جعفریان و افغانستان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این مطلب در ویژهنامه محمدحسین جعفریان در سلسله ویژهنامههای «حکایت شاعر» چاپ شد. «حکایت شاعر» از سوی واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری منتشر میشود. در ویژهنامه محمدحسین جعفریان مطالب خواندنی بسیاری در مورد او میتوان یافت.
نمای اول
شمشیر روی نقشهی جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
و این خاکریز که بین ما درست شد، همه چیز را در این قلمرو وسیع زبانی، این وطن مشترک فرهنگی به دو نیم کرد. نه، چه میگویم؟ به دو نیم هم نکرد، که دو نیمه پنداشته شد. این خاکریزی بود که در ذهن ما مردم همزبان شکل یافته بود، وگرنه اگر نیک بنگریم، هیچ کشوری از همسایگان و غیرهمسایگان را از نظر فرهنگی به ایران نزدیکتر از افغانستان نمیتوان یافت.
دین مشترک، زبان مشترک، ادبیات و هنر مشترک، خط مشترک، تاریخ مشترک، مفاخر مشترک، فرهنگ عامیانهی مشترک، تقویم مشترک و... در میان این همه، خاکریزی زده شد، در زمانی که دیگر مردم دیوارهای شصتساله را برمیدارند.
مرا به مرزهای سیاسی کاری نیست و دلایل و عوامل این افتراق هم در اینجا بازگوکردنی نیست که این رشته سری دراز دارد. و باز در این که این بیگانگی دو ملّت همزبان به راستی چه خسارتها به بار آورد و در همه شئون زندگی ما اثر گذاشت، بسیار سخنها میتوان گفت که درپیچیدن بدانها ما را از هدف اصلیمان در این نوشته دور میدارد.
باری، چنین شد که تا قریب به سه دهه پیش، آنچه از افغانستان در ذهن مردم و حتی نخبگان ایران ترسیم میشد کشوری بود با مردمی بیگانه، ناآشنا با فرهنگ و ادب فارسی و فاقد افتخاراتی در ادبیات و هنر. پس بیسبب نبود اگر جوان ایرانی در پشت ویترین کتابفروشیای «شوهر آهو خانم» علیمحمد افغانی را ببیند و به دوستش که کنارش ایستاده است، با تعجب بگوید «افغانی و کتاب؟». و نیز عجیب نبود اگر مجری برنامهی رادیو در ایران از من بپرسد که «شما زبان فارسی از کجا آموختید؟» به راستی چه چیزی از ادبیات فارسی آن سامان به ایران راه یافته بود؟
در سالهایی که «راقم این سطور» (به قول ادبا) از آن ورطه رخت بدر برده و از بد حادثه اینجا به پناه آمده بود، تنها شاعر افغانستان در چشم مردم ایران، استاد خلیلالله خلیلی بود، آن هم در میان خواصِ خواصِ خواصِ خواص، یعنی گروه خاصی از شعرا که خود گروه خاصی از اهل قلم و اینها خود گروه خاصی از نخبگان و اینها خود گروه خاصی... بگذریم، از ادبیات داستانی و سینما و خط و نقاشی دیگر هیچ نپرسید. به واقع آن کتاب رمانی هم که اسم «افغانی» بر روی جلد داشت از یک نویسندهی ایرانی بود.
به «ادامة مطلب» مراجعه کنید.
نمای دوم
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب میرسد از جوی مولیان
وقتی آن وضعیت را با وضعیت امروز مقایسه میکنیم، میبینیم که به راستی راه درازی پیموده شده است، بسیار مرزهای ذهنی برداشته شده و امروز زبان، ادبیات، هنر و فرهنگ افغانستان برای بسیاری از مردم ایران ناشناخته نیست. پس باز عجیب نیست اگر باری در مغازهای متوجه میشوم که دو جوان که مرا دیدهاند، با هم درگوشی صحبت میکنند. ولی این بار دیگر «افغانی و کتاب» نمیگویند، بلکه یکی به دیگری میگوید «شعر «مسافر» را در کتاب فارسی دیدهای؟» و من میدانم که به چه چیزی اشاره دارد. (این رویداد و آن دو فقرهی پیش از مشاهدات عینی، یا درستتر بگویم، سمعیِ «راقم این سطور» است.)
