ارایه تفکر "خط وسط" مردم افغانستان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
باسمهِ تعالی (ج)
ـــ قصداین نیست که مقدمهٔ شیوا و بلند بالای تدارک دیده شود تا در متن آن اغراض پنهان در عقب الفاظ وزین پیش کش هموطنان گردد٬ زیرا چنین تلاشهای مغرضانه به کثرت صورت گرفته و چه خوشا که گوش شنوایي نیافته اند.
ـــ غرض این نیست که روی بدیهیات که دانستن آنها محتاج تفکر نیست لفاظی براه انداخته شود٬ زیرا بحث در بدیهیات بیش از یک دهه است که ناشیانه جریان داشته وسعی بلیغی بخرچ داده می شود تا "سفید" از" سپین" متمایز ثابت گردد.
ـــ اراده برآن نیست که از موقف پدرانه نصیحت های دلسوزانه به ادرس مردم مستأ صل ما ردیف کرده شود٬ زیرا چنین نصایح برحذرانه بیشمار ارایه گردیده ولی چون صرفاً در حد هشدار محدود بوده اند٬ بناً راه بجای نبرده اند.
ـــ هدف این نیست که عوامفریبانه سنگ خارای خدمت بمردم بر سینه نرم و آسیب پذیر کوبیده شده و برای الفاظ میان خالی وپادرهوا ستونهای نامریی وتصوری استناد گردد٬ زیرا چنین بدعت های ناجوا نمردانه وافر صورت گرفته است.
ـــ غرض این نیست که وارد بحث تکراری وبی نتیجهٔ ایدؤلوژیهای وارداتی چپ و راست گردیده و نیروی فکری و سلامت ذهنی هدر داده شود٬ زیرا زیادند مکاران این بازار مکاره که تنور چنین بحث منحطه را به حد کافی گرم نگهداشته و دارند جهت فروش امتعهٔ وارداتی وپوسیدهٔ خویش مصرانه بازاریابی مینمایند.
ـــ هدف این نیست تا بر تعداد تاجر پیشگان تباری که اراده کرده اند امتعهٔ جز قوم و نژاد چیزی دیگری نفروشند٬ افزایش بعمل آید٬ زیرا صف چنین ارایه کنندگان خدمات قومی از قبل عریض و طویل است.
ـــ هدف این نیست که یک مؤسسه غیر دولتی براه بیفتد که در زیر چتر آن عدهٔ با فضل فروشی پول بنام مردم بگیرند وخود ثروت بی اندوزند٬ زیرا چنین نهادها به وفرت عرض اندام کرده و جامعه از وجود آن ها قبلاً مشبوع گردیده است.
ـــ قصد این نیست که یک مجمع مدافع حقوق بشری تشکیل گردد تا با صرف هزینه های هنگفت راپورهای ممتد و مرثیه وار بیرون داده وبر ملال خاطر هموطنان وجهانیان بیفزاید٬ زیرا چنین مرثیه خوانان کم نبوده و بلا انقطاع رجز خوانی دارند ولی گوش شنوا جهت شنیدن و مرجع مسؤل جهت اجرای راپور های خویش نمی یابند.
ـــ هدف این نیست تا نظام کنونی افغانستان که با صرف منابع عظیم مالی و نیروی بشری بر پا ساخته شده و یگانه وسیله دوام و بقای کشور است٬ برانداخته شود٬ زیرا چنین تلاشهای براندازی حدود یک دهه است که باهمه مظاهر شوم و نکبت بار آن از جانب آدرسهای معلوم و مشخص در حال اجراست.
ـــ هدف این نیست که رهبری بر سراقتدار در نظام موجود کشور کمک شود تا اصلاح گردد٬ ٬زیرا چنین کاری بنابر دلایل مشهود کاملاً بی اثر است.
ـــ هدف این نیست که فهرست کم کاری ها و یا نا کاریها و یا هم بدکاریهای تیم حاکم برنظام دولتی کشور لست گردد٬ زیرا چنین طومار نویسی ها از جانب طوطی های ایوان های متعدد با انگیزه های حسن و یا سوءنیت٬ مدتهاست که غنی سازی میگردد.
ـــ قصد براین نیست که یک مجتمع طوطیان سخنران مشحون از انگیزه های جاه طلبی و شهرت خواهی با ارا یه عبادات صرفاً زبانی و خدمات صرفاً حرفی تبارز کند٬ زیرا چنین بنیادها از برکت تمویل گران نامریی شان سالهاست که در قلمرو بی لجام سیاسی کشور بوفور درهم می لولند ولی هیچ گره از درهم پیچیدگی معضلات وطن گشوده نمی توانند.
ـــ مرام این نیست که شعارهای کلیشه یی و مفهوم باخته از حنجره های تازه سرداده شود٬ زیرا چنین کُلی گویی های سیاست- پسند سالهاست که تریبونها و دهلیزهای سیاسی کشور را انباشته است.
ـــ قصد براین نیست که یک اجتماع جدیدی چیز- ستان دیگر بردامان افلاس زده کشور تحمیل گردد٬ تا با ادعای چیز- دهی مانند بقیه چیز- ستان از آب در آمده و به تا راج ته مانده های مادی پرداخته و روح و روان جامعه را بیازارد.
پس هدف چیست؟
ـــ هدف این است که اکثریت خاموش کشور ما که تا الحال روی سرنوشت شان در این سه دههٔ جنگ و خونریزی ظالمانه و بی باکانه بازی صورت گرفته است٬ بعد از این از خواب زدگی تاریخی برآمده و به عطالت فکری خویش خاتمه دهند.
ـــ هدف این است که ملت خاموش ما به این اعتماد برسند که گرایشهای افراطی به ایدیٔولوژیهای مخرب چپ و راست که باالنوبه٬ آگاهانه و یا غیرشعوری٬ در فورم های قوم گرایانه استحاله کردند٬ از ایشان بابیدریغی قربانیهای بی شمار ستانیده است٬ منبعد نگذارند مقدرات شان دستخوش هوا و هوس اهرم - داران قدرت دولتی و غیر دولتی همچنان باقی مانده و پیهم مورد بیع و شراء قرار بگیرد.
ـــ هدف این است که اکثریت خاموش ما دیگر از لایه نا امیدی و سردرگمی که خود بدور خویش تنیده اند بدر آمده و بیشتر از این آیه های یاس سر نه دهند. خود را بیچاره و مستاصل نینگارند بلکه درعوض به چیزی بپردازند که در شرایط ایجاد شدهٔ حاضردر حیطه یی صلاحیت و امکانات شان بوده ولی تاحال از آن غافل بوده اند: یعنی تشکل شان بدست خود شان٬ اظهار رای و نظر شان به زبان و قلم خود شان٬ تصمیم گیری در باره سرنوشت شان به ارادهٔ خود شان٬ و بالاخره مدیریت نظام ناتوان شان بدست توانای خودشان .
