نبیل مسکینیار زبان خانم بهار سعید را درتلویزنش بست
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
خبرهای رسیده از تلویزیون آریانای امریکایی به مدیریت آقای نبیل غمین مسکینیار حاکی از آن است که خانم بهار سعید شاعره معروف وشناخته شدهء زبان فارسی ازپخش ونشربرنامه های ادبی وشعری منع شده است. ظاهرا نبیل غمین مسکینیار برای توجیه این عمل فاشیستی خویش شب قبل گفت که خانم بهار سعید خودش از نشر برنامه هایش معذرت خواسته است زیرا میان پالیسی نشراتی وخواست خانم بهارسعید تفاوت نظر موجود بود. به گفتهء نبیل غمین مسکینیار جرم خانم بهار سعید استفادهء وی ازکلمات نامأنوس فارسی است که برای بیننده گان ومخاطبان اوغان این تلویزیون نا آنشا می باشد.
اینکه پالیسی نشراتی این تلویزیون مزخرف چه میباشد تاهنوز معلوم نیست ولی حدس زده میشود که پالیسی نشراتی آقای نبیل مسکین یار همان پالیسی است که چندسال قبل آنرا کریم خرم وزیر بی فرهنگ اطلاعات وفرهنگ به منصهء اجرا گذاشته بود که درآن به عوض واژه های اصیل فارسی کلمات مختلط ونا مفهوم اوغانی را به نام ترمینالوژی ملی وارد زبان نوشتاری وگفتاری خبرنگاران وروزنامه نگاران ساخته بود.
این عمل آقای خرم بی فرهنگ واکنش های شدید فرهنگیان اوغان وغیر اوغان را درسطح بین المللی درقبال داشت تا آنجا که آقای دکتور مجاور احمد زیارزبان شناس زبان پشتو نیز ازین تصمیم فاشیستی نکوهش بعمل آورد.
حساسیت اوغانهای بی فرهنگ قبیله چه درانی وچه غلجایی چه اخوانی چه خلقی چه مائوویست چه نکتایی دار چه بی نکتایی دربرابر زبان اصیل فارسی سابقهء دیرینه دارد. قلمچه های مزدور ونازنهای بدنامی مانند ملالی نظام بیسواد از دیرزمانی بدینسو برای قطع نمودن روابط فرهنگی وزبانی فارسی زبانهای افغانستانی با همزبانانشان خارج از مرزهای تعین شده جغرافیوی کنونی مصروف نوشتن چرندیاتی هستندکه باخواندن آن نوع مقالات به اصطلاح معروف حتی خررا به خنده میاورند. واما برای یکجا شدن اوغانهای پاکستانی گریبان پاره میکنند وسایتهای بنام اوغانهای لر وبر ایجاد نموده وبرای تغیر نقشهء جغرافیای منطقه روز وشب در تلاش میباشند.
در افغانستان فارسی ظاهر خوانی همان فارسی است که دست اندرکاران بی فرهنگ اوغان مانند ولی نوری وملالی نظام وغیره خواهان احیای آن بوده وبرای قیچی نمودن ودرنهایت کشتن زبان فارسی ازهیچ ترفندی دریغ نمی ورزند.
گاه زبان فارسی رابحیث زبان دری زبان اقلیت قومی عنوان نموده وگاهی هم آنرا با اصطلاحات من درآوردی مزدوج میسازند. اما چیز جاللبی که آنرا مسکین آزار به زبان راند این بود که گویا خانم بهارسعید ضد زبان عربی است وزبان عربی زبان قرآن میباشد.البته ترفند استفاده از احساسات مذهبی چند جاهل اوغان ویخن پاره چیز جدیدی نیست. اوغانها با وصف اینکه چندان ایمان محکمی به خداو وقرآن ندارند ولی هرباری که دیده اند بیداری ملتها سبب کشف حقایق گردیده وطشت رسوایی شان ازبام به زمین می افتد به جان دین ومذهب می چسپند وحامیان پر وپاقرص دین وقرآن میگردند. این بازی را تنهانبیل مسکین آزار نه بلگه اسلاف واجداد خدا نیامرز ایشان نیز براین ملت روا داشته اند. قتل عام هزاره ها ونورستانی ها در زمان عبدالرحمن جلاد به بهانهء دین ستیزی براه افتید که گویا مردم نورستان کافران بودند وهزاره ها هم شیعه .
