نگاهی به کتاب «در پایتخت فراموشی» محمدحسین جعفریان
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پنجرهای دیگر در این دیوار سنگین
مشخصات کتاب
در پایتخت فراموشی
حاشیهنویسی بر سفری مشترک با بهروز افخمی به کابل و پنجشیر
محمدحسین جعفریان
سوره مهر، چاپ اول، 1391
146 صفحه، رقعی
تمهید
شایسته بود که در مقدمهی سخن، قدری از پیوند محمدجعفریان با افغانستان سخن بگویم؛ از خدمات همهجانبهی او به فرهنگ این کشور و نیز نقشی که در معرفی نیکوی کشور و مردم ما برای اهل قلم، روزنامهنگاران و مسئولان ایرانی داشته و باعث توجه و در مواردی دلبستگی آنان به این کشور و مردمش شده و این خود جای تفصیل تمام و حقگزاری شایستهای دارد.(1)
و نیز میشود به تفصیل از نقش و تأثیر این سفرنامهها برای شناخت بهتر افغانستان به همزبانان همسایه سخن گفت که دریچههاییاند که هر یک به منظری از مناظر ادبیات، فرهنگ، مردمشناسی، تاریخ و جغرافیای این کشور گشوده میشوند. به واقع با هر دریچه، بخشی از دیواری که میان ما کشیده شده است، از میان برداشته میشود.
کتاب حاضر کتابی است خواندنی، با چشمدیدهایی دقیق، بیواسطه و با ظرافت و ریزبینی خاص محمدحسین جعفریان. در آن اطلاعات خوبی از وضعیت سیاست و فرهنگ افغانستان در یک دورهی حساس آمده است، آن هم با نگاه مثبتی که ما در رسانههای ایران در مورد افغانستان کمتر دیدهایم.
(به ادامهی مطلب مراجعه کنید)
ماجراهای خواندنی
پیش از همه باید نثر جعفریان را ستود، که نثری است موجز، رسا، شفاف، جذاب و سرشار از شیرینیهای قلمی. بسیار به زبان گفتار نزدیک است و این ویژگی خوبی است برای نثر، آن هم در چنین کتابی. تقریباً در هر صفحه کتاب یکی دو تعبیر دلنشین طنزآمیز یا شیرینکاری قلمی دیده میشود که آدمی را به ادامهی خواندن کتاب ترغیب میکند. این چند جمله را ببینید:
«ساعت حدود 5/1 بعد از ظهر است. همه خسته و گرسنهاند. این بدترین زمان برای صحبت کردن و به ویژه شعرخواندن است. چرا که مدعوین با معدههایشان به سخنان تو گوش خواهند کرد!» (ص 131)
«در همین زمان دوباره سروکلهی افخمی پیدا میشود و باز فیلم میخواهد. من هم به شرّ این موجود دوزیست ]سیاستمدار و فیلمساز[گیر کردهام. مرتب هم توپ و تشر میزند که در بازار کابل این فیلمها پر است و تو زیادی داری اذیت میکنی و قیافه میگیری!» (ص 135. البته فیلم خام منظور بوده است. بدگمان نشوید.)
«کاشف به عمل آمد، دخترک انگلیسی که احتمالاً عضو باشگاه خبرنگاران جوان لندن باشد! ناگهان آن وسط غش کرده و دراز به دراز ولو شده است کف سالن!» (ص 133)
در این کتاب بعضی خاطرات جالب و ماجراهای شگفتانگیز نقل میشود که به جذابیت کتاب میافزاید، مثل داستان گلمحمد خلبان (صص 109 و 110) و دفتر دستنویس سیدابراهیم نبوی (ص 234)
حتی میتوان گفت که این ماجراهای طنزآمیز و این شیرینیهای نثر، تا حدودی به نجات کتاب هم آمده و آن را از ملالآوری بدر آورده است، چون حقیقت این است که سفری چند روزه به نیت شرکت در یک همایش، چندان مجالی برای درگیرکردن خواننده با ماجراهای گوناگون، فضاهای متفاوت و اشخاص بسیار ندارد. شاید از همین روی است که جعفریان گاهی برای جذابساختن متن، به نقل خاطراتی از سفرهای پرماجرای گذشتهاش میپردازد، سفرهایی که کاش آنها چنین سفرنامههای پروپیمانی میداشتند.
