فرهنگ مشترک، ظرفیتها و ظرایف
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
نوشتهشده در 24 شهریور 1390 برای ویژهنامهی نشریهی «پنجره» خطاب به اهل ادب و فرهنگ ایران.
به راستی اگر ایران را خانهای با پنجرههایی به چهار سوی بدانیم، بزرگترین پنجرهی آن به کدام سوی گشوده است؟ با قاطعیت میتوان مدعی شد که در این منطقه میان هیچ دو کشور آنمایه از مشترکات فرهنگی نمیتوان یافت که میان دو کشور ایران و افغانستان میتوان یافت. شاید در ابتدا باور این حقیقت برای بسیاری از مردم ایران دشوار باشد، چون از افغانستان امروز جز جنگ و ویرانی چیز دیگری ندیدهاند، البته بدین سبب که از دریچهی آن جعبهی جادویی به افغانستان نگریستهاند که شاید از هزار ساعت برنامههایش یک ساعت نیز به بازنمایی وجوه این فرهنگ مشترک اختصاص نیافته است و آنقدر از هرات و بلخ و غزنی و کابل نمیگوید که از بارسلونا و رئال مادرید میگوید.
باری، دین مشترک، تاریخ مشترک، مفاخر مشترک، فرهنگ شفاهی مشترک، تقویم مشترک، هنر و ادبیات مشترک و روشنتر از همه، زبان و خط مشترک بخشی از جلوههای مشترکات و بل یگانگی فرهنگی میان دو کشور است.
افغانستان تنها کشوری است که در آن، کتابها و مجلات ایرانی را میتوان خواند؛ فیلمها و سریالهای ایرانی را بدون زیرنویس و دوبله میتواند دید و در کتابهای درسیاش شعر شهریار و پروین اعتصامی چاپ شده است، آن هم با همین خطّ فارسی، و تنها کشوری است که بیش از نود درصد کتابها کتابفروشیهایش چاپ ایران هستند.
اما به راستی چه شده است که با وجود همه مشترکات، و درستتر بگوییم، یگانگی فرهنگی، ارتباط میان دو کشور چه در سطح دولتها و چه در میان مردم آنقدر نیست که انتظار میرود؟ به گمان من چند عامل و مانع در این میان مؤثر بوده است.
عدم شناخت
حقیقت این است که وجوه گوناگون این مشترکات فرهنگی هیچگاه در ایران بازتاب نیافته و شناخته نشده است. امروزه در ایران بسیار نیستند کسانی که از رسمیت زبان فارسی در افغانستان و تکلّم گروه وسیعی از مردم این کشور بدین زبان، باخبرند. همچنین بسیار اندکاند کسانی که میدانند افغانستان یکی از معدود کشورهای جهان است که در آن تقویم هجری شمسی رسمیت دارد و سالش با نوروز آغاز میشود. هنوز بسیاری از مردم ایران نمیدانند که بلخ و غزنین و بدخشان و فاریاب و هرات و بادغیس و دیگر نقاطی که از هر یک، شاعران و نویسندگانی بنام برخاسته است، در کجای این کره خاکی است.
دانستههای عمده مردم ایران در مورد افغانستان را رسانهها و متون کتابهای درسی شکل میدهند و متأسفانه تصویری که از افغانستان در این آینهها بازتاب مییابد، بسیار کمرنگ است و مخدوش. آنچه از داخل کشور در رسانهها بازتاب مییابد، ویرانهای است که مردمی در آن مدام میجنگند. و از جامعهی مهاجر ما در ایران با آن همه حضور چشمگیری که از نظر زمان داشته است، تصویری که در ایران در رسانهها بازتاب مییابد، غالباً از زاویهی مهاجرت و عوارض و مسایل اجتماعی و اقتصادی آن است. چنین است که ادب و فرهنگ افغانستان در رسانههای ایران غالباً غایب بوده است.
چالش بر سر مفاخر فرهنگی
از آن زمان که مرزهای سیاسی کشورهای مجاور، با ملیگرایی افراطی اوایل قرن حاضر پررنگتر شد و نوعی مرزبندی فرهنگی و زبانی هم به میان آمد، چالشی در میان این ملل بر سر مفاخر ادب و هنر روی نمود که کمترین حاصلش در روابط کشورها، نوعی انحصارگری و بدبینی بود، بهگونهای که ما در عرصه غالباً به همدیگر به چشم رقیب و منازع میدیدیم تا همراه و همسو. کار گاهی به جایی میرسد که بزرگداشت یک شاعر یا نویسنده بزرگ کهن در یکی از سرزمینهای همسایه، نوعی «پیروزی رقیب» و مایه نگرانی دانسته میشود، در حالی که همه باید بدین خشنود باشیم که بالاخره هر افتخاری که به دست میآید، به نوعی به سود زبان و ادب فارسی و این فرهنگ مشترک است، در مقابل فرهنگهای بیگانه.
به نظر میرسد این یکی از موانع بزرگ بر سر راه داد و ستد فرهنگی ماست، چون وقتی ما در این عرصه همدیگر را رقیبانی متخاصم بدانیم، لاجرم بیشتر در پی چالش و درگیری خواهیم بود تا همسویی و همراهی.
ما باید همدیگر را همراهان و همسنگران خود، در برابر فرهنگهای مهاجم بدانیم، نه رقیبی که باید منتظر غفلت او بود و یکی از مفاخر زبان و ادب فارسی را از او درربود.
