دید دیگر در مورد رمان « کوچۀ ما» نوشتۀ از اکرم عثمان "کوچه یی"
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
«بسیار اند کسانی که همچو دریا سخن میگویند ولی زندگی آنها مانند مُرداب است» و آنهای که در مُرداب پرورش یافته باشند، نمیتوانند مدعی روشنگری و مبلغ راستی و صادق در امر بازگویی حوادث باشند.
با عرض معذرت فراوان از خوانندگان گرامی این خاکه و ارادتمندان دکلمه ها و داستان گونه های سالهای چهل و پنجاه خورشیدی اکرم عثمان، زیرا زمانی من هم از جملۀ شنوندگان زمزمه های شب هنگام او بودم و پسوند "کوچه یی" برای این به تخلص جناب اکرم اضافه شده که جناب شان در بحث کاملاً ادبی و دور از اغراض سیاسی و... «...خودرا چهار سیره و میخ زمین دانسته و اگر کسی خواسته که مثقالی از مایه و تن و توش وی را نادیده گیرد...» به عوض ارائه جواب مقنع و دفاع از طرح داستانی اش «...رگ گردنش را فنروار راست ساخته ...»، زیرا او "اخلاق و تربیه سرداری" را رستم وار یدک میکشد و خود را "سرخیل عالم و آدم" میپندارد و فکر میکند که باید همیشه مانند اسلافش محترم و معزز و مقبول و قابل تکریم باشد؛ او با وجود که «... به سراشیب کوتل عمر رسیده حتی در سن بیشتر از هفتاد سالگی به خود اجازه میدهد» که به عوض ارائه جواب مقنع به منتقد اثرش، با سیاه ساختن چند سطر و به سبیل بچه های کوچه ای و نوشتن کلمۀ "جرت!" افاده مینماید که جواب داده!!! و میخی بر تابوت ناقدان "شهکارهایش" کوبیده است!!!. یا للالعجب از این "ادیبان دوران و این عیاران زمان".
اگر جواب " داکتر حقوق، ادیب و عیار زمان و رئیس انجمن نویسندگان، دپلومات و ... و کارمند تحت پوشش... " در مقابل نقد ادبی نوشته اش چنین باشد؛ از "حاجی گک مخبر ضبط احوالات، درمحمد که حتی خرهایش معتاد به شراب آغا محسن است و.... شکنجه گر اکسا" و سایر دست پروردگان آن "آغای محیرالعقول" و... دگران که در رمان "کوچۀ ما" به حیث سیاهی لشکر ایفای نقش نموده اند، چه باید انتظار داشت؟ تنها آغا محسن و دست پرورده اش سردار امین میتواند چنین بیاندیشد و چنین جواب بدهند.
از آنجای که بخش عمدۀ مطالب نشر شده پیرامون نقد رمان "کوچه ما" ناشی از جواب اکرم عثمان و افادۀ "جرت" او منشأ گرفته است؛ برای دریافت علل و انگیزۀ اینگونه هزل نویسی های اکرم عثمان به رمان " کوچۀ او" مراجعه مینماییم و اینگونه جواب دهی به سبک و "تربیه سردارانه" را به حیث مقدمۀ این نوشته و طور نمونه دیالوگ بین سردار شیر احمد دپلومات! (پدرامین) و خلیفه ولی خیاط که تنها و تنها بر سبیل اینکه در اثنای خدمت به مشتری اش "بی ادبی" نکرده باشد از "سردار شیر احمد" سوال نموده و متباقی را به حوالۀ «کوچۀ ما» بنیه به بنیه ذیلاً نقل مینمایم:
«... سردار شیر احمد مثل او خام خواب و خلق تنگ بود و شقیقه هایش به خاطر افراط در باده گساری درد میکرد. در چنین حال و هوایی خلیفه ولی به گمان این که شاید یکی از سر نخ های خاطر خواهی از مردم ـ که در آنوقت ها مود روز شده بود ـ در دست مشتری نام دارش باشد. ناسنجیده و ابلهانه میپرسد:
«وزیر صاحب! مردم میگن که محمودی ـ غبار مثل لعلی ـ ظاهر یک آدم است. شما چه میفرمایین؟»
وزیر سوال احمقانۀ او را سزاوار جواب نمی بیند و با یک گلو صاف کردن، طفره میرود. خلیفه ولی بگمان اینکه وزیر سوالش را نشنیده است، باز اندکی بلند تر سخنش را تکرار میکند. وزیر بینی قلمی و سر خَمش را میچیند و با اکراه میگوید:
« پیش از جواب به سوالت، مه از خودت یک سوال دارم»
خلیفه میگوید: « هزار سوال امر کنین وزیر صاحب!»
وزیر میپرسد: « لیلی زن بود یامرد؟»
خلیفه به فکر این که وزیر با او خوش طبعی میکند، ذوق زده و شرمنده جواب میدهد:
« صاحب! مه ره نشرمانین! نوکر تان بی سواد است مگم بی مالومات نیست.»