همینجا من دوست دارم قدمی فراتر بگذارم و بگویم که جعفریان با وجود ایجازی که در جملهبندی و جزئیات متن دارد، در کل به نوعی درازنویسی دچار شده است. بعضی وقایع این سفر، هرچند خالی از جذابیت نیستند، آنقدرها در بافت این سفرنامه ضروری نبودند، مثل صفحات 154 تا 156 که بیشتر گزارش احوالپرسیهاست و «تحفه تهران در پنجشیر» (ص 208) و «ضیافت شام در سفارت تهران» (ص 225). همچنین است اشارههای پیاپی به مجموعهی «حماسهی ناتمام» و اظهار محبت اشخاص مختلف به او به خاطر ساختن این مجموعه تلویزیونی، هرچند این اظهار محبتها حقیقت دارد و او شایستهی آنهاست.
در همینجا این نکته را هم ناگفته نگذارم که بخشی از این اظهار آشناییها و توجه گسترده به مجموعهی «حماسهی ناتمام»، به خاطر بستر و موقعیت خاصی است که این سفر جعفریان در آن انجام شده است. آنجا که همایشی بزرگ برای احمدشاه مسعود برگزار میشود و لاجرم همه همحزبیها، همسنگرها و طرفداران مسعود در آن حضور دارند. پس لاجرم عنایت به این مجموعه تا حدودی متأثر از این موقعیت و بافت مهمانان و حاضران در همایش است. اگر مثلاً جعفریان باری برای همایشی در بزرگداشت شهید عبدالعلی مزاری دعوت شده بود و در آنجا طبیعتاً همه هواداران حزب وحدت بالا و پایین میرفتند، توجه به این مجموعه به این پررنگی نمیبود.
موضوع دیگری که باز شاید حاصل همین بافت خاص قومی مخاطبان جعفریان در این سفر باشد، بار معنایی کلمهی «مردکه» است که جعفریان آن را بسیار مثبت و احترامآمیز تلقی میکند، برخلاف «مرتیکه» رایج در ایران. جعفریان این معنی احترامآمیز «مردکه» را برای کل افغانستان تعمیم میدهد و چند بار بر آن تأکید میکند ـ که این همه تأکید و یادآوری هم ضرورت نداشت ـ ولی حقیقت این است که مثلاً در نواحی هرات که لااقل من خبر دارم، «مردکه» هیچ این احترام را در خود ندارد و حتی گاه تحقیرآمیز هم هست.
از قصر تاجبیگ تا تانک پراگ
وقوف و اطلاعات خوب نویسنده نسبت به کشوری که به آن سفر کرده است، در جای جای کتاب پیداست و این اطمینان خاطری به آدمی میدهد که او گرفتار داوریهای شتابزده و ارائهی اطلاعات غلط به نویسنده نمیشود، برخلاف بعضی دیگر کسانی که دستی در کار افغانستان دارند و گاه خطاهای مضحکی میکنند. او از اوج آسمان، موقعیت و مسیر هواپیمای پرواز تهران ـ کابل را با دقت تمام و لحظه به لحظه شرح میدهد؛ از کشته شدن حفیظالله امین در قصر تاجبیگ و انداخته شدن وزیر هوانوردی افغانستان از پلکان هواپیما خبر دارد؛ یا تانک فاتح پراگ را در درهی پنجشیر به جا میآورد. اینها همه نوعی احساس اعتماد و حتی گاه شگفتی در خوانندهی کتاب میآفریند. بدین سبب، کتاب حتی برای بسیاری از افغانها نیز جذاب و دلپذیر خواهد بود.
ولی با این همه نمیتوان بعضی موارد جزئی را یادآوری نکرد، بهویژه از این روی که به سبب اعتبار و آوازهی جعفریان در افغانستان و افغانستانشناسی، مطالب او مورد رجوع دیگران خواهد بود و این خطاها ممکن است از همین مسیر، تکثیر شود.
در صفحهی 41، فرودگاه کابل نزدیکِ محلهی «دهافغانان» دانسته شده است که درست نیست. دهافغانان در مرکز شهر است و فرودگاه در حاشیهی شهر، در نزدیک محلهی «بیبی مهرو».
در صفحهی 61، قصر دارالامان مقر پادشاهان افغانستان دانسته شده است، در حالی که چنین نبوده است.
در صفحهی 63 گفته شده که حفیظالله امین در قصر تاجبیگ ترور شد. محل این واقعه البته دقیق است، ولی امین در آنجا ترور نشد، بلکه بر سرش کودتا شد.
در صفحهی 70، «پغمان» یک استان دانسته شده است، در حالی که یک فرمانداری است و حتی نه مرکز یک استان.
در صفحهی 73 دوبیتی عبدالسمیع حامد درست نقل نشده است و شاید از حافظه.
