انسان را در چارسوق دنیا چوب حراج میزنند...
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
آشیان من بیچاره اگر سوخت، چه باک فکر
ویران شدن خانهی صیاد کنید
خلیدن
خاری خرد به پای همنوع در هر گوشهای از این گیتی که باشد، آدمی را دردمند میسازد،
چه رسد به اینکه همنوعت در جایی، بیگناهانه، به خاک و خون کشانده شود. فرق نمیکند
بر مردمانی از کدامین نژاد، دین، مذهب، جنسیت و گویشور در شمال، جنوب، شرق یا غرب
جهان ستم میرود. خاموش نشستن هر کسی در برابر ستمکاری همیشه ناسزاوار است و سکوت
مدعیانی که در هنگامه آسایش، گوش فلک را میخراشند، گناهی نابخشودنی.
دست
کم در سدههایی که من و تو شاهد تاریخش بودیم، دیدهای که سالهای سال بر من ستم
رفته است در گوشه و کنار این دنیا. روزی در شهر ضحاک و غلغله و بامیان از دم تیغ
چنگیزیان گذشتم. سپس در نیشابور خاکستر شدم. آنگاه در بغداد مرا چوب حراج زدند.
زمانی «قرمطی»گویان عباسیمسلک، مرا در خراسان به زنجیر کشیدند از آن روی که به
نگاه آنان، شیعه و کافر بودم. باز روزی دیگر، «تبراییان» صفوی در کوی و برزن تبریز
و اصفهان، مرا به جرم سنی و کافر بودن کشتند و آواره کردند. عبدالرحمان در
هزارستان و شمالی، مرا به جرم شیعه و کافر و فارسزبان و هزاره و تاجیک بودن به
بردگی گرفت و از سرهایمان کلهمنار ساخت. زیر پای لشکریان عثمانی در ارمنستان پایمال
گشتم؛ که کافر بودم به دین «پاشایان». در کورههای آدمسوزی آلمان نازی سوختم؛ چون
از نژاد پست و مذهب توطئهگر «یهود» بودم. در گولاکهای روسی یخ زدم؛ چون به
الحاد و اشتراکانگاری «رفقا» ایمان نداشتم. زمانی بعدتر، در اردوگاههای فلسطینی
صبرا و شتیلا، جنین و غزه به جرم «عرب» و «مسلمان» بودن به دست «یهود» کشتار شدم. دیگر گاه صدام حسین عرب، به صرف «کرد» بودن، گرد
نکبت شیمیایی بر چهرهام پاشید. زمانی «ویچ»صاحبان بالکان مرا به دلیل اینکه
«صرب» نیستم، قتل عام کردند. گاه دیگر چون از قبیله حاکم نبودم، در رواندا، اتیوپی
و سومالی تیرباران گشتم. شامگاهی نیز چون همانند آنان «سفید» نبودم، در قاره سیاه
به زندان افتادم و مردم. روزگاری دیگر، در «قلعه افشار» و «چنداول» و «بهسود» آتشم
زدند. حالیا نیز در «کویته» به خاک و خون افتادهام.
***
از
1979 میلادی به بعد، با سرازیر شدن ایدئولوژیهای وارداتی شیعی و سنی، جنگی بیهوده
در پاکستان سر هیچ و پوچ آغاز شده است که گمان ندارم تا دهههای دیگر هم پایان
بپذیرد. «تحریک نفاذ فقه جعفری» و «سپاه صحابه»، دو قطب اصلی درگیری خونین مذهبی
در پاکستان هستند که عامل بر باد رفتن خانمان میلیونها انسان در این سرزمین شدهاند.
افراطگرایی مذهبی که این دو گروهک به نام اهل تشیع و اهل تسنن در کشور آشوبزده
پاکستان ترویج میکنند، جز نکبت هیچ رهآورد دیگری برای مردمان این کشور و نیز
افغانستان نداشته است. مردمان شیعه و سنی مذهب بی هیچ دلآزاری از همدیگر سالهای
فراوانی را کنار هم به آرامش سپری میکردند، ولی از وقتی که گردباد توطئه در این
سامان وزیدن گرفت، کشتزار یگانگیشان به سموم یادشده در گرفت. البته هیچ توطئه
خارجی بدون زمینه داخلی به بار نمینشیند. جهالت و تعصب مذهبی و نژادی، بزرگترین
عامل بسترساز تحقق کامل توطئههای خارجی در سرزمینهای عقبمانده خاورمیانه است.