وزیر میگوید: « بسیار خوب معلوم می شه که تو آدم لوده نیستی. مه از خیر لعلی و ظاهر گذشتم، اما بگو که به محمودی و غبار چه کار داری؟»
ولی جواب میدهد: « وزیر صاحب! در سر چوک آوازه است که ازین پس مردم وزیر و وکیل شانه خودشان خوش میکنند و اگر محمودی ـ غبار پاچا نشه، صدراعظم خو حتماً میشه» وزیر بی حو صله میشود و با منتهای وقاحت میگوید: "جرت!" (صفحه ۲۴۶ جلد اول)
لذا سردار زادۀ چون اکرم جان نیز زمانی که خرِ منطقش می لنگد و نمیتواند جواب منطقی ارائه نماید به جز از گفتن "جرت!" چه میتواند بنویسد و علاوه برآن، اینگونه جواب دهی میراث دیگری است از پدر!!! و سبک زندگی و تربیه...
٭٭٭
قبل از اینکه به موضوع اصلی پرداخته شود ایجاب مینماید تا با گذشتۀ خالق رمان " کوچه ما" آشنا شویم؛ زیرا با شناخت بیشتر از گذشتۀ او و صداقت وی در بیان گذشته هایش، ما را یاری میدهد تا پیرامون قضاوت های وی در مورد حوادث سالهای چهل ـ هفتاد شمسی (دهۀ شصت ـ نود میلادی) به قضاوت بنشنیم. برای این کار نخست به پشتی عقب "رمان تاریخی سیاسی" مراجعه مینماییم و میخوانیم که:
« داکتر محمد اکرم عثمان به سال ۱۳۱۶خورشیدی در هرات به دنیا آمده است. تا مقطع دکترای حقوق و علوم سیاسی تحصیل کرده و مسئول ادارۀ هنر و ادبیات رادیو و تلویزیون، مسئول انستیتوت تاریخ و حقوق اکادمی علوم، کنسول افغانستان در شهر دوشنبه و کاردار سفارت افغانستان در تهران بوده است...». همچنان در بخش بیوگرافی گردانندگان سایت « فردا» مطلب ذکرشده را با کمی پس و پیش شدن کلمات چنین میخوانیم:
«داکتر محمد اکرم عثمان به سال ۱۳۱۶ خورشيدی در شهر هرات بدنيا آمده است در رشته حقوق و علوم سياسی تا درجه دکترا تحصيل کرده و دانشنامه دکتری رشته سياسی را به درجه بسيار خوب از دانشکده حقوق و علوم سياسی دانشگاه تهران بدست آورده است. او سالها گوينده و نويسنده برخی از برنامه های ادبی و اجتماعی راديو ـ تلويزيون بوده و چند گاهی مسووليت اداره هنر و ادبيات آن موسسه را داشته است. مدت زمانی در اکادمی علوم افغانستان به عنوان مسئول انستيتوت های تاريخ و حقوق کار کرده. سپس آخرين ماموريت هايش در افغانستان، کار در پست های مختلف وزارت خارجه بوده که از آنجمله او چندگاه به عنوان قونسل افغانستان در شهر دوشنبه پايتخت جمهوری تاجيکستان و کاردار سفارت افغانستان در تهران کار کرده و اکنون در سويدن زندگی می کند... دکتر محمد اکرم عثمان اکنون سرپرستی کلوب قلم افغانهای سوئد را دارد که مجله "فردا" را در استکهلم به نشر می رساند ».
اینکه چرا داکتر رشته حقوق و علوم سیاسی بنابر چه ملحوظی و چه "لزوم دیدی" از ذکر سایر وظایف، پست ها و مسئولیت های عمده و مهم خویش در بیوگرافی اش طفره رفته است؟ سوالی است که دریافت جواب آن میتواند گره گشای سوالات بعدی باشد؛ زیرا این طفره رفتن ها سبب میگردد تا انگیزه وی را در باز گویی و باز نویسی بسی از حوداث سالهای چهل ـ هفتاد شمسی به دیده شک بنگریم. زیرا آنکه در مورد کتمان هویت و نقش و موقف خود دروغگویی و یا پرده پوشی و یا به زعم عدۀ "مصلحت آمیز" دروغ بافی کند؛ نمیتواند مدعی افشاگری "حقایق پشت پرده ها" باشد؛ زیرا او میداند که با آگاهی خوانندگان، از نقش پشت پرده وی در رویدادهای تاریخی و یا همنوایی و همگامی با دم و دستگاه دولت های آنزمان و باالاخص ادارات استخباراتی و اطلاعاتی این مرحله (شصت ـ نود میلادی) سبب میشود تا آنان در مورد نوشته های وی شک و تردید بیشتر نمایند، زیرا آنان خوبتر میدانند که اینگونه "بیوگرافی نویسی" ها شباهت بیشتر با مصاحبه های دارد که دارندگان ریگ در کفش با ادارات پذیرش پناهندگی میدهند تا بیوگرافی یک شخص صاحب قلم و ادیب و حقوقدان.
