|
No Censorship! |
||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||
خبری، تحليلی و انتقادی
نشر آرای متفاوت الزاما به معنای تاييد آن از طرف کابل پرس نيست! ازشکوه شاه تا جاودانگی خمينی اسدالله بودا روز جمعه پايان يک آغاز و آغاز يک پايان است. جمعه، براي بعضي معناي تنبلي و کسالت دارد، اما در کل کيف آور است، زيرا جمعه نوعي تکرار است و تکرارها موجد منظومة مشابهي ازکيف هستند که ميان خود شيفتگي شخص و ابژه هايي از دست رفته که ياد آور حس فقدان است ارتباط برقرار ميسازند. تکرارها با تارهايي نامرئي ما را به سکون وصل نموده و به سبب حس ايستايي که در ما خلق ميکنند، به زندگي ما ثبات ميبخشند. از آنجا که جمعه تداعيگر تکرار است در ما شادي خلق ميکند، چنانکه براي يك معتاد تکرار مواد مخدر تجديد كيف به شمار ميرود. احتمالا اين شكوه و شكايت از جمعه به عنوان روز تنبلي و كسالت، ناشي از ناخرسندي و ملالي است كه بعد از هر کيف و لذتي به انسان دست ميدهد. اين بار اما روز جمعه را گونة ديگر سپري کرديم، با گشتـوـگذاري در سکونتگاههايي دو حاکم اخير ايران: رضا شاه که خود را شهنشاه بلنداختر و وارث تمدن 2500 ساله ايران باستان ميدانست، و آيتالله خميني که پايان شکوه شاه و تداعيگر سقوط ايران توسط لشکريان اسلام است. احتمالا ايرانيها بر نامه دارند که مهمانان خارجي را همزمان، و البته به ترتيب زماني به سکونتگاه شاه و خميني مهمان کنند تا از طريق خلق اين ديالکتيک، يعني شکوه خيرة کننده کاخ شاه در «سعدآباد» و سادگي خانة محقر و بيپلاک آيتالله خميني در جماران، پيام انقلاباسلامي را به آنها ابلاغ کنند. اما به راستي اين تقابل چه پيامي دارد؟ واقعيت آن است که ديالکتيک سعد آباد و جماران را بايد معنادار دانست، ديالكتيك دو نوع جهان بيني و دو نوع طرز تفکر. خميني آنتي تز شاه و در نتيجه غير اوست، هرچند هر دو همديگر را تکميل ميکند. شاه و خميني هردو خواهان سربلندي ايران و به دنبال جبران کاستيهايي از دست رفته ايران بودند، اما هرکدام به گونه متفاوت. شاه به دنبال جبران شکوه تمدن مادي بود و سعي ميکرد تمدن مدرن ايراني بر پاي دارد، خميني اما در جستجوي معنويت از دسترفته بود که تجدد شاهي، ايرانيها را از آن دور ميکرد؛ جبراني معنويتي که به عقيدهـاي خودش ريشه در اديان ابراهيمي و مخصوصا در مدينه النبي داشت، زيرا سنگ بناي ولايت در آن بنا نهاده شد كه مبنايي تئوري ولايت فقيه به شمار ميرود. هردو عناصرِ از دنيايي سنت را با جهان جديد ترکيب کردند، يکي سلطنت را با مجلس و پارلمان بخيه زد تا هم متجدد باشد و هم تجدد را بر پايه شکوه تاريخ دو هزار و پنجصد ساله ايران و حكومت ايرانشهري كوروش كبير بنا سازد، ديگري اسلام شيعي را با «جمهوريت» پيوند زد تا نظام سياسي مبتني بر آراء مردم را بر پايه دين بنا نهد. هردو تفکر حاوي نوعي پارادوکس و ناهمخواني دروني است، زيرا نه تجدد که بر پايه باور و ايمان به برابري و قرار داداجتماعي استوار است با نظام شاهي که در آن اشرافيت نسبي اصالت دارد و شاه به عنوان خدايگان ذاتا بر تر