جنگهای
داخلی دهه 1990 میلادی در افغانستان نیز با جهالت و تعصب مذهبی و نژادی همه طرفهای
درگیر در کشور از پشتون، هزاره، تاجیک و ازبک شعلهور شد و هستی ملت را بر باد داد
و زمینهساز پیدایش غده سرطانی «طالبان» شد که مایه ننگ افغانستان در سراسر جهان
گشته است.
اکنون
نیز سپاهیان جهالت مذهبی کشتاری تازه در کویته پاکستان به راه انداختهاند. این چرخه
نکبتبار همچنان ادامه دارد و برای آن پایانی تصورپذیر نیست. در این میان، همچون
زمانهای دیگر، نگاههای بیاعتنای همنوعان است که آزار میدهد مرا. البته این
نخستین بار نیست. در رویدادهای دیگر مانند فلسطین و عراق و ... نیز همیشه چنین
بوده است. تنها گاهی تفاوت در آن است که لابیهای رسانهای و سیاسی در چنان جاهایی
میتوانند با نشر خبرهای رویدادهای تلخ یادشده، آنها را جهانی یا دست کم منطقهای
کنند، ولی در این گوشه از زمین، هیچگونه «لابی» در کار نیست.
***
آنان
که رسانههای جهانی را در اختیار دارند، بر این حادثه چشم فرو میبندند. سیاستورزان
جهانی، خود را به ندیدن میزنند. همنوعان سنی و شیعه کسانی که کشته شدهاند، در
گوش خود پنبه میگذارند. تکیهدارانی که برای بیرون ماندن یک تار موی بانویی و
شنیدن آواز نغمهای یا نگارش خطی متفاوت با اندیشهشان در شعر، داستان و رمانی،
فتواهای رنگارنگ میدهند و حکم ارتداد صادر میکنند، در برابر چنین کشتاری چه راحت
ساکت مینشینند. سوکمندانه است که میبینیم این همه مرکز شیعی و سنی در سراسر
جهان اسلام از نجف و الازهر گرفته تا دیگر مدعیان دینی، کشتار همدینان خویش را به
دست گروهی دیگر از آنان که «مسلمان» مینامند خود را، ولی در اصل، نگرهای وحشیانه
و پست و آلوده از دین اسلام را برای جهانیان به نمایش میگذارند، نادیده میگیرند.
البته نباید باز هم انتظار صدور حکم «جهاد» و «قتل» و «ارتداد» برای کشتارگران
داشت که تنها سبب میشود این چرخه بیهوده مرگآفرینی ایدئولوژیک همچنان به گردش
خود ادامه دهد.
کاش ما
انسانها اندکی درک بیشتر مییافتیم تا چنین رویدادهایی را به برچسب آنکه کشتهشدگان
از فلان دین، مذهب و نژادند، بایکوت نکنیم. به یقین، اگر در برابر هر رویدادی از
این دست سکوت کنیم، فردا روز چنین معضلی در جایی دیگر گریبان ما را به گونهای
دیگر خواهد گرفت. آن وقت دیگر میبینیم فریادرسی نمانده است. به گفته مارتین
نیمولر: «نازیها وقتیکه کمونیستها را دستگیر کردند، چون من کمونیست نبودم، سکوت
کردم. وقتی آنها سوسیالدموکراتها را به بند کشیدند، چون سوسیالدموکرات نبودم، سکوت
کردم. زمانی که نوبت به اعضای سندیکای کارگری رسید، چون عضو سندیکا نبودم، سکوت کردم.
وقتی که به سراغ من آمدند و دستگیرم کردند، دیگر کسی نمانده بود که اعتراض خود را اعلام
کند.»
***
تلاشهای
مدنی و راهپیمایی مسالمتآمیز نیز گرچه راهکاری است انسانی، هیچ امیدی به آنها نیست.
آن قدر نکبت، این دنیا را فرا گرفته است که نکبت فروخفته در «کویته» لابهلای
غبارهای آنها گم میشود. ضجه زدن و مظلومنمایی نیز فایده ندارد. تنها راه درمان
اساسی، آگاهیافزایی است و بس. هر دو طرف باید آگاه شوند و قلمروی حقوق مذهبی و
شهروندی خود را در جایی که میزییند، بشناسند و پا از آن فراتر نگذارند. مردمان هر
دو سوی این چرخه کشتار، قربانی جهلی شدهاند که بر آنها تحمیل کردهاند. تا چنین انسانهایی
در جهل غوطهورند، برای پایان یافتن این کشتارهای وحشیانه در گوشه و کنار دنیا هیچ
افق روشنی به چشم نخواهد آمد. باز میرسم به این به گفته مولانای بلخی که:
سختگیـری و تعصب، خامی است تا جنینی، کار، خــونآشامی
است
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/post-97.aspx