به جواب فرمايشهاي سيد خليل هاشميان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
جناب محترم ، معظم ومکرم سیدخلیل هاشمیان استاد سابق پوهنزی؟؟؟ ادبیات پوهنتون؟؟؟؟؟ کابل را هزاران سلام واحترام به صد خیر وانجام تقدیم باد. امیدوارم که جناب مستطاب شان لباس عافیت به تن داشته و ازهرگونه گزند روزگار در امان باشند.
بزرگوارا!
خداوند سایهء مبارک شما را از سر ما عریضه نویسان کمسواد کم نسازد. عرض ام بحضور انور با سعادت تان که دفاعیه سراپا خشم آلودتان را درسایتهای اوغانی زیر عنوان : ( پرچمیها بدفاع از بچهء سقو) راجع به این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیرکمسواد مطالعه نمودم واگر خاطر حضرت جنابعالی ملول نگردد اینک جسارت نموده به جواب آن می پردازم. امیدوارم که فرصت مطالعهء این جوابیه را دریابید.
استاد بزرگوار!
نخست ازهمه، حضرت جنابعالی بدون آنکه زحمت مطالعهء دقیق نوشته های ایم راجع به همایش لندن و واکنشهای غیر اخلاقی و مملوء از عقده های چرکین و نفرت انگیز دوستان تان همچو: مسعود جان فارانی ، محمداعظم سیستانی وخانم بی زبان محترمه ملالی موسی نظام را بخود میدادید، خیلی زود برآشفید و یکه راست بدشنام وتف نمودن به چرخ گردون رو آوردید.
اگر ازین بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر آزرده نشوید میخواهم بشما خیلی صریح وپوست کنده بگویم که: شناخت شما ازمن وبرداشت تان از مقالات قبلی ام کاملا طفلانه بود وهرگز به یک استاد دانشگاه چه که به یک استاد پوهنتون اوغانستان نیز شباهت نداشت.وارخطا نشوید من در پائین فرق میان دانشگاه ،ینورستی ، جامعه وپوهنتون را تشریح میکنم، اما عجالتا جهت معلومات مزید تان باید بعرض حضورتان برسانم که : این بندهء حقیرسراپا تقصیر برخلاف برداشت شما در کشورهای اروپایی سکونت ندارم. من چند ماه میشود که بعداز ختم تحصیلات در دانشگاه اوپسالای سویدن در رشتهء کتابداری اكنون در شهر لاس انجلس ایالت کلفورنیاامريكا آمده ام ، سراغ جنابعالي را از دوستان وعزيزان منجمله آقاي داوود عابدي گرفتم تا در زمينهء كارها وفعاليتهاي چنددههء اخير تان با شما مصاحبه اي نمايم ولي متاسفانه كه ايشان از نشان دادن شما إبا ورزيدند ويا اينكه شايد واقعا آدرس تان را نداشتند.
آدرس ايميل را كه قبلا از آن طريق تا چندسال پيش با من داخل تماس بوديد مدت زياد ميشود كه از كار افتاده و ايميل هاي اينجانب دوباره برگشت ميخورد، شايد جنابعالي نام مرا بلاك زده باشيد ورنه سلسله مراسلات ميان من وشما وخواهر صوفيه عمر قبلا فعال بود وشما در يكي از ايميل هاي تان نه تنها كه مرا شناختيد بلكه كاكاي مرحومي ام پوهاند كبير خان استاد زبان عربي در دانشكدهء ادبيات كابل را نيز شناختيد وبر روح وي درود ها فرستاديد، اما حالا خود. تانرا بكوچهء حسن چپ زده ايد و ادعا داريد كه پرويز بهمن يك مستعار نويس نا آشنا (؟) است .
بازهم اگر شما مایل باشید تا در مورد این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر معلومات حاصل نمائید لطفا ازطریق ایمیل با من داخل تماس شده واز سوانح بنده آگاهی حاصل نمائید. من ایمیل شما را ازطریق محترمه صوفیه عمر دریافت نموده بودم . اگر همان ایمیل شما فعال است لطف نموده با من داخل تماس شوید. اما ذکر یک مطلب برای خواننده گان عزیز خیلی ضروری است که : جنابعالی علاوه برآنکه در شناخت این بندهء حقیرفقیر دچار مغلطه شده اید وناخودآگاه بنده را یکی از اعضای برجستهء شورای نظار دانسته اید تاریخ وسوانح تشکیلات شورای نظار بیچاره را نیز وارونه ومسخ شده ارائه داشته اید، شورای نظاری خواندن افراد واشخاص حقگو وحقنویس که باب مناظره های علمی را بخواهند باشما باز نمایند آسان ترین چماق ایست که در دست دارید وآنرا مانند سوتهء حافظ بر سر هرکسی که خوش تان نیامد بیرحمانه میکوبید. این تاپهء زنگزده وکهنهء تان باوجودیکه خوشبختانه امروز از کار افتاده است ولی جنابعالی ودوستان همفکر تان هیچگاهی از چسپاندن آن بر پیشانی این وآن خسته نمی شوید واین تنها من نیستم که آماج این برچسپ جنابعالی قرار گرفته ام.
اگر ازمن خفه نشوید باید کمی با صراحت بشما بگویم که: جنابعالی درطول عمر ذلت بار تان بسا اشخاص وافراد بیطرف که باشما خواسته اند مناظرهء علمی نمایند خیلی آسان به آنها برچسپ شورای نظار یا پرچمی را زده اید.
لست این اشخاص از مرحوم عبدالرحیم غفورزی شروع تا داکتر فرید یونس، روان فرهادی، شفیع عیار وغیره ادامه داشته وتا حال نیز ادامه دارد. خدا عالم الغیب است که در آینده چقدر انسانهای دیگر را با این تاپهء زنگزدهء تان وادار به سکوت نمائید. بدون شک با این جزم اندیشی ها ، تاپه زدنها وعصبانیتهای فکری تان ورفقای همفکر وهمقمشاش تان مانند مورخ نامدار؟؟؟؟؟!!!!!! وشهیر؛ محمد اعظم سیستانی ومسعود جان فارانی وخانم بی زبان میرمن ملالی موسی نظام اگر قدرت دولتی را در اختیار میداشتید مطابق همان ضرب المثل معروف: از شدت عصبانیت حتی سگ ها را نیز در پاهایشان نعل میزدید. باز هم هزار کوه سیاه در مابین، خاک بر دهنم اگر خدای ناخواسته، زمام امور مملکت بی در وبی دروازه ای افغانستان به قبضه های آهنین تان بیفتد، با این دشنامزدن ها وتاپه زدنها و اعصاب خرابی ها روی نادر غدار، هاشم جلاد، سردار داوود وسردار ولی ومحمدگلخان مهمند وحفیظ الله امین وملاعمر وگلبدین را سفید خواهید ساخت.
اما بیاد داشته باشید که: این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر به این پرچسپ زدنهای تان باوجود که هیچ نوع سابقه ای به اصطلاح جهاد وعضویت در احزاب جهادی را نداشته ام نه تنها که سکوت نمیکنم بلکه افتخار هم میکنم، حتی به پرچمی خواندن خود ازقلم شما افتخار میکنم.
زیرا شما وهفمکران تان آنقدر منفور ومطرود مردم افغانستان قرار گرفته اید که حالا مردم حاضر اند سگ کارمل وکارملی ها را بر افکار وعقاید نژاد پرستانه ، تبارگرایانه وتفرقه افگنانهء شما ترجیح دهند.
سیاست یک بام و دو هوا درمورد پرچمی ها:
جناب استاد هاشمیان!