از ديگران تلقي ميشود همخواني است، و نه دين اسلام که در آن خداوند هستي اصيل و يگانه حقيقت است با «جمهوري» كه در آن ملاک مشروعيت سياسي اکثريت آراست، سازگاري دارد. به رغم اينکه هردو در پي جبران كاستيهايي ايران بودند، ميان آنها تفاوت معنا داري وجود دارد که در اينجا به صورت اختصار به تفاوت در سبك زندگي آنان اشاره مي گردد. شکوه شاه ايران خيره کننده است. در ميدان جلو کاخ شاه که اکنون به آن «موزه ملت» ميگويند، ماکت بزرگ چکمههاي شاه پدر به چشم مي خورد. بينندگان زيادي از سر اشتياق در آنجا عكس يادگاري ميگيرند. چکمههايي که به لحاظ نشانهشناختي گويايي آن است که او گام هاي بلند و استواري را براي شکوه تمدن ايراني برداشتهاست. شاه پدر، سرباز گمنامي بود که با جديت و سرسختي خود توانست اقوام ايران را متحد کند، چنانکه آتاترک در ترکيه به اين توفيق دست يافت. احتمالا اگر سرسختي و عظمتخواهي او نميبود، اكنون ايران يا مثل کشورهايي حاشيه خليج تکه تکه ميشد و يا همچون عراق و افغانستان گرفتار مصيبت تضادهايي فرقه و مذهبي و قومي و عشيرهاي. درست پشت اين ميدان، کاخ سعدآباد در دامنه کوههاي البرز در ميان درختان انبوه به ناظران خوشآمد ميگويد. نمايي بيروني آن سپيد و معماري آن صاف و ساده است، همين سادگي بر شکوهش ميافزايد و آنرا زيباتر جلوه ميدهد، شايد به اين دليل که سادگي زيبايي را صادقانهتر و بيريا تر به نمايش ميگذارد. در کنار در ورودي کاخ، موزه است که در آن تابلوهايي يونيک و منحصر به فردي از نقاشان بزرگ جهان وجود دارد، تابلوهايي قديمي و گرانبهايي چون «دهکده سيرين گن» فرانسو رفيان، متعلق به قرن نوزدهم از پيروان مکتب سوئيس، «تابستان در مزرعه» هانس دال، مربوط به همان قرن، اما متعلق به مکتب نروژ و ديگر تابلوهايي که بر شمردن آنها در اين ياد داشت کوتاه ممکن نيست. به رغم نمايي ساده و تکرنگ ظاهر کاخ، باطن آن حرفهايي زيادي براي گفتن دارد. در تالار پذيرايي و انتظار نيم تنه «فرح پهلوي» است با امضاي مجسمه ساز معروف، تئودورو، و مبلمان آن ساخت فرانسه است، به سبک لويي پانزدهم. رنگ و روغن سالن غذاخوري خصوصي شاه را «پل بالتازار» انجام داده و در ديوار سالن تابلويي زيبايي «در ميان جنگل زار» استيل انيک، از نقاشان قرن نوزدهم به چشم ميخورد که به شيوه رئاليست نقاشي شده است و از همه جالب تر«شکار قرقاولها» اثر پوليت است که به دليل شيوه اکپرسيونيستي آن، هرکسي از ظن خود ميتواند آن را تفسير نموده و در عالم تخيل تا اوج آسمانهاي آلبرز پروازکند. در دفتر کار شاه، مجسمه اي است از شاه سوار بر اسپ، شايد بتوان آن را اسپ تيز پايي تجدد دانست كه چهار نعل به پيش ميتازد، گلدانهاي روي ميز دفتركار فرانسوي و تابلوي «نبرد لوتزن» آنيلو مالکونه نقاش ايتاليايي قرن هفدهم بر ديوار آن آويزان است. گچبري سقف طلايي رنگ است، به شيوة اکليکي، که اصطلاحا به آن «لب شوريده» ميگويد. خوابگاه شاه نسبتا ساده است، اتاقي با تخت خوابي نه چندان بزرگ، پردههايي تافته دوشاتون با حاشيه گلدوزي فرانسه به سبک آسپير قرن 18 و مينياتوري