نبیل غمین مسکینیار مشهور به مسکین آزار اکنون در امریکا صاحب تلویزیون شحصی است که به هیچ صورتی برنامه های تولیدی خود کفا ومعیاری نداشته آنطوریکه خودش باری اظهار داشت : این تلویزن من است هرطوری که بخواهم آنرا می چلانم. هرکی را بخواهم به آسمان می کشم وهرکی را بخواهم به زمین میزنم’’ ماهم میگوئیم مبارک تان باد! اما فراموش نفرمائید که این روش فاشیستی وزن ستیزانهء تان درمقابل یکی از شناخته ترین شاعران زبان فارسی بحیث لکهء ننگ درتاریخ ننگین شما باقی می ماند.
پيامها
7 فبروری 2012, 20:03
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی
از آفتاب، معجزه بر دوش می کشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند
آیینه دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقۀ سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی است که ما راست پارسی
قهار عاصی
8 فبروری 2012, 03:52, توسط wahid
پرویز بهمن اگر مسکنیار این کار بخاطر مسایل شما میگین کرده حماقت کرده اما تو بیشرف تر احمق تر انسان کودنی استی با این حفهایت.در مورد یک قوم.
اگر واقعا فرهنگ غنی که شما اداعیش را میکنین این است . پس انها شما را خوب شناختن حال تان از این بدتر با صدای بلندتر چیغ و فیاد بزنید
9 فبروری 2012, 15:39, توسط زاهد درویش
بشنوید ای مومنان من انتحاری میکنم
خدمت پاکی ستان را افتخاری میکنم
مژدهء کشتار خلق را با رضایت میشنوم
خون و آتش را پرستم انفجاری میکنم
قتل و کشتار دینم است و راکت و بم قبله ام
دود باروت را پرستم بیقراری میکنم
میکنم فرار ز زندان چونکه کرزی از من است
پست وزیر گیرم و دالر شکاری میکنم
نام تاجک خوش نیایدم ز اندازه زیاد
ازبک و هزاره را از ملک فراری میکنم
با تمدن دشمنی دارم ز خود بیگانه ام
میزنم طیاره را چون خرسواری میکنم
پری فردوس بود امید من در هر زمان
از برای جلب غلمان عذر و زاری میکنم
چلی و ملا باشد بهر من آستان عرش
زاهد و درویش را تابوت شماری میکنم
غِلمان)مردان جوان زیبارو در بهشت که نصیب زنان بهشتی می شوند همانند حوری که نصیب مردان بهشتی می شود.
زاهد درویش
10 فبروری 2012, 21:42
pashtun agar khar na bod mardomsh nokar na bod
7 فبروری 2012, 20:17
این خانم رومانتیک گپی برای گفتن دارد؟
7 فبروری 2012, 22:18, توسط baqi samandar
باقی سمندر
دلو سال ۱۳۹۰ خورشیدی
فروری سال ۲۰۱۲ میلادی
سلام به خوانندګان ارجمند کابل پرس?
وقتی از ژاژ خایی زن ستیزان خبرشدم ، خواستم با دوست دیرینه ام و شاعر فرهیخته زبان ما خانم بهار سعید نخست صحبت نمایم و نظرش را درمورد نبیل خان پيرسم اما این صحبت را برای لحظات بعد ګذاشتم واینک نمونه کلام بهار جان سعید را با شما بخوانش میګیریم که چکونه وی برضد زن ستیزان درفش فرهنګی اش را به اهتزار نګهداشته است .
" سیه سر "
ز پای بگسلم زولونه را
که دردی می کشد در من زبانه
ز طاقت سوزی دردم بسوزد
تحمل ها و صبر جاهلانه
دریغ و داد! تا گفتم که (( هستم))
نوا را از زبان من گسستند
چو فریادی زدم از دست ظالم
زدند مشت و دهانم را شکستند
زدم گامی تا که خود را نمایم
به کنج خانه زندانم نمودند
فکندند بر سر من تیره چادر
(( سیه سر ))گفته، پنهانم نمودند
گرفتند تا مرا از اختیارم
دگر خود را به جای خود ندیدم
((ضعیف)) و ((عاجز)) و یا ((ناقص العقل))
لقب دادند و گمنامی کشیدم
« بهار سعید »
آنلاین : نبیل مسکینیار زبان خانم بهار سعید را درتلویزنش بست
8 فبروری 2012, 04:39
دوستان سلام .