همهء خواننده ها بوضوح می بیند که : منظور شما از پرچمی وکمونیست تنها کسانی اند که حق وحقیقت را در مقابل شما بازگو میکنند ورنه اگر ازمن خفه نشوید باید بگویم که : حتی احمق ترین انسان هم میداند که : پرچمی های واقعی وتربیت یافته گان مکتب زنده یاد ببرک کارمل همین اکنون درکنار جنابعالی و دیگر همفکران تان قرار دارند. مگر خدای نخواسته چشمان تان کور است تا ببنید که : جناب سرلوچ مرادزی که در سایتهای دعوت وافغان جرمن به نفع شما شمشیر میزند کیست؟ قبلا ایشان چکاره بودند؟ خیر! اگر ایشان را شما نمی شناسید من ایشان را بشما معرفی میکنم: جناب سرلوچ مرادزی کسی بودند که یکجا با خانم محترمهء شان میرمن منوره جان درزمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان وحضور قوای شوروی؛ در ولایت ننگرهار منشی حزبی کمیتهء ولایتی ننگرهار تشریف داشتند و عملا برای سرکوبی جبهات مجاهدین ؛ سلاح بدوش از ولایت ننگرهار دربرابر اشرار بی فرهنگ آنزمان دفاع میکردند، اما امروز جناب شان درصف شما قرار دارد. بهمین ترتیب شاه محمود حصین، یوسف هیواد دوست وصدها خلقی وپرچمی فاشیست مشرب اوغان حالا با شما یکجا در صف نویسنده های ملیگرا؟؟؟؟؟؟ وافغانهای؟؟؟؟ واقعی در آمده اند وبرگذشتهء خویش افتخار ومباهات هم میکنند وهیچکسی آنها را گفته نمیتواند که بالای چشم تان ابرو است.
خواهرزادهء نازدانهء تان جناب سیدحمیدالله روغ که حالا باهم ناروغ شده اید تا دیروز درکنار شما بودند. ازجناب محمد اعظم سیستانی، عضو برجستهء شورای انقلابی زمان زنده یاد ببرک کارمل که حالا ازنظر سیاسی خط بینی کشیده اند واسناد جعلی برای برائت خود نزد شما ارائه میدارند یاد نمیکنم. زیرا سیستانی بزرگوار هیچگاه با هیچکسی وبا هیچ گروه در دوستی ودشمنی اش ثابت قدم باقی نمانده است. ایشان براساس منافع آنی وزودگذر خود حتی حاضر اند با شیطان نیز دوستی نموده وچند روز بعد تمام نوشته ها ونظریات قبلی خویش را منکر شوند.
تنها جهت یاد آوری همینقدر میخواهم بگویم که:
جناب محمد اعظم سیستانی را که جناب شما حالا مورخ نامدار وشهیر لقب داده اید در جوابیه ایکه به شخصی بنام جمشید پایمرد درین اواخر مرقوم داشته اند طوری إفاده نموده اند که گویا : ایشان را زنده یاد ببرک کارمل بزور وجبر وارد شورای انقلابی ساختند و حتی با وجودیکه عضو شورای انقلابی بودند به ارگ ریاست جمهوری نیز داخل نشده اند زیرا ارگ ریاست جمهوری، جای شاه شجاع ها بود.
همچنان این مورخ نامدار شما مدعی اند که: بحیث عضو شورای انقلابی آنزمان هر روز با پای پیاده یا هم با استفاده از بس های شهری از خانه تا دفتر واز دفتر تا خانه رقت وآمد میکردند.
شاید همچو سخنان دروغ وسراسر جعلی، بتواند یکتعداد افراد واشخاص احمق را بفریبد ولی آنانیکه در سالهای حاکمیت زنده یاد ببرک کارمل؛ حتی اگر متعلم صنف اول مکتب هم بوده اند به این سخنان جناب مورخ نامدار شما میخندند.
زیرا این مورخ نامدار شما، بخاطریکه بتواند خودرا نزد شما یک شخص بیطرف وغیر پرچمی جلوه دهد حتی حاضر است در تشریح وتبیین وقایع تاریخی خصوصا وقایع دوران حاکمیت جناح پرچم به دروغگویی وجعل پردازی متوسل شود. هیچ انسان عاقل وبا وجدان چنین جعل پردازی را قبول کرده نمیتواند که : یک عضو شورای انقلابی در زمان زنده یاد ببرک کارمل، از داشتن یک عراده موتر محروم بوده باشد وحتی قدرت وصلاحیت داخل شدن به ارگ را نیز نداشته باشد. اینجاست که باید بصراحت گفت که: شما وهمفکران تان نظیر این مورخ شهیر ونامدار هرقدر دانشمند ومورخ هم باشید ولی وجدان علمی وانسانی ندارید. کسیکه بخاطر برائت خودش حاضر باشد تصویر غلط از یک مقطع تاریخی وطن خود برای خواننده ها ارائه نماید او هرگز یک نویسندهء باوجدان ومورخ راستگو وشرافتمند نیست.
آیا محمد اعظم سیستانی ازنظر قومی یک پشتون است؟
جناب سیدخلیل هاشمیان!
این را درنظر داشته باشید همانطوریکه شما با تمام بوق وکرنای پشتونخواهی تان برای فریب اذهان جامعهء قبیلوی پشتون، خودتانرا پشتون جا زده اید ولی در اصل یک سید عرب تبار تشریف دارید، دوست ورفیق همفکر تان جناب محمد اعظم سیستانی نیز با تمام سر وصداهای گوش خراشانه اش بازهم یک پشتون تشریف ندارند.
شاه محمود هلمندی داماد سابق محترم اعظم سیستانی درسالهای که من در سویدن بودم درمورد خسر سابق خود میگفت: " خسر سابق من، محمد اعظم سیستانی در قریهء یوسف خان بارکزایی ولایت فراه تولد شده ولی ازنظر قومی هیچ ربط با بارکزایی ها وشخص یوسف خان بارکزایی ندارد. زیرا در قریهء یوسف خان بارکزایی تنها بارکزاییها سکونت نداشتند بلکه طوایف مختلف چون بلوچ ها، جت ها، چلوها نیز زنده گی میکردند. البته من در زمان داماد سیستانی شدم که موضوعات قومی وقبیلوی به اندازهء امروز حاد نشده بود. همهء ما خود را شهروندان این کشور می پنداشتیم. برای من در آن سالها مطرح نبود که کی ازنظر قومی چی است وبکدام تبار وقبیله تعلق دارد. در آن زمان با وجودیکه طرح این موضوعات خیلی شرم آور ومضحک بود، بازهم من گمانم این بود که خانم من از نظر تباری شاید بلوچ باشد ولی بعد ها زمانیکه مناسبات خانواده گی ما برهم خورد و این خسر بی غیرت من درحق من وناموس من درسویدن خیانت میکرد ودر غیاب من؛ خانمم را تشویق به همبستر شدن با مردان بیگانه مینمود، ابتدا باورم نمیشد ولی بعد زمانیکه خودم به سویدن آمدم دیدم که همهء آن گزارش ها درست بودند همان بود که : مناسبات خانواده گی ما برهم خورد و طلاق وجدایی پیش آمد.بعداز ازدواج دومی یکروز در شهر مالمو با یک صاحبمنصب سابق ارتش بنام دگروال عبدالرشید که در کمپ موقتی پناهنده گان در سلوسن با اولادها وخسر سابق من همدوره بود ملاقی شدم ، او دربارهء مشأ قومی سیستانی برایم معلومات مفصل داد و گفت که اصل ونسب محمد اعظم سیستانی به چلو های ولایت فراه بر میگردد وبدین ترتیب برایم ثابت شد که همسر سابق من گلالی در اصل چلو بود ومن چندین سال را با یک چلو گذرانده بودم و از وی صاحب چندین فرزند شدم. ایکاش که این موضوع را قبلا میدانستم. برای من خیلی دیر ثابت شد که همسر سابق من و پدر مهربانش (!) جناب محمد اعظم سیستانی هیچ نوع پیوند با قوم غیور وشرافتمند بلوچ ندارد"
آری هاشمیان صاحب بزرگوار!