هم از استاد فرشچيان. بر ديوار سفره خانه تابلوي «روم باستان» است و جنس پردههاي تالار تشريفات که در آنجا شاه از مهمانان پذيرايي ميکرده، کوبکن و متعلق به دوران لويي شانزدهم. چينيهايي تالار تشريفات، محصول کارخانه ساکس آلمان است که هديه اي است از طرف ملکه اليزابت دوم به فرح پهلوي. پردههايي تالار نشيمن که محل نشستهاي خانوادگي بوده به سبک چيني گلدوزي شدهاند. نقاشي تزييني ديوار اين تالار «کنسرت در کافه» دوولا است، به سبک اکسپريونيستي؛ نقاشيهاي گلدان از مانژين هستند و تابلوي « آبشار» اثر اسميت به سبک کلاسيک توجه همه را به خود جلب ميکند. در استراحتگاه شاه تختي خوابي است که در کنار آن مجسمه برنزي شاه است و بالايي سر آن «خواب ژوفين»، که در آن همسر ناپلئون بناپارت را در حال خواب نشان ميدهد. فرشهايي كاخ قاليهايي بسيار نفيس اند. هنگام خروج، در راهرو درب خروجي، نقاشي را ديدم از يک کشتي بزرگ شناور در آبهايي بيپايان که اين ندا را آواز ميداد:«کشتي بزرگي با تمام سرنشينانش در حال غرق شدن است»، نقاشي كه به يك معنا ميتوان آن را زوال شكوه شاهي دانست. مسلما کاخ سعد آباد حرفهايي زيادي براي گفتن دارد، اما به تنهايي نه با شكوه است و نه معنا دار. شكوه سعدآباد در كنار جاودانگي جماران معنا پيدا ميكند. به همين دليل با عبور از كنار كشتي كه سرنشنياني را در حال غرق شدن نشان ميداد و در زير بارش و برف و سرمايي نفسگير و سوزان البرز با يك دماوند شگفتي و حيرت، از كاخ سعدآباد به جماران رفتيم، آنجا كه خانة خميني است. براي رسيدن به خانة خميني بايد كوچههايي تنگ و باريك زيادي را پشت سر گذاشت. خانة گمنام و راههايي باريكتر از پل صراط كه پيدا كردن آن از بهشت هم دشوار تر است. خانة خميني پلاك ندارد، حياطش خلوت و كوچك است، آنقدر کوچک است که فقط دو تا اتاق دارد. كوچكي و سادگي اين خانه تمام شكوه سعد آباد را نفي ميكند. همسايگان خميني آدمهايي سادة است از قشر پا برهنگان و زايران اين خانه بيشتر روستاهايي و يا مردمان شهري فقيري هستند كه احتمالا از دور دستها به آنجا براي اشكريختن و درد دلكردن ميآيند. در اتاق كه خميني در دوران رهبريـاش زندگي ميكرده، يك تخت خواب كوچك است، يك عكس، كتاب رسايل شيخ انصاري، جا نماز و قرآن و كتاب مفاتيحالجنان. او كه عمري را در روستايي نوفل لوشاتو فرانسه در عالم تبعيد زيست، با اين اتاق محقر، شكوه شهر پاريس را كه شاه ايران سخت شيفتة آن بود، به باد استهزاء ميگيرد. در كنار خانه، حسينية جماران است، چسپيده به ديوار خانه خميني. حسينة جماران، بسيار ساده است، جنس پردة آن مخملي است به رنگ آبي، دقيقا به رنگ«مخملِآبي» فيلمي از ديويد لينچ. ديوارش هنوز گچخاك است، متناسب با زندگي مردمان فقير و عارفان خراباتنشين. دكتر رحيم پور ازغدي در اين حسينيه سخنرانی ميكرد و ميگفت:« تقدير ايران و جهان از همين حسينيه ساده و محقر رقم خورد. اينجا نبض جهان است، قلب جهان اسلام در اينجا ميطپد»، اما مسلما چنين حرفي درست نيست، فقط ميتواند يك سخن شاعرانه باشد، خميني با قم و نجف شناخته ميشود، نه