اينگونه نگاه نكن .
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
Normal
0
MicrosoftInternetExplorer4
اينگونه نگاه نكن
عبدالواحد رفيعي
22 اسد 1392
شمارا
نميدانم وقتي پياده دريك پياده رو عمومي راه مي رويد، چگونه راه مي رويد؟ منظورم
اين است كه به كجا نگاه مي كنيد؟ دورازجان مثل يك اسپ چموش سرتان را بالا گرفته اطراف
تان را نگاه مي كنيد؟ يا بازدورازجان مثل گوسفند سرتان را پايين انداخته جلوپاي
تان را مي كاويد؟ يا كه نه ، درحاليكه جلو مي رويد داخل مغازه هاي كنارپياده رو را
ديد مي زنيد ؟ يا مثل آدم افغانستاني به
آدم هاي روبه روي تان چشم درچشم زُم مي كنيد ؟
بعضي
آدم ها را اگرديده باشيد، ضمن راه رفتن زل ميزنند به آدم هاي روبه روي شان، طوري
كه اگرطرف به اين امرعادت نداشته باشد مطمئنا دچارسوء تفاهم خواهد شد و درحاليكه
ازهم عبوركرده رفته اند ، براي لحظاتي اين سوال درذهن يك طرف يا هردو خطورمي كند
كه ؛ چرا نگاه مي كرد ؟ درنتيجه اين امربراو مشتبه مي گردد كه احتمالا يا اورا
ميشناخت، با شايد مي خواست چيزي به او بگويد يا ازاوبخواهد به هرحال چند لحظه ي
فكرآدم را مشغول مي كند. ولي درافغانستان چشم درچشم شدن وعبوركردن يك عابرپياده
ازكنارآدم، يك امرمعمول است . آدم ها ضمن راه رفتن به هم ديگرزل مي زنند وبا نگاه
دقيق شان همديگررا به اصطلاح ماوشما ؛ سوراخ
مي كنند . مي توان آنرا جزو فرهنگ غني كشوربه حساب آورد . اما گاهي مثل اين
موردي كه ميخواهم بنويسم يك امرفراترازمعمول مي تواند باشد .
داخل
موترليني نشسته ايم دررديف صندلي رو به رو مردي نشسته است . ازهمان آغاز مسيريك
دفعه متوجه مي شوم كه مرد رو به رويم به من نگاه مي كند ،دفعه اول طبق روال همگي،
توجهي نشان ندادم ، سرم را گردانده ازپنجره به تماشاي بيرون پرداختم . بعد ازلحظه
ي بازبه صورت دزدانه نگاهم به نگاه مرد افتاد كه ديدم همچنان به من چشم دوخته است
. ازاين لحظه به نگاه او حساس شدم وازسركنجكاوي
لحظه ي بعد با دقت بيشتري نگاه كردم . با كمال حيرت متوجه شدم كه نگاه ايشان يك
نگاه ساده نيست ، بلكه مي توان گفت به يك نوعي ايشان به من زل زده بودند وتمام
وجودم را با چشمانش ميكاويد . دراين حالت اگربه جاي من پسري درسن وسال مناسب مي
بود، احتمالا فكرمي كرد طرف بچه بازتشريف دارد وازقيافه ي بي ريش خوشش آمده است ، اگراحيانا
به جاي من زني مي بود آرايش كرده وبا رنگ وروغن ، احتمالا دردلش قند آب ميشد كه طرف
مسحورزيبايي او شده است وچي بسا برايش عشوه مي رفت . ولي من كه نه بچه ي بودم درحد
بچه بي ريش ونه زني بودم درخورعشق وعاشقي، هيچكدام اين موارد مصداق پيدانمي كرد . پس
چرا اينگونه نگاهم مي كند ؟ به ناچارفكرهاي ديگري درسرم فوران مي كند . همانطوركه
مرد مقابل ام به من زل زده ، من دراين فكرفرومي روم كه؛ چرا اينگونه نگاه ميكند ؟ اولين فكري كه به سرم