این اشخاص وافراد؛ حالا نزد شما نه کمونیست اند ونه هم پرچمی نه وطنفروش ونه هم بی غیرت. بلکه برعکس هرکدام شان امروز با القاب مورخ نامدار، دانشمند ونویسندهء چیره دست و وطنپرستان واقعی افغان از قلم شما نوازش میشوند. اگر غلط نکرده باشم جنابعالی وخانم میرمن ملالی موسی نظام بی زبان ودیگر همفکران تان در استفادهء ابزاری ازین تاپهء زنگزده پرچمی وکمونیست دقیقا مانند مرشد معنوی تان برادر حکمتیار عمل میکنید. هر پرچمی وکمونیست وخلقی که با برادر حکمتیار، شورای عالی هماهنگی تاسیس نمود وایشانرا در ویران نمودن کابل یاری رساند وشهر کابل را به خاکدان سیاه مبدل کرد، او نه یک پرچمی بلکه یک مجاهد فی سبیل الله است. هر نیرو و هر انسان که برادر حکمتیار را بخاطر جلوگیری از برقراری یک دولت قانونمند وبدیل دولت نجیب الله احمدزی تائید نمود او از هزار مسلمان ومجاهد هم برایش ارزشمند است ولو نواسهء لینن هم باشد. هرکسیکه برادر حکمتیار را در بدنام ساختن دولت نوپای مجاهدین یاری رساند دیگر چنان شخصی ازنظر جناب حکمتیار نه پرچمی است نه کمونیست ونه هم قاتل ولی هرکسیکه در صف مقابل شان قرار گرفت ولو از هرجناح سیاسی بود هم پرچمی شد هم کمونیست بیخدا وهم ضد پشتون وهم جاسوس ایران وروسیه
اینجا همان ضرب المثل عامیانهء مردم کابل دربارهء شما وبرادر حکمتیار صدق میکند که میگوید:
صدقه شوم خدا ره
یک بام ودو هوا ره
بناء این پرچمی، پرچمی خواندنها وکمونیست ؛ کمونیست خواندنهای شما وآن خانم بی زبان میرمن ملالی موسی نظام وبرادر حکمتیار خیلی ریاکارانه وغیر معیاری به نظر میخورد که نه با عقل سالم بشری سازگاری دارد ونه با معیارهای دینی برابر است. هرکسیکه با شما موافق بود ولو شیطان رجیم هم باشد او نزد شما یک افغان؟؟!! یک وطنپرست است یک ملیگرا وبالاخره یک فرشتهء آسمانی است ولی هرکسیکه مخالف افکار ونظریات مالیخولیایی شما بود او هم کمونیست است هم پرچمی وهم عضو شورای نظار وهم ضد پشتون وهم جاسوس ایران وپاکستان و هندوستان واسرائیل وخلاصه اینکه به چهارکتاب کافر.
آیا فکر نمیکنید که زمان چنین ترفندهای طفلانه وکودکانه گذشته است؟
جعل نمودن تاریخ در بارهء تشکیلات شورای نظار:
هاشمیان صاحب بزرگوار!
چنانچه دربالا خدمت جنابعالی ودیگرخواننده گان عرض نمودم که: شما بدون شناخت ازین بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر نه تنها که بنده را مفتخر به عضویت در جبههء شورای نظارخیالی تان و همچنان عضویت در جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق نموده اید بلکه در تعریف وتشخیص تان از شورای نظار نیز دچار تناقضگویی وحتی دروغباقی شده اید و به شکل خیلی انحرافی ؛ یک تعریف سراپا دروغ ومنافی قواعد واصول روزنامه نگاری وتذکره نویسی از شورای نظار را بخواننده گان ارائه داده اید.
این تعریف وارونه از تشکیلات منحل شدهء شورای نظار از قلم جنابعالی از دوحالت خالی نیست:
یا اینکه جنابعالی درین مورد کاملا بیخبر تشریف داشته و دربارهء شورای نظار هیچ معلومات کافی ندارید ویا اینکه میخواهید یک بخش مهم تاریخ این سرزمین را با دروغبافی های مکرر تان قصدا وعمدا مسخ نمائید. من بخاطری درین باره مکث می نمایم که جنابعالی از جایگاه یک استاد علم تاریخ وادبیات؛ این دروغ ها را بخورد مردم عوام میدهید وهرلحظه لقب استادی تانرا برخ مردم بیچارهء ما میکشید. پس اگر خفه وآزرده نمی شوید حالا من این وارونه نویسی تان را دوباره میخواهم راست بسازم:
جنابعالی در نوشتهء تان زیر عنوان : پرچمیها بدفاع از بچه سقو بعداز لاطائلات زیادی درقسمت جناح پرچم و شورای نظار نوشته اید که: اولا احمدشاه مسعود از کمونیستهای پنجشیری در اردوی خاص خود برای مغلوب ساختن حکمتیار استفاده کرد و بعدا پس از مرگ احمدشاه مسعود همان کمونیستها( شورای نظار) را تاسیس کردند.
جناب استاد هاشمیان!
اگر شما وجدان مسلکی واستادی میداشتید هرگز به چنین دروغ بزرگ متوسل نمیشدید. شورای نظار بعداز سقوط دولت نجیب نه بلکه سالها قبل از سقوط دولت نجیب ؛ در نیمه های سالهای هشتاد میلادی و در بحبوحه ای شدید ترین درگیریهای نظامی درشمال وشمالشرق افغانستان با لشکریان شوروی سابق تشکیل شده بود و کاملا برعکس ادعای شما تشکیلات شورای نظار بعداز سقوط دولت به اصطلاح شما کمونیستی، منحل گردید.
.
تشکیلات شورای نظار، عبارت از یک تشکیلات نظامی، متشکل از فرماندهان جمعیت اسلامی، درحوزه های شمال وشمالشرق افغانستان واطراف کابل بود که به منظور سامان بخشیدن به کارهای نظامی وتدافعی دربرابر حملات روسها سال یکبار در یکی از مناطق تحت تصرف مجاهدین تشکیل جلسه نموده و برای چگونگی پیشبرد عملیات نظامی میان فرماندهان زبدهء مجاهدین جمعیت اسلامی ؛ بحث وتبادل نظر صورت میگرفت. خوشبختانه درسایت یوتیوب،یک سلسه اسناد ویدیویی از جلسات شورای نظار بدست نشرسپرده شده است.
اگر غلط نکرده باشم، بعداز ختم پنجمین اجلاس فرماندهان شورای نظار در درهء فرخار؛ در حدود سی تن از زبده ترین فرماندهان مجاهدین شورای نظار در کمین قوماندان حزب اسلامی بنام سید جمال ولید افتادند ودرهمان روز بدون هیچ پرس وپال به بیرحمانه ترین شکل مثله و سر زده شده واجساد شان بدریا انداخته شد.