ـــ هدف این است که مردم بی صدای ما که اکثریت تقریباً مطلق یعنی بیشتر از سه چهارم افراد بالغ کشور را تشکیل میدهند (78.50 ٪ افراد واجد شرایط رای دهی کشور در انتخابات ریاست جمهوری سال 2009 شرکت نکردند) به این یقین برسند که تعین زعامت ملی و تشکیل حکومت و دولت ملی صرفاً و صرفاً در حیط و دایره صلاحیت ملت است نه کس دیگر. ما نباید بیشتر از این دست نگر خارجیها باشیم تا آنها برایمان با وارد کردن مهره ها از بیرون و یا حمایت مهره ها در داخل یک دولت ملی ایجاد کنند. آنها صرفاً بلدند تا با نصب و دستکاری مهره ها حکومت های قومی٬ گروهی٬ تنظیمی و یا هم استخباراتی تشکیل دهند نه چیزی بیشتر از آن. بنابران٬ توقع ایجاد یک دولت ملی از جانب خارجیها یک پارادوکس و اجتماع نقیضین بوده و در بنیاد با اصل ایجاد دولت ملی تضاد دارد.
تجارب پی در پی زعامت های وارداتی خلقیان و پرچمیان٬ گروپهای اسلا میست٬ طالبان و اخیراً مسافران مشاور و شرکا پیش چشم ما قرار دارد. این همه زعامت های کذایی چون مشروعیت اکثریت مردم را در قبال نداشتند و از جانبی هم دست نگری شان به حما یتگران خارجی از استقلال رای شان به شدت کاسته بود٬ هیچ کاری پُر ثمری انجام داده نتوانستند. یگانه کاریکه هریک از این زعامت های کذایی سه دههٔ اخیر به نوبت خود با مهارت و چیره دستی توانستند انجام دهند عبارت از توجیه موقف و مرام گروهی٬ حزبی٬ و تنظیمی شان از تربیونهای دولت٬ اشتهار و اشاعت آن در جامعه از کیسه های دولت٬ و ایجاد کار و اشتغال و در آمد برای کادر و پرسونل وابسطه شان در پُست های دولت! چنین است ذهنیت یک زعامت ناصبی فاقد مشروعیت مردمی و چنین است نتیجهٔ محتوم آن!
ـــ هدف این است که مردم ما به این قناعت برسند که گروه های که در چپ و یا راست خط وسط ایشان قرار دارند٬ هم بیدارند و هم بظاهر هوشیار٬ هم پلان و اجندا های مخفی دارند و هم هدف و دیدگاه های علنی٬ هم تجربه حکومت داری های قیمومیتی دارند وهم مهارت در بازیهای عوامفریبی٬ هم امکانات
مالی خودی دارند وهم تمویلگران بیرونی٬ خلاصه اینکه هم راه دارند و هم روش وهم هدف وهمه بصورت یکجای ولی جدا ازهم به یک جهت نشانه گرفته اند: یعنی به جهت اکثریت خاموش کشور.
بناً وقت آن رسیده است که این اکثریت خاموش بیشتر از این اجازه ندهند که تخته مشق نشان زنیها و حوزهٔ سرباز گیریهای این گروه های سیاست پیشه قرار گرفته و به خرچ ایشان این دلالان سیاسی مهارت های هرچه بیشتر و جدید تر کسب کرده و بازهم بردوش شان سوار باقی مانند.
ـــ هدف این است که مردم ما بدانند که این نظام موجود ما که به برکت جامعه جهانی و منابع سرشار ایشان دوباره احیاء و بر موازین و معیار های معاصر پیریزی گردیده٬ یک دست آورد گرانبها و بی بدیلی است که درسه دههٔ اخیر بما ارزانی شده است. لهذا تحفظ و پاسداری این نطام وظیفه اول و حیاتی هر هموطن است. ما نباید بگذاریم که این یگانه سرمایه ملی ما در وضیعت موجود٬ دردست یکعده معامله گر با منتهای جفاکاری٬ خدعه٬ بی حیای و بی کفایتی دست بدست گشته و از ارزش٬ اتوریته و وجهه ملی آن بشدت کا سته شده برود و بازهم در دست نا مبارک شان باقی ماند تا بالاخره آنرا به مرحلهٔ افلاس رسمی و ارزش صفری تقرب دهند. دراین جهان٬ هزاران سرمایه مالی توسط مدیران فاسد مالی هدر داده شده و هم سرمایه های بیشمار سیاسی بدست سیاست بازان فاسد و منحط باکمال بی باکی ضایع ساخته شده اند. ظواهر امر درکشور ما میرساند که سرمایه های ما هم اعم از سیاسی و مالی اگر از چنگال مدیران فاسد فعلی نجات نیابند٬ کاملاً به هدر خواهندرفت.
ـــ هدف این است که مردم خاموش ما به تفکر بیفتند که در صورت بی ارزشی و افلاس ملی نظام موجود بازهم این همسایاگان نه خواهند بود که بادست درازتر٬ تجربیات غنی تر و موقف جری تر وارد عمل شده و بتأسی از به اصطلاح موضعگیریهای ملی شان٬ برایمان در بهترین حالت بازهم زعامت های نیابتی و در بدترین حالت بازهم قلمروهای ملوک القومی برپاکنند؟ مواد خام جهت تطبیق تکراری این چنین یک سناریو در جامعه ما به کثرت وجود دارد. بناً٬ برادران و خواهران هموطن٬ آیا در چنین حالتی٬ هنوزهم حیران و مبهوت و بی تفاوت ماندن وحیثیت ناظر بی طرف و ثالث باالخیر را اتخاذ کردن و حل معضلات کشور را به سیر حوادث و به رحم دستجات متعارض داخلی و اغراض متضاد خارجی سپردن و تماشابین باقیماندن بیانگر فساد اجتماعی نیست؟ فسادهای سیاسی و مالی ما بیداد میکنند و راه حلهای آن صرفاً و صرفاً در جامعه می تواند سراغ گردد. درصورتیکه جامعه چنین سرد و کرخت و بی تفاوت و یا هم راه گم و گیچ عمل کند و مسولیت نپذیرد٬ راه حلهای معضلات بنیان افگن کنونی از کجا می شود جستجو و تدارک گردد؟ بی تفاوتی٬ ساده نگری و بر خورد تفننی جامعه با مسایل مبرم ملی در نهایت امر گریبان خود جامعه را به چنگ می گیرد.
ـــ هدف این است که مردم ما به این تفاهم باورمند شوند که تشکل شان در سطح وطنی در زمرهٔ مجبوریت های حتمی و حیاتی شان بوده و این یک ابزار پُرقدرت دفاع از خواستها و منافع شان است نه
یک امر ضمنی و ذوقی. هرگاه مردم خاموش ما قبلاً به مبرمیت چنین امری اذعان کرده بودند٬ ما امروز در وضیعت بمراتب بهتری قرار میداشتیم.