ما پس از قریب به بیست سال، به جایی رسیدیم که آن جوان شاعر که در جوانی در باغهای حومه تهران گیلاسچینی میکرد، وقتی از تهران به زادگاهش برگشت، پنج، شش نهاد فرهنگی ایرانی برایش مراسم تودیع گرفتند و در چندین نشریه برایش ویژهنامه چاپ کردند. اکنون کافی است که شعرهایی را که شاعران جوان ایران برای افغانستان سرودند، برشماریم، که البته از شمار بیرون است; در حالی که من در اوایل دههی هفتاد در پی گردآوری مجموعهای از این شعرها برآمدم و تقریباً دست خالی ماندم و منصرف شدم.
چگونه ما به اینجا رسیدیم؟ چون این ارتباط، یک نیاز طبیعی ما بود، نه کاری تحمیلی. آنگاه که نیاز طبیعی باشد، فقط باید موانع را برداشت و پلهای پیوند را ایجاد کرد. نه، درست بگویم، همان موانع را که برداریم پلهای پیوند خود به خود درست میشود. درستتر بگویم، اصلاً این پلها قرنهاست که وجود داشته است.
به راستی این موانع را چه کسانی برمیدارند؟ اهل سیاست؟ مسئولان اداری، رسانهها؟ رایزنیهای فرهنگی؟ نه، هیچکدام. اهالی سیاست و نهادهای رسمی اگر سهمی اندک هم دارند، به پیروی از یک گروه دیگر است، یعنی شاعران، نویسندگان و هنرمندان دو کشور. در این مورد نیز بیشتر سعی و همت اشخاص مؤثر بود و یکی از این صاحبهمتان، محمدحسین جعفریان است.
به گمان من بسیار جفاکاری است اگر خدمات جعفریان به افغانستان را به آثار قلمی و هنری او محدود کنیم. به واقع اینها مستقیمترین کار اوست. کار غیرمستقیم، تأثیراتی است که او به اشکال گوناگون در دیگران، چه دیگر اهل قلم و هنرمندان، و چه بعضی از مسئولان مملکتی گذاشت.
اما محمدحسین جعفریان از کجا و چگونه به افغانستان دل بست؟ و چرا افغانستان؟
چنان که گفتیم در هیچجای گیتی کشوری از افغانستان نزدیکتر به ایران نمیتوان یافت. دوست داشتن این کشور و مردمش طبیعیترین چیزی است که از یک ایرانی دلبسته به ادب و فرهنگ این وطن فرهنگی میتوان انتظار داشت. ولی بشرطها و شروطها، و مهمترین شرط آن، آگاهی از این مشترکات است. امروزه آنچه این زمینههای همدلی را کمرنگ کرده و روزنههای ارتباط را بسته است، ناآشنایی است و بیگانگی. پس در آن کسی که اندکی با همزبانان و مردم آن سوی مرز آشنا میشود، چنان کششی پدید میآید که دشوار است او از آنجا دل بکند. و در جعفریان در دههی شصت این کشش ایجاد شد، با سفر به نواحی غربی این کشور و سپس آشناییاش با جمعی از شاعران و نویسندگان مهاجر در مشهد.
من اول بار محمدحسین جعفریان را در نمایشگاه کاریکاتوری دیدم که حاصل کار مشترک او و علیرضا ذاکری بود، یعنی فکر از او بود و دست از ذاکری و امضای پای کارها، «ذاکر جعفریان». آن هر دو بچهی منطقهی طلاب مشهد بودند و دارای حشر و نشری ناگزیر با مهاجرین افغانستان که بیشتر در آن نواحی ساکناند.
جعفریان به زودی با شاعران مهاجر در مشهد رفیق شد و به موازات شناخت و ارتباطی که روز به روز افزایش مییافت، بیشتر دل به این کشور و مردمش بست.