درمیان کشته شده گان؛ نامهای از قبیل: داکتر سیدحسین، سرمعلم طارق؛ قاضی اسلام الدین حامد، ملا عبدالودود، استاد عزیزالله وغیره دیده میشدند وازهمه جالبتر اینکه: این فرماندهان با محافظان وقوماندانان رده های پائین شان همه گی از نظر قومی تاجیک وهزاره های سنی مذهب ویا ازبیک بودند ولی از میان آنها فرماندهان پشتون تبار جمعیت اسلامی مانند محمد عارف زاخیلوال وداکتر شمس قبلا قوماندان حزب گلبدین درخان آباد و ولایت قندوز آزاد گردیده وبه خیر وسلامتی به ولایت قندوز برگشتند. فرمانده عارف بعدا درزمان طالبان در پشاور پاکستان ازطرف افراد نامعلوم کشته شد.
در آن سالها تا جاییکه اسناد نشان میدهد: حوزهء جنوبغرب افغانستان نیز چنین تشکیلاتی بنام شورای ساغر به فرماندهی امیر محمد اسعمیل خان وجود داشت.
حالا پرسش که باید ازجناب سیدخلیل هاشمیان مطرح شود این است که : آیا جنابعالی درین مورد بحیث کسیکه ادعای استاد بودن در علم تاریخ را دارید قبلا معلومات داشتید ویا اینکه قصدا نمیخواهید این حقایق تاریخی را بازگو نمائید؟
تا جاییکه من ازعبارات شما درک نمودم : جنابعالی کاملا حوادث تاریخی را بطور ظالمانه ویکجانبه طوری برای خواننده ها بیان میکنید که کوچکترین معیار اخلاقی را نیز در آن مد نظر نمیگیرید.
معلومات غلط جناب سیدخلیل هاشمیان دربارهء حوادث سقوط دولت نجیب الله احمدزی:
هاشمیان صاحب بزرگوار!
شما در قسمت مغلوب ساختن حکمتیار نیز حقیقت را بیان نکرده اید ، زیرا اگر زنده یاد فرمانده احمدشاه مسعود قهرمان قصد مغلوب ساختن حکمتیار را میداشت درهمان نخستین روزهای ورود مجاهدین یکجا با گوبیچه پوشان شمال برهبری هریک از قوماندانان مشهور چون: جنرال مومن ، جنرال عبدالرشید دوستم وجنرال سید منصور نادری وهمچنان قوای حزب وحدت اسلامی برهبری عبدالعلی مزاری ، قوای حکمتیار را تا آنجا از کابل بیرون می راند که شهر کابل از تیر رس حملات راکتی اش در امان میماند، اما بدبختانه که مسعود این کار را نکرد وازنظر این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر وسایر دوستان وهوا خواهان دیروزی وامروزی احمدشاه مسعود؛ این یکی از اشتباهات وخبط های جبران ناپذیر او بود که تا آخر تلافی نشد.
اگر مسعود، قصد مغلوب ساختن کامل حکمتیار را آنهم به قیمت سهیم ساختن پرچمیها وخلقی های تاجیک وپنجشیری میداشت، هرگز جنگهای داخلی میان حزب وحدت و دولت برهان الدین ربانی رخ نمیداد. هرگز جنرال دوستم بدامان گلبدین حکمتیار نمی لغزید، زیرا دیگر گلبدین وحزب او وجود خارجی نمیداشتند .همچنان خدمت حضور مبارک شما باید عرض شود که اگر مسعود خلقی ها وپرچمیهای تاجیک و پنجشیری را در ارتش واردو خاص خود جا میداد هرگز جنگ در افشار واقع نمیشد و بالاخره هرگز مجال برای ظهور پدیده ای بنام طالبان پیدا نمیشد. این حقیقت است که حتی دشمنان مسعود نیز به آن معترف اند.
حالا جنابعالی بحیث کسی که ادعای استادی درعلم تاریخ دارید تا این اندازه بی وجدان میشوید که پیش چشم هزاران انسان زندهء این سرزمین؛ یک حادثهء تاریخی ومشهود را چنین ظالمانه ، جانبدارانه ، مسخ شده ومقلوب تعریف می نمائید پس ادعاهای قبلی تان راجع به اغتشاشات مردمی برضد شاه امان الله وامارت نه ماههء امیرحبیب الله خادم دین رسول الله واستاد خلیل الله خلیلی چگونه میتواند قابل باور باشد؟ آیا درین مورد جوابی دارید؟
جنابعالی بحیث استاد علم تاریخ (؟) که خیلی ریاکارانه ومزورانه سنگ وطنپرستی به سینه میکوبید ولی بخاطر حب وبغض های شخصی وسمپاتی های غیر علمی تان قصدا وعمدا خاطرهء تلخ کشتن ومثله نمودن اجساد سی تن از قوماندانان شورای نظار بدست قوماندان گلبدینی بنام سید جمال ولید در ولایت تخار را به طاق نسیان گذاشته و کاملا برعکس تمام واقعیتهای تاریخی، ظالم را درجای مظلوم ومظلوم را درجای ظالم قرار میدهید چگونه میشود به حرفها وادعاهای شما را جع به دوران امانی وسقاوی باور نمود؟ آیا درین مورد جوابی دارید؟
سایت کابل پرس? وشورای نظار:
هاشمیان صاحب بزرگوار!
یکی از ادعاهای خیلی مضحک ومسخرهء شما بحیث یک استاد در رشتهء تاریخ وادبیات این است که گویا: سایت کابل پرس را شورای نظار تمویل میکند وجنابعالی این سایت را نیز متعلق به همان تشکیلات شورای نظار خیالی تان دانسته اید. درحالیکه اگر عینکهای تان را بچشم تان قبلا میگذاشتید وچند تا مقاله را درین سایت حتی به شکل سرسری وسطحی آن مرور می نمودید آنگاه مرتکب چنین اتهامزنی ناجوانمردانه برضد سایت کابل پرس وسردبیر آگاه و عدالت پسند آن جناب کامران میرهزار نمیشدید.
خدمت حضور جناب سیدخلیل هاشمیان ودیگر خواننده های عزیز باید عرض نمایم که: کاملا برعکس ادعای شما؛ کامران میرهزار سردبیر سایت کابل پرس، علنا ورسما موضع خودرا دربارهء احمدشاه مسعود وپیروان مسعود اعلام داشته است . سردبیر سایت کابل پرس ؛ بنیانگذار شورای نظار را یکی از جنایتکاران تاریخ معاصر افغانستان میداند.درین سایت آنقدر مقاله ومضمون که بر ضد شورای نظار ومسعود نوشته شده ومیشود حتی در سایتهای فاشیستی متعلق بشما نیز نشر نشده است.
اما جنابعالی ودیگر رفقای تان که تاکنون با هیچ مخالفتی روبرو نشده اید هر مخالفت را برچسپ شورای نظاری میزنید وفکر میکنید که جز شورای نظار دیگر همهء مخلوقات خدا شما را بحیث فرشته های آسمانی تقدیس می نمایند.
نخیر جناب هاشمیان بزرگوار!
در سایت کابل پرس یا بقول شما پورتال کابل پرس نظریات ودیدگاه هاي مختلف ، مخالف ومتضارب بازتاب می یابد، سردبیر سایت هر نظر شخصی که دربارهء احمدشاه مسعود وشورای نظار دارد ولی به همهء دیدگاه ها وافکار مختلف؛ زمینهء بحث وگفتمان آزاد و مساویانه را فراهم نموده است. همانطوریکه درین سایت مقالات این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر مجال بازتاب دارد، مکتوب های شماره چهارصد وبیست آن خواهر بی زبان ما محترمه ملالی موسی نظام نیز نشر شده است. قسط های بی سر وپا ولایتناهی برادر حکمتیار نیز درین سایت نشر شده است، مقالات اتایستی جناب عزیز یاسین وفرازهای از افکار ونظریات آرامش دوستدار در زمینهء خدا وخلقت کائنات واسلام نیز نشر شده است.