چندپارچگی زبانی
مسلماً وقتی شناخت اندک باشد و نحوهی نگرش نیز محدود و تنگنظرانه، مردم هر یک از پارههای این قلمرو بزرگ زبانی، میکوشند که برای خود هویتی مستقل از دیگران دست و پا کنند؛ نسبت به آن هویت محدود متعصب باشند و نسبت به هرآنچه بیرون از آن است، بیاعتنا و بدبین. یکی از عوارض جدی این تلاشها، سهگانه نامیده شدن زبان واحد فارسی در سه کشور فارسیزبان بود، به گونهای که این زبان در ایران «فارسی» خوانده میشود، در افغانستان «دری» و در تاجیکستان، «تاجیکی». بدینگونه این مهمترین وجه اشتراک ملل منطقه، بدینگونه به کنار نهاده میشود.
چنین است که زبان فارسی در این سه کشور یکی است، ولی در عمل جدا نمایانده میشود و همین گاهی همزبانی و همدلی را سخت میسازد.
چه باید کرد؟
با آنچه تا کنون گفتیم، شاید از لحاظ نظری، راههای ایجاد ارتباط بیشتر میان همزبانان باز نموده شده باشد که همانا شناخت بیشتر، پرهیز از تعصبات و دوری از انحصارگریهاست، در کنار تأکید بر همزبانی و بهرهگیری مشترک از این ذخایر گرانسنگ.
اما بستر عملی این کار، رسانههایند و نهادهای متولی ارتباطات فرهنگی دو کشور یعنی رایزنیهای فرهنگی و مراکز علمی.
به واقع این تعمیق ارتباطات فرهنگی، باید در سه سطح «دولتها»، «نخبگان» و «عامه مردم» صورت گیرد. یعنی دولتمردان دو کشور زمینه ارتباطهای رسانهای، دانشگاهی و مطبوعاتی کشورها را بیشتر از پیش فراهم آورند. آنگاه نخبگان با شناخت بیشتری که خواهند داشت و نیز علاقهای که در آنها نسبت به میراث مشترک فرهنگی وجود دارد، در افزایش آگاهی عمومی در سطح مردم خواهند کوشید.
بازوی اصلی دولتها در این کار، رایزنیهای فرهنگی هستند، به ویژه رایزنیهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان. در این مورد این نکته گفتنی مینماید که متأسفانه در مقاطعی از زمان و در بعضی جایها، فعالیت این رایزنیها بیش از این که بر روی زبان و ادب فارسی، فرهنگ عامه، هنر و دانش متمرکز باشد، بر روی فعالیتهای سیاسی و ایدیولوژیک متمرکز بوده است و این کار، ضربهای بزرگ حتی به مناسبات زبانی و ادبی دو کشور زده است، به گونهای که اکنون گاهی برای انتقال یک دیوان شعر حافظ از ایران به افغانستان موانعی رخ مینماید.
دوستان ایرانی ما باید این را با تمام وجود حس کنند که حتی اگر هم قصد انتشار ارزشهای اسلامی و انقلابی در میان باشد، بستر این کار، زبان فارسی است. هر جا زبان فارسی باشد، گلستان و بوستان سعدی هم خواهد بود، مثنوی معنوی هم خواهد بود، کیمیای سعادت هم خواهد بود و آثار ادبا و متفکران سالهای اخیر نیز.
چیز دیگری که باز میباید متولیان امور فرهنگی در سطوح دولتی بدان توجه داشته باشند، پرهیز از تبلیغات و تلاش برای آگاهی و دانایی است. در این سالهای جنگ و درگیری، نهادهای آموزشی افغانستان از هر نظر (نیروی انسانی، امکانات آموزشی و کتابخانهها و...) سخت آسیب دیده است و بهترین خدمتی که به این کشور میشود کرد، تقویت بنیهی علمی کشور است، به ویژه در علوم انسانی و باز به طور خاص، در رشتههای ویژه زبان، ادبیات و هنر. تأسیس یک گروه ادبیات فارسی در یک دانشکده در افغانستان برای حفظ و بهسازی زبان فارسی بسیار سودمندتر است از برگزاری یک همایش بزرگ در یکی از مجللترین هتلهای کابل.
کار دیگری که میباید به دست دولتمردان دو کشور صورت گیرد، ایجاد ارتباط بیشتر میان نخبگان است، به ویژه در حوزههای ادب و هنر. واقعیت این است که در سالهای اخیر، نوعی عطش و اشتیاق نسبت به ارتباط و داد و ستد فرهنگی در میان نخبگان دو کشور احساس میشود، ولی این اشتیاق در نبود امکانات و زمینههای اداری و مالی کافی، پاسخی درخور نمییابد. بسیاری از اهل ادب و قلم افغانستان و ایران مشتاق سفر و حضور در کشورهای همدیگرند، ولی تنگناهای اداری و اقامتی این رفت و آمدها را دشوار ساخته است. این هم مشکلی است که به مدد رایزنیهای فرهنگی و دیگر نهادهای مسئول، قابل رفع است.
وقتی این حسن نیتها، همکاریها و همدلیها در میان دولتمردان و اعضای نظام اداری دو کشور رخ نماید، مسلماً آثارش را در سهولت ارتباط میان نخبگان، و سپس وسیعتر شدن دامنهی این آشناییها و همسوییها در میان مردم، نشان خواهد داد.
آنلاین : http://mkkazemi.persianblog.ir/post/795