از این بیوگرافی بر می آید که :
ـ اکرم عثمان هیچ گاه عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را نداشته است.
ـ هیچ گاه با ادارات گوناگون اطلاعاتی و استخباراتی پنج رژیم متفاوت (از سلطنت تا آخرین رژیم طراز دمو کراتیک) رابطه نداشته است. ـ وی هیچگاه در سیستم پولیسی رژیم داود در نقش استاد و رهنمای ادارات پولیسی و بخش اطلاعاتی آن نقشی نداشته و هیچگاه وظایف استخباراتی تحت پوشش را انجام نداده است. ـ وی هیچگاه رئیس انجمن نویسندگان افغانستان نبوده است. ـ وی هیچگاه بصورت منظم و آنهم معمولاَ بعد از ساعت هفت شام با رئیس خدمات اطلاعات دولتی سُر و سِر و دیدارهای نداشته است. ـ وی هیچ گاه میراث پدری را بیشتر از سهم خویش از برادران و خواهران اندر به زور و با حمایۀ ادارات استخباراتی رژیم های ده هشتاد نه ستانیده است. ـ وی در زمان تصدی پست دپلوماتیک هیچگاه در ضد و بند با ادارات اطلاعاتی یکی از کشور های همسایه زمینۀ ارسال سلاح را برای کشتار هموطنانش با پوشش مواد غذایی سازماندهی ننموده است.
با ذکر اینکه، اگر این گونه قلم اندازی ها صرف بنابر کبر سن و ضعف حافظه باشد و نه ملحوظ دیگری میتواند آنرا "عذرموجه" به حساب آورد زیرا گفته اند که «مأمور معذور است و آنهم کارمند تحت پوشش» و در غیر آن اینگونه خاک انداختن بر سوابق زندگی کاری، منطقاً سوال بر انگیز است.
در این جا بصورت کوتاه مواردی را که جناب اکرم عثمان از ذکر آن در حین باز نویسی بیوگرافی اش طفره رفته، قرار ذیل یادآوری مینماییم تا اگر وی بخواهد در چاپ های بعدی آثارش ذکری از آنرا بخاطر داشته باشد.
ـ در مورد عضویت وی در «جریان دمو کراتیک خلق» (جناح پرچم) که بارها منکر آن شده است محترمین سلطان علی کشتمند، سلیمان لایق (غلام مجدد یا "سلیمان" آنطور که خودش در رومان کوچه ما از آن نامبرده است)، بارق شفیعی (آن وزیر دندان طلایی اطلاعات و کلتور دوران حکمروایی "قوماندان سپیده دم انقلاب ثور" (که گو یا امین " قهرمان اصلی کوچۀ ما را از وظیفه سبکدوش نموده)، ذبیح الله زیارمل ، جنرال حکیم سروری و سایر هم حوضه ها و هم پی...ک هایش میتوانند داوری نمایند و جرأت به خرچ دهند و روشنی اندازند تا سیاه روی شود هر که در او غل و غش باشد.
ـ فاصلۀ زمانی بین (هفت ثور ۱۳۵۷ـ ششم جدی ۱۳۵۸) نه تنها برای اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (عمدتاً پرچمداران و در بعضی موارد اعضای جناح خلق) نقطۀ قابل عطف در زندگی شخصی، سیاسی و اخلاقی بشمار میرود؛ بلکه در مورد عدۀ به حیث معیار چون محک بکار رفته است، برای وضاحت بیشتر باید گفت که طرح این مسئله بسیار درد ناکتر از آن است که میتوان آنرا تصور کرد. برای وضاحت موضوع کمی به عقب مراجعه مینماییم:
حفیظ الله امین بنابر استعداد فطری و یا هم بنابر وظیفۀ که داشت با نفوذ در استخبارات وزارت داخله و با استفاده از شناخت و روابط شخصی و منطقوی با عیسی مدیر استخبارات رژیم داود، رحیم مشهور به چوچه و مولانا جمعه گل (که هر سه ازمسکونین پغمان) و از جمله اشخاص با صلاحیت استخبارات وزارت داخله بودند، بوسیلۀ عزیز اکبری از رابطۀ قدوس غوربندی با استخبارات وزارت داخله مدتها قبل اطلاعات را حاصل و با بلک میل کردن وی از تصامیم رهبری جناح پرچم چه قبل از وحدت ۱۳۵۶ و چه بعد از آن اطلاعات دست اول را بدست می آورد و بنابر همین ملحوظ در زمینه سازی برای ترور استاد خیبر و پلان قیام هفت ثور از او استفاده کرد. همچنان حفیظ الله امین بر طبق پلان قبلی، در اولین روزهای بعد از هفت ثور 1357 تمام اسناد مهم و خاصتاً شهرت مخبرین و اجنتان ادارات سه گانه اطلاعاتی رژیم داود (مصئونیت ملی، اخذ خبر وزارت دفاع و استخبارات وزارت داخله) و بصورت مشخص آن عده از اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (هر دو جناح پرچم و خلق) و سایر سازمانهای سیاسی موجود و فعال که با این ادارات همکاری مینمودند، با تمام سوابق و دوسیه های مربوطه را تصرف نمود. (عزیز اکبری جلاد اگسا و کام و یکی از افشا کنندگان کودتای تنی همین اکنون در فرانسه بسر میبرد میتواند پرده را از بسی راز ها بردارد).
