باران نبار...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
به باران خواهم گفت نبارد ... زمین جای تاسف برانگیزیست ... جای خوبی برای مردن و روئیدن نیست ... نبار باران اینجا تا تونیستی برایت نماز میگذارند وقتی بیایی چتر ها و سایبان ها ، خدایی برای نجات میشوند ...
باران نبارد ، زمین تشنه بماند و آسمان دلش پر ، سفره دلت را هر جا پهن نکن ،آخر نشنیده ای ؟ تو در آن بالا نمی بینی آدمیان چطور غرق کثافت اند و هیچ به روی خود هم نمی آورند تو اگر بباری گناهان شسته میشود و هر حیوانی غسل توبه می گیرد؛ وای از آنکه رد و برق بشود همه جا بسوزد ... خاگستراش را هم باد ببرد و دیگر نیاید . ( احتیاط که سیاره های دیگر را کثیف نکند )
دلم به حالت می سوزد پاک و زلال می باری و جوانه میزند احساس از رگ رگ زمین و در این میان آدمیان هستند که تو را به لجاجت پیوند می کنند تا میوه های کال ندامت را به پای حوا ببندند.
حاصل سالها مصیبت دستان ترک خورده ایست که نه نان دارد و نه اعتبار و دلش را که به آسمان می سپارد انگار خون می گرید؛ کسی دیگر از راز فصل ها حرفی ندارد ( دیدی دستت رو شد ) همه سکوتت می کنند و از فاجعه نمی ترسند و باران برای همدلی کدامین دل ترک خورده می بارد معلوم نیست ، شاید به ترحم شبنم های صادق چشمان تو ، و یا نگاه کودکی در محراب خشکسالی !؟!
رمز بیکاریت را دهقانی می داند که از باغچه و زمین حاصل می خواهد، نه گلهای قالینی که رنگ عشق دارند و پای هر رهگذری را می بوسند.
باران دلم هوایت را کرده و از تو فرار می کنم میلودی صدایت مست و دیوانه ام می کند تا جنون میروم ...
اما نمیشود ... حتی برای قدم زدن بر روی این جغرافیای سیاه باید از هفت خوان رستم گذشت و هی صلوات و نفرین به گور رهگذرانی حواله کرد ... اینجا همه متهم اند!
نسل تازه باید کاشت ، پیغمبری دیگر باید فرستاد و باران معجزه نازل کرد، تا سخاوت را از تو بیاموزند و حکمت را از زمین.
اما انکار نه خبر از معجزه ایست و نه پیغمبری ولی خدا سایه مرگ را از زمین کوتاه نکند یا نا امیدان آخرین امید خود را هم از دست می دهند !
آنلاین : http://lightwomen.blogfa.com/p...