ـــ هدف این است که به اکثریت خاموش ملت ما این ذهنیت القاء گردد که چند گروپ محدود و انگشت شمار سیاسی- نظامی- تباری با پیروان معین و مشخص و با بهره گیری از اعانه های سخاوتمندانهٔ مالی حمایتگیران معلوم الحال شان سی سال تمام است که با وقاحت و پُر رویی تمام عیار در حیات اجتماعی-سیاسی- مالی جامعهٔ ما از حالی بحالی استحاله کرده و ریسایکل میشوند: گاهی کمونیست گاهی اسلامیست٬ گاهی محافظ کار گاهی نوگرا٬ گاهی ظالم گاهی مظلوم٬ گاهی ناقض حقوق بشر گاهی حامی آن٬ گاهی ملت گرا گاهی جهان گرا٬ گاهی موتلف گاهی معترض٬ گاهی نفسانی گاهی آفاق بین٬ گاهی قوم گرا گاهی ملت ساز٬ گاهی مفلس پولی گاهی پیشوای مالی٬ گاهی ناقض حاکمیت ملی گاهی سلسله جنبان آن٬ گاهی حامی دید گاه فرامرزی قومی گاهی تمکین گربه بینش ملی٬ گاهی واعظ لوث ثروت گاهی عبادتگر مکنت٬ گاهی........
اینان با این همه تناقضات کرکتری و شخصیتی٬ با این همه مواضع متضاد سیاسی٬ و با این همه تخطی های مستند اجراییوی بازهم بر شانه های نحیف ملت سوارند و پیوسته باج می ستانند٬ این همه چطور ممکن شده است؟
جواب این سوال واقعاً غامض و پیچیده را میتوان در یک جمله کوتاه حلاصه کرد: اینها کم اندولی منظم اند و مهمتر از آن ثروتمند اند.
اینان روی انسجام و انتظام خود سی سال کار کرده و دسپلین پذیر شده اند٬ مزه قدرت و حاکمیت را چشیده و از مزایا و امتیازات قدرت دولتی بهره های ممتد و طولانی برده اند و در نتیجه هر یک در این کوره راه آبدیده گشته و به عقابهای شکاری ماهر و آزموده مبدل شده و هر لحظ مترصد طعمه اند. از اینروست که درهر میدان حضور دارند٬ و لوکم اندولی فعال اند: تلویزیون٬ تربیون٬ نشریه٬ جریده٬ رساله٬ ویبسایت و رادیو در اختیار دارند و ناجوانمردانه بر نفع خود و علیه دیگران ذهنیت سازی نموده و با پروپاگند دایمی خویش ذهنیت های کذایی را دربین پیروان و خوشبینان خویش تلقین و جاه میندازند. معمولاً چون به سبب عدم موجودیت مخالفان توانمند به چالش کشیده نمی شوند٬ درنتیچه تداوم حضور فعال شان ممکن و محرز گردیده است.
شایان ذکر است که تداوم چنین یک وضعیت تخریشی اظهان و افکار بدون استثناء توسط عوامل قوم پرست پشتون٬ تاجک٬ هزاره٬ ازبیک و ترکمن چه در داخل و چه خارج از کشور زمینه پیدا کرده و شکل دایره خبیثه و یا دور باطل را بخود اختیار کرده که یکی برای بقای دیگری بهانه بدست داده و همدیگر را تغذیه مینمایند. آیا واقیعت این چنین یک وضعیت را میپذیرید؟ ا گر میپذیرید آیا شماهم آنرا لازم و مثبت دانسته و تمرین دموکراسی میپندارید و مُهر تایید برآن میگذارید؟ و یا اینکه موجودیت چنین وضعیت تحمیلی را نه تنها سالم نپنداشته بلکه آنرا یک پروسهٔ تداوم اشاعهٔ نفرت و کدورت در جامعه
ایکه هیچ مسیری جزء تفاهم و تسامح ندارد٬ تلقی مینمایید؟ آیا از لابلای صفحات تاریخ و جریانهای معاصر کدام مثال و تمسکی ار ایه کرده می توانید که روش تقابل و مناقشه و ادعا و انکار توانسته باشد مسایل ملی را حل و فصل نماید؟ هرگاه چنین تمسکی سراغ کرده نمی توانید٬ پس چه باید بکنید؟ آیا در صدد چاره جوی و مقابله برآمده و در جهت جلوگیری از تداوم چنین پروژه های نفرت و کدورت که بیدریغانه نیروی سازندهٔ جامعه ما را به تحلیل میبرند٬ دست به اقدام می شوید و یا اینکه این وضعیت تحمیلی را طبیعی پنداشته و به آن منقیدانه تمکین میورزید؟
پاسخ به این سوالات مسیر حال و آینده جامعه ما را شکل میدهد.
ـــ هدف این است تا مردم ما که با دیدگاه ها٬ پالیسی ها و روشهای چنین گروه های سیاسی- نظامی- تباری چه در داخل تیم حاکم چه بیرون از آن مخالفند به غور بپردازند که اینها با این همه خدعه٬ نیرنگ و دروغ و باوجود اقلیت بودن محض در سطح ملی [در انتخابات ریاست جمهوری سال (2009) حدود 3.69 ملیون نفر با هزاران حیله٬ ترغیب و تطمیع و حتی جعل و تذویر به دو کاندید اصلی رای دادند٬ در حالیکه در آنزمان افراد راجستر شده واجد شرایط رای دهی در کشور بیش از 17.16 ملیون نفر بود٬ معنی آن اینست که در بهترین حالت سطح محبوبیت و مقبولیت آقایان کرزی 13.3٪ و عبدالله 8.20٪ و جمعاً 21.50٪ بود! یک اکثریت عظیم 78.50٪ (13.47 ملیون نفر) افراد بالغ و عاقل این کشور به اینها و حامیان آشکار و پنهان شان پُشت کرده و از استعمال رای خویش خود داری ورزیدند. مراجعه شود به ارقام کمیسون مستقل انتخابات افغانستان] بازهم رهاکن صحنه نیستند. اما در مقابل آنها این اکثریت عظیم ولی خاموش و گوشه گیر و بی علاقه محضاً به آه و ناله و حسرت بسنده کرده و بگوشه عزلت و انزوا پناه برده اند. برادران و خواهران هموطن٬ این شیوه و عادت٬ خصلت ملتهای زنده و صاحب شخصیت نیست و تا واقعاً دیر نشده باید روی عطالت روش و رفتار و کسالت خصلت و پندار خویش فایق آمده و خود را از این بن بست خطرناک و تباه کن نجات دهید. تشکل و یکجا شدن خویشرا واقعاً جدی بگیرید و با وقف٬ ایثار٬ حوصله٬ و استواری در صدد برآیید که چگونه میتوانید خود و مملکت خویشرا که در عمق حقارت و مزلت دست و پا میزند٬ نجات دهید. این را نباید یک شعار واهی و ایدیالی و یا هم یک فرصت طلبی سیاسی تلقی کرد٬ بلکه برعکس این یک ضرورت تاریخی و حیاتی بوده و تحقق آن هم اوتوپیای و تخیلی نیست بلکه طوریکه نشان خواهیم داد٬ یک پروسه و روند عملی و ممکن و شدنی است.