حفیظ الله امین با پی بردن به هویت این عناصر و تحلیل و تجزیه اطلاعات آنها به استخدام مجدد آنها پرداخت و در اولین قدم آنعده اشخاص منصوب به جناح پرچم را که طی مدت طولانی با ضبط احوالات، مصئونیت ملی و استخبارات وزارت داخله و ریاست اخذ خبر وزارت دفاع رابطه داشتند با استفاده از سوابق آنها و در مقابل حفظ اسرار قبلی، آنها را دوباره استخدام و مجبور به همکاری با "رژیم انقلابی خودش" نمود. بارق شفیعی ( فعلاً عضو رهبری نهضت آینده و ایدیالوگ آن) و سلیمان لایق (مشاور ارشد یونیما در بخش اقوام و قبایل رژیم دست نشانده و مزد بگیر دالری آن) و ... و ... جز اینها بودند. مرحوم قدوس غوربندی وسیلۀ بود برای رابطه دادن آنها با امین و کشاندن آنان به همکاری با رژیم امین و "خدمت گذاری به رژیم انقلابی".
در مورد سایر اشخاص سست عنصر چپ و راست که همزمان با عضویت در سازمانهای مخالف رژیم داود با ادارات استخباراتی آن همکاری نموده بودند، امین نیز چنین نمود و با تهدید، تطمیع، ترعیب و ترغیب آنها، بخش عمدۀ سازمانهای چپ را در طی سالیان ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ از درون متلاشی نمود. (امین با استفاده از همین گونه اشخاص منسوب به جناح خلق توانست در سرکوبی قیام ریشخور نیز استفاده کند). (البته این بحث است دگر و طولانی که امید است به کمک دیگران و آنهای که به شکلی از اشکال در جریان این رویداد ها قرار داشتند و از این حوادث جان بدر برده اند به حیث یک واقعیت و تراژیدی از تاریخ کشور روشنی انداخته تا خائنان و ضعیفان و مستضعفان و قربانیان این دوره ها باز شناسی گردد.)
اما درمورد این دوره تاریک و تار مؤلف "کوچه ما" و نقش آفرینان این تراژیدی ها و مصیبت ها هیچ تماس نمی گیرد زیرا او میداند که در کفش او و یارانش ریگی وجود دارد و لذا نمیتواند آنرا کماحقوهه بازنویسی کند.
ـ جناب اکرم عثمان اگر در مورد شغل و کارش بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ (که همیاران امین در اوج قدرت بودند...) چیزی نمی نویسد مهم نیست زیرا از زبان امین در کوچۀ ما همه مطالب بدین گونه باز گو شده است :«... شیوۀ برخورد با امین بسیار خاص بود. همکاری او با حکومت های سابق و گرایش های فکری جدیدش نه تنها او را در مظان اتهام قرار داده بود...» اما علت این بی مهری و دلایل مظان مقامات را نمیتواند باز گویی کند زیرا کلک اوگار (افگار) اکرم خان عثمان همین است. برای وضاحت موضوع باید نگاشت که: رئیس جدید مصئونیت ملی که در جهت مخالف رئیس ضبط احوالات قبلی قرار داشت و شخص روشن اندیش و تحصیلکردۀ بود و با جمعی از روشنفکران مخالف سلطنت نشست و برخاست داشت و بنابر همین طرز تفکرش در اوایل جمهوریت به ریاست اداره تغیر نام یافته ضبط احوالات به مصئونیت ملی منصوب شد، وی از موجودیت خبر چینان رژیم شاهی در بین جریان پرچم به رهبری آن اطلاع میدهد و از جمله سردار زاده عقده مند نیز شامل لست است که دو سه نفر از اعضای هیئت رهبری با آگاهی آن، با وی مناسبات کجدار و مریز را ادامه میدهند.
ـ سقوط رژیم شاهی در ایران و به قدرت رسیدن مخالفین سبب آن شد تا یکی از احزاب چپ که مناسباتی با حزب دمکراتیک خلق افغانستان داشت و در موقعیت همکاری و حمایه رژیم جدید قرار گرفت موقع مییابد تا در دستگاه حاکمیت به فعالیت بپردازد و طبعاً اولین گام آنها شناخت عناصر نفوذی رژیم در درون آن سازمان بود که عامل دستگیری و شهادت ده ها و صد ها عضو جانباز و فدا کار آن حزب شده بود؛ در جملۀ این مزد بگیران ساواک یکی هم شخصی از جمله محصلین افغانی بود که در رشتۀ حقوق تحصیل کرده و با ماسک چپی وسیله شکار مخالفین رژیم شاهی شده بود. اینان چگونگی قضیه و هویت این شخص را به جناح پرچم توام با مدارک ارائه کردند.