نام بی نام او نبیل غمین مسکینیار درانی است , زمانیکه "ژغ دبلی" خود را به کمک دمکرات ها یا هوا دران اسرایل شروع نمود و بر نا مه های ان در یک قسمت امریکا دیده و شنیده میشد جناب شان درانی را هم به دم خود بسته بودند , نمیدانم چطور شد که نام تر هکی مانند خود را کمی کوتا کرد.
ملالی موسی نظام تریاکی روزی نیست که با خون عادت ماهوار اش بر علیه زبان فارسی پوست شتر و نمد غژدی شانرا سیاه نکند چندی قبل در کورس اکابر اوغان تولنه گوشزد کرده بود که هلیکوپتر درست و "چرخ بال " نادرست است ولی "چورلک" را پراموش کرده بود .
فارسی گفتن این دورگه ها ی محمد زایی "اوغانی و قزلباش "اوغانی تاجک " اوغانی هزاره " اوغانی ترک".....بماننده فارسی چند صد سال قبل یا فارسی قدیم دهات کابل است ...
8 فبروری 2012, 07:45, توسط ملاه عمر .
بيا مرا بتراش
بيا مــرا بــتــراش ای تـنـم بدستانت
به بت سرای دلت در شبان رويايی
بيا مرا بتراش تا سحـر مرا بتراش
به لمس و بوسه و ناز و نيازو زيبايی
بيا مـرا بتراش در حرير و ابـريشم
به بسـتر شب تنهائی سوزعريانـت
بشـوق پـنجه کشيدن زپای تا بسرم
چـونوروسوسهً شمع ذوق چشمانت
زبوسه ريز لبانت ببـار گــل به تنم
شـراب تشنگی عشق در گلـويم ريز
بـبـردلـم بـه ســر بـالـهای مـژگـانت
به جـذبه های نگاهت زخود فرويم ريز
بکش مرا به خم و پيچ های آغوشت
به کوره ی نفــسـت آتشم کن،آبم کن
ميان عشق قـوی پنجه ی دو بازويت
بگيرم و بـفشار، بشکن و خرابم کن
شعری از بهار سعید .
8 فبروری 2012, 08:23, توسط نادر
دل ملاه عمر سیاه و چشم دومش کور باد.
چه شعر عالی خانم بهار سعید را انتخاب کردید. واقعاّ از خواندن آن لذت بردم. کاش همه زنان افغانستان این اتکأ به نفس خود شان را دریابند و به موجودیت و پیکرشان بحیث یک زن فخر کنند. از عشق لذت ببرند و احساس شانرا ( مانند مرد ها ) آزادانه بیان کنند. بدون شرم و حیای کاذب!