اینجا هرکس مسوول دیدگاه ونظریات خود می باشد. تمام تابوها وقفلهای که در پورتالهای ملی (؟) شما وجود دارند اینجا همه شکسته شده اند. اینجا هیچ چیز وهیچکسی مقدس نیست.
چنین سایت آزاد وعدالت پسند را متعلق به شورای نظار دانستن آنهم بدون سند ومدرک لازم ؛ نماینده گی از بیخبری، سطحی نگری، وبیعلافگی تان به خواندن ونوشتن میکند. کسیکه تا این حد بیسواد وتنیل تشریف داشته باشد که زحمت خواندن مقالات مختلف ومخالف دیدگاه خویش را بخود ندهد چگونه میتواند یک استاد واقعی در علم تاریخ باشد؟ چگونه میتوان به چنین شخص تنبل و بیسواد لقب استادی را بخشید؟ آیا درین مورد جوابی دارید؟
ایکاش که دست اندرکاران وتیم های نشراتی پورتالهای اوغانی شما نیز یک بر هزارم حصهء وجدان کامران میرهزار را میداشتند و بعد علیه مسعود نیز دشنامنامه واتهامنامه می نوشتند باکی نداشت. آیا در سایتها وپورتالهای شما جز مدح وثناگویی به یکدیگر چیز دیگر قابل نشر است؟ آیا در سایتهای اوغانی شما حتی آن سایتهای به اصطلاح چپ انقلابی مانند راوا ، افغانستان آزاد؟؟؟؟!!! همبستگی وغیره که با دروغ وریا ماسک چپ را بر چهره کشیده اند و خودشانرا انقلابی های چپ وضد امریکایی جا میزنند وبر ضد امپریالیزم امریکا شعار های بی مزه وبی رمق را سر داده اند مجال برای نشر افکار وعقاید مخالف وجود دارد؟
اگر شورای نظار مزعوم شما؛ اینقدر ظرفیت تحمل پذیری را داشته باشد که چنین سایت آزاد را در اختیار همه گان قرار دهد تا همهء مخالفان مسعود، روزانه هزاران دشنام وتوهین وطعن ولعن توأم با کارتونهای تحقیر آمیز نثار احمدشاه مسعود و پیروان راه او نمایند پس چنین شورای نظار هزار بار بهتر از شما وگروه های همفکر وهمسنخ شماست.
استاد دانشگاه با استاد پوهنتون چه فرق دارد؟
جناب هاشمیان بزرگوار!
اگر جناب عالی ادعای استادی در سطح استادان دانشگاه های کشورهای مانند: ایران وپاکستان ،هندوستان ، بنگلدیش ، مصر ، عراق وسودان والجزایر وغیره را دارید بدانید که جنابعالی نه تنها که یک استاد نیستید بلکه به قول عوام یک چپراستی هم نمیتوانید باشید.
زیرا اگر شما لیاقت واهلیت مقام استادی را در سطح یک دانشگاه میداشتید هرگز چنین مقالات ومضامین سطحی و آگنده از دروغ وجعل و یکجانبه نگری را در طول سی سال اخیر از قلم تان دربارهء حوادث تاریخی افغانستان وهمچنان اوضاع واحوال چند دههء اخیر برشتهء تحریر نمی آوردید.
بهترین مثالش همین دفاعیه ایست که جنابعالی از دوستان تان هریک جناب محمد اعظم سیستانی، میرمن ملالی نظام بی زبان ومسعود جان فارانی نگاشته اید وبر بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر وچرخ گردون به تقلید از فردوسی بزرگ تف نموده اید
اگر جنابعالی یک استاد دانشگاه به مفهوم واقعی کلمه می بودید باید مطابق نورمهای مسلکی استادی تان نوشته ها را اولا مطالعه نموده وبعد پاهای تان را برای رد نمودن آنها لچ میکردید. اما شما جنین نکردید بلکه برعکس بی خریطه چند تا فیر هوایی نموده اید ونام آنرا دفاع از حق وعدالت ومسلک ژورنالیزم گذاشته اید. ازهمینجاست که بنده بشما لقب چبراستی را داده ام نه یک استاد دانشگاه را. زیرا چنین دفاع نمودنهای بد وخارج از آداب واخلاق نویسنده گی واجتماعی متاسفانه کار یک استاد واقعی دانشگاه نیست. یک استاد دانشگاه هرگز عقده ایی، بداخلاق وبدزبان نمی باشد.یک استاد واقعی دانشگاه که قصد روشنگری ودفاع ازحق وعدالت را داشته باشد دربارهء شخصیتها وحوادث تاریخی، بدون حب وبغض شخصی قضاوت نموده و تعصبات فکری، قومی وقبیلوی خودرا به طاق نسیان میگذارد ومانند یک جراح وطبیب حاذق؛ لباس سفید طبابت را پوشیده و بیماریهایهای مزمن اجتماع را با سلاح علم وتحقیق مورد عملیات جراحی قرار میدهد.
درحالیکه حضرت جنابعالی وهمفکران تان در طول سی سال قلمزنیها ، سخنرانی ها ومصاحبه های تان از در پوهنتون؟؟؟؟؟ کابل گرفته تا رحل اقامت افگندن تان به کشور خداداد امریکا چنین صفات برجستهء استادی را ازخود نشان نداده اید.
نوشته ها ومقالات تان همه مملوء از اتهامزنی، دروغبافی، جعل نمودن وحتی مسخ نمودن حقایق تاریخی، دشنامزنی وتوهین وبداخلاقی وبدزبانی وعصبانیت بوده وهرگز نام یک استاد دانشگاه بشما نمی زیبد.
اما طوریکه خود ادعا دارید که استاد پوهنتون بوده اید من نیز میخواهم شما را مطابق به معیارهای اوغانی خودتان یک استاد پوهنتون کابل بنامم نه استاد دانشگاه. امیدوارم ازین صراحتگویی ها وروک گویی های این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر آزرده نشوید.
جنابعالی یک استاد پوهنتون تشریف داشتید و این افغانستان قبیلوی از زمانیکه زمام امور آن بدست حاکمان اوغان افتیده تا حال هیچگاه صاحب یک دانشگاه مسلکی وبین المللی یا بقول انگلیس ها ینورستی یا بقول عربها جامعه نشده است.
اگر درین جامعهء قبیلوی وبابا زده استادان واقعی جامعه شناسی؛ وتاریخ شناسی وتبارشناسی به مفهوم واقعی کلمه میداشتیم هرگز به چنین سرنوشت سیاه دچار نمیگردیدیم. به عبارت دیگر: اگر این کشور بدبخت صاحب یک دانشگاه مسلکی می بود طبعا اشخاص وافراد بداخلاق، بدزبان، عقده ایی بیمار روانی، خود بزرگ بین ، فاشیست مشرب، تبعیض طلب، تفرقه افگن، دروغگو واتهامزن هرگز بنام روشنفکر و استاد وکاندید اکادمیسن ظهور نمیکرد. بناء بهتر همان است که جنابعالی را نه یک استاد دانشگاه بلکه استاد پوهنتون خطاب نمایم.
ازنظر این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر تمام بیماریهای مزمن اجتماعی وبدبختی های که افغانستان امروز با آن سر دچار است حاصل همان کارهای استادانهء شما در پوهنتون کابل است.
