نقش ائتلافهای سیاسی در بازی قدرت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بعد از تحولات یازدهمسپتمبر 2001 و سقوط امارتدژخیمی طالبان، یک حاکمیتی به اصطلاح دموکراسی نیمبند از طریق انتخابات نسبتا آزاد بر مبنای رای و اراده مردم افغانستان در کشور به وجود آمده و ظاهرا مناسبات حاکمیتانحصاری و تکقومی به زبالهدان تاریخ افگندهشد . اما علیرغم این تحول، شیونیست های تمامیتخواه قومحاکم تلاش ورزیدند تا آبرفتهی انحصار و استبداد را در جوی خواستههای قبیلوی شان، جاری و ساری سازند . خوشبختانه در شرایطفعلی، تکرار وضعیت حاکمیت تکقومی دیروز به آن سادگی که قبیلهگرایان فکر میکنند ممکن نیست . زیرا هم بدنه قدرت یکدست و یکپارچه حاکمیتقبیلوی دستخوش چندپارچگی و توری شکل شده و هم نگرش مردم نسبت به قدرتمیراثی و دایمی یک قوم تغییر کرده است . بناء فرصتگرانبهایی ولو اندک ایجاد گردیده است تا ملیتهای محروم با تراکم رای و اراده شان، شانس ورود به عرصهسیاست و طرح مطالبات خود را از طریق رعایت قاعده بازیدموکراتیک و ائتلاف با قوت های همسو، در بازی قدرت بیازمایند . چون عرصهسیاست، عرصه بازی و تعامل بازیگران با تدبیر سیاسی است بناء این تعامل، مستقیماً بر سرنوشت و چگونگی زیست جامعه تأثیر میگذارد .
به همین دلیل از مدت ها به این طرف بازار ائتلافهای سیاسی موفق و ناموفق در کشور بحران زده افغانستان، از گرمی قابل ملاحظه ای برخوردار بوده و هرازگاهی آوازه ائتلاف های جدید بین احزاب و شخصیت های موثرسیاسی به منظور همکاری و اتحاد موقتی یا دایمی برای نیل به اهداف واحدی، فضای رسانه ای را اشغال کرده است . اساساً در دنیای جدید، ائتلاف یکی از روش های پذیرفته شده در میدان رقابت های سیاسی محسوب میگردد . معمولاً این گونه ائتلاف ها در شرایط اضطراری و به خاطر رفع خطری که منافعملی یا منافعکلان گروههای مختلف را تهدید میکند، ایجاد میگردد . ائتلافسیاسی میتواند استراتیژیک و بنیادی باشد و هم میتواند تاکتیکی و روبنایی . این امر زمانی میسر است که قبلا احزاب و قوت های سیاسی، برنامه تدوین شده استراتیژیک داشته و در پرتو آن فرایند اوضاع سیاسی را پیشبینی کنند که به کدام سو بروند و با کدام جناح ها ائتلافتاکتیکی داشته باشند و با کدام دسته ائتلافاستراتیژیک؟.
شما در جریان هستید که چندی قبل تعدادی از مخالفان سیاسی حکومت ریاستی آقای حامد کرزی بر محوریت آقایان ضیا مسعود، حاجی محمد محقق و جنرال عبدالرشید دوستم، تلاش کردند تا ائتلاف جدیدی به نام "جبهه ملی افغانستان" را جهت بیرون رفت از وضع موجود، به راه بیاندازند . ظاهرا اهداف عمده و اساسی این جبهه تغییر نظام ریاستی و متمرکز کنونی به نظام پارلمانی، اصلاحات بنیادی در ساختار اداری، حل بحران پارلمان، صلح با طالبان و جلسه بن دوم و... اعلام شده است .