آیا میتوان به یک تشکل کلان وطنی دست یازید؟
ظاهراً تحقق ادعای بزرگ تشکل گسترده مردمی در جامعه سیاست زده ما یک سراب بنظر میرسد٬ ولی اگر یک عده ای محدودی هم بتوانند در راستای این مسیر قدمهای نخستین را بردارند٬ طلسم سراب نمایی شکسته و باریکه راهی جهت قدمهای استوار بعدی گشوده میشود. در بدو وهله٬ باید اذعان کرد که این مسیر مملو از ریاضت وسختی ها بوده و زمان گیر و ایثار طلب است: پول در آن نیست٬ مقام و منصب در آن نیست٬ آرامش و آسایش در آن نیست٬ ولی هرگاه تحقق پذیرد٬ آنچه در آنست که با هیچ مقیاسی اندازه گیری شده نمی تواند. این پروسه تشکل و انسجام ملی بیش از همه چیز دیگر بخاطر تحفظ و پاسداری از خواستها و حقوق خود هموطنان است٬ زیرا این حقوق توسط حکومات پی در پی وارداتی و سیاست گران مرتبط به آن با کمال بی قیدی زیر پا گردیده و پیوسته پایمال شده اند. اینها پیهم با خواستهای ملت توهین آمیز برخود کرده و آنرا به هیچ گرفته اند. بنابران مردم باید ناگزیراً ابتکار عمل را بدست گرفته و یک سیستم تحفظی سراسری را جهت حمایت خواستهای خود بوجود بیاورند. وقتی مردم متوجه گردند که با تشکل شان بتدریج صاحب صدا گشته و آرام آرام اقتدار کسب میکنند وباالعکس مراکز متعدد قدرت به همان پیمانه رنگ میبازند٬ به این پروسه ایمان بیشتری پیدا کرده و در راه دفاع خواسته های شان مصمم تر میگردند.
جاذبه تشکلات قومی و تباری بنابر انگیزه و ذهنیت مشترک٬ قوی و پُرکشش بوده و تحت شرایط مساعد با اندک تلاش شکل میگرند. اما تداوم آنها بعد از منتفی شدن شرایط مساعد اولیه سوال بر انگیز گردیده و به چالش مواجه میگردند. برعکس٬ در یک تشکل فرا قومی و ملی انگیزه مشترک ولی ذهنیت ها متعدد و متفاوت اند و بنابر آن موانع و دشواریهای تشکیلاتی هم فراوان اند. بناً با این همه دشواری٬ این یگانه راه است چونکه تشکلات غیراز این را فراوان داشته ایم ولی نتایج دلخواه ملی را از طریق آنها بدست نیاورده ایم. ایکاش ما گزینه سهل تری میداشتیم.
درحقیقت٬ اصل حقوق اقوام یک داعیه مشروع و برحق برای هر کتله قومی محسوب شده و جانفشانی در راه کسب و به رسمیت شنا ساندن آن حقوق٬ از وظایف منسوبان یک قوم است و پاسداری از آن٬ در صورت که کسی بخواهدآنرا نقض کند٬ هم از وظایف ایشان است. هرگاه تهدید جدی و واقعی ( نه تصوری و من در آوردی )جهت نقض حقوق کسب شدهٔ یک قوم وجود نداشت٬ لازم است تا این قوم منبعد از حیطهٔ محصور قومی پا فرا تر گذاشته به حوزهٔ پر صلابت٬ فراخ و خوشایند وطنی وارد گردد. منسوبان اقوام در این مرحله ورود به حوزهٔ ملی باید یکدیگر را یاری رسانند تا از تردد و تذبذب طرفین کاسته شده و مطمنانه و با حفظ احترام حساسیت های یکدیگر داخل این عرصه شوند. کشورهای متمدن با فرهنگهای برتر٬ مسایل تباری خویشراهم در متن و هم در عمل به همین شیوه و روش حل و فصل کرده اند.
مسایل تباری ما در متن حل گردیده ولی در عمل هنوز ظاهراً لاینحل اند و دلیل آن هم واضح و مشهود است: مدیران و طراحان اولیه داعیه های قومی در افغانستان همه زنده اند و مدیریت آن داعیه های برحق و مشروع دیروزی٬ که حالا به پروژه های ابزاری و با جگیرانه امروزی شان مبدل گشته٬ را همچنان بدست دارند. طبیعی است که اینان نمی خواهند برعلیه موجودیت خود موضعگیری اختیار کرده بگذارند اداره امور از دست شان خارج گردد. اینان کما کان از کارت قومی در مواضع ملی استفاده کرده و بر ثروت و مکنت خویش میفزایند. اینان بیشتر به با جگیران اقوام خویش مشابه اند تا دست گیران شان.همه اینان به این اصل که عبور از مرحلهٔ قومی و ورود به حوزهٔ ملی جزء لاینفک پروسه ملت سازی است٬ اعتقاد ندارند زیرا بوضوح جای برای خویش در این حوزهٔ بزرگتر که مستلزم استعداد برتر٬ بینش وسیعتر و حوصله فراخ تر است٬ نمی بینند. از همینروست که با حیله های گونه گون٬ بهانه تراشیها٬ توجیهات ذهنی وحتی توسل به تهمت و افترا و یا هم هر وسیله مخفی و آشکار دیگری سعی میورزند تا از ورود اقوام شان به حوزهٔ ملی ممانعت ورزیده و از رشد پروسه ملت سازی بکاهند. بنابر آن٬ لازم و نا گزیر است تا این مدیران اقوام که ذهنیت نهادینه شدهٔ تخاصم و تقابل دارند جای خود را جبراً به مدیران که از ذهنیت تفاهم و تساهل بر خوردار اند٬ عوض کنند تا پروسه ملت سازی تسریع گردد. جامعه ما با این همه تجارب تلخ و شوم باید متیقن شده باشد که ذهن تخریبکار نمی تواند ایجادگر باشد.
طوریکه لازمه تشکلات ملی است هریک ما ناگزیراً باید از محدودهً تنگ ذهنیت قومی عبور کرده و منافع مشروع قومی و تباری خود را در متن کلانتر منافع ملی مطرح و جستجو نمایم. با این اوضاع و احوال نا بسامان کشور٬ منافع ملی ما تاالحال بطور کامل تامین نگردیده و با چالش ها و خطرات بزرگی رو بروست. تا هنگامیکه منافع ملی ما کاملاً تحقق نپذیرفته باشد٬ منافع قومی ما چگونه میتواند بطور کامل تامین گردد٬ چونکه منافع قومی تافته جدا بافته از منافع ملی بوده نمی تواند. یک کشور با ار جیحیت دادن منافع قومی نمیتواند به حیات ملی اش ادامه دهد. از جانب دیگر٬ وثیقه ملی کشور(قانون اساسی) حقوق افراد کشور را تضمین وتسجیل کرده و وجایب و مسولیت های آنها را تعریف و تثبیت نموده است. منطقاً٬ وقتی حقوق افراد تامین باشد٬ حقوق اقوام خود به خود تامین میگردد. زیرا هر فرد به یک قومی تعلق دارد و مزایای برآورده شدن حق فرد٬ عقلاً و عرفاً٬ به قوم مربوط اش بر میگردد. بناعاً درسایه تامین حقوق افراد٬ حقوق اقوام بطور طبیعی تامین میگردد.