اولین ثمرهی عملی این دلبستگی، انتشار مقالهای بود دربارهی شعر امروز افغانستان در نشریهی کیهان فرهنگی، با عنوان «از فراز هندوکش»، و این از معدود مطالبی بود که در آن سالها به دست کسی از اهل قلم ایران دربارهی شعر افغانستان منتشر شد. این مقاله خود زمینهی آشنایی جمعی از شاعران افغانستان با او را فراهم کرد. البته این هم قابل یادکرد است که آن مقالهی دوقسمتی به واقع ناتمام ماند و فقط نیمهی اول آن چاپ شد که به شعر قبل از انقلاب میپرداخت و البته خالی از نقد و تعریض هم نبود. نیمهی دوم که به خیزش و جهش ادبی دههی شصت اشاره داشت و لاجرم جنبهی ستایشی بیشتری مییافت، یا نوشته نشد و یا چاپ نشد. هم بدین سبب بود که «از فراز هندوکش» با دلگیری جمعی از شاعران مهاجر افغانستان روبهرو شد، که استناد به این نیمهی مقاله، گمان بردند جعفریان قصد خوار انگاشتن شعر افغانستان را داشته است.
اما محمدحسین آمده بود که بماند. پس آنگاه که با سقوط رژیم مارکسیستی افغانستان و پیروزی مجاهدین در سال 1371 امکان رفت و آمد به طور رسمی به افغانستان سهل شد، او به هرات و کابل سفر کرد. این سفرش بسیار پربار بود و حاصلش عکسها، مطالب و گفتوگوهایی که دستمایهی چند کار جدی برای افغانستان شد. او با دیدار و گفتوگو با شاعران مطرح افغانستان در داخل کشور مثل واصف باختری، قهار عاصی، خالده فروغ و پرتو نادری، اولین زمینهی انعکاس شعر دههی شصت افغانستان را در ایران فراهم کرد. باید اعتراف کنم که حتی ما شاعران مهاجر هم عاصی و فروغ و دیگران را از این پس و با مدد جعفریان شناختیم.
«شانههای زخمی پامیر» اولین اثر قلمی جعفریان برای افغانستان بود، جُنگی حاوی شعر، داستان، نقد، گفتوگو، خاطره و عکس از نویسندگان و هنرمندان مختلف افغانستانی و ایرانی. این کتاب از جانبی مایهی دلگرمی اهل قلم مهاجر بود و از جانبی راه را برای کارهای بعدی باز کرد، چنان که جریان خاطرهنویسی برای جهاد افغانستان از همینجا شروع شد.
در همین سال 1371 و شاید بر اثر کاوش برای تدوین کتاب «شانههای زخمی پامیر»، جعفریان با رضا برجی خبرنگار و عکاس نامدار سالهای جنگ آشنا شد و این دو در بهار سال 1372 با هم قصد سفر افغانستان و تاجیکستان کردند، سفری که ثمراتی تلخ و شیرین برای آنان داشت.
این سفر با انگیزه و امکانات شخصی این دو تن انجام شد و آن دو حتی از همکاریهای معمول نهادهای مسئول بیبهره بودند. حاصل این سفر مجموعهی تلویزیونی «لعل بدخشان» بود و البته حادثهای که در این مسیر برای این دو رخ داد و جعفریان را مصدوم و رنجور ساخت. سختیهایی که آن دو با آن مجروحیتهای جدی در افغانستان کشیدند و نامهربانیهایی که باز از مسئولان امر دیدند، در این مجال و از جانب «راقم این سطور» قابل بازگوکردن نیست. آنچه قابل یادکرد است و غیرمنتظره مینماید، عزم جزم و همت استوار جعفریان برای تداوم کار دربارهی این پاره از وطن فرهنگیاش بود.
او در ایامی که هنوز پس از مصدومیت به زندگی معمول برنگشته بود، ویژهنامهی شعر افغانستان را تدوین کرد که در شمارهی 14 مجلهی شعر منتشر شد و تا هنوز یکی از بهترین منابع مکتوب برای بررسی و شناخت شعر امروز افغانستان است. این ویژهنامه خود دستمایهی بسیاری از پژوهشگرانی شد که بعدها به شعر افغانستان پرداختند، چنان که بخش عمدهای از آنچه در مدخل «شعر امروز افغانستان» در «دانشنامهی زبان و ادب فارسی» (جلد سوم، ویژهی افغانستان) و نیز کتاب «مویههای پامیر» به کوشش بهروز ثروتی آمده است، از همین ویژهنامه گرفته شده است. در اینجا بود که اول بار علاوه بر شعر مهاجران، شعر داخل افغانستان هم در ایران به نیکوترین شکلی منعکس شد و خود زمینهساز فعالیتهای بعدی جعفریان و دیگران بود.
