مردی که دلش همرنگ پیراهنش بود
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
که روز را پیشباز می رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیش تر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند." (احمد شاملو)
من از"شاملو" خاطره ی نادیدنی دارم؛ یعنی او راهیچ گاهی ندیده ام. اکنون به بازگویی خاطره یی می پردازم که نادیدنی است وهرگز هم اتفاق نیفتاده است...
من خاطره ی نادیدنی ام را از شاملو، از لابلای شعرش می یابم. شعرشاملو (که خودش با نگاه ژرف، موهای نقره گون وحسِ استوار درپشت آن ایستاده ونفس می کشد) در یک تلقی وارونه چیزی جز بیان خاطرات محض نیست.
من، شاملو را (مانند دیگرشاعران) بربنیاد شعرش می شناسم؛ اما بااین تفاوت که خواندن هرتکه یی از شعرش برای من، بازگوکننده ی خاطره های نادیده یی از شخصیت شاعرانه ی وی است.
شعرشاملو خاطره است:
بسیاری از شعر های شاملو همان گونه که بیان کننده ی تجربه های فردی شاعر است؛ ازسوی دیگر بازگوکننده ی خاطره های آمیخته باحسرت (نوستالژی)، عشق، امید، مرگ، زنده گی، تکاپو، انسان، انسانیت، شعر، شعاروبه نقل از خودش چه وچه...وی است.
ویژه گی شاملو در بازگویی خاطره هایش این است که اوبی پیرایه با مخاطب سخن می زند؛ زیرایکی از مشخصه های خاطره ها در هنگام بازگویی بی تکلف بودن، ساده گویی وبی پیرایه بیان کردن آن ها است. توجه کنید به بریده یی از یک شعرش:
"قلبت را چون گوشی آماده کن
تا من سرودم را بخوانم:
سرودِ فرزندانِ دریا را که
در سواحلِ برخورد به زانو در آمدند
بی که به زانو در آیند
ومردند، بی که بمیرند." (بخشی از شعر مرثیه های خاک) 1-
با آن که در مصراع "بی که به زانو درآیند" و" ومردند، بی که بمیرند" تناقض نمایی (پارا دوکس) جذابی وجود دارد (به زانو در آمدند، بی که به زانو در آیند؛ یعنی شکست خوردند؛ اما شکست را نپذیرفتند ومردند، بی که بمیرند؛ یعنی کشته شدند؛ اما جاودانگی یافتند ومردانه مردند) با تأمل اندکی می توان مفهوم را به گونه ی شفاف، ساده ویکدست در بیان خاطره ی شاملو در شعر بازیافت.
شاملو شاعرِشعرِ ساز:
از ویژه گی های دیگر کارِ شاملو در حوزه ی شعر، یکی هم "شعر سازی" است. با خوانش دقیق وچند رویه از شعر شاملو این نکته به روشنی دستیاب می شود که شاملو درسُرایش بسیاری از شعرهایش
به مقوله ی الهام (باتوجه به نگرش اشراقی و بینش سورریالیستی به این مقوله) اعتقادی ندارد. بربنیاد همین نوع نگرش است که او در بسیاری از شعرهایش (ونه همه یی شعر هایش) بیشتر شاعرِفضاساز است و بی گمان این فضا سازی عمدی، بستری برای شعر سازی است.
شاملو به عنوان متعهد ترین شاعر، نمی خواهد در فضای سُکر آور و افیونی خیال به سربرد. اوبه حیث شاعرِ روشنفکر، شعر را برای بیان فر آورده های ذهنی اش فرامی خواند و تلقی "جوگی وار" از مقوله ی "الهام شاعرانه" را کنار می گذارد:
"زنده گی بامن کینه نداشت
من به زنده گی لبخند زدم،
خاک بامن دشمن بود
من برخاک خفتم،
چرا که زنده گی، سیاهی داشت
چرا که خاک خوب است." ( بخشی از شعر افق روشن) 2-
شاملو درپی شعر بود:
باتوجه به مسأله "شعرسازی" (فضاسازی) که شاملو در بسیاری از شعرها (وتأکید می کنم نه همه شعرها) داشت، وی در بیشتر لحظات درپی شعر می رفت وعمدن به فضا سازی می پرداخت مانند:
"یارانِ من بیایید
بادرد هایِ تان
وبارِ دردِ تان را
در زخمِ قلبِ من بتکانید.