دریک پروسه و روند ملی لازم است تا مشترکین آن حساسیت های انسانی یکدیگر را مدنظر گرفته و آنرا نقط آغاز روند قرار دهند. این احساس حفظ رعایت مقام انسانی یک فرد٬ بیانگر مفهوم گذشت و پذیرش است. بسیاری لفضاً به آن اذعان دارند ولی عملاً اعتقادی به آن ندارند و این اساس و بنیاد اختلافات٬ بی باوری ها و بی اعتمادی ها در جامعه ماست. بنابران٬ جهت موفقیت این روند الزاماً و جبراً این احساس را بایست در خود بارور ساخته و تقویت دهیم. هر منسوب این روند اعم از پشتون٬ تاجک٬ هزاره٬ ازبیک٬ ترکمن٬ ایماق٬ نورستانی٬ پشه ی و بقیه هموطنان٬ باید متیقن شده باشد که ذهنیت های القاء شده توسط قوم پرستان مربوط شان نیازی شدید به اصلاح و تر میم دارد. پس چه بهتر که هر هموطن منسوب بیک قوم در صدد اصلاح ذهنیت تلقین شده مربوط به همان قوم برآید تا بدینوسیله نتیجه کاملاً بهتری بدست آمده و بهانه ایجاد تحریکات منفی از بین برده شود.
شهامت اخلاقی٬ دید منصفانه و اعتقاد به بهبود و اصلاح باید در ذهن و وجدان هر منسوب به روند "خط وسط" با قوت راسخ حک گردیده باشد. این خصایل تا حال در مدیران قومی یا اصلاً وجود نداشته و یا هم بشدت کسر و کمبود داشته است. تقویت این خصایل٬ رمز کامیابی روند انسجام ملی بوده و در نتیجه زمینه را در یک سطح وسیع جامعه مساعد میسازد تا احساسات جریحه دار اقوام با پرداختن صادقانه به حقایق معاصر و تا ریخی کشور و تفکیک آنها از فانتزی و افسانه التیام یافته و تسکین گردد.
هموطنان ما که خودرا متعلق به صف" خط وسط " میپندارند بایست یکقدم فرا تر گذاشته و روند انسجام خویشرا سرعت بخشند و آن اینکه یک هموطن پشتون از حقوق و خواستهای مشروع دیگر اقوام حمایت و دفاع کرده و هموطنان منسوب بدیگر اقوام از حقوق و خواستهای مشروع پشتونها حمایت و دفاع نمایند. این شیوه هم انسانی است و هم اسلامی و هر انسان والا اندیش باید به آن ارج گذاشته و متعهد باشد. این روش٬ اعتماد خدشه دار موجود در بین اقوام را دوباره احیاء کرده و بتدریج تقویت میبخشد. یک نگاه گذرا به دو انتخابات ریاست جمهوری نشان میدهد که اقوام از روند حاکم بر آنان سر خورده و نا راضی اند: در انتخابات اول 1383 (2004) مردم ما که تحت تاثیر جنگها و تبلیغات شدید قومی یک دهه قبل قرار داشتند٬ با اولین فرصت دموکراتیک و آزاد تاحد خیلی بالایی روی خطوط قومی به کندیدان قومی رای دادند. ولی این خطوط که در آنزمان برجسته بود٬ در پنج سال بعد خیره و کمرنگ گردید که نتایج انتخابات 1388 ( 2009) مبین آن است. این خطوط احتمالاً حالا بعد از گذشت دو سال از انتخابات اخیر باز هم بیشتر کمرنگ شده باشند و تا انتخابات سه سال بعد ممکن به پاینترین حد برسد. این ارقام و حقایق میرساند که ملت٬ ناخود آگاه وغیر محسوس٬ پروسهٔ ملت سازی را خاموشانه بدست گرفته است و با زبان خاموش و با استعمال و یا عدم استعمال رای خویش این پروسهٔ انسانی را برپا ساخته است. با وجودیکه مدیران اقوام سعی دارند باطبل کوبی برذهنیت تداوم تخاصم و تقابل٬ کار و کا سبی شان از رونق نیفتد٬ ولی خوشبختانه دیده میشود که حربه های معمول شان دیگر کار آی و موثریت لازم را از دست داده است.
بنابر آنچه تا حال گفته شد لازم است تا اکثریت خاموش ما از این به بعد به یک " خط وسط " تغیر موقعیت داده و از موقف انزوا٬ مظلومیت تحمیل کرده برخود٬ خاموش و بیطرفی بیرون آیند. منبعد باید طرف واقع شوند و در انتظام خویش خود سهم گیرند٬ زیرا انسجام شان به ایشان وجهه ملت می بخشد٬ در حالیکه در حالت فعلی باوجودیکه تعداد شان به ملیون ها میرسد٬ حیثیت "فرد" و یا "نفر" را دارند و به فرد و یا نفر کسی٬ بخصوص زورمندان٬ وقعی قایل نشده و اهمیت نمی دهد. خریدن٬ فریفتن و فروختن فرد یا نفر هم سهل است هم ممکن.
از جانب دیگر راه نجات کشور باید بدست ملت مشخص شده و خط اندازی گردد و این وقتی ممکن میگردد که صلاحیت امور اداره دولت بدست تیم مدیران منتخب ملت سپرده شود و آن وقتی میسر میشود که ملت در ضمن پروسه طولانی تشکل و انسجام ملی خود موضوع تشکیل تدریجی تیم مدیران امور اداره کشور را تعیین و مشخص نموده و از طریق انتخابات آینده ریاست جمهوری ایشان را به موفقیت برساند ( جزییات عملی و راه کارهای تطبیقی هر مرحله با فرا رسیدن زمان مناسب تطبیق آن بدسترس هموطنان قرار داده خواهد شد ).
طوریکه حوادث نا میمون سه دهه اخیر کشور ما نشان میدهد٬ در پهلوی عوامل دیگر٬ نقش عنصر- بیرونی در تشکلات سیاسی- نظامی خیلی برجسته ولی تباه کن بوده و تا زمانیکه تاثیرات این عنصر در تعاملات سیاسی ما خنثی ساخته نشود٬ ما در آینده هم جریمه های بزرگ و بیشتری از بابت این تعاملات
سیاسی بیرون- محور خواهیم پرداخت. ریکارد فشرده عنصر- بیرونی در راه اندازی٬ تمویل٬ و مسلح سازی تشکلات سیاسی- نظامی سه دهه اخیر پیش روی ما است:
ـــ عنصر- بیرونی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را شکل داده و با ورود مواد ایدیولوژیک- تیوریک آنرا در اواسط 1960 در جامعه راه انداخت تا بعداً نقش اسپ تروا را برای شوروی ها بازی کرد و بنیاد جامعه دگرگون گردید.
ـــ عنصر- بیرونی در تجهیز٬ تمرین و تسلیح گروپهای اسلامیست در اواسط 1970 جامعه ما را بطور تکاندهنده تهدید کرد.