اما با کمال تاسف این ائتلاف یک ائتلاف فراگیر بین نمایندگان سه قوم بزرگ کشور نبوده صرف بخش هایی از این گروه های قومی با یک دیگر ائتلاف کرده اند . در حالیکه لازم بود تا این ائتلاف سهجانبه در قدم نخست تلاش می کردند تا سایر نیروهای موثر این جوامع را در ترکیب این جبهه شامل سازند تا این جبهه از قاعده وسیع قومی برخوردار گردیده و وزنه لازم سیاسی را در ایجاد توازن قواء داشته باشد . اما فراموش نگردد که اساسی ترین کار ائتلاف کنونی در شرایط فعلی آنست که رای و اراده اقوام محروم کشور را حول محور منافعجمعی متراکم ساخته و ازین طریق مناسبات قدرتانحصاری و سلطة قومغالب بر سرنوشتجمعی، را به چالش کشند .
اما علامت سوالیه ترسیم شده در فضای این جبهه، همانا مبهم و نامشخص بودن آدرس آقای احمد ضیا مسعود میباشد . آدرس آقایان استاد محقق و جنرال دوستم روشن و مشخص است، از موضع رهبریت حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان و جنبش ملی اسلامی افغانستان به این جبهه پیوسته اند . اما آقای ضیا مسعود، معلوم نیست که از کدام موقف و موضع درین جبهه شامل شده است؟.
قطعا ایشان از آدرس حزب جمعیت اسلامی، بدین جبهه نه پیوسته است . هم ایشان رهبر جمعیت اسلامی نیست و هم اعضای مهم و موثر جمعیت اسلامی با ایشان موافق و همگام حد اقل درین زمینه نیستند . از موضع شورای نظار نیز نمیتواند درین جبهه اشتراک کند زیرا شورای نظار بعد از مرگ احمدشاه مسعود، از هم پاشید و هیچگاه رهبری ضیا مسعود را تجربه نکرد و هم سردمداران شورای نظار مانند آقایان قسیم فهیم، یونس قانونی، داکتر عبدالله و... هیچگاه ایشان را درین مورد همکاری نکرده اند . پس آقای احمد ضیا مسعود از کدام آدرس و موضع و موقف درین جبهه شرکت کرده و حتی رئیس جبهه نیز تعین شده است!!؟. مسئله دیگری که قابل تامل است بخشی از سخنان آقای ضیا مسعود در مراسم اغاز به کار این جبهه است . ایشان در قسمتی از سخنانش چنین درافشانی کرده است : " این ائتلاف یکی از آرزوها و برنامه های شهید برهان الدین ربانی بود که به دست تروریستان به شهادت رسید و اگر او زنده می بود مطمینا ریاست این مجلس را به عهده می داشت." آقای ضیا مسعود درینجا با دیده درآیی نقش سایر موتلفین را انکار کرده و نخ ابتکار تاسیس جبهه ملی را به ریش سفید آقای ربانی بسته است . این یعنی اشاره صریح بر دیکوری بودن و عامل اجرایی بودن دیگران در این جبهه . کسی در آن میان نبود که از اقای ضیا مسعود سوال کند مگر آقای ربانی تا دم مرگ مدافع حکومت آقای کرزی و رئیس شورای صلح با طالبان تروریست، نبود.؟ اگر جواب آری است، پس چطور اگر زنده می بود، عبای ریاست جبهه ای مخالف آقای کرزی را بر دوش می افگند؟. فاعتبرو یا اولی الابصار .
هزاره ها اما : جامعه هزاره با توجه به تشتت، انکسار و چندپارچگی در شرایط فعلی، طبعا قدرت لازم اعم از قدرت نرم ابزاری و سخت ابزاری را برای شرکت درین ائتلاف های سیاسی ندارد . قطعا هر بخشی از هزاره ها در هر ائتلافی که شرکت کنند، نقش موثر و تعین کننده ی نداشته و در حاشیهقدرت دیگران بمثابه عاملاجرایی آنان تعریف میشوند . اما اگر رهبران جامعههزاره بخواهند در بازی های فراگیرسیاسی، قدرت چانهزنی در راستای تحقق مطالباتسیاسی مردم شان داشته باشند، ناگزیراند که در قدم نخست شایستگی اعتمادمردم را پیداکرده و با حفظ هویتسیاسی و ایدئولوژیکی شان با هم وحدت نموده و با اصل قرار دادن حقوق و منافع مردم، باهم همفکر و همگام شوند و به این واقعیت غیر قابلانکار تن در دهند تا زمانی که برمحور مصالح و منافعجمعی قوم، متحد و یکپارچه عمل نکنند، قطعا امید به امکان تحولاتجدید و تغیر در موازنه قدرت نیست . این کار زمانی میسر است که رهبران و نخبگان جامعههزاره، دوباره با وحدت و یکپارچگی و انسجام، رای هزاره ها را متراکم نموده حول محور وحدت و عزت قوم نقش فعال و تعیین کننده در راستای منافع ملی و سرافرازی کشور ایفا نمایند .
