از تجربههای زندگانی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
1. اصلاحات
سال 1367 بود و اوج دوران ایدئولوژیک بودن ما و همنسلان ما. در آن سالها در ایران پوشیدن کراوات خطایی بزرگ شناخته میشد و ما در «انجمن اسلامی شعرای مهاجر افغانستان» قصد داشتیم تصویرهایی از مفاخر ادب و فرهنگ افغانستان را برای استفاده در مجالس و محافل آماده کنیم، در قالب پرترههای نقاشی.
عکسی از استاد مرحوم علیاصغر بشیر به همین منظور به هنرمند نقاش ما ناصر طالب سپرده شد، برای کشیدن تابلوی از چهرهی ایشان. عکس از دهههای چهل و پنجاه بود و همراه با کت و شلوار و کراواتی به سبک متجددان افغانستان در آن سالها. خوب چه میکردیم، دوستان پیشنهاد کردند که در نقاشی، کراوات را حذف کنیم، چنان که در آن سالها در نقاشیهای دکتر علی شریعتی هم این «اصلاح» صورت میگرفت. و ما تصویر استاد بشیر را اصلاح کردیم و با انتظارات جامعهی انقلابی عصر برابر ساختیم. این تابلو چنان که میبینید در جلو تریبون مجری جلسه جناب نظامالدین شکوهی گذاشته شده است. البته قسمت کراوات آن دیده نمیشود.
شاید هیچکدام از ما در این «اصلاح»، به اثرات زیانبار آن واقف نبودیم و شاید اگر کسی ما را از این کار برحذر میداشت، در نظر ما غربزده و ضد دین میآمد. ولی اکنون و پس از سالها، میبینم که چه کار ناروایی بوده است این تحریف به نیت اصلاح.
(به ادامهی مطلب مراجعه کنید.)
بزرگترین زیان این گونه تحریفها این است که ما را از حقیقت دور نگه میدارد، حقیقتی که ممکن است بیشتر از کراوات نداشتن استاد بشیر سودمند باشد. وقتی حقیقت را مخدوش میکنیم، قضاوتهای ما هم مخدوش میشود و چه بسا که سالها بعد در مورد تاریخ، و فرهنگ خویش اسیر ارزیابیهای نادرست میشویم. مثلاً ممکن است کسی با دیدن این نقاشی علیاصغر بشیر، او را «از پیشگامان تحریم کراوات» در میان روشنفکران افغانستان بپندارد. یا کسی دیگر تصور کند که استاد آنقدر غرق در پژوهشهای علمی و نگارش کتابها و مقالات بوده که بر خلاف غالب همنسلان و همردیفهای خویش، به سر و وضع خود توجهی نداشته است.
اما وقتی حقیقت را حفظ کنیم (هرچند این حقیقت خلاف میل ما باشد) میتوانیم قضاوت درستی از وضع داشته باشیم. میتوانیم نفوذ لباسپوشیدن غربی را در کشور خویش ردیابی کنیم و بدین نتیجه برسیم که روشنفکران ما در آن زمان غالباً از این فرهنگ متأثر بودهاند. همچنین میتوان دریافت که در آن زمانهها کراوات پوشیدن در کشور ما عیبی به شمار نمیآمده است. چرا چنین بوده است؟ این خود میتواند دلایلی داشته باشد. حتی میتوان یک سیر تاریخی را پی گرفت. یک نسل در دهههای چهل و پنجاه کراواتیاند؛ نسلی دیگر در دهههای شصت و هفتاد آن را به کنار مینهند؛ باز در دههی هشتاد همه اینها به میدان میآید. اینها خود میتواند دستمایهی تحقیق باشد، البته تحقیق به معنی رسیدن به حقیقت. ولی وقتی اسناد دستیابی به حقیقت را مخدوش کرده باشیم، دیگر تحقیق ما بر هیچ مبنای درستی استوار نیست.
باز از روزگار جوانی خاطرهای دیگر دارم، از دههی شصت، آن سالهای سرشار از ایدیولوژی، سالهای سرشار از شور و هیجان و تلاش و پویش، ولی در عین حال، خامیهای جوانی.
من در آن سالها سخت در پی آهنگهای استاد محمدحسین سرآهنگ بودم. در این میان آهنگی از او بود در ستایش حضرت علی(ع) که در آن یک رباعی بیدل را میخواند، رباعیای که در آن خلفای راشدین را ستوده بود:
آن تخم حقیقت که نبوت شجر است
پیش جمعی که دینشان معتبر است
بوبکر است ریشه، شاخ و برگ است عمر
عثمان شکوفه و مرتضایش ثمر است
این رباعی برای من که یک جوان شیعهی آرمانگرا بودم، چندان خوشایند نمینمود، آن هم از جانب کسی که خودش «محمدحسین سرآهنگ» نام دارد.
پس باید چه کرد؟ لاجرم در نسخهای از این آهنگ که برای خود ضبط کردم، این رباعی را حذف کردم و به گمان خود آهنگ را بیعیب ساختم.