ـــ عنصر- بیرونی در تجهیز٬ تمرین و تسلیح گروپهای اسلامیست در دهه 1980 که بعداً مجاهدین لقب گرفتند٬ رول بسزایی داشت و گرچی بشکست و بیرون راندن اشغالگران شوروی منتج شد ولی اثرات مرگبار و بنیان افگن را بر جامعه تحمیل کرد که تبعات آن به اشکال متنوع هنوز هم در حال جریان است.
ـــ و باالاخره عنصر- بیرونی در راه اندازی و گردانندگی نظام فعلی با وجودیکه غنیمت بزرگی برای مان است٬ حاوی پیامد های تخریب کن در عرصه های مختلف حیات اجتماع، سیاسی، اقتصادی کشور میباشد.
بنا بران عنصر- بیرونی و نقش آن در شکل دهی سیاست ها و بینش ها در کشور ما تا حدی به یک مقوله قبول شده مبدل گشته و اکثریت پذیرفته اند که بدون عنصر- بیرونی هیچ کار ما سر و سامان پذیر نیست و یا بدون عنصر- بیرونی و تایید و تبرک ایشان کسی در افغانستان ره بجایی نمیبرد. این میرساند که نفوذ عنصر- بیرونی از حوزهٔ سیاسی نظامی کشور عبور کرده و وارد حوزهٔ اجتماعی گردیده و در حقیقت تا یک حدی به نهادینه گی سیاسی - فرهنگی رسیده است. جای بسا شگفتی است که ملت خاموش ما از نفوذ و تسلط عنصر بیرونی و ره آوردهای خانمان سوز این بدعت شوم زیاد تعجب و حیرت نکرده و خاموشانه و بی اراده میگذارند این بدعت تباه کن به یک مظهر شنیع فرهنگی تمام عیار مبدل گردد. ما با این تما شا بینی منفعلانه و نا خود آگاه خویش در از هم گسیختگی شیرازهٔ نظام و جامعه خود سهیم شمرده می شویم .
روی این اصل قابل تاکید قطعی میدانم که جهت زهر زدایی٬ شفاف سازی و مخصوصاً منتفی ساختن عنصر- بیرونی از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور٬ پروسه تشکل ملی باید و الزاماً و ضرورتاً یک پروسه کاملاً بومی و وطنی باشد و از امکانات خود ملت تمویل گردیده و برپا نگهداشته شود تا از یک جهت عنصر- بیرونی بطور کامل خنثی سازی گردد و از جانب دیگر ملت از آزمون که به آن مواجه است موفق و سر افراز بدر آید. و از جانبی هم کسی دیگر به این مردم به دیدهٔ حقارت ننگریسته و نگوید که بدون حمایت خارجیها اینان قادر به هیچ کار و ابتکاری نیستند. اگر تا حال واقعاً چنین استعدادی از خود نشان ندا ده ایم احتمالاً یک دلیلش این است که واقعاً هم در هیچ برهه از تاریخ چنین کارد به استخوان مان نرسیده بود٬ چنین در معرض از همپاشی و بی زعامتی و بی برنامه گی قرار نگرفته بودیم٬ با چنین احتیاج تمام عیار و مزلت بار مواجه نگشته بودیم تا ایجاد گر شویم. این ایجاد گری ابتکاری و اختراعی نیست بلکه زاده احتیاج و جبر است .
ولی مبنای این ابتکار اگر هر چیزی باشد٬ تطبیق و عملی کردنش سابقه ندارد. ارایه تفکر تشکل ملی روی یک خط وسط و معتدل فکری در یک کشور فلاکت بار با زعامت های تحمیلی و منقید٬ با گرفتن ابتکار سرنوشت خود بدست خویش و برپایی یک انسجام وطنی و سراسری با ما یه گذاشتن از ناچیز ترین امکانات خویش و بالاخره برنامه ریزی بنیادی جهت آینده کشور خویش٬ بذات خود ملت ساز است. بناً این ملت ماست که بایست ابتکار تطبیق پروسه ملت سازی را خود بدست گیرد.
هرگاه ما این یگانه راه حل بنیادی را بخاطر مشکلات و دشواری های آن به اغماض بگیریم پس بدیل آن دوام حالت موجود خواهد بود. اما حالت موجود برای ما یک دولت بیکار٬ بی ابتکار٬ و دنباله رو حوادث با یک مشروعیت اسمی ( رییس جمهور با 13.3٪ و اکثریت تام وکلای شورای ملی با مشروعیت مردمی کمتر از 10٪ و یکعده انگشت شمار شان با مشروعیت در حدود 20٪ و یا کمتر از آن ) به ارمغان آورده است که از حد اقل ترین وجهه ملی در انظار جهانیان و هموطنان برخوردار بوده و قادر به اتخاذ تصمیم بزرگ ملی در عرصه های بشدت بیمار سیاست٬ اقتصاد٬ امنیت٬ معامله با همسایه گان٬ و مراوده با جهانیان نیست. صلاحیت اخذ تصامیم به آن بزرگی از ظرفیت عامیانه و ناتوان این مجموعه کاسب کار روزگم به فرسنگها دور است. در هیچ نقطه از جهان٬ یک دولت با مشروعیت حد اقل نتوانسته است که مسایل بزرگ و سرنوشت ساز ملی را حتی شامل اجندای کاری شان گرداند چه رسد به این که حل و فصل نماید. چنین دولتی در بهترین حالت روزمره گی کرده و منفعلانه دوره کاری اش را به سر رسانیده است و یا در بد ترین حالت بحران آفرینی نموده و دولت بعدی را دچار معضلات بیشماری گردانیده است. ترکیب بشدت شکننده٬ متفرق٬ و فاقد مشروعیت گروپهای سیاسی موجود در کشور هرآنچه در چنته داشتند در این دو دوره انتخابی بیرون دادند که ما همه شاهد نتایج زیان بار آن بودیم. هر گاه این ترکیب نامبارک همچنان پا بر جا باقی ماند٬ طبیعی است که در دور انتخابی بعدی هم دولت بمراتب ضعیف تر و بی ثبات تر پیشکش جامعه خواهد گردید که باز هم قادر به حل مسایل کلان ملی نخواهد بود. روی این ملحوظ٬ جامعه ما چگونه و توسط کدام مرجع مشکلات عدیده و روز افزون خویش را حل نماید؟ این دور باطل و فرسایشی چگونه باید متوقف ساخته شود؟ از کجا یک پکیچ یا بستهٔ سیاسی - مدیریتی حاظر و آماده سراغ گردد تا فوراً جایگزین کسر فاحش سیاسی - مدیریتی فعلی گردیده و شارید گی بیشتر و ضعیت موجود را مهار کند؟ با تاسف باید گفت که چنین بستهٔ آماده و حاضر نه در داخل و نه هم خارج از کشور وجود دارد٬ ولی عناصر تشکیل دهنده آن در داخل کشور به وفرت وجود دارد. این بسته را باید ساخت و باالوسیله آن سرنوشت خود و کشور را با دست خود رقم زد.
بناً طوریکه واقیعت های تلخ موجود نشان میدهد٬ ما گزینه های سهل و ساده نداشته و گریزی جزء پرداختن دستجمعی به امور پراگنده ولاینحل خویش از طریق پروسه انسجام نداریم.