و مورد بحثانگیز دیگر، «تپهی تلویزیون» نامیدن «کوه تلویزیون» است، در حالی که این محل واقعاً به کوه تلویزیون معروف است و به راستی کوه هم هست، چون از سنگ است و با ناهمواریهای مخصوص کوهها، در حالی که تپه معمولاً خاکی است و هموار. ما در کابل تپه هم داریم و بدانها تپه میگوییم، مثل «تپهی مرنجان» و «تپهی بیبی مهرو» ولی کوه تلویزیون و کوه شیردروازه واقعاً کوهاند. نمیدانم جناب جعفریان چه اصراری دارد که همواره کوههای کابل را تپه بنامد. شاید او به کوچک بودن این کوهها نظر دارد، ولی خوب کوه کوچک هم کوه است، نه تپه، همچنان که «کوهسنگی» مشهد با همه کوچکی و کمارتفاعی، هیچگاه «تپهسنگی» دانسته نمیشود.
از این گذشته در ضبط بعضی اعلام تاریخی و جغرافیایی و اصطلاحات رایج در افغانستان هم خطاهایی رخ داده است. من بعضی از اینها را بیروننویس کردهام و صورت درست هر یک را در مقابلش در قوس گذاشتهام: کرزای (کرزی)، مرتکه (مردکه)، لویی جرگه (لویه جرگه)، گلآغا شیرزی (گلآغا شیرزوی)، شورای نضار (شورای نظار)، پاکول (پکول)، کوت سنگی (کوته سنگی)، خاوک (خاواک).
در بعضی از این موارد (مثل کرزای و پاکول) آدم به یاد مطالب مترجمان ناآشنا میافتد که از روی منابع انگلیسی، مثلاً «نصرت فتحعلی خان» را «نصرت فاتحعلی خان» و «ذاکر حسین» را «ذکیر حسین» برگردان میکنند. در این میان، «کرزی» اشتباهی است بسیار فاحش و من واقعاً تعجب میکنم که چگونه جناب جعفریان با وجود یک دهه از استقرار حکومت جدید، هنوز نام شخص اول مملکت را اشتباه مینویسد. البته این یک اشتباه رایج در ایران است، ولی از کسی مثل جعفریان انتظار میرفت که آن را تکرار نکند و بر خطای رایج رسانههای ایران مهر تأیید نزند.
اینها بهویژه برای مخاطب افغانستانی کتاب خیلی ناخوشایند میافتد. شاید شما هم این حس را داشته باشید، آنگاه که مثلاً یک نویسندهی خارجی، نامهای اشخاص، جایها و اصطلاحات رایج در ایران را در کتابی که دربارهی ایران نوشته است، غلط نوشته باشد. مثلاً «محمد مصدق» را «محمد مصداق» نوشته باشد. بسیار خوب بود اگر کتاب را پیش از چاپ، یکی دو نویسندهی افغانستانی میدیدند و اینها را یادآوری میکردند. کار دشواری هم نبود.
ذکر بعضی نفرات
نویسنده با وجود شناخت خوبی که از افغانستان دارد ـ و به همین دلیل کمتر در مورد اشخاص به خطا میرود ـ به نظرم در یکی دو مورد قدری بیش از معمول در مورد آدمها اغراق کرده است. او احمدشاه مسعود را میستاید و البته مسعود شخصی قابل ستایش عمیق بود، ولی انصاف حکم میکند که آنگاه که جعفریان از جنگهای داخلی کابل یاد میکند و در کنار «حزب اتحاد اسلامی» به صراحت نام شخص عبدالرسول سیاف رهبر آن را میآورد، در ذکر خیر! «شورای نظار» (که یکی از عاملان کشتار مردم کابل به ویژه در فاجعهی افشار بود) نام احمدشاه مسعود فرمانده اصلی آن را از قلم نیندازد.
همینطور به گمان من در کنار آن همه انتقادهای تندی که از دکتر چنگیز پهلوان میکند، ذکری از علاقهمندی و مهرورزی او نسبت به مردم افغانستان ضروری مینمود، چون حقیقت این است که در آن سالهای سخت که آسمان و زمین بر مردم افغانستان و بهویژه مهاجران تنگ آمده بود، حمایتهای هرچند زبانی و قلمی دکتر پهلوان از این مردم، قابل چشمپوشی نیست.
