واصف باختری و شعر نو
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این بخشی از مقالهی «پنج چهره در شعر نو افغانستان» است، با مختصر ویرایشی، برای ارائه در بزرگداشت استاد باختری از طرف کانون آیینه در سال 1390.
بدون تردید، در میان شاعران همعصر خویش در افغانستان، واصف باختری جدّیترین و حرفهای ترین برخورد را با شعر نو داشته است، به ویژه با شعر نیمایی. در شعر او، هم رعایت دقیق قواعد صوری شعر نیمایی دیده میشود و هم نمادگرایی خاص این نوع شعر، و ارزش این دومی از اولی کمتر نیست.
شعر نیمایی باختری از لحاظ قواعد و اصول، بیعیبترین شعری است که من در تاریخ شعر نو افغانستان دیدهام. او هم شیوهی مصراعبندی خاص این قالب را میشناسد و رعایت میکند و هم در قافیهآرایی اصول و قواعدی در کارش دارد. این چیزی است که در کار بسیاری دیگران دیده نمیشود. شعر بسیاری از نیماییسرایان ما در سالهای نخست، بیش از آن که مطابق مصراعبندی نیمایی باشد، مطابق شعر «باران» گلچین گیلانی است.
یکی دیگر از امتیازهای باختری، بیان نمادین اوست که در دیگران تا بدین پایه و مایه دیده نمیشود. مهم این نیست که او را از این نظر متأثر از نیما و پیروان او بدانیم یا ندانیم. مهم این است که شاعر ما در پناه این نمادها توانسته از صراحت و مستقیمسرایی بپرهیزد. شعر «خوان هفتم و آنگاه...» از کتاب دروازههای بستهی تقویم میتواند نمونهی خوبی برای این نمادگرایی باشد. عوامل و عناصر اصلی این شعر، سپیده، ماه، تگرگ، آفتاب، تندر، باد، نور و نمادهایی از این دست هستند و شاعر با شخصیتبخش به اینان، جریان شعر را بدون دخالت عناصر انسانی، پیش میبرد. این هم یک پاره از شعر:
چریک آفتاب
ـ سپهبد ستبر سینهی سپهر ـ
که در کمین ستادهبود
به سوی یاغیان تندر و تگرگ
هزارها عمود آتشین فکند
O
پس از گریز یاغیان تندر و تگرگ و باد
که برترین چکاد
سلام گرم آفتاب را پذیره شد
جوانهای که از تگرگ و باد تازیانه خورده بود
به شانهی نسیم سر نهاد و گفت
خوشا خوشا که آفتاب چیره شد
(دروازههای بستهی تقویم، صفحهی 34)
بهراستی چه چیزی شاعر ما را بدین بیان نمادین وادار کردهاست؟ بعضی منتقدین، انتخاب این نوع بیان در کار شاعران داخل افغانستان را ناشی از اختناق و سنگینی سایهی حاکمیت میدانند. البته این برداشت درست مینماید، چون به راستی در شعر بارق شفیعی و سلیمان لایق و اسدالله حبیب و دیگر طرفداران رژیم حاکم، بدان مایه پوشیدهسرایی دیده نمیشود که در شعر باختری و عاصی و دیگر معارضین دیده میشود. ولی نباید برخورد هوشیارانهی باختری با شعر و عناصر آن را نیز نادیده گرفت. این را شعرهایی که شاعر ما پس از برداشتهشدن تیغ سانسور و اختناق سروده هم تأیید میکند.
امّا نمادگرایی باختری، گاهی شعر را از دنیای حقیقی، عینی و ملموس ما دور کردهاست و این خطری است که همه سمبولیستها را تهدید میکند. اینجا گویا شاعر یک دنیای مجازی خلق میکند که در آن، همهی پدیدهها جاندار هستند، ولی در مقابل از انسان چندان خبری نیست. البته ما در این دنیای مجازی، احساسِ زندگی میکنیم، ولی زندگیای بدون حضور انسان، و این کمی ناخوشایند است. این مشکل بهویژه وقتی مضاعف میشود که نمادگرایی فقط با کمک عناصر طبیعت مثل ماه و خورشید کوه و درخت صورت گرفته باشد. چنین است که در شعر باختری، حضور ملموس مردم، زندگی و چشمدیدهای عینی شاعر حس نمیشود، مگر در شعرهای اخیر که از قماشی دیگرند.