(به ملاحظۀ این اسناد، همین شخص است که بعد از ۲۶ سرطان ۱۳۵۲نسبت مناسبات خاصی که با شخص اول دولت داشت، در برقراری اولین تماس ها و بعداً مناسبات و نزدیکی رئیس دولت با سران رژیم شاهی ایران نقش فعال و ارتباطی را داشته است).
ـ بعد از ششم جدی ۱۳۵۸ و تحلیل تجزیه اسناد استخباراتی و اطلاعاتی رژیم های ماقبل، از هویت بسی از افراد دو روی و خاین که همزمان با عضویت در حزب، در همکاری و ضد و بند با ادارات استخباراتی قرار داشتند پرده برداشته شد، اما دست های مرموزی داخلی و خارجی سبب گردید تا نه تنها با این عمال ادارات استخباراتی رژیم های قبلی برخورد قانونی صورت نگرفته، بلکه تعدادی از این قماش بصورت تدریجی در بخش های مختلف دستگاه دولت بالا کشیده شوند. این هم معمای است که حل آن ضرورت به کنجکاوی بیشتر دارد. ازجمله اکرم عثمان توسط دست های مرموزی و با تعهد مجدد و تضمین یاران گرمابه و گلستانش بعد از یک دوره "تجدید تربیت" به حیث کارمند تحت پوشش خدمات اطلاعات دولتی در بخش های فرهنگی و تحقیقاتی مشغول میگردد و تا سطح رئیس انجمن نویسندگان افغانستان ارتقا نموده و وقتاً فوقتا برای کسب تجارب جدید در چوکات هیأت های از کشور شورا ها باز دید نموده و در ضمن رابطه های تازه!!! را ایجاد نموده است.
ـ جناب اکرم عثمان موضوع سوء قصد علیه خویش را نیز دیگرگون جلوه میدهد (متن مصاحبه) اگر امین در جلریز گویا در امر مدافعه از امر انقلاب مرمی خورده اما بنابر روایت اندر کاران آنزمان، اکرم عثمان توسط شبکۀ تروریستی حزب اسلامی مورد سوء قصد قرار گرفته و وی با به حافظه سپردن نمبر پلیت موتر و همکاری با ادارات تعقیب و تحقیق خدمات دولتی در مورد تثبیت و شناخت عاملین ترور و توجه جدی مشاورین و یارگرمابه و گلستانش اکثریت افراد مربوط به این شبکه تروریستی دستگیر و در مقابله و معرفت باالمواجه اکرم عثمان با فیر کنندگان، وی با بازشناسی فیر کننده به دستگاه اطلاعاتی کمک میکند تا عاملین قتل خان قره باغی و یوسفی و... که مدت ها قبل ترور شده بودند نیز پرده برداشته شود. (اکرم عثمان بر خلاف یکی از قهرمانان کوچه ما، رحمت نام که با جوانمردی و با وجود شناخت قاتل، از معرفی آن به هیئت تحقیق خود داری مینماید عمل مینماید.)
ـ درلابلای رمان "کوچۀ ما" میتوان نوعی از تبلیغ مبنی بر زدودن نورم های اخلاقی و ضرروت وابستگی به ادارات اطلاعاتی را مشاهده کرد.
اگر ساده تر بگوییم رمان "کوچه ما" در واقع تعریف و توصیف یک شبکۀ وسیع استخباراتی بوده و راقم آن که در مرکز این شبکه قرار دارد نا خود آگاه میتود ها و کار روایی های یک تعداد افراد را تعریف و باز گویی میکند که در تحولات چهل پنجاه سال اخیر کشور بصورت مستقیم و غیر مستقیم نقش پشت پرده را ایفا نموده اند.
مرکز و هستۀ اساسی این شبکه استخباراتی و اطلاعاتی در کوچۀ در جوار مسجد حاجی یعقوب در مغازۀ اسرار آمیز انتیک فروشی آغا محسن است که بعداَ بنابر نیاز اپراتیفی و شرایط تازه به هتل آغا انتقال می یابد.
مهره اصلی، عمده، استاد و آموزگار که در تمام رمان "تاریخی ـ سیاسی" نقش و اثر و تاثیر گذاری وی را بر امین جان به تکرار میخوانیم شخصی مرموز است بنام محسن که با هر تغیر در وضع سیاسی کشور بوقلمون وار جامه بدل میکند و همزمان دست پرورده اش امین را نیز در همان استقامت سمت میدهد. از نظر همسایه های کوچه «... آغا مخبر روس و یا جرمن است. قمار خانه دارد و ضمن شراب فروشی، در خانه اش عشرت کده برپا و رقاصه هایش را شب های جمعه برای خرپول ها میرقصاند و محافل عیش و طرب و ساز و سرود را گرم میکند....» (ص. 20 جلد اول). به اینترتیب آغا صاحب بر علاوه انتیک فروشی به شغل های پر درآمد دیگری مشغول است که بر علاوه عاید سر شار ، زمینه ساز و تکمیل کننده وظیفه اصلی آن نیز است.