همچنین امروزه «آرزوی بزرگ» جعفریان برای ساختن فیلم از رئیس جمهور وقت افغانستان را قدری شتابزده مییابیم. البته نویسنده خود بر شتابزده بودن بعضی از این داوریها متعرف است. او در مقدمه هم یادآوری میکند که به دلیل حفظ آن حس و حال، اکنون در کتاب دست نبرده است. این خوب است، چون بالاخره باید آن حس و حال به عنوان یک سند حفظ شود. ولی سؤالی که اینجا قابل طرح است این است که پس چرا این کتاب چنین دیر چاپ میشود، در زمانی که ده سال با وقایع کتاب فاصله داریم و در این دهسال بسیار چیزها رخ داده که بسیار ذهنیتها را عوض کرده است. مسلماً اگر کتاب همان وقت چاپ شده بود، هم بهروزتر بود و هم پذیرفتنیتر. پس میتوان آرزو کرد که «چکر در ولایت جنرالها»ی جناب جعفریان این قدر منتظر چاپ نماند تا ایشان باز در مقدمهی آن نیازمند این اعترافها نباشد.
ویرایش و کتابآرایی
طرح جلد کتاب زیباست، هرچند نمیدانم کار کیست و نمیدانم چرا در کتابهای سوره مهر نام طراح غالباً غایب است، در حالی که سخت ضروری است. ولی در طرح جلد، این سؤال همیشگی در ذهن آدم زنده میکند که این چه رسمی است که کتابی که در مورد افغانستان است، نامش با این نستعلیق شرقیِ تکاملنیافته و ناسازگار با ذوق و پسند امروز نوشته شود. «جانستان کابلستان» رضا امیرخانی هم همینطور بود، بعضی کتابهای دیگر نیز. به راستی چرا افغانستان همیشه شایستهی این «نستعلیقِ بد» باشد؟
و پرسش دیگر این که به راستی سوره مهر یک ویراستار یا نمونهخوان درست ندارد؟ چرا این قدر خطاهای تایپی، ناهنجاری رسمالخط و کمدقتی در صفحهآرایی در این کتاب است؟ من فقط مواردی را که به چشمم آمد (آن هم با این سرعتی که من معمولاً کتاب میخوانم) نقل میکنم و صورتهای درست را با علامت / مشخص میکنم، با این یادآوری که قطعاً این همهی غلطها نیست و با یک نمونهخوانی دقیق، این فهرست مفصل، مفصلتر هم خواهد شد.
ص 51: افغانیاند / افغانیایم (در اینجا سخن از قول یک افغان گفته شده است)
ص 66: سویئت / سوئیت
ص 68 و بعضی صفحات دیگر: لشگر / لشکر
ص 68: سختتر / سختتر (از نظر جدا نویسی)
ص 71: نمیرویمو / نمیرویم و
ص 72: کسیر / مسیر (؟)
ص 103: شرمنده میشود / شرمنده میشوم
ص 112: مسخره کردی / مسخره کرده
ص 125: عاصم سهید / عاصم سهیل
ص 151: قلم / فلم (فیلم در افغانستان فلم گفته میشود)
ص 156: پیش / بیش
ص 157: پاچرو / پاجیرو (این کلمه در صفحات بعدی درست نوشته شده است.)
ص 158: لبلیه / لیلیه (به معنی خوابگاه دانشجویان است و از «لیل» میآید)
ص 173: م ورغ / و مرغ
ص 211: افغانسان / افغانستان
ص 216: انگلیی / انگلیسی
ص 216: میدهن / میدهند
ص 238: هتلبا / هتل با
ص 242: رؤیای صادقانه / رؤیای صادقه
در بسیار جایها نام «احمدشاه» دوپاره شده و هر پارهاش در یک سطر آمده است. از آن بدتر، کلمهی «چهلستون» است که «چهل» آن در پایان صفحهی 167 است و «ستون» آن در آغاز صفحهی 168. همچنین در بسیاری صفحات (از جمله صفحات 61، 80، 165 و 193) پاراگرافبندی بهنجار نیست. گاهی دو مطلب مستقل در یک پاراگراف آمدهاند و گاه برعکس.
به نظرم اینها در چنین کتابی، از چنین نویسندهای و چنین ناشری، هیچ پذیرفتنی نیست. چاپ شدن دورنگ متن یک کتاب آنقدرها ضرور نیست، ولی غلط نداشتن یا لااقل کمغلط بودن آن ضرور است. شاید گفته شود که «کتاب باید به نمایشگاه میرسید» و توجیهاتی از این دست. ولی اینها هیچوقت دلیل کمدقتی در کار نمیشود. برای ما که اکنون این کتاب را میخوانیم و مردمی که سالها بعد آن را خواهند خواند، هیچ مهم نیست که کتاب به فلان نمایشگاه یا همایش رسیده است یا نرسیده است.
- من در مقالهای با این نشانی به تفصیل به این موضوع پرداختهام: «جعفریان و افغانستان»، حکایت شاعر (ویژهنامهی محمدحسین جعفریان)، واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری، 1390. و نیز http://mkkazemi.persianblog.ir/post/743
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/779