خطورمي كند اين است كه شايد كدام آشنا باشد مرا شناخته ومن ازكم ذهني ارثي اورا
نشناخته ام . يعني شايد من آلزايمرگرفته باشم ؟ بازبه اين فكرمي افتم كه شايد
ازهمكلاسي هاي دوران مكتب مي باشد كه بعد ازسال ها مرا ديده وحالا منتظرفرصت است
كه سلام عليك كند ، ولي مي بينم كه تفاون سني او با من اين امررا منتفي ميكند ، با
توجه به اين امركه درزمان ما موسسات تحصيلات عالي خصوصي هم نبود كه پيرمرد 60 ساله
با پسري 20 ساله هم صنفي باشند ، امكان ندارد باهم درمكتبي همكلاسي بوده باشيم ،
شايد دركدام حمام عمومي همديگررا كيسه كشيده باشيم وحالا به پاس آن خدمات دوطرفه
اينگونه زل زده است ، مي گويم نه خير، هيچگاه عادت نداشته ام درحمام عمومي بروم ،
ازآن آدم هايي بوده ام كه هميشه ازحمام عمومي خجالت مي كشيدم ، واگرهم به فرض
ناچاري كدام وقت به حمام عمومي رفته باشم محال است با كسي سرصحبت بازكرده باشم چي
برسد به اينكه همديگررا كيسه مالي كرده باشيم . ازاين لحاظ ازطرفداران سياست
طالبان مبني بربستن حمام هاي عمومي بوده ام . به اين فكرمي افتم كه شايد درسفري
همسفرم بوده ، شايد دركدام محفل عروسي ازيك كاسه نان خورده باشيم ، شايد دركدام
اداره براي انجام كاري به ايشان شيرني داده باشم ، شايد براي گرفتن تذكره يا
پاسپورت يا گواهي نامه رانندگي كميشن كاري ام را كرده باشد، شايد درصف تحويل قبض
برق همديگررا ديديم .... همه ي اين موارد را كه درذهنم حلاجي مي كنم هيچكدام به نتيجه
نمي رسد ومرد مقابلم همچنان بي هيچ دليلي به من زل زده است . دراين بين هرباركه
زيرچشمي به صورت سريع ودزدانه به مرد مقابلم ديد ميزنم ، مي بينم كه همچنان چشم
درچشم من زل زده است وگاهي ازبالا به پيين ام را براندازمي كند. چند بارتصميم مي
گيرم ازايشان پرسان كنم ؛ آغاي عزيز، برادرمحترم ، چرا نگاه ميكني ؟ مي داني اگردريك
كشورقانونمند مي بودي وتو اينگونه به من زل ميزدي ومن به خاطرهمين مسئله ازشما
شكايت ميكردم ، ترا ميبردن زندان ؟ ولي هردفعه منصرف شدم ، ترسيدم بگويد به توچي ؟
اختيارنگاه كردن ام را ندارم ؟ درعين حال دلم ميخواست به جاي من كسي مي بود كه كمي
شهامت ميداشت وبا سيلي محكمي مي چسپاند به صورتش كه ؛ مرتكه مگه آدم نديدي ؟ يك
ساعته چشم درچشم من زل زدي ؟
درآخرين
لحظات كه داشتم ديوانه وارانتظارپايان مسيررا مي كشيدم، براي يك لحظه بازبا او چشم
درچشم شدم ، ميخواستم بگويم مردك چيه ؟ كه دراين لحظه ايشان كه يك ساعت به من زل
زده مغزمرا كاويده وبا نگاهش تمام استخوان هايم را شمرده بود زبان بازكرد وگفت : كاكا
نسوارداري... ؟
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt;
mso-para-margin:0in;
mso-para-margin-bottom:.0001pt;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:10.0pt;
font-family:"Times New Roman";
آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-765.aspx