از لابلای داستان درمی یابیم که آغا صاحب شراب در کیسه و مزۀ دان در پاکت و پول فراوان در جیب با کسانی در نشست و برخواست است که از لحاظ سن عمر وی دو چند آنها بوده و راوی داستان سعی نموده است، چهره معصوم و پاک را از وی ارائه دهد. در چندین مورد استاد، ولی نعمت، رهنما و حامی امین یعنی آغا محسن به حیث شخص با فهم و اندرز دهنده به خورد خواننده داده میشود طور نمونه:
«محسن آغا... ترجیح میدهد که تا باز شدن روی روز، یکصد و هشتاد درجه عقب گرد کند و نشان دهد که تمام کجروی های سیاسی و عقیدتی او به گذشته تعلق دارد و دیگر کاسب و تاجر بی باد و بخار است که کاری جز دکانداری، هوتل داری و دعای سر سلطنت ندارد...» (صفحه 317) ، و «... محسن آغا از همین سبب در تأسیس روابط مخفی با ضبط احوالات، قاچاقبرها و آدم های ذی نفوذ اعم از ملا و ملک و وزیر و وکیل، چشمش چون « ماکیاول » به نتیجۀ نهایی کار بود و این ارتباطات را به چشم وسایل مشروع و مجاز میدید...» (صفحه 320جلد اول).
اینگونه "اندرز گویی ها" و بعداَ اثبات حقانیت این شیوۀ تفکر بار ها با جملات و کلمات گوناگون اما با محتوی یکسان به خواننده تلقین میگردد. حتی میتوان گفت که اندرزهای آغا محسن همین اکنون سرمشق زندگی محترم اکرم عثمان است که به نرخ روز داستان مینویسد، قضایا و معضلات وطن در خون خفته را به تحلیل میگرد، گاهی راستِ راست است و گاهی چپِ چپ. گاهی با امیسار گلبدین همنوایی میکند و گاهی هم موجودیت قوای خارجی را ضامن استقلال کشور میداند.
ـ راوی رومان تاریخی ـ سیاسی با بکار برد این برداشتش از زندگی که «... قدرت و جیفۀ دنیا چیز بسیار بدی است که فاسد کننده است. آدم را از رحم و مروت و صفا و صداقت خالی میکند. من کمتر آدمی را دیده و شنیده ام که حتی شرف و نجابتش را به خاطر ارزای غرایزش فدا نکند.» عمدتاً کسان را زیر ضربه ساطور قرار داده است که یا به دار فانی رفته اند و یا در منصۀ قدرت نیستند و بر عکس آنهای را که زنده اند و یا راوی میداند که هنوز ایادی و عمال آنها صاحب زر و زور اند به شکل چاپلوس های مجرب و با رعایت اکید سخنان آغا محسن ماهرانه مداحی نموده است. مثلاَ از عقامت مرحوم میوندوال ذکری مینماید اما اینکه این مطلب با طرح کودتای وی چه ارتباط دارد توضیح نمیدهد. حروفچینی و بایسکل خیراتی یونس خالص و بعداً آرگاه و بارگاه وی را چه زیبا به تصویر میکشد. مرگ نجیب این یار گرمابه و گلستانش را بدوش بی نظیر بوتو می اندازد تا دار و دسته تنی را نرنجانده باشد. مرحومین ببرک کارمل و بریالی را محکوم مینماید اما جرأت نمی نماید از رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان نام یکنفر دیگر را که در قید حیات اند ذکر نماید.
تورن اسماعیل را مدح میکند اما مزاری را میکوبد. یکی از عوامل قتل و کشتار کابلیان را که در صحنۀ امروزه دولت نقش ندارد نام گرفته میکوبد، اما جانب دیگر قتل و کشتار و ویرانی را چون مریدان و ارادت مندانش هم زر دارند و هم زور، نتنها نمی کوبد بلکه در رومان تاریخی و خارج از آن مدح مینماید و در مراسم یاد و بود آن برای اثبات اخلاص دستمال مرچدار بر چشم میمالد.
ـ در خاتمه اگر جهات مثبت "رمان تاریخی و سیاسی" را بشماریم در خواهیم یافت که راوی داستان در لابلای داستانش از ماهیت یک قشر فاسد الاخلاق، مفتن و بی عاطفه پرده بر میدارد. او با ذکر سر گذشت حقیقی یک خانواده که وابستگی خونی با حاکمان زمان دارد، در واقعیت امر ماهیت روابط فامیلی را در بین سلسله که بنام سرداران زندگی طفیلی وار داشته اند، بر میدارد. این تنها شیر احمد (سفیر و وزیر قبله گاه محترم و معظم سر دار انقلابی امین جان یا گوشه نشین با خبر از بغداد) نیست که با پشتوانه وابستگی با خاندان سلطنت با استفاده از مصؤنیت دپلوماتیک مصروف قاچاق مواد مخدر در سوریه و مصروف قاچاق طلا و مواد مخدر در اثنای تصدی پست سفارت دولت خداد شاهی افغانستان در هند است. کاکای معزز و محترم امین جان این انقلابی دو آتشه و دست پروده "آغاصاحب" نیز همجنس باز است و بر نوکر و چاکر و از خود و بیگانه رحم ندارد.