شاید یک دهه نگذشته بود که به خامی و نسنجیدگی این کار پی بردم، آنگاه که دانستم درست این است که استاد سرآهنگ این رباعی را خوانده است. در این هیچ تردیدی نیست. کاری که ما باید بکنیم، حذف آن نیست، بلکه اگر به این موضوع علاقه داریم و برایمان مهم است، در پی تحقیق در علت آن برآییم. آنگاه بسیار نتیجههای سودمند میتوان گرفت، از این قبیل که شاید در آن زمانه وسعت مشرب در میان اهل هنر افغانستان به حدی بوده که یک هنرمند شیعه مثل استاد سرآهنگ، از خواندن رباعیای در ستایش خلفا پرهیزی نداشته است. به راستی این میزان از وسعت مشرب برای جامعهی کثیرالمذهب و کثیرالملیت افغانستان ضرور نیست؟ باز اگر بگوییم نه، استاد سرآهنگ در این مورد تساهلی بیش از حد به خرج داده، این خود نمیتواند در شناخت روحیه و منش استاد مؤثر باشد؟
به هر حال هر نتیجهای که از این قضیه بگیریم، سودمند است. ولی این نتیجهها را وقتی میشود گرفت که اصل آهنگ را حفظ کرده باشیم.
باری دیگر یکی از گردآورندگان دیوان استاد خلیلالله خلیلی در همان سالهای دههی هفتاد، یعنی زمانی که خاندان شاهی افغانستان منفور دانسته میشدند، هر جا نام «محمدظاهر شاه» را دیده بود، آن را به «پادشاه وقت» تغییر داده بود. در بعضی موارد هم عبارتهای مضحکی از کار در آمده بود. مثلاً میدیدی که متن سخنرانی استاد خلیلی در یک محفل رسمی چاپ شده و در آنجا استاد میگوید «پادشاه وقت».
حتی گاهی این اصلاحها نتیجهی برعکس میدهد. شاید خوانندهی کتاب با خود بگوید «عجب پادشاه متواضعی و رئوفی داشتهایم که شاعر مملکت او را با عنوان «پادشاه وقت» یاد میکند و او هیچ واکنشی نشان نمیدهد.»
اما اگر اصل سخن استاد را حفظ کنیم و ببینیم که شاعری مثل استاد خلیلی ـ که به واقع پادشاه اقلیم سخن در عصر خود است ـ ناچار است که پادشاه وقت را «اعلیحضرت همایونی» صدا کند، دریافت بهتری از رواج این تشریفات و القاب و عناوین در کشور خواهیم داشت. در واقع آنچه جوّ سیاسی کشور را بهتر ترسیم میکند، آن «اعلیحضرت همایونی» حقیقی است، نه «پادشاه وقت» اصلاح شده. چنین بود که من در «دیوان خلیلالله خلیلی» که خود گردآوری کردم، همه عبارتها را موبهمو حفظ کردم تا برای همه زمانهها تصویری درست از فضای فرهنگی و سیاسی کشور را نشان دهد.
شاید مثالهایی که گفتم قدری پیش پا افتاده به نظر آید. ولی من با اتکا به همین مثالها خواستم ارزش حفظ حقیقت را بازنمایم. وقتی این ارزش را ندانیم، دیگر تحریف کردن برای ما سهل میشود، چنان که گروهی بنا بر همین ملاحظات، در انتشار مجموعهی کامل شعرهای عبدالقهار عاصی، بخشهایی از آن شعرها را که دربارهی جنگهای داخلی مجاهدین است، حذف کردهاند. وقتی حقیقتِ شعر عاصی مخدوش میشود، قضاوت در مورد او هم آسیب میبیند. یک دوستدار عاصی باید بداند که چرا او که در اوایل خود از مدافعان و هواداران مجاهدین است، یک سال پس از پیروزی آنان چنین شعرهایی میگوید. این خود میتواند دستمایهی تحقیق باشد و بر این مبنا، میشود رفتارهای مجاهدین را نقد و ارزیابی کرد. حتی اگر عاصی به خطا رفته باشد، باز قضیه قابل تحقیق است که چرا یک شاعر آگاه و حساس ما در این مورد خطا کرده است. در هر حال راه تحلیل و ارزیابی باز است.
ولی وقتی آن شعرها را حذف کنیم، دیگر صورت مسئله را پاک کردهایم. ملاحظه میکنید که اینجا قضیه از آن کراوات جدیتر است. این دیگر یک خیانت است؛ خیانت به حقیقت، هرچند خدمت به قهار عاصی تلقی شود.
حال بیاییم و ببینیم که ما در رفتارهای روزانه، در نوشتههایمان، در تحقیقها و تصحیحها، در سخنرانیها، چقدر حقیقت را پاس میداریم و چقدر از تحریف آن، برای هر مصلحتی که باشد، پرهیز میکنیم. و مهمتر از همه اینها، تحریف تاریخ است که حقیقتهای بسیاری را برای ما باژگونه نموده است.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/776