؟ در مثلت جنایات آی اس آی در یک گوش آی اس آی ، درگوش دیگر مجاهدین سر به کف و در گوشه سوم مگر شما قرار نداشتید؟ انفجارات داخل شهر را مگر شما سازماندهی نمیکردید ؟ مجید آغای تان یک تروریست همگام با اخوان نبود ؟ اینکه من برقع را برقه نوشتم بخاطریست که نپوشیده ام و بلد نبودم چگونه باید بنویسم !! با انهم ، مگر این کفایت میکند که تمام عقاید من زیر سوال برود و شما بخود حق بدهید که حتی باقی سمندر را توهین کنید؟ شما یک مقاله تانرا نشان دهید که یک صدم یک مقاله باقی سمندر ارزش مداقه را داشته باشد بعد بخود حق دهید حتی در مورد شاعر گرانمایه باختری به هذیان گویی بپردازید. از شما و راوای پاکستانی تان که غیر از دشنام و توهین چیزی ندیدیم. ماویسم از اغاز فعالیت خویش در افغانستان چون شبه در ( برقع ) بوده و چون ارواح خبیثه هر ان در خدمت ارازل و بیگانگان.. مگر نه ؟
اگر از برقع بد تان میاید انرا دور بیاندازید و به میدان درایید که مبارزه دورانساز است. هست و بود ما و وطن مطرح است. مثل همیشه در کمین ننشینید تا هر که بخاطر وطن سینه سپر کرد نا جوانمردانه از کمینگاه هدف تیر ذهر آلودش قرار دهید.
20 آگوست 2011, 20:27, توسط بیریا
باقی خان سمندر ! بهتر است خود را درگیر دفاع شارلتانهای ادبی امروز نسازی که جز شرمساری چیزی به دستت نمی آید . میگویی باختری کی در دوره کمونیستان ریاست مجلسها را به عهده داشت . تو یا دروغ میگویی یا او را نمیشناسی یا وظیفه تملق گویی را پیشه کرده یی . چاپلوسی دیگر ( پرنو نادری ) کار را به آنجا کشاند که او را شاعر دوره مقاومت نامید . باختری در همه مجالس آنها خوانسالار و سخنگو ی دوره اشغال بود . بی مشوره او و زریاب کمونستان آب نمی خوردند . سال حد اقل چهار بار به کشور شوراها ! به مهمانی و خوشگذرانی می رفتند . مثاومت شان کجا بود ؟ این حقایق را همه دیده و داتسته اند . سمندر خان ! اینجا جای تحلیل همه جانبه شعر نیست . اگرنه آسان است از تیر به هوا پرتاب کردنهای استاد تان بسیار نمونه می آوردم . ناظمی که سواد شعر گفتن ندارد . این یاوه ها و نظم های ساده را مگر شعر میدانند ؟:
شعر هایی از لطیف ناظمی
« باد شمالی وزید و باد جنوبی
جنگل ما را تبار و سلسله ، گم شد
حاصل تحصیل ما بباد فنا رفت
دانش وفرهنگ وعلم حاصله گم شد» ( ناظمی)
« چه شکوه سردهم از رنج آشکاره ترین
از این غریبی و غمهای بیشماره ترین
تو، آشیا نهء بیگا نگان ندانی چیست؟
جهیده قلزم تاریک بی کرا نه ترین
اذان عشق، ز گلدسته ای نمی خیزد
دلم گرفته در این شهر بی مناره ترین
کجاست خندهء خورشید ، بر چکاد درخت؟
کجاست نیلی خا موش پر ستاره ترین؟ ( ناظمی)
هزار بار اگر بشکنند، با ل وپرش
پرنده باز، رهء آشیا نه می گیرد» ( ناظمی)
« بیتو خواهند که « تاریخ مذکر» سازند
این تبار تبر و تیرهء تا تار ترین
ماهرویی ، زپس ابر سیه، بیرون آی
مرد را جز توکجا خوب ترین یار ترین » ( ناظمی)
« به چکه چکه خون من، به ذره ذرهء تنم
دمیده عشق شهر من، تنیده مهر میهنم
کجاست سر زمین من، امید واپسین من
بهار من، یقین من، هوای کوی و بر زنم»
مگر جنگل ، تبار دارد ؟ کدام حاصل جناب ناظمی گم شده است ؟ شاید به پست و مقام از دست رفته اش اشاره دارد . حرفهای مفت دیگر و معانی سست دیگر مانند بی مناره بودن شهر غربت و مگر در غرب خورشید بر چکاد درخت نمی خندد .؟ این معانی بی مزه و نامربوط کجایش شعر است ؟ بیریا
21 آگوست 2011, 01:00, توسط baqi samandar
باقی سمندر
۲۱ رمضان سال ۱۳۹۰
۲۱ - اګست سال ۲۰۱۱
سخنی با بیریا وهمه آنانیکه علاقمند اند از زیرچادری دلاق عشوه ګری نمایند !