8 فبروری 2012, 11:29, توسط نادر
از: بهار سعید
مرد مسلمان
زنی میگفت بر مرد مسلمان
که ای والا ترین پارسایان
همه پرهیزیان را تا رسیدم
به مانند تو زاهد کی بدیدم
فروشی فخر بر پاکان گیتی
ز ترسا زاده ها تا زردهشتی
ولی چشمت بیافتد تا که بر زن
ترا لرزیده ایمان و دل و تن
اگر در خانگاه و کعبه باشی
ز بانگ کفش زن در خود بپاشی
بگو آیا بود " یزدان پرستی"؟
که ار در گوشه ی مسجد نشستی
زنی گیسو بیافشاند چو در باد
زسجاده نمازت رفته بر یاد
نگه بر دختر نُه ساله داری
که کودک را به عقد خود بیاری
فرو رفتی درون خود لجن را
ملامت مینمایی اهرمن را
گناه سستی ات را سنگ و سربی
کفاره بر سر زن مشت کوبی
ترا باید، که جز از همسر خویش
همه را بنگری چون خواهر خویش
تو که بر نفس خود فرمان نداری
برای زن ز چه فرمانگزاری؟
نه زن آلوده سازد دامنی را
نه گردن می نهد اهریمنی را
ز بس اهریمنی از تو بدیدند
به پیشت اهرمن ها رو سپیدند
به بدبختی نشانی چار زن را
اگر دستت رسد سازی حرم ها
به مردان کدامین کیش بینی؟
که میبالد به پرهیز چنینی
اگر کم گفتم و بسیار گفتم
ز کردارت بسا اندر شگفتم
مسلمانی که مانند تو لغزد
گمان من به شیطانی نیارزد
8 فبروری 2012, 11:46, توسط بهروز دانش
چندی پيش يک شاعر طنز پرداز بسيار معروف و آزاديخواه ايران، جناب هادی خرسندی ، در يک قصيده جالب، از يک شاعر افغان به اسم و رسم محمد کاظم کاظمی ، شکوه و گلايه سر کرده که چرا اين شاعر افغانی، دراين برهه حساس و نازک تاريخ ايران، به ملت ايران ، پشت کرده و به دربار خامنه ای ، ديکتاتور بيرحم و آدمخوار معاصر، پناه گرفته است !
چرا اين شاعر افغان ، بخاطر چند عدد سکه طلا، و پول کاغذی منقش به تصوير خمينی، بر شرف و شهامت يک قلمزن آزاده ، خط چليپا کشيده و خويشتن را چون انوری و امير معزی و عنصری، دريوزه گر دربار اميران و ز مامداران خرافه پرور و فرهنگ ستيز شده است!
من ، ضمن تاييد گفته های شاعر مبارز معاصر ايران،آقای خرسندی، شرمسارم که يک هموطن من که قادر است، نان حلال بخورد، بدون ارائه دليل موجه ، در پی کسب نان حرام افتاده است!
محمد کاظم کاظمی ، تنها به ساختن و سرايش مرثيه برای خمينی آدمکش، اکتفا نکرده، بلکه زمام اختيار خود را دربست، در دست ولی فقيه ايران و سپاه پاسداران و دستگاه جهنمی استخبارات رژيم اسلامی ايران داده است!
اين بدنامی و سفاهت چشمگير، نصيب منتقدان و سخن آرايان مرتجع ، اپورچونيست، نان به نرخ روز خور، مانند واصف باختری ، لطيف ناظمی، رازق رويين، حميرا نکهت، و... نيز ميشود که سر خويشتن زير برف کرده اند و ترانه تهوع آور «استاد کاظمی، چنين فرموده اند» « استاد کمنظير و شاعر بزرگ کاظمی ميفرمايند ..» را اينجا و آنجا و همه جا، با پررويی سر ميدهند، در محافل کذايی و رسانه های وابسته به جنايتکاران جنگی!
شرم بر اين شبه منتقدان خود فروخته و عاری از مسووليت!
و اين هم قصيده جناب هادی خرسندی، البته با حذف چند بيت که اطاله کلام موجب ملال نشود:
هيلا صديقی، هالو و شاعر افغان
هادی خرسندی
غروب در نفس گرم جاده رفتی؟، نه
پياده آمده بودی، پياده رفتی؟، نه
شنيده ام به شب شعر رهبری رفتی
به کف گرفته ثَمينه دُرِ دَری رفتی
به حيرتم که چرا راه خويش کج کردی
که مستطيع نگرديده ميل حج کردی
به عشق نو شدن کفش پاره ميرفتی
پياده آمده بودی، سواره ميرفتی!
برای کفش نه، البته اين کنايت بود
ز دل شکستگی ام ذره ای حکايت بود
دلم شکست که آن مرد صاحب انديشه
که شعر او به دل خلق ميکند ريشه
دلم شکست که يکباره صيد رهبر شد
به خشکسالی تبعيد دامنش تر شد
بريخت درّ دری را به پای آن سفاک
چه شاعری که کند همنشينی ضحاک!
