|
No Censorship! |
|||||||
| ||||||||
خبری، تحليلی و انتقادی
ناديه انجمن خودکشی کرد يا به قتل رسيد؟
رضا " پدرام" اشاره: يكسال قبل در همين تاريخ ناديا انجمن، شاعر توانمند افغان كه بي شك بانوي اول شعر معاصر هرات بود، چشم ازين دنياي خاكي فروبست و نه تنها ادب دوستان فارسي زبان، بلكه همه مدافعان حقوق انسانها را در ماتم عروجش نشاند. آناني كه جسد ناديا را در بيمارستان دولتي هرات ديده بودند، از كبودي صورت و چندين جاي بدنش كه نشانگر لت و كوب شديد بود، سخن ميگفتند و اينكه او بر اثر ضربات وارده از جانب شوهر حيوان صفتش كشته شده است، اما به سرعت از طرف باند زن ستيزي كه در قدرتمندانه بر محافل افغانستان نفوذ دارند، مرگ ناديا خودكشي عنوان شد. هرچند شوهر ناديا انجمن دستگير و تحت تحقيق قرار گرفت، اما به زودي آزاد گشت و قضيه مختومه اعلام شد. اينك، در اولين سالگرد مرگ ناديا، ً فريداحمد مجيدنيا مطلبي را در روزنامه پرتيراپژ دولتي هرات به نشر رسانده كه خشم خيلي از روشنفكران هرات را برانگيخت. مجيدنيا در نوشته خود به بيان احساس عاطفي كه نسبت به ناديا داشته و اينك كمبود او سخت مي آزاردش، سخن گفته بود و همين مطلب مرا بر آن داشت تا خطاب به او جملاتي بنويسم. اميدوارم اين موضوع از طريق سايت شما به نشر رسيده، تا حق مطلب در نبود نادياي عزيز ادا شود. به جواب نوشته ( انگار روايت مقبول آدم، سنگ آهن ات من شده ام ) فريد احمد مجيد نيا جامعه امروز ما جامعه تناقضات است. اگر به دور و بر خود نيم نگاهي بيندازيم،آنقدر چيزهاي ضد و نقيض ، خلاف هم و بي عدالتي مي بينيم كه چشم مقايسه گر و وجدان حقيقت جويمان اشباع شده و ديگر حتي تناقضات مهم هم برايمان حكم بي ارزشها را پيدا ميكند. اما گاه در خلال همين اوضاع متناقض به هم پيچيده و با وجود سرخورده شدن وجدان سختگيرمان، حرفها و عكس العمل هايي مي شنويم كه به يكباره گي تلنگري قوي بروجودمان صاعقه وار فرود مي آورد و ما را مجبور به گفتن آنچه تا دمي پيش ميلي به گفتنش نداشتيم ميكند. نوشته فريد احمد مجيد نيا در مورد زنده ياد ناديا انجمن، گل پرپرشده بوستان شعر هرات هم حداقل بر من تلنگري صاعقه وار وارد ساخت،طوريكه از زنده بودن، مرد بودن و باسواد بودن خود عرق شرم بر جبينم جاري شد و چنان تلاطمي وجودم را گرفت كه ديدم اگر ننويسم شايد آتش فتاده در درونم، خاكسترم كند. متعجبم از اينكه يك انسان در صورتيكه سالم و عاقل باشد،چقدر ميتواند مظلوم نمايي و خودفريبي كند؟ خطابم مستقيم به مردي است كه ادعا ميكند ناديا، خانم عزيز خانه اش بوده و در همه كارها نظراو براي ناديا مهم بوده. به كسي كه ادعا دارد ناديا را دوست داشته و زندگي مشترك عاشقانه اي را با او آغاز كرده و اين خودش نه- بلكه دست اسرافيلي تقدير بوده كه دودمان زندگي اش را به باد داده و ناديا را از او گرفته است. راستش را بگو، چقدر با وجدان ناآرامت چانه زدي و چقدر خودت را توجيه كردي تا توانستي اين نوشته را بسازي و از ناديا سخن بگويي؟ آيا بعد از نوشتن اين مطلب، به خودت و اينكه ديگران را احمق فكر ميكني خنده ات نگرفت؟ به بيراهه نرو، منظورمن ، تكرار مرده پرستي رايج در اين كشور نيست. صحبت من قديسه بودن و فرشته بودن ناديا نيست. ناديا يك زن افغان بود، زني كه زخمهاي تعصبات كور فاميلي و اجتماعي روح لطيف او را نيز همچو ساير همنوعانش خراشيده بود و به طبع همچون ساير زنان در زندگي مشترك يك زن بود، با كاستي ها و احساساتي بودن ها و همه آنچه ما متأهل ها، در زندگي روزمره مان با همسران خود به نوعي با آن سر و كار داريم. زندگي مشترك حتي بين دو انسان كاملاً روشنفكر و نسبتاً كامل هم با برخوردها عجين است. برخوردهاي شخصيتي و اختلاف نظرها بعد لاينفك و غيرقابل انكاري از زندگي مشترك است و اين زن و شوهر هستند كه دو راه بيشتر ندارند، يا بايد مشتركاً تلاش كنند تا ناهمواري هاي زندگي مشترك را هموار كرده و رضايتمندانه زندگي كنند و از زندگي اگر لذت نمي برند حداقل رنج هم نبرند . يا اينكه اگر مي بينند براي باهم زندگي كردن اخلاق و شخصيت شان سازگار نيست، اصراري نداشته باشند كه با ادامه زندگي مشترك سوهان روح يكديگر بوده و خود را ملزم كنند كه بسوزند و بسازند. طلاق واژه منفوري است و در نفس خود پليد. اما همين پليدي هم مي تواند آغازي براي شروعي مجدد زيبايي ها در پيكري ديگر باشد خصوصاً براي آنها كه ادامه زندگي مشترك جز تلخي و رنج برايشان چيز ديگري نيست. حرف من به عنوان يك مرد به تو اينست كه در زندگي مشترك چقدر از خودت تلاش و كوشش نشان داده بودي و چه كرده بودي كه اشعار ناديا جز ناليدن از زيستن، چيز ديگري نيست؟ و تو كه خود را اينقدر به خدا نزديك ميداني كه با او درد دل ميكني، وقتي ديده بودي كه ناديا از زندگي مشترك با تو راضي نيست و جاي جاي شعرش ناليده بود، چرا سعي در تغيير او يا در تغيير اوضاع از خودت نشان ندادي؟ چرا آنقدر از خودخواهيت نكاستي كه بودن او را براي اجتماع بر داشتن نارضايتمندانه اش در كنار خودت تحمل كني و رشته زندگي مشترك را كه مدتها قبل گسسته بود، قطع كني و بگذاري ناديا اگر براي تو ديگر نادي عزيز نيست،براي خود زندگي كند و براي ديگران بسرايد؟ ناديا انجمن رفت. چگونه و چرا؟ اين را فقط خدا ميداند و تو . بگذار دو فرضيه را مطرح كنم، اول اينكه ناديا عمداً يا سهواً كشته شد، ( خودكشي يا ....) به اين بعد قضيه كاري ندارم. اما فرض دوم ( در حاليكه تو هم بر اين فرض هميشه تأكيد كرده اي و آن را درست دانسته اي) اينكه او خودكشي كرد و عطاي زيبايي هاي اين دنيا را به لقايش بخشيد و ترجيح داد با خاك سرد و تيره همدم شود تا بودن با اطرافيان دونش. چرا؟ باز هم علتش را فقط خدا ميداند و تو. اما آنچه از نوشته هاي او بر مي آيد اينكه او از زيستن راضي نبود، از مشت ستمگر مي ناليد،از زهري كه به كامش بود، از نداشتن غمخواري كه شادي و غمش براي او اهميتي داشته باشد. جواب تو به همه آن ناله ها چيست؟ و حالا كه او نيست، چرا اصرار داري بودنت را در كنارش به همنشيني گل و بلبل تشبيه كني و محيط خانه تان را روحاني و خداحضور، در حاليكه در زندگي او گلي نبود تا او به هواي آن سعي كند جنبه زيباي زندگي را ببيند و به خاطر آن سوختن و ساختن را دوام دهد. ديگر اينكه، ناديا جز در معدود جاهايي خود را مجيد نيا نناميده بود. او انجمن بود و هميشه در همه اشعارش انجمن تخلص كرد. شايد تو با توسل به اينكه شوهرش بوده اي، تلاش كني نام خود را صرف براي راضي كردن وجدانت و تخديش اذهان عمومي در اولين سالگرد عروج او، به تخلص بي بديلش بچسباني، اما بدان، او انجمن بوده و خواهد بود و هر تلاش تو در تغيير تخلص او با مقصد انحراف اذهان عامه ، خوب نشان دادن خود ، كسب نام نيك و نسبت دادن خوبي هاي او به خودت، نه تنها به مذاق ادباي هرات خوش نيامده بلكه اين ترفند تو هيچگاه سازگار هم نخواهد بود. دوستانه اين توصيه را بپذير و سكوت كن. هيچ مگو و براي هميشه خموش باش. شايدسكوت ابدي تو و گرفتن روزه نياوردن نام ناديا انجمن تا زمان زنده بودنت، مجازاتي باشد بر بي تفاوتي يا چه بسا ملامت بودنت در پرپرشدن اين لاله بهاري . بگذار با سكوت دوامدارت، ذهن مردم فاجعه اي را كه يكسال قبل به وقوع پيوست را فراموش كند |