حال که درزیر وپناه چادری و دلاق یا چادر نماز پنهان میشوید - من نه به بیریا نه به بریا جمله بیش نمی نویسم
من در زندګی ام نه با افراد مخنث سیاسی میخواهم جروبحث نمایم نه به انهاییکه خود را در زیر چادری دلاق ينهان میسازند
هروقت آفتابی شدید بازخواهم نوشت .
اګر در زیر چادری دلاق کس است - همین ګپ بس است.
22 آگوست 2011, 00:59, توسط نسيم توکلی توخی
جان بيادر! تو به بيمارستان نياز داری؛ پرت و پلا ميگويی! کدام کس برای وطن سينه سپر کرده ؟ تو يا واصف باختری !!
اگر تو کرده ای نام و نشانت چيست واگر باختری سپر کرده، چرا از لاس آنجلس اين کار را کرده؛ ووطن را رها کرده ؟
تو در زير کدام مقاله ، پيام درج ميکنی ، مثل اين که يادت رفته بيادر ! مطلب در باره فرهنگيان است !
22 آگوست 2011, 08:16, توسط ( حقبین )
آقای توخی سلام !
شما ناوقت تشریف آوردید . قبلا درپای این مقاله ماویستان کرچ و کماندار کامنت های پر از دشنام و توهین و اشعار سکسی که بیشتر در راوا نشر میگردد عنوانی باقی سمندر و باختری را گذاشته بودند که از گند ان دماغ جناب میرهزار گرامی ازرده شد و بشمول کامنت های اینجانب و جناب مزاری همه را حذف کردند که شما یکی دو تای انرا اینجا دیده ، حضور شما بی ربط معلوم میشود. شما در کمر کار رسیدید و مطلب را نفهمیده نسخه نوشتید. جا دارد که از جناب شما پرسیده شود اگر مردمان سینه سپر نکردند پس اینهمه دشت و دمن از شهدای پاکستان یا ایران پر است که شما هنوز نمیدانید؟ مگر در سی سال گذشته فرزندان این سرزمین در مقابل پاکستان بشمول وطنفروشان جهادی جمع 42 کشوری که حال خود جام مانده اند سینه سپر نکردند؟ اگر چنین نمیبود حالی را که امروز این ادمخواران بالای این وطن اورده اند سی سال پیش می امد. اگر هنوز هم در صداقت و وطنپرستی این گردان نام اور شکی دارید باید در صداقت و واقعبینی خود شک کنید !
21 آگوست 2011, 01:02, توسط baqi samandar
باقی سمندر
۲۱ رمضان سال ۱۳۹۰
۲۱ - اګست سال ۲۰۱۱
سخنی با بیریا وهمه آنانیکه علاقمند اند از زیرچادری دلاق عشوه ګری نمایند !
حال که درزیر وپناه چادری و دلاق یا چادر نماز پنهان میشوید - من نه به بیریا نه به بریا جمله بیش نمی نویسم
من در زندګی ام نه با افراد مخنث سیاسی میخواهم جروبحث نمایم نه به انهاییکه خود را در زیر چادری دلاق ينهان میسازند
هروقت آفتابی شدید بازخواهم نوشت .
اګر در زیر چادری دلاق کس است - همین ګپ بس است.
21 آگوست 2011, 14:02, توسط کاوه رستگار
چرا پيام ها و اشعار شرمندوک و جانور شناس و مزاری و .. حذف شده ، در حاليکه کابل پرس? همه جا ادعا دارد ، سانسور نميشود!
عليه عبدالله عبدالله و فاميل او به نام مستعار مقاله درج ميشود ، اما سانسور نمی شود!
برادر و همسر و خاندان حامد کرزی ، همه روزه مورد لعن و طعن قرار ميگيرد ، گر داننده کابل پرس، خسته نميشود!
اگر دوتا کلمه اسافل اعضاء ( ..) در مطلب آمد يا کسی برای کسی فکاهی و طنز گفت ، به کدام دليل سانسور ميشود؟
مگر اينجا کارگاه مشق اخلاق است!
لطفا کامنت های که به جانبداری از کامران ميرهزار در زير مطلب « اعلام موجوديت جنبش جهانی شعر» درج شده، نيز حذف شود، چون معلوم نيست ، واقعی باشد!