این پروسه فوق العاده طاقت فرسا و پر مشقت است و صرفاً افراد متعهد و عقیده مند به مسایل ملی می تواند آنرا براه انداخته و به سر منزل مقصود برسانند. در صورت برآورده شدن این داعیهٔ ملی٬ مرامهای زیرین زمینهٔ تحقق پیدا مینمایند:
ـــ احساس جریحه دار غرور ملی احیاء میگردد.
ـــ حس اعتماد بنفس در سطح ملی اعاده میگردد.
ـــ روند ملت سازی با سرعت رشد یا بنده در عمل پیاده میشود.
ـــ یک انسجام ملی- سیاسی سراسری برای اولین بار بدست افرادخسته و کوبیده شده کشور به تحقق میرسد.
ـــ مدیران فداکار و توانمند و نمایند گان دلسوز و رسالتمند در ضمن پروسهٔ انسجام ملی طی پروسیجر ها و مراحل مشخص٬ موثر و شفاف از اطراف و اکناف کشور شناسایی گردیده و در عرصهٔ ملی تبارز میکنند.
ـــ کشور برای اولین بار صاحب یک حزب سراسری و ملی میگردد که متضمن ثبات سیاسی - اجتماعی خواهد بود.
ـــ با اتکاء بر یک حزب ملی٬ تشکیل یک دولت ملی ممکن و میسر میگردد.
ـــ اخذ تصامیم کلان ملی با مشروعیت بزرگ مردمی سهل و ساده میگردد.
ـــ متکی بر مورال بلند ملی٬ برای اولین بار معامله با همسیایگان مغرض در یک سطح برابر و باالمثل مهیا میگردد.
ـــ تعریف و تدوین منافع ملی برای نخستن با در کشور ممکن میگردد.
ـــ احساس تعلقیت و مالکیت وطنی از انحصار چند گروپ ایمان باخته کشیده شده و سراسری میگردد.
ـــ مدیریت مالی و اقتصادی کشور بعد از سه دهه ندانم کاری و فسادگری برای اولین بار در مسیر سازنده براه انداخته می شود.
ـــ زمینه تطبیق جدی و عاملانهٔ حاکمیت قانون در جامعه با اشتراک مستقیم مردم در سراسر کشور مساعد میگردد.
ـــ مسیر جنگ تحمیلی در کشور از هاله ابهام کشیده شده و طرق برخورد مشروع و قاطع با آن مهیا میگردد.
ـــ یک دولت ملی با مشروعیت کافی مردمی می تواند قاطعانه و بی هراس حلقه فولادین اتصال بین تروریزم، مواد مخدر و فساد دولتی را درهم بشکند.
ـــ تنها یک دولت ملی می تواند با محاسبات عمیق٬ همه جنبه و عملی ( نه سطحی٬ یک جانبه٬ عکس العملی و احساساتی ) دوکتورین های دفاعی واقعبینانه و قابل تطبیق را جهت بقای صلح آمیز کشور طرح و اجراء نماید.
ـــ صرفاً یک دولت ملی می تواند که با اتکاء به بازوی توانای مردمش به روش مهلک و کشنده "آزمایش و خطا" که یگانه سرخط اساسی پالیسی گمراه اداره فعلی کشور در این ده سال اخیر بوده است٬ نقطه پایان گذاشته و در عوض ستراتیژی بقای موجودیت کشور را روی دست گیرد.
و..........
قابل ذکر میدانم که نویسنده این سطور در سال 1383 (2004) در پهلوی سایر دوستان همفکر یک جریان سیاسی را باهمین روحیه ایکه در لابلای این سطور انعکاس یافته است٬ تحت عنوان "تحرک تفاهم ملی" در کابل مشترکاً براه انداختیم تا پایه گذار یک جریان معتدل سیاسی در کشور گردد. ولی بعد از رشد سریع اولیه٬ عناصر باز دارندهٔ یک جریان ملی و فرصت طلبان سیاسی به تلاش افتیدند تا آنرا از مسیر اولیه اش انحراف داده و به بیراهه بکشانند که در نتیجهٔ آن جریان متذکره بعد از گذشت چند ماه به همان سرعت که ایجاد شده بود٬ از هم پاشید. در پهلوی عوامل ذکر شدهٔ بالا٬ دلایل عمدهٔ ذیل هم در از همپاشی آن جریان دخیل بود:
ـــ عدم شناخت لازم و کافی از اهداف آشکار و نیات پنهان گروهای متخاصم سیاسی موجود در کشور.
ـــ نداشتن آمادگی و تجربهٔ لازم و کافی منسوبان این جریان جهت براه اندازی یک تحرک سراسری ملی.
ـــ برجستگی سلیقه ها و ترجیحیات فردی بین منسوبان این جریان و در نتیجهٔ آن تحت شعاع قرار گرفتن مسایل مبرم ملی.
ـــ کشیده شدن یک تعداد از منسوبان این جریان به مقامها و پُست های دولتی که این خود وزنه و ماهیت ملی این جریان را کمرنگ ساخته و از مسیر اعلام شدهٔ اولی اش به بیراهه کشید.
در روشنی تجربیات تلخ فوق الذکر بنده با انجمنی از دوستان متعهد به مسایل ملی کشور مان افغانستان برآن شدیم تا در مسیر تحرک و بیداری ملت خاموش ما سر از نو دست به کار شده و سعی نماییم ذهنیت خود اتکایی را که بوضوح رنگ باخته است٬ در ذهن شان احیاء کرده و بارور سازیم. ما خود را صرفاً راهیان این مسیر ملی و مردمی پنداشته و هیچ ادعای بیشتر از آن نداریم. بنابر آن٬ از هموطنان ملی
اندیش خود تمنا داریم تا با اظهار نظرات سالم و سازندهٔ خویش این پروسهٔ انسجام ملی را غنامند ساخته و در مسیر تحقق آن فعالانه سهیم شوند.
کُلی گویٔی های امروزین ایدیٔولوگهای اعتبار باختهٔ چپ و راست با آنهمه جزیٔیات ویران کن دیروزی شان در افغانستان٬ هیچ سر نخی از یک راه حل بنیادی بدست نمیدهند. پیروان ایدیٔولوژیهای متذکره تا هنوز هم حل قضایای بغرنج افغانستان را از همان دریچه های دوگم مختص به خویش به جستجو می نشینند. در هر فرصت ممکن٬ نوستالژی برگشت بر مسند قدرت بلا منازع در ذهن ایشان تداعی میگردد. توقع ارایهٔ راه حل از سوی ایشان سرابی بیش نیست. طوریکه قبلاً تذکار رفت٬ ذهن تخریبگر نمیتواند ایجاد گر باشد.