و در اخیر برای جلو گیری از ضیاع وقت و پول آنهای که موفق به خواندن رمان " تاریخی ـ سیاسی " نشده اند، نقد آقای شهرانی را که بسیار جالب است نقل مینمایم، زیرا او رمان یکهزار و چهار صد صفحه ای را چنین خلاصه میکند. که «... یکی ازیهودی های مهاجر بخارا درکابل دختری دارد پریوش وزیباتر از زیبایان جهان، بنام زلیخا و، یکی ازسفرای سردارخیل های کابل پسری دارد بنام امین و محروم ازهمه محبت های پدر، که درهمسایگی زلیخا حیات بسر می برد. امین وزلیخا هردو قهرمانان داستان میباشند و، درنتیجه هر دو به مقاصد خود کامیاب وباهم ازدواج می نمایند...»
این توصیه به دیگران نیز است گه اگر تا حال موفق به خواندن رمان "تاریخی ـ سیاسی" نشده اید لطفاً بخود زحمت ندهید همین نوشتۀ دانشمند محترم شهرانی جامع و مانع است؛ شما در یکهزار و چهار صد صفحه چیزی بیشتری از آن نخواهید یافت.
بعد التحریر:
در لحظۀ سپردن این مطلب به دنیای بیکران انترنیت، دوستی که شناخت دقیق و روابط هم با اکرم عثمان داشته و خاکۀ این نوشته را جهت ابراز نظر خدمتش ارسال کرده بودم، از طریق نامۀ برقی نوشت که (امین) قهرمان اصلی داستان «کوچه ما» در واقعیت امر همین اکرم جان عثمان هستند که زندگی پر از فراز و نشیب خود و والدۀ مرحوم و مغفور و قبله گاه بی عاطفه و محیط و ماحول و "استادان زندگی" اش را در رمان «کوچه ما» رقم زده و محتوی داستان در انطباق کامل با سیر زندگی نویسندۀ داستان است، البته افزون با اندکی مرچ و مصالح و گاهی کمی قیچی کاری و گاهی هم زیاده روی و ملمع کاری در جهت اثبات قهرمان سازی خود و کم زدن دیگران.
این نیز کاملاً طبعی است زیرا عقده های حقارت را باید به چنین شکل حل کرد. باید علاو کرد که دوستان نوباوگی، صباوت و روز های سیاه و سپید نویسنده اینجا و آنجا در مورد تائید این موضوع نیز مطالبی را تذکر داده و در مورد کم و کاست آن یاد آوری نموده و توسط راوی "کوچه ما" نیز گاه گاهی در حالت سرخوشی تائید گردیده و آنرا ادامه و جز نوشتۀ «سر شکستۀ کنیز» دانسته اند. الغیب و عند الله.
پيامها
4 سپتامبر 2011, 18:16, توسط فريد فاريابی
دنيای عجيب است نازنين !آقای سردار اکرم عثمان، از حزب ديموکرات خلق بدش می آيد اما از نجيب الله رييس خاد و رييس جمهور اسبق خوشش می آيد !گويا داکتر نجيب که اکرم عثمان مشاورش بوده ؛ تافته ای جدا بافته بوده است!
در دوران رژيم داوود خان، عثمان ، سانسور چی و نقاره چی و همه کاره رژيم بود!
سفارت و نايب سفارت را رژيم خلقی _ پرچمی برای رضای خدا و محض بخاطر « سرکل و صدای خوش » به کسی اهداء نميکرد!
داستان های عثمان ، فقط به درد آدم های نشئه و مست ميخورد که سيگاری بر لب داشته باشند و قصه تخيلی و آبکی مثلا امان الله خان استاد قاسم را اواسط شب ، نيمه خواب و نيمه بيدار ، نوش جان کنند!
يک مشت کلمات عامه و فولکلور و ضرب المثل را کنار هم آوردن و يک مشت حرف های زورکی را به خورد يک « پرسوناژ » بی اختيار و بی ريشه دادن ، کجايش داستان است !
در نوشته ی جاريه « بازوی بريده » تصنع و دروغ و دغل ، از کفر ابليس ، آشکار تر است !
وضعيت روانی و اخلاقی يک فسيل فرهنگی که در باره « واصف باختری» ميگويد:
او ( يعنی باختری) با هيچ دولتی ، « سازش !» نکرده و « اومانيزم ؟) وی ، بالاتر از احمد شاملو است » بسيار تامل برانگيز است ! چرا اينهمه گريز از واقعيت ! بی آزرمی را نيز حد و مرزی است ؛ مگر نه !