اگرجناب هاشمیان بزرگوار برمن خشمگین نشوند میتوانم برایشان بگویم که : اگر جنابعالی وجدان ملامتگر وسرزنشگر داشته باشید خودتان را در تمام بداخلاقی ها وبی فرهنگی های امروز شریک میدانید. بخاطریکه این شما بودید که: چنین بیماریهای متعفن برتری طلبی قومی، باشاندن تخم نفاق، بدبینی، تبعیض های قومی، تعصب ، جعل ، تقلب ، وارونه سازی حقایق تاریخی، چاپلوسی بخاندان سلطنتی ودستگاه حاکمیت ، را بنام استاد و آموزگار درین کشور فقیر وبدبخت کاشتید وحالا دارید درو میکنید.
من زمانیکه خاطرات دیدار دو مرتبه ایی تانرا درلندن با سردار عبدالولی در دو مقطع زمانی مرور نمودم واقعا به ماهیت اصلی وشخصیت ذاتی تان پی بردم. چنین اشخاص چاپلوس ومداح وبی وجدان مانند شما که دربرابر زورگویان ومستبدین همیشه خاضع وتسلیم ولی دربرابر مظلومین وبیچاره ها همیشه دلاور و هجومی تشریف داشته باشد حق دارد که در بالاترین کرسی های دولتی وعلمی تکیه بزند. ازهمینجاست که : این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر هرزمانیکه با اشخاص بداخلاق وبدزبان وبی فرهنگ در شبکه های اجتماعی که ادعای فراغت از پوهنتون کابل را درسالهای استادی شما دارند روبرور میشوم واقعا به مسلک استادی شما در زمان ظاهرشاه وداوودشاه احسنت میگویم. واقعا شما وظیفهء وجدانی وایمانی تانرا بحیث یک استاد پوهنتون افغانی بوجه احسن انجام داده اید.
دفاع بد سیدخلیل هاشمیان از خانم بی زبان میرمن ملالی موسی نظام:
هاشمیان بزرگوار!
جنابعالی از نوشتهء قبلی ام دربارهء بی زبان بودن میرمن ملالی موسی نظام بخواننده گان عزیز افادهء غلط داده اید، جنابعالی برخلاف تمام معیارهای نویسنده گی ورعایت امانت علمی بخواننده ها طوری افاده نموده اید که این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر حق استفاده از زبان فارسی یا به قول شما دری را از خانم بی زبان ملالی موسی نظام بخاطر پشتون بودنش سلب نموده ام. چنین تشریح وافاده از نوشتهء من یک کج بحثی ودر نهایت یک خیانت علمی آشکار است که جنابعالی مرتکب آن شده اید ومن مجبور هستم که بار دیگر آن مطلب را برای خواننده گان بطور خلاصه اما درست تشریح وتفسیر نمایم.
جنابعالی نوشته اید که آن خانم مبارز وقلمبدست پشتون تبار حق دارند که اگر ازنظر قومی وتباری پشتون باشند بزبان دری بنویسند. درحالیکه من در نوشتهء قبلی ام هرگز بحثهای حقوقی را مطرح نساخته ام که کی حق دارد فارسی بنویسد وکی حق دارد دری بنویسد. این کار شما نه دفاع از آن خانم بی زبان ملالی موسی نظام بلکه یک کج بحثی ویا حتی میتوانم بگویم که : یک شعبده بازی شمرده میشود.
صاحب این قلم هرگز اعتراض بالای آن خانم بی زبان ازین بابت ندارم که چرا بزبان دری می نویسد. بحث زبان فارسی وزبان دری که از سطح وسویهء شما وآن خانم بی زبان بالاست درین مقال جا ندارد، ولی من هرگز درنوشتهء قبلی ام دربارهء میرمن ملالی موسی نظام ننوشته ام که او بحیث یک زن پشتون قندهاری حق نوشتن بزبان دری را ندارد، هدف این بنده در مقالهء قبلی ام که جنابعالی نتوانستید تمام عبارات آنرا آورده ونقد نمائید این بود که : آن خانم بی زبان با الفاظ وعبارات کج ومعوج شان ویا الله یالله نوشتنهای شان برای دیگران تعین تکلیف ننمایند وخودشانرا ترافیک زبان نسازند. بدیگران برچسپ ایرانزده گی نزنند. تنها کوشش نمایند که سواد نوشتاری خودشانرا بالا ببرند. اگر این کار را نمیکنند طبعا ایشان در خیال خام بازگشت به همان سالهای اختناق دوران قدرت وسطلهء قومی خاندان محمدزایی زنده گی دارند ومطابق ضرب المثل مشهور : گاو پیر کنجاره خواب می بیند فکر میکنند که حالا هم قدرت وتوانایی امر ونهی صادر نمودن بالای مزدوران ونوکران خانگی شان را دارند. من به آن خانم بی زبان نوشتم وحالا به شما نیز می نویسم که : زبان فارسی حالا مرزحغرافیایی نمی شناسد. زبان فارسی با پیشرفت تکنالوژی معاصر، حالا به یکی از زبانهای زنده و بین التفاهمی میان کشورهای حوزهء فارسی زبان چون افغانستان، ایران، تاجکستان، ازبکستان وحتی پاکستان وهندوستان تبدیل شده است.
آن خانم بی زبان با آن کلمات کج ومعوج وعیارات تهوع آور شان هرگز حق ندارند که بدیگران تعین تکلیف نمایند. اما اینکه خودشان چه می نویسند کار خودشان است. آن خانم بی زبان میتوانند بعوض نامه از اصطلاح مکتوب کار بگیرند چنانچه یکی ازهمان مکاتیب شان چند سال پیش بدفتر کابل پرس زیر نام : مکتوب به کامران میرهزار مواصلت ورزید. من شمارهء آن مکتوب را مکتوب شماره چهارصد وبیست میرمن ملالی موسی نظام گذاشتم.
امیدوارم درین باره قناعت جنابعالی حاصل شده باشد.
چرا من نام الله را از پسوند سیدخلیل هاشمیان حذف نمودم؟
یکی از اعتراضات دیگر جناب سیدخلیل هاشمیان بالای این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر این است که : من نام شانرا تنها سیدخلیل هاشمیان می نویسم، جناب سیدخلیل هاشمیان طوری در نوشته ای شان افاده داده اند که گویا: این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر بخاطریکه کمونیست وپرچمی می باشم از نام الله نفرت دارم و کوشش میکنم که نام الله را ازپسوند نام افراد واشخاص حذف نمایم. شاید این افادهء مغلوط ومقدس مآبانه بتواند دل چارتا بیسواد را خوش بسازد ولی حقیقت آنست که من قصدا نمیخواهم جناب سیدخلیل را سیدخلیل الله خطاب نمايم.
چرا؟
.
زیرا همانطوریکه خودشان نام خودرا ترجمه نموده اند که خلیل یعنی دوست وخلیل الله یعنی دوست الله من نیز میخواهم خدمت جناب هاشمیان عرض نمایم که شما هرگز دوست الله بوده نمیتوانید. بلکه شما خلیل الشیطان استید. شما با این افکار وعقاید مالیخولیایی تان تنها میتوانید با شیطان دوستی نمائید. افکار وعقاید شما منشا شیطانی دارد. همانطوریکه شیطان یا ابلیس بخاطر غرور بیجایش ( من) گفت وخودش را نسبت به سایر فرشته ها بهتر دانست، شما نیز مانند ابلیس همیشه انسانها را خصوصا باشنده گان سرزمین بلاکشیدهء افغانستان را میان پشتون اصلی وغیر اصلی تقسیم بندی نموده ودر پی یافتن پشتون برتر می باشید. حالا بفرمائید بگوئید که ایا شما خلیل الله استید یا خلیل ابلیس؟
ابلیس بخاطر آنکه خمیرمایهء وجودی اش از آتش بود به آن افتخار ومباهات ورزید وبرای آدم مسجود که خمیرمایهء آنرا خداوند از گل رسوب یافته وبدبو تیار کرده بود از سجده نمودن به او امتناع ورزید وبهمین خاطر از دربار الله تا روز قیامت مطرود گردید شما نیز بخاطر برتری طلبی های قومی وقبیلوی تان ونفاق افگنی ها و تبعیض طلبی های تان مطرود ومنفور خلق الله در جامعهء چند قومی افغانستان می باشید حالا بفرمائید که شما خلیل الله استید یا خلیل شیطان؟
بیاد دارم چند سال پیش در امریکا در فاتحهء یک پشتون بیچاره بنام غریبیار جناب عالی زمانیکه لب به سخن گشودید حتی بعضی پشتونها را خجالت دادید وبا همان لهجه وصدای منحوس تان غریبیار بیچاره را قبل از آنکه یک مسلمان بدانید پشتون خوب دانستید.( غریبیار صاحب قبل ازهرچیز دیگر یک پشتون خوب ومثالی بود)
هاشمیان صاحب بزرگوار!