بنابر آنچه در پیشروی ما قرار دارد٬ ما در شرایط حاضر غیر از خداوند لایزال (ج) هیچ حامی و ناجی بمعنی واقعی کلمه نداریم: ملت ما گروگان است! دولت ما روز مره گی میکند! جامعه جهانی منافع شانرا در وجود بی رمق ما می پالند! همسایگان پلانهای انقیاد و حتی نابودی ما را روی دست دارند! در این معادله چهار بُعدی٬ سه بُعد آن غیر قابل تغییر است یعنی دولت گمراه بنابر فساد ذاتی اش٬ جامعه جهانی بنابراهدافش و همسایگان بنابر منافعش٬ پس بُعد چهارمی که مردم ماست باید ناگزیراً قابلیت مانور و تغییر را پیدا کرده و خود به ناجی خویش مبدل گردد. با هم میتوانیم مسیر حوادث تباه کن را تغییر داده و خود به یک معادله پُر نفوذ در حوزهٔ سیاسی – اجتماعی کشور تبارز کنیم٬ ولی بدون هم صرفاً میتوانیم منفعلانه منتظر رحم و شفقت و یا هم خشم و غضب حوادث و معاملات نا میمون بنشینیم .
با آنکه لفاظی ما در جهت تشکل ملی تا حال نامتناهی بوده ولی به همان پیمانه عمل ما هم نا پیداست و در نتیجه٬ این عمل نکردن ها آن همه دُر سفتن ها را بی محتوا ساخته و در معرض باد قرار داده است. مبادا که با ادامه این بی ارادگی٬ وجود مان هم مانند الفاظ مان در معرض بادهای طوفان خیز واقع شده و نیست و نابود گردد.
هموطنان خاموش ما باید به این حقیقت توجه داشته باشند که علاقمندی به یک پروژهٔ ملی خیلی بُردها دارد در حالیکه بی تفاوتی به آن محرومیت های فراوان در قفا. در حالت اولی بُرد مسلم نصیب شان است و در بدل یک اراده راسخ صاحب و مالک سرمایه ملی می شوند ولی در حالت دومی باخت حتمی در کمین شان است چون در عوض شک٬ تردید و بی ارادگی صاحب هیچ چیزی نشده بلکه به احتمال قومی همه چیز را از دست میدهند.
بنابر آن انتخاب سرنوشت ساز در پیشروی ماست: انسجام و تشکل ملی از طریق یک پروسه تطبیقی قدم به قدم و مرحله وار و ممکن .
مرحله اول: مشخص شدن تعداد معتقدین و علاقمندان این پروسهٔ تشکل " خط وسط " از طریق وسایل رسانه یی قابل دسترس. این مهمترین و اساسی ترین قدم این پروسه بوده و در حقیقت سنگ تهداب آن شمرده میشود.
هر گاه هموطنان خاموش ما ضروری بودن این چنین یک تشکل ملی را مبرم دانسته و آنرا مسیر نجات خود و وطن خویش می پندارند٬ باید در سطح خیلی وسیع به آن لبیک بگویند. این عکس العمل بزرگ و وسیع٬ بنیاد مراحل بعدی را تشکیل داده که هر مرحله با رسیدن زمان مناسب آن معرفی خواهد گردید.
لهذا به سرنوشت خویش آگا هانه عکس العمل نشان دهید.
بنده به نما يندگی از انجمن دوستان همفکربه نوشتن این سطور مبادرت ورزیده و بدینوسیله پیشکش هموطنان میگردد٬ تا با غنامند سازی آن عملاً درپروسهٔ تشکل خط وسط در داخل و خارج کشور سهیم شوند. خواهش بعمل میا ید تا نظرات خوشرا ازطریق اد رسهای زیرشریک سازید.
ارادتمند همه ملی اندیشان کشور
عبدالله رحمتی
Email: abdullahrahmati yahoo.com
Facebook: Khat E Wasat
پيامها
16 اكتبر 2011, 20:04, توسط از نوشته هاى لالازرنك بياز خور
من نه انم كه دوصد مصرع رنكين كويم
همجو فرهاد يكى كويم و شيرين كويم
من ان نيستم واين طور نيستم او انا نيكه در خوابيد بر خيزيد براى مان راى بدهيد و كرنه اينها كه بيدار اند از من بيزار اند.فكر كنيد ما جطور بر اريكه قدرت با نهيم.به لحاظ شرف كور كمى شور بخوريد.
17 اكتبر 2011, 09:31, توسط عبیدالله
" ـــ کشور برای اولین بار صاحب یک حزب سراسری و ملی میگردد که متضمن ثبات سیاسی - اجتماعی خواهد بود.
ـــ با اتکاء بر یک حزب ملی٬ تشکیل یک دولت ملی ممکن و میسر میگردد. "
اول، دولت های ( یک حزبی ) را انسانها در تاریخ بسیار تجربه کردند، اما نتیجه ای جزء دیکتاتوری چیزی به ارمغان نیاورد. این پیشنهاد تان بوی خون میدهد.
دوم، در جامعه پدرسالارِ مانند افغانستان مردم به یک زعیم یا رهبر مهربان، صادق، دلسوز، اما در عین زمان با اوتوریته کافی نیاز دارد. کسیکه تا حال سراغش نیست، جزء آقای بشردوست. اما چون آقای بشردوست انسان حلیم و دیموکرات است، از اوتوریته یک پدر سختگیر در او اثری نیست و جامعه پدرسالار ما به حرفش متأسفانه اعتبار قایل نیست.
18 اكتبر 2011, 04:03, توسط زړه ور
توصیه من به رحمتی این اسست که بهتر است از مشورهای خوب دانشمند افغان داکتر بشر دوست بهره مند شود
از یک طرف از پرچم و خلق در نوشته تان دوری کرده اید و از طرف دیګر این نوشته تان در سایت پرچمی ها بنام سپرغی به نشر رسیده است شما اصلا دروغ می ګوید اصلا پرچمی طرفدار داکتر نجیب الله قاتل هستید
مردم افغانستان شما پرچمی هها را میشناسد
ځه ورک شه د اولس په کار نه یی ته هم د داکتر نجیب الله غوندی مکار یی او د هماغه شاګرد یی
زړه ور
24 اكتبر 2011, 14:00
رحمتی خان از رحمت خدا وند دور نباشید.
اگر که زعامت خلقیان وپرچمیان مجاهدین و سکولر های کنونی را کمی پیش تیله میکردین خوب تر میشد زیراکه از زمان احمد خان ملتانی و میرویس تا حالا تقریبا یک نواخت گلیم بافی میکنیم ....
اشاره نکردین به تهداب دیوار بی بیناد خود تائید اداره ظالمانه و نوکر صفت که بیگانه ها انرا بر ما تحمل کرده بود و در بستر اعمال و کردار انان این نطفه های بعدی خوب و بد رشد و نمو کرد میباشد ..
حال دو سه گپ در این فراموش کاری تان نهفته است .
"پرست" یا پدر و پدر کلان تان لب نانی از انان بدست اورده بود .
"سی کن"یا به قبیله درانی در نهایت غلجایی تعلق خاطر دارید .
" ترد ون" یا که انقدر کور مغز غاپل تشریف دارید که نا خواسته اب را به اسیاب دشمن " همانا اوغان ظالم" "شیوه" میکنید من بیشتر فکر سومی را در باره تو ساده خان صحیع میدانم .
امید وارم از "کلک"(سخت ) گفتن این حقیر حاضر جواب ازرده نشوید من زندگی را بخاطر همین ها باخته ام .