من زنده ام به رنج ...
می سوزدم چراغِ تنِ از درد ...
یارانِ من بیایید
با درد های تان
وزهر دردِ تان را
در زخمِ قلبِ من بچکانید." (شبانه) 3-
مردی که دلش همرنگ پیراهنش بود:
شاملو پیراهنی مملو از احساس شعر وشاعرانگی ممتد داشت. هر چیز را می توانست بربنیاد همان فضا سازی عمدی وروش ویژه ی "شعرسازی اش، در هیأت شعر در آورد.
پیراهن شعر شاملو آکنده از همان صمیمیّت وصداقت شاعرانه بود که از دلش منشأ می گرفت؛ از این رو می توان اورا مردی دانست که دلش همرنگ پیراهنش بود؛ یعنی یکرنگی میان دل وپیراهنش در نخستین برخورد با شعرش حس می شود وبوی صمیمیّت وصداقت شاعرانه از آن به مشام می رسد:
"چنینم من
زندانیِ دیوار هایِ خوش آهنگِ الفاظِ بی زبان
چنینم من !
تصویرم را در قابش محبوس کرده ام
ونامم را درشعرم
وپایم را در زنجیرِ زنم
وفردایم را در خویشتنِ فرزندم
ودلم را در چنگِ شما ... " (بخشی از شعر تا شکوفه ی سرخ یک پیراهن) 4-
مهترین ویژه گی مانایی شعر شاملو وگرایش مخاطبان به شعر او یک لا بودن ویکرنگ بودن - باتوجه به همان سه ویژه گی صمیمیّت، صداقت وبی پیرایه سخن زدن شاعر- در شعر است؛ چیزی که شاعران دیگر یکی دوتای آن را دارند ویاهم درتناسب با شاملو، هیچ یکی ازآن ها را به این شدت ندارند.
پیراهن شعرِ شاملو (مانند دلش) هرگز لکه ی کدورت نداشت؛ هراز گاهی اگر اوبه انتقاد صرف ویا به بیان روایت خشماگین نیزمی پرداخت، از فرط کدورت نبود؛ مهمترین ویژه گی اودر شعر، نشان دادن آمیخته با صمیمیّت بود؛ چیزی که شاملو تا پایان حیات به آن باورداشت.
پانوشت:
1- احمد شاملو، شاعر شبانه ها وعاشقانه ها، انتشارات هیرمند، چاپ اول، 1381، تهران، ص ص 689-690.
2- همان کتاب، ص 732.
3- همان کتاب، ص 727.
4- همان کتاب، ص ص 696-690.
پيامها
23 نوامبر 2011, 07:43, توسط نزهت
آن چه احمد شاملو را «به آن چه بود» و «آن چه در ذهنیت جمعی» ما هست برکشید و نیز آن چه او را به محبوب ترین، با نفوذترین و تاثیرگذارترین چهره فرهنگی دستکم چند نسل از کتابخوانان جامعه پارسی بدل کرد، نه فقط به خلاقیت شگفت انگیر او در شعر، ترجمه، زبان، ژورنالیزم فرهنگی و گردآوری فرهنگ عامه و. . . . که بعلاوه به «گوهر نفی و نقد» بر می گردد که مولفه اصلی شخصیت و روان شناسی فردی او، بن مایه اصلی جهان نگری و کردار و گفتار او و درون مایه اصلی ساختار، فرم، زبان، تخیل و اندیشه آثار او بود.
این «گوهر» کمیاب از روزگار نوجوانی و به دورانی که او مدرسه را رها و علیه پدر و جامعه طغیان کرد در شاملو نهادینه شد، به رغم تحولات فکری، سیاسی، ادبی و هنری به دوران های گوناگون عمر خلاق او برجای ماند، در کوره تجربه های تلخ و شیرین اجتماعی و فردی و فرهنگی و در بستر کار خلاق مدام تقویت شد و در آثار و گفتار و کردار جمعی و فردی و در مواضع سیاسی و فرهنگی او خود را در جامه های گوناگون به نمایش گذاشت.