جنابعالی باوجودیکه درهر محفل ومجلس که نشسته اید دهل پشتون وپشتونوالی را بصدا در آورده اید، ولی بازهم جنابعالی خود منشا واصالت پشتونی ندارید بلکه یک سید عربی باید باشید اما برعکس؛ جنابعالی هرگز از برتری دادن یک قوم بالای قوم دیگر رو گردان نبوده اید حالا بفرمائید بمن بگوئید که فرق میان شما وشیطان در چی است؟ حالا بفرمائید بمن جواب بگوئید که : آیا شما خلیل الله استید یا خلیل شیطان؟
از مثالهای دیگر درزمینهء منشا واصالت داکتر عبدالله وبحث های خجالت آور که حتی باعث خجالتی باجهء تان نبیل مسکینیار شد ونتوانستید ثابت نمائید که داکتر عبدالله پدرش پنجشیری است میگذرم. زیرا گند آن نوشته ها مشام دوستان ودشمنان تان را به یک سویه می آزارد.
بیل ریچاردسن وسیدخلیل هاشمیان:
هاشمیان صاحب بزرگوار!
جنابعالی ، بحیث کسیکه ادعای استادی ودانایی دارید از زمانیکه از افغانستان فرار نموده اید، درخدمت سازمانهای جاسوسی امریکا واسرائیل قرار گرفتید این درحالی بود که برادر دیگر تان مرحوم سید حیدر مسعود اینجا در کابل درخدمت کاگی بی قرار داشت. یک برادر اینجا ماشین تبلیغاتی فاشیزم قبیلوی پشتون را درزمان نجیب الله احمدزی یکجا با سلیمان لایق ودیگر فاشیستان وبرتری طلبان پشتون میچرخاند وبرادر دیگر بنام سیدخلیل در امریکا ماشین تبلیغاتی به اصطلاح جهاد را بازهم به نفع یک قوم با همکاری سازمانهای جاسوسی موساد وسی آی ایه بحرکت در آورده بود. شما از زمانیکه به کشور امریکا رحل اقامت افگنده اید تا این زمان نه برای لابیگری به نفع همهء باشنده گان سرزمین بلاکشیدهء افغانستان بلکه تنها و تنها برای تحریف تاریخ افغانستان ودادن اطلاعات غلط و وارونه به امریکایی ها وحتی سازمان جاسوسی امریکا در فعالیت استید. یکی ازین نمونه فعالیتهای فرهنگی وسیاسی شما به نفع به اصطلاح داعیهء برحق جهاد؟؟؟؟؟؟!!!!!! افغانستان همین رابطهء نزدیک وحتی غیر اخلاقی تان با یک جاسوس امریکایی بنام بیل ریچاردسن است.
این بیل ریچاردسن امریکایی که بگفتهء خودش برای یکروز هم مناطق شمال افغانستان ومظلومیت مردم بیچاره ودربدر شمال را درزمان حملات وحشیانهء قوای شوروی بچشم ندیده است، با همکاری وهمیاری شما مطالب را بزبان انگلیسی نشر داده است که در آن به بخش بزرگ از باشنده گان غیر اوغان توهین نموده است.
بیل ریچاردسن، برخلاف تمام ژورنالیستها وخبرنگاران امریکایی خودش هرگز دره های پچشیر، اندراب، نورستان، فرخار، ورسج ،کلفگان،خوست وفرنگ، وولایاتی همچو بلخ، بامیان، فاریاب وجوزجان را ندیده است. با هیچیک از فرماندهان مشهور این ولایات به شمول احمدشاه مسعود ملاقات نکرده است ولی تاکید دارد که احمدشاه مسعود، جاسوس شوروی بود، مسعود خواهان تجزیهء افغانستان به شمال وجنوب بود. مسعود برضد حاکمیت پشتونها مبارزه میکرد. جهاد را دربرابر قوای شوروی تنها پشتونها انجام داده اند. همچنان جناب بیل ریچاردسن دربارهءاحمدشاه مسعود نوشته است که : مسعود جنگهای پارتیزانی را در کمپهای آواره گان فلسطینی فرا گرفت ودر آن زمان ازطرف شوروی ها و دولت لیبی سرپرستی ، تمویل وتجهیز میگردید.
بیل ریچاردسن بدون اشاره به منابع واسناد معتبر تاکید دارد که : بعداز اشغال افغانستان توسط شورویها مسعود ازطرف شوروی ها موظف گردید که به درهء پنجشیر بیاید ورهبری جنگهای ساختگی را برضد شوروی ها بعهده بگیرد. ازنظر بیل ریچاردسن تمام جنگهای که برضد شوروی در درهء پنجشیر صورت گرفته ساختگی ونمایشی بوده است.