در سال 1373 قهار عاصی شاعر معاصر افغانستان، به سبب ارتباطی که در کابل با جعفریان یافته بود، به ایران سفر کرد، سفری که متأسفانه فرجامی تلخ یافت و با نامهربانی ارگانهای مسئول و مشقاتی که عاصی در ایران دید، به بازگشت و سپس شهادتش در کابل بر اثر یک انفجار انجامید.
اما در همان مدت کوتاه، به برکت آشنایی این دو تن، وجود عاصی در ایران بیثمر نماند و به انتشار آثاری از او انجامید، یکی مجموعه خاطرات او از ایام سقوط کابل به دست مجاهدین بود که با عنوان «آغاز یک پایان» در انتشارات حوزهی هنری (دفتر ادبیات و هنر مقاومت) چاپ شد و دیگر چند مقاله و ترجمه از او در آن ویژهنامهی مجلهی شعر که ذکرش رفت. در همان زمان جعفریان کتاب «مردی از ترانه و آهن» را گردآورد که گزیدهی شعرهای مقاومت عاصی است و متأسفانه هنوز چاپ نشده است.
به واقع جعفریان نه با عاصی و «راقم این سطور»، که با همه مردم افغانستان رفیق شده بود. این چیزی است که به آدمی انرژی و حرکتی میدهد که هیچ رایزن فرهنگی و وابستهی فرهنگی و امثال آن، این را ندارد، مگر کسی که با مردم این کشور نشست و برخاستی کرده باشد.
درست از سر همین دلبستگیهای عاطفی است که او باری در سال 1374 و بر اثر چشمدید خودش از برخورد خشن افراد نیروی انتظامی با یک جوان مهاجر، یادداشتی تأثربرانگیز در یکی از روزنامههای مشهد مینویسد که البته واکنش تند مسئولان امر را در پی دارد. و باز او در همان سالی که برخوردهای مسئولان امر با مهاجرین سختتر از پیش شده بود، در پی تهیهی نامهی تردد برای جمعی از جوانان شاعر و نویسندهی مهاجر برمیآید و گاه به خاطر این کار، ساعتها در صفهای ادارهی اتباع و مهاجرین خارجی میایستد.
او در همین سفرها به افغانستان است که وضعیت نامطلوب کتابخانههای افغانستان و محرومیت کودکان و نوجوانان را از کتابهای مناسب سن خودشان میبیند و بر آن میشود که برای این کودکانی که مثلاً برای خواندن یک کتاب داستان کودک و نوجوان، اسم مینویسند و مدتی در صف میمانند، کتاب فراهم کند. پس طرح اهدای کتاب به کودکان افغانستان را با همیاری مجلهی «سورهی نوجوانان» پی میگیرد و حاصل آن کتابهای بسیاری است که گرد میآید و به کتابخانههای افغانستان فرستاده میشود.
اما یکی دیگر از چرخهایی که به تبع فعالیتهای جعفریان به چرخش افتاد و بسیار ثمرات داشت، گردآوری و تدوین خاطرات جهاد افغانستان بود. انتشار این کتابها از نظر ارزش یگانهای که این خاطرات داشته است، کاری بسیار سودمند و مهم برای ادبیات مقاومت افغانستان است، چون تا جایی که من میدانم، اینها تنها چیزی است که با عنوان «خاطره» از جهاد و مقاومت اسلامی افغانستان در دست است. این سلسله کتابها که با پیگیری و نظارت جعفریان، به دست چند تن از نویسندگان مهاجر تدوین شد، سیزده مجموعه خاطره بود و بهترین کتابهای موجود در نوع خود. دو کتاب بعدی این سلسله که در آن سالها و به سبب مشغلهها و بیماریهای جعفریان از چاپ باز ماند، اخیراً با عنوانهای «کشتگان جبرئیل» و «تشنگان دشت غوریان» توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
محمدحسین جعفریان در نیمهی دوم دههی هفتاد، بر فیلمسازی تمرکز کرد. «حماسهی ناتمام» مهمترین کار او در این سالهاست و حاصل سفری دیگر به افغانستانِ تحت اشغال طالبان. او در این اثر با حضور در مناطقی که در تصرف مجاهدین افغانستان به فرماندهی احمدشاه مسعود بود، به «شیر درّهی پنجشیر» پرداخت و روایت تصویری جامعی از واپسین سالهای زندگی او فراهم آورد. این مجموعهی تلویزیونی عاملی مهم در محبوبیت این فرمانده جهاد افغانستان در ایران بود.
رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در مزار و کابل در سالهای دههی هفتاد هشتاد، برای جعفریان مقام بزرگی نبود و من نمیدانم از کوتاه بودن مدت حضور او در این مقامهای اداری خرسند باشم یا متأسف، هرچند او در این سالها مناسبترین شخص برای این مسئولیت بود. ولی هر چه بود، میتوان بدین نتیجهی ناگزیر و نادلخواه رسید که این گونه اشخاص در بیرون از چرخههای اداری، حضوری سودمندتر دارند، شاید به سبب محدودیت و تنگناها و ملاحظات و معذوریتهایی که مسئولیت رسمی برایشان ایجاد میکند. امثال جعفریان وزارتخانههای سیار هستند و باید سیار بمانند.
اما در این سالها، چه در ثابت بودن و چه در سیار بودن، وجود جعفریان برای ارتباط فرهنگی میان دو کشور همواره مغتنم بوده است. فعالیتهای قلمی او، از جمله انتشار یادداشتهای سفرهایش به افغانستان با عنوان «چکر در ولایت جنرالها» و بسیار گفتوگوها، یادداشتها و مقالات در مطبوعات ایران، در معرفی این کشور برای مخاطبان آثار او مؤثر بوده است. به این بیفزایید حضور او را در برنامههای تلویزیونی متعدد و حقایقی که در این برنامهها بیان کرده است.
هم از این گونه کارگشاییهای جعفریان است پیگیریهای او برای حمایت حوزهی هنری از مجلهی «خط سوم»، با چاپ آن مجله. همچنین تلاش برای زمینهسازی حضور شاعران معاصر افغانستان در همایشها و گردهماییهای ایران، نظیر جشنوارهی شعر فجر و دیگر برنامههایی از این دست که شمارشان بسیار است و یادکرد همه در این مجال، ناممکن.
باری، کارنامهی روشن فرهنگی جعفریان در مورد افغانستان، دو چیز را برای همه روشن میکند. یکی این که اگر یک ایرانی علاقهمند، با جامعهی افغانستان تماس نزدیک داشتهباشد، آن قدر مشترکات با مردم ما خواهد یافت که دیگر نمیتواند از آنان دل بکند و آن قدر نیاز در آنجا احساس میکند که زندگیاش را وقف آن میکند.
و دیگر، تأثیر تصاعدی این فعالیتها بر همدیگر است، به گونهای که با هر پنجرهای که به سوی اقالیم همزبانان گشوده میشود و چشماندازی که از آن پنجره به دیده میآید، اشتیاق برای گشودن پنجرههای بعدی بیشتر میشود و این روند، آیندهی بسیار دلپذیری را نوید میدهد. هیچ انکار نمیتوان کرد که سفرهای پیاپی جعفریان به افغانستان و روایتهای دلپسند او از آن سامان، از عوامل ترغیب رضا امیرخانی برای سفر بدان کشور بوده است و این خود عاملی شد برای نگارش «جانستان کابلستان». باز این کتاب خود بسیاری دیگر از دلبستگان به فرهنگ مشترک را به سفر افغانستان تشویق و ترغیب کرده و چرخهای دیگری را به چرخش آورده است. در هر یک از چرخهایی که تا کنون چرخیده و هر پنجرهای که تا کنون باز شده است و باز خواهد شد، تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم محمدحسین جعفریان محسوس است، و این چیز کمی نیست.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/743