به واقع شعر باختری یک تصویرسازی مضاعف دارد، یعنی هم کلّ فضا یک فضای مجازی و نمادین است و هم شعر در محور افقی از تصویرسازیهای فشرده بهره دارد. این یکی از دلایل پیچیدگی و ابهام شعر باختری است، همان ابهامی که شاعر ما بدان شهرت یافته است. یک نمونه از این نوع شعر، «دروازههای بستهی تقویم» است و دیگری، «و صدا، صدای شکستن بود...» که من از نخستین، پارهای را نقل میکنم:
اگر به نیمهشبی دیدی
که در گریز شبیخونیان منطق نور
شکیب خانهنشینان ـ سکوت پردگیان ـ
به گوش پنجرهها گفت
صدای نبض نجابت خموشتر بادا
و دست حادثه نوزاد بذر رابطه را
ز بام فاجعه افکند
به سوگواری ما خندهات دریغ مباد
O
گفتیم که شاعر غالباً یک دنیای مجازی و برین میآفریند. به همان اندازه که عناصر خیال در این دنیای مجازی از محیط زندگی و تجربیات عادی مردم فاصله دارند، زبان هم بهناگزیر فاصله مییابد و این است یکی از دلایل فاخر بودن زبان باختری. کسانی که فقط و فقط از روی ظواهر قضاوت میکنند، باختری را در زبان، تحت تأثیر مهدی اخوان ثالث میدانند. من تصوّر میکنم که تأثیر فضای تصویری شعر باختری بر زبانش بیشتر مؤثر بوده است.
یکی دیگر از وجوه جدّیت باختری در کار، وسواس و دقّت او در ساختار صوری شعر است. شعر برای او فقط یک ابزار نیست، یک هدف هم هست. به همین لحاظ شعرهایش غالباً سنجیدهاند و همراه با پرداختهای صوری، بهگونهای که صرف نظر از محتوا، میتوان از صورتشان هم بهرهها برد و چیزها یاد گرفت.
و باز از وجوه امتیاز باختری، پرداختن جدّی و حسابشده به شعر منثور یا همان شعر سپید است. او در این قالب نیز از تجربیات شاعران توانای زبان فارسی بیبهره نمانده است.
باری، سیری در شعر واصف باختری، نشان میدهد که او کسی نیست که از سر تفنّن به شعر روی آورده باشد و پس از مدتی یا درجا بزند و یا کناره بگیرد. همواره حضور داشته، شعر سروده و کوشیده شعرش را از هر حیث به کمال برساند. شعرهای تازهی او به نسبت شعرهای پیشین، بهرهمندی بهتری از تجربیات عینی شاعر دارند و دیگر آن فضای کدر و متراکم تصویری در آنها غلبه ندارد. «و خورشید را باید آویخت...» یک نمونهی خوب از این گونه شعر است و یادگار پنجسال سیاهی و نکبت در کشور. این هم پارهای از آن شعر تا با مقایسهی آن با شعر «دروازههای بستهی تقویم» دریابیم که تصویرها تا چه مایه به سوی شفافیت و عینیت حرکت کردهاند:
چناران این بیشهها باید از پا درآیند
که با برگهاشان
چرا پنجهی بادها میزند دف
و در هر خیابان چرا میکشند از کران تا کران صف
و خورشید را باید آویخت از دار رنگینکمانها
که بیمعجر از حجلهی خاوران میبرآید
و دستان باد شبانگاه را
بریدن سزاست
که دزد است و از باغها برگ گل میرباید!
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/791