با جماران و خمين، خميني در تاريخ و سنت معنا پيدا ميكند كه ربط چنداني به جماران ندارد. ولایت فقیه در قم تئوریزه شد، هر چند برخی از تئوریسینهای آن به سرنوشت رنجباری گرفتار شدند. اما گذشته از سخنان بيربط و كسل كنندة آقاي ازغدي، خميني را بايد چرخشي در انديشة سياسي ايران دانست: چرخش از ناسيوليسم ايراني به انقلابيگري شيعي. آنجا كه كاخ سعد آباد پايان مييابد، خميني آغاز ميگردد. خميني را بايد آنتيتز رؤيايي تمدن 2500 سالة سعد آباد دانست، آنتيتز كه از دورن زياده رويها و جنون عظمتطلبي شاه سر بر كشيد. در خانة او نه مبلمانهايي پاريسي وجود دارد و نه از «در ميان جنگلزار» استيل انيك خبري است، نه «دهكدة سيرنگن» فرانسوا را ميبينيم و نه «نبرد لوتزن» آنيلو مالكونه را، نه «كانسرت در كافه» دوولا در آن وجود دارد و نه تابلوي«خوابژوفين» روي ديوار آتاق خوابش آويزان است و نه «از شكار بر ميگردد» واگن، اما همة آنچه را كه در زندگي نداشت بعد از مرگ دارد. اگر خانة او در جماران محقر است، گنبد طلايي او در بهشتزهرا اكنون سعدآباد را تحقير ميكند، شايد به اين دليل كه خواستها و غرايز سركوب شده آدمي به نحوي دو باره خود را نشان ميدهند. تقابل شاه و خميني، تنها تقابل سعد آباد و جماران نيست، تقابل شكوه و جاودانگي نيز هست، اگر شكوه زندگي در سعد آباد به پايان ميرسد، ميل به جاودانگي بعد از مرگ، در جماران چهره ميگشايد. شاه، در كنار خميني قابل درك است و ميل به جاودانگي خميني تنها با شكوهخيره كننده شاهي قابل تفسير است. كدام واقعي تر است؟ هردو واقعيت دارند، هرچند دو واقعيت كه در برابر هم قراردارند. تزيينات كاخ سعدآباد به زندگي فاني اينجهاني و تداعيگري توصيفهايي است كه در ادبيات فرانسه وجود دارد، ياد آور پاساژهايي والتر بنيامين، شهر رويايي بودلر و همه آنچيزهايي كه گوستاو فلور با آنها داستانهايش را شكوه ميبخشد. تابلوهايي حسينية جماران اما نمايشي است از جهان جاودانگي پس از مرگ، نوعي بيتوجهي به جهان مادي. نقاشيهايي پرزرق و برق سعدآباد، در كنار تصويرهايي سياه و سفيد مربوط به شهدا، تظاهراتسياسي و شورشهايي خياباني حسينيه جماران، معنا دارد. شاه و خميني دو روح متفاوتي است در كالبد جامعه ايران كه ميل خاصي هركدام را به حركت وا ميدارد، شاه «خواهشِزيستن» است و خميني «نفيخواهشزيستن» و روايت از فناشوندگي، خميني از طريق كف نفس و «نفيخواهشزيستن» در انكشاف اصيل فنايي حلاجوار، به هستينزديك ميشود، اما «نفي خواهشزيستن به معنايي نابودي نيست، بلكه صرفا عمل نخواستن است. آنچه پيشتر ميخواست حالا ديگر نميخواهد... پس نفي خواهش زيستن براي ما انسانها كه خود پديدار«خواهش»ـايم، گذار به نيستي است.