مگر تو غافلی از قتل عامشان کاظم؟
مگر به چشم نديدی نظامشان کاظم؟
مگر عزيز دل من حساب دستت نيست؟
مگر اراده در اين انتخاب دستت نيست؟
ببين به چهره آنها که حاضرند آنجا
همه مجيزسرا، خرده شاعرند آنجا
ببين معلم شان ، شانه مال دربار است
در اين مراسم شعری، مقاطعه کار است
ببين که سوژه اشعار، رهبر است اينجا
که شاعر و متملق برابر است اينجا
ببين که رهبر از اينجا به عرش خواهد رفت
خدا ز هيبت او زير فرش خواهد رفت
مگر تو مایۀ تزئين روی بيدادی؟
مگر تو دستۀ زرين تيغ جلادی؟
حضور آدم سالم به محضر جانی
ز ننگ نيز بسی بدتر است ميدانی!
چه افتخار که رهبر ترا شناسيده
به حرف آمده و خوب با تو لاسيده
چه افتخار که او بر تو اعتنا کرده
ميان آنهمه شاعر ترا صدا کرده
پس، از حضور تو اين سؤ بهره هم برده
ترا نشان همه داده اين بلاخورده!
بهانه کرده بگويد که شعر ميخواند
هنوز فاصلۀ جد و طنز ميداند
جوان تو شاعری و دون شأن والايت
که در کنار چنان قاتلی شود جايت !
به ياد آور از آنها که رهبری، کشته است
هزار خون جوانش به هر سرانگشت است!
ببين چقدر ز اهل قلم به زندانند
وکيلشان؟ وکلا هم ميان آناند!
اگر تفاوت جدی و طنز ميدانی
بگو که طنز همين است، رهبر جانی
سخن ز حبس شد و غم نشست در يادم
به ياد قصۀ هيلای شاعر افتادم
تو نام دخترک ما شنيده ای کاظم
به يوتيوب هم او را که ديده ای کاظم
ببين چگوبه به سلول برده اند او را
به دست باز سپردند آن پرستو را
به رهبری تو در اين باب اشاره ای کردی؟
تدارک کمک و راه چاره ای کردی؟
سوال کرده ای آيا که اتهامش چيست؟
خطا کجاست؟ جرائم چه هست؟ شاکی کيست؟
وکيل داشت در آن دادگاه دربسته؟
چه گفته اند به او، صاف يا که سربسته؟
از اين مقوله نمودی سوال کاظم جان؟
و يا سکوت! تو هم لال لال کاظم جان!
چرا تو هيچ از آن دخترک نپرسيدی
ز روبهان دو کلام از کَرَک نپرسيدی
نگو نگو که چرا ديگران نپرسيدند
مگر نه آنچه که من ديده ام همه ديدند
نگو، که آن همه، يک عده شانه مالانند
همه برای خر اهل بيت پالانند
از اين خوشند که قرعه به نامشان خورده
برای دعوت آنجا بليتشان برده
به غير اينکه بگويند مدح آقا را
چه جرأتی که بيارند نام هيلا را
نه زهره ای که بخوانند شعر «هالو» را
بدين خوشند که انکار ميکنند او را
ببين چگونه رديفند از نر و ماده
سروده ای به کف خود گرفته آما ده!
نگاه شاعر مادينه را ببين کاظم
بروز عقدۀ ديرينه را ببين کاظم
ز ترشی و ز حجاب و ز مذهب، آميزه
ميان قافيه و وزن مانده دوشيزه!
به کنج خانه نشسته ست و شعر ميزايد!
مگر که کم بشود جوش صورتش شايد
به وقت خواندن شعر آنچنان بگيرد خيز
که خويش را کند ارضا و رهبری را نيز!
اميدش اينکه شود پخش روی کانالی
مگر که يافت شود خواستگار باحالی
ببين جوانک ريشو چه قافيه باز است
چه کيف ميکند از اينکه «آفرين»ساز است
"به وقت خواندن من شخص رهبری دو سه بار"
"رديف و قافيه را کرد زير لب تکرار"
"بکن رئيس اداره حساب کار مرا"
"ببر به خانه دوباره ببين نوار مرا"
"آهای مردک بقال توی اين سی.دی"
"مرا ببين و بگو باز نسيه ام ميدی!"