آنگاه سیاستمداران و رهبران جامعه هزاره از موضع اتحاد و پشتوانه مردمی با سیاستورزی و عقلانیت سیاسی وارد گود گردیده و با ائتلاف های مثمر سیاسی و با تیزهوشی و کیاست، قادر به رعایت قاعده بازی و استفاده از امکانات لازم در راستای تامین منافع جامعه شان گردند و از طریق تعیین «استراتیژیسیاسی» زمینه هماهنگی و ائتلاف با جریانهای موثرسیاسی، جهت رسیدن در عرصه قدرت را فراهم سازند . اما استراتیژیسیاسی سیاستمداران جامعه ما، باید خردگرایانه، روزمره، عملیاتی و عملگرایانه باشد تا در گودسیاست، بازی خردمندانه و هوشمندانه ای را در راستای تامین منافع مردم و دستیابی به حلقه قدرتسیاسی به نمایش بگذارند . در چانه زنی های سیاسی به طور عمده منطق گفتوگو را به جای هرگونه راه حل غیرمسالمتآمیز در برخورد با بحرانفعلی برگزیده و با تراکم نیروهای مادی و معنوی شان، در بازی های نفس گیر سیاسی ضمن دفاع از منافعجمعی موتلفین، توان پاسداری از منافعمشترک ملی را نیز داشتهباشند .
همانطوری که در بالا تذکر دادم، ائتلاف های سیاسی هم جنبه تاکتیکی و هم استراتیژیک میتواند داشته باشند . به طور مثال، هزاره ها و ازبک ها همانطوری که از سرشت مشترک برخوردارند، دارای سرنوشت مشترک نیز میباشند . درست به همین دلیل، هزارهها و ازبکها بخاطر مقاومت در برابر تمامیتخواهی و یکجانبهگرایی شیونیستهای عظمتطلب پشتون، نیاز مبرم به یک ائتلافسیاسی استراتیژیک دارند . اما ائتلاف میان تاجک ها و هزاره ها با توجه به خصومت و جنگ های دهه نود که حکومت سکتاریست آقای ربانی بر علیه هزاره ها وارد عمل شده و باعث استخوان شکنی بین دو ملیت تاجک و هزاره شده بود، قطعا یک ائتلافتاکتیکی بوده و فعلا به این درك واقعی از یكدیگر دست یافته اند که در زمان حاضر با درك تهدیدهای مشتركِ ناشی از سیاست های یکجانبهگرایی آقای کرزی و تیم تمامیتخواه پشتون، باید دست به ائتلافی بزنند که باعث تغیر وضع موجود گردد . زیرا ائتلاف و توافق تاجکها، هزارهها و ازبکها در درازمدت میتواند اهرمفشاری در برابر تمامیتخواهی تیم فاشیست و اتنوسنتریست قبیله حاکم بوده و شاید نخستین واكنش هماهنگ و جدی ملیت های محروم درین عرصه محسوب گردد .
طبعا در شرایطکنونی، بر نخبگان و قلم بدستان جامعههزاره است که در جواب سوال چه باید کرد؟ جهت راهیابی به حلقه قدرتسیاسی، رویکردها و روشهای عملی که ضمانتاجرایی داشتهباشند را توصیهکرده و زمینه حضورپررنگ و متناسب نمایندگان جامعه شان را در حلقه یک ائتلاف قدرتمند سیاسی با حد اقل پرداخت هزینه ای فراهم سازند .