پایان حال من خراب در سالی که گذشت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
یک جام شراب ناب
دستت باشد
تا حال من خراب
دستت باشد....
سال یک هزار و سهصد و نود و یک خورشیدی با همه فراز و نشیبهایش تمام
میشود. تنها شعری واگویه حال میگذارم و بس:
بیمحابا رفت و دوری از مَنَش مشکل نبود
من پریشان بودم و او را غمی در دل نبود
بار دیگر فرصتی میخواستم، اما نماند
وعدهی دیدار میدادم، ولی مایل نبود
در وجودش، هر چه کردم، رحمتی پیدا نشد
با نگاهش، هرچه دیدم، الفتی حاصل نبود
دفتری از آرزو پرداختم، اما نخواند
شعرها با یاد او گفتم، ولی قابل نبود
من چه شیرین و چه زیبا دوستش میداشتم
او برای دوستیها ارزشی قائل نبود
هیچ روزی، مهرم از خاموشیاش زایل نگشت
هیچ هنگامی دلم از یاد او غافل نبود
چون صفای نوبهاران از برم رفت و بهجای
جز خیال عطرآمیزش، در این منزل نبود
غرق ماتم شد وجودم ز این تلاطمها، دریغ!
در رَهَش، دریای اندوه مرا ساحل نبود
سپیده سامانی
نگاه شهریار به دوستی و دوست داشتن هم جالب است که هوشنگ ابتهاج در
کتاب «پیر پرنیاناندیش» درباره آن سخن گفته است. شاید روزی به درد کسی بخورد:
«شما اگه نتونید تک تک آدمها رو دوست داشته باشین، اصلا نمیدونین
دوست داشتن یعنی چه. خیال میکنی که عشق فقط دوست داشتن دختر همسایه است. اون که
دوبار ببوسیاش و دست به سر و تهش بکشی، تموم میشه و فردا میری سراغ دیگری. اسم
اینو دوست داشتن میذارین؟ کی در جوانیاش، هزار تا در خیالش یا در واقعیت، معشوقه
عوض نکرده؟ اسم همه اینها رو ما میذاریم عشق. بهتون گفتم اما [محمدحسین] شهریار
اون طرف قضیه رو همیشه نگاه میکرد... به من میگفت: «سایه جان! تو جوونی، خوشگلی،
شاعری، هنرمندی، فلانی؛ خب، دخترها به تو علاقهمند میشن. تو که همه رو نمیتونی
بگیری، باقیها دل شکسته میشن».
خیلی انسانیت تو این حرف هست. خیلی مهربانی تو این حرف هست. میگفت:
«تو که همه رو نمیتونی بگیری!» (سایه غش غش میخندد) بعد با یه تمنا به من میگفت: «تو
رابطهات با دخترا، تو رو به خدا مراقب باش. تو که نمیخوای دل کسی رو بشکنی...»
خیلی این حرف انسانیه! شهریار این انساندوستی رو داشت... دیگران نه».
نک: پیر پرنیاناندیش (گفتوگو با هوشنگ ابتهاج)، میلاد
عظیمی و عاطفه طیه، تهران، سخن، 1391، ج 2، صص 1225 ـ 1226.
آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...