بخش انگلیسی سایتهای دعوت، لر وبر مملوء از مقالات ونوشته های بیل ریچاردسن است. بیل ریچاردسن درتصویر که ازخودش دربخش انگلیسی سایتهای دعوت ولر وبر گذاشته است برحماقت وغباوت پشتونها می خندد. حال برای یک لحظه از تمام انسانهای باوجدان که دعوای هموطنی با تاجیکها وهزاره ها وازبیکها در وطن مشترک بنام افغانستان را دارند می پرسم که:
اگر چنین شخص امریکایی ویا اسرائیلی ویا فرانسوی برضد پشتونها تبلیغات نماید وپشتونها را مردم بی رحم، بی فرهنگ، مزدور صفت، اشغالگر بنویسد و نویسنده گان تاجیک یا ازبیک ویا هزاره برای شان کف بزنند عکس العمل پشتونها درین باره چی خواهد بود؟ آیا غالمغال اوغانها تا کهکشانها بالا نخواهد رفت؟ آیا اسمعیل بون وروستار تره کی ونبی مصداق وعبدالباری جهانی از اقوام غیر پشتون نخواهند پرسید که چرا به یک خارجی اجازه میدهید تا دربارهء هموطنان پشتون تان چنین وچنان بنویسند؟ درحالیکه این معیار وطنی را نه تنها جناب هاشمیان وروستار تره کی ودیگران شان درقسمت احمدشاه مسعود مراعات نمیکنند بلکه بیشتر بر طبل اتهامزنی ودشنامزنی وجعل پردازی های این شخص خارجی میکوبند. مقالات وی را به زبانهای پشتو وفارسی ترجمه نموده ودست بدست تکثیر می نمایند. آیا این کار شما با معیارهای هموطنی، جوانمردی، شهامت، اسلامیت وآزادیخواهی برابر است؟
چگونه دیگران بالای شما بحیث هموطن اعتبار نمایند وبر صداقت شما دربارهء قضاوتهای تاریخی تان راجع به دوران امانی وسقاوی ارج قایل شوند؟
نگاه مختصر به پیشینهء سراپا ننگین بیل ریچاردسن:
یکی از ژورنالیستان معروف امریکایی به اسم ریچارد.... که سالها با مجله های مشهور امریکایی کار کرده واز شدیدترین صحنه های وحشتناک جنگی قوای شوروی با مجاهدین شمال تصاویر زنده باخود دارد وبارها با فرمانده احمدشاه مسعود ازنزدیک ملاقات نموده است دربارهء بیل ریچاردسن میگوید:
"بیل ریچارد سن دوران طفولیت خیلی پر قساوت را پشت سر گذشتنانده است. او همیشه در زنده گی اش بخاطریکه مادرش از پدر بیولوژیکی اش جدا شد با پدر اندرهایش در جدال ودرگیری بسر برده است. بیل ریچاردسن در دوران جوانی بخاطر امرار معاش مجبور میشد تا برای همجنس بازان؛ تن فروشی کند. بیل ریچارد سن روان سالم ندارد. بیل در سالهای هفتاد وهشتاد میلادی یک کلوپ همجنس بازان را در ایالت کلفورنیا مدیریت میکرد ولی بعدا ازنظر اقتصادی ورشکست شد. بعدازین ورشکستگی اقتصادی بیل ریچاردسن به آموزش در رشتهء تصویر برداری رو آورد. بیل در سالهای هشتاد میلادی خواست بخت خود را در رشتهء تصویر برداری از صحنه های جنگی بیازماید بهمین خاطر چند روز را در کمپهای مهاجرین افغان در پشاور سپری نمود. او هرگز بداخل افغانستان سفر نمیکرد بلکه در عوض کوشش میکرد که هنر عکسبرداری را برای مهاجرین افغان بیاموزد وآنها را تشویق نماید تا بداخل افغانستان سفر نموده و دربدل یک مقدار پول از داخل افغانستان برای او عکس های مستند بگیرند وبه آدرس بیل ریچاردسن به پشاور بفرستند. بیل ریچاردسن بعدا همان عکس ها را بنام خودش در امریکا منتشر میساخت."
نگاه مختصر به پیشینهء سراپا ننگین سیدخلیل هاشمیان
قاضی موسی هستی مسوول هفتهء نامهء طنزی وهنری بینام درکانادا وبگفتهء خودش شاعر بی وزن وبی قافیه چند سال پیش در سایت پندار مقاله ای نوشت که خیلی خجالت آور بود. آقای هستی در آن مقاله از ارتباطات استخباراتی سیدخلیل هاشمیان و باجه اش نبیل مسکینیار با سازمان جاسوسی امریکا سی آی ایه پرده برداشته بود. هر چند سخنان اقای هستی بمثابهء یک نویسندهء پریشان و دوره گرد که هر لحظه درحال تغیر است زیاد قابل اعتبار نیست ولی بازهم خاطرات قاضی موسی هستی از دوران محصل بودنش در دانشگاه کابل قابل تامل است. قاضی موسی هستی درمورد علت پنجشیری ستیزی سیدخلیل هاشمیان خاطرهء جالبی دارد اومیگوید:
شخصی بنام ضابط گل محمد پنجشیری بخاطر توهین های آشکار هاشمیان به پنحشیریها یک روز بالای هاشمیان تعرض جنسی نموده است. این مطلب را یکی از شاگردان همان زمان فاکولتهء ادبیات بنام رشید معنی از ولایت بدخشان نیز تائید میکند. تقریبا اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان آنزمان به این نظر متفق اند که سیدخلیل هاشمیان درزمان سلطنت محمد ظاهر شاه افکار پنجشیری ستیزانه داشته است وازطرف چندین پنحشیری مورد تعرض جنسی قرار گرفته است. یک مقدار گزارشهای دیگر حاکی از یک سلسله رسوایی هاي خیلی شرم آور اخلاقی است که قلم اینجانب تاب تشریح نمودن آنرا ندارد ولی چیزیکه مهم است این است که : جناب سیدخلیل هاشمیان و بیل ریچاردسن هردو سابقه وپیشینهء خیلی ننگین وشرم آور دارند. هر دو روان نا سالم دارند . هردو دارای یک سلسله بیماریهای پیچیدهء روحی وروانی اند که علاج آن حتی در بزرگترین درمانگاه های روانی جهان ممکن نیست.
دفاع سیدخلیل هاشمیان از حق وعدالت وموازین ژورنالیزم:
هاشمیان صاحب بزرگوار!
شما در آخر دفاعیهء تان نوشته اید که : جنابعالی تنها بخاطر برقراری حق وعدالت و ودفاع از موازین ژورنالیزم دست به قلم برده اید وهیچ انگیزه وعلت شخصی درین دفاعیهء تان مد نظر نیست . اما پرسش اصلی این است که جنابعالی خواهان برقراری چگونه حق وعدالتی استید که ما بیچاره ها از فهم ودرک آن عاجز استیم؟
آیا حق وعدالت ازنظر شما این است که یک شخصیت تاریخی بنام امیر حبیب الله کلکانی مشهور به حبیب الله خادم دین رسول الله را بدون رعایت تمام موازین اخلاقی وعرف نویسنده گی دشنام بزنید و قاتلان و غداران او را بخاطر پشتون بودنشان با القاب: اعلیحضرت، غازی، شهید، بابا وغیره بنوازید؟
آیا حق وعدالت ازنظر شما و دوستان تان همین است که تنها چرندیات ولاطائلات همفکران تان را در پورتالهای شخصی تان نشرنمائید واز نشر مقالات مخالفان تان جلوگیری نمائید؟
آیا حق وعدالت ازنظر شما همین است که برای خود وهمفکران تان حق بدهید تا دیگران را دزد سرگردنه وجنایتکار وسیه رویان تاریخ لقب بدهند ولی از دیگران بخواهند که باید عفت قلم را مد نظر بگیرند؟ آیا این ازنظر شما عدالت است؟
سخن آخر
به نظر این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر شما هرگز به حق وعدالت باور ندارید. گذشتهء ذلتبار وغیر اخلاقی تان نیز میرساند که شما نه تنها که به حق وعدالت باور ندارید بلکه بزرگترین دشمنان حق وعدالت شما استید. بناء من همانطوریکه درجوابیهء قبلی ام به آدرس محترم محمد اعظم سیستانی نوشته بودم بشما نیز این مطلب را تاکید میدارم که: طرفداری شما از حق وعدالت درحقیقت طرفداری از بیعدالتی، و ظلم وزورگویی است. هرکسی را که شما عادل وبابا وشهید و قهرمان بخوانید او ذلیل ترین انسان، خاین ترین انسان جبون ترین انسان روزگار خود بوده است.
هرکسی را که شما دزد سرگردنه وجنایتکار وخاین لقب مبدهید او: صادق ترین انسان، عادل ترین انسان وآزاده ترین انسان عصر خود بوده است. امیدوارم درمورد ادعاها واسناد که دربارهء شما ارائه داشته ام در رد ویا تائید آن چیزی از قلم جنابعالی بخوانم. آدرس ایمیل شما را که خواهر صوفیه عمر برایم فرستاده است ازهمین طریق من لینک مقاله ام را بعداز نشر آن درکابل پرس بشما می فرستم. اما قبل از نشر؛ نظر به تعهد که با سردبیر کابل پرس دارم مقالاتم را قبل ازنشر به کسی نمی فرستم. امیدوارم که ازین بابت بنده را معذور دارید و آزرده خاطر نشوید. تشکر از توجه تان
با احترام
پرویز بهمن