"آهای ميوه فروشا بده به من زردک"
"منم که خم شده ام پيش رهبری مردک"
جماعتی که دلش زين مجالست خوش بود
گدای محضر آن قاتل جوانکش بود
غمی به خاطر هيلا و هرچه زندانی؟
برای آنهمه اعدام مرثيه خوانی؟
بگويد اينکه "نميآيم و نميخوانم؟"
"که شعر ساختن از کره گی نميدانم؟"
نه جان من سخن از زشتی است و پرروئی
مگر تو خود برهانی ز آبروشوئی
ببين برادر افغان. تو آبرو داری
ميان اهل ادب، بخت گفت و گو داری
به غير اينکه دهی آبروی خود بر باد
چه حاصل اينکه شوی نورچشم آن جلاد
ولی ز غصۀ اين خلق غافلی کاظم
اسير جذبۀ حداد عادلی کاظم
چه افتخار که آن شاعر جوان دربند
تو از سلام و عليک چنين کسی خرسند
اگر که فاصله زين مردگان نميگيری:
تو نيز شاعر محبوب، زود ميميری
8 فبروری 2012, 18:31, توسط فضل الله جواد
نوشته بالا ، در باره کاظم کاظمی بسيار مهم و آموزنده است، اين هم کار نامه سياسی يک شاعر معروف!شرم ازين آدم ها خجالت ميکشد!
اما در باره بهار سعيد بگويم ، حيف شد ! نبيل غمين گويا تازه متوجه شده که يک پشتون است اما راستش نميدانم زبان مادری نبيل مسکين يار چيست؟ کسی پيدا ميشود اين رمز را بگشايد !احترام. فضل الله جواد
8 فبروری 2012, 19:32
en parwez yak kone parchami karmale mebasha ke da enja ba naweshtan en naweshta hai be mana kharesht kone khoda kam mekona
8 فبروری 2012, 21:55, توسط زاهد
امید که خانم بهار سعید در مورد فاشیست بودن این قوم شعر های حماسی و انقلابی بسراید که بخوانش ان مایه درس عبرت برای فاشیستان اوغانی از قبیل پشتونی باشد.
9 فبروری 2012, 14:41, توسط علی
شما درمورد مایکل جکسن مونث بیهوده وقت تانرا ضایع می کنید اول این عکس ا زجوانی وی بوده اگر حال وی را در ٦۵ ساله گی درتلویزیون نبیل غمیار لوده دیده باشید، واقعاً از قیافه وی می ترسید و شعر را بسیار زهیر و مردنی ادا می کند دیگر شیمه در دلش نمانده بود ، ا زبس که گفته بیا در بسترم امشب، بیا ای تنم بدستانت و ٠٠٠
9 فبروری 2012, 14:31, توسط حیدر
آقای شما اشتباه می کنید، خانم بهار ٩۵ درصد شعرهایش سکسی و عشقی است، اصلاً آگاهی و شعور سیاسی ندارد، اگر آگاهی داشت دو سال درتلویزیون مزخرف مسکین یار نمی پایید و با این بیسواد هم کاسه نمی شد٠قسمی که خودش گفت جنجالش روی کلمات عزبی و فارسی بوده است، نه پشتو و مسکین یار وی را نکشیده چانته خودش خالی شد وبه بهانۀ عربی بیرون رفت
9 فبروری 2012, 16:15, توسط شمالی وال
در حقیقت برکنار نمودن این خانم... فاشیستی مسکنیار را نشان داد که با کلمه ناب فارسی اصیل چقدر بغض دارد .
11 فبروری 2012, 16:15, توسط افغان
مسکینیار لوده احمق تو چی شعر و شاعری میفهمی. یگانه سخن زیبای تو زنده باد نادر و ظاهر شاه است. اگر فارس های افغانستان غیرت دارند, دیگر در آینده هرگز از کلمه دری استفاده نکنند. زبان و هویت ما پارسی است.
11 فبروری 2012, 16:56
این نبیل مسکین یار هنوز آدم نشده!
در تلویزن یک مصاحبه داد و توبه کرده بود و قول داد که از این به بعد آدم می شود ولی طوریکه معلوم می شود این خر از آدم شدن نیست.
مسکین یار اگر این بار به گیر من بیائی باز مهلت توبه کردن برایت نمی دهم.