(شو پنهاور، 1374: 103)» شاه و خميني همان تقابل دوگانه روح تاريخي اهورامزدا و اهريمن است، شاه براي مردم ايران، شكوه اين جهاني ميخواست، زندگي شيك و مدرن به سبك پاريس، خميني نوعي سرخوشي معكوس شاه است كه در آن مرگ «لذت» و شهادت تفسير ميشود. تابلوهايي كاخ شاه سرشار از روح فاوستي و دعوت به زندگي جديد است، اما عكسهايي حسينية جماران كه در آن كيف و نشئه در شعار دادنها و طغيانها و صداهايي به يادماندني ظاهر ميشوند، افرادي را به صورت توضيح ناپذيري به سرخوشي از نيستي فرا ميخواند. خلاء ملموسي در آن وجود دارد كه كه انرژي طغيان را آزاد ميكند. زماني كه وحشتزندگي، هراسآور تر از مرگ است، بايد مرگ را برگزيد. در اين عكسها نه از سكوت اشرافي و بورژوا مآبانه سعدآباد خبري است و نه از حماسة «قابيل ز شكار ميگردد»، هرچه هست فرياد است، گويي خداي آشوب عصر باستان بندگانش را به رستاخيز جاودان فرا ميخواند. به هر تقدير تقابل سعد آباد و جماران را بايد تقابل دو نوع خواست دانست و شاه و خميني را تجلي دو نوع روح ايراني. اكنون شاه و خميني هر دو به ديار جاودان شتافتهاند، خانه شاه تفريحگاه است و حرم خميني در بهشت زهرا زيارتگاه. هر چند حاكمان كنوني خود را مخلصترين پيروان خميني ميدانند، اما شاه و خميني هردو در ايران جاودانهـاند و هر كدام در ميان مردم پيروان عاشق و دشمنان كينه توزي دارند. آنهايي كه طالب شكوه زندگي اينجهاني است به سعد آباد ميروند، و كساني كه شور جاودانگي در سر دارند به بهشت زهرا ميآيند. باز ديدگان كنندهگان سعدآباد كساني هستند از كيف تامل در آثار هنري و تنوع ذايقههايي زيبايي شناختي سرخوشـاند، و زائران خميني غرق در مناسك ديني سرشار از كيف و نشئه ساده و بديهي. شكوه شاه و جاودانگي خميني را بايد جبران دو نوع مفارقت و فقدان در روح ايران است، يكي فقدان شكوه تمدن كه در عظمتطلبي شاه خود را نمايان ساخت، و ديگري احساس فقدان امر معنوي كه در خميني متبلور گشت. هرچه روشنتر از اين دو فقدان آگاه شويم، شكوه شاه و جاودانگي خميني را بيشتر خواهيم فهميد. اما به نظر ميرسد هردو در يك چيز مشتركاند و آن اينكه هردو طالب عزت و سر بلندي ايران بودهـاند. كدام راه بهتري را بر گزيد؟ ايرانيها در اين باره هم صدا نيستند. تصاويری از خشونت ها در ايران
به روز شده در روز 14 قوس سال 1385 - ساعت 16 به وقت کابل |
آگهی و اعلان شما در اينجا
وزير فرهنگ با انديشه
ی طالبانی
من نمی خواهم زنان از
من عکس و فلم بگيرند
به قلم سردبير
دستورات غير
قانونی يونس قانونی
امضا محفوظ است
| ||||||||||||||||||||||||
Top Global Newspapers: Asia Latin America Africa Europe USA Canada Australiaفقط با ذکر ماخذ، نام نويسنده و تاريخ انتشار می توانيد از مطالب ، عکس ها و آثار ديگر در کابل پرس استفاده کنيد Members Login As the mind has no boundaries, the RAHA concept does not have frontiers and is opposed to information and cultural control by global communication entities whether media conglomerates, states or local governments, or religions Kamran Mir Hazar: Editor-in-Chief / Afghanistan/ Kabul/ Mobile: 0093 799390025/ Email: editor at kabulpress.org info at kabulpress.org reader at kabulpress.org Copyright© Kabul Press, World Media Home 2004 -2006 کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به سايت کابل پرس می باشد |