4 سپتامبر 2011, 19:52, توسط مزاری
به فرمودۀ آقای فاریابی ، واقعأ دنیایی عجیبی است که هرطرف بنگری راز است و اسرار که شاید هرکی را قامتی باشد و قلمی ، درین عجبستان حدی باشد و مرزی که باید آنرا مانند مردمک چشم نگهدارند ، درغیر آن یا سازش کارند یا غنوده . اما درین باب هم گفته اند که ، هرچی از حد بگذرد رسوا شود و سردار عثمان خان هم حد را فراموش کرده به حداد تاخت ، تا در پایان عمر هم لعل کوچه یی بدست آرد و هم دل یار را نرنجاند . اما دریغا که چنین نشد و سرکشانی سرکشیدند که حد غلامی شکستاندند و پرچم بغاوت بر افراشتند که : ای استاد ! بعد نمک خوردن ، پاس نمکدان داشتن فضیلت مردان است .
درین آشفته بازار بشکن بشکن که توده ها را یارای شناخت شیشه و سنگدان نیست ، حدگستران و کمان کشان دیگری از کوچه و پس کوچه تهاجم و انتحار ، وقت مناسب دیده با کله کشکی از رنگین کمان شاملو خمپاره سربسته یی در دریا پرتاب میکنند ، تا باشد ماهی مقصود سرآب آید و نمایشنامه شناخت هومانیزم شاملویی (که بخاطر ملا شدنش عقل چهل قاضی میخواهد و تفکر صد فیلسوف ) را به نمایش گذارند . درین واویلاسرای مخروبه به زبان مردم سخن داشتن و زندان شش ماهه کشیدن جرم است و سازش !
5 سپتامبر 2011, 16:59, توسط S.Schams
یاران دیروز گرمابه و گلستان- همقلمان امروز " فردا"
اسحاق نگارگر
اعظم سيستانی
رهنورد زرياب
داکتر اسدالله حبيب
بيرنگ کوهدامنی
صديق رهپو طرزي
احمد شاه عبادی
دستگير نايل
نبی عظيمی
حبيب الله غمخور
امام الدین
لطیف کریمی استالفی
5 سپتامبر 2011, 17:27, توسط کابلی والا
دوستان گرامی
تعحب من این است که شما چرا اینقدر خورد میشوید که به فرهنگیان کشور تان توهین میکنید و به ایشان به تحقیر مینگرید؟
وا حسرتا و تاسف به حال تان
کابلی والا
6 سپتامبر 2011, 18:04, توسط عباس کاميار
آقای اکرم عثمان واقعا دچار « کم حافظه گی » يا شايد
خدای ناکرده ، تملقی فضاحت بار شده اند ، وقتی اين نقل قول را از ايشان خانم ثريا بهاء در وبسايت خود نقل کرده اند:
« ... صحبت های اکرم عثمان، نویسنده و پژوهشگر:
عنصر بیعیب باختری در شخصیت شگفتش نهفته است.در عصر کوتاهی جانها باختری آخرین بازماندۀ تبار مردان بزرگ است. رند و عیار و جوانمرد و حکیم و این تنها بخشی از عنصر بیعیب اوست. استادی که پوستش را در همۀ عمر به هیچ امیرالمؤمنینی نفروختهاست. در عین ستودگی "دندان زینتالمجالس شدن" را از دهان بر کشیدهاست. نصیحتی از او که شاگردانش به ندرت توانستند پذیرا شوند:
دلم نه بنده افلاک شد نه بردۀ خاک
ز آبنوس رمید و ز لاژورد گذشت
و انسانگرایی او "اومانیسم" وارداتی شاملو نیست. انسانگرایی او حتا مدینۀ فاضله باستان گرایانه مزدشتی اخوان نیست. و به این خاطر قیاس او با هر دوی این بزرگان نهایت بیانصافی است. انسانگرایی او از حکمت داستانی شاهنامه ویادگار زریران سرچشمه میگیرد ..»
آيا واصف باختری چنين اوصافی دارد ؟ خدا دروغگو را بشرماند! اگر يک تاجکی اين گزافه را بافته بود، عيبی نداشت! اگر يک ايرانی اين مبالغه را آورده بود؛ ميگفتيم ، ايرانيان عادت به « اغراق » دارند و بقول خودشان « خالی بندی» !
داکتر صاحب ، به اين سن و سال از خدا اگر نمی ترسيد، از بندگان خدا که شعور دارند ، بترسيد !
شما که مسايل و مطالب جدی را اينهمه سرسری ، بر گذار می کنيد ، پس با داستان و رمان چه می کنيد ؟ حتما هر چه دل تان خواست می نويسيد !گور پدر خواننده !!
00000000000000000
6 سپتامبر 2011, 20:03, توسط مزاری
آقای کامیار ! به حقیقت خدا بشرماند آنانیرا که توان برداشتن پرده نداشته دروغ میگویند و نامردانه از پشت خنجر میزنند !!