|
No Censorship! |
|||||||
| ||||||||
خبری، تحليلی و انتقادی
نشر آرای متفاوت الزاما به معنای تاييد آن از طرف کابل پرس نيست! هژمونیزم قومی در افغانستان
سید یعقوب ابراهیمی از دیر باز که مسئلۀ قومی – نژادی در افغانستان به عنوان شکاف فعال اجتماعی کارساز تمام مسایل سیاسی و حتی فرهنگی شمرده شده است. و از آنجائیکه یک چنین پنداری بیش از همه برای جوانانیکه باور فروزان نسبت به میهن و ارزشهای شهروندی دارند آزار دهنده است، بر آن شدم تا به نکات چندی پیرامون پیش زمینه های اجتماعی این معضل اشاره کنم. بسیاری اندیشمندان در دنیا بدین اجماع کلی رسیده اند، که شکل قدرت تصویر وضع جامعه است. یا به عبارۀ دیگر این شکاف ها ویا تضاد های طبقات اجتماعی هستند، که در تعین روابط قدرت نقش پایا دارند. بدیهی است، هر جامعه یی طبقات گوناگونی را در خود میپرواراند، که همانا به اساس کار پایدار انسان عینیت یافته اند. از جانبی هم این تفاوت دست رسی به ابزار کار و در نهایت شیوۀ وابسته گی انسانها به مناسبات تولید است که کلکتیو های خاص اجتماعی را به نحو خود آرایش میدهد. با چنین پنداری جوامع با رشد و گسترش وسایل تولید تغیر شکل میدهند و بدین گونه طبقات فرسوده بصورت اجتناب ناپذیری با لایه های از نو آراسته شده جا عوض میکنند. این همان روند زیربنایی است که تاثیر بنیادی ای بر روابط قدرت سیاسی و آرایش دولتها دارد. دگرگونی و تحول در طبقات اجتماعی با عث میگردد تا ارزشهای رایج در آن نیز متحول گردیده و در نهایت تمام سنت های کهن بومی با باور های نوین شهروندی جا عوض کنند. مثلا در قرن هجدهم در اروپا، جوامع مفلوج فیودالی با رشد سرسام آور ابزار تولید برای گسترش نظام سرمایه داری بگونۀ منطقی جا خالی کردند، که همزمان با آن باورهای خونی - جغرافیای نیز در برابر ارزشهای شهروندی آرام آرام رنگ باختند. پس از آن در جوامع نظیر فرانسه و آلمان اقوام کوچکی که صرف به سبب اختلافات مکانی و نژادی حضور داشتند، کتله های وسیعتر شهروندان جمهوری را با باورهای فرا اتنیکی بوجود آوردند. بر مبنای یک چنین تعبیری، در جوامع عقب ماندیی مانند افغانستان که هنوز ابزار کار به عنوان مهمترین عامل تعین کننده و خلاق تاریخ و جامعه در ابتدایی ترین سطح آن قرار دارد، منازعات یا شکاف های فعال اجتماعی در آن نیز، نه طبقاتی؛ بلکه درون طبقاتی یا فرعی اند. بگونۀ مثال افزارمندان، که در جوامع انکشاف یافته از نظر پایگاه اقتصادی خود لایۀ های منحصر به فردی را تشکیل میدهند، در افغانستان در درون این طبقه شکافهای دیگری فعال هستند، که بر پایۀ منازعات نژادی – منطقوی استوار اند. نمود های هم که از شیوۀ زنده گی عصری در اینجا و آنجای جامعۀ به نظر میرسند محصول رشد منطقی خود جامعه نبوده و در محاسبات اجتماعی زیاد تاثیر گذار نیستند. یعنی شکل غالب جامعۀ افغانستان همان شکل عقب مانده با ارزشهای بومی – تباری آن است، که سایۀ شوم آن در سراپای قدرت سیاسی و روابط موجود در آن بخوبی ملموس میباشد. با چنین پنداری اگر از جابجایی مهره های کارای قدرت تا تمام اندامهای سیاسی محاسبه کنیم با صراحت به تناسب مستقیم و پایدار آن با منازعات عقب ماندۀ درون طبقاتی پی میبریم. مگر نه این نماینده گان اقوام و قبایل متعلق به مناطق خاصی هستند که شکل قدرت را آرایش میدهند؟ یقیناً که چیزی به غیر از این نیست. پس بناً اگر بخواهیم افغانستان را از دید جامعه شناسی سیاسی تعریف کنیم به صراحت میتوان گفت افغانستان کشوریست که در آن اقوام حکومت میکنند. از آنجائیکه گروپ های اتنیکی مختلف در پی استحکام پایه هایشان در بدنۀ قدرت هستند، نیروهای تمامیت گرا را که یقیناً از چنین کتله های تباری نماینده گی میکنند، چون اختاپوثی بر بدنۀ قدرت فعال ساخته اند. در نهایت این امر باعث گردیده تا باور به اقتدار وسرکرده گی یک خیل یا تباری بر سایر کتله های اجتماعی شعله ور گردد، که این جز همان هژمونیزم شایع قومی چیز دیگری نیست. - "هژمونیزم قومی" ترکیب سیاسی اجتماعی است، که از تقاطع مناسبات پوسیدۀ جوامع سنتی با روابط قدرت حاکم در آن شکل میگیرد.- شیوع چنین باوری باعث گردیده تا اقوام از دوام حضور خوانین شان بر اندام های قدرت حمایت کرده و حتی در دفاع از آنها قهرمانی به خرج دهند. همچنین آنهایی هم که با عناوین نظیر روشن فکر و با باور های بلند بالاتری بر بدنۀ حکومت می چسپند در اثر نداشتن پایگاه فعال اجتماعی باید؛ حمایت خان، ارباب یا ملک طایفه یی را به اقتضای شرایط حاکم با خود داشته باشد؛ زیرا در چنین جامعه یی جز مناسبات عقب ماندۀ اجتماعی عامل موثر دیگری وجود ندارد تا در تعین روابط قدرت مورد محاسبه قرار گیرد. در یک چنین وضعی که جامعۀ افغانستان در بدویت مطلق بومی - نژادی بسر می برد، بیشتر در آن منفعت گروه ها یا بصورت عامتر قبایل مطرح می گردد؛ تا منافع گستردۀ شهروندی. بناً وضع موجود باعث استحکام بیشتر وحدت میان آن گروپ هایی گردیده، که از نظر تباری با هم مرتبط و وابسته هستند. اما با این حال گاهی هم برخی از سیاست پردازان پدیده های ناهمزمان تاریخی را که سازگاری چندانی با روابط عقب ماندۀ قدرت و مناسبات موجود اجتماعی ندارد بکار میبرند. از همین شعار ها یکی هم اصطلاح " وحدت ملی" است، که امروز ها حتی بسیاری مکتب خوانده های آبکی را نیز نادانسته بخود مشغول داشته است. درحالیکه این پدیده مانند سایر ارزشهای جوامع پیشرفته، فرایند رشد منطقی – تاریخی و محصول بلوغ جوامعی است که با مناسبات فرسودۀ فیودالی وداع گفته و به هژمونیزم بومی – تباری پشت پا زده اند. پس بدیهی است تا زمانیکه طبقات اجتماعی بر مبنای روابط گستردۀ شان با وسایل پیشرفتۀ کار جاگزین گروه های اتنیکی نگردند و روابط قدرت بر مبنای ارزشهای واقعاً دموکراتیک شکل نگیرد و در آخرین تحلیل تا وقتی شکافهای جامعه به مثابۀ زمینۀ اجتماعی سیاست بر پایۀ باور های شهروندی فعال نگردند؛ هژمونیزم قومی به عنوان روبنای مناسبات فرسودۀ جامعه و حکم اجتناب ناپذیر تاریخ دوام خواهد یافت. بناً در یک چنین جامعه یی و با دوام آن، کاربرد غیر پراگماتیک اصطلاحات ناهمزمان و نمایش دادن روابط مدرن از قدرت، جز مالیخولیای روزانۀ سیاست پردازان هیچ مفهوم دیگری را ارایه نمیکند. |